حكم ثانويه در تشريع اسلامى

على‏اكبر كلانترى

- ۱۱ -


عناوين ثانويه معروف

بخش دوم بررسى عناوين ثانويه معروف در فقه اسلامى

ترتيب مباحث

لازم است پيش از بحث درباره قواعد و عناوين ثانويه مشهور، اين مسئله روشن شود كه آيا ميان اين قواعد، ارتباطى وجود دارد و مى‏توان برخى از آن‏ها را بر برخى ديگر، مترتب و مبتنى دانست يا خير؟
طبيعى است در صورت ثبوت و كشف چنين ارتباط و ترتبى ميان آن‏ها، بحث در مورد اين قواعد نيز بر اساس آن، نظم و نسق خواهد يافت.
تا آن‏جا كه نگارنده مى‏داند، تاكنون كسى به اين موضوع نپرداخته‏است و در اين زمينه جز به اشاراتى جسته و گريخته برنمى‏خوريم.
در فصل يازدهم از بخش نخست گفتيم ممكن است در بسيارى موارد، مناط در جواز «تقيه»، اضطرار باشد. رواياتى، مانند «التقية فى كلّ شى‏ء يضطرّ اليه ابن‏آدم»(1) را نيز شاهد بر اين معنا گرفتيم. همان‏گونه كه ممكن است در مواردى، مناط در جواز تقيه، ضرر يا عسر و حرج باشد. از اين رو محقق بجنوردى قلمرو مشروعيت تقيه را، نسبت به كفار نيز تعميم مى‏دهد و در وجه آن مى‏نويسد:
اين تعميم، به جهت يگانى مناط و ادله در مورد مسلمانان غير شيعه و كافران است؛ زيرا دليل بر مشروع بودن تقيه، يا قاعده ضرر است و يا قاعده حرج و معلوم است در اين‏كه انجام دادن واجب، موجب ضرر يا حرج است، تفاوتى نيست ميان اين‏كه ضرر و حرج از ناحيه مسلمانان غير شيعه باشد و يا از سوى كافران؛ زيرا مفاد دليل نفى ضرر و حرج اين است كه حكمى كه از ناحيه ضرر يا حرج پيدا مى‏شود، منفى است و چنين حكمى در اسلام جعل نشده‏است.(2)
هم‏چنين در آن فصل گذشت كه از ديدگاه برخى فقها، مانند صاحب جواهر «ضرورت»، عنوانى عام است و عسر و حرج و تقيه، مى‏توانند از مصاديق آن باشند.
البته روشن است با توجه به اين‏كه تقيه -چنان‏كه در جاى خود مى‏گوييم- داراى قسم استحبابى و مدارايى نيز هست و نمى‏توان آن را هميشه از مصاديق ضرورت دانست. شايد مطلب دقيق‏تر در اين باب اين است كه عسر وحرج و ضرر، از جمله اسباب پيدايش اضطرار است، هم‏چنان‏كه محقق نائينى مى‏گويد:
لو اضطرّ المكلف الى الاقتحام فى بعض اطراف العلم الاجمالى كان الاضطرار موجباً عقلاً للترخيص فيما يدفع به الاضطرار، سواء كان الاضطرار من جهة لزوم الضرر او العسر و الحرج او غير ذلك من الاسباب؛(3)
در صورتى كه شخص مكلف به ارتكاب برخى از اطراف علم اجمالى اضطرار يابد، اضطرار او به حكم عقل موجب جايز شدن كارى است كه اضطرار با آن برطرف مى‏شود، فرق نمى‏كند اين اضطرار به جهت لازم آمدن ضرر يا عسر و حرج و يا ديگر اسباب باشد.
چنان‏كه در جاى خود مى‏آيد، مى‏توان اكراه را نيز در برخى موارد، زمينه‏ساز تقيه دانست. آيه‏106 سوره نحل نيز كه از جمله ادله تقيه است، متضمن اين نكته است.
