2-12- خدا، خداوند و پسر خدا
استعمال واژه خدا در دين مبين اسلام اهميت و محدوديتى دارد كه اديان ديگر از آن بى
خبرند. مثلا در تورات كنونى چنين آمده است : (و
خداوند به موسى گفت : ببين تو را بر فرعون خدا ساخته ام و برادرت هارون نبى تو
خواهد بود)(خروج 7:1).
(50)
آنچه گفتيم مخصوص لفظ (خدا)
بود، اما لفظ (خداوند)
(معادل (رب
) در عربى و (Lord)در
انگليسى ) اعم از خالق و مخلوق است ، و به همين دليل حضرت يوسف (ع ) آن را در مورد
پادشاه مصر به كار برده است :
(يا صاحبى السجن اما احدكما فيسقى ربه خمرا...و قال للذى ظن انه ناج
منهما اذكرنى عند ربك فانساه الشيطان ذكر ربه ...)(يوسف
: 42-41 و 50). اين كلمه به معناى مولى ، مالك و صاحب است .(51)
لقب تشريفى (پسر خدا)
در اديان گوناگون به انبيا و مؤ منين اطلاق شده است . در مورد حضرت سليمان (ع ) از
قول خدا چنين مى خوانيم : (او را
برگزيده ام تا پسر من باشد و من پدر او)
(كتاب اول تواريخ ايام 28:6) و درباره بنى اسرائيل
(خداوند چنين مى گويد: اسرائيل پسر من و نخست زاده من است
) (خروج 4:22) و در اناجيل چهارگانه و ساير كتب عهد جديد اين اصطلاح به
تكرار، آمده است . مثلا سخن زير از حضرت عيسى (ع ) نقل شده است :
من به شما مى گويم كه دشمنان خود محبت نماييد و براى لعن كنندگان خود بركت بطلبيد و
به آنانى كه از شما نفرت كنند احسان كنيد و به هر كه به شما فحش دهد و جفا رساند
دعاى خير كنيد تا پدر خود را كه در آسمان است پسران شويد؛ زيرا كه آفتاب خود را بر
بدان و نيكان طالع مى سازد و باران بر عادلان و ظالمان مى باراند (متى 5:44-45)
يوحنا، نويسنده انجيل چهارم نيز درباره مؤ منان به حضرت عيسى (ع ) چنين مى گويد: و
اما به آن كسانى كه او را قبول كردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند، يعنى به هر كه
به اسم او ايمان آورد (يوحنا 1:12).
در قرآن كريم نيز مى خوانيم (و قالت
اليهود و النصارى نحن اءبناء الله و اءحبّاؤ ه ...)
(مائده : 18).(52)
اسلام با وجود پذيرفتن برخى القاب تشريفى مانند (يدالله
) و (بيت اللعه
)، استعمال عنوان (پسر خدا)
را تحريم كرده است ؛ زيرا اين عنوان موجب گمراهى اهل كتاب شده است . اين تحريم
عنوان ثانوى دارد، مانند تحريم جمله (راعنا)
در سوره بقره ، آيه 104.
در كتاب عهد جديد نصى كه بر تثليث دلالت كند وجود ندارد و عباراتى نظير
(پدر و پسر و روح القدس )
(متى 28:19) براى كسى كه با ذهن خالى با اين عبارت برخورد مى كند، چنين مفهومى را
نمى آفريند و نمى تواند هزاران شاهد ديگر عهد عتيق و عهد جديد را در تاءكيد بر
توحيد مخدوش سازد، همان طور كه كنار هم قرار گرفتن خدا و رسول و ملائكه در آيات
قرآن مجيد نشانه تثليث نيست .
يافت نشدن نصى بر تثليث در عهد جديد برخى جاهلان را تحريك كرد تا آن كتاب بشر ساخته
را تحريف كنند و تثليث را در آن جا دهند. آنان نتوانستند براى اين خيانت ، به
اناجيل كه محتويات معروفى داشتند، دستبرد بزنند؛ از اين رو، به سراغ رساله اول
يوحنا (5:7-8) رفتند و متنى را مبنى بر وحدت پدر و كلمه و روح القدس به آنجا
افزودند.
علاوه بر اين محققان غربى با بررسى نسخه هاى خطى واجد و فاقد اين عبارت اثبات كرده
اند كه عبارت مذكور تنها در نسخه هاى خطى متاءخر يافت مى شود.
فقدان نص بر تثليث و محدوديت و اجمال عبارات مربوط به الوهيت عيسى ، مسيحيان را بر
آن داشت كه اصطلاح (پسر خدا)
را در مورد آن حضرت توسعه دهند و اين اصطلاح را از معناى تشريفى به معناى حقيقى
متحول كنند. البته آنان تا سه قرن در باب الوهيت عيسى اختلاف داشتند. هنگامى كه
اوايل قرن چهارم اسقفى برجسته به نام آريوس بر ضد اعتقاد به الوهيت عيسى قيام كرد و
مجادلات بالا گرفت ، قريب 300 اسقف به دعوت قسطنطين ، نخستين قيصر مسيحى ، در شهر
نيقيه آسياى صغير به سال 325 م . شورايى تشكيل دادند. در اين شورا قول به الوهيت
عيسى با اكثريت قاطع پذيرفته شد و نظر آريوس مردود اعلام گرديد. در قطعنامه آن شورا
كه به نام قانون نيقاوى معروف است در مورد عيسى چنين مى خوانيم :
عيسى مسيح پر خدا، مولود از پدر، يگانه مولود كه از ذات پدر است ، نور از نور، خداى
حقيقى ، كه مولود است نه محلوق ، از يك ذات با پدر،... او به خاطر ما آدميان و براى
نجات ما نزول كرد و مجسم شده ، انسان گرديد... لعنت باد بر كسانى كه مى گويند زمانى
بود كه او وجود نداشت و يا اينكه پيش از آنكه وجود يابد نبود، يا آنكه از نيستى به
وجود آمد و بر كسانى كه اقرار مى كنند وى از ذات يا جنس ديگرى است و يا آنكه پسر
خدا خلق شده يا قابل تغيير و تبديل است .(53)
به ارشاد ائمه طاهرين و علماى اسلام و به گفته محققان غربى ، مسلم شده كه اعتقادات
كنونى مسيحيان محصول فعاليتهاى پولس است .
