مقدمه
بسمالله الرحمن الرحيم
الحمد لله على ما أنعم وعلّم الانسان ما لم يعلم و الصلاة و السلام على النبى
الخاتم و نتيجة العالم وعلى آله اصول الكرم و اولياء النّعم و لاسيّما قائمهم الحجة
بنالحسن ارواحنا له الفداء.
در كتابها و متون اصول و فقه، به ويژه آثارى كه در اين دو علم پس از شيخ اعظم
مرتضى انصارى نگارش يافته، كم و بيش به اصطلاح «حكم ثانوى» برمىخوريد.
بسيارى از اصوليان و فقها، در لابهلاى مباحث خود و به مناسبتهاى گوناگون به طور
غيرمستقل به اين موضوع توجه كرده و از آن بحث نمودهاند، ولى بىترديد بررسىهاى
انجامگرفته در اين زمينه، ناچيز، فاقد انسجام و نامنقّح بوده و علاوه بر اينكه
ناظر به معضلات و مشكلات جديد فقهى نيست، در برخى موارد نيز دچار ابهام است.
همچنين در مورد اين سؤال كه آيا احكام حكومتى از احكام اوليه است يا ثانويه، يا
اينكه اصولاً سنخ ديگرى غير از احكام اوليه و ثانويه است، تاكنون پژوهشى كافى و
منقّح صورت نپذيرفتهاست.
اينگونه امور سبب شدهاست برخى ميان پارهاى از احكام اوليه و احكام ثانويه، دچار
خلط و اشتباه شوند.
برخى از روشنفكران معاصر نيز عنوان شدن «مصلحت نظام» از سوى امامخمينى(ره) را به
«فدا كردن دين به پاى حكومت» تفسير كردهاند(ا)
كه مىتواند نتيجه قهرى امور يادشدهباشد.
چنانكه بعضى از اين جماعت كوشيدهاند، زير عنوان «فرايند عرفى شدن فقه شيعى» اين
ادعاى بزرگ را بپرورانند كه پذيرش عنصر مصلحت - كه به گمان آنان معادل واژه فرنگى
يوتيليتى (utility) است - در انديشه ولايت فقيه، مستلزم افتراق ساختارى ميان دو
نهاد دين و دولت است و در نتيجه، اين امر منتهى به سكولاريزم خواهد شد.(ب)
براى برطرف كردن اينگونه ابهامها و جلوگيرى از هرگونه خلط و اشتباه، تحقيقى
فراگير و مستدل درباره حكم ثانوى و مصاديق آن شايسته است و همينطور لازم است
پيشينه كاربرد عناوينى چون «مصلحت نظام» در فقه اسلامى و مباحثى از اين دست مورد
بررسى قرار گيرد.
افزون بر آنچه گفتيم، امور زير نيز پژوهش همه جانبه احكام ثانوى را ضرورى مىسازد:
1 - جاودانى و جهانى بودن اسلام، دو ويژگى مهم اين دين است كه هيچ مسلمان دينباورى
در آنها ترديد ندارد.
از همين جا پرسشى مهم رخ مىنمايد و آن اينكه، از يك سو اسلام قوانين و احكام
ثابتى براى همه عصرها و همه ملتها ارائه مىدهد، و از سوى ديگر نيازها و مصالح
زمانه، متفاوت و متغير است، و در جهان اقوام و ملل متنوع با فرهنگها و نيازهاى
مختلف زندگى مىكنند، بااين حساب چگونه مىتوان اين نيازهاى متنوع و متغير را با آن
قوانين ثابت برطرف نمود و پاسخداد؟
بسيار روشن است كه اسلام با آن دو ادعاى بزرگ؛ يعنى جهانى و جاودانى بودن،
نمىتواند پاسخ به اين پرسش اساسى را به سكوت و اهمال برگزار كند. مطالعه كتاب
(قرآن) و بررسى سنت نشان مىدهد، يكى از اصول پيشنهادى اسلام براى برطرف كردن
نيازهاىمتغير و حل مشكلات و معضلات نوپيدا، استفاده از احكام «عناوين ثانويه» است؛
عناوينى كه در شرايط غيرطبيعى و حالات عارضى نمايان مىشود و حكم متناسب با خود را
مىطلبد.