از برخى عبارات صاحب‏نظران استفاده مى‏شود كه مى‏توان اكراه را از مصاديق اضطرار نيز محسوب داشت، حتى چنان‏كه دانستيم، بعضى اين دو عنوان را يكى دانسته‏اند كه البته اين حرف، صحيح به نظر نمى‏رسد؛ زيرا روشن است كه اين دو، مفهومى متغاير دارند و نمى‏توان يكى از اين دو را به جاى ديگرى استعمال نمود. در عالم خارج و مرحله تحقق نيز آن‏چه مى‏بينيم اين است كه اكراه، از جمله اسباب تحقق اضطرار است، مثلاً انسان به خاطر اكراه، به فروختن خانه خود اضطرار پيدا مى‏كند و بديهى است كه در پيدايش حالت اضطرار، اسباب ديگرى نيز دخالت دارد، مثل اين‏كه شخصى، به خاطر نياز شديد مالى، به فروختن خانه خود اضطرار يابد.
شايد به همين دليل باشد كه برخى، ضرورت را تنها از جهت حكم، ملحق به اكراه دانسته‏اند، مانند عبدالقادر عوده كه پس از بحث درباره اكراه مى‏نويسد:
و يلحق بالاكراه حالة الضرورة من حيث الحكم و لكنها تختلف عن الاكراه فى سبب الفعل؛(4)
حالت ضرورت، از جهت حكم، به اكراه ملحق مى‏شود، ولى در سبب فعل با آن فرق دارد.
وى سپس در بيان اختلاف ميان اين دو، سخن نسبتاً مبسوطى دارد كه هنگام بحث از اكراه و اضطرار، خواهد آمد.
از آن‏چه گفتيم روشن مى‏شود كه اكراه، مى‏تواند زمينه‏ساز جريان قاعده نفى حرج نيز باشد. از اين‏رو جلال‏الدين سيوطى، پس از بيان ادله قاعده نفى حرج، كه از آن به قاعده «المشقة تجلب التيسير» تعبير مى‏كند، مى‏نويسد:
ان اسباب التخفيف فى العبادات و غيرها سبعة: الاول: السفر؛ الثانى: المرض؛ الثالث: الاكراه....(5)
ايشان در جاى ديگر، ضرورت و اكراه را از متعلقات قاعده نفى ضرر دانسته و در اين زمينه نوشته‏است:
و يتعلق بهذه القاعدة قواعد: الاول: الضروريات تبيح المحظورات... و من ثم جاز اكل الميتة عند المخمصة و اساغة اللقمة بالخمر و التلفظ بكلمة الكفر للاكراه و....(6)
چند قاعده به قاعده ضرر تعلق دارد: اول: قاعده الضروريات تبيح المحظورات... و از همين رو، خوردن مردار در صورت تنگنا و فرو بردن لقمه با شراب و كفرگويى به سبب اكراه و... جايز است.
برحسب گفته بعضى ديگر، عسر و حرج، از افراد اضطرار است، مانند محقق نائينى كه على‏رغم سخنى كه از او نقل نموديم، گفته‏است:
العسر و الحرج من افراد الاضطرار.(7)
البته بررسى اين سخن، در ضمن مباحث مربوط به عسر و حرج و اضطرار خواهدآمد.
از نظر برخى ديگر، ممكن است قاعده نفى عسر و حرج، با قاعده لاضرر متحد باشد، مانند ابن‏نجيم كه پس از بحث درباره قاعده نفى عسر و حرج مى‏گويد:
و هذه القاعدة مع التى قبلها متحدة او متداخلة؛(8)
اين قاعده (قاعده لاضرر كه وى از آن به قاعده «الضرر يُزال» تعبير مى‏كند) با قاعده پيشين، متحد يا متداخل است.