درست است كه وى در رساله به كولسيان 1:15 عيسى مسيح (ع ) را نخست زاده تمامى
آفريدگان خوانده است ، اما در رساله به فيلپيان 2:1-11 مى گويد:
(عيسى ) با خدا برابر بودن را غنيمت نشمرد، ليكن صورت غلام را پذيرفت و در شباهت
مردمان شد؛ خويشتن را فروتن ساخت ، و تا به موت ، بلكه تا به موت صليب مطيع
گرديد...
شرح احوال و افكار پولس در كتاب اعمال رسولان و نامه هاى او موجود است ؛
همچنين در آغاز و انجام انجيل برنابا از وى به شدت انتقاد شده است .
(54)
برخى احاديث اسلامى نيز پولس را مسئول گمراهى مسيحيان مى دانند.
(55)
در گذشت پولس در حدود 64 تا 67 م . بوده است .
به اعتقاد مسيحيان و محققان اناجيل همنوا چند دهه بيش از انجيل يوحنا نوشته شده
اند. انجيل يوحنا قريب سال 100 م . نوشته شده است ، يعنى 30 سال بعد از مرگ پولس ،
زمانى كه افكار وى مسلط بوده است . با يك مقايسه اجمالى بين محتويات سه انجيل همنوا
از يك سو و انجيل يوحنا از سوى ديگر، بروشنى معلوم مى شود كه اناجيل همنوا از يك سو
و انجيل يوحنا از سوى ديگر، بروشنى معلوم مى شود كه اناجيل همنوا در مورد حضرت عيسى
(ع ) چندان غلو نمى كنند، اما در سراسر اين انجيل اخير مطالب غلوآميزى مانند الوهيت
آن حضرت وجود دارد. مثلا مى گويد علت مخالفت يهوديان با عيسى آن بود كه وى خود را
خدا مى خواند (يوحنا 10:31 - 38).
در سخنانى كه از حضرت عيسى مسيح (ع ) در اناجيل چهارگانه ثبت شده ، آن حضرت بارها
با تعبير (خداى من
) از خداى عزوجل ياد كرده است . مثلا در يوحنا 20:17 مى خوانيم :
(نزد پدر خود و پدر شما و خداى خود و خداى شما مى روم .)
همچنين نماز و عبادت و التجاى وى به درگاه خدا را آورده اند. مخصوصا اينكه وى پيش
از دستگيرى ، طى چندين مرحله به درگاه خدا تضرع كرده است و در متى 27:46 و مرقس
15:34 مى خوانيم كه آخرين سخن عيسى بر دار اين بود كه فرياد زد:
(الهى الهى ، چرا مرا واگذاردى ؟.)
3-12- تثليث
كلمه (تثليث
) هرگز در كتاب مقدس مسيحيان وارد نشده است و نخستين كاربرد شناخته شده
آن در تاريخ مسيحيت به سال 180 م . باز مى گردد. البته به تصور مسيحيان ، ريشه هاى
مفهوم سه گانگى در عهد جديد احساس مى شود و عبارت اعطاى حق تعميد در پايان انجيل
متى ، آن را صريحا بيان كرده است : (ايشان
را به اسم اب و ابن و روح القدس تعميد دهيد.)
نويسندگان عهد جديد عادت دارند خدا را پدر بنامند. اين اصطلاح از يهوديت آمده است .
به گزارش انجيلها، عيسى به شاگردان خود تعليم داد كه در دعاهاى خويش ، خدا را پدر
آسمانى بخوانند (متى 6:9). همچنين عيسى گفت : (نزد
پدر خود و پدر شما و خداى خود و خداى شما مى روم )
(يوحنا 20:17).
نويسندگان مسيحى عرب براى فهميدن رابطه عيسى و خدا و بيان اين رابطه از مفهوم حلول
و اتحاد در آثار صوفيان بهره مى گيرند. به علت وجود همين رابطه ويژه ، عيسى پسر خدا
خوانده شده است كه البته مسيحيان از آن تولد جسمانى نمى فهمند؛ زيرا انديشه فرزند
داشتن خدا در اسلام و مسيحيت به يك اندازه ممنوع است .
غالبا، عهد جديد روح القدس را روح خدا مى نامد. مفهوم روح القدس در مسيحيت با مفهوم
آن در اسلام تفاوت دارد. از ديدگاه سنت مسيحى و كتابهاى مقدس ، روح القدس جبرئيل
فرشته خدا يا آفريده اى از آفريدگان و جداى از خدا نيست . به عقيده مسيحيان وى خود
خداست كه در قلوب مردم و در جهان زيست مى كند و به عمل اشتغال دارد. او وجود توانا
و فعال خدا در جهان است و عيسى به وسيله همين روح القدس در شكم مادر قرار گرفت و
توسط او، كمى قبل از آغاز بشارت ، براى تجربه شدن به بيابان برده شد. همچنين
انجيلها روح القدس را به شكل كبوترى ترسيم كرده اند كه پس از غسل تعميد در رود اردن
بر عيسى فرود آمد و در او استقرار يافت . روح القدس جامعه مسيحيت را ارشاد مى كند،
تعليم ميدهد، رازهاى خدا را مى گشايد و به نويسندگان كتابهاى مقدس الهام مى بخشد.
وى در عهد جديد به اين نامها خوانده شده است : تسلى دهنده ، روح حكمت و ايمان ، روح
شجاعت ، محبت و شادى .
