اخلاق (درسنامه اخلاق براى طلاب پايه سوم) جلد سوم
حضرت امام خمينى قدس سره
گزينش : مركز تدوين و نشر متون درسى حوزه
- ۶ -
مقام دوم : پاره اى از
آداب لباس مصلى
باب اول : سر
طهارت لباس
نماز مقام عروج به مقام قرب و حضور در محضر انس است ؛ و سالك را مراعات
آداب حضور در محضر مقدس ملك الملوك لازم است .
پس ، در ادب حضور بسى خطرات است كه سالك نبايد از آن لحظه اى غفلت كند.
و طهارت لباس را، كه ساتر قشر است ، بايد وسيله طهارت لباسهاى باطنى
قرار دهد؛ و بداند كه چنانكه اين لباس صورى ساتر و لباس بدن ملكى است
، خود بدن ساتر بدن برزخى (است )؛ و بدن برزخى الان موجود است ول در
ستر و حجاب بدن دنيايى است و اين بدن برزخى ساتر و لباس و حجاب نفس است
؛ و آن ساتر قلب است ؛ و قلب ساتر روح است ؛ و روح ساتر سر است ؛ و آن
ساتر لطيفه خفيه است ، الى غير ذلك از مراتب . هر مرتبه نازله ساتر
مرتبه عاليه است . جميع اين مراتب گرچه در خلص اهل الله موجود و ديگران
از آنها محرومند، ولى بعضى از آن مراتب را چون همه دارند لهذا اشاره به
همان مى شود.
پس ، بايد دانست كه چنانكه نماز به طهارت لباس و بدن محقق نشود و قذارت
كه رجز شيطان و مبعد محضر رحمان است از موانع ورود در محضر است و مصلى
را با لباس و بدن آلوده به رجز شيطان از محضر قدس تبعيد و به مقام انس
يار ندهند، قذارات معاصى و نافرمانى حق كه از تصرفات شيطان و از رجز و
قاذورات آن پليد است از موانع ورود در محضر است .
پس متلبس به معاصى ، تنجيس ساتر بدن برزخى نموده و با اين قذارت نتواند
به محضر حق وارد شود؛ و تطهير اين لباس از شرايط تحقق و صحت نماز باطنى
است . انسانم تا در حجاب دنياست ، از آن بدن غيبى و طهارت و قذارت لباس
آن و شرطيت طهارت و مانعيت قذارت در آن اطلاعى ندارد؛ روزى كه از اين
حجاب بيرون آمد و سلطنت باطن و يوم الجمع بساط تفرقه ظاهر در هم پيچيد
و شمس حقيقت او وراء حجب مظلمه دنيايى طالع گرديد و چشم باطن ملكوتى
باز و چشم حيوانى ملكى بسته شد، با عين بصيرت دريابد كه تا آخر امر
نماز او طهارت نداشته و مبتلاى به هزاران موانع بوده كه هر يك از آنها
براى تبعيد از محضر مقدس حق ، سببى مستقل بودند. و هزاران افسوس كه در
آن روز راهى براى جبران و حيله اى براى انسان نيست و فقط چيزى كه مى
ماند حسرتها و ندامتهاست ندامتهايى كه آخر ندارد، حسرتهايى كه پايانش
نيست (و انذرهم يوم الحسرة اذ قضى الامر)
(187)
چون لباس بدن باطنى را طهارت حاصل شد، طهارت خود بدن ملكوتى از رجز
شيطان نيز لازم است . و آن تطهير از ارجاس اخلاق ذميمه است ، كه هر يك
تلويث باطن كند و انسان را از محضر دور و از بساط قرب حق مهجور نمايد؛
و آنها نيز از رجس شيطان بعيد از رحمت است .
اصول و مبادى همه ذمائم خودبينى و خودخواهى و خودفروشى و خودنمايى و
خودراءيى است كه هر يك از آنها مبداء بسيارى از ذمائم اخلاقيه و راءس
كثيرى از خطيئات است .
چون سالك از اين طهارت فارغ شد و لباس تقوا را به آب توبه نصوح و رياضت
شرعى تطهير كرد، لازم است اشتغال پيدا كند كه به تطهير قلب كه ساتر
حقيقى است و تصرف شيطان در آن بيشتر است و قذارت آن سارى به ساير
لباسها و ساترهاست ، و تا تطهير آن نشود طهارات ديگر ميسور نگردد. و از
براى تطهير آن مراتبى است كه به بعضى از آن به مناسبت اين اوراق اشاره
مى شود.
يكى ، تطهير از حب دنياست ، كه راءس كل خطيئات و منشاء تمام مفاسد است
؛ و تا انسان را اين محبت در قلب است ، ورود در محضر حق برايش ميسر
نشود و محبت الهيه ، كه ام الطهارات است ، با اين قذارت صورت نگيرد.
شايد در كتاب خدا و وصيتهاى انبيا و اولياء عليهم السلام و خصوصا حضرت
اميرالمؤ منين (سلام الله عليه ) به كمتر چيزى مثل ترك دنيا و زهد در
آن و پرهيز از آن ، كه از حقايق تقواست ، اهميت داده باشند. اين مرتبه
از تطهير حاصل نشود جز به علم نافع و رياضات قويه قلبيه و صرف همت در
تفكر در مبدا و معاد و مشغول نمودن قلب به اعتبار در افول و خراب دنيا
و كرامت و سعادت غيبيه رحم الله امرء... علم من
اين و فى اين و الى اين
(188)
باب دوم : اعتبارات قلبيه ستر عورت
چون سالك الى الله خود را حاضر در محضر مقدس حق (جل و علا) ديد، بلكه
باطن و ظاهر و سر و علن خود را عين حضور يافت ، چنانكه از كافى روايت
شده كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: ان روح
المؤ من لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها
(189)
بلكه به برهان قوا متين در علوم عاليه پيوسته است كه جميع دائره وجود
از اعلى مراتب غيب تا ادنى شهود عين تعلق و ربط و محض فقر است به قيوم
مطلق (جلت عظمته ) و شايد اشاره به اين معنى باشد آيه مباركه
يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله و
الله هو الغنى الحميد
(190)
بالجمله ، سالك چون خود را به جميع شؤ ون عين حضور ديد، ستر جميع عورات
ظاهريه و باطنيه كند براى حفظ محضر و ادب حضور. و چون دريافت كه كشف
عورات باطنه در محضر حق قباحت و فضاحتش بيشتر از كشف عورات ظاهره است
به مقتضاى حديث ان الله لا ينظر الى صوركم ، و
لكن ينظر الى قلوبكم
(191) عورات باطنه ذمايم اخلاق و خبائث عادات و احوال
رديه خلقيه است كه انسان را از لياقت محضر و ادب حضور ساقط مى كند. و
اين اول مرتبه از هتك ستور و كشف عورات است .
