1- عوامل تقويت دوستى
چه
كنيم كه دوستى استوارتر شود؟ چه بسيار افرادى كه اين سؤال را از خود يا ديگران
مىپرسند. در اين ميان، آنها كه علاقة بيشترى به يكديگر دارند بيشتر در اين انديشه
هستند كه: چه كنيم دوستىهايمان زيادتر شود، چه كنيم كه بيشتر در دل دوست جا باز
كنيم، و علاقة او به ما افزون تر گردد؟
دانستن اينكه چه عواملى باعث افزايش روزافزون دوستى مىشود، در واقع به معناى در دست
داشتن كليد ورود به اندرون خانة دلها است. هر كس كه اين كليد را در اختيار داشته
باشد و راه نفوذ در قلبها را بداند در واقع گنجينة دوستى را به چنگ آورده است.
دو كليد طلايى
به
راستى اين كليدهاى طلايى كه مىتوان در دلها راه يافت و دوستىها را با آن روز به روز
زيادتر كرد چه هستند؟ اين كدام كيميا است كه بايد در پى رسيدن به آن بود؟ ما
مىخواهيم با به دست آوردن اين كليد، قلب دوستان را فتح كنيم تا ديگر هيچ پديده و
حادثه اى
نتواند تا پايان عمر آن را از بين ببرد.
2- ابراز علاقه و دوستى
محبت، رمز و راز زندگى است و بعضى از روانشناسان معتقدند كه بسيارى از بيماريهاى
درونى به خاطر فقدان محبت و سركوب كردن عاطفه ها
است.
همان گونه كه قبلاً آورديم دوستى و محبت داراى مراتب است. پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: خداى جهان آن كس را بيش از همه دوست دارد كه
به دوستان خود بيشتر از همه مهر بورزد. (127) اگر مىخواهيم محبوب دلها شويم بايد
ديگران را دوست بداريم. ديگران را دوست بداريم تا ديگران نيز ما را دوست بدارند.
بايد به آنان عشق بورزيم تا آنان هم به ما عشق بورزند. تنها از راه محبت و دوستى
است كه مىتوان مالك دلها شد و در قلبها نفوذ پيدا كرد. براى زيادتر شدن دوستى و
استحكام آن بايد اين محبت و علاقه را ابراز كرد و آن را با زبان و با عمل (يعنى با
نيكى به او و نزديكان و دوستداران او) نمايان كرد. زيرا محبت همچون آبى است كه به
جريان مىافتد. اين آب هم پاك است و هم پاك كننده.
ابراز علاقه و محبت، هم بر دوستى مىافزايد و هم نامهربانىها را از بين مىبرد.
روزى امام باقر و امام صادق (عليهم السلام) با
گروهى در مسجد نشسته بودند. كسى از كنار آنها رد مىشد. يكى از اهل مجلس گفت: من اين
شخص را دوست دارم. امام باقر (عليه السلام)
فرمود: اگر دوستش دارى به او بگو و او را از دوستى و علاقة خود آگاه كن. اين كار
موجب دوام دوستى و تقويت پيوندها مىشود.
وَ
كانَ رَسُولُ الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم):
يَدْعُوا أصْحابَهُ بِأحَبِّ أسمائِهِمْ تَكْرِمَةً لَهُمٌ وَ لا يَقْطَعُ لِأحَدٍ
حَديثَهُ
رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) يارانش را
با نامى مىخواند كه بيشتر دوست مىداشتند و سخن هيچ كس
را قطع نمىفرمود.
با
اظهار محبت به دوست و نزديكان و دوستان او است كه مىتوان در تقويت و قوام دوستى
توفيق يافت و تنها در ساية محبت و ارادت است كه ناملايمات و لغزشها و غفلتها ـ كه
طبيعت بشر است ـ مزاحم دوستى نمىشوند و آتش گرم محبت همة ناملايمات را مىسوزاند.
از
محبت تلخها شيرين شود * * * از محبت مِسها زرّين
شود
از
محبت خارها گل مىشود * * * از محبت سركه ها
مُل مىشود
از
محبت دُردها صافى شود * * * از محبت دَردها شافى
شود
از
محبت مرده زنده مىكنند * * * از محبت شاه بنده
مىكنند
از
محبت سِجن گلشن مىشود * * * وز محبت خانه روشن
مىشود
از
محبت خار سوسن مىشود * * * بىمحبت موم آهن مىشود
از
محبت حزن شادى مىشود * * * وز محبت غول هادى مىشود
از
محبت نار نورى مىشود * * * وز محبت ديو حورى مىشود (128)
3- تواضع
تواضع يكى از اصول مسلّم اخلاقى است و انسان با تواضع مىتواند بالاترين درجات را
كسب نمايد زيرا:
مَنْ تَواضَعَ رَفَعَهُ اللهُ. (129)
هر
كس فروتنى را پيشه سازد خداوند تعالى مقام او را بالا مىبرد.
اين
صفت اخلاقى، رمز موفقيت بشر در مسائل اجتماعى و به طور كلى در همة امور مربوط به
دنيا است كه در جاى خود در علم اخلاق موردبحث قرار گرفته است.
امّا آنچه كه در اينجا مورد بحث ما است آن است كه تواضع مىتواند ماية تقويت دوستى
شود. برعكس، هرگونه تكبر و بزرگ نمايى
بين دوستان صميمى را از بين مىبرد و موجب تفرقه مىشود.
ثَلاثٌ تُورِثُ الْمَحَبَّةَ الدِّينُ و التَّواضُعُ وَ الْبَذْلُ (130)
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
سه
چيز دوستى را درپى دارد، ديندارى، فروتنى و بخشش.