با گذشت زمان و در طول تاريخ كليسا مسيحيان مدعى شدند كه طبيعت سه گانه خدا يك راز
است و نمى توان آن را با تعابير بشرى بيان كرد. با آنكه نويسندگان ، عارفان و
متكلمان مسيحى به كمك كتاب عهد جديد، براى دست يافتن به برخى از آنچه به ذات خدا
مربوط مى شود، كوشيده اند، ولى همگى به نافرجامى كوششهاى خود براى توجيه تثليث
اعتراف دارند.
انديشمندان مسيحى در طول نسلها، براى بيان راز خداى سه گانه ، به مفاهيم و مكاتب
فلسفى زمان خود متوسل شده اند. پاپها و شوراهاى كليسايى برخى از اين بيانها را درست
و برخى ديگر را نادرست اعلام كرده اند.
از آنجا كه مسيحيان معتقدند روح القدس پيوسته كليسا را ارشاد مى كند، آنان از روى
ايمان خود مى گويند كه فهميدن راز تثليث پيوسته به كمك پاپها، شوراها، انديشمندان و
عارفان ، به رشد و پيشرفت خود ادامه خواهد داد. نخستين شوراهاى كليسايى اعلام كردند
كه خدا يكتا، ولى داراى سه اقنوم است . كلمه اقنوم از ريشه يونانى و به معناى راه
وجود است . بر اين اساس ، اقانيم سه گانه سه راه يا سه حالت براى وجود خدا و عمل
اوست .
نويسندگان مسيحى عرب زبان براى رساندن مفهوم تثليث ، از واژه يونانى الاصل
(اقنوم ) و از كلمه
(صفت ) (به معناى مظهر)
استفاده كرده اند. معادل لاتينى كلمه (اقنوم
) persona (به معناى نقاب ) است .
4-12- فدا
به عقيده مسيحيان ، عواقب گناه در بيرون طبيعت آدمى باقى نمى ماند. در زبور داوود
بارها اين دعا آمده است : (مرا از
عصيانم به كلى شستشو ده و از گناهم طاهر گردان )
(مزامير 51:2). مردم به خاطر فرو رفتن در حالات جامعه گناهكار بشرى خود را آلوده و
ناپاك مى يابند و در بيشتر اديان ، شستن بدن نشانه اعتراف به آلودگى گناه و سرايت
آن و نشان دهنده نياز انسان به تطهير روح از طريق توبه است .
آنان معتقدند كه اثر وضعى تجاوز به ساحت الهى ، جهان آفرينش و نظام اخلاقى پس از
توبه نيز همچنان باقى است . اين قضيه شخص گناهكار را پشت سر مى گذارد و همه نژاد
بشر را آلوده مى سازد و موجب مى شود كه احساس آلودگى كنيم و خود را نيازمند پاك شدن
مجدد بدانيم . در مسيحيت ، ناديده گرفتن زيانى كه گناه بر نظام اخلاقى وارد مى كند
و تاءكيد بر جنبه شخصى و فردى گناه ، كوچك شمردن آمرزشى است كه خدا عطا مى كند و مى
تواند به منزله سبك شمردن كارهاى بد تلقى گردد.
همان طور كه همه مردم در آسيب وضعى گناه شركت دارند، يك نماينده از بشريت مى تواند
كفاره اين گناه باشد. به عقيده مسيحيان ، عيسى كفاره آن آسيب را يك بار و براى
هميشه محقق ساخت و معتقدند كه وى با تسليم شدن كامل و اطاعت مطلق ، ديوارى را كه
گناه بين خداى بى نهايت شايسته و انسان متمرد قرار داده بود، منهدم كرد. اين انهدام
و كفاره شدن را كسى نمى تواند انجام دهد، مگر آن كس كه خود كاملا بى گناه و متحد با
حكمت الهى باشد.
برخى اوقات ، شمارى از واعظان مسيحى عمل كفاره شدن عيسى را به تسكين خاطر خداى
خشمناكى تفسير كرده اند كه خواستار مرگ فرد برگزيده خود بود. بيشتر علماى مسيحى اين
انديشه را رد كرده اند.
برخى اوقات مسيحيان مى گويند: عيسى قربانى شد. اين انديشه از قربانيهاى فراوان
يهوديت گرفته شده است . مسيحيان عمل قربانى را لازم نمى دانند و عيسى را قربانى
هميشگى مى شمارند. كاتوليكها نان و شراب عشاى ربانى را
(قربانى ) مى نامند.
كاهنان يهود هنگام انجام مراسم قربانى مقدارى از خون آن را به مذبح - به نشانه خدا
- و به قوم مى پاشيدند. اين عمل به معناى آن بود كه قربانى ميان خداى متعال و قوم
بنى اسرائيل اتحاد پديد مى آورد. قربانى با پيمان برابر بود؛ زيرا با قربانى و
پيمان ، خداى متعال خداى آنان مى شد و آنان قوم او!
از نظر مسيحيان ، مرگ عيسى عهد جديدى را ميان خدا و تمام بشريت ، و نه فقط قوم
يهود، منعقد كرد. به ادعاى انجيلهاى موجود، عيسى هنگام شام آخر، نان و شراب به جديد
كه در راه شما و بسيارى به جهت آمرزش گناهان ريخته مى شود.)
به عقيده مسيحيان ، زندگى تازه اى كه از فدا شدن عيسى پديد آمد، به گونه اى است كه
اثر عينى و اجتماعى گناه نمى تواند در آن مانعى ايجاد كند و نوع بشر، از طريق
نماينده خويش يعنى عيساى مصلوب ، با خداى عزوجل از در مصالحه وارد مى شود.