اگر با پرده ستاريت حق (جل و علا) انسان خود را مستور نكند و در تحت
اسم ستار و غفار
با طلب غفاريت و ستاريت واقع نشود، چه بسا شود كه پرده ملك كه برچيده
شد و حجاب دنيا كه برافكنده شد هتك ستور او در محضر ملائكه مقربين و
انبياء مرسلين عليهم السلام گردد، و خدا مى داند كه آن عورات باطنيه كه
مكشوف شود قباحت و فضاحت و رسوايى اش چقدر است .
اى عزيز، اوضاع عالم آخرت را با اين عالم قياس مكن كه اين عالم را
گنجايش ظهور يكى از نعمتها و نقمتهاى آن عالم نيست . اين عالم با همه
پهناورى آسمانها و عوالمش گنجايش ظهور پرده اى از پرده هاى ملكوت سفلى
، كه عالم قبر هم از همان است ، ندارد، چه رسا به ملكوت اعلى كه عالم
قيامت نمونه آن است . در حديث مفصلى كه شيخ ثانى در منية المريد از
حضرت صديقه كبرى عليهاالسلام نقل مى فرمايد وارد است كه فرمود:
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همانا علماى شيعيان ما محشور مى
شوند؛ و بر آنها خلعت مى پوشند از خلعتهاى كرامت به قدر كثرت علومشان و
جديت كردن آنها در ارشاد بندگان خدا؛ حتى آنكه به بعضى آنها هزار خلعت
از نور داده شود - تا آنكه مى فرمايد - يك رشته از آن خلعتها افضل است
از آنچه شمس بر آن طلوع مى كند هزار هزار مرتبه .
(192)
اين راجع به نعيمش . اما راجع به عذابش ، جناب فيض در علم اليقين از
مرحوم صدوق حديث كند به اسناد خود از حضرت صادق عليه السلام در ضمن
حديثى كه جبرئيل به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد كه : اگر يك
حلقه از آن سلسله اى كه طولش هفتاد ذراع است بر دنيا نهاده شود، همانا
دنيا ذوب شود از حرارت آن . و اگر قطره اى از زقوم و ضريع آن بچكد در
آبهاى اهل دنيا، مى ميرند اهل آن از گنبد آن .
(193)
مقصد سوم : آداب قلبيه
وقت
فصل اول : (لذت خواص از مناجات و انتظار اوقات
صلوات ) للّه
اهل معرفت و اصحاب مراقبه را به قدر قوت معرفت
آنها به مقام مقدس ربوبيت و اشتياق آنها به مناجات حضرت بارى (عز
اسمه ) از اوقات صلوات ، كه ميقات مناجات با حق است ، مراقبت و مواظبت
بوده و هست .
آنان كه اصحاب معارف و ارباب فضائل و فواضلند و شريف النفس و كريم
الطينة اند، چيزى را به مناجات حق اختيار نكنند و از خلوت و مناجات حق
خود را طالبند عز و شرف و فضيلت و معرفت را همه در تذكر و مناجات با حق
دانند. اينان اوقات صلوات را به جان و دل و مواظبت كنند و از وقت
مناجات با حق انتظار كشند، و خود را براى ميقات حق حاضر و مهيا كنند.
دل آنها حاضر است و از محضر حاضر را طلبند و احترام محضر را براى حاضر
كنند، و عبوديت را مراودت و معاشرت با كامل مطلق دانند و اشتياق آنها
براى عبادت از اين باب است .
آنان كه مؤ من به غيب و عالم آخرت و شيفته كرامات حضرت حق (جل جلاله
)اند و نعمتهاى ابدى بهشتى و لذتها و بهجتهاى دائمى سرمدى را با حظوظ
داثره دنياويه و لذائذ ناقصه موقته مشوبه مبادله نكنند، نيز در وقت
عبادات كه بذر نعم اخرويه است قلوب خود را حاضر نمايند و از روى دلچسبى
و اشتياق قيام به امر كنند، و از اوقات صلوات ، كه وقت حصول نتايج و
كسب ذخاير است ، انتظار كشند، و چيزى را به نعم جاويدان اختيار نكنند.
اينان نيز چون قلب آنها از عالم غيب باخبر است و ايمان قلبى به نعم
هميشگى و لذات دائمه عالم آخرت آوردند، اوقات خود را غنيمت شمارند و
تضييع اوقات خود نكنند.
اين طوايف كه ذكر شد، و بعض ديگر كه ذكر نشد، خود عبادات نيز براى آنها
لذاتى است به حسب مراتب آنها و معارف آنان ؛ و كلفت تكليف براى آنها به
هيچ وجه نيست ، ولى ما بيچاره هاى گرفتار آمال و امانى و بسته زنجيرهاى
هوا و هوس و فرو رفتگان در بحر مسجور ظلمانى عالم طبيعت كه نه بويى از
محبت و عشق به شامه روحمان رسيده و نه لذتى از عرفان و فضيلت را ذائقه
قلبمان چشيده ، نه اصحاب عرفان و عيانيم و نه ارباب ايمان و اطمينان .
عبادات الهيه را تكليف و كلفت دانيم و مناجات با قاضى الحاجات را سربار
و تكلف شماريم .
