14 - وهابيت
در مباحث قبل ديديم كه اهل احديت و در راءس آنها احمد بن حنبل تنها به جمع آورى
احاديث مى پرداختند و مخالف هر گونه تعقل و تكلم پيراممون آيات و احاديث اعتقادى
بودند. با ظهور اشعرى ، اين روش تعديل شد و تعقل نه به عنوان روش كشف حقايق بلكه به
منظور دفاع از معارف حديثى به كار گرفته شد. بدينسان اشعرى بر خلاف اهل حديث و
حنابله كه مخالف علم كلام بودند، اين علم را پذيرفت و حتى كتابى در دفاع از آن
نگاشت . با طهور اشعرى به تدريج بيشتر علماى اهل سنت از روش او پيروى كردند و پس از
چندى ، مذهب اشعرى ، مذهب رسمى اهل سنت در مباحث اعتقادى گرديد.
(191) اما هنوز هم روش احمد بن حنبل در ميان اهل سنت طرفدارانى داشت و از
اين رو گاه ميان حنابله و اشاعره منازعاتى رخ مى داد. اين وضعيت ادامه داشت تا
اينكه در قرن هشتم ، احمد بن تيميه حرانى دمشقى (661-728 ق ) ظهور كرد و درصدد
ترويج مذهب حنابله برآمد. ابن تيميه مانند حنابله ، علم كلام را مردود دانست و
متكلمان را اهل بدعت معرفى كرد.(192)
در مساءله صفات خدا، او مانند حنابله صفات خبريه را بدون هر گونه تاءويل و توجيه
پذيرفت و به طور كلى هر گونه عقل گرايى را محكوم كرد. ابن تيميه علاوه بر حمايت از
روش و عقايد اهل حديث ، عقايد جديدى را نيز اضافه كرد كه قبلا سابقه نداشت .
براى مثال ، او سفر كردن به قصد زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و تبرك جستن
به قبر او و توسل به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را شرك دانست و فضايل اهل
بيت عليه السلام را كه در صحاح اهل سنت و حتى در مسند امامش احمد بن حنبل وجود داشت
، انكار كرد و تلاش مى كرد تا مانند بنى اميه و حكومت عثمانى ، شاءن امام على
عليه السلام و فرزندانش را پايين آورد.
(193) اما دعوت ابن تيميه از سوى علماى اهل سنت مورد پذيرش هممگانى قرار
نگرفت و جز برخى از شاگردانش همچون ابن القيم (م .751ق .) ديگر بزرگان اهل سنت با
او مخالفت كردند و كتابهاى متعددى در رد او و بدعتهايش نگاشتند. از جمله ذهبى از
علماى هم عصر ابن تيميه نامه اى به او نوشت و او را مورد نكوهش قرار داد و تسليم در
برابر احاديث صحيح را از او خواستار شد. ذهبى خطاب به او مى نويسد:
((حال كه در دهه هفتاد از عمر خود هستى ، و رحلت از اين عالم نزديك است
آيا وقت آن نرسيده است كه توبه و انابه كنى ؟))، در مصر
نيز قاضى القضات فرقه هاى چهارگانه اهل سنت آراى ابن تيميه را غلط و بدعت اعلام
كردند.
(194)
در قرن دوازدهم ، محمد بن عبد الوهاب ظهور كرد و از ابن تيميه حمايت نمود و از ميان
عقايد او بيش از همه بر همان عقايد جديدش تاءكيد كرد. محمد در سال 1115 در شهر
عيينه از شهرهاى نجد تولد يافت . از كودكى به مطالعه كتب تفسير، حديث و عقايد علاقه
داشت و فقه حنبلى را نزد پدر خود كه از علماى حنبلى و قاضى شهر بود فرا گرفت . او
از آغاز جوانى بسيارى از اعمال مردم نجد را زشت مى شمرد. در سفرى كه به زيارت خانه
خدا رفت پس از انجام مناسك به مدينه رهسپار شد و در آنجا توسل مردم به پيامبر در
نزد قبر آن حضرت را انكار كرد. پس از مدتى به بصره رفت و به مخالفت با اعمال دينى
مردم پرداخت ، ولى مردم بصره او را از شهر خود بيرون راندند. در سال 1139 كه پدرش
عبدالوهاب به شهر حريمله منتقل شد او نيز به آن شهر رفت . در آنجا ميان او و پدرش
نزاع و جدال درگرفت . شيخ محمد پس از مرگ پدرش در سال 1153 دعوت خود را آشكارتر و
گسترده تر كرد. جمعى از مردم حريمله از او پيروى كردند. سپس به شهر عيينه رفت اما
در سال 1160 از آن شهر بيرون رانده شد. سپس رهسپار درعيه از شهرهاى معروف نجد
گرديد. در آن وقت امير درعيه ، محمد بن مسعود (جد آل سعود) بود. او از شيخ حمايت
كرد و در مقابل ، شيخ به او وعده قدرت و غلبه بر همه بلاد نجد را داد. به اين ترتيب
ارتباط ميان شيخ محمد و آل سعود آغاز شد و شيخ قدرت يافت . او با سپاه محمد بن
مسعود به شهرهاى ديگر نجد حمله مى كرد و كسانى را كه با عقايد او مخالفت مى كردند
از دم تيغ مى گذراند واموالشان را غارت مى كرد، چرا كه مخالفان آيين وهابيت را كافر
حربى مى دانست و مالو جان آنها را حلال مى شمرد. نقل شده است كه سپاه وهابيان تنها
در يك قريه سيصد مرد را به قتل رساندند و اموالشان را به غارت بردند.