و
قال على (عليه السلام):
ثَمَرَةُ التَّواضُعِ الْمَحَبَّة. (131)
دوستى ثمرة فروتنى و تواضع است.
نصربن احمد سامانى به پسر خود وصيت كرد: اى فرزند! اگر اراده كرده اى
كه مملكتى را كه ما با مشقّت فراوان به دست آورده ايم،
براى تو بماند نه به خزانه اعتماد كن كه مال در معرض زوال است و نه بر لشكريان دل ببند
كه مرد سپاهى منقلب الحال
است بلكه تكيه بر بستر دوام مملكت و قيام حكم به دوستى و كرم نما و در تواضع بيفزا
كه دوستى و تواضع و كرم، خلايق را دلگرم مىسازد و هركه صيد دام محبت و تواضع گردد
هرگز رهايى نيابد.
تواضع مىدهد از روشنايى * * * بسى بيگانگان را آشنايى
تواضع هر كه دارد سرفرازست * * * به روى او درِ
اقبال باز است
پس
يكى از عوامل مهم تقويت دوستى تواضع و فروتنى است همان گونه كه در حديث شريف آمده
است: هنگامى كه شخص در مقابل دوستان خود تكبر كند، با او اعلام جدايى كرده است و
امام رضا (عليه السلام) نيز يكى از آداب رفاقت را
تواضع دانسته:
إِصْحَبِ الصَّديقَ بِالتَّواضُعِ وَ الْعَدُّوَّ بِالتَّحَرُّزِ وَ الْعامَّةَ
بِالْبُشْرِ. (132)
با
دوست با فروتنى و با دشمن با احتياط و با عامّة مردم با خوشرويى همراهى كن.
داستان
از
يكى از علماى معاصر نقل شده است كه در يكى از نيمه شبها وى از خواب بيدار مىشود و
حس مىكند كه صدايى از داخل حياط مىآيد. بيرون مىرود و مىبيند كه دزدى آمده و ميوه هاى
باغچه را جمع كرده ولى طورى سنگين است كه نمىتواند آن را بلند كند و به دوش
بيندازد. ايشان خيلى آهسته وارد حياط مىشود و بدون آنكه آن شخص متوجه شود، كمك
مىكنند تا وى گونى را بلند كند و بر دوش بگذارد. ناگهان دزد متوجه مىشود كه شخصى
آمده. نگاه مىكند و مىبيند كه آن جناب است. ابتدا عذرخواهى مىكند امّا آن عالم در
جواب با كمال ادب و تواضع به ايشان مىفرمايد: خير آقا، شما به منزل پدرتان آمده ايد
و نيازى به گرفتن اجازه نداريد و با اصرار زياد وى را مجبور مىكند ميوه ها
را با خود ببرد.
فرداى آن روز دزد به محضر اين عالم مىآيد و توبه مىكند و از آن پس انسانى مؤمن و
پرهيزكار مىشود.
آرى
اگر تواضع و ادب اين چنين در روحيات اشخاص خلافكار تأثيرگذار است؛ قطعاً اثر آن در
جان و روح دوستان باايمانى كه براى زندگى خود دوستى و محبت و ارادت را برگزيده اند
به مراتب بيشتر و عميق تر
است.
خلاصة بخش
در
اين بخش از شرايط چگونگى انتخاب دوست سخن گفتيم و ويژگىهاى مهمّ دوستان شايسته را
اين چنين برشمرديم:
ايمان و پارسايى، عقل، عدم دنياطلبى، اعتدال و ميانه روى،
آيينة دوست بودن، ادب، اخلاق نيكو. و گفتيم كه پس از آزمايش و حصول اطمينان خاطر از
وجود صفات ياد شده، دوستانى را براى دوستى هميشگى خود برمىگزينيم.
دوستى يك نوع عقد اخوّت و برادرى است. شرط
بقاء و پايدارى دوستى، عمل به وظايف خود در مقابل دوستان است.
مهمترين حقوق دوستى عبارت اند
از: حق در مال، حق در نفس و برآوردن نيازها، سكوت و سخن در جاى خود، عفو و بخشش،
دعا، وفادارى در دوستى، كم توقعى
و مشورت.
ابراز محبت و تواضع و فُروتنى، از عوامل تقويت دوستى و محبت ميان افراد به شمار
مىرود.
1- دوستان ناشايست
هر
انسانى در زندگى علاقه مند
است تا به هر آنچه كه به نفع اوست برسد و همة تلاش خود را در زندگى به كار مىبندد
تا به آن نائل شود.
اين
علاقه يك غريزة انسانى در نفس هر بشرى است. انسان هميشه به دنبال و در آرزوى كسب
منافع مادى يا معنوى است. امّا معيارها و الگوهاى انسان در شناخت خوبىها و بدىها
متفاوت است و يكسان نيست؛ مواردى همچون دين، محيط خانواده، اجتماع، دوستان، خصلتهاى
عاطفى اشخاص، تربيت اجتماعى، وراثت و... از جمله چيزهايى هستند كه در ايجاد هنجارها
و شكل بخشيدن به معيارها مؤثر هستند و نقش بسزايى را در اين ارتباط مىتوانند داشته
باشند.