از نظر ما اتحاد اين دو قاعده، با توجه به توضيحى كه درباره مفاد آن دو خواهيم‏داد، درست نيست. علماى شيعه نيز براى هر يك از اين دو قاعده، ادله جداگانه‏اى ذكر كرده و براى هر كدام، فروع و آثار ويژه‏اى در نظر گرفته‏اند، ولى متداخل بودن اين دو قاعده، اگر به معناى اشتراك در مجارى باشد، سخنى است صحيح كه ما نيز پيش از اين آن را توضيح داديم.
كلماتى از امام راحل نيز بيان‏گر اين نكته است كه تقيه، در برخى موارد، از باب مقدميت، واجب مى‏شود. در رساله تقيه ايشان مى‏خوانيم:
منها ما يستعمل لاجل الخوف على النفس و العرض و المال، فهذه ليست واجبة لنفسها، بل الواجب حفظ النفس عن الوقوع فى الهلكة و تكون التقية مقدمة له؛(9)
بعضى از اقسام تقيه، به خاطر ترس از جان و آبرو و مال انجام مى‏گيرد. چنين تقيه‏اى‏واجب نفسى نيست. واجب حفظ جان از هلاكت است و تقيه مقدمه‏اى براى اين منظور مى‏باشد.
سخن معظم‏له، با آن‏چه در فصل ويژه خود در مورد ادله و مفاد و اقسام تقيه، خواهيم گفت، كاملاً هم‏خوانى دارد.
به نظر نگارنده، در ميان آن‏چه به اسم عناوين ثانويه معروف است، حفظ نظام، ارتباطى وثيق با عنوان مقدميت دارد؛ زيرا چنان‏كه در نخستين فصل بخش دوم خواهيم گفت، انجام يا ترك هر كارى كه حفظ نظام اسلامى، متوقف بر آن باشد، لازم است. با اين بيان، خود عنوان حفظ نظام، مى‏تواند از عناوين اوليه باشد، ولى برخى امور، چون مقدمه اين واجب اوّلى است، لازم‏العمل يا ممنوع مى‏شود و حكم عارضى پيدا مى‏كند. به زودى خواهيم گفت كه حفظ نظام، بر همه احكام اوّلى و ثانوى تقدم دارد.
ميان ديگر عناوين ثانويه، مانند شرطيت، اطاعت از والدين، نذر، عهد، قسم و الزام مخالفين، هم‏چنين ميان اين عناوين و عناوينى كه از آن‏ها سخن گفتيم، ارتباط و علقه روشن يا مهمى به نظر نمى‏رسد. در سخنان صاحب‏نظران نيز تصريح يا تلويحى در اين زمينه نيافتيم.
از آن‏چه گذشت، مى‏توان چند نتيجه گرفت:
1 - در بسيارى موارد، پيدايش و بروز حالاتى، مانند اكراه، اضطرار، ضرر و عسر و حرج، زمينه‏ساز و مناط عمل به قاعده تقيه است. در مواردى نيز تقيه بدون پيدايش هيچ يك از اين عناوين، قابل جريان است. از اين‏رو مناسب است پيش از بررسى قاعده تقيه، به بحث در مورد عناوين مزبور بپردازيم.
2 - عنوان اكراه، از عنوان اضطرار مفهومى متغاير دارد، ولى بدين لحاظ كه اولى، مى‏تواند زمينه‏ساز جريان احكام دومى باشد، مناسب است نخست از عنوان اكراه بحث نماييم.
3 - وجوب تقيه، در پاره‏اى موارد، از باب مقدميت است، ولى چون در موارد بسيار ديگرى، وجوب نفسى دارد، لازم است اين دو را جدا از هم بحث نمود و بحث از تقيه را به دليل اهميت آن، بر بحث از مقدميت، جلو انداخت.
4 - از نظر برخى علماى اهل‏سنت، قاعده نفى عسر و حرج، مى‏تواند با قاعده نفى ضرر، متحد يا با آن متداخل باشد، چنان‏كه قاعده اضطرار و اكراه مى‏تواند وابسته به قاعده لاضرر باشد، ولى با توجه به توضيحى كه داديم لازم است هر يك از اين قواعد را به گونه مستقل، مورد بحث قرار دهيم.
