تعليم و تربيت در نهج البلاغه

عبد المجيد زهادت

- ۲ -


بخش اول: تعليم و تعلم

فصل اول: ارزش علم

1. فضيلت علم

2. ترغيب و تشويق به فراگيرى دانش

3. نكوهش جهل و نادانى

1. فضيلت علم

علم، ميراثى گرانبها

قال‏عليه السلام: العلم وراثة كريمة والآداب حلل مجددة والفكر مرآة صافية; (1)

دانش، ميراثى گرانبها و آداب، زينتى دايمى و فكر، آيينه‏اى است صاف و شفاف.

در اين حكمت استعاراتى به كار رفته است:

1. از «علم‏» تعبير به «ميراث‏» شده، به اين مناسبت كه همان‏گونه كه فرزند، مال وثروت را از پدر به ارث مى‏برد، هر عالمى هم علم و دانش را از استادش به ارث برده.از آن‏جا كه در ميراث دانش خصوصيتى است كه در ميراث مال وجود ندارد، ميراث‏علم به كرامت و ارزشمند بودن توصيف شده: «وراثة كريمة‏». منشا اين خصوصيت،بقاى علم و فناى مال و ثروت است. مالى را كه فرزند از پدر به ارث مى‏برد در معرض‏فنا و نابودى است، در حالى‏كه علم و دانش باقى و از خطراتى كه مال را تهديد مى‏كنددر امان است.

در ساير روايات نيز از علم تعبير به ميراث و از علما تعبير به ورثه شده است:

قال اميرالمؤمنين‏عليه السلام: العلم وراثة كريمة والآداب حلل حسان والفكر مرآة صافية والاعتبارمنذر ناصح وكفى بك ادبا لنفسك تركك ماكرهته لغيرك; (2)

دانش، ميراثى ارزشمند و آداب، زيورى نيكو و فكر، آيينه‏اى درخشنده و شفاف و حوادث‏عبرت‏انگيز بيم دهنده و اندرزگوست و براى تاديب خويشتن همين بس كه آنچه براى ديگران‏نمى‏پسندى ترك كنى.

عن ابي عبدالله‏عليه السلام قال: ان العلماء ورثة الانبياء وذلك ان الانبياء لم يورثوا درهماولادينارا وانما اورثوا احاديث من احاديثهم فمن اخذ بشي‏ء منها اخذ حظا وافرا فانظروا علمكم‏هذا عمن تاخذونه فان فينا اهل البيت في كل خلف عدولا ينفون عنه تحريف الغالين وانتحال‏المبطلين وتاويل الجاهلين; (3)

دانشمندان و علماى دينى وارثان پيامبرانند، زيرا انبيا از خود درهم و دينارى به ارث‏نمى‏گذارند و آنچه از خود باقى مى‏گذارند احاديثى است از احاديث آنها، هر كه از آن احاديث‏برگيرد، بهره فراوانى برده; پس مواظب باشيد دانش خود را از چه كسى مى‏گيريد. همانا در بين مااهل بيت در هر دوره جانشينان عادلى هستند كه تغيير دادن افراطى‏ها و بدعت‏گذارى خرابكاران وتاويل نادانان را از دين برمى‏دارند.

2. از آداب و اخلاق پسنديده، به زيورهاى متجدد و دايمى تعبيرگرديده، به اين‏جهت كه فضايل براى نفس زينت و زيورند، همان‏طورى كه لباس و زيور آلات‏زينت‏بدن انسان مى‏باشد. توصيف اين زيورهاى باطنى به تجدد و دوام، به اين جهت‏است كه به علت رسوخ در نفس، دايمى و با انسان همراه است.

3. از فكر، تعبير شده به «مرآة صافية‏»; يعنى آيينه درخشنده و شفاف، زيراهمان‏طورى كه آيينه شفاف، اشكال و صورت‏هاى مقابل خود را به خوبى منعكس‏مى‏نمايد، فكر انسان نيز پرده از مجهولات تصورى و تصديقى او برداشته و آنها رامعلوم مى‏كند و به تعبير بعضى از شارحان نهج‏البلاغه، فكر به منزله اصطرلابى (4) است روحانى. (5)

شارح بحرانى‏رحمه الله در توضيح اين حكمت و كلام نورانى مى‏گويد:

الثالثة عشر: العلم وراثة كريمة وهو فضيلة النفس العاقلة وهو اشرف الكمالات التي تعتنى‏بها وبحسب ذلك كان وراثة كريمة من العلماء بل كان اكرم موروث ومكتسب واراد الوراثة‏المعنوية كقوله تعالى: فهب لي من لدنك وليا يرثني ويرث من آل يعقوب (6) ; اي العلم والحكمة.

الرابعة عشر: والآداب حلل مجددة واراد الآداب الشرعية ومكارم الاخلاق واستعار لها لفظ‏الحلل المجددة باعتبار دوام زينة الانسان بها وتجدد بهائه وحسنه وتهذيب نفسه على استمرارالزمان بلزومها واستخراج محاسنها كالحلل التي لايزال تجدد على لابسها.

الخامسة عشر: والفكر مرآة صافية والفكر قد يراد به القوة المفكرة وقد يراد به حركة هذه‏القوة مطلقا اية حركة كانت وقد يراد به معنى آخر وعني هنا القوة نفسها واستعار لها لفظ المرآة‏باعتبار انها اذا وجهت نحو تحصيل المطالب التصورية والتصديقية ادركها وتمثلت‏بها كما يتمثل‏في المرآة صور مايحاذى بها; (7)

سيزدهم: دانش، ميراثى ارزشمند است وفضيلت و ارزشى است‏براى انسان. علم و دانش ازبهترين كمالاتى است كه مورد توجه است و به همين جهت ميراثى گرانبها و ارزشمند از دانشمندان،بلكه گرانبهاترين چيزى است كه از علما به ارث مى‏رسد و به دست مى‏آيد. منظور از ميراث، ميراثى‏معنوى است، همان‏طورى كه در قول خداى تعالى: فهب لى من لدنك وليا يرثنى ويرث من‏آل يعقوب، ميراث به معناى علم و حكمت است.

چهاردهم: آداب زينت‏هاى دايمى و هميشگى است. منظور آداب شرعى و فضايل اخلاقى‏است و اين‏كه از آداب تعبير به زينت‏هاى دايمى شده، به اين مناسبت است كه آداب هميشه با انسان‏همراه است و ارزش و شخصيت انسان را استمرار مى‏دهد، مثل زينت‏هايى كه دايما آنها را مى‏پوشد.

پانزدهم: فكر، آيينه‏اى شفاف و درخشنده است، فكر گاهى به معناى قوه تفكر و گاهى به معناى‏فكركردن و گاهى به معناى ديگر به كار مى‏رود و در اين‏جا به معناى قوه تفكر است و اين‏كه از فكر،تعبير به آيينه شفاف شده، به اين خاطر است كه همان‏طورى كه آيينه شفاف هر چه را در مقابل داردنشان مى‏دهد، فكر هم مطالبى را كه به آن عرضه مى‏گردد نشان مى‏دهد; يعنى از مبادى، انسان را به‏مراد مى‏رساند.

سعادت انسان در افزودن علم است

سئل عن الخير ما هو؟ فقال‏عليه السلام: ليس الخير ان يكثر مالك وولدك ولكن الخير ان يكثرعلمك; (8)

از امام‏عليه السلام سؤال شد كه خير چيست؟ در جواب فرمودند: خير اين نيست كه دارايى وفرزندانت زياد شود، بلكه خير آن است كه دانش و علمت افزون گردد.

خير در چند آيه از قرآن به معناى مال و متاع دنيوى به كار رفته:

كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف حقاعلى المتقين; (9)

دستور داده شد كه چون يكى از شما را مرگ فرا رسد، اگر داراى متاع دنياست، وصيت كند براى‏پدر و مادر و خويشان به قدر متعارف، اين كار سزاوار مقام پرهيزكاران است.

ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لايشعرون; (10)

آيا اين مردم كافر مى‏پندارند كه ما آنها را مدد به مال و فرزندان مى‏نماييم براى آن‏كه مى‏خواهيم‏در حق ايشان مساعدت و تعجيل به خيرات دنيا كنيم؟ براى امتحان است و آنها نمى‏فهمند.

و انه لحب الخير لشديد; (11)

و انسان بر حب مال دنيا سخت فريفته و بخيل است.

اگر مال و فرزند خير است پس چگونه امام‏عليه السلام در اين كلام، خير بودن را از مال وفرزند سلب مى‏نمايند؟

پاسخ اين است كه خير دو قسم است: مطلق و مقيد; خير گاهى استعمال مى‏شوددر «خير مطلق‏»; يعنى خيرى كه هيچ شرى را در برندارد، و گاهى استعمال مى‏شود در«خير مقيد»; يعنى خيرى كه براى همه و در همه حال خير نيست. كلام امام‏عليه السلام به نحوسلب عموم است، نه عموم سلب; يعنى خير محض افزايش علم و دانش است،نه زيادى مال و فرزند.

شارح بحرانى‏رحمه الله در بيان اين حكمت گويد:

الخير في العرف العامي هو كثرة المال و القينات الدنيوية وفي عرف السالكين الى الله‏هو السعادة الاخروية وما يكون وسيلة اليها من الكمالات النفسانية وربما فسره قوم بما هو اعم‏من ذلك وقد نفى‏عليه السلام ان يكون الاول خيرا وذلك لفنائه ومفارقته ولما عساه ان يلحق بسببه من‏الشر في الآخرة وفسره بالثاني وعد فيه كمال القوى الانسانية فكثرة العلم كمال القوى النظرية‏للنفس العاقلة; (12)

خير در عرف عام، فراوانى و كثرت مال و لذايذ دنيوى است، و در اصطلاح سالكين الى الله،خوشبختى و سعادت اخروى است و كمالات نفسانيه‏اى كه وسيله رسيدن به آن سعادت باشد;بعضى خير را به اعم از اين تفسير نموده‏اند. در اين كلام امام‏عليه السلام خير بودن را از كاميابى‏هاى دنيوى‏نفى نموده، زيرا اين لذت‏ها و كاميابى‏ها فانى است و از انسان جدا مى‏گردد و چه بسا موجب رسيدن‏شر اخروى به انسان باشد و خير را به معناى دوم تفسير نموده و كمال قواى انسانى را خير دانسته‏اند;پس كثرت علم كمال قوه نظريه نفس عاقله است.

امام پنجم حضرت باقرعليه السلام نيز از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله نقل كرده‏اند كه فرمودند: در غيراز تعليم و تعلم خيرى نيست.

قال رسول الله‏صلى الله عليه وآله: العالم والمتعلم شريكان في الاجر للعالم اجران وللمتعلم اجر ولاخيرفي سوى ذلك. (13)

در غررالحكم از اميرالمؤمنين‏عليه السلام نقل شده كه:

العلم اصل كل خير.

مقام و منزلت علما نزد پيامبران

قال‏عليه السلام: ان اولى الناس بالانبياء اعلمهم (اعملهم) بما جاؤوا به ثم تلاعليه السلام:ان اولى الناس‏بابراهيم للذين اتبعوه وهذا النبي والذين آمنوا; (14) و (15)

نزديك‏ترين مردم به پيامبران كسانى هستند كه به تعاليم انبيا آگاه‏ترند; سپس اين آيه را تلاوت‏فرمود: نزديك‏ترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه از او پيروى كنند و اين پيغمبر و امتش كه اهل‏ايمانند.

مجلسى‏رحمه الله مى‏گويد:

و في بعض النسخ اعملهم وهو اظهر; (16)

در بعضى از نسخه‏ها به‏جاى اعلمهم، اعملهم آمده كه با ظاهر كلام تطابق بيشترى دارد.

ابن ابى الحديد مى‏گويد:

هكذا الرواية «اعلمهم‏»، والصحيح «اعملهم‏» لان استدلاله بالآية يقتضى ذلك وكذا قوله فيمابعد «ان ولي محمد من اطاع الله‏» الى آخر الفصل ولم يذكر العلم وانما ذكر العمل; (17)

اعلمهم روايت‏شده و حال آن‏كه صحيح اعملهم است، زيرا استدلال به آيه شريفه و كلام امام‏بعد از استدلال كه فرمود: كسى دوست محمد است كه از خدا پيروى و اطاعت نمايد، تا آخر فصل، واين‏كه حرفى از علم در ميان نيست و سخن در مورد عمل است و عمل را ذكر نموده‏اند، دليل است‏برصحت اعملهم نه اعلمهم.

ممكن است در جواب گفته شود: بين استدلال به آيه شريفه و كلمه «اعلمهم‏» هيچ‏منافاتى وجود ندارد، زيرا تبعيت و موافقت كامل با اوامر و نواهى پيامبران، زمانى‏حاصل مى‏گردد كه شخص به دستورات انبيا آگاهى لازم را داشته باشد و هر اندازه‏علم و آگاهى بيشتر به اوامر و نواهى داشته باشد، بهتر مى‏تواند در عمل آنها را به‏كارگرفته و با انبيا توافق و تطابق داشته باشد و اطاعت‏بدون آگاهى ممكن نيست.

شارح بحرانى‏رحمه الله در تثبيت اين مطلب مى‏گويد:

و لما كان الغرض من الانبياءعليهم السلام جذب الخلق الى الله بطاعته فكل من ابلغ في الطاعة كان‏اشد موافقة لهم واقرب الى قلوبهم واقوى نسبة اليهم ولما لم يكن طاعتهم الا بالعلم بما جاؤوا به‏كان اعلم الناس بذلك اقربهم اليهم واولاهم بهم وبرهان ذلك الآية المذكورة; (18)

چون هدف از نبوت انبياعليهم السلام توجه دادن مردم به خداى تعالى است كه به‏وسيله طاعت‏حاصل‏مى‏گردد، پس هركس تلاش بيشترى در اطاعت داشته باشد، موافقت‏بيشترى با آنها دارد و نزد انبياداراى قرب بيشترى خواهد بود و نسبت نزديك‏ترى با ايشان دارد; و چون اطاعت آنها بدون علم به‏دستورات و فرامين آنها ميسر نيست، آگاه‏ترين مردم به دستورات آنها، نزديك‏ترين و شايسته‏ترين‏مردم به انبيا مى‏باشد; دليل بر اين مطلب آيه‏اى است كه ذكر شده.

ارزش علم

قال‏عليه السلام: لاشرف كالعلم; (19) هيچ شرافت و ارزشى همانند علم نيست.

در شرافت و ارزشمند بودن علم، روايات ديگرى نيز از حضرت‏اميرالمؤمنين‏عليه السلام رسيده است:

قال‏عليه السلام: المودة اشبك الانساب و العلم اشرف الاحساب; (20)

دوستى، ناگسسته‏ترين پيوندها، و دانش برترين افتخارات است.

قال‏عليه السلام: يتفاضل الناس بالعلوم والعقول لا بالاموال والاصول; (21)

مردم به‏وسيله دانش و عقل بر يكديگر برترى پيدا مى‏كنند، نه به‏وسيله مال و ثروت واصل و نسب.

قال‏عليه السلام: كفى بالعلم شرفا ان يدعيه من لايحسنه ويفرح اذا نسب اليه، كفى بالجهل ذمايبرا منه من هو فيه; (22)

در شرافت و فضيلت علم همين اندازه كافى است كه كسى هم كه آن را ندارد، اگر به اونسبت داده شود خوشحال مى‏گردد، و در مذمت جهل و نادانى همين بس كه جاهل نيز خود را از آن‏برى مى‏داند.

