تحفة الأبرار الملتقط من آثار الأئمة الأطهار (ع)
جلد اول

حاج سيد محمد باقر شفتى معروف به حجة الاسلام على الاطلاق‏ (قدس سره‏)
محقق: سيد مهدي رجائي

- ۱۳ -


اى عزيز من اگر طالب عزت و احترامى، از خداوند عالم بخواه. و اگر راغب به چيزى كه محتاج به او هستى، از درگاه قادر على الاطلاق طلب كن، چه قاطبه موجودات غير از ذات أحديت جل جلاله خود محتاجند، اگر چه سلاطين دوران بوده باشند، بلكه مى‏توان گفت: احتياج سلاطين نسبت به ديگران أشد است، چه حاجت هر كسى در دنيا به قدر تعلق او است به آن، پس هر كس تعلق او به اساس دنيا بيشتر است افتقار او از ديگران أشد است، و معلوم هر عاقلى هست كه أخذ محتاج اليه از محتاج بسيار صعب بلكه سفاهت است. قال (عليه السلام):

طلب المحتاج من المحتاج سفه من عقله و ذلة من رأيه.

و خداوند عالم است غنى مطلق و شايبه احتياج در حق او غير متصور، و هر چه غير خدا است محتاج است، تحصيل محتاج اليه او با عدم تعب در حق او متصور نيست و خداوند عالم است قادر مطلق «أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ» إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ اگر خود را از سلك عقلاء مى‏دانى طلب محتاج اليه خود از كسى طلب كن كه معرى از وصف احتياج بوده باشد، تا توصل به مطلوب به سهولت ممكن شود.

غير از ذات اقدس از ابناى زمان أمتعه دنيا نزد آنها محبوب است، و مراتب محبوبيت مختلف است به شدت و ضعف نسبت به اشخاص، به اعتبار شدت تعلق و ضعف آن، و معلوم است انتزاع محبوب كسى ازيد او به سهولت ممكن نيست، دنيا و ما فيها در جنب قدرت الهى جل جلاله بسيار بى‏وقع است پس تحصيل مطلوب نمودن از كسى كه مطلقا مطلوب نزد او وقعى نداشته باشد به مراتب أسهل است از طلب نمودن او را از كسى كه حب آن در قلب او رسوخ نموده باشد پس قصد ريا در عبادات كه في الحقيقه راجع است به طلب محبوب از ناس بعد از تأمل چگونه با عقل جمع مى‏شود.

و اگر طالب اين هستى كه معزز و محبوب نزد مردم باشى، خود را محبوب خداوند عالم عز شأنه كن، محبوب الهى محبوب آفاق است. بعد از تخليص نيت از أغراض فاسده قلب خود را متوجه معبودى كه هو معك أينما كنت كن و سعى كن كه غايت فعل خود را تحصيل انس به معبود و معرفت ملك و ودود قرار دهى. اگر خدا را دارى فاقد هيچ چيزى نيستى، و اگر خدا را ندارى هيچ چيز ندارى فاقد همه چيزى «ما الذي فقد من وجدك، و ما الذي وجد من فقدك».

و فكر كن كه چه اراده دارى، و در مقابل كه مى‏خواهى ايستاده باشى، اگر چه عبادت به نوعى كه قابل خدمت معبود بوده باشد محال است كه از أمثال ماها صادر تواند شد، لكن به قدر مقدور بايد سعى نمود در جميع أحوال با خضوع متذكر معبود بود.

و هر گاه چنين نمايى با مداوت، در آن وقت خواهى فهميد معنى قول جناب مخزن أسرار ربانى جناب رسالت پناه را كه فرموده «قرة عيني في الصلاة» و همچنين معنى قول آن سرور را كه فرموده «الصلاة معراج المؤمن».

بعد از آن كه دو ركعت نماز با جميع آداب ظاهره و باطنه بجا آوردى آن وقت اگر تأمل نمايى فى الحقيقه محمول غايت خجلت و انفعال خواهى بود، چه مثال تو در آن وقت مثال بنده خواهد بود كه مجموع ما فى اليد او از مولاى او بوده باشد، وقتى اراده نمود كه خدمتى نسبت به مولاى خود نموده باشد انواع تكلفات در حضور مولاى خود حاضر نمود، بعد كه تأمل نمود ديد كه هر چه صرف نموده كل از مولاى او بوده، مطلقا در تكلفاتى كه به جهت خدمت مولاى خود مهيا نموده از اين عبد چيزى نبوده، هر چه بوده همه مال مولى را تصرف نموده در خدمت مولى صرف نموده.

بعد از تعقل و تفكر و فهم اين مطلب جز اين كه مستغرق بحار خجلت و انفعال‏ و مستولى به أنواع روسياهى و شرمسارى شود چاره ندارد، تو كه اى عابد مشغول عبادتى در حالتى كه اتيان به دو ركعت نماز با غايت تضرع و ابتهال نموده، آنچه از تو صادر شده تأمل كن به بين چه چيز است، اگر به دو قدم در مقام خدمت الهى ايستاده‏اى اين دو قدم را از كجا آوردى؟ و اگر به لسان معذرت انجام مناجات با قاضى الحاجات نمودى، لسان را كه به تو داد؟ و اگر منحنى شدى به جهت ركوع و سجود، قدرت اين انحنا را از كجا آوردى؟ و اگر تضرع و ابتهال نمودى، توفيق وصول به اين سعادت عظمى از كه بود؟

و از اين راه است كه فخر عابدين و سيد الساجدين فرموده «كيف لي بتحصيل الشكر و شكري اياك يفتقر الى شكر، و كلما قلت لك الحمد وجب علي لذلك أن أقول لك الحمد في الحقيقة».