جهت روشن شدن نقش اين احكام در حل مشكلات و مسائل نوپيدا، بحث و كاوش در مورد آنها
ضرورى است.
2 - اين بيم وجود دارد كه افراد ناآگاه يا كم اطلاع از حدود و ثغور احكام ثانويه،
در هرواقعهاى، بىدرنگ و بدون جستوجو از حكم اولى آن واقعه، به سراغ احكام ثانويه
بروند و اين كار افزون بر اينكه موجب وهن شريعت مىشود، چه بسا هرج و مرج و اختلال
نظام را نيز به دنبال داشتهباشد. پس لازم است مجارى و حدود و ثغور اين احكام
مطالعه و ارائه شود.
3 - ممكن است تصور شود، صدور احكام ثانوى از سوى فقها يا حاكم اسلامى نشاندهنده
عدم غناى فقه است؛ اين تصور از اينجا ناشى مىشود كه حكم ثانوى، چيزى بيرون از فقه
بوده و علم فقه تنها از احكام اوليه بحث مىكند. از اينرو، لازم است درباره درستى
يا نادرستى اين تصور نيز مطالعه شود.
پرسشها
پرسشهاى اصلى دراين پژوهش، عبارتاند از:
- حكم ثانوى چيست؟
- عناوين و احكام ثانوى، در فقه اسلامى، چه تعداد است؟
- آيا وجود احكام ثانوى در فقه، نشانه عدم غناى آن است؟
- نقش احكام ثانوى در حل معضلات و مشكلات نوپيدا چيست؟
- چگونه مىتوان حكم ثانوى را از حكم اولى بازشناخت؟
- حدود و ثغور استفاده از احكام ثانوى در فقه كجاست؟
- چه نسبتى ميان ادله احكام ثانوى و ادله احكام اولى برقرار است؟
- و...
بخش نخست اين پژوهش به پاسخگويى اين پرسشها مىپردازد.
مهمترين سؤالات فرعى اين تحقيق نيز عبارتاند از:
- آيا حكم حكومتى، حكم ثانوى است يا اولى، يا چيزى غير از آن دو؟
- آيا حفظ نظام، از عناوين اوليه است يا ثانويه؟
- تفاوت ميان دو عنوان «حفظ نظام» و «مصلحت نظام» چيست؟
- تفاوت ديدگاه شيعه و ديدگاه اهل سنت در مورد مصلحت چيست؟
- مفاد قاعده نفى عسر و حرج چيست؟
- چه مقدار عسر و حرج مجوز تمسك به قاعده مزبور است؟
- مفاد قاعده نفى ضرر چيست؟
- تفاوت ميان دو عنوان اضطرار و اكراه چيست؟
- آيا دولت اسلامى نيز مىتواند در مواقع لزوم از كفار و مجامع و دستگاههاى تحت
نفوذ آنان، تقيه نمايد؟
- حكم تقيه در زمان ما چيست؟
- ديدگاه اهلسنت درباره تقيه چيست؟
- آيا مقدميت، عنوان اولى است يا ثانوى؟
- آيا شرطيت، عنوان اولى است يا ثانوى؟
- مفاد قاعده الزام چيست؟
- آيا قاعده مزبور، اولى است يا ثانوى؟
- آيا اين قاعده در مورد كفار نيز جريان دارد؟
- آيا دولت اسلامى نيز مىتواند در روابط تجارى و اقتصادى خود با كشورهاى نامسلمان،
از اين قاعده بهره گيرد؟
پاسخ به اينگونه پرسشها ايجاب مىكند هر يك از عناوين ثانويه را جداگانه، مورد
بررسى قرار دهيم.
ترتيب مباحث
مباحث اين كتاب مشتمل بر دو بخش، و هر بخش داراى چندين فصل خواهد بود.
