زن در آينه جلال و جمال

حكيم متاله آية الله عبدالله جوادى آملى

- ۷ -


عظمت زن در فرهنگ وحى  
از اين ارزيابى روشن مى شود كه در فرهنگ وحى از زن به عظمت ياد شده و اختصاصى به قرآن ندارد بلكه در انجيل ، تورات و صحف خليل الله نيز مطرح بوده است . با فرشتگان تكلم نمودن و بشارت آنها را دريافت كردن ، سخن خويش را با آنها در ميان گذاشتن ، و سخن آنان را شنيدن ، اينها همه مواردى است كه زن نيز همانند مرد در همه اين صحنه ها سهيم بوده و اگر پدر پيامبرى ، با ملائكه سخن مى گويد، مادر پيامبر نيز، با آنها گفتگو دارد.
لذا وقتى در قرآن كريم از زنان ياد مى كند، مادر مريم و يا خود مريم را جزو آل عمران شمرده و در زمره اصفيا قرار مى دهد. به عبارت ديگر در بين مردم جهان اينها هم مانند انبيا و اولياى خاص جزو اصفياى الهيند. خدا در قرآن مى فرمايد:
ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ، ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم (269)
به يقين خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر مردم جهان برترى داده است ، فرزندانى كه بعضى از آنان از بعض ديگرند، و خداوند شنواى دانا است .
كه منظور از اين عمران آن عمرانى است كه پدر مريم است ، نه عمرانى كه پدر موسى است چون عمرانى كه پدر موسى است اصلا نامش در قرآن كريم نيامده . بعد خداوند مى فرمايد:
اذ قالت امراءت عمران رب انى نذرت لك ما فى بطنى محررا (270)
چون زن عمران گفت : پروردگارا، آنچه در شكم خود دارم نذر تو كردم تا آزاد شده باشد.
خداوند اين دو بانو را به عنوان صفوه مردم عالم ، معرفى نموده است .
در نهج البلاغه نيز مى خوانيم كه اميرالمؤ منين - صلوات الله عليه - درباره فاطمه زهرا - سلام الله عليها - مى فرمايد:
قل يا رسول الله عن صفيتك صبرى (271)
اميرالمؤ منين به رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب مى كند: يا رسول الله ، اين صفيه تو - يعنى اين بانويى كه صفوه تو، مصطفا و برگزيده توست - رحلت كرده و صبر در فقدانش براى من دشوار است . حضرت از او به عنوان صفيه ياد مى كند يعنى صفوة الله است ، مريم هم صفوة الله است ، مادر مريم هم ظاهرا صفوة الله است ، براى اين كه آل ، يعنى اهل ، و مادر مريم اهل عمران بود، يعنى عمران كه پدر مريم است سر سلسله اين خانواده به شمار مى رود، و وابستگان اين خانواده را آل عمران مى گويند، پس هر دو بانو مصطفا و صفوه حقند.
مقام والاى مادر در قرآن  
نوع دستورهايى كه اسلام به زن و مرد مى دهد، در عين حال كه يك راه مشتركى براى هر دو قائل است ولى راه مخصوص را هم از نظر دور نمى دارد، وقتى احترام به پدر و مادر را بازگو مى كند، براى گرامى داشت مقام زن ، نام مادر را جداگانه و بالاستقلال طرح مى كند. قرآن كريم مى فرمايد:
اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهر هما و قل لهما قولا كريما (272)
اگر يكى از آن دو يا هر دو، در كنار تو به سالخوردگى رسيدند به آنها حتى اوف مگو و به آنها پرخاش مكن و با آنها سخنى شايسته بگوى .
و در بخشى ديگر مى فرمايد: ما سفارش كرديم به انسان كه احسان را نسبت به پدر و مادر فراموش نكند:
و وصينا الانسان بوالديه احسانا (273)
و انسان را نسبت به پدر و مادرش به احسان سفارش كرديم .
و قضى ربك لا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا (274)
پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر خود احسان كنيد. و در جاى ديگر احسان به پدر و مادر را در كنار عبادت حق ياد مى كند:
ان اشكر لى و لوالديك (275)
شكرگزار من و پدر و مادرت باش .
اما با همه اين تجليل هاى مشترك ، وقتى مى خواهد از زحمات پدر و مادر ياد كند، از زحمت مادر سخن مى گويد، نه از زحمت پدر، آنجا كه مى فرمايد:
ووصينا الانسان بوالديه احسانا حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا (276)
زحمات سى ماهه مادر را مى شمارد، كه : دوران باردارى ، زايمان ، و دوران شيرخوارگى براى مادر دشوار است . و همه اينها را به عنوان شرح خدمات مادر ذكر مى كند. در اين بخش قرآن ، حتى اشاره اى هم به اين موضوع نيست كه : پدر زحمت كشيده است .
بنابراين ، آيات قرآن كه در مورد حق شناسى از والدين آمده است بر دو قسم است : يك قسم حق شناسى مشترك پدر و مادر را بيان مى كند و قسم ديگر، آياتى است كه مخصوص حق شناسى مادر است ، قرآن كريم اگر درباره پدر حكم خاصى بيان مى كند فقط براى بيان وظيفه است ، نظير:
و على المولود له رزقهن و كسوتهن بالمعروف (277)
خوراك و پوشاك مادران به طور شايسته به عهده پدر فرزند است .
وليكن هنگامى كه سخن از تجليل و بيان زحمات است ، اسم مادر را بالخصوص ذكر مى كند.
وظايف پرورشى زن  
يك سلسله مسووليت هاى پرورش به عهده مادر است كه مرد، از آن محروم است ، زن حداقل سى ماه يك سرى مسووليت هايى دارد كه مرد ندارد. خداى سبحان و دين ، وظايف و دستورات و راهنمايى هايى در ظرف سى ماه براى مادر مقرر نموده و با او سخن گفته است ، اين سى ماه عبارت است از: حداقل دوران حمل شش ماه - و اكثر آن نه ماه مى باشد - و دو سال نيز دوران شيرخوراگى كودك كه روى هم سى ماه مى شود.
و الوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين (278)
و مادران شير مى دهند فرزندانشان را دو سال كامل .
در اين سى ماه كه مستقيما كودك از مادر تغذيه مى كند، مادر مسؤ ول حفظ دو نفر است و دو تكليف دارد. يكى براى خود و ديگرى براى كودك . پدر، در اصل نطفه موظف است حلال بخورد و اگر بعدا مبتلا به حرام شد ارتباط تنگاتنگى با پرورش كودك ندارد، زيرا غذاى حرام پدر در جهاز گوارشى پدر هضم مى شود، اما غذاى مادر در دستگاه گوارشى او تبديل به شير مى شود و كودك تغذيه مى كند، او موظف است به كودك حلال بدهد و خود حلال بخورد، اين در مورد تغذيه جسمانى .
در غذاى روحانى نيز چنين است ، اگر مرد خاطره بدى ، خيال و هوس بدى در سر بپروراند خود را مى سوزاند، خيال گناه و خاطره تلخ در درون مرد عليه خود اوست ، اما خيال باطل و حرام و انديشه گناه و خاطرات تلخ براى زن ، عليه دو نفر خواهد بود.
حال بايد پرسيد آيا اين ، عظمت زن نيست ؟ اين مسووليتى نيست كه ذات اقدس اله به زن داده است ؟ به زن فرمود: مسووليت در حفظ خاطرات و انديشه ها و افكار و عقايد و اخلاقت بيش از مرد است ، مرد يك نفر را مى سوزاند و تو دو نفر را، تو مسوول دو نفرى ، از اين رو مواظب افكار و انديشه هايت باش . زيرا كه بسيارى از مسائل از راه انديشه به فرزند مى رسد.
چرا مقام معلم بالاتر از مقام متعلم است ؟ چون او دو وظيفه دارد: اصلاح خود و اصلاح ديگران ، اما متعلم فقط يك وظيفه دارد، كه اصلاح خودش ‍ مى باشد.
اگر مادرى بداند كه انديشه هاى او در كودك اثر مى گذارد، انديشه ها و بينش ‍ هاى خود را تعالى بيشترى مى بخشد. وظيفه مادرى تنها اين نيست كه با وضو بچه را شير بدهد و وقتى پستان در دهان كودك مى گذارد بسم الله بگويد كه اينها امور ظاهرى و عبادت هاى ظاهرى است ، بلكه دين مى فرمايد انديشه هاى خودت را نيز مواظب باش ، همان طورى كه به مرد مى گويد: هنگام ارتباط باز زن به فكر نامحرمى كه در خيابان و بيابان ديدى ، نباش ، چون خداوند آگاه مى باشد.
انسان گاهى مراقب است كار بد نكند اين همان مراقبه معروف است و گاهى مراقبة المراقبه دارد، يعنى مى بيند كه ديگرى او را مى بيند:
العلم يعلم بان الله يرى (279)
آيا ندانست اين كه محققا خدا مى بيند؟
يك وقت به انسان مى گويند:
عباد الله زنوا انفسكم قبل ان توزنوا و حاسبوها من قبل ان تحاسبوا (280)
يعنى بندگان خدا مراقب و محاسب خود باشند، اما يك وقت مى گويند مراقب باش كه مراقب دارى الم يعلم بان الله يرى انسان غافل نمى داند كه خدا او را مى بيند؟
بنابراين مسووليت زن در اين سى ماه به مراتب بيش از مرد است و هر كه مسووليتش بيشتر باشد در صورت عمل به آن ، توجهش به خدا بيشتر است و هر كه توجهش به خدا بيشتر بود و عمل كرد، موفق تر است .
اينها دستوراتى است كه ذات اقدس اله به عنوان برنامه ويژه از راه وحى و توسط پيامبر به زنان آموخته است . مسووليت افراد عادى در حد مسووليت ائمه نيست ، امامان و رهبران مسووليت بيشترى دارند، انديشه ها و افكار يك معلم گروهى را مى سوزاند يا گروهى را مى پروراند، ولى ديگران اينچنين نيستند، هر كس كه مسووليت بيشترى دارد نشانه آن است كه اگر به اين مسووليت ها با ديد تكريم بنگرد به خدا نزديك تر است . چه كسى وارد بهشت شده تا ببيند مقام زنها كمتر از مقام مردهاست ؟ ميز و منصب و مقام با خط ابلاغ مى آيد و با خط عزل مى رود، مقامى كه با ابلاغى مى آيد و با اخطارى مى رود، چنين مقامى به درد همان صفحه كاغذ مى خورد نه به درد انسان ، و كدام مقام و منصب دنيايى است كه براى هميشه پايدار باشد، پس ‍ اينها مقام حقيقى نيستند.
انسان نبايد در حوزه اسلامى به سر ببرد ولى عينك غرب داشته باشد، انسان بايد در برج بلندى بايستد و گذشته دور و آينده نامحدود را در نظر داشته باشد آنگاه ببيند در اين مسير نامحدود، زن موفق تر است يا مرد، زن اگر موفق تر نباشد كمتر نيست .
فصل دوم : زن در عرفان 
سالكان كوى جمال و جلال  
اساس عرفان كه شهود واقع و كشف حقيقت است هم از سير و سلوك در درجات هستى نشاءت مى گيرد و هم راهيان كوى وصال را مى نگرد و هم مسير سفرهاى گوناگون را مشاهده مى نمايد. بسيارى از راه آوردهاى عرفان را برهان تاييد مى كند، چنانكه عصاره هر دو را قرآن كه هماهنگ با برهان متين و عرفان راستين است روا و سزا مى داند. آنچه عارف مى نگرد اين است كه تمام اشياء هر لحظه تازه مى شوند. و در اين تجدد امتيازى بين ثابت و سيال ، مجرد و مادى نيست ، و هدف همه سالكان ديدار خداست ، چنانكه سير همه كاروانيان نيز تجلى هاى گوناگون حق است . تفاوت راهيان در انتخاب تجلى خاص و نيل به اسم مخصوصى است كه هر كدام مظهر ويژه آن شدند. گروهى با اسماء جمال و لطف و مهر انس دارند و برخى با اسماء جلال و قهر خو گرفته اند. لذا حشر جماليان با بهشت و حشر جلاليان با دوزخ ، و سرانجام ، هر كدام نام خاصى از اسماى الهى را ديدار نموده و در تحت ولايت آن نام به سر مى برند، تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد.
