فلسفه آزمايش الهى
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) به اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرموده اند:
يا على ان القوم سيفتنون بعدى باموالهم (446) اى على همانا امتم
بعد از من با اموالشان آزمايش مى شوند
پيوسته اين سؤ ال به خاطرها مى آيد چرا خدا بندگانش را آزمايش مى كند، خدايى كه از
همه دلها و اسرار خبر دارد و محيط به اعمال آنها در
حال و آينده مى باشد، قرآن مجيد اين حقيقت را در آيه شريفه زير بيان كرده است :
و ليبتلى الله ما فى صدور كم و ليمحص ما فى قلوبكم و الله عليم بذات
الصدور. (447)
خداوند آنچه را در سينه پنهان داريد مى آزمايد و آنچه را در
دل داريد پاك مى گرداند و از اسرار سينه ها آگاه است .
آزمايش :
آزمايش خداوند متعال براى پرورش انسانهاى مستعد و شكوفايى استعدادهاى آنهاست ، تا
اعمالشان خالص و دلهايشان پاك گردد. وى ليمحص ما فى قلوبكم خدا
مى خواهد با آزمايش ، قلوب شما از آلودگى گناه و نفاق پاكيزه گردد و با
تحمل مشكلات و سختى ها وجودتان ثمر بخش و بپاداشتن بندگيتان
نائل شويد.
آزمايش خداوند متعال بايد به همين معنى باشد، چرا كه علم خدا به همه چيز احاطه دارد و از
اسرار و راز و رمز دلها آگاه است ، برخلاف آزمايشى كه ما براى رفع ابهام خود،
تبديل نادانى به دانايى انجام مى دهيم .
آزمايش صاحبان باغ (اصحاب الجنة )
انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنة (448) ما (آنها) ثروتمدان مغرور
مكه را با گرسنگى و قحطى آزمايش كرديم ، همانگونه كه صاحبان باغ رادر بوته
آزمايش قرار داديم .
مفسرين قرآن كريم ذيل آيه فوق فرموده اند: (449) در يكى از قراء يمن شيخ
بزرگوارى باغ سرسبز و خرمى داشت ، هر
سال پس از جمع آورى محصول باغ ، پيش از آنكه
محصول را به خانه اش منتقل كند، نخست حق فقراء را مى داد و در بين آنان تقسيم مى كرد
هنگامى كه از دنيا رفت باغ به فرزندانش رسيد و در مالكيت آنان قرار گرفت ولى آنها
برخلاف پدر فكر مى كردند، انفاقات پدر را خرافه تلقى مى نمودند با يكديگر
گفتند ما كه خود هزينه زندگى بر دوشمان سنگينى مى كند و
عيال واريم به محصولات و ميوه باغ سزاوار تريم تا فقراء تصميم گرفتند تمام در
آمد باغ را به خود اختصاص بدهند و با اين تصميم قطعى ، مستمندان را كه هر ساله
بهره اى از محصول باغ نصيبشان مى شد محروم كردند.
سرانجام اموال بخيلان
اكنون داستان عبرت انگيز آنان را در قرآن مى خوانيم :
ما صاحبان باغ را كه از روى بخل و بى اعتقادى سوگند ياد كردند، كه چيزى از ميوه هاى
باغ را به فقراءندهند، امتحان كرديم ، ميوه فراوان در آن باغ را به فقراءندهند، امتحان
كرديم ، ميوه فراوان در آن باغ بوجود آورديم ، اما آنها سوگند خوردند براى فقراء و
محورمان چيزى از آن ميوه ها ندهند. قسم ياد كردند كه محصولات باغ را صبحگاه يك جا
بچينند و هيچ استثناء هم نكردند كه مقدارى براى فقراء باشد. به واسطه غرور فراوان
با اطمينان گفتند مى رويم و ميوه ها را يك جا ظبط مى كنيم و انشاء الله هم نگفتند.
با چنين نيتى كه از وسوسه شيطانى نشاءت گرفته بود، صبح كردند، در وقتى كه
همه در خواب بودند صاعقه مرگبار آن باغ را فرا گرفت و جز خاكسترى از آن باغ سر
سبز چيزى باقى نماند. فاصبحت كالصريم و همچون شب ظلمانى گرديد.
