آئين دوستى

غلامرضا بهرامى

- ۲ -


1- ضرورت انتخاب دوست

يكى از ويژگىهاى طبيعت انسان، اجتماعى بودن اوست. بدين لحاظ آدمى هرچند به جهتِ برآوردن حوائج شخصى و انجام امور روزمرّه بىنياز از ديگران باشد و شخصاً از همة امكانات لازم براى رفاه و آسايش در سطح عالى برخوردار باشد، باز هم همواره علاقه مند است كه در كنار خانواده، مردم و جامعه زندگى كند. اين ويژگى اختصاص به فرد يا گروه خاصى از انسانها ندارد بلكه ويژگى عام و مشترك تمامى افراد بشر به عنوان يك خصلت طبيعى و روحى است.

بعضى از روانشناسان معتقدند در صورتى كه اين نياز درونى تأمين نشود و فرد براى يك مدت طولانى از مردم، جامعه و خانواده دور نگه داشته شود نهايتاً آثارى از جنون در او پيدا خواهد شد. روشن است كه اين نيازمندى طبيعت بشر به اجتماعى بودن، توأم با حكمتها و مصلحت هايى است و در ساية اجتماع و اجتماعى بودن است كه بشر توانسته در قرون و اعصار مختلف دست به كارهاى اساسى و بنيادى بزند و به پيشرفتهاى بزرگ در عرصه هاى مختلف دست يابد. فرهنگ و تمدن و پيشرفت مادّى و معنوى بشر مرهون تلاش جمعى او در كنار همنوعان خويش است. اختراعات، اكتشافات و صنايع فقط برخى از جلوه هاى بارز اين كوشش دسته جمعى است. وانگهى حيات بشر و رفع نيازمنديهاى شخصى نيز منوط به زندگى اجتماعى است. به عنوان مثال كافى است بينديشيم كه در تهية يك نان چه اسباب و وسايلى دست به دست هم مىدهد تا در اختيار ما قرار گيرد. چنين است كه هيچ گاه بدون كمك ديگران ادامة حيات ممكن نيست.

2- اسلام و زندگى اجتماعى

دين مقدس اسلام براى زندگى اجتماعى بشر اهميت خاصّى قائل شده است. اصولاً ما در اسلام چيزى به نام عزلت و گوشه نشينى نداريم (گرچه در حاشيه براى افرادى خاص آن هم در شرايط ويژه و به صورت مقطعى وجود دارد).

اسلام به عنوان يك برنامة عمومى با گوشه گيرى و كنار گرفتن از جامعه مخالف است. لذا اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مىفرمايد:

إِيّاكَ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشّاذَّ مِنَ النّاسِ الشَّيْطان. (19)

مبادا از مردم دورى گزينيد كه گرفتار بلاهاى شيطان مىشويد.

در دين اسلام علاوه بر تأكيد بر اجتماعى بودن و گريز از گوشه گيرى و تنهايى، مسئوليتهاى سنگين اجتماعى بر دوش مسلمانان گذاشته شده و دستورات اكيد اجتماعى متوجّه آنان گشته است تا آنجا كه گفته شده:

مَنْ أصْبَحَ وَ لَمْ يَهْتَمَّ بِأمُورِ الْمُسْلِمينَ فَلَيْسَ بِمُسْلِم. (20)

مسلمان نيست كسى كه صبح از خواب برخيزد و نسبت به امور مسلمانان بىاعتنا باشد.

نياز هر فرد به ديگران فقط در نيازهاى مادّى خلاصه نمىشود بلكه انسانها فطرتاً به گونه اى خلق شده اند كه روح آنها به يكديگر متمايل و علاقه مند است. بشر خود را نيازمند به داشتن نوعى ارتباط با ديگران مىبيند به طورىكه بدون برقرارى اين ارتباط قادر به ادامة حيات به شكل مطلوب نيست. حكايت جابربن جُعفى گوياى اين مطلب است. جابر يكى از ارادتمندان اهل بيت (عليهم السلام) مىباشد. وى نزد امام باقر (عليه السلام) شرفياب شد و سؤال كرد: يابن رسول الله گاه بىآنكه سبب را بدانم و يا مصيبتى برايم پيش آيد دچار غم و اندوه مىگردم و چنان متأثر مىشوم كه زن و فرزند و دوستانم آثار آن را در چهره ام مشاهده مىكنند؛ علت چيست؟

امام باقر (عليه السلام) فرمود: اى جابر، خداوند تبارك و تعالى همة برادران ايمانى را از يك روح و از يك ريشه آفريده است. آنان را نسبت به هم برادر گردانيد و از جهت روحى و معنوى چنان ارتباطى نيرومند در ميانشان ايجاد نمود كه هرگاه يكى از آنان در شهرى غمگين شود، برادران ديگرش در اثر ناراحتى او ـ در هر جا كه باشند ـ دچار غم و اندوه مىشوند. (21)

اين روايت حكايت از آن دارد كه مؤمنان و مسلمانان آن قدر به هم نزديك اند كه حتى حالات روحى و روانى دوستان خود را درك مىكنند.