كريمه :
يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (281)
اى انسان ، حقا كه تو به سوى پروردگار خويش به سختى در تلاشى ، و او را ملاقات خواهى كرد.
به منزله سرفصل بحث سفرنامه سالكان كوى حق است كه در ذيل آن گزارش كار سعيدان به صورت دريافت نامه اعمال به دست راست ، و پيوستن مسرورانه به جمع همراهان و اهل خودشان بازگو شده و گزارش كار تبهكاران به صورت دريافت نامه اعمال از پشت سر، و فرياد مرگ طلبانه در بند زنجيرهاى آتشين مى باشد.
هيچ امتيازى در اصل كدح و سير و تولد بين موحد و ملحد نيست ، ليكن ملحد همواره در كثرت سير كرده ، و از خلق به خلق و با خلق و در خلق و براى خلق - يعنى ماده - مى كوشد، و در هيچ مرحله اى از مراحل سفر خويش هدف اصيل و همراه راستين خود را كه حق است نمى نگرد، و هرگز از وحدت آگاه نمى گردد، و سر از كثرت بيرون نمى آورد، بلكه چون كرم ابريشم به دور خود كه فقر و تاريكى است مى تند و خالق خويش را اصلا نمى بيند و سرانجام مظهر اضلال شده و چون شيطان مضل سر از دوزخ در مى آورد، كه باطن هر كثرت پليد و درون هر ماده بى روح است . و در اين سير سقوطى فرقى بين زن و مرد نيست چون توحيد و الحاد از آن روح است و روح همان طورى كه مكررا گذشت نه از صنف ذكور است و نه از صنف اناث .
موحد راستين نيز هماره سير خود را با حق ادامه مى دهد و تمام مراحل سلوك خويش را در صحابت حق مى گذارند و هرگز كثرت را بدون شهود وحدت نمى نگرد، و هيچگاه رويت خلق حجاب شهود خالق نمى شود، بلكه دائما خلق را آيت حق دانسته ، و از اين مرآت بهره صحيح برده و جمال دل آراى خالق را در سراسر آئينه هاى مينو و گيتى مى نگرد و سرانجام مظهر هدايت شده و چون فرشته هادى در بهشت مى آرمد كه باطن هر وحدت منزه و درون هر صورت با روح و زنده مى باشد. و در اين حركت نيز هيچ امتيازى بين زن و مرد نيست ، زيرا سر حقيقى در مراحل توحيد به عهده انسانيت است كه مبراى از ذكورت و انوثت است .
سفرنامه سالكان  
شاهدان سالك كوى ، و سالكان شاهد غيب و شهود، مراحل سفر را به چهار قسم تقسيم كرده اند كه در تمام مراحل آن ، حق حضور دارد.
اول : سفر از خلق به حق و از كثرت به وحدت .
دوم : سير از حق به حق و سفر در درياى وحدت و شهود اسماء و اوصاف همان واحد يگانه و يكتا.
سوم : سفر از حق به خلق و از وحدت به كثرت آثار و افعال .
و چهارم : سير از خلق به خلق با صحابت حق و سفر از كثير به كثير در صحبت واحد يگانه .
شرح اين اسفار چهارگانه و محصول هر مرحله و نتيجه نهايى مراحل چهارگانه در موطن مناسبت خود آمده است . آنچه تذكر آن در اينجا لازم است آن است كه مراحل ياد شده عهده دار ترسيم خطوط كلى ولايت آثار ولايى آن مى باشد و همسفران اين سفر اعم از زن و مردند. در اين وفد به سوى حق هيچ فرقى بين مذكر و مؤ نث نيست ، و آنچه در سفر سوم و چهارم مطرح است همانا درجات گوناگون ولايت است كه هرگز بين زن و مرد در آن تفاوتى راه نداشته ، و هيچ ارتباطى به مساءله نبوت و رسالت تشريعى ندارد، يعنى سفر سوم و چهارم بدون نبوت و رسالت هم تاءمين مى شود، چون رجوع از حق به خلق و برگشت از وحدت به كثرت ، گرچه نبوت انبائى و تعريفى را به همراه ندارد ولى مستلزم نبوت و رسالت تشريعى هم نمى باشد. بنابراين آنچه زن از آن محروم است يعنى نبوت و رسالت تشريعى ، لازمه برگشت از حق به سوى خلق نيست و آنچه لازمه اين برگشت است ، يعنى نبوت انبائى و تعريفى بين زن و مرد فرقى نيست . و همين عدم تمييز بين اين دو مطلب عميق مايه داورى محروميت زن از سفر سوم و چهارم شده است .
غرض آن كه پشتوانه نبوت و رسالت همانا ولايت است و در ولايت هيچ امتيازى بين زن و مرد نيست گرچه در برخى از آثار اجرايى آن كه همان نبوت و رسالت تشريعى است بين اين دو صنف فرق است .
مطلب ديگرى كه ضمن تكرار مى تواند به هر گونه نزاعى پايان بخشد، اين است كه گرچه بين مرد و زن در نبوت و رسالت تشريعى فرق است ، يعنى زن نمى تواند پيامبر و صاحب شريعت شود كه يك كار اجرايى است و مرد توان آن را دارد، ليكن بعد از ختم نبوت تشريعى و پايان پذيرفتن رسالت تشريعى اين راه براى همگان بسته شده است خواه زن و خواه مرد، لذا اميرالمؤ منين عليه السلام بعد از ارتحال پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
لقد انقطع بموتك ما لم ينقطع بموت احد (282)
با مرگ تو راهى بسته شد كه با مرگ هيچ كس بسته نشده بود.