اگر خلاق عالم جل شأنه عبادتى را از أمثال ماها به شرافت قبول مشرف گرداند و جزايى از خوان احسان بى‏منت خود به عبد ذليل خود عطا فرمايد، به منزله آن خواهد بود كه نقل كرده‏اند شخصى عابدى ساده در كوشه عزلت اختيار نموده در آنجا مشغول عبادت مى‏بود، اتفاقا چشمه آبى در آن مكان بود آب آن شور و تلخ، و اين شخص فقير آبى بهتر از آن آب نديده بود، چنين توهم مى‏نمود كه جميع آبهاى عالم مثل همان آب است در تلخى و شورى، وقتى نظر به غلبه فقر و تنگ دستى و شدت حاجت و بى‏بضاعتى به خاطر او رسيد نزد سلطان آن ولايت رفته چيزى از آن أخذ نمايد به آن سد فاقت خود نموده باشد، به اين عزم از معبد خود بيرون آمد.

اتفاق در اثناى راه به نهرى بر خورد كه آب آن بسيار صاف و شيرين بود چون به خاطر او خليد كه مثل اين آب در عالم نمى‏باشد، و چون كه متعارف‏ اين است هر گاه كسى به ديدن شخصى بزرگى ميرود مناسب اين است از أنفس أشياء با خود به عنوان هديه برده نثار خدمت آن بزرگ نمايد، بر خود قرار داد كه در آن وقت كه به ديدن سلطان مى‏رود چون كه بهتر از اين آب چيزى نيست، مناسب اين است قليلى از اين آب با خود برده به عنوان تحفه نثار خدمت سلطان نمايد.

لهذا ظرفى مملو از آن آب نمود به دوش مى‏كشيد، اتفاقا همان پادشاه به جهت انجام امرى بيرون آمده در جايى منزل نموده، اين شخص عابد خود را به مجلس پادشاه رسانيد تحفه خود را كه همان آب بوده باشد نثار خدمت سلطان نمود، آن سلطان شخص صاحب فطانت و ذكاء بود درك مطلب نمود، امر فرمود به خزينه‏دار خود كه فلانه مبلغ به شخص عابد داده او را از همان مكان قرار داده كه عود به مكان خود نمايد.

بعد از استعلام از سبب تعجيل و اصرار معاودت از آن مكان وجه آن را ابراز نمود، كه اگر از اين مكان معاودت نمى‏نمود همراه مى‏آمد چون كه در اثناى راه نهرى است عظيم آب آن در نهايت خوبى، اين شخص عابد از مشاهده آن منفعل مى‏شد از هديه خود، لهذا مناسب دانستيم از اينجا معاودت نمايد تا از مشاهده آن آب به الم خجلت و انفعال مبتلى نگردد.

اى عزيز من اگر عبادت عالم آن است كه از ملايكه مقربين و أنبياى مرسلين و ائمه طاهرين (صلوات اللّه عليهم أجمعين) صادر شده، آنچه از ماها صادر مى شود في الحقيقه معصيت است نه عبادت، اگر خلاق عالم از فضل و كرم خود قبول فرمايد از اين راه است كه اشاره به آن شد.

و اگر أوضح از اين خواهى بدانى، مثال قبول فرمودن خداوند عالم جل جلاله از أمثال ماها مثال اين است كه جمعى به خدمت شخصى بزرگى مشرف‏ مى‏شوند، هر يك به اعتقاد خود تحفه به عنوان هديه مى‏برند، هر كسى آنچه را كه برده به اعتقاد خود چيزى نفيس دانسته، بعضى في الواقع نفيس و مطابق واقع بوده بر خلاف بعضى ديگر، هر گاه چيز نفيس به شرافت قبول مشرف شود و غير نفيس مردود شود باعث خجلت و انفعال آورنده، و موجب روسياهى و شرمسارى او مى‏شود، لهذا جلالت و بزرگى مقتضى اين است كه غير نفيس و غير قابل را نيز به شرافت قبول بگرداند، تا آن عبد ذليل به مذلت خجلت و انفعال مبتلى نگردد.

بعد از آن كه نظم كلام به اينجا رسيد، مناسب دانست كه عنان قلم را در ميدان وصف نبذه‏اى از عبادات صادره از اركان دين و مقربين بارگاه رب العالمين جلوه داده باشد، شايد اطلاع بر آن موجب تيقظ از خواب غفلت ما غافلان، و باعث تنبيه از مفاسد سكرت أهل طغيان شود.

بدان كه روايت شده كه خلاق عالم را ملايكه چندى هستند در آسمان هفتم از وقتى كه خلق شده‏اند تا روز قيامت آنها در سجودند، أعضاء و جوارح آنها از خوف و خشيت الهى جل شأنه پيوسته در لرزه و ارتعاش است، از هر قطره از اشكهاى آنها كه منفصل مى‏شود ملكى خلق مى‏شود، و اين صنف از ملايكه به اين حالت هستند تا روز قيامت. بعد از آن كه روز قيامت شد سر را از سجده بر مى‏دارند، عرض مى‏نمايند در مقام اعتذار: ما عبدناك حق عبادتك.