جز دنيا، كه معلف حيوانات است ، ركون به چيزى ندارى و جز به دار طبيعت
، كه معتكف ظالمان است ، تعلقى نداريم . چشم بصيرت قلبمان جمال جميل
كور و ذائقه روح (مان ) از ذوق عرفان مهجور است .
فصل دوم : مواظبت از وقت
اى عزيز، تو نيز به قدر ميسور و مقدار اين وقت مناجات را غنيمت
شمار و به آداب قلبيه آن قيام كن ؛ و به قلب خود بفهمان كه مايه حيات
ابدى اخروى و سرچشمه فضائل نفسانيه و راءس المال و كرامات غير متناهيه
به مراوت و مؤ انست با حق است و مناجات با او؛ خصوصا نماز كه معجون
روحانى ساخته شده با دست جمال و جلال حق است و از جميع عبادات جامعتر و
كاملتر است ، پس ، از اوقات آن حتى الامكان محافظت كن . اوقات فضيلت آن
را انتخاب كن كه در آن نورانيتى است ؟ در ديگر اوقات نيست . اشتغالات
قلبيه خود را در آن اوقات كم كن بلكه قطع كن . و اين حاصل شود به اينكه
اوقات خود را موظف و معين كنى و براى نماز، كه متكفل حيات ادبى توست ،
وقتى خاص تعيين كنى كه در آن وقت كارهاى ديگرى نداشته باشى و قلب را
تعلقاتى نباشد؛ و نماز را با امور ديگر مزاحم قرار مده تا بتوانى قلب
را راحت و حاضر كنى .
اكنون احاديث وارده در احوال معصومين عليهم السلام را به قدر اقتضا ذكر
مى كنم تا آنكه به تدبر در حالات آن بزرگواران بلكه تنبهى حاصل آيد؛ و
شايد عظمت موقت و اهميت و خطر مقام را قلب ادراك كند و از خواب غفلت
برخيزد.
از بعضى از زنهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله كه رسول خدا صلى الله
عليه و آله با ما صحبت مى كرد و ما با او صحبت مى كرديم ؛ چون وقت نماز
حاضر مى شد، گويى او ما را نمى شناخت و ما او را نمى شناختيم ، براى
اشتغالى كه به خدا پيدا مى كرد از هر چيز.
(194) از حضرت امير (صلوات الله عليه ) روايت شده كه
چون وقت نماز مى شد، به خود مى پيچيد و متزلزل مى شد. عرض كردند به آن
حضرت : اين چه حالى است تو را با اميرالمؤ منين ؟ مى فرمود:
آمد وقت امانتى كه خداى تعالى عرضه داشت آن را
بر آسمانها و زمينها و ابا كردند از حمل آن و ترسيدند از آن .
(195)
حضرت امام حسن عليه السلام وقتى وضو مى گرفت رنگش تغيير مى كرد و
مفاصلش مى لرزيد.
سبب پرسيدند، فرمود: سزاوار است براى كسى كه
وقوف كرد بين دو دست صاحب عرش ، اينكه رنگش زرد شود و مفاصلش بلرزد.
(196) از حضرت امام سجاد عليه السلام روايت شده كه وقت
وضو رنگش زرد مى شد. گفته شد اين چه حال است كه عارض شما مى شود وقت
وضو؟ مى فرمود: نمى دانيد بين دو دست كى ايستاده
ام ؟
(197)
ما نيز اگر قدرى تفكر كنيم ، و به قلب محجوب و مهجور خود بفهمانيم كه
اوقات صلوات اوقات حضور در بارگاه قدس حضرت ذى الجلال است ، اوقاتى است
كه حق تعالى كه ملك الملوك و عظيم مطلق است بنده ضعيف ناچيز را به
مناجات خود دعوت فرموده و به دار الكرامه خود اذن دخول داده تا فوز به
سعادتهاى ابدى و سرور و بهجتهاى دائمى پيدا كند، از دخول وقت به مقدار
معرفت خود بهجت و سرور داشتيم .
بالجمله اى ضعيف ، آداب قلبيه اوقات آن است كه خود را مهيا كنى براى
ورود به حضور مالك دنيا و آخرت و مخاطبه و مكالمه با حضرت حق (جل و
علا). پس با نظرى توجه به ضعف و بيچارگى و ذلت و بى نوايى خود كن و
عظمت و بزرگى و جلال و كبرياى ذات مقدس (جلت عظمته ) كه انبياء مرسلين
و ملائكه مقربين در بارگاه عظمتش از خود بى خود شوند و اعتراف به عجز و
مسكنت و ذلت كنند؛ چون اين نظر را كردى و به دل فهماندى ، دل استعشار
خوف كند و خود و عبادات را ناچيز شمارد. و با نظرى توجه به سعه رحمت و
كمال عطوفت و احاطه رحمانيت آن ذات مقدس كن كه بنده ضعيفى را به بارگاه
قدس خود با همه آلودگى و بيچارگى كه دارد بار داده ، و او را با همه
تشريفات فرو فرستادن فرشتگان و نازل نمودن كتابهاى آسمانى و فرستادن
انبياء مرسلين عليهم السلام دعوت به مجلس انس خود فرموده بدون آنكه
سابقه استعدادى از براى ممكن بيچاره باشد، يا در اين دعوت و حضور براى
حضرتش - نعوذ بالله - يا ملائكة الله و انبيا عليهم السلام سودى تصور
بشود.
البته قلب را با اين توجه به انسى حاصل شود و استعشار رجا و اميدوارى
مى كند. پس ، با قدم خوف و رجا و رغبت و رهبت خود را مهياى حضور كن ؛ و
عده و عده حضور را مهيا كن ، كه عمده آن آن است كه با قلب خجل و دل و
جل و استعشار انكسار و ذلت و ضعف و بيچارگى وارد محضر شوى ، و خود را
به هيچ وج لايق محضر ندانى و لايق عبادت و عبوديت نمشارى . و اذن دخول
در عبادت و عبوديت را فقط از شمول رحمت و عميم لطف حضرت احديت (جلت
قدرته ) بدانى ؛ كه اگر ذلت خود را نصب عين خود كردى و به جان و دل
تواضع براى ذات مقدس حق نمودى و خود و عبوديت خود را ناچيز و بى ارزش
دانستى ، حق تعالى با تو تلطف فرمايد و تو را مرتفع كند و به كرامات
خود مخلع فرمايد.