آنان كه در پى به دست آوردن منافع شخصى خود از هيچ چيز دريغ نمىكنند حتى اگر به
قيمت ستم ورزيدن به حقّ ديگران باشد، آنان كه فحشا و منكرات و استفاده از انواع و
اقسام وسايل تخديركننده و مخرب براى جسم و روح ديگران را ترويج مىكنند و هزاران نفر
را در اين راه به دام مىاندازند و آنان كه به قتل نفس و آدم كشى
دست مىزنند و يا با سلاحهاى مرگبار در يك لحظه هزاران نفر را از زندگى محروم
مىكنند؛ همگى به زعم خودشان به دنبال منافع خود مىباشند. اينان در راه كسب مناصب و
مقامات دنيوى حاضرند هر مانعى را از سر راه بردارند. شك نيست كه اينگونه افراد از
مشعل فروزان هدايت دين به كلّى محروم مانده اند
و يا بر اثر اصرار بر جنايت و آدم كشى
و غرق شدن در مطامع مادّى و آمال و آرزوهاى دنيوى، وجدان پاك خود را از دست داده اند.
آنها با انحراف از مسير فطرت و تحت تأثير غلبة غرايز حيوانى خود در كسب منافع، از
ظلم و ستم ابا نداشته و با حيله و نيرنگ و انواع فريبكارى، و دغل بازى،
گروه كثيرى را به دام ذلت و بدبختى انداخته اند.
در واقع مىتوان گفت كه در وجود چنين افرادى، خصلتهاى حيوانى، جايگزين انسانيت و
فطرت و وجدان آنان شده است.
انسان به لحاظ طبيعت خود ممكن است تحت تأثير اعمال و افكار اين قبيل دوستى ـ كه از
در دوستى و رفاقت وارد شده اند
و در اين راه از شيوه هاى
پيچيدة فريب و نيرنگ سود برده اند
ـ قرار گيرد و لذا دوستى با اين گونه افراد فاسد و شرور و اهل گناه و معصيت نهى شده
است.
حضرت على (عليه السلام) مىفرمايد:
إِيّاكَ وَ مُعاشَرَةَ الْأشْرارِ فَإنَّهُمْ كَالنّارِ مُعاشَرَتُها تُحْرِق. (133)
از
همنشينى با بدكرداران بپرهيز كه آنان همچون آتش هستند و همنشينى با آنان انسان را
مىسوزاند.
امام صادق (عليه السلام) نيز فرمود:
مَنْ يَصْحَبْ صاحِبَ السُّوءِ لا يَسْلَم. (134)
كسى
كه با رفيق بد همنشين شود سالم نمىماند و سرانجام به ناپاكى آلوده مىشود.
اى
برادر مىگريز از يار بد * * * يار بد بدتر بود از
مار بد
مار
بد تنها تو را بر جان زند * * * يار بد بر جان و
بر ايمان زند
چه
بسا جوانانى كه در بهترين دوران زندگى خود كه دورة شكوفايى شخصيت آنان است، براثر
خودسرى و ندانم كارى،
به برقرارى روابط دوستانه با افراد فاسد و آلوده اقدام مىكنند. اينان برخلاف عقل و
مصلحت و با ناديده گرفتن نداى فطرت و تنها به خواهش دل، با اين قبيل افراد، دوستى
مىورزند. اينان در نتيجة چنين رفاقتهايى، گرانبهاترين ايام عمر را در مجالس گناه و
لهو و لعب مىگذرانند و دامن خود را به انواع زشتيها آلوده مىكنند و معمولاً
سرانجام روزى به اشتباه خود پى مىبرند كه فرصت از دست رفته و پشيمانى سودى ندارد.
در
نيمه راه عمرم و يارانِ نيم راه * * * چون دزدِ
كام ديده پراكنده از برم
غمناك و بياميد و كم آميز و دير جوش * * * در
انتظار خدمت ياران ديگرم
دانم حديث چرب زبانان خود فروش * * * دانم حديث
يار فروشان خود پرست
دانم فسون راست نمايان كج نهاد * * * دانم فريبِ
كارگشايان چيره دست
دانم ولى چه سود كه اندرز روزگار * * * چون پند
پير و صحبت آموزگار نيست
تا
روزگار تجربه آيد به سر دريغ * * * عفريت مرگ خنده
زند روزگار نيست
بنابراين بايد شناخت كه دوستان ناشايست چه كسانى هستند و از مجالست با آنان پرهيز
نمود. در بخش آينده ضمن شناختن دوستان ناپسند به آفتهاى دوستى و رفاقت با آنان
خواهيم پرداخت.
همان گونه كه دوستان شايسته صفات و ويژگىهايى را دارا هستند، دوستان ناشايست نيز
صفات و خصلتهايى دارند كه با آن نشانه ها
مىتوان تشخيص داد كه دوستى با اين افراد ناپسند است و بايد از آنها دورى جُست.
2- جهل و دروغ
هركس كه خواستار سعادت و كاميابى در زندگى است بايد در انتخاب رفيق، جانب عقل و
مصلحت را نگه دارد (زيرا به وسيلة عقل است كه خوبيها، بديها و راههاى رسيدن به آنها
را مىتوان شناسايى كرد) و در نتيجه از رفاقت با افراد جاهل و احمق بپرهيزد كه دوستى
با آنان ماية ناراحتى و ملالت خاطر است.
يا
بُنَى إِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الْأحْمَقِ فَإِنَّهُ يُريدُ أنْ يَنْفَعَكَ
فَيَضُرُّك. (135)
حضرت سجاد (عليه السلام) به فرزندش امام باقر (عليه السلام) فرموده است كه:
از
رفاقت با احمق بپرهيز كه او اراده مىكند به نفع تو قدمى بردارد ولى بر اثر نافهمى
ماية ضرر و زيانت مىشود.
انسانهاى احمق و سفيه كسانى هستند كه براثر نفهمى و نداشتن درك صحيح، نمىتوانند
تصميمات ارزشمندى را در زندگى خود بگيرند. بر همين منوال به خاطر عدم بهره گيرى
از فكر و شعور لازم، گاه تمام زندگى خود را فدا كرده و به تباهى مىكشانند. ما اين
مطلب را در جامعه به طور عينى و ملموس مىبينيم كه معمولاً اين قبيل افراد از اتخاذ
تصميمهاى بجا و صحيح در زندگى عاجز هستند و به همين دليل سعادت خود و خانوادة خود
را چه بسا به مخاطره افكنده اند.