شيخ محمد در سال 1206 درگذشت و پس از او پيروانش به همين روش ادامه دادند. براى
مثال در سال 1216 امير سعود وهابى كربلا را به تصرف درآورد و حدود پنج هزار تن يا
بيشتر را به قتل رسانيد و خزائن و اموال حرم مطهر امام حسين عليه السلام را غارت
كرد. وهابيان بارها به شهرهاى كربلا و نجف حمله كردند و به قتل و غارت شيعيان و
زوار پرداختند.
پس از تجزيه امپراطورى عثمانى ، آل سعود بر عربستان تسلط يافتند و مذهب رسمى كشور
را وهابيت اعلام كردند به اين ترتيب امكانات كشور مهمى مانند عربستان در فرقه
وهابيه قرار گرفت . مدارس متعددى تاءسيس شد و مبلغان بسيارى در اين مدارس تربيت
شدند و در عربستان و ديگر كشورهاى اسلامى به تبليغ وهابيت پرداختند. با وجود اين ،
آيين وهابيت از همان آغاز با مخالفت علماى اهل سنت و شيعه مواجه شد. نهستين كتابى
كه عليه عقايد محمد بن عبد الوهاب از ميان اهل سنت نوشته شد7 كتاب الصواعق الالهية
فى الرد على الوهابيه بود كه توسط سليمان بن عبدالوهاب برادر مخمد بن عبدالوهاب
نوشته شد. كتاب منهج الارشاد لمن اراد السداد، نوشته شيخ جعفر كاشف الغطاء، نخستين
رديه عالمان شيعى بر مذهب وهابيه است .
(195)
اصلاح سلفيه
وهابيه ، در مورد خود عنوان سلفيه را بكار مى برند. سلف به معناى پشتيبان و قدماست
و در مقابل واژه خلف ، به معناى متاءخران ، بكار مى رود. در فرهنگ اسلامى وقتى واژه
سلف بكار مى رود معمولا صحابه و تابعان و محدثان بزرگ قرن دوم و سوم قمرى قصد مى
شود. وهابيان با استفاده از كلمه سلفيه ادعا مى كنند كه پيرو روش و عقايد سلف
هستند. اما اين ادعا با گزارشهاى تاريخى سازگار نيست . شهرستانى نقل مى كند كه سلف
درباره صفات الهى با يكديگر اختلاف داشتند. گروهى از آنان تمام صفاتى را كه در
احاديث وارد شده به خدا نسبت مى دادند و حتى صفات الهى را به صفات مخلوقات تشبيه مى
كنند. گروه ديگر ضمن اثبات صفات ، آنها را به گونه اى تاءويل مى كنند كه مستلزم
تشبيه نگردد. گروه ديگر از يك سو تشبيه را رد مى كنند و از طرف ديگر از تاءويل
احاديث خوددارى مى كنند و در واقع از مسلك تفويض پيروى مى كنند. شهرستانى احمد بن
حنبل را از همين گروه دانسته است .(196)
بنابراين در ميان سلف سه نظريه تشبيه ، تاءويل و تفويض مطرح است و همه آنان به
مسلك تفويض كه نظر حنابله و وهابيه است معتقد نيستند.
اگر مراد وهابيان از سلف ، تنها گروهى از سلف يعنى حنابله باشند، در اين صورت نيز
مى توان گفت ميان وهابيه و حنابله تفاوتهاى زيادى وجود دارد. حنابله هيچ گاه آراى
جديد وهابيان را ابراز نكردند بلكه درست برخلاف آنها رفتار مى كنند. براى مثال ،
احمد بن حنبل خود احاديث فراوانى در باب فضائل اهل بيت نقل كرده است و هيچ گاه سفر
به قصد زيارت پيامبر و اهل بيت را شرك ندانسته است .