اين مطلب منحصر به علم و جهل نيست، بلكه در شجاعت و جبن، كرم و بخل،عدالت و فسق و ساير اوصاف و سجاياى متضاد، اين قاعده جريان دارد; يعنى‏فاقد علم و كرم و عدالت را انتساب به آن شاد و از انتساب به جهل و بخل و فسق‏متنفر است.

تحسين صفات حميده حتى به وسيله فاقدان آن صفات و تقبيح رذايل اخلاقى وصفات ناپسند به وسيله واجدان آنها، ناشى از قوه‏اى است كه خداوند در انسان قرارداده است:

فطرت الله التى فطر الناس عليها; (24-23)

فطرت و سرشت الهى است كه انسان بر آن آفريده شده است.

علم بهتر است‏يا ثروت

قال كميل بن زياد: اخذ بيدي اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب‏عليه السلام فاخرجني الى الجبان فلمااصحر تنفس الصعداء، ثم قال:

ياكميل بن زياد! ان هذه القلوب اوعية، فخيرها اوعاها، فاحفظ عني ما اقول لك: الناس ثلاثة:فعالم رباني، ومتعلم على سبيل نجاة، وهمج رعاع اتباع كل ناعق، يميلون مع كل ريح،لم يستضيئوا بنور العلم، ولم يلجؤوا الى ركن وثيق.

ياكميل! العلم خير من المال، العلم يحرسك وانت تحرس المال، والمال تنقصه النفقة، والعلم‏يزكو على الانفاق، وصنيع المال يزول بزواله.

ياكميل بن زياد! معرفة العلم دين يدان به، به يكسب الانسان الطاعة في حياته، وجميل‏الاحدوثة بعد وفاته. والعلم حاكم، والمال محكوم عليه.

يا كميل! هلك خزان الاموال وهم احياء والعلماء باقون مابقي الدهر: اعيانهم مفقودة، وامثالهم‏في القلوب موجودة; (25)

كميل مى‏گويد: اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب‏عليه السلام دست مرا گرفت و به سوى قبرستان كوفه‏برد. هنگامى كه به صحرا رسيديم، آه پردردى كشيد و فرمود:

اى كميل بن زياد! اين دل‏ها همانند ظرف‏هاست كه بهترين آنها ظرفى است كه گنجايش ونگهدارى‏اش بيشتر باشد; پس آنچه براى تو مى‏گويم، حفظ كن و به ياد داشته باش; مردم سه‏گروهند: علماى الهى و دانش طلبانى كه در راه نجات دنبال تحصيل علمند و احمقان بى‏سروپا كه‏دنبال هر صدايى مى‏دوند، با هر بادى حركت مى‏كنند، آنها با نور علم و دانش روشن نشده‏اند و به‏ستون محكمى پناه نبرده‏اند.

اى كميل! علم بهتر از مال است; علم تو را پاسدارى مى‏كند، ولى تو بايد حافظ مال باشى; مال باانفاق كم مى‏شود، ولى علم با انفاق افزوده مى‏گردد; دست پروردگان مال به مجرد زوال مال از بين‏مى‏روند (ولى شاگردان علم پايدارند).

اى كميل بن زياد! شناخت علم آيينى است كه با آن جزا داده مى‏شود و برهمه فرض و لازم است;به وسيله آن انسان در دوران حيات اطاعت فرمان خدا مى‏كند و بعد از وفات نام نيك از او مى‏ماند;علم حاكم است و مال محكوم و مغلوب.

اى كميل! ثروت اندوزان مرده‏اند، در حالى‏كه ظاهرا در صف زندگانند، ولى دانشمندان تا دنيابرقرار است زنده‏اند خود آنها از بين مردم رفته‏اند ولى چهره آنها در آيينه دل‏ها نقش شده است.

كميل بن زياد نخعى كوفى از دوستان نزديك حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام به شمارمى‏رود. دعاى مشهور كميل نيز منسوب به اوست. وى به دست‏حجاج - لعنه الله -شهيد گرديد. خبر شهادتش را قبلا از حضرت شنيده بود و هنگام شهادت به حجاج‏مى‏گويد:

لقد خبرني اميرالمؤمنين‏عليه السلام انك قاتلي. (26)

توضيح و شرح اين بخش از كلام كه در فضيلت علم است، تحت چهار عنوان‏بيان مى‏گردد:

الف) مقدمه و زمينه كلام

كميل مى‏گويد: اميرالمؤمنين، على بن ابى‏طالب‏عليه السلام دست مرا گرفت و به سوى‏قبرستان كوفه «جبان‏» برد. (جبان يا جبانة به صحرا و قبرستان گفته مى‏شود).

از اين‏جا معلوم مى‏شود كه تمام معارف را براى همه و در همه جا بيان‏نمى‏فرمودند و بعضى از تعاليم بايد در مكان و زمان خاص و براى افراد نخبه وبرگزيده بيان گردد تا از طريق آنها به ديگران منتقل شود.

نكته ديگر اين‏كه معارف عاليه را بدون مقدمه و آمادگى لازم و زمينه سازى‏مناسب نبايد بيان كرد; لذا امام‏عليه السلام بعد از آن‏كه كميل را به صحرا برده و از سروصدا وهياهو و اشتغالات دنيوى و ظلمات و تاريكى‏هاى دوران پس از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله‏جدا مى‏كنند، براى آمادگى بيشتر در او و توجه دادن به اهميت مطلبى كه قرار است‏براى او بيان شود مى‏فرمايند:

اى كميل! بهترين قلب‏ها قلبى است كه گنجايش و حفظ بيشتر داشته باشد; پس‏آنچه را مى‏خواهم برايت‏بگويم به خوبى حفظ نموده و به خاطر داشته باش. (27)

ب) تقسيم بندى مردم به لحاظ علم و دانش

مراد از علم و دانش كه مبنا و اساس اين تقسيم قرار گرفته چيست؟

با در نظر گرفتن اقسام:

عالم ربانى، متعلم على سبيل نجاة، وهمج رعاع.

معلوم مى‏شود منظور از علم، علمى است كه امام صادق‏عليه السلام در روايت عنوان‏بصرى، از آن تعبير به نور فرموده‏اند:

ليس العلم بالتعلم انما هو نور يقع فى قلب من يريد الله تبارك وتعالى ان يهديه فان اردت‏العلم فاطلب اولا في نفسك حقيقة العبودية; (28)

علم به آموختن نيست، بلكه علم تنها نورى است كه در قلب هر كس كه خدا بخواهد او راهدايت كند مى‏تابد; پس اگر علم مى‏خواهى بايد در مرحله اول، حقيقت‏بندگى خدا را در خودطلب كنى.

پس از آن‏كه از حقيقت عبوديت‏سؤال نمود، حضرت فرمودند:

ثلاثة اشياء: ان لايرى العبد لنفسه فيما خوله الله ملكا لان العبيد لايكون لهم ملك يرون المال‏مال الله يضعونه حيث امرهم به، ولايدبر العبد لنفسه تدبيرا، وجملة اشتغاله فيما امره تعالى به‏ونهاه عنه; (29)

سه چيز است: بنده خدا براى خودش درباره آنچه خدا به وى سپرده ملكيتى نبيند، چرا كه‏بندگان داراى ملك نمى‏باشند، همه اموال را مال خدا مى‏بينند و در آن‏جا كه خدا امر فرموده‏مصرف مى‏نمايند و بنده خدا براى خودش مصلحت‏انديشى و تدبير نكند و تمام سعى و تلاش اومراعات اوامر و نواحى خداى تعالى باشد.

پر واضح است كه صرف دانستن علوم رسمى و اندوختن اصطلاحات، انسان رابه مقام عبوديت و سعادت ابدى و حيات طيبه نمى‏رساند. چه بسا دانشمندان علوم‏طبيعى و تجربى و حتى حافظان اصطلاحات دينى، كه از دسترسى به حقيقت علم‏محروم مانده‏اند.