برادران صبحگاهان يكديگر را خبر كردند كه به طرف باغ براى چيدن ميوه ها حركت
كنند فتنادوا مصبحين در آن هنگام آهسته سخن مى گفتند، مواظب باشيد سر و
صدا نكنيد، مبادا فقراء با خبر شوند، براى گرفتن ميوه به باغ بيايند و مزاحمت ايجاد
كنند. با اين كيفيت با قدرت تمام ، با همان انديشه شيطانى به سوى باغ آمدند به
اميدى كه همه را شبانه به خانه هايشان حمل كنند و به احدى از محرومين چيزى ندهند،
غافل از اينكه صاعقه آتشبار آسمان چيزى براى آنان نگذاشته و تمام را
مبدل به مشتى خاكستر كرده بود، به طورى كه وقتى آن منظره مرگبار را ديدند
بيكديگر گفتند اين باغ ما نيست ما راه را اشتباه آمديم و راه را گم كرديم فلما راوها
قالوا انا لضالون مى خواستيم مستمندان را از بعضى محصولات باغ محروم
سازيم ، خود از هر جهت محروم واقعى شديم .
بل نحن محرومون ما محروم از بركات مادى و معنوى شديم چرا كه دستمان ،
از ميوه باغ تهى شد و هم مورد خشم و غضب الهى نيز واقع شديم ، آرى لحظه اى به خود
آمدند، از خواب غفلت بيدار شدند و به گناه خود اعتراف كردند كه دير شده بود.
در ميان برادران يكى از آنها كه همه عاقل تر بود گفت : آيا به شما نگفتم چرا تسبيح
خدا را نمى كنيد قال او سطهم الم اقل لكم لو لا تسبحون (450)
هميشه در ميان جمعى كه مرتكب گناه مى شوند فردى يا افرادى هستند كه به مرتكبين
گناه و افراد آلوده هشدار مى دهند و آنها را نصيحت مى كنند.
در ميان برادران (اصحاب الجنة ) داناترين و بهترين آنها گفت : نگفتم خدا را فراموش
نكنيد؟ سپاسگذارى نعمتش باشيد، مستمندان را هم از ميوه باغ بهره مند سازيد، شما گوش
نكرديم ، اكنون جملگى به اين روز سياه گرفتار شديم .
عذاب آخرت به مراتب بزرگتر و سخت تر از عذاب دنيا است
آرى بخيلان و طغيان گران بايد در انتظار سرنوشت هولناك خود باشند و بدانند روزى
در چنگال عقوبت الهى گرفتار خواهند شد.
عقوبت گاهى بر اثر ظلم است و گاهى بر اثر طغيان . ولى عذاب طغيان بالاتر از ظلم
است ، چرا كه ظالم ممكن است روح قانون پذيرى در او باشد و به خاطر گناه و تمايلات
نفسانى ستم كند. اما طغيانگر سركش ، كسى است كه
اصل قانون الهى را قبول ندارد و زير بار آن نمى رود و آن را به رسميت نمى شناسد.
اعتراف به طغيان و عمق گناه
صاحبان باغ (اصحاب الجنة ) وقتى به عمق گناه خود پى بردند همگى با فرياد رسا
گفتند: واى بر ما كه از دستور الهى تمرد و سركشى كرديم قالوا يا ويلنا انا كنا
طاغين (451) گفتند واى بر ما كه طغيان كرديم ، در اينكه آيا برستى پشيمان
شدند يا مانند افرادى كه پس از فرو نشستن امواج عذاب دوره مرتكب گناه مى شوند در
بين مفسرين گفتگو و اختلاف است .
سپس در آخر داستان ، قرآن يك درس عمومى مى دهد و مى فرمايد: عذاب خدا در (دنيا)
اينگونه است (ولى ) عذاب آخرت به مراتب بزرگتر و شديدتر است ، عذاب دنيا اگر
چه با يك صاعقه در لحظه اى ، تمام هستى را طعمه آتش و نابودى مى كند اما در مقايسه
با عذاب آخرت چيزى نيست ، زيرا كه قرآن از شدت آن خبر داده : چ العذاب و
لعذاب الاخرة اكبر لوكانوا يعلمون (452) اين گونه است عذاب (خداوند در
دنيا) (اما) عذاب آخرت به مراتب از آن بزرگتر (و سخت تر) است اگر انسانها مى
دانستند. چنانچه روح طغيانگرى و انحصارى طلبى در جامعه حاكم شود و افرادى ، به
خاطر مال و ثروت اندوزى مغرور گردند، سرنوشتى همچون صاحبان باغ خواهند داشت .
