فصل چهارم: معيار شناخت حكم اولى از حكم ثانوى
بيان ضابطه
همانگونه كه در فصل دوم توضيح داديم، حكم ثانوى با اصطلاحاتى چند، مانند اصل
ثانوى، قاعده ثانويه و تشريع ثانوى، تشابه لفظى و صورى دارد. در آنجا با توضيح
مفاد اصطلاحات مزبور، امكان تمايز ميان خود آنها و نيز تمايز ميان آنها و حكم
ثانوى را فراهم نموديم.
با توضيح حكم ظاهرى، فرق ميان آن و حكم ثانوى نيز روشن شد.
بر طبق تعريفى كه براى احكام اولى و احكام ثانوى از مشهور نقل نموديم و اشكالات
وارد به آن را نيز پاسخ داديم، ضابطه شناخت عنوان ثانوى از عنوان اولى نيز به خوبى
روشن مىشود. بر اساس بيان مشهور، احكام ثانوى ناظر به حالات عارضى و استثنايى
مكلف، و احكام اولى ناظر به حالات طبيعى و وضعيت عادى او هستند، مثلاً با توجه به
همين تعريف، از آيه «انما حرّم عليكم الميتة و الدّم و لحمالخنزير، و ما اُهلّ به
لغيرالله فمن اضطرّ غير باغ و لا عاد فلا إثم عليه»(1)
به وضوح،عنوان ثانوى بودن «اضطرار» استفاده مىشود، چنانكه از اين جمله امام باقر
-عليهالسلام- كه مىفرمايد: «التقية فى كلّ ضرورة»(2)
به روشنى استفاده مىشود كه حالت «تقيه» از عناوين ثانوى و حالات عارضى مكلف است.
همانگونه كه در فصل دوم اشاره شد، مىتوان مصاديق عناوين ثانوى و عناوين اولى را
به گونهاى ديگر نيز ضابطهمند كرد، و آن اينكه بگوييم:
عنوان هر چيزى، آنگاه اولى خواهد بود كه بتوان آن چيز و عنوانش را موضوع و محمول
فرض كرد و ميان آن دو حمل اولى برقرار نمود، و هر گاه چنين حملى ممكن نباشد، بلكه
در صورت موضوع و محمول فرض نمودن آن دو، حمل، تنها به صورت حمل شايع، ميسر باشد، آن
عنوان، ثانوى مىباشد، مثلاً وقتى مىگوييم: «روزه واجب است» عنوانى كه مىتوانيم
براى موضوع اين حكم (روزه) در نظر گرفت، همان «روزه» است؛ يعنى در اين گزاره مثل
اين است كه گفتهايم: «روزه، به عنوان روزه بودن واجب است» و پيدا است كه اگر
بخواهيم حملى ميان اين دو برقرار كنيم و بگوييم: «روزه، روزه است» اين حمل، اولى
خواهد بود، و در نتيجه عنوان «روزه» عنوان اولى براى متعلق حكم مزبور خواهد بود.
البته بايد در چنين حملى، نوعى تغاير نيز در نظر گرفت تا لغويت لازم نيايد.
ولى وقتى مىگوييم: «روزه حرجى واجب نيست» مثل اين است كه گفتهايم: «روزه به عنوان
حرجى بودن آن، واجب نيست» و روشن است در صورتى كه بخواهيم عنوان حرجى بودن را بر
متعلق اين حكم؛ يعنى روزه، حمل كنيم و بگوييم: «روزه حرجى است» چنين حملى، شايع
صناعى خواهد بود، و در نتيجه، عنوان مزبور نيز عنوان ثانوى براى روزه مىباشد.
شايد با توجه به همين ضابطه باشد كه محقق نائينى در برخى موارد مسبب توليدى را
عنوان ثانوى براى سبب آن شمرده و گفتهاست:
قد يكون المسبب التوليدى عنواناً ثانوياً للسبب، بحيث يكتسب السبب عنوان المسبب...