بنابراين بايد گفت كه ارتباط وهابيان با سلف تنها در اين نكته است كه با حنابله در
خصوص صفات جبريه و مسلك تفويض اتفاق نظر دارند و مانند آنان خود را در اصول دين
پيرو ظواهر آيات و احاديث مى دانند. البته وهابيه در فروع دين نيز از احمد بن حنبل
تقليد مى كنند، گرچه در برخى موارد دست به اجتهاد مى زنند، و در صورتى كه همراه
فتوايى از يكى از مذاهب چهارگانه اهل تسنن غير از حنبلى ، نصى غير معارض از كتاب و
سنت موجود باشد، از همان فتوا تقليد مى كنند و راءى احمد بن حنبل را كنار مى
گذارند.(197)
به طور كلى آنان در صورت عدم وجود نص ، از فتاواى احمد بن حنبل پيروى مى كنند.
وهابيان در فروع دين تنها مذاهب چهارگانه اهل سنت را به رسميت مى شناسند و منكر
مذهب جعفرى و مذهب زيدى هستند.
عقايد وهابيت
وهابيان از جهتى شبيه خوارجند. خوارج بر اساس تلقى خاصشان از ايمان و كفر، ديگر
مسلمانان را كافر و مشرك مى دانستند. وهابيه نيز بر اساس تلقى خاصشان از توحيد،
بسيارى از آداب اسلامى را شرك و كفر مى دانند و در نتيجه معتقدان و عمل كنندگان به
اين آداب را كه همه مسلمانان غير وهابى هستند، مشرك و كافر مى دانند.
اگر بخواهيم عقايد وهابيان را بيان كنيم بيشتر بايد بر نفى و انكار آنها تاءكيد
بورزيم ، به ديگر سخن ، عقايد آنه عمدتا نفى عقايد و اعمال ديگر مسلمانان و اتهام
شرك به ديگران است . از جمله مواردى كه وهابيان آنها را شكر مى دانند عبارت اند از:
توسل به اولياى الهى و طلب شفاعت از آنان ، سفر به قصد زيارت قبر پيامبر صلى الله
عليه و آله و اهل بيت عليه السلام تبرك و استشفاء به آثار اولياى خدا، تعمير و
زيارت قبور اولياى الهى و ساختن مسجد در كنار قبور و نذر بر اهل قبور، و خداوند را
به حق و مقام اوليايش سوگند دادن و اعتقاد به سلطه غيبى آنان .
وهابيان همه اين موارد را به دليل مخالفت با توحيد انكار مى كنند. البته توحيد مورد
نظر وهابيان توحيد عبادى است . براساس توحيد عبادى كلمه لااله الا اله بيانگر آن
است كه تنها موجودى كه بايد عبادت و پرستش شود الله تبارك و تعالى مى باشد و عبادت
غير او شرك مى باشد. طبعا اين آموزه دينى مورد پذيرش همه مسلمانان بلكه همه مؤ منان
و موحدان است . تفاوت وهابيان با ديگر مسلمانان اين است كه آنان مواردى همچون توسل
و كمك گرفتن و طلب شفاعت از غير خدا را عبادت غير خدا و در نتيجه شكر مى دانند.
مواردى كه قبلا ذكر شد همگى از همين جهت مورد انكار وهابيت قرار مى گيرد.
حال پرسش اين است كه چرا اين امور عبادت غير خدا و شرك محسوب مى شود. محمد بن
عبدالوهاب در پاسخ مى گويد: لا اله الا الله هر نوع اله و معبودى غير از خدا را نفى
مى كند و واسطه نوعى اله و معبود مى باشد. پس هركس پيامبر را واسطه ميان خود و
خدا قرار دهد، پيامبر را اله و معبود دانسته و او را پرستش كرده است . دليل او بر
اين مطلب آن است كه مشركان زمان پيامبر صلى الله عليه و آله به خدا اعتقاد داشتند
اما بتها را واسطه قرار مى دادند و به آنها توسل مى جستند و از آنها شفاعت مى
خواستند. در نتيجه همين كار آنها باعث شركشان شد و خونشان مباح گرديد. لازمه توحيد
اين است كه فقط خدا را بخوانيم و به اميد داشته باشيم و تنها به او استغاثه كنيم و
براى او قربانى و نذكر نماييم . پس هر كس به غير خدا استغاثه كنيم و براى او قربانى
و نذكر نماييم . پس هر كس به غير خدا استغاثه كند و براى غير او قربانى و نذر كند،
كافر است .(198)
البته لازمه سخنان محمد بن عبدالوهاب مشرك و كافر بودن همه انسانها و از جمله
وهابيان است ؛ زيرا خداوند انسانها را محتاج يكديگر كرده است و همه در كارهاى خويش
نيازمند كمك گرفتن از ديگران هستند.