بنى آدم اعضاى يكديگرند * * * كه در آفرينش ز يك گوهرند

چو عضوى به درد آورد روزگار * * * دگر عضوها را نماند قرار

تو كز محنت ديگران بىغمى * * * نشايد كه نامت نهند آدمي (22)

اويس قرنى كه از افتخارات تاريخى جهان اسلام است، كسى بود كه علىرغم تمايل شديد خود به ديدن رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) حتى يك بار هم توفيق زيارت جمال دلرباى آن حضرت را پيدا نكرد امّا وى از چنان عشق و ارتباط روحى نسبت به آن حضرت برخوردار بود كه هم زمان با شكسته شدن دندان رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، دندان او نيز افتاد.

گر در يمنى چو با منى پيش منى * * * ور پيش منى چو بىمنى در يمنى

3- اثرپذيرى نفس

در صفحات گذشته مطالبى چند پيرامون نقش دوستى به ميان آورديم از جمله گفتيم آنكه بسيارى از موفقيت ها و عدم موفقيت ها در جوامع، معلول وجود دوستان شايسته و يا ناشايستى است كه فرد براى خود انتخاب مىكند. حال ببينيم چرا چنين است؟ پاسخ اين سؤال، در يك كلام اين است كه: نفس اثرپذير است. از اين رو اعمال و حركات و افعال دوستان اثر مستقيم در روحيّات و خلق و خوى اشخاص دارد به گونه اى كه سهم زيادى از شخصيت انسان به واسطة معاشران و دوستان او شكل مىگيرد. حتى بعضى از بزرگان اخلاق و اهل معرفت بر اين باورند كه نفس آدمى به حدّى اثرپذير است كه مىتواند در يك برخورد كوتاه و با يك احوالپرسى و حتى از طريق يك نگاه از ديگران خو بگيرد.

در وصيت نامة دانشمند فرزانه مرحوم آية الله شعرانى آمده است:

«شايسته است بر تو كه از معاشرتهاى خالى از تعليم با مردم بكاهى بويژه با ثروتمندان و دنياخواهان. بايد آنچه را كه آخرت را از ياد تو مىبرد و ميل و رغبت به دنيا را در تو ايجاد مىكند رها كنى و با صالحان و پارسايان و اهل عبادت همراه گردى زيرا اين عمل به طور كلى در تهذيب نفس مؤثر است». (23)

يارا! بهشت، صحبت ياران همدم است * * * ديدار يار نامتناسب، جهنّم است

آيا جز اين است كه آنان كه طالب سعادت ابدى در دنيا و آخرت اند بايد هوشمندانه جوياى افرادى باشند كه ميزان صفات كمالى انسان هستند؟

اينك بنگريم كه امام خمينى ـ قدس سرّه ـ در رابطه با تأثير ديگران در نفس آدمى چه مىگويد: «نكتة مهمّه نهى از مجالست با اهل معصيت يا نهى از نشستن در مجلسى كه معصيت خدا در او مىشود يا نهى از مُوادّة (24) و مخالطه و آميزش با دشمنان خدا، تأثير اخلاق و حالات و اعمال آنهاست در انسان و از اينها بالاتر تأثير در قلب، اعمال خود انسان است كه با اندك مداومت و مراقبتى از اعمال سيّئه، قلبْ تأثّر شديد پيدا مىكند و تنزّه از آن و تنزيه قلب با سالهاى دراز ممكن نشود و ميسر نگردد.»

خلاصة سخن ايشان با بيانى ساده تر چنين است كه: دوستى و همنشينى با بىدينان و يا افراد فاسد و اهل گناه و معصيت آنچنان تأثير بدى دارد كه نه تنها حالات و اعمال انسان بلكه قلب انسان را مستقيماً دگرگون مىكند به طورى كه پاك شدن از آن خصلتهاى ناپسند به راحتى ممكن نيست و به زمان طولانى نياز دارد.

در واقع آن طور كه گفته اند، اخلاق بد هم مثل ميكروب آبله مسرى است. مثلاً تكبر خود يك بيمارى مسرى است. گاهى انسان با متكبر معاشرت مىكند و پس از مدتى دچار كبر و خودبزرگ بينى مىشود يعنى درست به همان گونه كه وقتى كسى با شخص مبتلا به بيمارى آبله هم غذا شود دچار آبله مىگردد.

در روايات به اين نكته يعنى اثرپذيرى نفس از ديگران اشاره شده و سفارش گرديده كه با چه كسانى بايد معاشرت و نشست و برخاست داشت و از چه كسانى بايد اجتناب ورزيد.

به اين سخن گهربار از امام على (عليه السلام) توجه كنيم كه فرمود:

لا تَصْحَبِ الشَّريرَ فَإِنَّ طَبْعَكَ يَسْرَقُ شَرّاً وَ أنْتَ لا تَعْلَم. (25)

از مصاحبت و دوستى با مردم شرور و فاسد بپرهيز زيرا طبيعت توبه صورت ناخودآگاه بدى و ناپاكى را از طبع منحرف او مىدزدد در حالىكه خود نيز از آن بىخبرى.