اما بيان تقسيم:

مردم يا عالم ربانى‏اند، يعنى حقيقتا خداشناس شده و مردم را در مسيرخداشناسى تربيت مى‏كنند و يا در مسير خداشناسى هستند و در غير اين دو صورت‏از حقيقت انسانيت‏خارجند، زيرا هدف از خلقت‏شناختن خدا و بندگى اوست:

وما خلقت الجن والانس الا ليعبدون. (30)

و در تفسير آيه شريفه چنين آمده: اي ليعرفون. (31)

كسانى كه نه عالم و نه متعلمند، بى‏هدف با هر بادى به جهتى مى‏روند و به هرنغمه‏اى دل مى‏سپارند; اينها از انسانيت‏بهره‏اى نبرده‏اند.

از اين‏جاست كه در بعضى از روايات تقسيم به صورت ثنايى است نه ثلاثى:

عن ابي‏عبدالله‏عليه السلام: الناس اثنان: عالم ومتعلم وسائر الناس همج والهمج في النار. (32)

يعنى دسته سوم اصلا قابل اعتنا نيستند، تا اين‏كه قسمى جداگانه قرار گيرند،گرچه اكثريت‏با اين دسته سوم است.

به قول شيخ بهائى‏رحمه الله: مفرد آوردن دو دسته اول: (عالم رباني ومتعلم على سبيل نجاة)و جمع آوردن دسته سوم: همج رعاع اشاره به اين نكته است كه دو قسم اول كمتر وقسم سوم زيادند. (33)

اما توضيح هريك از اقسام:

دسته اول: عالم رباني: كلمه رباني در قرآن كريم نيز آمده است:

ما كان لبشر ان يؤتيه الله الكتاب والحكم و النبوة ثم يقول للناس كونوا عبادا لى من دون الله‏ولكن كونوا ربانيين بما كنتم تعلمون الكتاب وبما كنتم تدرسون; (34)

هيچ بشرى كه خدا وى را به رسالت‏برگزيد و به او كتاب و حكمت و نبوت بخشيد، او را نرسدكه به مردم گويد: مرا به جاى خدا پرستيد، بلكه پيغمبران بر حسب وظيفه خود به مردم گويند:خداشناس و خداپرست‏باشيد، چنانچه از كتاب به ديگران اين حقيقت را مى‏آموزيد و خود نيزمى‏خوانيد.

رباني منسوب به رب است و الف ونون براى دلالت‏بر تعظيم و كثرت به آن‏اضافه شده، چنان‏كه به شخص كثيراللحية لحياني مى‏گويند; بنابراين، رباني كسى‏است كه ربطش به خدا زياد و اشتغالش به بندگى و عبوديت او بسيار باشد و نيزرباني به كسى مى‏گويند كه پرورش مردم را با تدبير در راه عبوديت و بندگى خدا به‏عهده دارد. (35)

ابن اثير در معناى كلمه رباني مى‏گويد:

وفي حديث علي «الناس ثلاثة عالم رباني...» هو منسوب الى الرب بزيادة الالف والنون‏للمبالغة وقيل من الرب بمعنى التربية كانوا يربون المتعلمين بصغار العلوم قبل كبارها والرباني‏العالم الراسخ في العلم والدين او الذي يطلب بعلمه وجه الله تعالى وقيل العالم العامل المعلم;

كلمه «ربانى‏» كه در حديث على‏عليه السلام نيز آمده منسوب به «رب‏» است‏با الف و نون كه براى مبالغه‏به آن اضافه شده; و گفته شده: از «رب‏» به معناى تربيت است، نظر به اين‏كه دانش‏آموزان را قبل ازعلوم برتر به دريج‏با علوم و دانش‏هاى ابتدايى آموزش مى‏دهند. و «ربانى‏»، عالم راسخ در علم ودين است، يا كسى است كه دانش را فقط براى خدا مى‏آموزد; و نيز گفته شده: «ربانى‏» عالم عاملى‏است كه به ديگران نيز مى‏آموزد.

دسته دوم: متعلم على سبيل نجاة; جويندگان راه رستگارى: دانش طلبانى هستند كه‏در راه سعادت و فلاح و رستگارى به‏دنبال كسب علمند. سبيل نجات همان صراطمستقيم است در ميان راه‏هاى گوناگون و متفرق و انحرافى:

وان هذا صراطي مستقيما فاتبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصيكم به‏لعلكم تتقون; (36)

و اين است راه راست، پيروى آن كنيد و از راه‏هاى ديگر كه موجب تفرقه و پريشانى شماست وشما را از خدا جدا مى‏كند، متابعت نكنيد، اين است‏سفارش خدا به شما، باشد كه پرهيزكار شويد.

رسيدن به اين راه مستقيم، تنها با آموختن و پيروى از عالم ربانى ميسر مى‏گردد.متعلم على سبيل نجاة كسى است كه به نداى ملكوتى امير مؤمنان، على‏عليه السلام دل مى‏سپاردكه فرمود:

اين تذهب بكم المذاهب وتتيه بكم الغياهب وتخدعكم الكواذب؟ ومن اين تؤتون؟ وانى‏تؤفكون؟ ... فاستمعوا من ربانيكم; (37)

اين روش‏هاى گمراه كننده، شما را به كجا مى‏كشد؟ تاريكى‏ها و ظلمات تا كى شما رامتحير مى‏سازد؟ دروغ پردازى‏ها تا كى شما را مى‏فريبد؟ از كجا در شما نفوذ نموده، شما رااغفال مى‏كنند؟ ... پس به سخن مربى الهى خويش گوش فرا دهيد.

دسته سوم: همج رعاع; فرومايگان: از گروه سوم به علت‏حقارت و پستى و سقوط ازانسانيت، تعبير به همج رعاع نموده‏اند; يعنى پشه‏هاى ريز و كوچكى كه حقير وبى‏ارزش و پستند. همج‏بنا بر نقل جوهرى، جمع كلمه همجة است، به معناى پشه‏ريزى كه روى صورت و چشم چهارپايان مى‏افتد. (38)

اوصاف ديگر اين گروه را در چهار جمله بيان مى‏نمايند:

اتباع كل ناعق: اين گروه از شدت حماقت، هر صدايى از هر جايى برخاست‏دنبالش مى‏روند، بدون اين‏كه حق يا ناحق بودن آن را بررسى نمايند; مانند گله‏گوسفندى مى‏مانند كه با آواز هر چوپانى حركت مى‏كنند و به علت عدم ثبات درعقيده، دعوت هر دعوت كننده‏اى را بدون تامل مى‏پذيرند. (39)

يميلون مع كل ريح: از شدت سستى و بى‏ارادگى و ضعف عقيده، دستخوش امواج وجوهاى مخرب اجتماع مى‏گردند، امروز بيعت كرده، فردا پيمان خود را مى‏شكنند.

لم يستضيئوا بنور العلم: در ظلمت و جهل و نادانى باقى مانده و در پى خروج ازتاريكى جهل به سوى فضاى روشن علم و دانش نيستند.

لم يلجؤوا الى ركن وثيق: به تكيه‏گاه محكمى پناه نياورده‏اند، يعنى عقيده محكم وراسخى ندارند تا در قبال هجوم امواج هولناك جهل و فساد و تاريكى، خود رانجات دهند.

ج) مقايسه بين علم و ثروت

در مقايسه بين علم و مال مى‏فرمايند: اى كميل! علم بهتر از مال است، زيرا:

العلم يحرسك وانت تحرس المال: علم تو را از وساوس شيطانى و فتنه‏ها حفظ مى‏كندو حال آن‏كه مال نه تنها حافظ تو نيست، بلكه تو بايد حافظ و نگهدارنده آن باشى. اين‏مطلب هم ضرورى و مسلم است كه آنچه حافظ انسان است، بهتر است‏براى او ازآنچه انسان بايد از آن نگهدارى كند.