از اين رهگذر هيچ ثمره اى بر اين تفاوت مترتب نيست و آنان كه قصد بيرون كردن زنان از صحنه سياسى ، اجتماعى ، فرهنگى و اقتصادى را دارند هيچ بهانه اى در دست ندارند، زيرا اگر محروميت از رسالت تشريعى نقص ‍ است ، مرد نيز چون زن ، بعد از خاتم نبوت محروم است . و اگر برخوردارى از پشتوانه اصيل نبوت يعنى ولايت ، ارزش است ، كه محصول سير به سوى خداست ، زن هم چون مرد از اين كرامت برخوردار است ، و اگر توزيع كار و تقسيم سمت اجرايى بدون اختلاط زن و مرد و تماس نامحرمانه مطرح است ، زن نيز چون مرد ذى حق است ، و اگر سخن از اختلاط و تماس ‍ ناصواب و برخورد نامشروع است ، مرد هم چون زن ممنوع است ، و اگر تقسيم عادلانه سمت اجرايى ، با در نظر گرفتن استعدادها و ارزيابى خصوصيت هر يك از اين دو صنف ، مورد نظر است ، هر كدام به نوبه خود توان تحمل مسووليت هاى مناسب را دارند و البته در كارهاى اجرايى مرد وظايف بيشترى دارد.
خلافت الهى 
در مباحث گذشته بحث كوتاهى ، پيرامون خلافت الهى مطرح شد و روشن گرديد كه ، خلافت ، مربوط به مقام انسانيت است ، نه مربوط به شخص ، يا صنف خاص ، يعنى آدم - سلام الله عليه - بشخصه خليفة الله نبود، بلكه مقام انسانيت است كه خليفة الله است لذا انبيا و اولياى الهى خصوصا عترت طاهره عليه السلام مقام كامل خليفة اللهى را واجدند، و اين مقام همانگونه كه مخصوص به شخص نيست ، منحصر در صنف هم نيست .
در آغاز اين بحث لازم است توضيح بيشترى درباره معناى خليفة اللهى ، ارائه شود.
خليفه ، از ماده خلف است و خليفه كسى است كه در غيبت مستخلف عنه ظهور كند، يعنى شخصى كه در يك مكان يا زمان معين غايب است ، ديگرى آن خلا را در آن مكان ، يا در آن زمان ، پركند، و كار مستخلف عنه را بطور موقت به عهده بگيرد، و اين امر در مورد موجود محدودى كه در بعضى از اماكن هست ، و در بعضى از اماكن نيست ، يا در بعضى از زمان ها هست ، و در بعضى از زمان هاى ديگر نيست يا در برخى از مراتب هستى يافت مى شود و در بعضى از مراتب وجودى يافت نمى شود، جايز است ، چون درباره چنين موجودى ، غيبت و شهادت ، و حضور و غياب ، فرض دارد، و خلاف پذيرى نيز رواست ، ولى اگر موجودى در همه مكانها، حضور داشت و در همه زمان ها، شاهد بود و در همه مراتب وجودى با همه ، و در همه حالات بود:
هو معكم اين ما كنتم (283)
او با شماست هر جا كه شما باشيد.
اينچنين موجودى ، چون دائما حاضر است ، لذا غيبتى ندارد، و وقتى غيبت نداشت ، نيازى نيز به خلافت ندارد. بنابراين ، بايد درباره خلافت چنين موجودى معناى دقيق ترى بالاتر از معناى لغوى را در نظر گرفت ، و آن ، اين است كه همانطورى كه مستخلف عنه ، حضور و غياب ندارد، و دائما حاضر است ، و غيبت و شهادت ندارد، بلكه :
على كل شى ء شهيد (284)
بر هر چيزى گواه و شاهد است .
است ، كسى نيز مى تواند، خليفه او باشد كه آيت كبراى او باشد، يعنى او هم به نوبه خود، غيبت و شهادت ، يا حضور و غياب ، نداشته باشد، و در همه شرايط و با همه انسانها همراه باشد، و هيچ كس به اين مقام نمى رسد مگر انسان كامل .
انسان كامل ، آيت كبراى حق  
انسان كامل ، آن موجودى است كه آيت كبراى حق است ، و چون آيت كبراى حق است ، هم مظهر هو الظاهر (285) است در مظاهر عالم ، و هم مظهر هوالباطن (286) است در غير عالم ظاهر، هم با ارواح حضور دارد و هم با ابدان حاضر است .
اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - درباره اصل خلافت سخن بلندى دارد كه همان معنا را خليفة اللهى بايد واجد باشد. او در يكى از دعاهاى سفر - كه شايسته است انسان مسافر آن را در آغاز سفر خود بخواند - مى فرمايد:
اللهم انت الصاحب فى السفر والخليفة فى الاهل و لا يجمعها غيرك لان المستخلف لا يكون مستصحبا والمستصحب لا يكون مستخلفا (287)
يعنى ، خدايا! تو هم همراه و همسفر من در سفر هستى ، و هم جانشين من در اهل و عيال ، يعنى هم با من هستى كه مرا در سفر حفظ كنى ، و هم كار مرا در غيبت ، و در خانه من ، به عهده مى گيرى ، هم خلفى ، و هم حاضر، هم مستصحب و مصاحبى هستى كه من در صحبت اويم ، و هم مستخلف و جانشين من هستى ، و غير تو جامع اين دو وصف نخواهد بود. لا يجمعها غيرك ، هيچ موجودى غير تو، جامع اين دو وصف نيست كه هم رفيق مسافر باشد، و هم خليفه او، هم با حاضر باشد، و هم با مسافر، زيرا آن كه مستصحب و مصاحب مسافر است ، ديگر خليفه او در خانه اش ‍ نيست ، و آن كه خليفه و جانشين او است ، ديگر همسفر او نيست لان المستخلف لا يكون مستصحبا والمستصحب لا يكون مستخلفا .
موجودى اين چنين ، خليفه اى آنچنان مى طلبد، يعنى اگر موجودى در كمال قرب اله ، بار يافت ، آيت كبراى حق مى شود، مثل آنچه كه از اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - رسيده است كه فرمود:
ما لله آية اكبر منى (288)
هيچ موجودى بهتر از من ، خدا را نشان نمى دهد.