و نيز همان حضرت مىفرمايد: «همنشينى و دوستى باعث سوءظن به اَخيار و خوبان مىشود و همنشينى با خوبان و مؤمنان، تو را جزء خوبان مىكند». (26)

از طرف ديگر اسلام بر معاشرت و دوستى با انسانهاى مؤمن و شايسته اى كه موجب صلاح و رستگارى خواهد شد تأكيد بسيار نموده است.

حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) مىفرمايد:

مُجالَسَةُ الصَّالِحينَ داعِيَةٌ اِلى الصَّلاح. (27)

همنشينى با نيكان و صالحان ـ به خودى خود ـ آدمى را به نيكى و صلاح فرامىخواند.

وَ قالَ الْحَوارِيُّونَ لِعيسى (عليه السلام) مَنْ نُجالِسُ؟ فَقالَ مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللهَ رُؤْيَتُهُ وَ يَزيدُ فِى عِلْمِكُمْ مَنْطَقُهُ وَ يَرْغَبْكُمْ فِى الْآخِرَةِ عَمَلُه. (28)

حواريون از حضرت عيسى (عليه السلام) سؤال كردند با كه معاشرت كنيم؟ آن حضرت فرمود: با كسانى كه نگاه كردن به آنها شما را به ياد خدا بيندازد و سخن گفتن آنها دانش شما را بيفزايد و كردار آنها رغبت شما را به آخرت زيادتر كند.

لقمان حكيم به فرزند خود سفارش مىكند كه: فرزندم همنشين عالمان باش و به آنان نزديك شو و به زيارت آنها برو؛ شايد شباهتى به آنان پيدا كنى، و با آنها باش.

اين مطلب كه انسان ـ از هر گروه و صاحب هر ايده اى كه باشد ـ به واسطة دوستى و معاشرت با ديگران، از آنها رنگ و بو گرفته و شبيه آنان خواهد شد؛ چيزى است كه همگان كم و بيش از آن آگاهند و چه بسا كه نمونه هاى عينى آن را نيز در اطراف خويش سراغ دارند. نيازى نيست كه براى توضيح اين مطلب راه دورى برويم. اگر تاريخ ساليان اخير را ورق بزنيم بخصوص در جريان انقلاب اسلامى ـ قبل و بعد از پيروزى و در ادامة آن در جنگ تحميلى ـ چه بسيار كسانى را ديديم كه از كوچه و خيابان به ميدان مبارزه و جهاد كشيده شدند و در اثر مجالست با مردان الهى به بالاترين پلّة نردبان ترقى يعنى «شهادت» در راه خدا نائل شدند. واضح است كه همة اين رشادتها در ساية محبت و دوستى با عالمان و برجستگان اهل معرفت و بويژه الهام از نَفَس قدسى و ملكوتى امام راحل ـ قدس سرّه ـ به عنوان رهبر انقلاب اسلامى ايران به دست آمد.

اسلام و دوستى

در هيچ مكتبى به اندازة اسلام به دوستى و محبت و صلح و صفا در زندگى و داشتن جامعه اى همراه با مودّت و برادرى سفارش نشده است. اين تنها مكتب انسان ساز اسلام است كه پايه و استوانة دين و ديندارى را محبت و مودّت قرار داده (29) و دوستى و ارادت را يك ضرورت اجتماعى دانسته به گونه اى كه در حديث شريف آمده است: «غريب كسى است كه دوستان شايسته اى نداشته باشد» (30) و در روايات فراوانى دوستى را بر خويشاوندى ـ با همة اهميّتش ـ مقدم دانسته است. در اين قبيل احاديث، نه تنها ضرورت و اهميت دوستى گوشزد مىشود بلكه با ايجاد انگيزه هاى جذاب دنيوى و اخروى، مسلمانان به داشتن رفيقان لايق و شايسته تشويق و ترغيب مىشوند. از ميان احاديث و روايات فراوانى كه در اين خصوص، داريم به دليل اهميت موضوع و به عنوان تبرّك و كسب فيض از آستان عترت شريف (عليه السلام) دو روايت را ذكر مىكنيم:

قال على (عليه السلام):

أعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ مِن إِكْتِسابِ الْإِخْوانِ وَ أعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ. (31)

عاجزترين مردم كسى است كه از به دست آوردن دوستْ عاجز باشد و از او عاجزتر كسى است كه دوستان به دست آورده را از دست بدهد.

پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: هركه با برادر مؤمن دوستى نمايد در روز قيامت در زير ساية رحمت الهى مستقر و ساكن خواهد بود و منادى به ندا آيد كه اين جمع، همسايگان الهى هستند؛ برخيزند و بىحساب وارد بهشت شوند. چون ايشان متوجه بهشت شوند، فرشتگان سؤال كنند كه شما چه جمعى هستيد؟ و چه شد كه اين مرتبه را يافتيد؟ گويند كه ما در دنيا محبت و دوستى با يكديگر مىنموديم از براى رضاى خداوند متعال. فرشتگان گويند: گوارا باد بهشت و نعمتهايش بر شم. (32)

درخت دوستى بنشان كه كام دل به بار آرد * * * نهال دشمنى بر كَن كه رنج بىشمار آرد

شب صحبت غنيمت دان كه بعد از روزگار ما * * * بسى گردش كند گردون بسى ليل و نهار آرد