و از سرور عالم و فخر بنى آدم (صلوات اللّه و سلامه عليه) در بيان حال شريف آن حضرت در مقام عبادت مروى است كه آن حضرت وقتى كه به نماز مى‏ايستادند از شدت گريه از خوف الهى صدايى از سينه مبارك آن سرور شنيده مى‏شد، مثل صداى جوشش ديك بر روى آتش.

و روايت شده كه آن سرور از خوف الهى اينقدر مى‏گريستند تا بى‏خود مى‏ شدند، در مجموع شب مشغول عبادت مى‏بودند، تا آن كه بر كثرت عبادت عتابى از جانب خلاق عالم جل شأنه بر ايشان نازل شد بقوله تعالى طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏ يعنى ما نفرستاديم قرآن را بسوى تو از براى آن كه بر خود اين قدر تعب داده باشى، كما يقال سيد القوم أشقاهم أي أتعبهم.

و أما كيفيت عبادت سرخيل ارباب معرفت و يقين جناب حضرت أمير المؤمنين (عليه السلام) أظهر از اين است كه بيان شود، ما در اين مقام اقتصار مى‏نماييم به آنچه شيخ صدوق در مجالس ذكر فرموده، حاصل مضمون آن اين است كه راوى مى‏گويد: در خدمت سيد أوصياء (عليه آلاف التحية و الثناء) مشرف بوديم در نخلستان بنى النجار، آن سرور جدا شدند از اشخاصى كه در خدمت ايشان مشرف بودند، و دور شدند به حدى كه از نظرها غايب شدند، و من چنين به خاطرم رسيد كه آن حضرت به منزل خود تشريف برده‏اند، ناگاه صوت حزين و ناله اندوهناكى به گوش من رسيد، گوش دادم شنيدم كسى با صوت حزين و ناله سوزناك مشغول به اين مناجات است «الهى كم من موبقة حلمت عني فقابلتها بنعمتك، و كم من جريرة تكرمت عن كشفها بكرمك».

يعنى: اى معبود من چه بسيار از معاصى مهلكه از من مطلع شدى، و به مقتضاى سعه حلم خود با من معمول داشتى در مقام مؤاخذه من بر نيامدى، بلكه در مقابل آن كه مستحق مؤاخذه بودم بر نعمتهاى خود بر من افزودى، و چه بسيار معاصى شديده از من صادر شد با علم به همه آنها كه مستحق اين بودم كه پرده از روى آنها برداشته مرا مفتضح نمايى، از كرم بى‏منتهاى خود آن را مستور انظار فرمودى، در مقام افتضاح من بر نيامدى.

«الهى ان طال في عصيانك عمرى، و عظم في الصحف ذنبي، فما أنا مؤمل غير غفرانك، و لا أنا براج غير رضوانك» يعنى: اى معبود من اگر چه بسيار از عمر خود را در معصيت تو صرف نموده باشم، و معاصى عظيمه من در ديوان اعمال ثبت شده باشد، يعنى چون كه چنين هست لهذا من اميدى ندارم مگر به صفت غفاريت تو، معاصى اگر چه عظيم بوده باشد لكن در جنب سعه مغفرت تو جزيى است، و رجايى ندارم مگر رضا و خوشنودى تو، كه به اندك چيزى از همه مى‏گذرى، چنانچه اين معنى مدلول عليه است بقوله (عليه السلام) «يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير».

راوى مى‏گويد: بعد از آن كه اين أبيات را به اين حال شنيدم در تفحص آن بر آمدم، و از عقب اين صوت جگر سوز رفتم، ديدم كه صاحب اين مناجات علي بن أبي طالب (عليه السلام) است، خود را مخفى داشتم تا به بينم آخر امر به كجا خواهد رسيد، آن وقت جناب حضرت أمير المؤمنين (عليه السلام) در همان دل شب چند ركعت نماز كردند، بعد از آن شروع كردند به دعا و گريه و مناجات.

از جمله مناجاتى كه در آن وقت از آن مفخر ارباب عرفان صادر شد اين بود: «الهي أفكر في عفوك فتهون علي خطيئتي، ثم أذكر العظيم من أخذك فتعظم علي بليتي» يعني: اى معبود من در وقتى كه فكر مى‏كنم در سعه عفو و گذشت تو، همه خطاياى من در نظر من سهل مى‏شود، بعد از آن كه متذكر شدت و عذاب و انتقام تو مى‏شوم، آن وقت امر بر خودم صعب و عظيم مى‏شود.

بعد از آن فرموده: «آه آه ان أنا قرأت في الصحف سيئة أنا ناسيها و أنت محصيها، فتقول: خذه، فياله من مأخوذ لا تنجيه عشيرته، و لا تنفعه قبيلته، يرحمه الملا اذا أذن فيه بالنداء» يعنى: آه آه واى بر من وقتى كه نامه أعمال من را به من دهند، به بينم در آن معصيتى ثبت است كه من فراموش كرده‏ام آن را و تو احصاء و ثبت فرموده‏اى او را، آن وقت اگر امر فرمايى به ملايكه غلاظ و شداد بگيريد اين عبد عاصى را، اى واى در آن وقت بر آن گرفته شده، كه نه‏ عشيره او مى‏توانند او را نجات داد، و نه قبيله او مى‏توانند به او نفعى رسانيد، أهل محشر بر او رحم مى‏كنند، هر گاه مأذون شود در نداء و ناله و زارى كردن.