13- هفت آيين مقدس
به عقيده مسيحيان ، مسيح كه از مردگان برخاست ، در جامعه مسيحى زيست مى كند و همراه
آن است . همچنين وى پيوسته همان كارهايى را انجام مى دهد كه در طول حيات خود در
فلسطين انجام ميداد؛ مانند: تعليم ، دعا، خدمت ، شفا دادن بيماران ، غذا دادن به
گرسنگان ، عفو بدكاران و تحمل رنج و مرگ . كارهاى غير آشكار مسيح در زندگى كليسايى
به وسيله آيينها آشكار مى شود؛ به ديگر سخن ، هنگامى كه يك مسيحى در مراسم مربوط به
يكى از آيينها شركت مى كند، ايمان دارد كه با اين عمل به ملاقات مسيح كه از مرگ
برخاسته و فيض خداى نجات بخش را به وى بخشيده است ، ميرود.
تقريبا همه مسيحيان اتفاق نظر دارند كه دو آيين اصلى عبارتند از تعميد و عشاى ربانى
. مسيحيان كاتوليك و ارتدوكس پنج آيين ديگر بر اينها مى افزايند و مجموع آيينها را
به هفت مى رسانند. فرقه هاى پروتستان در تعداد آيينها اختلاف دارند، ولى اكثريت
قاطع آنان دو آيين اول يعنى تعميد و عشاى ربانى را قبول دارند. برخى كليساهاى
پروتستان ، مانند كويكرها و سپاه نجات هيچ يك از آيينها را نمى پذيرند.
1-13- تعميد
نخستين و اصلى ترين آيين كه براى همه ضرورت دارد، تعميد است . انسان با تعميد به
جامعه مسيحيت وارد مى شود و رسالت دائمى كليسا را بر عهده مى گيرد. اين رسالت عبارت
است از گواهى دادن به كارهاى نجات بخش خدا به وسيله عيسى . به عقيده هر مسيحى ،
تعميد وسيله اى است كه خدا با آن همه آثار زندگى و مرگ عيسى را عطا مى كند. هر
مسيحى فقط يك بار، هنگام ورود به جامعه مسيحيت ، تعميد مى پذيرد.
تعميد اصولا با گونه اى از شستشو انجام مى گيرد. در برخى كليساها رسم است كه با
ريختن آب بر سر شخص ، وى را تعميد مى دهند. در بعضى كليساهاى ديگر رسم است كه شخص
براى تعميد به زير آب مى رود و بيرون مى آيد. كليساهايى نيز تعميد شونده را به
آبهاى طبيعت ، مانند نهرها و درياچه ها، مى برند. هنگام تعميد، كشيش اين عبارت را
كه از آخر انجيل متى اقتباس شده است ، مى خواند: (تو
را به نام پدر، پسر و روح القدس تعميد مى دهم .)
برخى كليساهاى پروتستان تنها به نام عيسى تعميد مى دهند.
عيد پاك مهمترين جشن دينى مسيحيان است كه به مناسبت پيروزى حضرت عيسى مسيح (ع ) بر
مرگ و برخاستن وى از مردگان ، در سومين روز تصليب وى نزد مسيحيان برگزار مى شود.
واژه فرانسوى (پاك
) Paques همان كلمه عبرى (پسح
) است كه از طريق يونانى و لاتينى به فرانسوى رفته و به مرور زمان به
اين شكل در آمده است . به گفته انجيلها، به صليب رفتن و رستاخيز حضرت عيسى (ع ) در
ايام عيد فصح يهود بوده است .
عيد پاك نخستين يكشنبه پس از نخستين بدر شدن ماه پس از اعتدال ربيعى است و روى اين
حساب ، وقوع آن از 2 فروردين تا 5 ارديبهشت (22 مارس تا 25 آوريل ) امكان دارد. عيد
فصح يهود (ياد بود نجات بنى اسرائيل از دست فرعونيان ) كه در طى يك هفته از 16 تا
21 (و در خارج فلسطين تا 22) نيسان عبرى برگزار مى شود، در برخى از سالها با عيد
پاك مسيحيان مصادف مى شود.
برخى از مراسم مسيحيان در عيد پاك عبارت است از: شب زنده دارى ، تلاوت كتب مقدسه ،
مناجات و دعا، برگزارى مراسم عشاى ربانى ، جستجوى نمايشى جسد عيسى (ع ) و اعلام
رستاخيز وى ، جشن و چراغانى ، اهداى تخم مرغ رنگين و...
قبل و بعد از عيد پاك نيز مراسم عبادى مفصلى دارند كه براى آشنايى با گوشه اى از
آنها بايد در زمان مناسب به برخى كشورهاى مسيحى مانند ايتاليا مسافرت كرد و از
نزديك آنها را ديد؛ و گرنه كه از اين مراسم در كتابها داده مى شود و حتى فيلمهاى آن
به شدت غلط انداز است .
به هر حال مراسم عيد پاك به مراتب از جشنهاى كريسمس و اول ژانويه دينى تر است و
جنبه عبادى بيشترى دارد و به ترتيب زير انجام مى شود:
1. هنگام غروب پنجشنبه ، ياد بود شام آخر عيسى برگزار مى شود؛
2. حدود ظهر جمعه ، مسيحيان خاطره مرگ عيسى بر صليب را گرامى مى دارند؛
3. بين غرب شنبه و صبح يكشنبه ، به مناسب رستاخيز عيسى و بازگشت به زندگى تازه جشن
عيد پاك بر پا مى شود.
مهمترين اين يادبودها جشن عيد پاك است كه قبلا در غروب شنبه آغاز مى شد و در شب
ادامه مى يافت و خاتمه آن هنگام سپيده دم يكشنبه بود كه به گفته اناجيل ، زمان
برخاستن مسيح از مردگان بوده است .اين در عصر ما مختصر شده و فقط دو تا چهار ساعت
طول مى كشد. در اين مراسم ، تازه مسيحيان پيوستن خود به جامعه مسيحيت را اعلام مى
كنند و تعميد مى گيرند. اعضاى قديمى نيز ايمان خود را، با تعهد به زندگى مسيحى
راستين ، تجديد مى كنند.