چون عترت طاهره عليه السلام يك نورند، و حرف همه آنها اين است كه مالله آية اكبر منى قهرا اينها، از ديگر موجود به خداى سبحان نزديكتر هستند، و وقتى به خدا نزديكتر بودند، اوصاف الهى آنها نيز بيش از ديگران ظهور مى كند، و آن جامعيت را كه اينها دارند ديگران فاقدند. و چون اينها جامع حضور و غياب ، و ظاهر و باطن هستند، مى توانند خليفة الله باشند. هم در زمان غيبت ما، و هم در مكان غيبت ما، و هم در زمان حضور و ظهور ما، خليفة الله باشند. آنجا كه ما هستيم ، آنها نيز با ما هستند، و مصاحب و حاضرند، و آنجا كه ما نيستيم ، باز آنها خليفه ما هستند، چون خليفه خدايى هستند كه هوالباطن است . اگر كسى به اين مقام رسيد، هم جز خير چيزى انجام نمى دهد، و هم بينش او محيط است ، و هم گرايش و كوشش او نامحدود، و چنين موجودى ، مى تواند خليفة الله باشد.
اين معنا وقتى تحليل شد، روشن مى شود كه ذكورت و انوثت در اين مقام - اصلا - نقشى ندارد، زيرا آن كه با حفظ حال حضور غايب است و با حفظ حال غيبت حاضر، يعنى هم ظاهر است و هم باطن ، جان آدمى است ، نه بدن . بدن اگر در جايى حاضر باشد، در جايى ديگر حاضر نيست ، و اگر در زمانى حضور داشت ، ممكن است در زمان ديگر حضور نداشته باشد.
ذات اقدس اله وقتى از انسانها خبر مى دهد، مى فرمايد: همه اينها مجازى فيض من هستند. كارى كه دست اينها انجام مى دهد، در حقيقت من انجام مى دهم ، منتها اينها مجراى فيض و نماينده و جانشين من هستند و رسالت مرا به عهده گرفته اند، با اين فرق كه من ديده نمى شوم ، ولى مظاهر من مرئى هستند.
پيك خداوند سبحان  
سخنى در همين زمينه از اميرالمؤ منين عليه السلام طبق نقل مرحوم رضى - رضوان الله تعالى عليه - در كتاب شريف نهج البلاغه آمده است ، كه مى فرمايد:
ان المسكين رسول الله (289)
سائل درمانده پيام رسان خداست .
اين سخن نهج البلاغه براى آن است كه ما را به يك اصل كلى آشنا كند. حضرت على عليه السلام طبق اين نقل مى فرمايد: سائل مستمندى كه اهل مسكنت و نيازمندى است ، وقتى به سراغ شما مى آيد، او پيك خدا است به سوى شما، و خدا او را فرستاده است . منتها يك انسان عادى كه بينش ‍ توحيدى ندارد، و از شهود توحيد افعالى محروم و غافل است ، خيال مى كند سائلى آمده است كه چيزى طلب كند تا نياز مادى خود را برطرف نمايد. غافل از اين كه اين سائل از راه دور آمده است ، و پيام خدا را به همراه دارد، و خداى سبحان او را ماءموريت داده است كه از شما كه متمكن و توانمند هستيد، حق مسلم خود را بگيرد، و نيامده است كه شما، از حق خودتان ، چيزى به او بدهيد.
از يك سو خداى سبحان به ما فرمود:
و فى اموالهم حق للسائل و المحروم (290)
در اموالشان حقى براى نيازمند و تهيدست قرار داده اند.
براى كسى كه قدرت سؤ ال دارد، و يا قدرت سؤ ال ندارد، يك حق معلوم و مسلمى است ، و حق مسلم او در مال توانگران است ، و اگر كسى اين حق را ندهد غاصبانه زندگى مى كند فى اموالهم حق اين مطلب در دو بخش از آيات مطرح شده است كه در يك آيه مى فرمايد: و فى اموالهم حق للسائل والمحروم و در آيه ديگر مى فرمايد:
فى اموالهم حق معلوم (291)
و همانا در اموالشان حقى معلوم است .
از سوى ديگر به صاحب حق مى فرمايد: برو از طرف من بگو كه : حق مرا بدهيد.
لذا بر اساس سخن بلند نهج البلاغه ، كسى كه سائل است پيك خدا محسوب مى شود. و بايد انسان با اين بينش توحيدى با سائلين برخورد كند و چيزى كه به سائل مى دهد، سعى كند از پاك ترين اموالش باشد.
انفقوا من طيبات ما كسبتم (292)
از چيزهاى پاكيزه اى كه به دست آورديد انفاق كنيد.
و نيز سعى كند مال را با اخلاص و احترام بدهد، نه با منت و ترحم .
لا تبطلوا صدقاتكم بالمن والاذى (293)
صدقه هاى خود را با منت و آزار باطل نكنيد.
هم بدون منت و آزار اعطا كند، و هم با ادب و احترام بدهد، نه از روى ترحم . و هم خدا را شاكر باشد كه حق الهى را تاءديه كرده و سپاسگزار باشد كه پيك خدا به سراغ او آمده است . لذا بزرگان دين و ائمه عليه السلام ، هم دستور كمك به مستمند را دادند، و هم عملا اين كار را انجام مى دادند. - در روايات آمده است كه ائمه معصومين عليه السلام بعد از اعطاء مال به مستمند گاهى دستشان را بر بالاى سر مى گذاشتند، گاهى دستشان را به چشم مى ماليدند، گاهى دستشان را مى بوسيدند، و گاه دستشان را مى بوييدند (294) و مى فرمودند: دست ما به دست پيك خدا رسيده است . - اين يك بينش توحيدى است كه موحد، كل عالم را اين چنين مى بيند كه اينها خلفاى الهى و نماينده هاى حقند كه كارگردانى جهان را به عهده دارند.
تنها فرشتگان نيستند كه مدبرات امر (295) هستند، بلكه انسانها هم به نوبه خود در هر گوشه اى خلافت الهى را به عهده دارند. منتها آن انسانى كه كاملتر است ، خلافت كاملتر، از آن اوست ، و آن انسانى كه متوسط است ، خلافت وسطى ، نصيب اوست ، و آن كه انسان نازلى است ، مرحله نازله خلافت بهره اوست .