فيكون للسبب عنوانين: عنوان اولى و عنوان ثانوى كضرب اليتيم، فانّه بعنوانه الاولى
ضرب، و بعنوانه الثانوى تأديب؛
گاهى مسبب توليدى، عنوان ثانوى سبب مىشود، به گونهاى كه سبب، عنوان مسبب را پيدا
مىكند... در نتيجه براى سبب دو عنوان ثابت مىشود: عنوان اولى و عنوان ثانوى،
مانند زدن يتيم كه به عنوان اولىاش [و به حمل اولى] زدن يتيم است و به عنوان
ثانوىاش [و حمل شايع] تأديب مىباشد.(3)
اما آنچه كه نبايد از آن غفلت شود اين است كه به صرف ثانوى بودن عنوان يك حكم،
نمىتوان آن حكم را ثانوى، به معناى مصطلح شمرد؛ چرا كه در احكام ظاهرى، مانند
احتياط و برائت و نيز در احكام اولى اضطرارى، مانند وجوب تيمم براى كسى كه آب در
اختيار ندارد، يا استعمال آب برايش زيانآور است، نيز عناوين ثانويه، مأخوذ است. از
همين رو برخى از اصولىها و فقها بر اين دو نوع حكم نيز «حكم ثانوى» اطلاق
نمودهاند. از جمله محقق نائينى كه بر حكم اولى اضطرارى، حكم ثانوى اطلاق
نمودهاست، در مبحث اجزاء مىگويد:
ان الاتيان بكل مأمور به واقعى اولى او ثانوى او ظاهرى يجزى عن امره، ضرورة ان
الاتيان بكلّ مأمور به يفى بالغرض الداعى الى الامر به، فيكون بقاء الامر بعد حصول
الغرض بلا موجب، و هو محال... و انما الاشكال فى ان الاتيان بالمأمور به الاضطرارى
اعنى به المأمور به بالامر الواقعى الثانوى او الاتيان بالمأمور به بالامر الظاهرى،
هل يجزى عن الامر الواقعى او لا؟؛(4)
انجام دادن هر مأمور به واقعى اولى يا ثانوى و انجام دادن هر مأمور به ظاهرى، سبب
اجزاى از امر آن مأمور به مىشود؛ زيرا بديهى است كه انجام دادن هر مأمور به
تأمينجكننده غرضى است كه به خاطر آن امر شدهاست و با اين فرض باقى ماندن امر پس
از حصول غرض، بىوجه، بلكه محال است... آنچه مورد اشكال است اين است كه آيا انجام
دادن مأمور به اضطرارى؛ يعنى آنچه كه به امر واقعى ثانوى، مورد امر قرار گرفته و
نيز انجام دادن مأمور به ظاهرى، سبب اِجزاى از امر واقعى مىشود يا خير؟
مرحوم مظفر نيز بر حكم ظاهرى وجوب احتياط يا برائت، حكم ثانوى اطلاق نمودهاست.(5)
در آغاز اين فصل، شيوه بازشناسى حكم ثانوى از حكم اولى را آموختيم، ولى با آن شيوه،
شناخت حكم ثانوى از برخى احكام ديگر، مانند حكم اولى اضطرارى، ميسر نيست، از اينرو
ناچاريم براى اين منظور از طريقى ديگر بهره جوييم كه از آن به «ضابطه تنويع و
تبصره» تعبير مىكنيم.
ضابطه تنويع و تبصره
با توجه به توضيحاتى كه داديم، شناخت احكام ثانويه از احكام اوليه، در بسيارىموارد
آسان به نظر مىرسد، ولى با اين وجود ممكن است در برخى موارد، اين كار به راحتى
ممكن نباشد و آن مواردى است كه حكم اولى، اَشكال و صورى چند داشتهباشد، از باب
مثال در باب عبادات، حكم شخص حاضر، نماز تمام خواندن و روزه تمام گرفتن است، ولى
حكم شخص مسافر، نماز شكسته خواندن و و افطاركردن است؛ يا مثلاً حكم كسى كه آب در
اختيار دارد، وجوب غسل و وضو است، ولى مكلفى كه فاقد آب است يا استعمال آب برايش
زيانآور است، بايد تيممنمايد.