2-13- تاييد (يا تثبيت ايمان )
نيمه دوم از سلوك و پيشرفت در زندگى مسيحى تاييد ناميده مى شود، كه آيين دوم از
آيينهاى هفتگانه است .در نيمه اول (يعنى تعميد) بر نجات از گناه تاكيد مى شود و طى
آن ، خدا با فرد گناهكار آشتى مى كند و وى را به زندگى بر اساس ايمان و اطاعت فرا
مى خواند. ولى در نيمه دوم (يعنى تاييد) بر جنبه مثبت اداى شهادت به آنچه خدا به
وسيله اى عيسى براى بشريت محقق ساخته است و نيز بر كمك خواستن از روح القدوس براى
انجام اين وظيفه تاكيد مى شود؛ زيرا نجات در بخشيدن گناهان منحصر نيست ، بلكه شامل
پيگيرى رسالت عيسى براى تغيير جهان طبق اراده نيز مى شود. تاييد به انسان براى تحمل
و انجام مسووليت در جامعه به گونه اى كه شايسته يك مسيحى حقيقى است ، نيرو مى بخشد.
تاييد را اسقف يا جانشين او عطا مى كند و اساس آن مسح كردن داوطلب تاييد با روغن
است ، همراه اين عبارت : (روح القدوس
را بپذير، تا بتوانى به مسيح شهادت دهى .)
در كليساهاى مختلف ممكن است اين عبارت اندكى تفاوت لفظى پيدا كند، ولى اصل معنا
باقى مى ماند.
اگر كسى كه به كليسا مى پيوند بالغ باشد، تعميد و تاييد را همزمان و به عنوان دو
نيمه يك آيين مى پذيرد. هرگاه وى در كودكى تعميد يافته باشد، تاييد تا زمان بلوغ ،
يعنى يك بين 13 تا 16 سالگى ، به تاخير مى افتد. تبرخى كليساهاى پروتستان كودكان را
تعميد نمى دهند و مى گويند قبل از تعميد، شخص بايد از روى آگاهى به پيروى از عيسى
متعهد شده باشد.
3-13- ازدواج مسيحى
مسيحيان ازدواج عبارت را يك امر نمى دانند؛ زيرا ازدواج نشانه محبت خدا به بشريت
است . ازدواج عبارت از يكى شدن محبت دو شخص كه با يكديگر براى زندگى مشترك ، همراه
با امانت دارى متقابل و همكارى ، متعهد مى شوند و براى توليد مثل و تربيت فرزندان و
رشد آنان در فضاى ايمان و محبت به خدا مى كوشند. از اين رو، مسيحيان ازدواج را
همچون رمز و نشانه اى بشرى براى شيوه رفتار خدا با انسان به شمار مى آورند، همان
خداى پاك كه انسانها را دوست دارد، به امور آنان اهتمام مى ورزد و به وعده هاى خود
به آنان پايبند است . مسيحيان هنگام ازدواج متعهد مى شوند كه يكى شدن مرد و زن را
نشانه آشكارى براى محبت خدا به بشر و محبت مسيح با شاگردانش قرار دهند. به همين علت
، مسيحيان ازدواج را التزام و تعهد در طول زندگى مى شمارند و با طلاق و تجديد فراش
در زمان حيات همسر مخالفند.
4-13- دستگذارى ، يا درجات مقدس روحانيت
با آيين دستگذارى ، انسان خود را وقف خدمت به جامعه مسيحيت و در نتيجه ، وقف خدمت
به همه بشريت مى كند. درجات اصلى روحانيت سه است :
1. اسقف : وى نماينده مسيح در قلمرو معينى است كه قلمرو اسقف خوانده مى شود و به
نيابت از او تعليم مى دهد، رهبرى مراسم عبادى را به عهده مى گيرد و خدمت مى كند.
2. كشيش : وى معاون اسقف است و به او در سه وظيفه ياد شده ، در محدوده يك گروه ،
كمك مى كند.
3. شماس : وى كلام خدا را تبليغ مى كند و به مساعدت بينوايان ، سالخوردگان ،
بيماران و افراد در حال احتضار مى پردازد.
ساير القاب كليسايى ، مانند پاپ ، پاتريك ، سراسقف ، كاردينال ، ارشمندريت ، موسيو
و غيره نشان دهنده وظائف معينى است و ربطى به آيينهاى هفتگانه ندارد.
5-13- اعتراف
مسيحيان در آيين اعتراف از طريق توبه يا آشتى بخشايش الهى را دريافت مى كنند؛ زيرا
ايشان نيز، مانند مسلمانان و يهوديان ، معتقدند كه توبه موجب بخشايش الهى مى شود.
مسيحيان خداوند اين مغفرت را كه همواره در دسترس بشر است ، از طريق كارهاى نجات بخش
عيسى در طول زندگى وى ، براى همگان فراهم كرده است . از آنجا كه گناه تنها بى حرمتى
به خدا نيست ، بلكه نتايج و پيامدهايى وضعى نيز در سطح جامعه دارد، مسيحيان نشانه
بخشايش را در سطح جامعه كليسايى دريافت مى كنند.
آيين توبه در طول تاريخ مسيحيت اشكال مختلفى به خود ديده است . در قرون نخست تاريخ
كليسا، توبه به صورت علنى انجام مى گرفت . در قرون بعدى ، اعتراف فردى به گناه پا
گرفت و مرسوم شد.