بهار عمر خواه اى دل وگرنه اين چمن هر سال چو نسرين صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد (33)

دوستان هم شفاعت مىكنند

اينك پس از آگاهى از ارزش دوستان شايسته و آنان كه محبت و علاقةشان به خاطر خدا و براى خداست؛ آيا مىتوان نعمتى بهتر از اين سراغ گرفت كه انسان در اين جهان مادّى چنين يارانى داشته باشد؟ يارانى كه نخبگان زمين و شفاعت كنندگان قيامت اند و هركس سعادتِ رفاقت و ارادت با آنان را داشته باشد ره توشة سعادت را با خود برداشته است زيرا اينان مؤمنان و تقواپيشگان واقعى در اين جهان هستند و در سراى آخرت نيز جزء شفاعت كنندگان امت اند. شايد به همين خاطر باشد كه على (عليه السلام) فرمود:

عَلَيْكُمْ بِالإِخْوانِ فإِنَّهُمْ عُدَّةٌ فِى الدُّنْيا وَ‌ الْآخِرَة. (34)

بر شما باد به انتخاب برادران و دوستان شايسته زيرا آنها بهترين توشه اند در دنيا و آخرت.

علامة بزرگوار طباطبائى ـ قدس سرّه ـ صاحب تفسير الميزان در ذيل آيه:

«فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ». (35)

روايتى را نقل مىكند بدين قرار:

جابربن عبدالله گويد، شنيدم از پيامبر گرامى اسلام كه فرمود: بعضى از بهشتيان مىگويند چه بر سر دوست ما آمد (در حالىكه دوستانشان در جهنم هستند)؟ خداوند تبارك و تعالى براى اينكه قلب اين مؤمن را شاد كند، فرمان مىدهد كه دوستش را از دوزخ خارج كنند و به بهشت بفرستند. اينجاست كه باقىماندگان در دوزخ مىگويند: (نه شفاعتگرانى داريم، و نه دوست نزديكى). (36)

آرى، تنها دوستان مؤمن اند كه در اين جهان انس و محبت آنان جان آدمى را مشعوف مىكند و چون از ايمان مستحكم برخوردار و مقرب درگاه حق اند مىتوانند در آن جهان افرادى را كه به واسطة برخى لغزشها در دوزخ هستند نجات دهند و شفاعت كنند و آن محبوب حقيقى نيز شفاعت ايشان را بپذيرد. البته روشن است كه نه شفاعت بدون معيار و ملاك است و نه تقاضا دربارة دوستان بىحساب و به گزاف، بلكه مىبايست نوعى پيوند و ارتباط معنوى در ميان شفاعت كننده و شفاعت شونده باشد تا اين هدف تحقق پيدا كند.

خلاصة بخش

«دوستى» عبارت است از محبت و علاقه و ارتباط روحى و معاشرت بين افراد به طورى كه براساس آن بتوانند نيازهاى فردى و اجتماعى دنيوى و اخروى خود را تأمين كنند.

دوستى بر دو نوع است: حقيقى و مجازى. دوستى حقيقى همان انس و عشق و محبت به خداوند تبارك و تعالى و اهل بيت معصومين (عليهم السلام) است.

دوستىهاى مجازى ـ در شكل صحيح آن ـ دوستىهايى است كه افراد بتوانند با همدلى و همكارى و علاقه به يكديگر سعادت دنيا و آخرت را كسب و موفقيت هاى روزافزون را نصيب آنان سازد.

اگر انتخاب دوست صرفاً از روى احساسات و عواطف صورت گيرد، اطمينان بخش نخواهد بود.

انتخاب دوست ممكن است انگيزه هاى مختلفى داشته باشد امّا در اين ميان تنها دوستىهاى مبتنى بر معيارها و ملاك هاى صحيح قابل اعتنا است و آن دوستيهايى است كه با انگيزة الهى شكل مىگيرند.

با توجه به اين اجتماعى بودن انسان و نقش دوست در زندگى او، انتخاب دوست به عنوان يك نياز روحى و جسمى ضرورت دارد.

دوستىهاى صحيح و ناصحيح ريشة بسيارى از سعادتها و يا گمراهيها بوده است.

انتخاب دوست

پس از آنكه ماهيتِ دوستى و نقش دوست در زندگى بيان شد، نوبت آن است كه ببينيم چگونه بايد دوستان را انتخاب كنيم؟ آن طور كه پيداست معمولاً براى دوستى و ارتباط، نيازى به تشويق نيست يعنى هر انسانى كه جسم و جان سالمى داشته باشد ـ خصوصاً قشر جوان ـ خود به خود به سمتِ رفاقت و انس و دوستى كشيده مىشود و با ميل و علاقه درهاى دوستى را به روى خود مىگشايد. امّا همواره اين سؤال در درون هر شخص به صورت ناخودآگاه وجوددارد كه چگونه انتخاب كنم؟ دوست من چگونه آدمى بايد باشد؟

افراد با انگيزه هاى متفاوت فكرى و براساس سلايق مختلف، گام در وادى دوستى مىگذارند و دوست خود را انتخاب مىكنند. امّا در اين ميان بىشك نقش هدايت و رهبرى پدران، مادران، آموزگاران، مراكز تربيتى و ايجاد انگيزه هاى صحيح و منطقى از سوى آنان مىتواند تأثير بسزايى در گزينش داشته باشد. امّا به راستى اين گزينش كه نقش حياتى در راستاى شخصيت فردى و اجتماعى انسان دارد چگونه بايد باشد. در اين بخش با بيان واضح تر شرايط انتخابِ دوست، خواهيم ديد كه دوستان شايسته و لايق كدام اند و حقوق دوستى چيست و چه عواملى باعث تقويت دوستى مىشود.