در نگاه نخست ممكن است تصور شود، در اين موارد، نماز شكسته، افطار و تيمم از احكام
ثانوى است، در حالى كه بىترديد اينها از احكام اولى هستند، همانگونه كه در اماكن
چهارگانه (مسجد الحرام، مسجد النبى -صلىالله عليه و آله-، مسجد كوفه و حرم
امامحسين -عليهالسلام-) مكلف بين نماز تمام و شكسته مخير است و هر كدام را كه
انجام دهد، حكم اولى را امتثال نمودهاست.
در اينگونه موارد، جهت پرهيز از خلط و اشتباه لازم است به كيفيت تشريع وبهنحوه
خطاب شارع توجه نمود كه آيا به گونه «تنويع» است يا به صورت «قانون وتبصره»؟
با مراجعه به مصادر تشريع، روشن مىشود، در برخى موارد، خود شارع براى مكلف، حالات
گوناگونى در نظر گرفته و به اصطلاح تنويع نمودهاست، مثلاً فرمودهاست مكلف يا حاضر
است يا مسافر، حاضر بايد برخى نمازها را تمام بخواند. مسافر نيز يا سفرش، سفر
معصيتى است و يا نيست، در فرض نخست نيز برخى نمازها، تمام خوانده مىشود و در فرض
دوم همان نمازها شكسته به جا آورده مىشود، يا مثلاً مكلفى كه مىخواهد نماز
بخواند، يا براى ساختن وضو، آب پيدا مىكند يا پيدا نمىكند، يابنده آب نيز يا
استعمال آن برايش مضر است يا مضر نيست و... تمام احكامى كه شارع در اينگونه موارد
دارد، احكام اولى هستند.(6)
در مواردى نيز، شارع به طور مطلق و بدون تنويع، احكامى را انشا مىكند، سپس در جمله
ديگرى، يا به صورت متصل و يا به گونه منفصل، حكم حالت عارضى را ابراز مىدارد، كه
در چنين فرضى، از حكم دوم، تعبير به حكم ثانوى مىكنيم.(7)
بهبيانى كوتاه، در دسته اول سخن از تقسيم و تنويع است و در دسته دوم، مسئلهتبصره
و استثنا مطرح است.
آيتالله گلپايگانى پس از توضيح عناوين ثانويه و بيان حكم واقعى ثانوى، بهضابطهاى
كه شرح داديم اشاره مىكند و مىنويسد:
فيخرج مثل السفر و الحضر، فان احد العنوانين لم يؤخذ مع العجز عن الآخر، بل هما
ملحوظان فى عرض واحد، بمعنى ان الآمر قسّم المكلف الى صنفين: الحاضر و المسافر، و
اوجب على الاول التمام، و على الثانى القصر، من دون تقدم لاحدهما على الآخر؛(8)
با توضيحى كه داده شد، عناوينى مانند سفر و حَضَر، از عناوين ثانويه، خارج مىشوند؛
زيرا يكى از اين دو عنوان با توجه به عجز از ديگرى، لحاظ نشده، بلكه اين دو در يك
رديف لحاظ شدهاند، بدين معنا كه آمر، مكلف را به دو صنف تقسيم كردهاست: حاضر و
مسافر، و بر اولى، تمام و بر دومى، قصر را واجب نمودهاست؛ بىآنكه يكى از اين دو
عنوان بر ديگرى پيشى داشتهباشد.
شناخت مصاديق حكم ثانوى
محور اصلى بحث در اين فصل، راه يا راههاى بازشناسى حكم ثانوى از حكم اولى است، ولى
آنچه در مقام عمل اهميت به سزايى دارد، موضوع شناسى اين احكام است. از اينرو
مناسب مىنمايد، لااقل از باب استطراد، در اين زمينه نيز قدرى بحث نماييم.