دوستى و معاشرت با اين افراد نيز كه از نيروى فهم و درايت بىبهره اند
نهى شده است زيرا دوستى و رفاقت با آنها عملاً دوستى و رفاقت با جهل و نادانى و
دورى از نيروى ارزشمند خرد و انديشه است. چنانكه در حديث شريف آمده است:
مَنْ داخَلَ السُّفَهَاءَ حَقَر. (136)
هركس با احمقان و نادانان همنشين شود حقير و كوچك مىشود.
و
نيز امام على (عليه السلام) فرمود:
نزديكى و رفاقت با احمقان، اخلاق انسان را فاسد مىكند. (137)
دشمن دانا كه غم جان بود بهتر از آن دوست كه نادان بود
آنگاه فهميدم كه ديگر دير شده بود!
...
پدرم هميشه به رفت و آمدهاى بىموقع من با دوستان جاهلى كه گاه و بيگاه تصميم به عوض
كردنشان مىگرفتم معترض بود. هميشه نصيحتم مىكرد كه پسرجان اين دوستانى كه تو براى
خود پيدا كرده اى
و اين گروه بازيها و اين دور هم جمع شدن ها
ـ آن هم در سر كوچه و خيابان ـ عاقبت خوشى ندارد. بيا و حرف اين پدر پيرت را گوش كن
به درس و مشقت بچسب و دوستان عاقل و با اخلاق پسنديده اى
براى خود انتخاب كن.
امّا مگر مىشود از گروه دست كشيد. «عقاب» نام گروهمان بود كه ده عضو داشت. همة
اعضا، پسران كوچة خودمان بودند و از همه مهم تر
اينكه من هم رئيس اين گروه بودم. در مقابل ما گروه «ستاره» بودند به رياست «امير»
پسرخاله ام..
در حقيقت گروه ستاره در همه چيز با ما رقابت داشتند و ما مرتب با هم درگير بوديم.
آنچه مهم بود گروه بود. ما نبايد از گروه ستاره در هيچ حالتى كم مىآورديم. كم كم
درگيرى بين گروه ما و ستاره بالا گرفت و هربار بر سر چيزى درگير مىشديم تا آنكه آن
روز لعنتى رسيد من در خانه مشغول درس خواندن بودم كه مصطفى يكى از بچه هاى
گروه با عجله به در خانه آمد و گفت گروه ستاره يكى از بچه هاى
گروه ما را در كوچه كتك زده اند
و حالا بچه ها
جمع شده اند
و منتظر تو هستند. با عجله آماده شدم. بچه ها
با ديدن من هر كدام به چيزى براى دعوا مجهز شدند، از تير و كمان گرفته تا يك تكه
چوب و به اين ترتيب آنچه نبايد بشود پيش آمد. در وسط كوچه به جان گروه ستاره
افتاديم و در همان گير و دار دخترك 5 سالة يكى از همسايه ها
كه براى خريد بستنى از خانه خارج شده بود با ضربه اى
كه معلوم نشد از سوى چه كسى وارد آمده بيهوش شد. با بيهوش شدن دخترك همه آرام
گرفتند. امّا ديگر براى خيلى چيزها دير بود. آن لحظه حاضر بودم تمام دنيا را بدهم و
دخترك از جا برخيزد و بگويد حالش خوب است. عذاب وجدان هر لحظه گلويم را مىفشارد.
امير هم حال بهترى از من ندارد و از كردة خود پشيمان است. هر دو نفر ما به اين
موضوع فكر مىكنيم كه اى كاش به حرف خانوادةمان گوش داده بوديم و راه عاقلانه و
بهترى را براى سرگرمى و خوشگذرانى انتخاب مىكرديم. زندگى به كاممان تلخ شده است و
اين به خاطر اشتباهى است كه قابل پيشگيرى بوده است.
با
خود فكر مىكنم چرا به عنوان يك سرگروه كارهايى را به اعضاى گروهم ديكته نكردم كه به
دردمان بخورد و چيزى از آن بياموزم. چرا فريب تعريفهاى دوستان نادانى را خوردم كه
خود نيز نمىدانستند خوب چيست و بد كدام است و هزاران چراى ديگر كه حالا براى پاسخ
به آنها خيلى دير است. (138)
امام على (عليه السلام) فرمود: كسى كه رفيق احمق
دارد همواره در رنج و ناراحتى است.
آرى
اين ماجرا نمونه اى
از دوستىهاى جاهلانه است كه گاه تا پايان عمر آدمى را رنج مىدهد.
بنابراين مىبايد از دوستى با افراد احمق و كودن اجتناب كرد كه هرگونه دوستى و
معاشرت با آنان زيانبار است زيرا اين دسته از دوستان، به دليل آنكه فاقد قدرت تدبير
هستند هر لحظه ممكن است دنيا و آخرت خود و ديگران را به رايگان بر باد دهند. در عوض
بايد در زندگى به دنبال يافتن دوستان عاقل و خردمند بود كه عقل و تدبيرشان در زندگى
راهگشا و موجب موفقيت و سعادت انسان است و اين گروه از دوستان را نبايد به هيچ وجه
از دست داد زيرا ارزش آنان به حدّى است كه امام على (عليه السلام) مىفرمايد: كسى كه دوستِ پاك ضمير را كه براى خدا با وى پيوند دوستى
داشته از دست دهد مثل آن است كه شريف ترين
اعضاى بدن خود را از دست داده است.