المال تنقصه النفقة والعلم يزكو على الانفاق: ثروت و دارايى با خرج كردن و به ديگران‏دادن كم مى‏شود و حال آن‏كه علم و دانش با نشر آن افزون مى‏گردد يا به سبب نشر آن‏افزون مى‏گردد.

شيخ بهائى‏رحمه الله مى‏گويد:

كلمة «على‏» يجوز ان يكون بمعنى «مع‏» كما قالوا فى قوله تعالى: و ان ربك لذو مغفرة للناس‏على ظلمهم (40) وان تكون للسببية كما قالوه في قوله تعالى: ولتكبروا الله على ما هديكم; (42-41)

كلمه «على‏» ممكن است‏به معناى «مع‏» باشد، همان‏طورى كه در قول خداى تعالى است: «و ان‏ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم‏» و نيز ممكن است‏براى سببيت‏باشد، همان‏طورى كه در قول‏خداى تعالى اين‏گونه است: «ولتكبروا الله على ما هديكم‏»; يعنى به سبب هدايت‏شما.

وصنيع المال يزول بزواله: آنچه از مال و ثروت به‏دست مى‏آيد، با از بين رفتن ثروت‏يا صاحب ثروت، بى اثر شده و از بين مى‏رود; مثلا صاحب ثروتى كه از دنيا مى‏رود،ديگر از آثار مال خود بهره‏اى ندارد، يا كسى كه در اثر از بين رفتن ثروت و دارايى‏اش‏مجبور مى‏شود املاك خود را به‏فروش رسانده و به طلب‏كاران بدهد، ديگر از ثروت‏خود بهره‏اى ندارد و حال آن‏كه آنچه از علم و دانش حاصل مى‏شود باقى است،چه انسان در دنيا باشد چه نباشد.

معرفة العلم دين يدان به، به يكسب الانسان الطاعة في حياته وجميل الاحدوثة بعد وفاته:شناخت علم آيينى است كه بايد آن‏را پذيرفت و يا به آن پاداش داده مى‏شود. به‏وسيله‏علم و آگاهى و معرفت دينى است كه انسان مى‏تواند كسب طاعت نمايد، يعنى كسى‏كه معرفت دينى داشته باشد، مطيع خداى تعالى خواهد بود و بدون شناخت، اطاعت‏تحقق نمى‏پذيرد. (43)

قرآن كريم در اين باره مى‏فرمايد: انما يخشى الله من عباده العلماء. (44)

به‏وسيله علم است كه انسان از خود نام نيك بر جاى مى‏گذارد.

مجمع‏البحرين مى‏گويد:

الاحدوثة مايتحدث به الناس ومنه الحديث «العلم به يكسب الانسان الطاعة في حياته‏وجميل الاحدوثة بعد وفاته‏» اي الثناء والكلام الجميل والاحدوثة مفرد الاحاديث;

«احدوثه‏» يعنى موضوع صحبت مردم، اين كلمه در حديث «العلم به يكسب الانسان الطاعة فى‏حياته و جميل الاحدوثة بعد وفاته‏» يعنى ستايش و نام نيكو و خوش نامى، و «احدوثة‏» مفرد«احاديث‏» است.

شاعر شيرين سخن شيراز مى‏گويد:

سعديا مرد نكونام نميرد هرگز مرده آن است كه نامش به نكويى نبرند

هيچ‏يك از اين خصوصيات در مال و ثروت نيست، يعنى آنچه موجب پيدا كردن‏راه طاعت و فرمانبردارى خداى تعالى و آنچه باعث‏به يادگار ماندن نام نيك براى‏انسان است، فقط علم و دانش است و آگاهى دينى نه صرف داشتن مال و ثروت.

العلم حاكم والمال محكوم عليه: حاكم بودن علم و دانش و محكوم بودن مال، وثروت به اين اعتبار است كه هر تصرف صحيحى در مال، مبتنى و متوقف است‏بردانش و آگاهى. حتى صرف مال و خرج كردن در زندگى روزمره نيز بايد طبق آگاهى ودانش لازم انجام گيرد و علم معاش يكى از علومى است كه بدون به كارگيرى آن‏زندگى روزمره مختل خواهد شد; از اين دانش در روايات تعبير شده به تقدير المعيشة:

عن ابي جعفرعليه السلام: الكمال كل الكمال التفقه في الدين والصبر على النائبة وتقدير المعيشة; (45)

كمال انسان و نهايت كمال او، به دست آوردن آگاهى و بينش دينى و صبر در بلا و اقتصاد وميانه‏روى در زندگى است.

محدث كاشانى مى‏گويد:

التفقه في الدين هو تحصيل البصيرة في العلوم الدينية. والنائبة المصيبة وتقدير المعيشة‏تعديلها بحيث لايميل الى طرفي الاسراف والتقتير بل يكون قواما بين ذلك كما قال الله عزوجل; (46)

تفقه در دين به معناى به دست آوردن آگاهى و بينش در علوم دينى است و نائبه به معناى‏بلا و مصيبت و تقدير معيشت، تعديل و توازن در زندگى است، به طورى كه نه اسراف و زياده‏روى‏باشد و نه تقتير و خساست، بلكه بين اين دو باشد، همان‏طورى كه خداى تعالى فرموده است.

د) مقايسه بين علما و ثروتمندان (47)

هلك خزان الاموال وهم احياء والعلماء باقون مابقي الدهر اعيانهم مفقودة، وامثالهم في‏القلوب موجودة.

ثروت اندوزان در حال حيات دنيوى گرچه به ظاهر زنده‏اند و همانند چهارپايان‏مى خورند: وياكلون كما تاكل الانعام (48) ، لكن در حقيقت مرده‏اند، زيرا در اثر غفلت ازخالق خود بهره‏اى از حيات طيبه انسانى نبرده‏اند:

اموات غير احياء ومايشعرون ايان يبعثون; (49)

مردگانى هستند كه از حيات بى بهره‏اند و شعور ندارند كه چه هنگام برانگيخته خواهند شد.

مرده دل زنده تو دانى كه كيست آن كه ندارد به خدا اشتغال

در حالى‏كه دانشمندان الهى تا دنيا باقى است هستند گرچه اجسام و بدن‏هايشان‏در بين مردم نباشد، ولى ياد آنها همراه با آثارشان براى هميشه باقى و جاويدان‏خواهد بود.

نظير بيانى كه در حكمت 147 در مقايسه بين علم و ثروت گذشت، روايات‏ديگرى از اميرالمؤمنين‏عليه السلام: نقل شده، از آن جمله:

قال‏عليه السلام: العلم افضل من المال بسبعة:

الاول: انه ميراث الانبياء والمال ميراث الفراعنة

الثاني: العلم لاينقص بالنفقة والمال ينقص بها

الثالث: يحتاج المال الى الحافظ والعلم يحفظ صاحبه.

الرابع: العلم يدخل في الكفن ويبقى المال.

الخامس: المال يحصل للمؤمن والكافر والعلم لايحصل الا للمؤمن خاصة.

السادس: جميع الناس يحتاجون الى صاحب العلم في امر دينهم ولايحتاجون الى صاحب‏المال.

السابع: العلم يقوى الرجل على المرور على الصراط والمال يمنعه; (50)

علم از هفت جهت‏بر مال برترى دارد:

اول: علم ميراث پيامبران است و ثروت و مال ميراث فراعنه.

دوم: علم با بخشش و انفاق كم نمى‏شود، و حال آن كه ثروت با خرج كردن كم مى‏شود.

سوم: ثروت احتياج به نگهبان دارد و حال آن كه علم نگهبان صاحب علم است.

چهارم: علم داخل كفن مى‏شود و مال خارج از آن مى‏ماند، يعنى ثمرات دانش براى پس از مرگ‏هم مفيد و سودمند است.

پنجم: ثروت، هم به دست مؤمن مى‏رسد و هم به دست كافر، و حال آن كه علم فقط در دسترس‏مؤمن است.