بعد از آن فرموده «آه من نار تنضج الاكباد و الكلى، آه من نار نزاعة للشوى، آه من غمرة من لهبات لظى» يعنى: آه از آتشى كه مى‏پزد جگرها و كردها را، آه از آتشى كه پوست را از سر مى‏كند، يا آتشى كه مخلوط و مشوب به غير آتش نيست، و آه از شدت آن چنانى كه ناشى مى‏شود از شعلهاى آتش.

بعد آن گريه بسيارى كردند و صوت ايشان قطع شد و من به خاطرم رسيد كه خواب به ايشان غلبه نموده نظر به طول مدت بيدارى در شب، تأمل كردم تا صبح طالع شد، گفتم: ايشان را بيدار كنم تا نماز صبح را ادا نمايند، رفتم نزديك ديدم ايشان را مانند چوب كه بر روى زمين افتاده، نه حس دارند و نه حركت حركت دادم ايشان را حركت ننمودند، و اعضاء و جوارح ايشان را خواستم بهم آورده باشم بهم نيامد، پس گفتم «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» روح قدس آن سرور از دار فانى به أعلى درجات جنت انتقال نمود.

به تعجيل رفتم منزل ايشان خبر ممات ايشان را رسانيدم، سيده نساء فاطمه زهراء (عليها السلام) فرمودند به من: كه شرح حال ايشان و قصه ايشان را بيان كن، و من آنچه را ديده بودم به عرض آن معصومه رسانيدم، فرمودند به من: اين آن موتى كه خيال كرده‏اى نيست، بلكه اغمايى است از خوف الهى جل شأنه عارض ايشان مى‏شود.

بعد از آن جمع شدند آب بر روى مبارك ايشان پاشيدند تا به حال آمدند.

و از مبين حقايق و دقايق جناب امام جعفر صادق (عليه السلام) مروى است كه فرموده:

عادت جناب علي بن الحسين (عليهما السلام) چنين بود وقت نماز كه داخل مى‏شد لون مبارك آن سرور زرد مى‏شد و أعضاى شريفه ايشان به لرزه در مى‏آمد، مثل شاخ درخت‏ خرما. و مقالات صادره از آن قدوه ارباب معرفت و يقين أوضح شاهدى است بر كيفيت عبادت آن سرور.

و از جمله مناجاتهاى آن مقنن قوانين اخلاص و بندگى اين است: «الهى لو بكيت حتى تسقط أشفار عيني، و انتحبت لك حتى ينقطع صوتى، و قمت لك حتى تنتشر قدماي، و ركعت لك حتى ينخلع صلبي، و سجدت لك حتى تتفقأ حدقتاى، و أكلت تراب الارض طول عمرى، و شربت ماء الرماد آخر دهري، و ذكرتك في خلال ذلك حتى يكل لساني، ثم أرفع طرفي الى آفاق السماء استحياءا منك، ما استوجبت بذلك محو سيئة واحدة من سيئاتي».

و از جمله آنها اين است «الهي و عزتك و جلالك و عظمتك لو أني منذ بدعت فطرتي من أول الدهر عبدتك داوم خلود ربوبيتك بكل شعرة في كل طرفة عين سرمد الامد بحمد الخلائق و شكرهم أجمعين، لكنت مقصرا في بلوغ شكر أخفى نعمة من نعمك علي، و لو أني كريت معادن الدنيا بأنيابى، و حرثت أرضها بأشفار عيني، و بكيت من خشيتك مثل بحور السماوات و الارضين دما و صديدا، لكان ذلك قليلا في كثير ما يجب علي من حقك، و لو أنك يا الهى عذبتني بعذاب الخلائق أجمعين و عظمت للنار خلقي و جسمي، و ملات طبقات جهنم منى حتى لا يكون في النار معذب غيري و لا لجهنم طلب سواي، لكان ذلك قليلا في كثير ما استوجبه بعدلك من عقوبتك».

و غير اينها از مناجاتهايى كه از آن سرور و ساير ائمه طاهرين (عليهم السلام) صادر شده.

بدان كه ذيل دامن عصمت و طهارت انبياء و ائمه (عليهم السلام) اگر چه أجل از اين است كه به كثافت و خباثت معاصى ملوث شود، لكن اين موجب اين نمى‏تواند شد كه ايشان خوف مؤاخذه الهى جل شأنه نداشته باشند، بلكه خشيت ايشان از پروردگار عالميان بيشتر، و تضرع و ابتهال از ايشان نسبت به ديگران زيادتر مى بايد باشد، چنان كه در واقع چنين است، چه قلت و كثرت خوف الهى تابع قلت و كثرت معصيت نيست، به اين معنى كه هر كس معصيت بيشتر داشته باشد خوف آن بيشتر باشد، چنين نيست بلكه قلت و كثرت خوف حق سبحانه و تعالى تابع قلت و كثرت معرفت الهى است. هر كس معرفت او به جناب أقدس زيادتر است خوف او بيشتر است، سبحانك أخشى خلقك بك أعرفهم بك.