مقاله ثالثه : مقارنات
نماز
باب اول : بعض اذان و اقامه
فصل اول : آداب اجماليه
سلك الى الله در اذان بايد قلب و ديگر جنود را اعلان حضور در
محضر دهد. و چون وقت حضور و ملاقات نزديك گرديده ، آنها را مهيا نمايد
تا بى تهيه اسباب و آداب وارد محضر مقدس نگردد. پس ، سر اجمالى اذان ،
اعلان قوا براى حضور است . و ادب اجمالى آن ، تنبه به بزرگى مقام و خطر
آن و عظمت محضر و حاضر؛ و تذلل و فقر و فاقه و نقص و عجز ممكن از قيام
به امر و قابليت حضور در محضر است اگر لطف و رحمت حق (جل و علا)
دستگيرى نكند و جبر نقص نفرمايد.
اقامه به پا داشتن قواى ملكوتيه و ملكيه
است و در محضر، و حاضر نمودن آنها است در حضور.
و ادب آن ، خوف و خشيت و حيا و خجلت و رجاء واثق به رحمت غير متناهيه
است .
سالك بايد در جميع فصول اذان و اقامه به قلب عظمت محضر و حضور و حاضر
را بفهماند و ذل و عجز و قصور خود را نصب العين قرار دهد تا خوف و خشيت
حاصل آيد؛ و از طرفى رحمت واسعه و الطاف كريمانه را به قلب وانمود كند
تا رجا و شوق حاصل آيد.
براى ما مقدم بر همه چيز آن است كه ياءس از روح الله و قنوط از رحمة
الله را، كه از جنود بزرگ ابليس و از القاءات شياطين انسى و جنى است ،
از قلب بيرون كنيم ؛ و گمان نكنيم كه اين مقاماتى است به قامت اشخاص
خاصى بريده شده و دست آمال ما از آن كوتاه و پاى سير بشر از آن راجل
است ؛ نه ، چنين نيست كه توهم شده است . بلى ، من نيز گويم كه مقام خاص
كمل اله الله براى احدى ميسور نيست ؛ ولى از براى مقامات معنويه و
معارف الهيه مدارجى بى پايان و مراتبى فراوان است كه بسيارى از مقامات
و معارف و حالات و مدارج را براى نوع ميسر است اگر سردى و سستى خود
آنها بگذارد و عناد و تعصب اهل جهل و عناد دست از قلوب بندگان خدا
بردارد و شيطان راه سلوك آنها نگردد.
پس ، ادب حضور براى ما آن است كه در اول امر چون از مرتبه حس و ظاهر
تجاوز ننموديم و جز عظمت و جلالت دنيايى چيزى در نظر نداريم و از
عظمتهاى غيبيه الهيه بى خبر هستيم ، محضر حق را بايد چون محضر سلطانى
عظيم الشاءن كه قلب عظمت او را ادراك كرده بدانيم ؛ و به قلب خود
بفهمانيم كه همه عظمتها و جلال و كبرياها جلوه اى از عظمت عالم ملكوت
است كه تنزل كرده در اين عالم . پس به قلب بفهمانيم كه عالم محضر مقدس
حق است و حق تعالى حاضر در جميع امكنة و احياز است ؛ و خصوصا نماز كه
اذن خاص حضور است و ميعاد مخصوص ملاقات و مراوده با حضرت احديت است .
پس ، چون قلب را مستعشر به عظمت و حضور كرديم ولو اين كه در اول امر با
تكلف باشد، ولى كم كم قلب انس مى گيرد و اين مجز حقيقت پيدا مى كند.
پس ، چون به آداب صوريه معامله با ملك الملوك و سلطان السلاطين قيام
نموديم و ادبهاى حضور ظاهرى را بجا آورديم ، در دل نيز تاءثير حاصل شود
و قلب استعشار عظمت نمايد و كم كم به نتايج مطلوبه انسان برسد. همين
طور راجع به اثاره حب و عشق كه آن نيز با تحصيل و رياضت حاصل شود.
پس ، در اول امر رحمتهاى صوريه و الطاف حسيه حق تعالى را به قلب وانمود
بايد كرد و مقام رحمانيت و رحيميت و منعميت را به قلب برساند تا كم كم
قلب انس گيرد و مملكت باطن از آثار جمال نورانى گردد و نتايج مطلوبه
حاصل شود. انسان اگر قيام به امر كند و جهاد در راه خدا نمايد، حق
تعالى از او دستگيرى فرمايد و او را از ظلمات طبيعت به يد غيبى نجات
دهد، و قلب او را به نور جمال خود روشن فرمايد:
و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا ان الله غفور شكور
(198)
فصل دوم : بعضى از آداب و
اسرار تكبيرات
چون اذان اعلام حضور قواى نفس است در محضر ربوبيت ، سالك در اول
امر متوجه به كبرياى ذات مقدس شود؛ پس ، اعلان عظمت و كبرياى آن كند
اولا به قواى خود، و ثانيا به ملائكة الله موكله به قواى نفس ؛ و ثالثا
به موجودات عوالم غيب و شهادت ، و رابعا به ملائكه الله موكله به ملكوت
سماوات و ارضين .
اين خود از امور شامله سلوك و آداب محيطه ثنا و عبادت است كه در تمام
احوال نماز نصب العين سالك بايد باشد. از اين جهت در اذان و اقامه و
نماز دائما تكرار شود؛ و در انتقال از هر حالى به حال ديگر اعاده آن
شود كه در قلب سالك قصور خود و عظمت و كبرياى ذات مقدس تمكين پيدا كند.