در بخش نخست، به كلياتى درباره احكام ثانويه، مانند بررسى سير تاريخى بحث، حقيقت و
ماهيت حكم ثانوى، جاىگاه حكم ثانوى در تقسيمات احكامِ شرعى، سنخ حكم حكومتى، معيار
شناخت حكم اولى و حكم ثانوى، نسبت ميان ادله احكام ثانوى و ادله احكاماوليه و
مباحثى از اين دست مىپردازيم.
در بخش دوم، آنچه را كه به نام عناوين ثانويه مشهور است، مانند حفظ نظام، عسر و
حرج، ضرر، اضطرار، اكراه، تقيه و... بررسى مىكنيم. بديهى است مقصود از «كليات» در
بخش نخست كتاب، مطالب مبهم و مجمل و نامنقح نيست، بلكه مراد از آن، مطالبى است كه
نسبت به كليه مصاديق عنوان ثانوى يا بيشتر آنها شمول دارد و تنها به يكى از آنها
محدود نمىشود، برخلاف بخش دوم كه در آن درباره مصاديق عنوان ثانوى بحث مىشود.
البته ذكر اين نكته لازم است كه آنچه در فصول بخش دوم مورد مطالعه قرار مىگيرد،
مباحثى است كه تاكنون به آنها پرداخته نشده، يا به صورت روشن و منقح مورد بررسى
قرار نگرفتهاست، مانند تفاوت ميان دو عنوانِ «مصلحت نظام» و «حفظ نظام» و اينكه
اصولاً آيا «حفظ نظام» عنوان اولى است يا عنوان ثانوى؟ و اما آنچه تاكنون از سوى
فقها و اصوليان بهخوبى بحث و تحقيق شدهاست، مانند دليلهاى مشروعيت تقيه،
دليلهاى قاعدههاى نفى ضرر و نفى حرج و مانند آن، هدف اين پژوهش نيست، گرچه ممكن
است در مواقع لزوم، بهگونه اختصار، مورد اشاره قرار گيرد؛ مثلاً براى تعيين و
تحديد مجارى اين قاعدهها، گريزى از رجوع به ادله مشروعيت آنها و مفاد و مضمون
آنها نيست.
بيان اين نكته نيز لازم است كه در بخش دوم، بيشتر اهتمام و توجه به عناوين
ثانويهاى است كه در ابواب مختلف فقه و در ابعاد گوناگون زندگى كاربرد دارند، مانند
عنوانهاى حفظنظام، نفى ضرر و نفى حرج.
از اينرو، عناوينى، مانند نذر، عهد، قسم و اطاعت از والدين كه بيشتر جنبه فردى
داشته و در ابواب كمترى از فقه كاربرد دارند، كمتر مورد بحث واقع مىشوند.
در ختام از باب «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق» لازم مىدانم از همه دوستانى
كهدرفراهم آمدن و سامان يافتن اين مجموعه بذل مساعى نمودند، بهويژه
حجةالاسلامآقاىسيفالله صرامى كه با مطالعه دقيق كتاب و نقد پارهاى از مطالب آن
سبب پختگى و استحكام بيشتر آن شدند، تشكر نمايم.
20/8/1376
علىاكبر كلانترى
سير تاريخى حكم ثانوى
الف - دانشمندان شيعه و حكم ثانوى
اين نكته كه عارض شدن برخى عناوين بر بعضى امور، موجب دگرگونى در حكمشرعى آنها
مىشود، از همان صدر اسلام در ارتكاز مسلمانان متشرع و آگاه به موازين شرعى
بودهاست؛ چرا كه قواعدى، مانند قاعده نفى حرج، نفى ضرر، تقيه و... ريشه در كتاب
(قرآن) و سنت دارد و از همان سالهاى نخست، مسلمانان اين دو منبع را در اختيار
داشتهاند.