آن
حضرت همچنين مىفرمايد:
وَ
عَلَيكَ بِمُقارَنَةِ ذِى الْعَقْلِ وَ الدّينِ فَإِنَّهُ خَيْرُ الْأصْحاب. (139)
بر
تو باد به همنشينى و دوستى با عاقلان و مؤمنان كه آنان بهترين دوستانند.
دروغ
يكى
از مفاسد اخلاقى كه جامعه را به تباهى مىكشاند دروغ و دروغگويى است. اسلام اين صفت
ناپسند را شديداً محكوم كرده و دروغ را از آثار بىدينى و نفاق تلقى مىكند و به
فرمودة امام على (عليه السلام):
ثَمَرَةُ الْكِذْبِ الْمَهانَةُ فِى الدُّنْيا وَ الْعَذابُ فِى الأخِرَةِ. (140)
نتيجة دروغ، خوارى در دنيا و عذاب در آخرت است.
افراد دروغگو در نظر ديگران بىاعتبار هستند و در قلب انسانها هيچ جايى ندارند.
مسلّماً دوستى و همنشينى با افراد دروغگو اثرات نامطلوبى در وجود انسان برجاى خواهد
گذاشت.
اِيّاكَ وَ مُصادَقَةَ الْكَذّابِ فَإنَّهُ كَالسَّرابِ يُقَرِّبُ عَلَيْكَ
الْبَعيدَ وَ يُبَعِّدُ عَلَيْكَ الْقَريب. (141)
برحذر باش از دوستى دروغگو، چرا كه او مثل سراب است؛ دور را در نظر تو نزديك و
نزديك را در نظر تو دور جلوه مىدهد.
آن
كس كه به مبانى ارزشمند دين و دستورات الهى اعتقاد دارد هرگز سخن گزاف نمىگويد و
خود و ديگران را به تباهى نمىكشاند. امّا شخص دروغگو چون هيچ گاه
اطمينانى به سخنان او نيست بنابراين نمىتوان او را به عنوان دوست و رفيق برگزيد.
در
كليله و دمنه مىخوانيم: سكوت گنگ بهتر از بيان دروغ و مذلّت درويشى نيكوتر از عزّ
توانگرى از كسب حرام است. (142)
حضرت على (عليه السلام) مىفرمايد: از دوستى با سه
كس پرهيز كن؛ 1. پرروى بىباك و تبه كار
2. احمق 3. دروغگو.
و
در وصف دروغگو مىفرمايد:
أمَّا الْكَذّابُ فَإِنَّهُ لا يُهَنِّئُكَ مَعَهُ عَيْشٌ يَنْقُلُ حَديثَكَ وَ
يَنْقُلُ إِلَيْكَ الْحَديثَ كُلَّما أفْنى أحْدُوثَةً مَطَّها بِأخْرى حَتّى
إِنَّهُ يُحَدِّثُ بِالصِّدْقِ فَلا يُصَدِّقُ وَ يُغْرى بَيْنَ النّاسِ
بِالْعَداوَةِ فَيُنْبِتُ السَّخائِمَ فِى الصُّدُورِ فَاتَّقُوا اللهَ وَ
انْظُرُوا لِأنْفُسِكُم. (143)
به
هيچ وجه زندگى با دروغگو خوشايند نيست؛ كلام تو را نقل مىكند و براى تو نيز از
ديگران مىگويد. هرگاه سخنش را دربارة حادثه اى
به پايان برساند، سخن ديگرى را شروع مىكند تا آنجا كه هيچ سخن راستى هم از او
پذيرفته نيست. دشمنىها را در مردم مىپراكند و كينه ها
را در دلها مىنشاند. پس تقواى الهى پيشه سازيد و نگران خويش باشيد.
3-بدكار و مفسده جو
فسق
عمل زشت را گويند و فاسق كسى است كه با اعمال زشت و گناهان كبيره خو گرفته است.
شرور، انسان فاسد و مفسده جويى
است كه ستمگرى و ظلم، راه و مسلك اوست. خلاصه همة كسانى كه دست به اعمال ناپسند و
زشت، تجاوز به حقوق ديگران، ظلم و شرارت، فسق و فجور، آدم كشى
و هرگونه خيانت مىزنند در اين تعريف جاى دارند. اين دسته از انسانها در نظر مردم
جزء پليدترين افراد مىباشند زيرا جامعه را به فساد كشيده و به نابودى سوق مىدهند و
در دنيا هم با جريمه و تنبيه و زندان و اعدام و... رو به رو هستند. اين خصلت
خيانتكاران است. تا كسى خائن نباشد دست به اين گونه اعمال نمىزند. قرآن كريم
مىفرمايد:
«يا
أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا
أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ». (144)
اى
مؤمنان! از روى آگاهى، به خدا و پيامبر و امانتهاى ديگر خيانت نكنيد.
بىترديد دوستى با اين گونه افراد كه ظلم و خيانتْ مسلك شان
و تعدى و تجاوز به حقوق ديگران شيوه و مرام آنها است سودى ندارد. زيرا از آنجا كه
اين افراد از خط راستين هدايت و انسانيت به دور افتاده اند
و تبهكارى منش آنان شده است، همنشينى با آنان قطعاً زيانبار است.
نخست موعظة پير مى فروش اين است كه از معاشر ناجنس احتراز كنيد (145)
اِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الْفاسِقِ فَإِنَّهُ بايَعَكَ بِأكْلَةٍ أوْ أقَلَّ مِنْ
ذلِك. (146)
امام سجاد (عليه السلام) مىفرمايد:
از
دوستى با شخص فاسق بپرهيز زيرا كه او تو را به چيز كمى مىفروشد.