بر اهميت موضوع شناسى و تعيين مصاديق خارجى براى عناوين ثانويه، بيشتر از آن جهت
پا مىفشاريم كه اگر اين مرحله، با دقت و ظرافت و كارشناسى لازم، همراه نباشد، چه
بسا كار بر فقيه مشتبه شود، مثلاً به جاى اهتمام و توجه به امر اهم و صدور حكم بر
طبق آن، توجه او به مهم معطوف شود و بر آن تأكيد ورزد، يا مثلاً به دليل عدم آگاهى
عميق از شرايط حاكم بر جامعه نتواند به موقع، امورى را كه حفظ نظام بر آنها مبتنى
است، تشخيص دهد.
اهميت اين مرحله در مورد حاكم اسلامى كه مسئوليت امامت و هدايت سياسى و اجتماعى
جامعه را بر عهده دارد، بيشتر احساس مىشود؛ چرا كه به اقتضاى اين مسئوليت،
شناسايى موضوعات آن دسته از احكام ثانوى كه به اداره جامعه و وظايف حكومتى مربوط
مىشود، در حيطه كار او است.
البته بسيار روشن است كه تشخيص همه موضوعات مسائل حكومتى و تعيين اهم و مهم آنها و
بررسى مصالح و مفاسد همه امور كشورى، در سعه و توان شخص حاكم اسلامى نيست. از
اينرو چه بسا وى لازم بداند در زمينههاى ياد شده از كارشناسان و متخصصان مربوط
كمك بگيرد.
امام خمينى در اشاره به اين نكته مىنويسد:
ان ما ذكرنا من ان الحكومة للفقهاء العدول قد ينقدح فى الاذهان الاشكال فيه بانهم
عاجزون عن تمشية الامور السياسية و العسكرية و غيرها، لكن لا وقع لذلك بعد ما نرى
ان التدبير و الادارة فى كلّ دولة بتشريك مساعى عدد كبير من المتخصصين و ارباب
البصيرة. و السلاطين و رؤساء الجمهور من العهود البعيدة الى زماننا الّا ما شذّ
منهم لم يكونوا عالمين بفنون السياسة و القيادة للجيش، بل الامور جرت على ايدى
المتخصصين فى كلّ فنّ، لكن لو كان من يترأس الحكومة شخصاً عادلاً فلا محالة ينتخب
الوزراء و العمّال العدول او صحيح العمل، فيقل الظلم و الفساد، و التعدى فى بيت مال
المسلمين و فى اعراضهم و نفوسهم.
كما انّ فى زمان ولاية اميرالمؤمنين -عليهالسلام- لم يجر جيمع الامور بيده
الشريفة، بل كان له ولاة و قضاة و رؤساء الجيش و نحوهم. و الآن ترى ان تمشية الامور
السياسية او العسكرية و تنظيم البلاد و حفظ الثغور كل موكولة الى شخص او اشخاص ذوى
الصلاحية بنظرهم؛(9)
ممكن است نسبت به اين گفته ما كه حكومت از آن فقهاى عادل است، اشكالى در ذهن بيايد
و آن اينكه فقها توانايى اداره امور سياسى و نظامى و... را ندارند، ولى اين اشكالى
است بىاساس؛ زيرا مىبينيم در هر دولتى، تدبير و اداره امور، با تشريك مساعىِ شمار
بزرگى از متخصصان و آگاهان به امور، انجام مىگيرد و پادشاهان و رؤساى جمهور از
زمانهاى دور تا دوران ما، به جز تعداد كمى از آنها، آگاه به فنون سياست و رهبرى
سپاه نبودهاند، بلكه كارها به دست متخصصان هر فنى انجام مىگرفتهاست، لكن اگر
شخصى كه در رأس حكومت قرار مىگيرد، فردى عادل باشد، وزرا و كارگزارانى عادل يا
درستكار برمىگزيند و بدين ترتيب ظلم و فساد و تجاوز به بيتالمال مسلمانان و عرض
و جان آنها تقليل مىيابد. همانگونه كه در دوران زمامدارى اميرالمؤمنين
-عليهالسلام- نيز همه كارهاى حكومتى به دست آن حضرت انجام نمىگرفت، بلكه آن حضرت
داراى واليان، قاضيان، سران سپاه و... بود. امروزه هم مىبينيم كه اداره امور سياسى
يا نظامى و تنظيم امور بلاد و حراست از مرزها، هر كدام به شخص يا اشخاص صلاحيتدار
واگذار مىشود.