سؤال اساسى در ارتباط با انتخاب دوست، چگونگى «دوست يابى» است. قطعاً شما نيز علاقه منديد بدانيد كه يك دوست شايسته چه ويژگىهايى بايد داشته باشد تا با آگاهى كامل از آنها دوستانى را در زندگى برگزينيد.

1- ايمان و پارسايى

ايمان و پارسايى از ويژگيهاى مهم يك دوست است زيرا يك انسان موحّد كه دين را با جان و وجود پذيرفته و به وجود بهشت و جهنم عميقاً باور دارد و از زوال دنيا و بقاى جهان آخرت نيز آگاه است، به خوبى مىداند تنها از راه عبوديت و بندگى است كه مىتواند سعادت دو جهان را كسب نمايد. حال چگونه ممكن است چنين كسى، دوستانى داشته باشد كه اعتقادى به دين ـ در فكر ـ و نشانى از بندگى خدا ـ در عمل ـ نداشته باشند؟ آيا در فراز و نشيب زندگى اين جهان كه حاصل انديشه و كردار ما در آن، سرنوشت ابدى ما را در آن جهان رقم مىزند، مىتوان كسى را به رفاقت برگزيد كه غير از دنيازدگى و هواپرستى چيز ديگرى در شخصيت او نقش نداشته باشد؟

روشن است كه انسان خردمند بويژه يك فرد مسلمان به حكم قرآن و عترت و عقل هرگز اين گونه اشخاص را براى دوستى انتخاب نمىكند بلكه براى رشد و ترقى نفس خود دوستانى را انتخاب مىنمايد كه در حدّ امكان از ايمان و پارسايى بالايى برخوردار باشند. زيرا او به يقين مىداند كه نتيجة دنياپرستى و بىدينى و بىاعتقادى به ماوراء طبيعت آن است كه نهال لرزانى به نام دوستى براساس منافع دنيوى شكل گيرد در حالى كه اين نوع از دوستى نه تنها پايدار نخواهد ماند بلكه ثمره و بهرة مناسبى نيز براى شخص به همراه نخواهد داشت و چه بسا ميوه هاى تلخ و شومى نيز براى صاحب آن به بار آورد.

قرآن شريف در اين رابطه آيات گوناگونى دارد كه در ضمن آنها، مردم و مؤمنان را از برقرار كردن پيوند دوستى و مودت با كافران و مشركان و منافقان بر حذر مىدارد.

«لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِى شَيْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ». (37)

افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود انتخاب كنند و هركس چنين كند هيچ رابطه اى با خدا ندارد.

در اين آيه خداوند تبارك و تعالى مؤمنان را از دوستى با كافران به شدّت نهى مىكند. زيرا اين دوستيها عمدتاً‌ جز به خاطر كسب قدرت و ثروت صورت نمىگيرد. واضح است كه همة اينها در دست خداست؛ پس چه سود از دوستى با كسانى كه خود نيز در كسب آن امور محتاج ديگران هستند. در واقع قرآن در اينجا يك درس مهم سياسى اجتماعى به مسلمانان مىدهد و آن اين است كه هرگز بيگانگان را به عنوان دوست و حامى خود نپذيريد. تاريخچة استعمار گوياى آن است كه ظالمان استعمارگر هميشه در لباس دوستى و دلسوزى و اظهار محبت ظاهر شده و در نهايت بر آن جامعه تاخته و هرچه بود به يغما برده اند.

داستان حاطب بن ابىتلعبه

حاطب در مكه مسلمان شد و به مدينه آمد. در حالى كه عيالش در مكه مانده بود. ازسوى ديگر كفار قريش از آن بيم داشتند كه لشكر رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به سوى آنان بتازد، پس نزد عيال حاطب رفته و از او خواستند تا نامه اى به حاطب بنويسد و در آن از شوهرش جويا شود كه آيا حضرت محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) تصميم به جنگيدن با مردم مكّه دارد يا نه؟

خانوادة حاطب نامه اى به او نوشتند و مطلب را با او درميان گذاشتند و از او خواستند كه وضعيت را براى آنان شرح دهد. حاطب در پاسخ نوشت: آرى رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) چنين قصدى دارد. وى نامه را به دست زنى به نام صفيّه داد. او نامه را در گيسوان خود پنهان كرد و به راه افتاد.

رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اميرالمؤمنين على (عليه السلام) و زبير بن عوّام را به سراغ آن زن فرستاد. اين دو تن نيز خود را به او رساندند. اميرالمؤمنين (عليه السلام) پرسيد: نامه كجاست؟ صفيّه گفت: نزد من چيزى نيست. او را تفتيش كردند و چيزى نيافتند. زبير گفت كه چيزى نيافتيم، پس برگرديم.

على (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند كه رسول خدا به ما دروغ نگفته و جبرئيل هم به آن جناب دروغ نگفته و پيامبر به جبرئيل دروغ نبسته و جبرئيل هم به خدا دروغ نمىبندد؛ پس نامه را درآور وگرنه جزاى عمل خويش را خواهى ديد! صفيّه گفت از من دور شويد تا نامه را درآورم. آنگاه نامه را از لاى گيسوانش درآورد.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) نامه را گرفت و نزد رسول خدا آورد. رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از حاطب پرسيد: اين چه كارى است؟

حاطب عرض كرد: يا رسول الله به خدا سوگند اين كا را از روى نفاق نكردم و چيزى تغيير و تبديل ندادم و من شهادت مىدهم به اينكه جز خدا معبودى نيست و اينكه تو رسول بر حقّ اويى، ليكن اهل و عيال من از مكه نوشتند كه قريش با ما خوشرفتارى مىكند. من نيز در حقيقت مىخواستم حسن معاشرت آنان را با خدمتى تلافى كرده باشم. بعد از اين ماجرا خداى متعال اين آيه را فرستاد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّى وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ». (38)

اى اهل ايمان! دشمن من و خودتان را هرگز به دوستى برنگزينيد.

گرچه شأن نزول اين آيه مربوط به اين حادثة تاريخى است امّا معنى و مفهوم آن به هيچ وجه اختصاص به اين شخص ندارد بلكه به عنوان يك قانون كلى و اجتماعى براى هميشه مطرح و پا برجاست. همان گونه كه اين مطلب از آيات ديگر قرآن هم استفاده مىشود؛ مثلاً اين آيه: «آنان كه ايمان به خدا و رسول ندارند را به عنوان دوست نگيريد و دوستى با آنان خطرى است بس عظيم». (39)

در بسيارى از روايات هم به خطر اين دوستىها اشاره شده است. امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: هركس را ديديد كه دوستى و دشمنىاش به خاطر دين نبود، بدانيد كه او دين ندارد. (40) آن حضرت در جاى ديگر فرموده است: از مستحكم ترين دستاويزهاى ايمان آن است كه به خاطر خدا و در راه دوستى او دوست بدارى و به خاطر خدا دشمن بدارى.

در مقابل اين نوع رفاقتها كه به شدت نهى شده است، رفاقت و دوستى با اهل ايمان و تقوى است. اينجاست كه صحنة بالاترين موفقيت هاى صاحبان خرد و انديشه است؛ آنان كه دانسته و توانسته اند از عالم گستردة دنيا نخبگانى را گلچين كنند.

روايات زيادى در تشويق و توصيه به اين گونه از دوستى و دوست گزينى آمده كه علاوه بر بيان اهميت آن، مردم را ترغيب مىكند تا پيوسته با اهل ايمان طرح دوستى و رفاقتى بريزند.

قال رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم):

اَلْمُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِ كَالْبُنْيانِ يَشُدُّ بَعْضُهُ بَعْض. (41)

افراد با ايمان نسبت به يكديگر همانند اجزاى يك ساختمان هستند كه هرجزئى از آن جزء ديگر را محكم نگاه مىدارد.

همچنين آن حضرت ضمن اينكه مؤمنان را همچون يك روح مىداند (42)، در وصف دوستان مؤمن مىفرمايد:

مَثَلُ الْمُؤْمِنِ فِى تَوادِّهِم وَ تَراحُمِهِمْ كَمَثلِ الْجَسَدِ إِذَا اشْتَكى بَعْضُهُ تَداعى سائِرَهُ بِالسَّهَرِ وَ الحِمى. (43)

مَثَل افراد با ايمان در دوستى و نيكى با يكديگر همچون اعضاى يك پيكر است كه چون بعضى از آن رنجور شود و به درد آيد، اعضاى ديگر را قرار و آرامش نخواهد بود.

از كجا بفهميم كه شخص با ايمان است؟

راه تشخيص ايمان واقعى در افراد خيلى مشكل نيست. بررسى عملكرد افراد، گوياى ايمان آنها است. اثر ايمان در گفتار و كردار و رفتار هر مؤمنى نمودار است. صدق، امانتدارى، وفاى به عهد، حُسنِ خلق، تقيّد به واجبات، پرهيز از محرمات همگى از شاخصه هاى ايمان است كه مىتوان با آزمودن ديگران پى به وجود اين صفات در ايشان برد.

عن ابىعبدالله (عليه السلام):

إِنَّ اللهَ وَضَعَ الإيمانَ عَلى سَبْعَةِ أسْهُم عَلَى الْبِرِّ وَ الصِّدْقِ وَ الْيَقينِ وَ الرِّضا وَ الْوَفاءِ وَ الْعِلْمِ وَ الْحِلْمِ ثُمَّ قَسَّمَ ذلِكَ بَيْنَ النّاس. (44)

همانا خداوند ايمان را بر هفت سهم نهاده است: نيكى، راستى، يقين، رضا، وفا، علم و حلم؛ سپس آن را بين مردم قسمت كرده است.