اين مطلب كه پيش آمدن برخى حالات و پيدايش بعضى عناوين نيز حسن وقبح برخى امور را
دستخوش تغيير و تبديل قرار مىدهد، از ديرباز مورد توجه ومطالعه دانشمندان
بودهاست. علامه حلى در مبحث حسن و قبح عقلى مىنويسد:
ذهبت الامامية و من تابعهم من المعتزلة الى أنّ من الأفعال ما هو معلوم الحسن و
القبح بضرورة العقل كعلمنا بحسن الصدق النافع، و قبح الكذب الضار... و منها ما هو
معلوم بالاكتساب انّه حسن أو قبيح كحسن الصدق الضار و قبح الكذب النافع و منها ما
يعجز العقل عن العلم بحسنه أو قبحه فيكشف الشرع عنه كالعبادات؛(1)
ديدگاه اماميه و به دنبال آنان معتزله اين است كه حسن و قبح برخى از كارها، به حكم
بديهى عقل، آشكار است، مانند علم ما به حُسن راستگويى سودمند و قبح دروغگويى
زيانآور... و حسن و قبح برخى از كارها، با نظر و فكر معلوم مىشود، مانند حسن
راستگويى زيانآور و قبح دروغگويى سودمند. پارهاى از كارها نيز، عقل از علم پيدا
كردن به حسن يا قبح آنها، ناتوان است و اين شرع است كه حسن و قبح آنها را آشكار
مىسازد، مانند عبادات.
ولى تعبير حكم ثانوى يا تكليف ثانوى پيشينه زيادى ندارد.
بر اساس جستوجويى كه انجام گرفت، نخستين دانشمند شيعى كه سخن از حكم ثانوى به
ميان آورده، شيخ محمدتقى اصفهانى (متوفاى 1248ق.) است. وى در مبحث صحيح و اعم در
صورتى كه حكم صادر از مجتهد مخالف با واقع باشد و مجتهد خطا كردهباشد را نسبت به
خود مجتهد و مقلدان او «تكليف ثانوى» شمردهاست.(2)
ولى همانطور كه پيداست اين سخن و تعبير، درباره حكم ظاهرى است نه حكم ثانوى مصطلح
كه مورد بحث ما است. پس از وى، به شيخ محمدحسينبن عبدالرحيم (متوفاى 1250ق.) مؤلف
كتاب فصول مىرسيم كه از احكام اوليه و ثانويه به «التكاليف الأصلية و العارضية»
تعبير كردهاست. بخشى از سخن وى هنگام بحث از قاعده لاحرج چنين است:
انّ الظاهر من أدلة نفى العسر و الحرج انتفاؤهما فى التكاليف الأصلية و العارضية
بأسباب سائغة فلايتعلق النذر و شبهه بما يشتمل عليهما... و كذا الحال فى أمر من يجب
طاعته شرعاً كالمولى، فليس له اجبار مملوكه بما فيه عسر و حرج؛(3)
ظاهر از دليلهاى عسر و حرج اين است كه عسر و حرج در تكليفهاى اصلى و تكليفهايى
كه از راههاى جايز عارض مىشوند، منتفى است. از اينرو، نذر و مانند آن بهتكليف
حرجى و عسرآور، تعلق نمىگيرد... و به همين ترتيب است فرمان كسى كه اطاعت او نوعاً
واجب است، مانند مولا كه نمىتواند عبد خود را به كار حرجى و عسرآور اجبار نمايد.
در مبحث اجتهاد و تقليد نيز به گفتارى كوتاه از ايشان درباره احكام اوليه، همراه با
اشارهاى به احكام ثانويه برمىخوريم. وى در اين مبحث، احكام فعلى را به دو دسته
احكام واقعى اولى و واقعى غير اولى تقسيم مىكند.(4)
ولى آغاز بحث و تحقيق در مورد اين احكام را بايد از زمان شيخ مرتضى انصارى (متوفاى
1281ق.) دانست. وى در كتاب مكاسب مبحث «شروط صحت شرط»(5)
ونيز در رساله «المواسعة و المضايقة»(6)
و همچنين در كتاب فرائد الاصول هنگام بحث از «قاعده لاضرر»(7)،
مباحث دقيق و ارزندهاى درباره حكم ثانوى مطرح نمودهاست.