بحث از عنوان حفظ نظام، به دليل اهميت آن، در صدر مباحث اين بخش قرار دارد، گرچه با عنوان مقدميت قرابتى روشن دارد.

فصل اول: حفظ نظام

در فقه اسلامى به تعابيرى، مانند «حفظ نظام اسلامى»، «حفظ بيضه اسلام»، «مصلحت نظام» و... برمى‏خوريم كه على‏رغم قرابت ظاهرى، مى‏توانند مفاهيمى مختلف داشته‏باشند.
حفظ نظام، از موضوعات بسيار مهم فقهى است كه پرداختن به همه جوانب آن خود كتابى مستقل مى‏طلبد. ما در اين نوشتار، تنها به بررسى اين موضوع تا آن‏جا كه به عنوان كلى بحث؛ يعنى احكام ثانويه، ارتباط مى‏يابد، مى‏پردازيم.
نگاهى به متون و نوشته‏هاى فقهى نشان مى‏دهد اين عنوان به دو معنا استعمال مى‏شود؛ زيرا گاهى مقصود از آن، حفظ و نگه‏دارى حاكميت اسلامى و جلوگيرى از خدشه‏دار شدن آن به وسيله دشمنان داخلى و خارجى اسلام است كه مى‏توان عنوان «حفظ بيضه اسلام» را نيز به همين معنا يا داراى معنايى نزديك به اين دانست و به همين جهت، مرحوم نائينى «تحفظ از مداخله اجانب و تحذّر از حيل معموله در اين باب و تهيه قوه دفاعيه و استعدادات حربيه» را در لسان متشرعين، حفظ بيضه اسلام، و در بيان ديگران «حفظ وطن» ناميده‏است.(11)
گاهى هم مراد از آن، حفظ نظم در درون جامعه اسلامى و برقرارى انضباط ميان مردم و سازمان‏ها و دستگاه‏هاى اجتماعى است. حفظ نظام به اين معنا، در مقابل اختلال و هرج و مرج، استعمال مى‏شود.
كلمه مورد بحث، در بيش‏تر موارد، در معناى دوم به كار رفته‏است، از باب مثال صاحب جواهر، در تعليل اين حكم كه جهت حل و فصل خصومات، تحصيل مرتبه اجتهاد، واجب است، مى‏نويسد: «لتوقف النظام عليها».(12)
هم‏چنين در مبحث «حرمة التكسب بما يجب على الانسان فعله» عبارتى دارد كه حاصلش چنين است:
مانع ندارد انسان بر انجام دادن واجب‏هاى كفايى، مانند صنايع اجرت بگيرد؛ چرا كه بديهى است نظام جامعه بر انجام آن‏ها، توقف دارد. آيه شريفه «نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدّنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضاً سخرياً»(3) نيز اشاره به اين مطلب دارد.(4)
در مورد وجوب نصب قاضى بر امام نيز اين عبارت از او جلب توجه مى‏كند:
اذا علم الامام -عليه‏السلام- ان بلداً خال من قاض مع الحاجة اليه لزمه نصب قاض فيه بان يبعث له او يأمر احداً قابلاً له من اهله به؛ لانه من السياسة اللازمة له و يأثم اهل البلد بالاتفاق على منعه لما من مخالفة الامام -عليه‏السلام- و منع قيام كلمة الحق و اختلال النظام؛(15)
هرگاه امام -عليه السلام- بداند شهرى قاضى ندارد با اين‏كه به او نياز است، لازم است براى آن شهر قاضى نصب كند، به اين ترتيب كه شخصى را به عنوان قاضى آن‏جا گسيل دارد و يا اين‏كه كسى از اهالى آن‏ها را كه لايق اين كار است به اين كار دستور دهد؛ زيرا نصب و تعيين قاضى بخشى از سياست و لازمه آن است، و اگر اهل آن شهر، بر جلوگيرى از آن قاضى اتفاق نمايند، گناه‏كارند؛ زيرا اين كار مخالفت با امام -عليه‏السلام- و جلوگيرى از حق و موجب اختلال نظام است.