6-13- تدهين (ماليدن روغن مقدس به بيماران )
اگر گناه بيمارى روح است و موجب سست شدن ارتباط انسان با خدا مى شود، بيمارى جسمى
نيز مشكلى بشرى است كه حيات زمينى را تهديد مى كند. در هر دو حال ، مسيحيان براى
شنيدن پيام رهايى بخش خدا آماده مى شوند؛ زيرا معتقدند كه خدا مسيح را براى عيادت
بيماران ، شفا دادن ايشان و آماده كردن آنان در لحظات جان دادن فرستاده است . آيين
تدهين بيماران نشان دهنده وجود خدا و محبت اوست و به ياد مى آورد كه خدا انسانهايى
را كه به وسيله بيمارى مورد امتحان قرار گرفته اند، فراموش نمى كند. به ديگر سخن ،
هدف از اين آيين آن است كه با احساس جانكاه تنهايى و بى كسى بيماران مقابله نمايد،
مخصوصا در مواردى كه جسم فرسوده شده و جان اندك اندك از تن مى رود و مرگ فرا مى
رسد. مسح كردن بيماران با روغن مقدس مسلم مى سازد كه آنان تنها نيستند، بلكه مسيح
با ايشان است و آنان را به سوى خدا رهنمون مى شود. همچنين گروهى از برادران ايمانى
با او هستند و براى او دعا مى كنند.
7-13- عشاى ربانى
عشاى ربانى در ديد فرد مسيحى ، تنها يكى از آيينهاى هفتگانه نيست ، بلكه اين عمل
يكى از مسائل اساسى ايمان و شعائر عبادى مسيحيت است و در عين حال يادبود و بازسازى
شام آخر عيسى با شاگردان در شب قبل از مرگ اوست . عيسى در آن عمل ، نان و شراب را
به عنوان گوشت و خون خود به شاگردان داد تا آنها را بخورند و بنوشند.
مسيحيان هنگامى كه در اين مراسم شركت مى كنند، باور دارند كه مسيح با جسم خود نزد
آنان حاضر مى شود. همچنين باور دارند همان طور كه عهد خدا با قوم يهود توسط خون
قربانيها بر كوه سينا استوار گرديد، به همان ترتيب ، عهد جديدى بين خدا و بشريت به
وسيله خون عيسى مسيح محكم و استوار شد.
هر يك از كليساهاى مسيحى در شعائر و آيينهاى برگزارى عشاى ربانى ابتكاراتى پديد
آورده است ؛ ولى دو عنصر اساسى در همه مراسم ثابت است :
1. خواندن دو يا سه مقطع از كتاب مقدس ؛
2. خوردن قربانى مقدس .
هنگام تبرك نان و شراب ، پيشواى مراسم سخنان عيسى در شام آخر را تلاوت مى كند. در
كليساهاى كاتوليك و ارتدوكس جز اسقف يا جانشين او يعنى كشيش ، كسى نمى تواند پيشواى
مراسم باشد و علاوه بر خواندن كتاب مقدس و خوردن قربانى ،
همخوانى و دعاى توسل و شكر، همراه با موعظه (كه معمولا بر محور مقاطع تلاوت شده و
تطبيق دادن آن با زندگى روزمره مسيحيان دور مى زند) و مصافحه نيز انجام مى شود.
بسيارى از پروتستانها عشاى ربانى را بسيار مهم مى شمارند، به طورى كه مى گويند براى
اجراى درست و كامل آن مراسم ، بايد كاملا آماده شد و به همين دليل ، آن را تنها در
برخى از مناسبتها برگزار مى كنند و بسيارى از ايشان سالى چهار بار يا ماهى يك بار
مراسم عشاى ربانى را برپا مى كنند. ارتدوكس مراسم عشاى ربانى را در روزهاى يكشنبه و
اعياد برگزار مى كنند، ولى كاتوليكا مى گويند عشاى ربانى قلب عبادات روزانه است و
به همين دليل ، آن مراسم را هر روز برپا مى دارند.
14- علل انتشار مسيحيت
دو عامل در رشد و گسترش دين مؤ ثر است : يكى تحمل فشار و آزار و ديگرى تبليغ . دين
هنگامى مى ميرد كه وانهاده شود.
مسيحيان حدود 300 سال رنج كشيدند، آزار ديدند و شهيدان فراوانى تقديم كردند. شالوده
اين دين در همين 300 سال نهاده شد و دعوت اقوام مختلف در اين مدت ، كاميابيهاى را
همراه داشت . افزايش شمار مسيحيان در امپراطورى روم موجب شد كه اين دين در نيمه اول
قرن چهارم در آن سرزمين رسميت پيدا كند و بر اثر عامل ديگر يعنى تبليغ ، به بخش
وسيعى از جهان آن روز گسترش يابد.
برخى اديان مانند تبليغ ندارند و افزايش پيروان را كمال نمى شمارند. اديانى مانند
اسلام و مسيحيت براى مساءله تبليغ اهميت زيادى قائلند. هياءتهاى تبليغى مسيحيت از
روزگار قديم به سراسر جهان رفته و پديدآمدن استعمار و تهاجم فرهنگى ، مسيحيت در
مشرق زمين گسترش يافته است .
15- بروز اختلافات كلامى
مسيحيت در سراسر امپرطورى روم گسترده شد و متفكران ، براى بيان چگونگى ارتباط بين
عيسى و خدا از اصطلاحات فلسفى و مفاهيم رايج آن عصر بهره گرفتند و بدين شيوه ،
الهيات مسيحى شكل گرفت .
برخى مسيحيان نخستين تحت تاءثير انديشه هاى غنوصى (ناستيك )، انسان بودن عيسى را
انكار كردند. غنوصيان وى را فرشته اى مى دانستند كه معرفت اسرارآميزى از خدا براى
بشر آورده است . همچنين گروهى به نام دوكتيسها (ظاهر گرايان ) مى گفتند عيسى جسم
بشرى ندشت و بر صليب نمرد، بلكه وى فقط از نظر ظاهر به شكل آدمى درآمده بود.
كليساهاى مسيحى در قرن دوم ، تعاليم غنوصيان و ظاهر گرايان را باطل و محكوم اعلام
كردند و بر حقيقت انسانيت موجود در عيسى اصرار ورزيدند.