البته اگر عناوين ثانويه، جنبه فردى پيدا كند، تشخيص موضوعات آنها در بسيارى از
موارد كار دشوارى نخواهد بود؛ چه اينكه غالباً هر شخصى، اضطرار و عسر و حرج خود را
به راحتى تشخيص مىدهد، گرچه در بعضى موارد نيز اين كار بدون رجوع به متخصص مربوط،
مانند پزشك، ميسر نيست، مخصوصاً اگر معيار در اين موارد عسر و حرج نوعى باشد.
نكتهاى كه در پايان اين فصل بر آن تأكيد فراوان داريم اين است كه بايد درتشخيص
موضوعات و مجارى احكام ثانوى، به ويژه در تعيين مصاديق اهم و مهم در حدّ امكان از
كارشناسان متشرع و صاحب تقوا كمك گرفت؛ چرا كه احتمال تأثيرتمايلات نفسانى در
اينگونه موارد بسيار است. از باب مثال ممكن است نظر فرد يا افرادى اين باشد كه به
منظور مقابله با تهاجم فرهنگى و مبارزه با مفاسدى كه اقشار جامعه، مخصوصاً نسل جوان
را تهديد مىكند، برخى از امور حرام، آزاد گذاشته شود و در مورد آنها سختگيرى به
عمل نيايد، تا بدين وسيله مردم به مفاسد بزرگتر گرايش پيدا نكنند (ترك مهم به خاطر
اهم)، حال آنكه چه بسا به خاطر طبيعت سيرى ناپذير انسان، اين تساهل و آزادگذارى،
خود مقدمه و زمينهساز گرايش مردم به سوى همان مفاسد بزرگتر باشد. در اينگونه
مقولهها، به كار گيرى افراد متخصص در امور اجتماعى و برخورداراز روحيه خداترسى و
دينباورى، بسيار ضرورى مىنمايد.
پىنوشتها:
1 . بقره (2) آيه 173.
2 . حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج11، ابواب الامر بالمعروف،
باب25، ح1.
3 . محمدحسين نائينى، فوائد الاصول، ج4، ص168.
4 . همان، اجود التقريرات، ج1، ص194.
5 . محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج1، ص6.
6 . آياتى مانند دو آيه زير ناظر به اينگونه تشريع هستند:
«يا أيّها الذين آمنوا اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا وجوهكم و أيديكم الى المرافق و
امسحوا برؤوسكم و أرجلكم الى الكعبين و ان كنتم جنباً فاطّهّروا و ان كنتم مرضى أو
على سفر أو جاء أحد منكم من الغائط أو لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيداً
طيّباً...» (مائده (5) آيه 6).
«يا أيها الذين آمنوا لاتقربوا الصلاة و أنتم سُكارى حتى تعلموا ما تقولون و لا
جنباً الّا عابرى سبيل حتى تغتسلوا و ان كنتم مرضى أو على سفر أو جاء أحد منكم من
الغائط أو لامستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيداً طيّباً...» (نساء (4)
آيه43).
7 . آياتى مانند آنچه در زير مىآيد ناظر به اين سنخ تشريع
هستند:
«و ما لكم الّا تأكلوا ممّا ذُكر اسمُ الله عليه و قد فصّل لكم ما حرّم عليكم الّا
ما اضطررتم اليه...» (انعام (6) آيه119).
«انّما حرّم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما أهلّ به لغيرالله فمن اضطرّ
غير باغٍ و لا عادٍ فلا اثم عليه إنّ اللّه غفور رحيم» (بقره (2) آيه173).
«حرّمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير... فمن اضطرّ فى مخمصة غير متجانف لاثم
فانّ اللّه غفور رحيم» (مائده (5) آيه3).
8 . سيدمحمدرضا گلپايگانى، افاضة العوائد، ج1، ص117.
9 . امام خمينى، البيع، ج2، ص498.