در آن وقت آنها و اموالشان اگر با صاعقه آسمانى از بين رفتند امروز ممكن است با حكومت
هاى ظالم در جنگ جهانى يا منطقه اى بسوزند، نابود گردند و در خاك و خون بغلطند و
نعمت هاى الهى صحت و امنيت را از دست بدهند.
از داستان آزمايش صاحبان باغ اصحاب الجنة استفاده مى كنيم كه هر زمان مردم بر اثر
علاقه و محبت به مال و ثروت ، راه افراط و انحرافى را به پيمايند و حقوق الهى مانند
زكات و خمس را نپردازند، به آتش قهر و خشم الهى گرفتار شوند. همچنين اگر از
انفاقهاى مستحبى نيز خوددارى كنند، همانند حق الحصاديعنى آن حقى كه هنگام
درو به مستمندانى كه در طرف مزرعه و باغهاى ميوه دار حاضر مى شوند و چشم اميد به
كمك دوخته اند تعلق مى گيرد، و آنان را محروم گردانند بايستى در انتظار عذاب باشند
من اين همان حقى است غير از زكات معروف كه خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:
و آتوا حقه يوم حصاده (453) حق فقير را هنگام درو بپردازيد، منظور
آنست كه هنگام حضور فقراء در مزرعه و چيدن ميوه ، كام آنان را بدادن مقدارى از آن ميوه ها
شيرين كنيد.
كيفر گناه
امام باقر (عليه السلام ) در حديثى مى فرمايد: انسانى كه گناه مى كند، روزى او قطع
مى شود ان الرجل ليذنب الذنب فيدرا عنه الرزق (454)
سپس امام (عليه السلام ) آياتى از سوره قلم را تلاوت فرمودند
اصحيفه سجاديه اقسموا ليصرمنها مصبحين و لا يستثنون فطاف عليها طائف من ربك و هم
نائمون . (455)
آنگاه كه صاحبان باغ سوگند ياد كردند كه صبح گاهان ميوه ها را بچينند و اجازه ندهند
حتى يك نفر غير از خودشان از آنها استفاده كنند، شب هنگام بلائى از سوى پروردگار در
حالى كه صاحبان باغ در خواب بودند بر آن باغ مستولى شد و تمام آن را به نابودى
كشيد. (456)
از ابن عباس نيز نقل شده كه : ارتباط گناه و قطع روزى از آفتاب هم روشن تر است
بلكه گناه ، هم روزى را قطع مى كند هم عمر را كوتاه و زندگى و خوشبختى را تباه مى
نمايد و اضطراب و سرگردانى مى آورد و در راس گناهان ، محبت به دنيا و افزون
خواهى است . رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرموده است :
حب الدنيا راس كل خطيئة و مفتاح كل سيئة دوستى و محبت دنيا در رذاس
نادرستى و كليد هر گناهى است .
در اين باره حديثى ديگر از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مى خوانيم :
الرغبة فى الدنيا تكثر الهم و الحزن و الزهد فى الدنيا يريح القلب و البدن .
(457)
ميل و دوستى دنيا غم و غصه را زياد مى كند و بى ميلى بدنيا قلب و تن انسان را آسايش
مى بخشد. امام صادق (عليه السلام ) درباره كسى كه
دل بدنيا بندد مى فرمايد:
من تعلق قلبه بالدنيا تعلق منها بثلاث
خصال : هم لا يفنى و امل لا يدرك و رجاءلا ينال .
كسى كه دل به دنيا بدهد به سه چيز دل بسته و گرفتار مى شود:
1- اندوهى كه زوال ندارد.
2- آرزويى كه به آن نرسد.
3- آمدى كه به آن دست رسى پيدا نكند.
گناهانى كه از كيفر آن به خدا بايد پناه برد
پنج گناه است كه اگر در جامعه پديد آمد بايد به خدا پناه برد:
1- هر گاه زنا در بين مردم آشكار شد اثر وضعى آن ظاهر مى شود به گونه اى
كه در ميان آنها طاعون و دردهايى كه در گذشتگان سابقه نداشته شايع گردد. و الا
وجاع التى لم تكن فى اسلافهم الذين مضوا .