16- مسيحيت در روم
سرانجام كليسا برپا و استوار شد، اسقفان هر يك از كليساهاى محلى را بر عهده گرفتند،
به معاونت آنان اقدام كردند و شماسان علاوه بر تكفل امور سالخوردگان و بينوايان ،
به انواع گوناگون نيكوكارى پيدا شدند كه براى خدمت به كليسا و استوارى آن از
نعمتهاى الهى برخوردار شده بودند: ايشان مبشران ، شبانان ، معلمان و رسولانى بودند
كه با الهام روح خدا سخن مى گفتند. افرادى نيز قدرت معجزه كردن ، شفا دادن بيماران
و سخن گفتن به زبانهاى مختلف را در خود داشتند.
موضع دولت روم در برابر كليساگاهى مسالمت آميز بود، ولى غالبا حاكمان رومى به آزار
مؤ منان مى پرداختند و در نتيجه افراد بسيارى مانند پطرس و پولس كشته شدند.
اندك اندك با گذشت زمان برخى مراكز اهميتى ويژه و قدرتى مخصوص پيدا كردند: رم ،
اورشليم ، اسكندريه و انطاكيه . امور مذهبى اين چهار شهر به عهده پاتريكها گذاشته
شده بود. همچنين در مناطق ياد شده قلمروهايى فرعى به نام قلمرو اسقف ايجاد شدند كه
زير فرمان اسقفان قرار داشتند (كلمه يونانى (اسقف )
به معناى ناظر است ). در قرن چهارم هنگامى كه قسطنطين (استانبول ) را
بنا كرد، اين شهر نيز در زمره اماكن مهمى قرار گرفت كه رهبرى كليساى آن در دست يك
پاتريك بود.
در روزگار قسطنطين (م .337 ميلادى ) جامعه مسيحيت از يك گروه مورد آزار قدرتهاى
امپراطورى روم به كليساى دولتى تحول يافت و حكومت آن را به رسميت شناخت . بر اثر
اين تحول ، تغيير و دگرگونى بزرگى كليسا پديد آمد و بيشتر مردم در امپراطورى بيزانس
و امپراطورى روم ، به استثناى يهود، دست كم در ظاهر به مسيحيت در آمدند .هنگامى كه
جدايى بين كليساهاى شرق و غرب كامل شد هر يك از آن دو منطقه مستقلا مراسم عبادى ،
فلسفه ، الهيات و سنت خود را شكل داد. همچنين كليساى قبطى در مصر، كليساى سريانى در
سوريه و كليساى نسطورى در عراق و ايران سنتهاى قديمى خود را شكل دادند.
هنگامى كه در اوايل قرن هفتم ميلادى دين اسلام در جزيرة العرب ظهور كرد و حاكمان
مسلمانان اداره امور مناطق مسيحى نشين در مصر، شام ، بين النهرين و شمال آفريقا را
در دست گرفتند، مسيحيان لازم دانستند به دين اسلام با ديده احترام بنگرند و
مسلمانان را ياراى ايمان و هموطن ، بلكه غالبا حاكم خود قبول كنند. از سوى ديگر،
يوحناى دمشقى كه در عصر امويان مى زيست ، نخستين كتاب مسيحى را كه به بررسى
اعتقادات اسلامى مى پرداخت ، به رشته تحرير درآورد.
در قرنهاى يازدهم تا سيزدهم ، دولتهاى اروپايى جنگهاى صليبى را به راه انداختند و
بر اثر آن ، دشمنى و نفرت نه تنها بين مسلمانان و مسيحيان ، بلكه بين مسيحيان غرب
اروپا و مسيحيان بيزانسى تا به امروز بر جاى مانده است . ويرانگريها، شكنجه ها و
كشتارهايى كه مسيحيان در هجوم به قدس (1099 م .) و قسطنطنيه (1204 م .) از خود بروز
دادند، بدترين تاءثير را هم نزد مسلمانان و هم نزد مسيحيان شرق باقى گذاشت .
17- جدايى در كليسا
كلمه جدايى بر انفصال بين دو بخش يا گروه از مسيحيان دلالت مى كند و ربطى به اعتقاد
ندارد. مهمترين جدايى در تاريخ مسيحيت بين كليساى قسطنطنيه و كليساى رم پديد آمد و
آن را گاهى جدايى شرق و غرب مى خوانند. كليساى روم مى گفت كسانى كه كليساها را
رهبرى و سرپرستى مى كنند، اسقفان جهان هستند كه با هم در جسم واحدى تحت اشراف اسقف
رم عمل مى كنند. به نظر كليساى قسطنطنيه پنج مركز براى مسيحيت وجود دارد كه از نظر
اعتبار و اقتدار برابرند: اورشليم ، انطاكيه ، رم ، اسكندريه و قسطنطنيه .
با وجود اين اختلاف نظر پيرامون قدرت ، مسيحيان تابع رم و قسطنطنيه تا قرن نهم همگى
متحد بودند. در قرنهاى بعدى نيز آن دو كليسا گاهى از هم جدا مى شدند ودوباره با هم
آشتى مى كردند، تا اينكه سرانجام آخرين جدايى بين رم و قسطنطنيه در سال 1054 م .
پديد آمد.
شكى نيست كه بيشتر جداييهاى مذهبى بر اثر اسباب و علل سياسى پيش مى آمد، ولى يك
عنصر اعتقادى در جدايى اخير وجود داشت . كاتوليكها (همچنين پروتستانها) براى اظهار
ايمان خود به صدور روح القدس از خداى پدر و عيساى پسر كه با هم عمل كرده اند، عبارت
(و از پسر) (و به لاتينى :
Filoiouge) را به كار مى برند؛ در صورتى كه ارتدوكسها به عبارت اصلى قانون ايمان
بسنده مى كنند و عبارت مذكور را به آن نمى افزايد. به عقيده ارتدوكسها روح القدس
فقط از خداى پدر صادر شده است . اين مساءله در واقع براى علماى الهيات اهميت دارد و
توده مسيحيان اين نزاع را چيزى در حاشيه تاريخ مسيحيت تلقى مى كنند.