ششم: تمام مردم در امر دينشان نيازمند به عالم و دانشمند ربانى‏اند، در حالى كه به ثروتمندان‏خسيس نيازى ندارند.

هفتم: علم، انسان را براى عبور از صراط و رسيدن به بهشت و فردوس برين قوت و نيرومى‏بخشد، در حالى كه ثروت مانع از عبورش مى‏گردد. (يعنى ثروتى كه در راه صحيح مصرف نشودمانع حيات طيبه اخروى و رفتن به بهشت مى‏گردد).

همچنين از آن حضرت نقل شده كه فرمودند:

ايها الناس اعلموا ان كمال الدين طلب العلم والعمل به وان طلب العلم اوجب عليكم من طلب‏المال ان المال مقسوم بينكم مضمون لكم قد قسمه عادل بينكم سيفي لكم به والعلم مخزون عليكم‏عند اهله قد امرتم بطلبه منهم فاطلبوه. واعلموا ان كثرة المال مفسدة للدين مقساة للقلوب، وان‏كثرة العلم والعمل به مصلحة للدين و سبب الى الجنة. والنفقات تنقص المال والعلم يزكو على‏انفاقه فانفاقه بثه الى حفظته و رواته; (51)

اى مردم! بدانيد كه كمال دين طلب علم و عمل به آن است و طلب دانش بر شما واجب‏تر است‏از طلب مال، زيرا مال بين شما تقسيم و سهم شما از ثروت و مال تضمين گرديده و به عدالت‏بين‏شما قسمت‏شده و به شما خواهد رسيد، و حال آن كه علم براى شما نزد اهلش به وديعه نهاده شده وبه شما امر شده به دنبال آن برويد و آن‏را از اهلش طلب كنيد. بدانيد كثرت و فراوانى مال موجب‏فساد دين و قساوت قلب‏هاست، و حال آن كه زيادى دانش و عمل به آن به صلاح و منفعت دين ووسيله‏اى است‏براى رسيدن شما به بهشت. بخشش و خرج كردن موجب كم شدن مال است،در حالى كه علم به واسطه انفاق و بخشش رشد و نمو مى‏يابد و انفاق علم، پخش و گسترش آن براى‏حافظان و راويان دانش است.

2. ترغيب و تشويق به فراگيرى دانش

سرعت در كسب دانش

قال‏عليه السلام: فبادروا العلم من قبل تصويح نبته و من قبل ان تشغلوا بانفسكم عن مستثار العلم من‏عند اهله; (52)

در فراگيرى دانش پيش دستى كنيد، قبل از آن كه درخت آن بخشكد و پيش از آن كه از استفاضه‏علم از اهلش وامانده و به خود مشغول گرديد.

تصويح نبته، يعنى خشكيدن درخت دانش كه به دو صورت ممكن است و در اين‏عبارت دو احتمال است:

1. درخت علم در خود انسان به خشكى گرايد، يعنى در قواى ادراكى انسان ركودپيدا شود، يا اين‏كه قواى انسان مشغول امور ديگر غير از فراگيرى علم و دانش گردد وبا وجود معلمى شايسته و كار آزموده، انسان از آموختن علم محروم گردد و درخت‏علم در او خشك شود.

2. در علم ركود پيدا شود كه ركود در علم ناشى از موت علما و دانشمندان و ازدست رفتن آثار آنهاست و تصويح نبته كنايه است از ارتحال آن حضرت.

يعنى، قبل از آن كه درخت علم به خشكى گرايد و امام و پيشواى شما از دنيارخت‏بربندد و از بين شما برود، در آموختن دانش از او پيش دستى كنيد.

امام‏عليه السلام در اين زمينه مى‏فرمايند:

ايها الناس سلوني قبل ان تفقدوني فلانا بطرق السماء اعلم مني بطرق الارض قبل ان تشغربرجلها فتنة تطا في خطامها وتذهب باحلام قومها; (53)

اى مردم! پيش از آن كه مرا از دست‏بدهيد، از آنچه مى‏خواهيد از من بپرسيد كه من به راه‏هاى‏آسمان، از طرق زمين آشناترم. بپرسيد پيش از آن كه فتنه و فساد سرزمين شما را پايمال كند و سايه‏شوم خود را بر آن بگستراند و عقل‏هاى شما را دگرگون سازد.

همچنين مى‏فرمايند:

فاسالوني قبل ان تفقدوني فوالذي نفسي بيده لا تسالوني عن شي‏ء فيما بينكم وبين الساعة‏و لا عن فئة تهدي مئة وتضل مئة الا انباتكم بناعقها وقائدها وسائقها و مناخ ركابها ومحطرحالها ومن يقتل من اهلها قتلا ومن يموت منهم موتا. ولو قد فقدتموني و نزلت‏بكم كرائه الاموروحوازب الخطوب لاطرق كثير من السائلين وفشل كثير من المسؤولين; (54)

پيش از آن كه مرا از دست‏بدهيد، هر چه مى‏خواهيد از من بپرسيد; سوگند به كسى كه جانم دردست قدرت اوست، ممكن نيست از آنچه بين امروز تا قيامت واقع مى‏شود و نه درباره گروهى كه‏صد نفر را هدايت‏يا صد نفر را گمراه كنند از من پرسش كنيد، جز آن كه دعوت كننده و رهبر و آن‏كس كه زمام اين گروه را به دست دارد و جايگاه خيمه و خرگاه و محل اجتماع آنها و آنان كه ازگروهى كشته مى‏شوند يا به مرگ طبيعى مى‏ميرند، از همه اينها شما را آگاه مى‏سازم; اگر مرا از دست‏دهيد و ناراحتى‏هاى زندگى و مشكلات بر شما فرو بارد، بسيارى از پرسش كنندگان سر در پيش‏افكنده و به حيرت فرو روند و بسيارى از كسانى كه از آنها پرسش شده از پاسخ فرومانند.

فراگيرى و فهم قرآن

قال‏عليه السلام: وتعلموا القرآن فانه احسن الحديث وتفقهوا فيه فانه ربيع القلوب; (55)

قرآن را فراگيريد كه بهترين گفته‏هاست و در آن بينديشيد كه بهار دل‏هاست.

در نهج البلاغه به انحاى گوناگون به قرآن توجه و اعتناى فراوان شده است:

1. معرفى قرآن و صفات و آثار آن;

2. دستور به يادگيرى و تدبر و تفكر و تفقه در قرآن;

3. ذكر كلمات و عبارات يا بعضى از آيات قرآن همراه با تفسير و تبيين آن;

4. از آن‏جا كه امام‏عليه السلام ترجمان و مفسر و مبين قرآن است، اساس و مبناى معارف‏نهج البلاغه، قرآن است. (56)

تعلموا القرآن: درباره لزوم فراگيرى قرآن در سخنان معصومان‏عليهم السلام تاكيد فراوانى‏شده است:

امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:

ينبغي للمؤمن ان لايموت حتى يتعلم القرآن او يكون في تعليمه; (57)

براى مؤمن شايسته و سزاوار است كه نميرد، مگر اين‏كه قرآن را ياد گيرد يا در حال فراگيرى آن‏باشد.

فانه احسن الحديث: توصيف قرآن به احسن الحديث، برگرفته از خود قرآن است كه‏فرمود:

الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين‏جلودهم وقلوبهم الى ذكر الله، ذلك هدى الله يهدى به من يشاء ومن يضلل‏الله فما له من هاد; (58)

خدا بهترين سخن (قرآن) را نازل كرده كه مطالبش به هم مربوط و به يكديگر منعطف است;از تلاوت آن، خداترسان را لرزه بر اندام افتد و به آيات رحمت‏باز آرام و سكونت‏بخشد ودل‏هايشان را به ذكر خدا مشغول سازد; اين هدايت‏خداست كه هر كه را بخواهد به آن‏رهبرى فرمايد و هركس را خدا گمراه كند، هيچ هدايت كننده‏اى نخواهد يافت.