2- كم فروشى نكنند جز آنكه به قحطى و سختى معيشت زندگى و جور سلطان ظالم
گرفتار شوند. و لم ينقصوا المكيال و الميزان الا اخذوا بالنسين و شدة المونة و جور
السطان .
3- و از پرداخت زكاة خود دارى ننمايند مگر آنكه از آمدن باران محروم بمانند و اگر
بخاطر حيوانات بيگناه نبود اصلا بارانى نمى باريد.
و لم يعوا الزكاة الا منعوا القطر من السماء ولو لا ابهائم لم يمطروا
4- پيمان شكنى با خدا و رسولش نكنند جز آنكه خداوند دشمنانشان را بر آنان مسلط و
پيروز گرداند و بخشى از اموالشان را از آنها بگيرند.
و لم ينقضوا عهدالله و عهد رسوله الا سلط الله عليهم عدوهم و اخذو ابعض ما فى
ايديهم . (458)
5- داورى ناحق بغير آنچه خدا نازل فرمود نكنند مگر آنكه خداوند اختلاف و كشمكش را ميان
آنها اندازد آرى بحق گفته اند كه در اين دنيا اگر به
مال و مقامى رسيدى آن را وسيله سعادت آخرتت قرار ده كه در روايت آمده است :
و لا تكن فى هذه الذنيا بمنزلة شاة وقعت فى زرع اخضر در اين دنيا
همانند گوسفندى مباش كه در زراعتى سبز و خرم افتاده ، چرا كند تا چاق شود، در حالى
كه همان فربهى موجب مرگ اوست .
بلكه دنيا را مانند پلى دان كه روى نهرى كشيده شده و تو بايد از آن بگذرى و تا
پايان روزگار هم بازنخواهى گشت .
دنيا پلى است برگذر راه آخرت
|
اهل تميز خانه نسازند بر پلى
|
سعدى در گلستان داستانى آورده :
يكى از ملوك را مدت عمرش سپرى شد و قائم مقامى نداشت وصيت كرد كه بامدادان ،
نخستين كسى كه از در شهر در آمد، تاج شاهى بر سر وى نهيد و تفويض مملكت بدو كنيد.
اتفاقا اول كسى كه در آمد گدائى بود كه همه عمر رقعه بر رقعه دوخته (459) و
لقمه اندوخته ، اركان دولت و اعيان حضرت وصيت ملك را به جاى آوردند و ملك و خزائن
بدو ارزانى داشتند، درويش مدتى ملك براند تا بعضى از امراى دولت گردن از طاعت او
پيچانيدند و ملوك از هر طرف به منازعت او برخاستند و به مقاومت ، لشكر آراستند سپاه و
رعيت به هم آمدند و برخى از بلاد از قبضه تصرف او بدر رفت ، درويش از اين واقعه
خسته خاطر همى بود، تا يكى از دوستان قديميش كه در حالت درويشى قرين او بود از
سفر باز آمد و از در، چنان مرتبه ديد گفت :
منت خدئاى را كه بخت بلند ياورى كرد و اقبال رهبرى تا گلت از خار و و خارت از پاى
بدر آمد و بدين پايه رسيدى ان مع العسر يسرا (براستى كه با هر
سختى آسانى و آسايش است گفت : اى عزيز تعزيتم گوى كه نه جاى تهنيت است آنگه
كه تو ديدى ، غم نانى داشتم و امروز تشويش جهانى .
اگر باشد به مهرش پاى بنديم
|
بلائى زين جهان آشوب تر نيست
|
كه رنج خاطر خاطر است ار هست ورنيست (460)
|
امام صادق (عليه السلام ) در آلودگى و فرورفتن در دنيا فرموده است :
علاقه و آلودگى به دنيا به هر اندازه بيشتر و زياده تر باشد. جدا شدن از آن ، هنگام
مفارقت سخت تر است . قال عليه الصلاة و السلام : من كثر اشتباكه بالدنيا كان
اشد لحسرته عند فراقها (461)
ديدگاه عيسى (عليه السلام ) نسبت به دنيا
حضرت صادق (عليه السلام ) فرموده : دنيا با چهره زشت زنى كبود چشم در برابر
عيسى (عليه السلام ) نمايان شد عيسى (عليه السلام ) باو گفت : كم تزوجت
؟ چند تا شوهر كرده اى ؟ گفت : بسيار، سپس به او گفت اين شوهران همه تو را
طلاق داده اند؟ فكل طلقك
گفت : نه ، بلكه همه را كشته ام قال : لا كلا قتلت
عيسى (عليه السلام ) فرمود: واى بر شوهران باقيمانده ات كه چگونه را
حال شوهران گذشته ات پند نگيرند.