پس از ايشان، محمد كاظم خراسانى (متوفاى 1329ق.) در كتاب كفاية الاصول هنگام بحث از
«قاعده لاضرر» همچنين در آغاز مبحث «تعارض الادلة و الامارات» مطالبى درباره احكام
ثانويه طرح نمودهاست.(8)
پس از صاحب كفايه، محشّيان و شارحان اين كتاب و علماى ديگر نيز كم و بيش به اين بحث
پرداختهاند.
ناگفته نماند دانشمندان متقدم بر اين بزرگان نيز به گونه پراكنده مباحثى را در
مورد احكام و قواعد ثانويه ابراز داشتهاند، ولى آنچه در آثار آنان مىيابيم بحث
درباره مصاديق حكم ثانوى است بدون آنكه به عنوان مزبور تصريح كنند.
از باب مثال، علامه محمدباقر مجلسى (متوفاى 1111ق.) در شرح حديث «لاضرر و لاضرار»
مىنويسد:
هذا المضمون مروى من طرق الخاصة و العامة بأسانيد كثيرة فصار أصلاً من الأصول و به
يستدلّون فى كثير من الاحكام.(9)
شيخ يوسف بحرانى (متوفاى 1186ق.) در آغاز جلد اول كتاب «الحدائقالناضرة» حدود
دهصفحه درباره تقيه بحث كردهاست. محمد مهدى بنمرتضى طباطبائى (متوفاى 1212ق.)
نيز در كتاب فوائد خود در مورد مسئله عسر و حرج به بحث پرداختهاست.
همچنين سيدعبدالله شبّر (متوفاى 1242ق.) در كتاب «الاصول الاصلية و القواعد
الشرعية» بحثهايى درباره قاعده لاحرج و تقيه دارد.
در كتاب «عوائد الايام» تأليف احمد نراقى (متوفاى 1245ق.) و كتاب «عناوينالاصول»
تأليف عبدالفتاح بنعلى مراغى (متوفاى 1250ق.) نيز به مباحثى درباره حكم ثانوى
لاضررولاحرج برمىخوريم.
ب - دانشمندان عامه و حكم ثانوى
در ميان صاحب نظران عامه به كسى كه در جوانب حكم ثانوى و كليات مربوط به آن به بحث
پرداختهباشد برنخورديم. به نظر مىرسد اين بحث از ابتكارات دانشمندان شيعه و در
رأس آنان شيخ انصارى باشد.
تحقيق و تأليف در مورد مصاديق احكام و قواعد ثانويه در ميان دانشمندان سنى نيز
پيشينهاى ديرينه دارد. در زير چشماندازى به مهمترين نمونههاى اين مباحث و
صاحبان آنها به ترتيب تاريخى داريم:
مالك بنانس (متوفاى 179ق.) درباره عناوين ثانوى نذر، عهد و قسم، بحث نمودهاست.(10)
محمد بنادريس شافعى (متوفاى 204ق.) نيز مطالبى در اين زمينه دارد.(11)
وىهمچنين زير عنوان «ما يحلّ بالضرورة» مباحثى در مورد عنوان ثانوى ضرورت، طرح
نمودهاست.(12)
ابوالقاسم خرقى (متوفاى 334ق.) نيز مباحثى درباره عنوان اكراه، پيش كشيدهاست.(13)
پس از وى به ابنحزم اندلسى (متوفاى 456ق.) مىرسيم كه در مورد اكراه و اقسام آن
بحث نمودهاست.(14)
وى همچنين مباحثى درباره نذر، عهد و قسم دارد.(15)
احمد بنحسين بيهقى (متوفاى 458ق.) نيز بحثى مفصل در مورد نذر، عهد و قسم مطرح
كردهاست.(16)
پس از وى مىتوان از امام محمد غزالى (متوفاى 505ق.) و ابوبكر بنمسعود كاشانى حنفى
(متوفاى 587ق.) ياد كرد.