مجمع البحرين در معناى حديث مى‏گويد:

ما يرادف الكلام وسمي به لتجدده وحدوثه شيئا فشيئا;

حديث، مرادف كلام است و به آ ن حديث گفته شده، به خاطر اين‏كه به تدريج تجدد و حدوث‏پيدا مى‏كند.

راغب در معناى حديث مى‏گويد:

كل كلام يبلغ الانسان من جهة السمع او الوحي في يقظته او منامه يقال له الحديث ;

به هر سخنى كه انسان مى‏شنود يا از طريق وحى در بيدارى يا خواب به او مى‏رسد، حديث گفته‏مى‏شود.

طبرسى در معناى «احسن الحديث‏» مى‏گويد:

يعني القرآن سماه الله حديثا لانه كلام الله والكلام سمي حديثا كما يسمى كلام النبي‏صلى الله عليه وآله‏حديثا ولانه حديث التنزيل بعد ما تقدمه من الكتب المنزلة على الانبياء وهو احسن الحديث لفرطفصاحته ولاعجازه واشتماله على جميع ما يحتاج المكلف اليه من التنبيه على ادلة التوحيد والعدل‏وبيان احكام الشرع وغير ذلك من المواعظ وقصص الانبياء والترغيب والترهيب; (59)

احسن الحديث; يعنى قرآن; خدا قرآن را حديث ناميده، زيرا: (اولا) قرآن سخن خداست وسخن را حديث مى‏گويند، همان طورى كه سخن پيغمبرصلى الله عليه وآله را حديث مى‏گويند; و (ثانيا) قرآن‏تنزيل جديدى است پس از كتابهايى كه بر پيامبران قبلى نازل شده و بهترين سخنان است، به خاطراين‏كه در نهايت فصاحت و اعجاز است و به خاطر اين‏كه تمام چيزهايى كه بشر به آن نيازمند است‏در بردارد كه عبارت است از: آگاهى و توجه دادن به ادله و براهين توحيد و يگانگى خدا و عدل(صفات خدا) و بيان دستورهاى شرع و غير از اينها مثل نصايح و پندها و سرگذشت پيامبران سلف وترغيب مردم به طاعت و بيم دادن آنها از عصيان.

تفقهوا فيه: تلاوت قرآن زمانى اثر لازم را خواهد داشت كه همراه با تدبر و تفكر وفهميدن معانى آن باشد.

اميرالمؤمنين، على‏عليه السلام در اوصاف متقين مى‏فرمايند:

اما الليل فصافون اقدامهم تالين لاجزاء القرآن يرتلونها ترتيلا يحزنون به انفسهم‏ويستثيرون به دواء دائهم. فاذا مروا بآية فيها تشويق ركنوا اليها طمعا وتطلعت نفوسهم اليها شوقاوظنوا انها نصب اعينهم واذا مروا بآية فيها تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم وظنوا ان زفيرجهنم وشهيقها فى اصول آذانهم; (60)

متقين در شب همواره برپا ايستاده‏اند، قرآن را شمرده و با تدبير تلاوت مى‏كنند، با آن جان‏خويش را محزون مى‏سازند و داروى درد خود را از آن مى‏گيرند. هرگاه به آيه‏اى برسند كه در آن‏تشويق باشد، با علاقه فراوان به آن روى آورند و روح و جانشان با شوق بسيار در آن خيره شود وآن‏را همواره نصب العين خود مى‏سازند و هرگاه به آيه‏اى برخورد كنند كه در آن بيم باشد، گوش دل‏خويشتن را براى شنيدن آن باز مى‏كنند و صداى ناله و به هم خوردن زبانه‏هاى آتش با آن وضع‏مهيبش، در درون گوششان طنين‏انداز است.

فانه ربيع القلوب (61) اين جمله به منزله علت است‏براى دو دستور قبلى تعلموا وتفقهوا.اگر انسان بخواهد دلش حيات تازه پيدا كند و از افسردگى و پژمردگى بيرون آيد، بايدبه قرآن مراجعه نمايد و آن‏را با تدبر و فهم تلاوت كند.

در همين خطبه بعد از اين عبارت مى‏فرمايند:

واستشفوا بنوره فانه شفاء الصدور; (62)

از نور آن شفا جوييد كه شفاى دل‏هاست.

هم‏نشينى با دانشمندان

قال‏عليه السلام: واكثر مدارسة العلماء ومناقشة الحكماء في تثبيت ماصلح عليه امر بلادك واقامة‏مااستقام به الناس قبلك; (63)

با دانشمندان، زياد به گفتگو بنشين و با حكما و انديشمندان، بسيار به بحث‏بپردازدرباره امورى كه به وسيله آن وضع كشورت اصلاح مى‏شود و درباره آنچه موجب قوام كار مردم‏پيش از تو بوده.

فراگيرى دانش و مجالست‏با علما براى تمام گروه‏ها و اقشار مردم لازم است،گرچه در اين جا مخاطب امام‏عليه السلام يكى از زمامداران است‏به نام مالك بن حارث‏اشترنخعى كه از طرف حضرت، سرپرستى مردم و اداره امور كشور مصر را به عهده‏گرفته‏است.

يكى از راه‏هاى يادگيرى دانش، مجالست و همنشينى با دانشمندان است كه علاوه‏بر يادگيرى، آثار عملى ديگرى نيز دارد:

قال اميرالمؤمنين‏عليه السلام: من جالس العلماء وقر و من خالط الانذال حقر; (64)

كسى كه با علما همنشين باشد، عظمت و وقار مى‏يابد و كسى كه با فرومايگان همنشين گردد،پست و كوچك مى‏شود.

مجمع البحرين مى‏گويد:

الوقار كسحاب الحلم والرزانة والسكينة والسكون والتوقير: التعظيم والانذال جمع نذلة;وقار بروزن سحاب به معناى بردبارى و متانت و سنگينى و آرامش است و توقير به‏معناى بزرگداشت و احترام است. انذال جمع نذلة به معناى فرومايه و پست است.

لقمان در نصيحت و پند و اندرز به فرزندش مى‏گويد:

يابنى صاحب العلماء وجالسهم وزرهم فى بيوتهم لعلك ان تشبههم فتكون منهم; (65)

پسرم! با علما مصاحب و همنشين باش و به منزل آنها براى ديدار آنها برو، شايد با اين آمد و شدو همنشينى، تو از آنها شوى.

عالمى كه مجالست او و يادگيرى از او و حتى نگاه كردن به او عبادت است (66) كدام‏عالم است؟

پاسخ به اين سؤال با توجه به اين دو روايت، به خوبى روشن مى‏گردد:

قال رسول الله‏صلى الله عليه وآله: قالت الحواريون لعيسى يا روح الله من نجالس؟ قال من يذكركم الله‏رؤيته ويزيد في علمكم منطقه ويرغبكم في الآخرة عمله; (67)

حواريون از حضرت عيسى‏عليه السلام پرسيدند: چه كسى را براى همنشينى برگزينيم؟ پاسخ داد:كسى كه ديدارش شما را ياد خدا اندازد و سخنش دانش شما را زياد و كردارش شما را به آخرت‏تشويق نمايد.

امام هفتم، موسى بن جعفرعليه السلام فرمودند:

لا تجالسوا عند كل عالم الا عالم يدعوكم من الخمس الى الخمس: من الشك الى اليقين، ومن‏الكبر الى التواضع، ومن الريا الى الاخلاص ومن العداوة الى النصيحة، ومن الرغبة الى الزهد; (68)

با هر عالمى همنشين و هم مجلس نشويد، بلكه تنها با عالمى همنشين باشيد كه از پنج چيز شمارا به پنج چيز دعوت كند: شما را از شك به يقين، و از كبر به تواضع و فروتنى، و از ريا به اخلاص، واز دشمنى به خير خواهى، و از دنياپرستى به زهد.