اگر محمد بن عبدالوهاب خود را مانند احمد بن حنبل پيرو اهل الحديث مى داند و ظواهر
احاديث را مى پذيرد. بايد به او گفت : توسل و طلب شفاعت در منابع معتبر اهل سنت و
در احاديث متعدد وارد شده است و
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خود به توسل و طلب شفاعت امر كرده اند،(199)
پس چگونه است كه ايشان كارى را كه پيامبر و اهل بيت او بدان امر كرده اند شرك و كفر
مى داند؟! اما در باره مشركان زمان پيامبر بايد گفت : ميان توسل و طلب شفاعت مشركان
با مؤ منان تفاوت اساسى وجود دارد. مشركان به اشيايى توسل مى جويند كه هيچ خاصيتى
ندارند و اين گونه توسل از سوى خداوند نهى شده است ، در حالى كه خداوند به اولياى
خويش مقام محمود شفاعت را اعطا كرده و آنان به اراده و اذن خدا به چنين توانايى و
مقامى دست يافته اند.
از سوى ديگر، خداوند خود به توسل به پيامبر و اهل بيت او و شفاعت آنان امر كرده است
، در نتيجه اين كارها نه تنها شرك نيست بلكه عين عبادت خداست ، زيرا كه به دستور و
امر خدا انجام مى شود.
تفاوت ديگر اين است كه مشركان بتها را مى پرستيدند تا بتها آنان را شفاعت كنند نه
آنكه تنها به طلب شفاعت از بتها اكتفا كنند. در حالى كه مؤ منان ، اولياى الهى را
نمى پرستند و آنان را به عنوان افراد مقرب و بندگان ماءذون از جانب خدا كه تنها از
خدا در خواست مغفرت مى كنند، ملاحظه مى كنند. به بيان ديگر، مشركان بتها را مالك
شفاعت و مستقلا در سرنوشت آدميان مؤ ثر مى دانستند، در حالى كه مسلمانان هيچ مؤ ثر
مستقلى در عالم قايل نيستند و تاءثير شفاعت را تنها به اذن و اراده الهى مى دانند.
اصولا در خواست شفاعت ، نوعى در خواست دعاست و التماس دعا از افراد شايسته يك امر
مستحب است .(200)
چكيده
1. پس از آنكه به ظهور اشعرى ، روش معتدل ترى در دفاع از معارف دينى به كار گرفته
شد و طريقه اصل حديث و احمد بن حنبل متروك شد، در قرن هشتم ، احمد بن تيميه حرانى
ظهور كرد و در صدد ترويج مذهب حنابله بر آمد. او بار ديگر علم كلام را مردود اعلام
نمود و هر گونه تاءويل و توجيه عقلانى را در مساءله صفات الهى محكوم كرد.
2. ابن تيميه علاوه بر حمايت از روش و عقايد اهل حديث ، عقايد جديدى مانند شرك
دانستن زيارت قبور پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه و رد فضايل اهل بيت ، اضافه
نمود.
3. بسيارى از بزرگان اهل سنت با ابن تيميه به مخالفت برخاستند و كتابهاى متعددى در
رد او نوشته شد تا اينكه در قرن دوازدهم محمد بن عبدالوهاب ظهور كرد و حمايت جدى از
ابن تيميه را آغاز نمود. و از آنجا كه امير آل سعود از او حمايت كرد، عبدالوهاب
قدرتى يافت و با استفاده از قدرت به دست آمده به تبليغ آيين خود و قتل مخالفان
پرداخت تا اينكه با تسلط آل سعود بر عربستان ، وهابيت به عنوان مذهب رسمى عربستان
اعلام شد.
4. از همان آغاز آيين وهابيت با مخالفت علماى اهل سنت و شيعه مواجه شد و كتابهايى
بر عليه آن نوشته شد. از جمله كتابهاى اهل سنت در رد اين فرقه الصواعق الالهيه فى
الرد على الوهابيه نوشته برادر محمد بن عبدالوهاب ، و از جمله كتابهاى شيعه ، از
منهج الرشاد كاشف الغطاء مى توان نام برد.
5. وهابيان همانند خوارج در تكفير مخالفان ، بر اساس تلقى خاصشان از توحيد، بسيارى
از آداب اسلامى را شرك و كفر مى دانند، از جمله توسل به اولياى الهى و طلب شفاعت از
آنان ، تبرك و استشفاء به آثار آنها، تعمير و زيارت قبور اولياى الهى و ساختن مسجد
در كنار قبور.
6. دليلى كه محمد بن عبدالوهاب بر ادعاى خود اقامه مى كند اين است كه اخذ هر نوع
واسطه اى ميان خدا و بنده به منزله پرستش اوست و مستلزم شرك خواهد بود، در حالى كه
لازمه اين سخن آن است كه همه افراد حتى خود گوينده هم مشرك و كافر باشند زيرا هيچ
كس به تنهايى و بدون كمك گرفتن از ديگران قادر به حيات نيست . علاوه بر اين توسل و
طلب شفاعت در احاديث متعدد و صحيح در خود كتب اهل سنت آمده است . و اساسا خود
خداوند به اين كار امر كرده است . بنابراين چنين اعمالى نه تنها شرك نيست بلكه عين
عبادت خداست ، چه اينكه مؤ منان ، اولياى الهى را به عنوان مقربين درگاه حق در نزد
حضرت حق واسط مغفرت قرار مى دهند.