مجملا وجه تضرع و ابتهال و اظهار خوف از عقوبات الهيه و توبه و انابه و اعتذار از معاصى از أنبياء و ائمه (عليهم السلام) به نوعى كه مشخص اين مقصر درگاه ذو الجلال در مقام مناجات با قاضى الحاجات شده چند چيز است:

أول: مقام حيا است، بيان اين مطلب مقتضى اين كه تصوير مثالى شود كه موصل به حقيقت حال باشد به اندك التفاتى، پس مى‏گوييم: بنده كه صاحب عقل و ذكاء شد و أهل فطانت و وفا بوده باشد، مادامى كه در حضور مولى است پيوسته ملازم حيا و أدب و همواره مجتنب از مقابح و غير ملائم است، و هر عبدى كه در عقل كامل‏تر و مآل انديشى او بيشتر است، در لزوم طريقه ادب أقوى و أميل، و در اجتناب از مساوى آداب أتم و أكمل است.

و احترام مولى و اظهار وفا به حق او مقتضى اين است كه جميع جوارح ظاهره و باطنه هر يك را با حسن حالات و أخضع آنچه نسبت به او متصور است در حضور مولى مراعى داشته باشد. مثلا مناسب عيدى كه در حضور مولاى خود هست اين است كه به ايستد خدمت مولى نه بنشيند، و ايستادن هم به طرق مختلفه متصور هست، به طريق انتصاب و انحناء و به عنوان استقلال و اتكاء، و پاها را به طرق مختلفه مى‏توان گذاشت، بعضى أقرب به حياء و احترام و أدب است از بعضى ديگر، و همچنين دست.

و آن كه اعقل عبيد است در ايستادن آنچه أقرب به احترام است اختيار مى‏نمايد، خصوصا در صورتى كه مطلع باشد كه مولى ملتفت به سمت او خواهد شد و به همه اين دقايق بر خواهد خورد، و همچنين در وضع قدمها و دستها.

و أقرب أحوال لسان به ادب آن است كه در حال تكلم خاضع بوده، با نهايت تأنى و التفات، و اجتناب نمايد از رفع صوت به غير طريق متعارف. و وظيفه چشم و قوه باصره آن است كه منصوب بسوى مولى بوده به وجهى كه أنسب به حياء باشد. و وظيفه گوش و قوه سامعه آن است كه متوجه دارد به سمت مولى، كه اگر خطابى از مولا صادر شود به مقتضاى آن معمول شده باشد.

و درك اين دقايق مختلف مى‏شود به ضعف قوه عاقله و قوت آن، آن كه أعقل است درك او به حسن رعايت محاسن و قبح ترك آنها زيادتر است از آن كه عقل او كمتر است، و اينها با علم به حضور مولى است، گاه است اتفاق مى‏افتد مولى حاضر است و بنده مطلقا علم به حضور او ندارد، اعمالى كه ملايم با حضور مولى نبوده از او صادر مى‏شود، بعد مطلع بر حضور مولى و اطلاع او به آنچه از او صادر شده مى‏شود. يا آن كه عالم به حضور مولى بود لكن غفلت چنين عملى كه ملايم با حضور مولى نبوده از او صادر شد، يا متعمدا صادر شد به سبب حدوث بعضى دواعى، گاه است بى خود مى‏شود نزع لباس از خود مى‏كند به حدى كه منكشف العوره مى‏شود در حضور مولى، وقتى به حال آمد مطلع مى‏شود بر آنچه در حال بى‏خودى از او صادر شده.

در جميع اين مراتب به بين آن كس كه عقل دارد در مقام ديگر چه قدر محمول آلام خجلت و انفعال مى‏شود، گاه است به جايى مى‏رسد كه راضى به موت خود مى‏شود، به اين سبب كه ديگر نظر او به مولى نيفتد. و تشكيكى در اين مراتب نيست در حق عبيد نسبت به موالى مجازيه.

پس چگونه أمثال اين امور نسبت به مولاى حقيقى و خلاق هر وضيع و دنى موجب اعتذار و اظهار خجلت و رو سياهى و باعث تضرع و گريه و انابه و بى قرارى نشود، با آن كه در هيچ آنى از هيچ بنده دور نيست «ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى‏ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا» و در موضع ديگر فرموده «يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ مَعَكُمْ» و در موضع ديگر فرموده «إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ» و در مقام ديگر فرموده «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ».

و مشخص است كه أعقل عقلاء انبياء و ائمه هدى (عليهم السلام) مى‏باشند، و معلوم است كه ايشان منفك از اين كه مذكور شد نيستند كه منفك از أمثال اينها بوده باشند لا محاله صحبت با مردم مى‏داشتند، و خنده از آنها صادر مى‏شد، و معاشرت با نساء مى‏نمودند، و ملاعبه و ملامسه و تقبيل و جماع از ايشان صادر مى‏شد، بلكه در أمثال اين امور نسبت به ساير ناس امتياز داشتند، كاه است شبى نمى‏گذشت مگر اين كه جماع از ايشان صادر مى‏شد. و در اخبار مذكور است «كثرة الطروقة من خواص الانبياء» و همچنين مى‏خوابيدند و پا دراز مى‏كردند و صدا بلند مى‏كردند.