بنابراين ، انسان مادامى كه در مسير فضيلت و حق ، قدم بر مى دارد خليفة الله است .
و مساءله خلافت در هر سه بخش عالى و متوسط و دانى منزه از ذكورت و انوثت است .
مراتب عدالت  
مراتب عدالت نيز متعدد است ، مرتبه نازله اى از آن به نام عدالت صغرى در فقه مطرح است و مرتبه متوسط آن عدالت وسطى در فلسفه ذكر شده است و عدالت كبرى مرتبه والاى عدالت است كه در عرفان مطرح مى شود.
اگر انسان به عدالت كبرى رسيد، همه نيروهايى ادراكى و تحريكى و همه نيروهاى جذب و دفعش را تعديل مى كند و به جايى مى رسد كه مظهر تام اسماء حسنى و در هسته مركزى عدل قرار مى گيرد.
در عدالت صغرى ، همين كه انسان كارهاى واجب را انجام مى دهد و از حرام مى پرهيزد، عادل است . كسى كه ترسو هست و سخى الطبع و شجاع نيست در فقه اوسط و عدالت وسطى ، عادل نيست ، چون بعضى از قوا را هنوز تعديل نكرده است . و اگر كسى اين قوا را تعديل نمود و در عدالت وسطى عادل و متعادل شد ولى مظهريتش نسبت به همه اسماء همتا و همسان نبود، اين چنين شخصى در فقه اكبر، يعنى عرفان ، عادل نيست . عادل بايد مظهر همه اسماى حسنا باشد و هر اسمى را در جاى خود اجرا كند. انسان كامل - چه مرد و چه زن - كسى است كه همچون على بن ابيطالب - سلام الله عليه - و فاطمه زهرا - سلام الله عليها - به چنين مرتبه اى از عدالت كبرى رسيده باشد.
زنان ، و رسيدن به مقام خليفة اللهى  
نكته اى در اينجا مطرح است كه : اگر انسان خليفة الله است ، و اين مقام انسانيت منزه از ذكورت و انوثت است چرا در بين مردان افراد فراوانى به اين مقام راه يافته اند، ولى در بين زنان فقط چهار نفر به اين مقام رسيده اند؟ در توضيح اين نكته بايد گفت :
اولا، بسيارى از زنان هستند كه فضائلشان در تاريخ ثبت نشده است و ثانيا، اين چهار نفر بيانگر انحصار نيست .
ثالثا، اگر جامعه رشد بيشترى داشته باشد، سعى مى كند امكانات ترقى و سعادت را در اختيار هر دو صنف قرار بدهد، و اگر جامعه اى عقب افتاده است نبايد اين تحجر فكرى جامعه را به پاى مذهب نوشت ، چرا كه مذهب راه را براى هر دو صنف باز كرده است ، و هيچ كمالى را مشروط به ذكورت ، يا ممنوع به انوثت نكرده است ، و مشروط بودن به ذكورت و انوثت مربوط به كارهاى اجرايى است .
در پايان بحث اشاره به اين نكته لازم است كه قرآن همانطور كه در بدو پيدايش انسان ، سخن را در محور خلافت شروع كرده است ، و خلافت ، زن و مرد ندارد، در پايان پيدايش ، و در انجام عالم هم ، وقتى مساءله معاد، مساءله مواقف قيامت ، مساءله برزخ و حشر، مساءله سؤ ال و جواب ، و كتاب و توزين اعمال ، و عبور در صراط، و كوثر، و مانند آن را مطرح مى كند، هيچ گاه بين زن و مرد فرقى نمى گذارد، و در همه اين موارد زن و مرد با هم هستند.
چهره هاى خلافت  
لازم به ذكر است كه خلافت دو چهره دارد: يكى چهره راستين آن كه نه قابل نصب است و نه قابل غصب ، نه مردم مى توانند كسى را به عنوان خليفه نصب كنند و نه قهارى مى تواند با توسل به زور، اين مقام را غصب كند. و ديگر همان مقام اجرايى و مسووليت و خلاف ظاهرى است كه حضرت امير - صلوات الله و سلامه عليه - در خطبه شقشقيه از غصب آن گله مى كند.
در اينجا نظر حضرت غصب آن خلافتى نيست كه محتواى انى جاعل فى الارض خليفة است ، زيرا چنين خلافتى اساسا قابل غصب نيست ، همانطور كه قابل نصب هم نيست . بلكه اين مقام و خلافت را ذات اقدس ‍ اله بايد بدهد و ديگر هيچ .
اما چهره ديگر خلافت ، خلافت ظاهرى يعنى حكومت و كار اجرايى است . اين كار در بين كارهاى اجرايى در صدر كارهاست چون مقامى از نظر اجرا بالاتر از اين نيست ، اما موقعيت و ارزش اين را نيز اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - به خوبى تبيين كرد و فرمود: خود اين مقام منهاى مساءله احقاق حق و ابطال باطل ، از دنيا محسوب مى شود و دنيا چيزى جز:
عراق خنزير فى يد مجزوم (296)
- دنيا - استخوان خوكى كه در دست جذامى باشد.
نيست . و همچون درباره همين مقام فرمود:
كعفظة عنز (297)
- دنيا - همانند عطسه بز است .
پس لازم است اين مطلب روشن شود كه كارهاى اجرايى بهشت آور نيست ، تا گفته شود چرا در اين بخش زن سهم ندارد و مرد سهم بيشترى دارد.
موفق ترين راه ترقى انسان  
راههاى ترقى و تعالى انسان متفاوت است ، يكى راه فكر و ديگرى راه ذكر است ، و زنان در راه ذكر و مناجات كه راه دل است و راه عاطفه و شور و علاقه و محبت است اگر موفق تر از مردها نباشند يقينا همتاى مردها هستند. و آن راه ، راه اساسى است . اما راه فكر راه فرعى است زيرا كه راه فكر، راه گسترده و همه گير نيست . بسيارى از افراد جامعه هستند كه گرچه شهر نشينند اما توفيق فراگيرى درس و بحث را نداشته و ندارند، اما راه موعظه و راه دل و مناجات براى همه باز است . علم الدراسة براى هم ميسور نيست ، ولى علم الوراثة براى همه مقدور است و علم الفراسة براى همه ميسور.