در دهه هاى اخير تلاش براى وحدت كليساهاى رم و قسطنطنيه شتاب بيشترى يافته است . هر
يك از پاپ ژان بيست و سوم ، پل ششم و ژان پل دوم به ديدار دو پاتريك جهانى ارتدوكس
، اتيناگوراس و ديمتريوس در استانبول مبادرت كرده اند و متقابلا اين دو پاتريك براى
بازديد پاپهاى مذكور به رم (واتيكان ) رفته اند. همچنين اين دو كليسا گروههايى را
براى برانداختن موانع وحدت ايجاد كرده اند.
18- امپراطورى مقدس
با مسيحى شدن قسطنطنى قيصر روم در آغاز قرن چهارم ميلادى ، اندك اندك كليسا نيرو
گرفت و دخالت در سياست را آغاز كرد و اين دخالت رو به افزايش نهاد. در سال 800 م .
پاپ رهبر مسيحيان تاج شارلمانى پادشاه فرانسه را بر سر او گذاشت و با اين كار
امپراطورى مقدس روم را بنياد نهاد. از اين زمان ، دخالت صريح روحانيون مسيحى در
سياست شروع شد. جنگهاى صليبى و محكمه تفتيش در اين دوره بود و اين دخالتها سال 1806
رسما ادامه يافت .
يكى از ناگوارترين حوادث چند قرن اخير اين است كه هرگاه دانشمندان و انديشمندان
مغرب زمين قدمى به سوى ترقى و پيشرفت برداشتند، فرياد اعتراض ارباب كليسا بلند شد.
اين رفتار ناپسند چهره تابناك دين را تيره كرد و مردم را وادار ساخت كه بر كليسا
بشورند.
بر اثر دخالتهاى نارواى كليسا در امور سياسى و اجتماعى مردم ، دانشمندان و
انديشمندان مغرب زمين به اين نتيجه رسيدند كه دخالت دين در سياست تنها به نفع پدران
روحانى است و عامه مردم از آن زيان مى بينند. مردم نيز كه از فشارهاى كليسا ناراضى
بودند، اين انديشه را پسنديدند و پس از سالها مبارزه فكرى و مسلحانه توانستند خود
را از قيد كليسا برهانند.
نوشته هاى علوم سياسى در اروپاى قرون وسطى درباره اينكه كدام يك از كليساى كاتوليك
رومى و پادشاهى مقدس روم برتر است ، بحث مى كرد. در قرن سيزدهم توماس آكويناس در
كتاب خلاصه الاهيات از نقش كليسا دفاع كرد و در قرن چهاردهم دانته اليگيرى در كتاب
پيرامون سلطنت از مسيحيت متحد زير فرمان امپراتور و پاپ سخن گفت .
براثر فشار امپراتور فيليپ چهارم ، مقر پاپ در سال 1309 م .از رم ايتاليا
به شهرآوينيون در فرانسه منتقل شد و اين وضع تا سال 1377 م . يعنى قريب هفتاد سال
ادامه يافت و از باب تشبيه به تبعيد يهوديان به بابل در قرن ششم قبل از ميلاد، آن
را تبعيد بابلى پاپها ناميدند.
هنگامى كه مقر پاپى به رم برگردانده شد، باز هم پاپهايى در آوينيون برخاستند كه
بعدا ناپاپ ناميده شدند. اين مساءله كه انشقاق بزرگ ناميده مى شود، از سال 1377 م .
تا 1417 م . يعنى چهل سال ادامه يافت .
در اوايل قرن پانزدهم بر اثر شدت گرفتن اختلافات ، سه پاپ در كليساى كاتوليكها به
رقابت برخاستند، زيرا علاوه بر پاپ رم به نام گرگورى دوازدهم و ناپاپ آوينيون به
نام بنديكت سوم ، امپراطور فرد سومى را به پاپى برگزيد كه جان بيست و سوم ناميده
شد. بدين شيوه ، مسيحيت در برابر سه مدعى قرار گرفت كه هر يك خود را بر حق مى دانست
و دو حريف ديگر را بر باطل . شوراى كنستانس (1414-1418) كه براى بررسى اين مساءله و
برخى مسائل ديگر تشكيل شد، در سال 1417 هر سه مدعى را بركنار كرد و پاپ رهنمود داد
كه براى كسب قدرت اصول اخلاقى را در نظر نگيرند.
در قرن شانزدهم نيكولو ماكياولى در كتاب لوياتان گفت كه قدرت حاكم نبايد محدود شود؛
زيرا قدرت وى از قرارداد اجتماعى نشاءت مى گيرد و براساس آن حكومت موظف به تاءمين
امنيت اجتماعى و فراهم كردن خواسته هاى مردم است . در همان قرن جان لاك بر اين
موضوع پافشارى كرد و گفت هرگاه حكومتى از انجام تعهدات خود در قبال مردم سرباز زند،
بايد آن را سرنگون كرد.
قدرت سياسى پاپ پس از سالها آرامش ، در اواخر قرن هجدهم رو به كاستى نهاد. رهبران
فرانسه و ايتاليا از طريق نظامى و مراجعه به آراى عمومى ، كاخها و املاك پاپ را
گرفتند و به فرمانروايى سياسى وى پايان دادند.
تسليم كردن پاپها كار آسانى نبود. از اين رو، دولت ايتاليا در قانون تضمينات (18
اكتبر 1870) شمارى از كاخها را به پاپ برگرداند و ملزم شد گونه اى حق سياسى براى وى
قائل شود.
پاپ قانون تضمينات را نپذيرفت و اين امر موجب قطع روابط واتيكان با دولت ايتاليا به
مدت شصت سال شد. سرانجام پس از سه سال مذاكره ، معاهده لاتران (11 فوريه 1929) بين
واتيكان و ايتاليا به امضا رسيد و مساءله رم حل شد.
معاهده جديدى در آوريل 1984 بين واتيكان و ايتاليا به امضا رسيد و جايگزين معاهده
لاتران شد.