مجملا مشخص است احوال انبياء و ائمه بالاضافه به خلاق عالم مختلف بوده، حالتى بوده در آن توجه تام به خداوند عالم جل جلاله داشتند، تشكيكى‏ بنده ندارم در آن وقت صدور ضحك از آنها با بقاى آن حالت ممكن نبوده، و پا نمى‏توانستند دراز كنند، و ملاعبه و مقاربه با نساء در آن وقت در حق آنها ممكن نبوده، و هكذا ساير امور بلكه در اين حالت كه حالت توجه تام به معبود منعم ذى الجلال و الاكرام بوده باشد مراعى مى‏داشتند جميع آنچه را كه عقل قاضى بر حسن آن بوده، و مجتنب بودند از جميع آنچه منافى با ادب و طريقه احترام بود.

و حالت ديگر از براى ايشان بود كه در آن حالت معاشرت با مردمان مى نمودند و مى‏خنديدند و حرف مى‏زدند و صحبت مى‏داشتند و ملاعبه با زنان خود و تقبيل آنها و جماع مى‏نمودند، و أمثال اين امور اگر چه در حق ايشان طاعت بود، لكن چون أمثال اين امور در حضور مولى با اطلاع مولى غير مناسب، بلكه غير ملايم به احترام مولى مى‏باشد، و وقت توجه تام كه متذكر اين مطلب مى‏شدند، جنود حيا و حجاب مستولى آن نفوس شريفه سعيده مى‏شد، بى‏اختيار فتح لسان معذرت با گريه و زارى و توبه و انابه به تلافى آنچه از ايشان صادر شده بود مى‏نمودند، مانند بنده‏اى كه در حين غفلت از حضور مولى مباشر امورى شده باشد كه ملائم با حضور مولى نبوده.

و از اين راه است كه مقتداى قاطبه ناس و سرور جناب موسى بن جعفر عليهما صلوات الملك الاكبر در حين سجود با معبود ودود جل شأنه در حال جريان اشك گوهروار از ديده حق بين ميمنت دثار فتح لسان معذرت به درگاه پروردگار نموده، در مقام مناجات چنين به عرض درگاه قاضى الحاجات ميرسانيدند:

«رب عصيتك بلساني و لو شئت و عزتك لاخرستني» يعنى: اى پروردگار من معصيت تو كرده‏ام با زبان من، قسم به عزت تو اگر بخواهى لال و گنگم مى كنى.

مشخص است معصيت لسانى آن سرور عباد غيبت و فحش و غيرهما از محرمات لسانى نبوده، بلكه ظاهر اين است از اين مقوله بوده، آن حضرت در اوان صحبت با ناس كيفيت تكلم ايشان بر وجهى بوده كه با تذكر به حضور و عظمت أحديت ملائم نبوده، بعد از آن كه متذكر مى‏شدند نظر به فرط حياء منفعل مى‏شدند، فتح لسان معذرت چنين مى‏نمودند.

و بعد فرموده «عصيتك ببصري و لو شئت و عزتك لكمهتني و عصيتك بسمعي و لو شئت و عزتك لا صممتنى، عصيتك بيدى و لو شئت و عزتك لكنعتني، عصيتك برجلي و لو شئت و عزتك لجذمتنى، عصيتك بفرجى و لو شئت و عزتك لعقمتني عصيتك بجميع جوارحي التي أنعمت بها علي و ليس هذا جزاؤك منى».

معصيت لسان در حق ايشان مشخص شد، و اما معصيت بصر مشخص است كه وظيفه بصر عبد ذليل در محضر مولاى جليل مى‏بايد مثل بصر مستحيى بوده باشد، چنانچه در حال توجه تام به معبود چنين است، و در حالتى كه چنين نبوده باشد خارج از طريقه أدب شده، در نظر خود گويا استخفاف به حق مولى نموده لهذا بعد از التفات محمول أنواع خجلت و انفعال مى‏شود.

و اطاعت گوش در حق أمثال ايشان آن است كه در حالت استماع جميع آثار به نحوى بوده باشد كه ملائم با عظمت و جلال جناب أحديت جل جلاله بوده باشد. و معصيت گوش ايشان آن است كه در حين استماع آثار چنين نبوده باشد. و اطاعت يد ايشان آن است كه هر چه از يد ايشان حركات صادر شود مجموع به نحوى بوده باشد كه ملائم عظمت و جلالت و حضور جناب أحديت بوده باشد، و معصيت يد آن است كه چنين نبوده باشد.

و همچنين هر گاه كسى با عدم شعور و التفات به حضور مولى مقاربت با حلال خود كند، و بعد ملتفت شود كه مولى حضور داشته، اگر چه مطلقا اثمى از او صادر نشده لكن تأمل كن به بين در مقام حياء آن شخص در حالت التفات و تذكر به حضور چه قدر منفعل مى‏شود. و همچنين هر گاه فرض شود در حال شعور به حضور مولى بوده، لكن بعد از تأمل تحمل خجلت و انفعال در اين صورت زيادتر است.

مجملا هر امرى از امور صادره از هر يك از جوارح كه ملائم با حضور مولى نبوده باشد در حين توجه تام و تذكر به حضور معبود خصلت شريفه حياء موجب خجلت و شرمسارى و فتح لسان اعتذار و بى‏قرارى مى‏شود، و مقتضى اين مى‏شود كه در صدد اصلاح و چاره آن برآمده، و چون كه چاره‏اى بهتر از اعتراف به خطا و تضرع و ابتهال و توبه و انابه نمى‏شود، لهذا بى‏اختيار أهالى معرفت و اعتبار اختيار سلوك اين مسلك پر اعتبار مى‏نمايند.