پرسش
1. عقايد ابن تيميه ادامه تفكر كدام فرقه محسوب مى شود و حاوى چه مطالب جديدى است ؟
2.فرقه وهابيت از كجا آغاز شد و چگونه توسعه پيدا كرد؟ نحوه مقابله وهابيون با
مخالفانشان چگونه بود؟ چه شباهتهايى ميان اين فرقه و خوارج وجود دارد؟
3. عقايد وهابيت كدام است ؟ آنها را نقد كنيد.
بخش چهارم غُلات
غلو در لغت به معناى تجاوز كردن از حد و افراط كردن در چيزى است .(201)
اما در علم مذاهب و فرق به گروههايى غالى گفته مى شود كه انسانى را به مرتبه خدايى
يا فرد عادى رابه مقام پيامبرى رسانده باشند، گرچه غالبا درباره كسانى كه در خصوص
امامان اهل بيت عليه السلام غلو كرده اند، اطلاق مى گردد.
از آنجا كه اكثر فرقه هاى غالى كه در كتابهاى ملل و نحل
(202) منقرض گشته اند و بحث كردن از آنها ضرورتى ندارد، در اينجا تنها
از فرقه هايى بحث خواهيم كرد كه هم اينك وجود خارجى دارند. اين فرقه ها عبارت اند
از: دروزيه ، اهل حق و نصيريه ، شيخيه ، بابيه و بهائيه . چنان كه خواهيم ديد، برخى
از اين فرقه ها در باره اهل بيت عليه السلام و برخى درباره افراد ديگر غلو كرده
اند. لازم به ذكر است كه برخى از طرفداران اين مذاهب ، به گونه اى آراى مذهب خويش
را تقرير مى كنند كه نمى توان آنها را غالى دانست . به دليل همين تقريرهاى مختلف ،
درباره غالى بودن اين گروهها اختلاف نظر وجود دارد. از اين ميان تنها فرقه ضاله
بابيه و بهائيه صريحا غالى و خارج از اسلام شناخته مى شوند.
15 - دروزيه
در بحث از فاطميان اسماعيلى اشاره شد كه فرقه دروزى از مذهب اسماعيليه انشعاب يافته
است كه به دليل غلوى كه در اين فرقه وجود دارد، معمولا همراه با ديگر فرقه هاى غالى
ذكر مى شود.
در زمان حكومت الحاكم بامرالله (375 - 411 ق ) ششمين خليفه فاطمى ، گروهى از
اسماعيليان درباره الحاكم غلو كردند و او را به درجه خدايى رساندند. اين گروه پس از
مرگ الحاكم بر آن شدند كه او غايب شده و روزى به ميان مردم باز خواهد گشت . اينان
فرقه دروزى ناميده مى شوند. اين فرقه در مصر پديد آمد و در سوريه رشد كرد و بعدها
در لبنان نيز پيروانى يافت و هم اينك پيروان مذهب دروزى در كشورهاى سوريه و لبنان
زندگى مى كنند. طبق آمارى كه در اواسط قرن بيستم گرفته شده جمعيت دروزيان در حدود
دويست هزار نفر بر آورد مى شود.
مشهور است كه مؤ سس فرقه دروزى به نام درزى بوده است . درزى به معنى خياط است و
گفته شده است كه نام اصلى درزى ، محمد بن اسماعيل ملقب به نشتكين بوده است و
احتمالا به دليل شغلش به درزى مشهور شده است . درزى ايرانى الاصل و پيرو مذهب
اسماعيلى بود. او در سال 408 ق . به مصر رفت و با حمزة بن على زوزنى كه ايرانى
الاصل و از مقربان الحاكم بود، طرح دوستى ريخت و به يارى او به دربار الحاكم راه
يافت . سپس مذهب دروزى را با كمك حمزه و حمايت الحاكم پايه ريزى كرد و كتابى در اين
باره نوشت و به تبليغ اين مذهب در قاهره پرداخت . بر اساس نظريه او، الحاكم تجسم
خداوند و عقل كلى بود و بايد مورد عبادت واقع مى شد، مردم قاهره پس از شنيدن سخنان
درزى بر عليه او شورش كردند و او ناگزير به سوريه گريخت و در آنجا كشته شد. پس از
شورش مردم بر عليه درزى ، حمزة از سوى الحاكم ماءمور ادامه كار شد. حمزه اعلام داشت
كه از ابتدا او نماينده الحاكم در امور مذهبى بوده است و درزى به دروغ ادعاى
نمايندگى الحاكم را كرده است . امروزه نيز دروزيان معتقدند كه هدف درزى در تبليغاتش
ايجاد اختلاف در ميان مسلمانان و بدنام كردن مذهب آنان بوده است و لذا خود دروزيان
او را به قتل رساندند و از اين رو آنها ترجيح مى دهند كه به جاى دروزى به آنها
موحدون گفته شود.(203)
حمزه سعى كرد تا مذهب دروزى را بر اساس مبانى عرفانى و اسماعيلى و به شكل عميقتر
سازماندهى كند. بدين منظور او از اصل تجلى استفاده كرد و اعلام داشت كه خداوند و
صادرات اوليه ، يعنى عقل كلى و نفس كلى ، در انسانها تجلى مى كنند.