امام راحل، جلوگيرى از هرج و مرج و حفظ نظام به معناى دوم را يكى از فلسفه‏هاى تشكيل حكومت مى‏داند و مى‏نويسد:
ان الاحكام الالهية، سواء الاحكام المربوطة بالماليات او السياسيات او الحقوق لم تنسخ، بل تبقى الى يوم القيامة و نفس بقاء تلك الاحكام يقضى بضرورة حكومة و ولاية تضمن حفظ سيادة القانون الالهى و تتكفل لاجرائه و لا يمكن اجراء احكام الله الا بها، لئلا يلزم الهرج و المرج، مع ان حفظ النظام من الواجبات الاكيدة و اختلال امور المسلمين من الامور المبغوضة، و لا يقوم ذا و لا يسدّ عن هذا الا بوالٍ و حكومة؛(16)
احكام الهى اعم از احكام مالى، سياسى و حقوقى، نسخ نشده‏است، بلكه تا روز رستاخيز باقى است، و همين باقى ماندن احكام، ضرورت حكومت و سرپرستى را ايجاب مى‏كند؛ حكومتى كه ضامن حفظ سيادت قانون الهى و عهده‏دار اجراى آن است و اجراى احكام الهى ممكن نيست، مگر با تشكيل حكومت، تا اين‏كه هرج و مرج پيش نيايد. افزون بر اين‏كه حفظ نظام از واجبات مورد تأكيد و اختلال در كارهاى مسلمين از امور ناپسند است.نظام جامعه پابرجا نمى‏ماند و از اختلال امور جلوگيرى نمى‏شود، مگر به وسيله والى و حكومت.
مرحوم نائينى در گفتارى، حفظ نظام به هر دو معناى گفته شده را مورد توجه قرار مى‏دهد و مى‏گويد:
در شريعت مطهره، حفظ بيضه اسلام را اهم جميع تكاليف و سلطنت اسلامى را از وظايف و شئون امامت، مقرر فرموده‏اند... و واضح است كه تمام‏جهات‏راجعه به‏توقف نظام‏عالم، به اصل سلطنت و توقف حفظ شرف و قوميّت هر نوعى به امارت نوع خود انسان، منتهى به دو اصل است:
اول: حفظ نظامات داخليه مملكت و تربيت نوع اهالى و رسانيدن هر ذى‏حقى‏به حق خود و منع از تعدى و تطاول آحاد ملت بعضهم على بعض الى غير ذلك، از وظايف نوعيه راجعه به مصالح داخليه مملكت و ملت؛
دوم: تحفظ از مداخله اجانب و تحذر از حيل معموله....(17)
نكته قابل توجه در اين زمينه اين‏كه، حفظ نظام، به هر دو معنا، از واجبات شرعيه و عقليه است. نگاهى به ابواب مختلف فقه نيز نشان‏دهنده مسلّم بودن اين مطلب در ميان همه فقها است. اين دانش‏وران در موارد فراوانى، با مفروغ عنه گرفتن اين حكم، احكام و آثار گوناگونى را بر آن مبتنى كرده‏اند كه با نمونه‏هايى از آن آشنا شديم، از اين‏رو محقق نائينى به مناسبتى مى‏نويسد:
چون عدم رضاى شارع مقدس به اختلال نظام و ذهاب بيضه اسلام، بلكه مهم‏تر بودن وظايف مربوط به حفظ نظم مملكت اسلامى از تمام امور حسبيه، از اوضح قطعيات است، پس ثبوت نيابت فقها و نوّاب عام عصر غيبت، در اقامه وظايف مذكور، از قطعيات مذهب خواهد بود.(18)
حتى به نظر ما، اين واجب، از احكام اوليه است و على‏رغم آن‏چه مشهور است، دليلى بر ثانوى شمردن آن نمى‏يابيم، ضابطه اولى بودن اين حكم نيز كه در بخش نخست كتاب گفتيم به طور دقيق بر آن انطباق دارد؛ چرا كه در عروض حكم وجوب بر عنوان حفظ نظام، هيچ عنوان و حالت عارضى، واسطه نشده‏است.