و از اين مقوله است كلام سيد أوصياء جناب أمير المؤمنين (عليه السلام) «الهي اعتذاري اليك اعتذار من لم يستغن عن قبول عذره، فاقبل عذري يا أكرم من اعتذر اليه المسيئون، الهي ان أنامتني الغفلة عن الاستعداد للقائك فقد نبهتني المعرفة بكرمك و آلائك».

و كلام سيد الساجدين (صلوات اللّه و سلامه عليه) كه فرموده: «هل ينفعني يا الهي اقراري عندك بسوء ما اكتسبت، و هل ينجيني منك اعترافي لك بقبيح ما ارتكبت، أم أوجبت لي في مقامي هذا سخطك، أم لزمني في وقت دعائي مقتك، سبحانك لا أيئس منك و قد فتحت لي باب التوبة اليك، بل أقول مقال العبد الذليل الظالم على نفسه المستخف بحرمة ربه» الى آخره.

مقصود از اين تطويل فتح بابى است در وجه اعتراف ارباب طهارت و عصمت به ذنوب، تأمل در آنچه مذكور مى‏شود موجب فتح أبوابى مى‏شود در اين مقصود، و همين وجه كه مذكور شد يعنى مقام حياء به جهت ارتكاب امور غير ملائمه با حسن آداب وجه است در كلام سيد أوصياء (عليه آلاف التحية و الثناء) كه مذكور شد، يعنى قوله (عليه السلام) «الهي كم من موبقة» الى آخره. و همچنين كلام سيد الساجدين (عليه آلاف التحية من رب العالمين) «و لو أنك يا الهي عذبتني بعذاب الخلائق أجمعين» الى آخره.

و عارف در مقام غايت توجه و مناجات بعد از آن كه به مرتبه شهود رسيد كه كاشف از آن كلام مفخر نظام سيد أولياء است كه فرموده «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا» خلاف أدبى كه در وقت ديگر از او صادر شده، اگر چه در واقع و نفس الامر جزيى بوده باشد، بلكه موجب مؤاخذه في الواقع نبوده باشد، در حال توجه تمام به معبود در مقام اعتراف در نظر و اعتقاد او أعظم كباير مى‏آيد، به مقتضاى آن اعتقاد ناله و زارى و توبه و انابه و بى‏قرارى و اعتراف به عظم آن مى‏نمايد.

وجه دوم: از وجوهى كه باعث أنبياء و أولياء است بر جزع و فزع و بى قرارى، و داعى ايشان است بر اعتراف بر جرائم و معاصى مقام شكر است.

توضيح اين مطلب مقتضى اين است كه گفته شود: بدان حقوق و نعم منعم متعال بر عباد اجل از اين است كه توان احصا نمود، لكن من باب التنبيه اشاره به بعضى از آن مى‏نماييم تا حقيقت حال مشخص شود. مى‏گوييم: از جمله حقوق الهى جل شأنه بر هر فردى از افراد عباد چشم است، اگر خواهى كه قدر و منزلت اين نعمت عظيم را دانسته باشى چنين فرض كن، كه طفلى از مادر متولد شد بى‏چشم، تأمل كن و فكر كن به بين كه هر گاه سلاطين دوران و متمولين عالم، و أرباب علم و كمال از فقهاء و حكماء و أطباء و غيرهم، و قاطبه ارباب حرف و صنايع جمع شوند بذل ما في اليد كنند چاره اين امر را نتوانند نمود، بلكه مقطوع به است كه در نزد هر ذى فطنى كه هر گاه قاطبه ناس جمع شوند، و مالك جميع خزائن عالم بوده باشند صرف نمايند، چاره اين امر را نمى‏توانند نمود.

اى بى‏انصاف آخر تامل كن و انصاف بده اين يك جزء از جزئيات نعمت خداوند عالم است جل شأنه در تو كه مقاومت كرد با هر چه در عالم است بلكه علاوه آمد، دانستى كه اگر چشم نداشته باشد قاطبه ناس جمع شوند صرف مجموع خزانه عالم نمايند چاره اين امر نمى‏توانند نمود، پس اين فايق بر همه آمد.

بدان كه آنچه مذكور شد اختصاص به چشم ندارد، گوش و دماغ و دهن و لسان و دست و پا، بلكه يك انگشت بلكه يك ناخن هر يك را به خصوصه كه ملاحظه مى‏نمايى چنين است كه مذكور شد. بعد از آن كه عارف به همه اينها كه مذكور شد و غير اينها، به نظر معرفت و انصاف كه ملاحظه نمود كى طاقت دارد كه قيام و اقدام به شكر اينها نمايد، و همچنين است نعم خارجه از مآكل و مشارب و ملابس هر يك را كه ملاحظه مى‏نمايى جارى است در هر يك آنچه در خصوص چشم مذكور شد.