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
أحْذِر مِن النّاسَ ثَلاثَةً اَلْخائِنُ وَ الظَّلُومُ وَ النَّمّامُ لِأنَّ مَنْ
خانَ لَكَ خانَكَ وَ مَنْ ظَلَمَ لَكَ سَيَظْلِمُكَ وَ مَنْ نَمَّ إلَيْكَ
سَيَنُمُّ عَلَيْك. (146)
از
رفاقت و همبستگى با سه گروه برحذر باش؛ خائن، ستمكار، سخن چين.
كسى كه روزى به نفع تو خيانت كند روز ديگر به ضرر تو خيانت مىكند و كسى كه به خاطر
تو به ديگرى ستم نمايد طولى نكشد كه به شخص تو ستم كند و كسى كه از ديگران نزد تو
نمّامى و سخن چينى
كند به زودى از تو نزد ديگران نمّامى خواهد كرد.
حكما گويند: دوستى ميان ابرار و مصلحان زود استحكام يابد و دير منقطع شود چون آوندى
كه از زرِ پاك باشد، دير شكند و زود راست شود و باز دوستى ميان مفسدان و اشرار، دير
مؤكّد گردد و زود سست شود چون آوند سفالين كه زود شكند و هرگز مرمّت نپذيرد. (148)
پس
در انداختن طرح دوستى و رفاقت با اين گونه افراد كه به فساد و تبهكارى مشهورند و
دست به هر گونه تجاوز و خلافكارى مىزنند اشتباه است چرا كه همنشينى با آنان انسان
را فاسد نموده و همان گونه كه پيشتر از اين نيز در روايت آورديم اينان همچون آتشى
هستند كه شعلة آنها ديگران را مىسوزاند. دوستىهاى اين افراد براى مدت كوتاهى
مىپايد، آنان تا زمانى با تو هستند كه دوستى تو با آرزوهايشان سازگار باشد امّا
ديرى نخواهد انجاميد كه تو را دشمن پندارند و با تو آن كنند كه با ديگران. كمترين
ضرر آنان اين است كه تو را نيز مثل خود نمايند. هركدام از ما موارد گوناگونى از اين
قبيل افراد را در جامعه ديده ايم.
چه بسا افرادى كه در ابتدا انسانهاى پاكى بوده اند
و براثر رفاقت با اين گونه افراد به خاك مذلّت نشسته اند.
امام جواد (عليه السلام) مىفرمايد:
إِيّاكَ وَ مُصاحَبَةَ الشَّريرِ فَإِنَّهُ كَالسَّيْفِ الْمَسْلُولِ يَحْسُنُ
مَنْظَرُهُ وَ يَقْبُحُ أثَرُهُ. (149)
از
دوستى با اشرار برحذر باش زيرا آنان مانند شمشير برهنه هستند؛ ظاهرى آراسته و آثارى
زشت و قبيح دارند.
داستانى عبرت انگيز
«... در مقابل يكى از شعب دادگاه، دو زن و يك بچه نشسته بودند. به دنبال سوژة
مناسبى مىگردم. آرام، آرام به طرف خانمها پيش رفتم. از كنارشان رد شدم. روى نيمكت
مجاورشان نشستم. آنها به من اعتنايى نكردند و سرگرم حرف زدن خودشان بودند. شنيدم كه
زن مسن تر
به آن يكى مىگفت: اگر همون دفعة اول مىاومدى و ازش شكايت مىكردى، حالا كار به اينجا
نمىكشيد. آخه تو چطور اجازه مىدادى كه اسباب و اثاثيّه خونه ات
را بدزدد و صدات درنياد.
آخه
مادر، من چه كار مىتوانستم بكنم؟ گفتم شايد خوب بشه! و سرش به كار خودش باشه. آخه
دختر، آدم معتاد كه اين حرفها سرش نمىشه! كسى كه دنبال هروئين رفت همه چيزش را به
باد مىده، چيزى حاليش نيست.
با
شنيد كلمات «معتاد» و «دزد» و «هروئين»، تمام قضيه را فهميدم. دريافتم كه زن به
خاطر اعتياد شوهرش به دادگاه آمده است. براى پى بردن بيشتر به اين قضيه به آنها
نزديك شدم و ضمن معرّفى خودم از آنها خواستم در صورتى كه مايل هستند علت حضورشان را
در اينجا شرح دهند. زن جوانتر با كمى تأمل گفت: چهار سال پيش ازدواج كردم. ابتدا
زندگى آرام و راحتى داشتم و شوهرم سرش به كار خودش بود. بعد از يك سال متوجه تغيير
رفتار و حالات شوهرم شدم و سرانجام فهميدم كه او توسط دوستانى ناباب و شرور به
بيمارى مهلك اعتياد گرفتار شده است. با كمك خانواده اش
او را بسترى كرديم تا اعتياد را ترك كند. بعد از مدتى او سلامت خود را به دست آورد.
در همين اثنا خداوند به ما پسرى داد كه با به دنيا آمدنش گفتم شايد او سرگرم شود و
به فكر زن و بچه اش
باشد و ديگر به دنبال مواد مخدّر نرود. امّا متأسفانه چندى بعد متوجه شدم كه او
دوباره به دام افتاده و اين بار علاوه بر اعتياد دست به دزدى مىزند تا خرج تهية
هروئين را به دست آورد.
هرچه با او حرف مىزدم و دعوايش مىكردم به خرجش نمىرفت. بالاخره تصميم خود را گرفتم
و از او به دادگاه شكايت كردم و امروز نوبت دادگاه ما است. حرفهاى زن كه به اينجا
رسيد، سكوت كرد.