ظاهراً آن‏چه موجب ثانوى شمردن اين حكم شده، اين است كه در بسيارى موارد حفظ نظام، متوقف بر انجام يا ترك برخى امور است. امورى كه ممكن است فى نفسه و به حسب ذات مباح باشند، ولى به سبب توقف مزبور، واجب يا حرام شوند. همين امر سبب اين تصور شده كه عروض ثانوى حفظ نظام بر امور مزبور، موجب تغيير حكم اولى آن‏ها شده‏است، حال آن‏كه‏باكمى‏دقت‏معلوم‏مى‏شودآن‏چه بر اين امور عارض شده، عنوان ثانوى مقدميت است؛ يعنى چون اين امور، انجام يا تركشان، مقدمه حفظ نظام -كه واجبى اولى است- مى‏شود، واجب يا حرام‏شده‏اند.
مى‏توان عبارتى از مرحوم آيتالله خويى در مباحث «مكاسب محرمه» را نيز اشاره به همين نكته دانست:
اما الصناعات بجميع اقسامها فهى من الامور المباحة و لا تتصف بحسب انفسها بالاستحباب فضلاً عن الوجوب، فلا يكون التكسب بها الا مباحاً، نعم انما يطرء عليها الوجوب اذا كان تركها يوجب اخلالاً بالنظام و حينئذ يكون التصدى لها واجباً كفائياً او عينياً؛(19)
همه اقسام صنايع، از امور مباح محسوب مى‏شوند و فى‏نفسه به استحباب متصف نمى‏گردند چه رسد به اين‏كه متصف به حكم وجوب شوند، پس تكسّب با اين امور، حكمى جز اباحه ندارد، بله هرگاه رها نمودن اين صنايع سبب اخلال به نظام شود، حكم وجوب بر آن‏ها عارض مى‏شود و در اين صورت تصدى براى انجام آن‏ها واجب كفايى يا عينى خواهد بود.
مسئله حفظ نظام، پيوند مستحكمى با عنصر مصلحت دارد، كه در فصل آينده، به بررسى آن مى‏پردازيم.

پى‏نوشتها:‌


1 . حر عاملى، وسائل الشيعة، ج‏11، ابواب الامر بالمعروف، باب‏25، ح‏2.
2 . ميرزا حسن بجنوردى، القواعد الفقهية، ج‏5، ص‏64.
3 . محمدحسين نائينى، فوائد الاصول، ج‏3، ص‏252.
4 . عبدالقادر عودة، التشريع الجنائى الاسلامى، ج‏1، ص‏576.
5 . جلال‏الدين سيوطى، الاشباه و النظائر، ص‏76.
6 . همان، ص‏84.
7 . محمدحسين نائينى، فوائد الاصول، ج‏3، ص‏258.
8 . ابن‏نجيم، الاشباه و النظائر، ص‏85.
9 . امام خمينى، الرسائل، ص‏184.
11 . محمدحسين نائينى، تنبيه الامة و تنزيه الملة، ص‏5.
12 . محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج‏21، ص‏404.
13 . زخرف (43) آيه‏32.
14 . محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج‏22، ص‏119.
15 . همان، ج‏40، ص‏40.
16 . امام خمينى، البيع، ج‏2، ص‏461.
17 . محمدحسين نائينى، تنبيه الامة و تنزيه الملة، ص‏5.
18 . همان، ص‏46.
19 . سيدابوالقاسم خوئى، مصباح الفقاهة، ج‏1، ص‏27.