پس هر گاه فرض كنى طبيعت گندم را معدوم شود، هر گاه جميع عالم جمع شوند و بذل ما في الكون نمايند و بخواهند گندمى ايجاد نمايند محال است. و همچنين است ساير مأكولات و ملبوسات و غيرهما. آخر تأمل كن قطره نطفه منى كه از صلب پدر در رحم مادر قرار گرفت به صنع و قدرت كه اين خلقت غريب و صنعت عجيب به ظهور رسيد، كه قاطبه عقلاء از درك حقيقت آن متحير و سرگردانند، و به بين هر جزيى از جزئيات آن حقى است، هر گاه كسى مالك باشد هر چه را كه در عالم بوده باشد و بذل نمايد در مقابل شكر يك چشم كه خداوند عالم عطا فرموده از عهد شكر آن بر نيامده خواهد بود، تا برسيم به چشم ديگر و گوش و دماغ و دهن و زبان و ساير أعضاء و جوارح.

هر گاه يكى از ابناى دنيا احسانى به كسى نمايد، و اين شخص اگر آدم‏ است مى‏بايست پيوسته متذكر احسان او بوده باشد، و هر وقت كه او را ديد به مقتضاى آن احسان با او معمول داشته باشد، اگر چنين ننمايد از قواعد انسان و انسانيت خارج خواهد بود.

و مراتب امتنان مختلف مى‏باشد به اختلاف مراتب احسان، و همچنين مختلف مى‏باشد به اختلاف استعداد در درك مراتب احسان. و هر كس كه قوه عاقله او أكمل است درك او به مراتب احسان أتم و أقوى است، پس او در امتنان و وفا به اداى حقوق أقوى و أشد خواهد بود.

مشخص است أعقل موجودات أنبياء و أولياء و أوصياء آنها مى‏باشند، و أعقل از كل أنبياء فخر رسل و خاتم أنبياء باعث خلقت أرض و سماء جناب پيغمبر آخر الزمان (صلوات اللّه و سلامه عليه) مى‏باشد. و همچنين أعقل از كل أوصياء أوصياى آن شفيع كافه أهل محشر خواهد بود، پس آن سرور عالم و أوصياى آن مفخر بنى آدم در درك حقوق الهيه أقوى و أكمل خواهند بود از ساير أنبياء و أوصياء پس ايشان در وفاء به اداء شكر در مقابل حقوق الهيه أشد و أتم خواهند بود، و اين وجه ديگرى است از وجوهى كه داعى است در حق أئمه طاهرين و ساير أولياء مقربين (عليهم آلاف التحية من رب العالمين)، كه اصرار در ناله و زارى و اكثار در تضرع و ابتهال و بى‏قرارى فرموده باشند.

و از اين راه است كه جناب سيد الساجدين (صلوات اللّه و سلامه عليه) در مقام مناجات به عرض بارگاه قاضى الحاجات رسانيده‏اند فقراتى كه قبل مذكور شد حاصل معنى آنها اين است: اى معبود من قسم به عزت و جلال و عظمت تو اگر من مى‏بودم از اول ايجاد عالم از آن وقتى كه اراده خلقت من فرموده و عبادت تو مى‏نمودم به قدر امتداد ربوبيت تو بهر مويى در هر چشم زدنى در همه روزگار و حمد و شكر تو مى‏نمودم به حمد و شكرى كه معادل حمد و شكر قاطبه خلايق‏ بوده باشد، يعنى اگر بودم و چنين مى‏نمودم، با وجود اين معترف اين هستم و مى‏دانم كه نتوانستم از عهده شكر پست‏ترين نعمتى از نعمتهاى تو برآمده باشم.

في الواقع چنين است، چه هر گاه فرض شود همان نعمت كه پست‏تر از آن در بين نعم الهى جل شأنه نبوده باشد معدوم شود، و فرض شود كسى مالك جميع خزائن أرض بوده باشد و صرف كند در ايجاد آن، متمكن از ايجاد آن نخواهد شد، پس همان نعمت كه پست‏ترين نعمتها است مقاومت كرد با مجموع خزائن عالم به علاوه، پس چگونه مى‏تواند شد كه كسى از عهده شكر آن برآمد باشد، پس حقوق غير متناهيه الهيه كه در حق هر فرد از أفراد ناس ثابت است عقل قاضى بر اين است كه اداى شكر آنها را نموده باشد از عهده آن بر نمى‏تواند آمد.

پس چاره ندارد مگر اين كه روز و شب أوقات را صرف تضرع و ابتهال به درگاه حضرت ذو الجلال نموده باشد، و اعتراف به عجز از اداى شكر حقوق الهيه نموده باشد، و در مقام توجه تام به درگاه خالق أنام همين اخلال به شكر اگر چه مستند به عجز بوده باشد از أعظم معاصى در نظر او مى‏باشد، لهذا مبالغه در اعتراف به معاصى مى‏نمايد.

اين است كه سيد الساجدين (عليه السلام) در فقره ثانيه از دعاء مذكور فرموده، و حاصل معنى آن اين است: كه اى معبود و خداوند من هر گاه بكنم جميع معادنى كه در دنيا مى‏باشد به چنگهاى خودم، و زراعت كنم همه زمين دنيا را به معونت مژهاى چشم خود، و بنالم از خوف و خشيت توبه حدى كه جارى شود از آب چشم من مثل درياهاى آسمانها و زمينها، خون و چرك هر آينه كم خواهد بود در جنب بسيار چيزهايى كه بر من واجب است از حقوق تو، و في الواقع چنين‏ است. و وجه آن از آنچه مذكور شد ظاهر مى‏شود.