از اينجا ادب آن نيز معلوم شود كه بايد سالك در هر تكبيرى قلب و قواى
خود را متذكر كند به عجز خود و كبرياى حق .
و فى حديث طويل عن اميرالمؤ منين عليه السلام
اءنه قال :
والوجه الاخر الله اكبر فيه نفى كيفيته ،
كانه يقول (اى المؤ ذن ): الله اءجل من ان يدرك الواصفون قدر صفته الذى
هو موصوف به ؛ و انما يصفه الواصفون صفته على قدرهم لا قدر عظمته و
جلاله ، تعالى الله عن ان يدرك الواصفون صفته علوا كبيرا
(199)
از آداب مهمه تكبيرات آن است كه سالك مجاهده نمايد و با رياضات قلبيه
قلب را محل كبرياى حق (جل جلاله ) قرار دهد؛ و كبر شاءن و عظمت و سلطان
و جلال را به ذات مقدس حق (جل و علا) منحصر كند و سلب كبريا از ديگر
موجودات نمايد؛ و اگر در دل از كبرياى احدى اثرى باشد كه آن را پرتو
كبرياى حق نبيند و نداند، قلبش مريض و معلل و مورد تصرف شيطان است ؛ و
چه بسا باشد كه تصرفات شيطانيه سبب شود كه غير حق را در قلب سلطان
كبريا از حق بيشتر شود و قلب او را اكبر از حق شناسد، در اين صورت
انسان در زمره منافقان محسوب گردد. علامت اين مرض مهلك آن است كه انسان
رضاى مخلوق را مقدم بر رضاى حق دارد و براى خشنودى مخلوق خالق را به
سخط آورد.
و قال الصادق عليه السلام :
اذا كبرت ، فاستصغر ما بين العلا و الثرى دون كبريائه ؛ فان اذا اطلع
على قلب العبد و هو يكبر و فى قلبه عارض عن حقيقة تكبيره ، قال : يا
كاذب ، اتخدعنى ؟ و عزتى و جلالى لاحر منك حلاوة ذكرى ، و لا حجبنك عن
قربى ، و المسارة بمناجاتى
(200)
اى عزيز، اينكه قلوب بيچاره ما از حلاوت ذكر حق تعالى محروم است و لذت
مناجات آن ذات مقدس در ذائقه روح ما وارد نشده و از وصول به قرب درگاه
محروميم ، براى آن است كه قلوب ما معلل و مريض است و توجه به دنيا و
اخلاد به ارض ، ما را از معرفت كبرياى حق محجوب نموده . تا نظر ما به
موجودات نظر ابليسى استقلالى است ، از شراب وصل نخواهيم چشيد و به لذت
مناجات نايل نخواهيم شد. تا در عالم وجود عزت و كبريا و عظمت و جلال
براى كسى مى بينيم و در حجاب هستيم ، سلطان كبرياى حق (جل جلاله ) در
قلب ما تجلى نكند.
پس ، از آداب تكبير آن است كه سالك واقف در صورت آن نشود و به لفظ تنها
و لقلقه لسان اكتفا نكند؛ بلكه در اول امر، به قوت برهان و نور علوم
الهيه قلب را از كبرياى حق و قصر عظمت و جلال به ذات مقدس (جلت عظمته )
و به فقر و ذلت و مسكنت كافه سكنه امكانى و قاطبه موجودات جسمانى و
روحانى باخبر كند؛ و پس از آن ، به قوت رياضت و كثرت مراودت و انس تام
، قلب را زنده به اين لطيفه الهيه نمايد و سعادت و حيات عقلى روحانى
بخشد. و چون فقر و ذلت ممكن و عظمت و كبرياى حق (جلت قدرته ) نصب العين
سالك شد و تفكر و تذكر به حد نصاب رسيد و قلب را انس و سكونت حاصل شد،
در همه موجودات آثار كبريا و جلال حق را به عين بصيرت مشاهده كند و علل
و امراض قلبيه علاج شود؛ پس ، لذت مناجات و حلاوت ذكر الله را دريابد و
قلب مقر سلطان كبرياى حق (جل جلاله ) شود، در ظاهر و باطن مملكت آثار
كبريا ظاهر گردد و قلب و لسان و سر و علن با هم موافق شوند؛ پس ، تمام
قوا تكبير گويند و يكى از حجب غليظه مرتفع شود، و يك مرحله به حقيقت
نماز كه معراج قرب است نزديك شود.
فصل سوم : بعض آداب شهادت
به الوهيت
سالك بايد حقيقت لا موثر فى الوجود الا
الله را اول با برهان حكمى مستحكم كند؛ و از معارف الهيه ، كه
غايت بعثت انبياست ، فرار نكند، و از تذكر حق و شؤ ون ذاتيه و صفاتيه
اعراض نكند كه سرچشمه تمام سعادتها تذكر حق است ؛
و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا
(201) پس از آنكه به حقيقت اين لطيفه الهيه كه سرچشمه
معارف الهيه و باب الابواب حقايق غيبيه است با قدم تفكر و برهان رسيد،
به قدم تذكر و رياضت قلب را با آن ماءنوس كند تا قلب ايمان آورد به آن
. اين اول مرتبه صدق مقاله اوست ؛ و علامت آن ، انقطاع به حق و چشم طمع
اميد از جميع موجودات پوشيدن است ؛ و نتيجه آن توحيد فعلى است كه از
مقامات بزرگ اهل معرفت است . چون سالك الى الله قصر جميع تاثيرات را در
حق كرد و چشم طمع را از جميع موجودات جز ذات مقدسش بست ، لايق محضر
مقدس شود، بلكه قلبش فطرة و ذاتا متوجه به آن محضر شود.
فصل چهارم : بعض آداب
شهادت به رسالت
طى اين سفر روحانى و معراج ايمانى با اين پاى شكسته و عنان
گسسته و چشم كور و قلب بى نور نتوان نمود؛ و من
لم يجعل الله له نورا فما له من نور
(202) پس ، در سلوك اين طريق روحانى و عروج اين معراج
عرفانى تمسك به مقام روحانيت هاديان طرق و معرفت و انوار راه هدايت ،
كه واصلان الى الله و عاكفان على الله اند، حتم و لازم است ؛ و اگر كسى
با قدم انانيت خود بى تمسك به ولايت آنان بخواهد اين راه را طى كند،
سلوك او الى الشيطان و الهاوية است .