او
هنگام حرف زدن احساس خجالت مىكرد. دلش نمىخواست كه رفتار شوهرش را اينچنين شرح دهد.
زيرا او نيز براى خودش شخصيّتى قائل بود. امّا حالا ديگر پيش در و همسايه و فاميل
خجالت مىكشد زيرا همه شوهر و پدر بچه اش
را به عنوان يك معتاد و دزد مىشناسند. او ديگر نمىخواست اين لكة ننگ را با خودش يدك
بكشد.
پسرك در آغوش مادر آرام نبود و مىخواست جنب و جوش خاص خود را داشته باشد. دلم به
حال پسرك سوخت. او قربانى هواهاى پدرى شده بود كه به هيچ چيز نمىانديشيد جز خودش و
نفسانياتش». (150)
افراد فاسق براثر اصرار و تداوم بر فسق و فجور و معصيت آنچنان مىشوند كه مهر غفلت
بر دل آنها مىخورد و هواهاى نفسانى جايگزين وجدان و فطرت سالم آنان مىگردد. جالب آن
است كه بسيارى از جنايتكاران، خود را خدمتگزار جامعه مىشمارند و براى خيانتهاى خود
صدها دليل و برهان مىآورند.
پس
از آنكه يكصد و پنجاه نفر مسلح براى دستگيرى (كراولى) آدمكش حرفه اى
دور او را گرفته بودند، وى در آخرين لحظات عمر خود خطاب به كسانى كه جسد او را پيدا
مىكنند چنين نوشت: «در زير لباسم قلبى خسته ولى مهربان دارم به طورى كه راضى نمىشود
به هيچ كس
سر سوزنى اذيت و آزار برسانم.»
اينان با انواع فريبكارى، انسان را در گروه خود مىاندازند و از هيچ نوع سوء استفاده اى
روىگردان نيستند. اسلام معاشرت با اين گونه افراد را به شدت نهىمىكند.
آرى
اين است سرنوشت دوستى با انسانهاى شرور و فاسد كه حاضرند به خاطر ارضاى خواسته هاى
دلشان، زندگى خود و خانواده هايى
را به پرتگاه نابودى بكشانند. به خود آييم و از دوست ناباب پرهيز كنيم. همانطور كه
على (عليه السلام) مىفرمايد:
إِحْذَرْ مُجالَسَةَ قَرينِ السُّوءِ فَإِنَّهُ يُهْلِكُ مُقارِنَهُ وَ يُرْدى
صاحِبَهُ. (151)
از
همنشين بد اجتناب كن زيرا كه او رفيق و همنشين خود را هلاك مىكند.
4-دنياطلبى و هواپرستى
پيش
از اين گفتيم كه چه دنيايى مذموم است. دانستيم دنيايى كه انسان در آن درپى كسب
هواهاى نفسانى خود باشد و هدف نهايى شخص قرار گرفته باشد مذموم است.
هواپرستى و دنياگرايى، خصلت افرادى است كه تمام همّ و غمّ خود را به كار مىبرند تا
دنياى خود را آباد كنند بدون آنكه به ارزشهاى انسانى و اخلاقى توجه كنند يا فناى
اين دنيا و قطعى بودن انتقال به جهان آخرت را در نظر آورند. طبيعى است كه اين افراد
براى آنچه كه با هواهاى نفسانى آنان منافات داشته باشد ارزشى قائل نيستند و رفاقت و
دوستى آنها نيز تا زمانى برقرار است كه با اين هدف سازگار باشد. اينان هرجا احساس
كنند كه ادامة دوستى و رفاقتشان ماية ضرر رساندن به اهداف دنيايى آنان مىشود، دوستى
و وفادارى را زيرپا گذاشته و جدايى و وداع را انتخاب مىكنند. قرآن كريم به مؤمنان
دستور مىدهد كه از اين گونه افراد اعراض كنند و روى بگردانند.
«فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ
الدُّنْيا». (152)
از
كسانى كه از ياد ما اعراض كرده اند
و جز زندگى مادّى دنيا را نمىخواهند و نمىجويند، روى بگردان و به آنها اعتنا نكن كه
شايستة سخن نيستند.
در
تفسير نمونه در ذيل اين آيه آمده است: «منظور از ذكر خدا به عقيده بعضى از مفسران،
قرآن است و گاه احتمال داده شده كه منظور، دلايل منطقى و عقلى است كه انسان را به
خدا مىرساند و نيز احتمال داده اند
همان ياد خدا است كه نقطة مقابل غفلت باشد. ولى ظاهر اين است كه اين تعبير مفهوم
گسترده اى
دارد كه هرگونه توجه به غيرخدا را شامل مىشود. ضمناً اين نكته از اين آيه استفاده
مىشود كه رابطه اى
ميان غفلت از ياد خدا و اقبال به مادّيات و زرق و برق دنيا وجود دارد و در ميان اين
دو، تأثير متقابل است. غفلت از ياد خدا انسان را به سوى دنياپرستى سوق مىدهد همان گونه
كه دنياپرستى انسان را از ياد خدا غافل مىكند و اين هر دو با هواپرستى همراه
است». (153)
دنيا چون نردبانى است كه در زيرپاى انسانها قرار گرفته و انسانها بعضى بر روى پلة
اول آن قرار دارند و بعضى بر روى پلة دوم آن و بعضى بر روى پله هاى
ديگر. آنچه مسلّم است اين است كه «عاقبت زين نردبان افتادن است» و عاقبت، مرگْ اين
نردبان را بىخبر و بدون اطلاع قبلى از زيرپاى انسان خواهد كشيد. طبيعتاً انسانها هر
كدام به تناسبِ طى كردن و پشت سر
نهادن پلّه ها
آسيب خواهند ديد. كسى كه روى پلة اول است يك مقدار آسيب مىبيند و آن كه روى پلة دوم
است مقدارى بيشتر و...