ابوبكر بنمسعود درباره مفهوم لغوى و شرعى اكراه، انواع، شرايط و احكام آن بحث
نمودهاست.(17)
همچنين در مورد نذر و عهد و قسم مباحثى دارد.(18)
ابنقدامه حنبلى (متوفاى 620ق.) نيز در مورد اضطرار، اكراه، شروط تحقق و احكام آن(19)
و نذر، عهد و قسم بحث نمودهاست.(20)
عبدالعزيز بنعبدالسلام (متوفاى 660ق.) درباره اكراه، اضطرار، قانون اهم و مهم، و
قانون دفع افسد به فاسد مباحث مبسوطى دارد. وى مباح شدن كار حرام بهخاطراضطرار را
از مصاديق قاعده «الجمع بين احدى المصلحتين و بذل المصلحةالاخرى» مىگيرد.(21)
محيىالدين نووى (متوفاى 676ق.) كه شافعى مذهب است، در موارد فراوانى به قاعده
«لاضرر» تمسك مىكند و در مبحث رهن، توضيح فشردهاى در مورد حديث «لاضرر و لاضرار»
دارد. همچنين مباحثى در مورد اكراه و اضطرار مطرح كردهاست.(22)
پس از نام بردگان بالا، مىتوان از جلالالدين سيوطى (متوفاى 911ق.) ياد كرد كه
درباره قاعده نفى حرج بحث نموده و به «المشقّة تجلب التيسير» تعبير مىكند. قاعده
نفى ضرر و به تعبير او «الضرر يُزال» و اكراه از ديگر مباحث است.(23)و(24)
پىنوشتها:
ا . مهدى بازرگان، «آخرت و خدا هدف بعثت انبيا»، مجله كيان، شماره 28.
ب . جهانگير صالحپور، «فرايند عرفى شدن فقه شيعى»، همان، شماره 24.
1 . علامه حلى، نهج الحق و كشف الصدق، ص82.
2 . محمدتقى اصفهانى، هداية المسترشدين، ص112.
3 . محمدحسين، فصول، ص335.
4 . همان، ص391.
5 . مرتضى انصارى، مكاسب، ص277 - 278.
6 . همان، ص354.
7 . مرتضى انصارى، فرائد الاصول، ص535 - 536.
8 . محمد كاظم خراسانى، كفاية الاصول، ج1، ص348 و ج2، ص269 و 376.
9 . محمدباقر مجلسى، مرآة العقول، ج19، ص395.
10 . مالك بنانس، المدونة الكبرى، ج2، ص76 - 146.
11 . محمد بنادريس شافعى، الاُم، ج1، ص254 به بعد.
12 . همان، ص252.
13 . ابنقدامه، المغنى، ج5، ص273 و ج8، ص260 به بعد.
14 . ابنحزم اندلسى، المحلّى، ج8، ص329 به بعد.
15 . همان، آغاز ج8.
16 . احمد بنحسين بيهقى، السنن الكبرى، ج10، ص26 به بعد.
17 . ابوبكر بنمسعود كاسانى، بدائع الصنائع، ج7، ص175 به بعد.
18 . همان، ج5، ص81 به بعد.
19 . ابنقدامه، همان.
20 . همان، ص331 به بعد.
21 . عبدالعزيز بنعبدالسلام، قواعد الاحكام فى مصالح الانام، ج1، ص94.
22 . محيىالدين نووى، المجموع فى شرح المهذب، ج9، ص158 به بعد و ج13، ص238.
23 . جلالالدين سيوطى، الاشباه و النظائر، ص76 به بعد و 203 به بعد.
24 . بنا به گفته مؤلف كتاب «النظرية العامة للموجبات و العقود»
منابع زير نيز در مورد اكراه بحث كردهاند:
الهداية، ج3، ص222 - 224؛ شرح زيعلى بر كنز العمال، ج5، ص181 - 187؛ الوجيز،
ج2، ص57؛ شرح الخرشى، ج2، ص175؛ القوانين الفقهية، ص227؛ الميزان شعرانى، ج2،
ص128 و قانون الاحكام الشرعية فى الاصول الشخصية المصرى، ماده217 (صبحى محمصانى،
النظرية العامة للموجبات و العقود، ج1، ص453).