بالجمله ، تمسك به اولياء نعم كه خود راه عروج به معارج را يافته و سير
الى الله را به تمام رسانده اند از لوازم سير الى الله است ؛ چنانكه در
احاديث شريفه به آن بسيار اشاره شده و در وسائلى منعقد فرموده در بطلان
عبادت بدون ائمه و اعتقاد امامت آنان .
(203)
از كافى شريف حديث نموده به سند خود از محمد بن مسلم كه گفت :
شنيدم حضرت باقرالعلوم عليه السلام مى فرمود:
بدان اى محمد، همانا امامان جور و اتباع آنها از دين خداوند معزولند و
گمراهند و گمراه كنند؛ پس ، اعمالى كه مى كنند مثل خاكسترى است كه در
روز طوفانى باد سخت به او وزد و او را متفرق كند.
(204)
در روايت ديگر است كه حضرت باقر عليه السلام فرمود:
اگر كسى شبها را به عبادت قيام كند و روزها را روزه بگيرد و تمام مالش
را تصدق دهد و در تمام عمر حج بجا آورد و نشناسد ولايت ولى الله را تا
موالات او كند (كه ) جميع اعمالش به دلالت او باشد، براى او پيش خداوند
ثوابى نيست و نيست او از اهل ايمان .
(205)
شيخ صدوق به سند خود از ابوحمزه ثمالى حديث كند كه گفت :
حضرت على بن الحسين عليهماالسلام به ما فرمود:
كدام يك از بقعه ها افضل است ؟ گفتيم : خداوند و رسول او و پسر
رسول او بهتر مى دانند. فرمود: افضل بقعه ها
براى ما، بين ركن و مقام است . اگر كسى عمر كند چندان كه نوح عمر كرد
در قومش هزار سال الا پنجاه سال ، روزه بگيرد روز را و شبها به عبادت
بايستد در آن مكان ، پس از آن ملاقات كند خدا را بى ولايت ما، نفع
نرساند او را چيزى از آن
(206)
اخبار در اين باب بيش از اين است كه در اين مختصر بگنجد.
اما آداب شهادت به رسالت آن است كه شهادت به رسالت از حق را به قلب
برساند و عظمت مقام رسالت ؛ خصوصا رسالت ختميه را كه تمام دائره وجود
از عوالم غيب و شهود تكوينا و تشريعا وجودا و هداية ريزه خوار خوان
نعمت آن سرور هستند؛ و آن بزرگوار واسطه فيض حق و رابطه بين و حق و خلق
است . اگر مقام روحانيت و ولايت مطلقه او نبود احدى از موجودات لايق
استفاده از مقام غيب احدى نبود و فيض حق عبور به موجودى از موجودات نمى
كرد و نور دايت در هيچ يك از عوالم ظاهر و باطن نمى تابيد.
چون عظمت مشرع دين و رسول رب العالمين در قلب انسان وارد شد ، اهميت و
عظمت احكام و سنن او در قلب وارد شود؛ و چون قلب عظمت آن را ادراك كرد،
ساير قوا خاضع آن شود و شريعت مقدسه در جميع مملكت انسانى نافذ گردد.
علامت صدق شهادت آن است كه در جميع قوا آثار آن ظاهر گردد و تخلف از آن
نكنند. از آنچه تاكنون ذكر شد ارتباطى شهادت به رسالت به اذان و اقامه
و نماز معلوم گرديد؛ چه سالك در اين طريق روحانى محتاج به تمسك به آن
وجود مقدس است تا به وسيله مصاحبت و دستگيرى او اين عروج روحانى را
بنمايد.
اين ذكر شريف (اشهد اءن عليا ولى الله ) مطلقا پس از شهادت به رسالت
مستحب است ؛ و در فصول اذان ؛ بالخصوص بعيد نيست كه مستحب باشد، گر چه
احتياط اقتضا كند كه به قصد قربت مطلقه گويند نه خصوصيت در اذان .
شيخ عارف شاه آبادى (دام ظله ) مى فرمود كه شهادت به ولايت در شهادت به
رسالت منطوى است ، زيرا ولايت باطن رسالت است . نويسنده گويد كه در
شهادت به الوهيت شهادتين منطوى است جمعا، و در شهادت به رسالت آن دو
شهادت نيز منطوى است ؛ چنانكه در شهادت به ولايت آن دو شهادت ديگر
منطوى است . والحمدلله اولا و آخرا.
فصل پنجم : بعضى از آداب
حيعلات
در اين مقام ادب سالك آن است كه قلب و قواى خود را تفهيم كند و
به باطن قلب بفهماند قرب حضور را تا خود را مهيا كند براى آن ، و آداب
صوريه و معنويه را كاملا مراقبت نمايد.
پس از آن ، سر صلات و نتيجه آن را اجمالا اعلان كند بقوله :
حى على الفلاح و حى على خيرالعمل تا فطرت
را بيدار نمايد؛ زيرا فلاح و رستگارى سعادت مطلقه است ، و فطرت همه بشر
عاشق سعادت مطلقه است ، زيرا فطرت كمال طلب و راحت طلب است و حقيقت
سعادت كمال مطلق و راحت مطلق است . و آن در نماز كه خير الاعمال است
قلبا و قالبا و ظهورا و بطونا حاصل آيد، از اين جهت اذان و اقامه مفتتح
است به الله و مختتم است به آن ؛ و الله
اكبر در جميع حالات و انتقالات نماز تكرار شود.
پس ، نماز فلاح مطلق است ، و آن خير الاعمال است . و سالك بايد اين
لطيفه الهيه را با تكرار و تذكر تام به قلب بفهماند و فطرت را بيدار
كند، و پس از ورود به قلب ، فطرت از جهت كمال و سعادت طلبى به آن
اهميت دهد و از آن محافظت و مراقبت نمايد و در تكرار آنها نيز همان
نكته است كه گفته شد.