بدين ترتيب خداوند در الحاكم تجلى كرده است ، همان طور كه قبلا در انبيا و اولياى
الهى ديگرى تجلى كرده بود، و الحاكم آخرين تجلى خداوند است . حمزه خود را تجلى عقل
كلى معرفى كرد. او به منظور تبليغ مذهب جديد سازمانى را تاءسيس كرد و اصول عقايد
مذهب دروزى را بر اساس همان سازمان شكل داد. اركان اين سازمان عبارت اند از:
1. عقل ، كه حمزه بن على تجلى اوست . تجلى عقل را امام اعظم ، انسان حقيقى و قائم
الزمان نيز مى نامند.
2. نفس يا روح كلى ، كه اسماعيل بن محمد تميميه تجلى اوست . او دانش را از امام
اعظم دريافت مى كند.
3. كلمه ، كه محمد بن وهاب (يا وهيب ) قرشى است .
4. مقدم يا پيشرو، كه جناح الايمن (بال سمت راست ) نيز ناميده مى شود. او سلمه (يا
سلامة ) بن عبدالوهاب است .
5. تالى يا پيرو كه جناح الايسر (بال سمت چپ ) نيز خوانده مى شود. او ابوالحسن على
بن احمد سموكى (يا سموقى ) مشهور با بهاءالدين مقتضى و الضيف (مهمان ) مى باشد.
پس از اين پنج ركن ، مبلغين ، ماءذونين (كسانى كه اجازه تبليغ داشتند) و مكاسرين
(متقاعدكنندگان ) مطرح مى شوند و در آخرين مرحله معتقدان عامه قرار مى گيرند.
پس از مرگ الحاكم در سال 411 ق ، حمزه اعلام كرد كه او غايب شده تا پيروان خود را
آزمايش كند و به زودى باز خواهد گشت . پس از مدتى يعنى در اواخر سال 411 ق . خود
حمزه نيز غايب شد و بهاءالدين مقتنى (پيرو) واسطه ميان امام غايب (حمزه ) و پيروانش
اعلام شد. پس از مرگ الحاكم ، طرفداران مسلك او به تدريج در مصر رو به كاهش نهاد،
ولى بر عكس در سوريه رشد كرد و موجى از انقلاب و شورش در ميان روستاييان و دهقانان
ايجاد كرد و كنترل بسيارى از مناطق كوهستانى به دست آنان افتاد. در سال 423 ق .
امير انطاكيه با همكارى امير حلب گروهى از روستاييان را كه از مناطق مجاور حلب در
جبل السماك اجتماع كرده بودند، سركوب كرد. مقتنى در اين زمان در دو جبهه مى جنگيد.
جبهه نخست در مقابل حاكمان وقت و جبهه ديگر در برابر ديگر مدعيان رهبرى دروزى ها
همچون ابن كردى بود. همين دو جنگ باعث فروكش كردن تدريجى انقلاب روستاييان سوريه
شد. سرانجام مقتضى در سال 425 ق . مانند حمزه ناپديد گرديد، اما تا سال 434 ق .
براى طرفدارانش نامه مى نوشت . از زمانى كه مقتضى پنهان شد براى دروزيان سوريه دوره
تازه اى آغاز گرديد كه تاكنون ادامه دارد و آن انتظار همراه با صبر و بردبارى براى
بازگشت الحاكم و حمزه است . بدين ترتيب دروزيها جامعه بسته اى را تشكيل دادند و از
ازدواج و مراوده با ساير فرقه ها اكراه داشتند و عقايد خود از پنهان نگاه مى داشتند
و در صدد تشكيل حكومتى محدود در مناطق زندگى خود بودند، در خلال ساليان دراز كه
دروزيان چنين وضعيتى داشتند، نوعى تشكيلات تازه مذهبى به وجود آمد كه با تشكيلات
زمان حمزه متفاوت بود. بر اساس اين تشكيلات ، جامعه دروزى به دو بخش تقسيم شده است
: يكى جامه عاقلان و دانشمندان كه به حقايق ايمان دست يافته اند. ديگر جامعه جاهلان
و مردم عادى كه به حقايق ايمان وارد نشده اند. هر دروزى بالغى كه از امتحانات كه از
امتحانات متعدد در طول زندگيش موفق بيرون آيد و خود را با ارزشهاى مذهب درزى وفق
دهد مى تواند وارد حقايق ايمان شود و به جامعه عاقلان و عالمان بپيوندد. از اين پس
او بايد نمازهاى روزانه را به طور مرتب ادا كند و روزه ماه رمضان را به جا آورد و
از مسكرات و دروغ و دزدى و دشمنى با هم كيشان خود و مواردى از اين قبيل پرهيز كند.