علم الدراسه همين است كه انسان در مجامع علمى شركت كند، درسى بخواند و فاضل و عالم بشود، اصطلاحاتى را فرا بگيرد و بعد از مدتى هم دوران پيرى او فرا مى رسد و هر چه در مدرسه ها خوانده است همه آنها يكى پس از ديگرى از يادش مى رود. در دوران نوجوانى كمكم ياد مى گيرد و در جوانى اين معلومات را چند صباحى حفظ مى كند و بعد كه دوران كهولت فرا رسيد و به شيخوخيت سرازير شد به تدريج از ياد مى برد. اين سه مرحله همان سه مقطعى است كه براى همگان در قرآن كريم تنظيم گرديده است . خداى سبحان مى فرمايد:
الله الذى خلقكم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوة (298)
خداست آن كس كه شما را از آغاز ناتوان آفريد، آنگاه پس از ناتوانى قوت بخشيد. شما را اول از ضعف آفريد بعد از دوران ضعف براى شما قوت و قدرت خلق كرد.
ثم جعل من بعد قوة ضعفا و شيبة (299)
و پس از توانايى ناتوانى و پيرى داد.
انسان گاهى در دامنه كوه است گاهى بالا مى رود بر روى قله كوه و گاهى هم از قله كوه به دامنه ديگرى بر مى گردد اين سه مقطع براى هر زن و مرد در قرآن تنظيم شده است كه اول ضعف است بعد قدرت است سپس ضعفى ديگر. او دوران فراگيرى ، بعد مرحله حفظ و نگهدارى ، سپس دوران از دست دادن تمام فراگرفته ها است .
من هر چه خواندم همه از ياد من برفت اين عبارت حقيقت علم الدراسه است ولى آيا علم الورائه و علم الفراسه هم اينچنين است ؟ اين كه مى فرمايد:
اتقوا فراسة المومن فانه ينظر بنور الله عزوجل (300)
از تيزبينى مؤ من پروا نماييد، زيرا كه با نور الهى مى نگرد.
همچنان است كه در دوران پيرى از ياد انسان برود؟ يا بايد گفت اين گونه علوم ايام پيرى شكوفاتر مى شود؟
سخن ديگر اين است كه آيا:
العلماء ورثة الانبياء (301)
بدين معنا است كه علما وارثين انبيا عليه السلام در علم الدراسه هستند كه در دوران پيرى از يادشان برود يا داراى علم الوراثه اند كه در دوران پيرى شكوفاتر و زنده تر بشود؟
صلابت بدن يا سلامت قلب  
در علم الفراسه و علم الوراثه بين زن و مرد فرق نيست ، زيرا در آنجا سخن از بدن قوى و متصلب نيست بلكه سخن از قلب سليم است . انسان بايد از صلابت به سلامت بدن برسد و از سلامت بدن به سلامت دل راه يابد تا نتيجه بگيرد. در قرآن كريم مى فرمايد:
يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من آتى الله بقلب سليم (302)
روزى كه هيچ مال و فرزند سود نمى دهد مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بياورد. در اينجا نمى فرمايد: ببدن سليم تا چه رسد به اين كه بفرمايد ببدن صليب ، سخن از صلابت را بايد از ذهنها دور كرد.
در رسيدن به كمال روح صلابت بدن كارآيى ندارد بلكه قول سديد مؤ ثر است نه قول شديد. خداوند در قرآن مى فرمايد:
و قولوا قولا سديدا يصلح لكم اعمالكم (303)
سخنى استوار گوييد، تا اعمال شما را اصلاح گرداند.
وقتى روشن شد كه از صلابت بدن نبايد توقع انديشه متين داشت بلكه منشاء بارورى انديشه سلامت بدن است ، به تدريج معلوم مى شود تنها انديشه نيست كه مشكل را حل مى كند بلكه دل است كه راهگشاست و سلامت دل مهم است . خداى سبحان بعضى از مردها را مريض القلب معرفى مى كند كه در آن بخش ، نامى از مرض قلب زن نيست .
ذات اقدس اله به زنان پيغمبر - عليه آلاف التحية و الثناء - خطاب مى فرمايد:
لا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض و قلن قولا معروفا (304)
به ناز سخن مگوييد، تا - مبادا - كسى كه در دلش مرض است طمع ورزد و گفتارى شايسته گوييد.
به زنان دستور مى دهد كه هم خوب حرف بزنيد و هم حرف خوب بزنيد تا مردانى كه قلبشان مريض است طمع نكنند. اين مرض در قلب مرد است ، زيرا زن آنچنان نيست كه وقتى صداى مرد را بشنود، طمع كند. او از سلامت دل برخوردار است ، مگر آن كه بيمارى تبرج در او پديد آيد.
صغراى قياس اين است كه زنان نوعا از سلامت دل برخوردارند. كبراى قياس اين است كه : در قيامت صاحبدلان و سالمندان سالمند الا من اتى الله بقلب سليم نتيجه ، آن است كه زنان موفق ترند. اگر قرآن مى فرمايد: اين كتاب شفاى درد دل است شفاء لما فى الصدور (305) بعد مى فرمايد: طمع در نامحرم مرض است و بعد مى فرمايد اين مرض در مرد است و در اين بخش سخنى از مرض زن به ميان نيامده است معلوم مى شود زنان از اين بيمارى مخصوص سالمدل اند.
فرشتگان رحمت و غضب  
با توجه به اين كه ذات اقدس اله خود را، هم به اوصاف قوى معرفى كرده و هم به اوصاف نرم و ملايم و رافت و رحمت ، فرشتگانى را هم كه آفريده دو گروهند، گروهى مظهر صفات شديد حقند، چنانكه در اين آيه شريفه مى فرمايد:
خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه (306)
بگيريد او را و به زنجير كشيد آنگاه در ميان آتشش اندازيد، پس در زنجيرى كه در ازاى آن هفتاد گز است وى را در بند كشيد.