چون سالك بدين مقام رسيد، اعلان حضور دهد: قد
قامت الصلاة پس ، بايد خود را در حضور مالك الملوك عوالم وجود و
سلطان سلاطين و عظيم مطلق ببيند؛ و به قلب خود خطرهاى حضورى را كه همه
اش به قصور و تقصير امكانى رجوع كند، بفهماند، و با كمال شرمندگى و
خجلت از عدم قيام به امر و قدم خوف و رجا وارد شود؛ و وفود به كريم كند
و خود را داراى زاد و راحله نبيند
(207) و قلب خود را از سلامت تهى بيند و عمل خويش را از
حسنات نداند و به پشيزى نشمرد. اگر اين حال در قلبش مستحكم شد، اميد
است كه مورد عنايت گردد: امن يجيب المضطر اذا
دعاه و يكشف السوء
(208)
باب دوم : آداب قيام
آن ، چنان است كه سالك خود را حاضر در محضر حق ببيند و عالم را
محضر ربوبيت بداند و خود را از حضار مجلس و مقيم بين يدى الله محسوب
كند، و عظمت حاضر و محضر را به قلب برساند و اهميت مناجات با حق تعالى
و خطر آن را به قلب بفهماند؛ و با تفكر و تدبر، قبل از ورود در صلات ،
قلب را حاضر كند و به او بزرگى مطلب را بفهماند؛ و آن را ملتزم كند به
خضوع و خشوع و طماءنينه و خشيت و خوف و رجا و ذل و مسكنت تا آخر نماز.
و با قلب مشارطه كند كه از اين امور مراقبت و محافظت كند، و تفكر و
تدبر در احوال بزرگان دين و هاديان سبل كند كه براى آنها چه حالاتى دست
مى داده و آنها چه معامله اى با مالك الملوك مى كردند؛ و از احوال ائمه
هدى سرمشق اتخاذ كند و تاءسى به آن بزرگواران كند و از تاريخ بزرگان
دين و ائمه معصومين اكتفا به سال و روز و وفات و تولد و مقدار عمر شريف
و امثال اين امور، كه چندان فائده ندارد، نكند؛ بلكه عمده سير او در
سير و سلوك ايمانى و عرفانى آنها باشد، كه معاملات آنها در عبوديت چه
بوده و در سير الى الله چه مشيى داشتند و مقامات عرفانى آنها، كه از
كلمات معجز آيات آنها به دست مى آيد، چه اندازه بوده .
افسوس كه ما اهل غفلت و سكر طبيعت و مغروران بى مايه در تمام امور دست
نشانده شيطان پليد هستيم و هيچ گاه از خواب گران و نسيان بى پايان
بيرون نمى آييم ؛ و استفادت ما از مقامات و معارف ائمه هدى عليهم
السلام به قدرى كم و ناچيز است كه به حساب درست نيايد؛ و از تاريخ حيات
آنها به قشر و صورت اكتفا كرديم و از آنچه غايت بعثت انبيا عليهم
السلام است بكلى صرف نظر كرده و در حقيقت مشمول مثل معروف
استسمن ذاورم
(209) هستيم . ما اكنون در اين مقام بعضى از رواياتى كه
در اين باب وارد است ذكر مى كنيم ، شايد بعض از اخوان مؤ منين را تذكرى
حاصل آيد.
عن ابى عبدالله عليه السلام :
كان على بن الحسين عليهم السلام اذا قام الى الصلاة ، تغير لونه ، فاذا
سجد لم يرفع راءسه حتى يرفض عرفا .
(210)
و عنه عليه السلام قال :
كان ابى عليه السلام يقول : كان على بن الحسين (صلوات الله عليهما) اذا
قام الى الصلاة ، كانه ساق شجر لا يتحرك منه الا ما حركت الريح منه
(211)
و عن السيد على بن الطاوس فى حديث ، فقال
ابوعبدالله عليه السلام :
لا تتم الصلاة الا الذى طهر سابغ و تمام بالغ غير نازع و لا زائغ ، عرف
فوقف ، و اخبت فثبت ؛ فهو واقف بين الياءس و الطمع و الصبر و الجزع كان
الوعد له صنع و الوعيد به وقع ؛ يذل عرضه و يمثل غرضه ؛ و بذل فى الله
المهجة ، و تنكب اليه المحجة غير مرتغم بارتغام ؛ يقطع علائق الاهتمام
بعين من له قصد، و اليه وفد و منه استرفد. فاذا اءتى بذلك ، كانت هى
الصلاة التى بها امر و عنها اخبر. و آنها هى الصلاة التى تنهى عن
الفحشاء و المنكر...
(212)
و عن مولانا زين العابدين عليه السلام انه قال :
و اما حقوق الصلاة ، فان تعلم آنها وفادة الى الله ، و انك فيها قائم
بين يدى الله . فاذا علمت ذلك ، كنت خليفا ان تقوم فيهاا مقام العبد
الذليل الراغب الراهب الخائف الراجى المسكين المتضرع المعظم مقام بين
يقوم بين يديه بالسكون و الوقار و خشوع الاطراف ولين الجناح و حسن
المناجات له فى نفسه و الطلب اليه فى فكاك رقبته التى احاطت به خطيئته
و استهلكتها ذنوبه ، و لا قوة الا بالله
(213)
و فى عدة الداعى :
روى ان ابراهيم عليه السلام كان يسمع تاءوهه على حد ميل ، حتى مدحه
الله بقوله : (ان ابراهيم لحليم اواه منيب ) و كان فى صلاته يسمع له
ازير كازير المرجل . و كذلك يسمع من صدر سيدنا رسول الله صلى الله عليه
و آله مثل ذلك . و كانت فاطمة عليهاالسلام تنهج فى الصلاة من خيفة الله
(214)
در اين موضوعات اخبار شريفه بيش از اين است كه در اين مختصر بگنجد.