فويخ ازواجك الباقين كيف لايعتبرون بالماضين (462)
نمونه اى ديگر: آنگاه كه امير احمدبن اسماعيل سامانى بر عمووبن ليث تا خت و با
يكديگر روبرو شدند آن روز در سپاه عمرو هفتاد هزار سرباز مسلح و مجهز بغير از
همراهان ديگر وجود داشت ، ايمر احمد سامانى بيشتر از دوازده هزار مرد جنگجو نداشت با
ترديد و تزلزل خاطر در مقابل عمرو فرود آمد كه سرنوشت جنگ چه مى شود؟
عمرو آنچنان به سپاه خود مغرور بود كه خوانسالار (آشپزلشگر) پيش آمده عرض كرد:
قربان غذا حاضر است اجازه دهيد غذا بياورند پس از صرف غذا به جنگ بپردازيد.
عمرو گفت : اكنون اين سپاه اندك را در هم مى كوبيم و پس از آن غذا مى خوريم خيلى
مغرورانه با قضيه برخورد كرد اين بگفت سوار بر اسب شده به ميدان تاخت ، از قضا
اسب او را به ميان سپاه امير احمد برد، سربازان امير احمد سامانى عمرو را گرفته به
زنجير بستند و سپاهش را در هم شكستند و خودش را به دستور امير احمد در طويله اى
زندانى كردند تا سه روز براى او غذا نياوردند روز سوم يكى از نوكران خود را ديد
بدو گفت سه روز است غذا نخورده ام نزديك است از گرسنگى بميرم ، پيش خدمت مزبور
بالا درنگ از مهتر سطلى گفته غذايى تهيه كرد و براى عموم آورد، رفت كه ظرف
بياورد، سگى آمده سر در سطل كرد و مشغول خوردن شد. خدمتكار مزبور بازگشت با
ديدن آن منظره سگ را نهيب زد، سگ از وحشت خواست سر را از ميان
سطل بيرون آورد، دسته سطل بگردنش افتاد، هم چنان به اين طرف و آن طرف فرار مى
كرد، عمور كه آن منظره را ديد شروع به خنديدن كرد كه امير
اسطبل پرسيد؟ از چه مى خندى ؟ گفت : از بى اعتبارى دنيا مى خندم ، سه روز
قبل گفتند، سيصد شتر وسائل آشپزخانه را حمل مى نمايد هنوز نيمى از اثاث بر زمين
مانده ، اكنون مى بينم سگى غذاى مرا برداشته و مى رود. در پايان بحث با اين اشعار
توجه فرماييد:
بمصر رفتم و آثار باستان ديدم
|
بچشم ، هر چه شنيدم ز داستان ديدم
|
گذشته در دل آينده هر چه پنهان داشت
|
بمصر از تو چه پنهان ، كه بر عيان ديدم
|
تو كاخ ديدى و من خفتگان در دل خاك
|
تو نقش قدرت و من نعش ناتوان ديدم
|
تو تخت ديدى و من بخت واژگون از تخت
|
تو صخره ديدى و من سخره زمان ديدم
|
تو چشم ديدى من ديده حريصان باز
|
هنوز در طمع عيش جاودان ديدم
|
تو تاج ديدى و من تخت رفته بر تاراج
|
تو عاج ديدى و من مشت استخوان ديدم
|
تو سكه ديدى و من در رواج سكه سكوت
|
تو حلقه ، من نگين نام بى نشان ديدم
|
زجمع اين همه آثار بى بدل بمثل
|
دو چيز از بدو از خوب توامان ديدم
|
يكى نشان قدرت ، يكى نشانه حرص
|
كه بازمانده ، ز ميراث خسروان ديدم
|
همه غرور و همه مستى و همه بيدار
|
همه غريو و همه ناله و فغان ديدم
|
بكام يكتن و يك قوم در غم و حسرت
|
بسود يكتن يك ملك در زيان ديدم
|
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: ما اكثر العبر
واقل الاعتبار(463) چقدر مايه عبرت زياد و عبرت بگيركم .