و نيز در جايى ديگر مى فرمايد:
عليها ملائكه غلاظ شداد (307)
بر آن آتش فرشتگانى خشن و سختگير گمارده شده .
اين گروه از فرشته ها مشعل خشم حق و مظهر غضب الهيند. در بيان اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - آمده است هنگامى كه اين فرشته ها عصبانى مى شوند، شعله جهنم افروخته مى شود، (308) گرچه خدا مى فرمود:
كلما خبت زدناهم سعيرا (309)
هر وقت آتش جهنم بخواهد افسرده شود ما افروخته اش مى كنيم ، اما در كيفيت افروخته شدن آتش جهنم عصبانيت فرشته يك نحوه از افزايش ‍ شعله جهنم است . عده اى ديگر از فرشتگان مظهر رافت حقند، اينها رؤ وفند، مهربانند، دربانان بهشتند و اين قدر خاضع و متواضعند كه نه تنها در آخرت مثل اعلاى رحمت حقند بلكه در دنيا پرها را مى گسترند كه طالبان علم روى پر اينها بنشينند، نه روى زمين ، اگر فرشته پر مى گسترد كه طالبان علم روى پر فرشته ها بنشينند.
و ان الملائكة لتضع اجنحتها لطالب العلم (310)
اين پر همان است كه در قرآن كريم در اول سوره فاطر از آن ياد شده است كه :
الحمدلله فاطر السموات والارض جاعل الملائكة رسلا اولى اجنحة مثنى و ثلاث و رباع (311)
سپاس خداى را كه پديد آورنده آسمان و زمين است و فرشتگانى را كه داراى بالهاى دو گانه و سه گانه و چهار گانه اند، پيام آوران قرار داد.
يعنى بعضى از اين ملائكه دو تا بال دارند بعضى سه بال و پر دارند. نه نظير كبوترانى كه دو تا بال دارند، اين بالى است كه زير پاى طالبان علوم الهى مى گسترند، يعنى اگر دو نفر كنار هم بنشينند يكى منافق و ديگرى مؤ من ، آن فرشتگان مى دانند كه بال را زير پاى كه پهن كنند، بالى است كه نظير بال كبوتران نيست .
وقتى بال ملائكه را در نهج البلاغه مى ستايد مى فرمايد:
اولى اجنحة تسبح جلال عزته (312)
بالدارانى كه تسبيح گوى مقام عزيز جلال حق است .
بالهاى فرشتگان اين خصوصيت را دارند كه اهل تسبيحند. البته نه آن تسبيح عمومى را كه بال هر مرغى دارد، كدام مرغ حرام گوشت است كه بالش تسبيح گوى حق نيست ؟
و ان من شى ء الا يسبح بحمده (313)
هيچ چيز نيست مگر اين كه در حال تسبيح و سپاس اوست .
و يا كدام حيوان نجس العين است كه سراپايش تسبيح گوى حق نيست ؟
كل قد علم صلوته و تسبيحه (314)
همه ، ستايش و نيايش خود را مى دانند.
پس گرچه فرشته ها داراى مراتبند اما هيچگاه نمى توان گفت فرشته هايى كه مظهر خشونت و صلابتند بالاترند از فرشته هايى كه مظهر رافت و رحمتند، زيرا اينها در عين حال كه در جهنمند و سرپرستى جهنم و جهنميان را به عهده دارند خودشان فى روضة من رياض الجنة در بهشت غرقند. همان گونه كه آن گروه ديگر از فرشتگان مثل رحمت و رافت حقند، و خود نيز در بهشتند.
انسانها نيز اينچنين هستند بعضى مظهر خشونت حقند، در ميدان كارزار مشغول جنگ و ساير با كفارند، و بعضى ديگر مظهر رافت حقند، پشت جبهه را اداره مى كنند همان گونه كه در ستاد كمك رسانى به جبهه در هشت سال جهاد و دفاع مقدس ، زنها نقش مهمى داشتند. پرستارهاى زن در بيمارستهانها سهم بيشترى داشتند، يعنى هر صنفى كار مخصوص خود را انجام مى دهد. چون آن كه سلاح تيز مى كند، يك وظيفه دارد و آن كه پرستارى زخم خورده جنگ را به عهده مى گيرد مسووليتى ديگر دارد.
نقش دعا در رسيدن به تكامل  
كمالات انسانى در سايه عبادت و اطاعت حق است و اطاعت و عبادت ، بين زن و مرد مشترك است ، قهرا راه تكامل نيز مشترك خواهد بود.
به عنوان نمونه ، دعاها و نيايش ها يكى از بهترين راههاى تكامل انسانى است ، زيرا، كمال يك انسان در اين است كه به خداوند كه علم محض و هستى صرف و قدرت صرف است نزديك بشود و به اخلاق آن كامل محض ، متخلق بشود، و راه تخلق به اخلاق الهى و تقرب به آن كمال را، عبادت ها و نيايش ها به عهده دارند.
در اين نيايش ها، هيچ فرقى بين زن و مرد نيست ، مهم ترين مناجات و دعا را براى زن ها و مردها يكسان تجويز و تعليم كرده اند، نگفته اند شما مردها دعاى كميل يا مناجات شعبانيه بخوانيد و زن ها توفيق اين گونه نيايش ها را ندارند. بنابراين ، در آنچه به نام كمال حقيقى است - كه مناجات ها، و دعاها، ثناها، نيايش ها، عبادت ها و اطاعت ها ظهور كرده است - سهم زن و مرد يكسان است . اگر زنى در خواندن مناجات شعبانيه يا جوشن كبير، موفق تر از مرد باشد توفيقش در تكامل نيز بيش از مرد خواهد بود، نصيب زنها در مساله مناجات و پند و اندرز گيرى ، اگر بيش از مردها نباشد كمتر نيست ، زيرا يك موجود عاطفى ، رقيق القب تر است و در راه ذات اقدس اله رقت دل و عاطفه و احساس نقش و مؤ ثرترى دارد، بنابراين او مى تواند در اين راه ، از مردها موفق تر باشد.

 

next page

fehrest page

back page