قال على (عليه السلام):

عَلامَةُ الإِيمانِ أنْ تُوثِرَ الصِّدْقَ حَيْثُ يَضُرُّكَ عَلَى الْكِذْبِ حَيْثُ يَنْفَعُكَ وَ ألّا يَكُونَ فى حَديثِكَ فَضْلٌ عَنْ عِلْمِكَ وَ أنْ تَتَّقِى اللهَ فى حَديثِ غَيْرِك. (45)

نشانة ايمان آن است كه راستگويى را در جايى كه به زيان تست بر دروغ در جايى كه به نفع تست مقدّم دارى و در سخنت چيزى زياده از عملت نباشد و در هنگام سخن گفتن دربارة ديگران تقوا را پيشة خود كنى.

بنابراين ايمان نشانه هايى دارد كه در افراد بروز مىكند و با شناخت آن علامت ها مىتوان دريافت كه ايمانِ شخص موردنظر تا چه اندازه است.

2- عقل

عقل نيرويى است كه انسان به وسيلة آن، حقايق عالم را درك مىكند. امام صادق (عليه السلام) در تعريف عقل مىفرمايد:

اَلْعَقْلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمانُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنان. (46)

عقل چيزى است كه به وسيله آن خدا پرستش مىشود و بهشت به دست مىآيد.

مرحوم علامه طباطبائى هم در تفسير الميزان در تبيين معناى عقل چنين مىگويد: عقل نيرويى است كه به وسيلة آن انسان به حق و حقيقت شناخت پيدا مىكند. (47) عقل چراغ هدايت و سرماية بىنظير درونى است كه اختصاص به انسان دارد و خداوند تبارك و تعالى آن را به بشر عنايت فرموده تا به كمك آن، امور و حقايق عالم را به درستى درك كند و آن گونه تدبير و انديشه نمايد كه او را به سر منزل سعادت برساند.

شخصيت و ارزش هر فرد به ميزانى است كه از عقل بهره مند است. در قرآن و روايات، عقل بسيار ستوده شده است تا آنجا كه به فرمودة اولين امام معصوم (عليه السلام)

لا غِنى كَالْعَقْلِ وَ لا فَقْرَ كَالْجَهْل. (48)

هيچ ثروتى چون خرد و هيچ فقرى چون نادانى نيست.

عقل معيار سنجش خوب و بد است. اصولاً ثواب و عقاب الهى كه در آخرت به انسان تعلق مىگيرد بر پاية معيار عقل و در ارتباطِ موجود ميان دين و عقل قرار دارد. مثلاً قرآن از زبان اهل جهنم مىگويد: «اهل آتش به نگهبانان جهنم گويند اگر ما گوش شنوا داشتيم و از عقل خويش استفاده مىكرديم از اهل آتش نبوديم». (49)

بداند شناسـندة نيك و بد * * * كه چيزى نباشد وراى خرد

خرد جانفروز و خرد دلگشاى * * * خرد دستگير و خرد رهنماى

خرد دور دارد ز كبر و منى * * * خرد ره نمايد سوى روشنى

خرد باز دارد ز ناخوبْ كار * * * خرد راه جويد سوى كردگار

اگر پير باشد كسى ور جوان * * * خرد دارد آموزگار روان

خرد بر تو آسان كند كارِ سخت * * * خرد داردت شاد و پيروز بخت (50)

از آنجا كه عقل، مشعل فروزان زندگى است و بهروزى و سعادت آدمى در ساية تدبير و انديشه است، دين مبين اسلام يكى از شرايط رفاقت و دوستى را مسئلة عقل و خرد دانسته و تأكيد نموده كه با صاحبان عقل و انديشمندانِ باوفا همنشينى و معاشرت و دوستى داشته باشيد.

امام رضا (عليه السلام) مىفرمايد:

عَلَيْكَ أنْ تَصْحَبَ ذَا الْعَقْلِ فَإِنْ لَمْ تَجْمِدْ بِكَرَمِهِ إِنْتَفِعْ بِعَقْلِهِ. (51)

سعى كن با انسان عاقل دوستى نمايى تا اگر از كرم و بخشش آن نتوانى استفاده كنى، از عقلش بهره ببرى.

امام على (عليه السلام) نيز مىفرمايد:

صُحْبَةُ الْوَلِى اللَّبيبِ حَياةُ الرُّوح. (52)

همنشينى با دوست دانا سببِ زنده بودن روح است.

رفيق لبيب و دوست دانا نعمت بزرگى است كه هركس آن را داراست بايد به پاس آن خدا را شكرگذار باشد و اوست كه مىتواند با انديشه و خرد خود خدمات ارزشمندى را در طول زندگى به دوست خود بنمايد.