پس
هر گامى كه انسان به سوى دنيا بردارد پله اى
از پله هاى
آن را پشت سر
نهاده است و هرچه دنياطلبى او بيشتر باشد زمينة سقوط او زيادتر است و دوستى و
همنشينى با دنياپرستان و هواپرستان، انسان را هم رنگ
آنها مىكند و رغبت فرد به دنياگرايى را بيشتر و گناه و معصيت را در قلب انسان سست
جلوه مىدهد.
قرآن كريم به پيامبر مىفرمايد:
«وَ
لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ
أَمْرُهُ فُرُطاً». (154)
از
كسانى كه قلب آنان را از ياد خدا غافل ساختيم اطاعت مكن؛ همان افرادى كه پيروى از
هواى نفس كردند و كارهايشان افراطى است.
اين
آيه در شأن جمعى از ثروتمندان مستكبر و اشراف از خود راضى نازل شد كه به خدمت
پيامبر آمدند و گفتند اى محمد اگر تو در صدرنشينى و اين افراد پشيمنه پوش
(ابوذر و سلمان) را از خود دور كنى ما نزد تو خواهيم بود و در مجلست خواهيم نشست
ولى با وجود اين گروه جاى ما اينجا نيست. آيه نازل شد و به پيامبر دستور داد كه
هرگز تسليم اين سخنان فريبنده و توخالى نشود و همواره در دوران زندگى با افراد با
ايمان و پاكدل (چون سلمانها و ابوذرها) باشد، هرچند دستشان از ثروت دنيا تهى باشد.
ثروتمندان مستكبر از ياد خدا غافلند و جز هواى نفس چيزى نمىطلبند و همه چيز آنها از
حد اعتدال بيرون است و در مسير افراط و اسراف هستند.
مولوى داستانى در وصف دنياپرستان نقل كرده و مىگويد: شخصى در بيابان با سگى شاداب و
با مرده اى
گريان بود. عابرى به آنها رسيد و پرسيد اين مرد كيست؟ و چرا گريه مىكنى؟ گفت رفيق
راه است و از جوانمردى مُرد. زيرا تا او را نانى بود ميل فرمود و چون قوت و قوّتى
بر وى نماند جان برافشاند. گفت خدايش رحمت كند و تو را مصيبت او صبر دهد.
اكنون بگو چه بر دوش دارى و اين بار سنگين چيست؟ گفت انبانى پر از نان است كه از
بهر قوت خود و سگ شيرافكن خود مىكشم. گفت كاش از اين نان جانِ دوست خود را مىخريدى
و به فراقش مبتلا نمىگرديدى.
گفت
چندانش دوست نداشتم كه او را نان دهم ليكن آبِ ديده رايگان است و در راه دوستى
روان.
وقت
صحت جمله يارند و حريف * * * وقت بيمارى به جز حق
كو اليف
اين
يقين دان كه در آخر جمله شان
* * * خصم گردند و عدوّ سركشان
تو
بمانى با فغان اندر لحد * * * «لا تَذَرْنى فَرْد»
خواهى از احد
پس
بر رفيقان دنيا دل مبند و عمرت را در محبت آنان به پايان مبر زيرا در روز بىنوايى
رفاقت را فراموش كرده و تا زمان احتياج تو را مىخواهند.
اسلام هم اين مطلب را بيان فرموده كه اين نوع رفاقتها هيچ دوامى ندارد و فقط تا
زمان نياز پابرجاست. وانگهى انسان با مجالست با اهل غفلت و دنياگرايانِ بىتوجه به
معنويات و سراى ابدى آخرت، كم كم
رنگ و بوى آنان را گرفته و دنيا زرق و برق آن آدمى را فريب مىدهد و اين خسرانى عظيم
و ضررى جبران ناپذير است.
همان طوركه
اميرمؤمنان و مولاى متقيان فرمود:
مُجالَسَةُ أهْلِ الْهَوى مَنْساةُ الْإيمانِ وَ مَحْضَرَةُ الشَّيْطان. (155)
همنشينى با هواپرستان، ايمان را به دست فراموشى مىسپارد و شيطان را به حضور
مىكشاند.
پس
آگاه باشيم و ايمان خود را حفظ كنيم زيرا كه همة دنيا از بين رفتنى است و به فرمودة
امام على (عليه السلام) خطاب به دنيا پرستان:
يا
أهْلَ اللَّذّاتِ دُنيا لا بَقاءَ لَها إِنَّ الْمُقامَ بِظِلٍّ زائِلٍ
حُمْقٌ. (156)
اى
هواپرستان! دنيا هيچ بقايى ندارد. تكيه بر سايه اى
رو به زوال نشانة احمقى است.
گرت
اى دوست بُوَد ديدة روشن * * * بين به جهان گذران
تكيه مكن چندين
نه
بقايى است به اسفند مه و بهمن * * * نه ثباتى است
به شهريور و فروردين
در
اين فصل، ويژگىها و خصلتهاى ناپسند دوستان ناشايست را بيان كرديم. يادآورى اين مطلب
نيز لازم است كه در روايات مجالست با چاپلوس، ترسو، ستمگر، سخن چين،
بخيل، قاطعِ رحم، بداخلاق و متملق نيز نهى شده است و انسان مىبايد در انتخاب دوست
اين صفات را نيز در نظر بگيرد و خلاصه كسانى را براى دوستى و معاشرت برگزيند كه به
صفات اخلاقى و انسانى مزين باشند.