تفكر در همين چند حديث نيز براى اهل تذكر و تفكر كفايت مى كند: هم راجع
به آداب صوريه و هم راجع به آداب قلبيه و معنويه و كيفيت قيام بين يدى
الله .
قدرى تفكر در حالات على بن الحسين عليهماالسلام ، و مناجات آن بزرگوار
با حضرت حق و دعاهاى لطيف آن سرور كه كيفيت آداب عبوديت را به بندگان
خدا از آنها كيفيت عبوديت و سلوك الى الله را تعلم كنند، وقتى ادعيه و
مناجاتهاى آنها را مى خوانند لقلقه لسان نباشد، بلكه تفكر كنند در
چگونگى معامله آنها با حق و اظهار تذلل و عجز و نياز نمودن آنها با ذات
مقدس .
ولعمر الحبيب كه جناب على بن الحسين از بزرگترين نعمتهايى است كه ذات
مقدس حق بر بندگان خود به وجودش منت گزارده و آن سرور از عالم قرب و
قدس نازل فرموده براى فهماندن طرق عبوديت به بندگان خود و (لتسئلن
يومئذ النعيم )
(215) اگر از ما سؤ ال شود كه قدر اين نعمت را چرا
ندانستيد و استفادت از اين بزرگوار چرا نكرديد، جوابى نداريم جز آنكه
سر خجلت به پيش افكنيم و به نار پشيمانى و تاءسف بسوزيم ؛ و در آن وقت
پشيمانى نتيجه ندارد.
اى عزيز، اكنون كه فرصت است و سرمايه عمر عزيز در دست است و طريق سلوك
الى الله مفتوح است و درهاى رحمت حق باز است و سلامتى و قوت اعضا و قوا
بر قرار است و دار الزرع عالم ملك برپاست ، همتى كن و قدر اين نعم
الهيه را بفهم و از آنها استفاده نما و كمالات روحانيه و سعادات ازليه
و ابديه را تحصيل كن ، و از اين همه معارف كه قرآن شريف آسمانى و اهل
بيت عصمت عليهم السلام در بسيط ارض طبيعت مظلمه بسط دادند و عالم را به
انوار ساطعه الهيه روشن فرمودند تو نيز بهره اى بردار، و ارض طبيعت
مظلمه خود را به نور الهى روشن كن و چشم و گوش و لسان و ديگر قواى
ظاهره و باطنه را به نور حق تعالى منور كن .
عمده مقصد و مقصود انبياء عظام و تشريع و تاءسيس احكام و نزول كتابهاى
آسمانى ، خصوصا قرآن شريف جامع كه صاحب آن نور مطهر رسول ختمى صلى الله
عليه و آله است ، نشر توحيد و معارف الهيه و قطع ريشه كفر و شرك و
دوبينى و دو پرستى بوده ، و سر توحيد در جميع عبادات قلبيه و قالبيه
سارى و جارى است . بلكه شيخ عارف كامل ، شاه آبادى (روحى فداه ) مى
فرمودند: عبادات اجزاء توحيد است در ملك بدن از
باطن قلب .
بالجمله ، نتيجه مطلوبه از عبادات تحصيل معارف و تمكين توحيد و ديگر
معارف است در قلب . و اين مقصد حاصل نشود مگر آنكه حظوظ قلبيه عبادات
را سالك استيفا كند، و از صورت و قالب به حقيقت و لب عبور نمايد، واقف
نشود در دنيا و قشر كه وقوف در اين امور خار راه سلوك انسانيت است .
كسانى كه دعوت به صورت محض مى كنند و مردم را از آداب باطنيه باز مى
دارند و گويند شريعت را جز اين صورت و قشر معنى و حقيقتى نيست ، شياطين
طريق الى الله و خارهاى راه انسانيتند، و از شر آنها بايد به خداى
تعالى پناه برد كه نور فطرة الله را كه نور معرفت و توحيد و ولايت و
ديگر معارف است در انسان منطقى مى كنند و حجابهاى تقليد و جهالت و عادت
و اوهام را به روى آن مى كشند، و قلوب صافى بى آلايش بندگان خدا را كه
حق تعالى تخم معرفت در خميره آنها پنهان فرموده و انبياء عظام و كتب
آسمانى را فرستاده براى تربيت و تنميه آن ، به دنى و زخارف آن وجهات
مادى و جسمانى و عوارض آن متوجه مى كنند و از روحانيت و سعادات عقليه
منصرف مى كنند.
امثال ما كه از حد حيوانيت تجاوز نكرديم ، جز بهشت جسمانى و اداره بطن
چيز ديگر نداريم ، و به آن هم با تفضل خداى تعالى اميد است برسيم ؛ لكن
گمان نكنيم كه سعادت منحصر به آن است و بهشت حق تعالى محصور به همين
بهشت حيوانى است ؛ بلكه براى حق تعالى عوالمى است كه هيچ چشمى نديده و
هيچ گوشى نشنيده و خطور در قلب هيچ كس نكرده و اهل محبت و معرفة الله
را اعتنايى به هيچ يك از بهشتها نيست و براى آنها جنت لقاست .
اگر آيات قرآنيه و احاديث وارده اهل بيت عصمت را بخواهم در اين باب ذكر
كنم مخالف با وضع اين اوراق است ؛ و اين مقدار نيز از طغيان قلم ذكر
شد. و مقصود عمده ما توجه دادن قلوب بندگان خداست به آنچه براى آن خلق
شدند كه آن معرفة الله است كه از همه سعادات بالاتر است و هيچ چيز جز
مقدمه آن نيست . مقصود ما از كسانى كه خار راه سلوكند علماء بزرگ اسلام
و فقهاء كرام مذهب جعفرى (عليهم رضوان الله ) نيست ، بلكه بعضى از اهل
جهنم و منتحلين به علم از راه قصور و جهل ، نه تقصير و عناد، راهزن
بندگان خدا شدند. و به خداى تعالى پناه مى برم از شر طغيان قلم و نيت
فاسده و مقصود باطل .
|