امّا رفيق ناشايست و دوست جاهل همچون زهرى است كه وجودش هر لحظه جسم و جان را آزار مىرساند. در روايات اسلامى به شدت از دوستى با رفقاى جاهل و بىخرد نهى شده است.

از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه:

مَنْ لَمْ يَجْتَنِبْ مُصاحَبَةَ الْأحْمَقِ يُوشِكُ أنْ يَتَخَلَّقَ بِأخْلاقِه. (53)

كسى كه از رفاقت و همنشينى با احمق پرهيز نكند، تحت تأثير كارهاى احمقانة وى واقع مىشود و زود به اخلاق ناپسندش متخلّق مىگردد.

در قابوسنامه آمده است: با بىخبردان هرگز دوستى نكن كه دوست بىخرد از دشمن با خرد بدتر بُوَد، دوست بىخرد با دوست از بدى آن كند كه صد دشمنِ با خرد با دشمن نكند. (54)

صاحبان عقل با اعتماد بر قوة عاقله و فكر و انديشة صحيح نسبت به همة كارهاى فردى و اجتماعى باتدبير حركت مىكنند و در هر قضيه اى موفقيت ها و مشكلاتِ آن را در نظر مىگيرند، بموقع و در جاى خود با زيركى خاص و موقعيّت شناسى تصميمات صحيح را مىگيرند. اين نوع افراد كه از بصيرت خاصّى برخوردار هستند قطعاً مىتوانند راهگشاى مشكلات زندگى و مشاور و همفكر و ياور ارزشمندى جهت ياران خود باشند. صاحبان عقل و خرد، رشتة محبت و دوستى را از هم نمىپاشند و در ساية اين دوستىهاست كه بشر مىتواند ارزشهاى مادّى و معنوى و دنيوى و اخروى را كسب نمايد.

دو عاقل را نباشد كين و پيكار * * * نه دانايى ستيزد با سبكسار

اگر نادان به وحشت سخت گويد * * * خردمندش به نرمى دل بجويد

دو صاحبدل نگه دارند مويى * * * هميدون سركشى و آزرم‏ جويى‏

و گر بر هر دو جانب جاهلان اند * * * اگر زنجير باشد بگسلانند

موقعيت شناسى نشانة عقل آدمى است

روزى قنبر ـ خدمتگزار على (عليه السلام) ـ به مجلس يكى از مردان متكبّر و تجاوزكار وارد شد. در محضر وى جمعى نشسته بودند، از آن جمله مرد كوته فكر و كم تشخيصى بود كه خود را از شيعيان ثابت قدم على (عليه السلام) مىدانست. وقتى قنبر به مجلس وارد شد آن شيعة موقع ناشناس به احترام قنبر و به پاس مقام شامخ حضرت على (عليه السلام) از جا برخاست و عملاً مقدم او را گرامى شمرد. مرد متكبر از اين كار خشمگين شد و به او گفت: آيا در محضر من براى ورود يك فرد خدمتگزار قيام مىكنى؟ مرد موقع ناشناس به جاى آنكه سكوت كند و بر جاى خود بنشيند و به خشم تجاوزكار متكبّر پايان دهد، جواب داد: چرا به احترام قنبر قيام نكنم؟ او به قدرى بزرگوار و شريف است كه فرشتگان بالهاى خود را در راه وى مىگسترانند و او روى بال ملائكه راه مىرود.

اين اظهار دوستى نابجا و بىمورد، چنان مرد متكبّر را عصبى و ناراحت كرد كه از جاى برخاست و قنبر را زد و به او ناسزا گفت و در عين حال او را تهديد كرد كه بايد اين ماجرا پنهان بماند و كسى از آن آگاه نشود.

طولى نكشيد كه آن شيعة موقع ناشناس و كوته فكر بر اثر مارگزيدگى بسترى شد. على (عليه السلام) به عيادتش رفت و با استفاده از اين فرصت، به وى فرمود: اگر مىخواهى خداوند تو را عافيت دهد، بايد متعهد شوى كه از اين به بعد نسبت به ما و دوستان ما اظهار علاقه و محبتِ بىمورد نكنى و در محضر دشمنان، موجبات زحمت و آزار ما و ياران ما را فراهم نياورى. (55)

بديهى است كه اگر آن مرد موقعيت نشناس، شخص بصير و فهميده و عاقلى بود هيچ گاه دست به چنين عمل نسنجيده اى نمىزد. به همين دليل است كه دوستِ شخص نادان همواره در زحمت و ناراحتى است.

فَلا تَصْحَبْ أخَا الجَهْلِ وَ إِيّاكَ وَ إِيّاهُ * * * فَكَمْ مِنْ جاهِلٍ إرْدى حَكيماً حينَ آخاهُ

يُقاسُ الْمَرْءُ بِالْمَرْءِ إذا ما هُوَ ماشاهُ * * * وَ لِلشَّيْيءِ على الشَّيْيءِ مَقائيسُ وَ أشْباهُ

همان گونه كه هر چيز با مشابه خود مقايسه مىشود، هر فرد نيز با دوستانش قابل مقايسه است. لذا از معاشرت با جاهل برحذر باش، چه بسا افراد عاقل كه بر اثر دوستى با جاهل به هلاكت افتادند.