عاقلان داراى لباسهاى مخصوص و دستارهاى سفيد هستند و موظف به خوشرفتارى با مردم و
رعايت زهد و مطالعه آثار مذهبى و فراگيرى عقايد و احكام مذهبى خويشند. جامعه جاهلان
كه توده مردم دروزى هستند موظف به رعايت اين امور نيستند و لذا مردمى كه در همسايگى
دروزيها زندگى مى كنند، آنان را مردمى عياش و شهوت ران و ميگسار مى دانند. اين
تقسيم بندى هم اينك نيز در جامعه دروزى رايج است .
دروزيان تغيير دين و مذهب را جايز نمى دانند و معتقدند هر كس بايد در دين و مذهب
خويش باقى بماند. آنان حتى با مسلمان شدن غير مسلمان و دروزى شدن غير دروزى نيز
مخالفند. دليل آنان اين است كه در همه اديان و مذاهب جوهر توحيد وجود دارد و آنها
تجليات حقيقت واحدند. در نتيجه روى گردانى از مذهب خود را نتيجه جهل فرد به آيينش
مى دانند و لذا به همه انسانها توصيه مى كنند كه در دينشان بيشتر تاءمل و تدين
ورزند و به او امر و نواهى آيين خود بيشتر عمل كنند.(204)
در واقع دروزيان به نسخ اديان الهى اعتقاد ندارند و بر آن اند كه خداوند به وسيله
هر پيامبر دينى خاص براى مردمى خاص فرستاده است . اين ديدگاه تقريبا شبيه راءى يهود
است كه معتقدند خداوند دين يهود را براى قوم بنى اسرائيل فرستاده است و آنها بايد
هميشه پيرو اين دين باشند. نتيجه اين ديدگاه نفى تبليغ دين خودى براى ديگران و عدم
پذيرش پيروان جديد است .
از جمله عقايد فرقه دروزى ، يا دست كم عقيده اكثر دروزيان ، تناسخ مى باشند. بر اين
اساس ، آنان معتقدند كه روح انسان پس از مرگ و جدا شدن از بدن انسان مرده وارد بدن
انسان ديگرى مى شود. از اين رو، آنان تعدد ارواح را ثابت مى دانند و معتقدند كسانى
كه در زمان حمزه به مسلك دروزى ايمان آورده اند، روحشان پس از مرگ در يك دروزى ديگر
حلول خواهد كرد. از آنجا كه به اعتقاد دروزيان بدن براى روح به منزله لباس (قميص
) است ، و روح دائما لباسى را كنده ، لباس ديگرى مى پوشد، لذا آنها از تناسخ به
عنوان ((تقمص )) نام مى
برند.
شيخ مرسل نصر، رئيس مذهبى فرقه دروزى در زمان حاضر اين فرقه را چنين معرفى مى كند:
فرقه موحدون فرقه اى اسلامى و معتقد به خدا و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و
قرآن و امامت امامان معصوم اماميه تا امام صادق عليه السلام و پس از او امامت فرزند
ارشد او اسماعيل و سپس امامان بعدى فاطميان تا الحاكم مى باشد.
تفاوت دروزيان با فاطميان اسماعيلى اين است كه فاطميان پس از الحاكم به امامت
الظاهر و المستنصر تا العاضد لدين الله ، يعنى چهاردهمين امام فاطمى ، معتقد شدند،
اما دروزيان غيبت الحاكم را باور كردند و از داعيان و مبلغان دعوت الحاكم همچون
حمزه بن على زوزنى پيروى كردند. الحاكم در زمانى مى زيست كه جامعه اسلام از جنبه
هاى دينى ، علمى ، اقتصادى و سياسى در نابسامانى و هرج و مرج به سر مى برد. از اين
رو او به منظور نجات مسلمانها از وضعيت نامطلوب به اصلاحات وسيع در ابعاد مختلف و
به خصوص بعد دينى و مذهبى پرداخت . اما خلفاى عباسى كه رقيب فاطميان بودند، براى
مقابله با اقتدار او اين شايعه را مطرح كردند كه الحاكم خود را خدا مى داند. الحاكم
به منظور اصلاح امور، افرادى را ماءمور تبليغ اصلاحات مذهبى و احياى سنتهاى اسلامى
كرد كه مهمترين آنها حمزة بن على بن احمد زوزنى بود. او چهار نفر ديگر را ماءمور
يارى حمزه كرد كه مجموعا پنج ركن اصلاحات مذهبى بودند. اما گروهى از افراد مرتد
همچون درزى به تحريف تبليغات اين گروه پرداختند. در نتيجه ميان اين دو گروه نزاع و
درگيرى رخ داد كه به قتل درزى انجاميد.(205)
دروزيان در احكام عملى از فقه حنفى تقليد مى كنند. فقه حنفى كه يكى از چهار مكتب
فقهى اهل سنت است ، توسط حكومت عثمانى در سوريه و لبنان رايج گرديد. البته علماى
فرقه دروزى در چند مساءله با فقه حنفى ، بلكه با ديگر مذاهب فقهى نيز، اختلاف
دارند. برخى از اين موارد عبارت اند از: از نفى تعدد زوجات ، اجراى طلاق به وسيله
قاضى ، عدم جواز رجوع زوج به زوجه پس از طلاق ، و عدم جواز ازدواج دختر قبل از
پانزده سالگى .(206)
پس از حمزه و يارانش تا زمان حاضر چند عالم بزرگ در ميان دروزيان ظهور كرده است كه
بزرگترين آنها امير رسيد جمال الدين عبدالله تنوخى (820 - 884) است . از او آثار
زيادى بر جاى مانده است و افراد بسيارى از درسها و مواعظ او استفاده كرده اند.
اخلاق و زهد مهمترين بعد شخصيتى تنوخى است .
فرد ديگر شيخ محمد ابوهلال ملقب به شخى فاضل (987 - 1050 ق ) است كه شخصيتى همچون
تنوخى داشته است . او شاعرى زبردست بوده و اشعارى در وصف خداوند و پيامبر صلى الله
عليه و آله و اهل بيت او عليه السلام و اهل عرفان سروده است . گفته مى شود او نيز
آثار متعددى داشته است كه اكثر آنها اعم از نثر و نظم از بين رفته است . از جمله
علما و شعراى روزوى شيخ على فارسى (م 1167 ق ) مى باشد.(207)
چكيده
1. در علم فرق و مذاهب به گروههايى غالى گفته مى شود كه انسانى را به درجه خدايى يا
غير پيامبرى را به درجه پيامبرى رسانيده باشند. اكثر فرقه هاى غالى مذكور در كتب
ملل و نحل منقرض شده اند و تنها فرقه هايى كه هم اكنون وجود خارجى دارند عبارت اند
از: دروزيه ، اهل الحق و نصيريه ، شيخيه ، بابيه و بهائيه . البته گاه تقريرهايى از
برخى از اين فرقه ضاله بابيه و بهائيه صريحا غالى و غير مسلمان شناخته مى شوند.
2. دروزى به كسانى گفته مى شود كه ((الحاكم بامرالله
)) خليفه ششم فاطمى را به درجه خدايى رساندند. اين فرقه در مصر پديد آمد
و در سوريه رشد كرد و هم اكنون پيروانش در كشورهاى سوريه و لبنان زندگى مى كنند.
مشهور است كه موسس اين فرقه فردى به نام دروزى بوده است كه ايرانى الاصل و داراى
مذهب اسماعيلى بود كه با كمك حمزه بن على مذهب دروزى را ادامه داد.
3. حمزه سازمانى تاءسيس كرد كه اصول عقايد دروزى را شكل دهد. اركان اين سازمان
عبارت بودند از عقل (خود حمزه )، نفس يا روح كلى (اسماعيل بن محمد تميميه )، كلمه
(محمد بن وهاب ) مقدم يا پيش رو و تالى يا پيرو، پس از اينها مبلغين و ماءذونين و
مكاسرين و سپس معتقدان عامه قرار مى گيرند.
4. دروزيان تغيير دين و مذهب را جايز نمى دانند. به نظر آنها در همه اديان و مذاهب
جوهر توحيد وجود دارد. آنها به نسخ اديان الهى اعتقاد ندارند و معتقدند خداوند هر
پيامبرى را براى مردم خاص فرستاه است ؛ همچنين قائل به تناسخ اند.
5. شيخ مرسل نصر، رئيس مذهبى فرقه دروزى در زمان حاضر، اين فرقه را به عنوان فرقه
اى اسلامى ، معتقد به خدا و پيامبر و قرآن و امامت امامان معصوم تا امام صادق عليه
السلام سپس اسماعيل فرزندش و بعد امامان فاطمى تا الحاكم معرفى مى كند. تفاوت
دروزيان با فاطميان در اين است كه فاطميان پس از الحاكم به امامت الظاهر و المستنصر
و....معتقد شدند ولى دروزيان غيبت الحاكم را باور مى كردند.
6. پس از حمزه و يارانش چند عالم بزرگ در ميان دروزيان ظهور كرده است كه بزرگترين
آنها امير سيد جمال الدين عبدالله تنوخى است كه در اخلاق و زهد مشهور است .
پرسش
1. به چه كسانى غلات مى گويند. چرا؟
2. فرقه دروزى چگونه پيدا شد. اركان سازمان دروزى چيست ؟
3. تلقى رئيس فعلى اين فرقه در مورد آن چيست ؟