خجالت نكشيدن در كسب دانش

قال‏عليه السلام: ولايستحين احد اذا لم يعلم الشي‏ء ان يتعلمه; (69)

اگر چيزى را نمى‏دانيد، از فرا گرفتن آن خجالت نكشيد.

از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله روايت‏شده كه فرمودند:

من لم يصبر على ذل التعلم ساعة بقي‏فى ذل الجهل ابدا; (70)

كسى كه براى يادگيرى و آموختن دانش ساعتى، كوچكى و ذلت را تحمل نكند، تا ابد در ذلت وخوارى جهل و نادانى باقى مى‏ماند.

امام صادق‏عليه السلام فرمودند:

من رق وجهه رق علمه; (71)

كسى كه از پرسيدن و يادگيرى دانش خجالت‏بكشد، علمش اندك خواهد بود.

مجلسى‏قدس سره در شرح اين روايت مى‏گويد:

المراد برقة الوجه الاستحياء عن السؤال وطلب العلم وهو مذموم فانه لا حياء في طلب العلم‏ولا في اظهار الحق وانما الحياء عن الامر القبيح قال الله تعالى:و الله لا يستحيى من الحق (72) و رقة‏العلم كناية عن قلته; (73)

مقصود از «رقة الوجه‏» خجالت كشيدن از پرسش و به دست آوردن دانش است واين چيز ناپسندى است، زيرا در به دست آوردن دانش و اظهار حق، خجالت كشيدن‏بى‏جاست و خجالت كشيدن فقط در كار زشت جا دارد. خداى تعالى مى‏فرمايد: خدااز اظهار حق خجالت نمى‏كشد. و «رقة العلم‏» كنايه از كمى دانش است.

گنجايش پيمانه علم

قال‏عليه السلام:كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به; (74)

هر ظرفى با ريختن چيزى در آن از گنجايش و فراگيرى‏اش كم مى‏شود مگر پيمانه علم كه هرچه در آن از دانش قرار داده شود وسعت و فراگيرى‏اش افزون مى‏گردد.

ظرف‏ها و پيمانه‏هاى مادى و محسوس چون ظرفيت و گنجايش محدودى‏دارند،اگر چيزى در آنها قرار داده شود، به‏تدريج از ظرفيت آنها كاسته مى‏گردد، و اين‏مطلبى است ضرورى و غيرقابل انكار.

اما ظرف علم و ادراك كه نفس است و قوه دراكه نظر به اين‏كه اولا مجرد است نه‏مادى، و ثانيا هر ادراكى زمينه ساز ادراك ديگرى است، با افزايش ادراكات گنجايش وظرفيت‏بيشترى پيدا مى‏كند و با پذيرش هر دانشى آمادگى پذيرش دانش‏هاى ديگرى‏را پيدا مى‏كند. (75)

اين كلام نورانى اميرالمؤمنين‏عليه السلام مؤيدى است‏براى براهينى كه تجرد نفس وتجرد ادراك را اثبات مى‏كند. (76)

سير نشدن از كسب دانش

قال‏عليه السلام: منهومان لايشبعان طالب علم وطالب دنيا; (77)

دو آزمندند كه هرگز سير نمى‏شوند: خواهان دانش و خواهان دنيا.

از امام صادق‏عليه السلام نيز روايت‏شده:

منهومان لا يشبعان منهوم علم ومنهوم مال; (78)

علامه مجلسى‏رحمه الله در شرح اين روايت مى‏گويد:

قال الجوهري: النهمة بلوغ الهمة في الشى‏ء. وقد نهم بكذا فهو منهوم اى مولع به وفي‏الحديث منهومان لايشبعان منهوم بالمال ومنهوم بالعلم.

پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله مى‏فرمايند:

منهومان لايشبعان طالب علم وطالب دنيا، اما طالب العلم فيزداد ر ضى الرحمن واما طالب‏الدنيا فيتمادى في الطغيان; (79)

دو آزمندند كه هرگز سير نمى‏شوند: خواهان دانش و خواهان دنيا; اما خواهان دانش رضايت‏خدا را مى‏افزايد و اما خواهان دنيا در گمراهى و سركشى پيش مى‏رود.

مجمع البحرين ذيل اين حديث مى‏گويد:

المنهوم في الاصل هو الذي لايشبع من الطعام من النهمة بالتحريك وهي افراط الشهوة‏في الطعام;

«منهوم‏» در اصل كسى است كه از غذا سير نمى‏شود; از «نهمة‏» گرفته شده، به معناى ميل زياد به‏خوردن غذا.

چرا طالب علم سير نمى‏شود؟

سير نشدن طالب علم به اين علت است كه علم در حد خاصى محدود نمى‏گردد.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

وفوق كل ذى علم عليم. (80)

همچنين در شرح حكمت 205 گذشت كه قوه مدركه و ادراك از مجردات است وهر ادراكى زمينه ساز ادراك ديگرى است.

چرا طالب دنيا سير نمى‏شود؟

قرآن كريم مى‏فرمايد:

خلق الانسان هلوعا; (81)

انسان مخلوقى است طبعا سخت‏حريص و بى‏صبر.

همچنين مى‏فرمايد:

وانه لحب الخير لشديد; (82)

انسان بر حب مال سخت فريفته و بخيل است.

پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله مى‏فرمايند:

يشيب ابن آدم وتشب فيه خصلتان الحرص والامل; (83)

انسان پير مى‏شود، در حالى كه دو صفت در او جوان مى‏شود: حرص و آرزو.

همچنين مى‏فرمايند:

لو كان لابن آدم واديان من ذهب لابتغى من ورائهما ثالثا و لا يملا جوف ابن آدم الا التراب‏ويتوب الله على من تاب; (84)

اگر انسان دو صحرا پر از طلا داشته باشد، صحراى سومى را طلب مى‏كند و درون انسان را غيراز خاك چيز ديگرى پر نمى‏كند و هركس توبه كند خدا او را مى‏پذيرد.

امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايند:

ان فيما نزل به الوحى من السماء لو ان لابن آدم واديين يسيلان ذهبا وفضة لابتغى لهما ثالثايابن آدم انما بطنك بحر من البحور وواد من الاودية لا يملاه شى‏ء الا التراب; (85)

در آنچه به وسيله آن وحى از آسمان نازل شد چنين آمده: اگر انسان دو صحرا پر از طلا و نقره‏داشته باشد، سومى آنها را طلب مى‏كند; اى انسان! شكم تو دريايى است از درياها و صحرايى است ازصحراها كه به جز خاك چيزى آن را پر نمى‏كند.

3. نكوهش جهل و نادانى

سكوت دانشمندان

وفيها حال الناس قبل البعثة قال‏عليه السلام: ... بارض عالمها ملجم وجاهلها مكرم; (86)

در بيان حال مردم در زمان جاهليت قبل از بعثت: ... در سرزمينى كه دانشمندانش به حكم اجبارلب فرو بسته و جاهلش گرامى داشته مى‏شود.

يكى از مهم‏ترين عوامل ركود و عقب ماندگى جوامع بشرى، اين است كه‏دانشمندان جامعه نمى‏توانند اظهار نظر كنند و صداى خود را به توده مردم برسانند،در حالى كه از طرف مقابل، نادانان با در دست داشتن اهرم‏هاى قدرت و امكانات‏گوناگون تبليغى، حرف باطل خود را به خورد مردم داده و گوش آنها را از اباطيل خودپر مى‏كنند. در چنين جامعه‏اى دانشمندان دربند و جهال آزاد و رهايند.

مهر فروزنده چو پنهان شود شب پره بازيگر ميدان شود

شاعر عرب مى‏گويد:

سبحان من وضع الاشياء موضعها و فرق العز و الاذلال تفريقا

كم عاقل عاقل اعيت مذاهبه و جاهل جاهل تلقاه مرزوقا

هذا الذي ترك الاوهام حائرة وجعل العالم النحرير زنديقا

پاك و منزه است‏خدايى كه هر چيزى را در جاى خود قرار داد و عزت و ذلت را به خوبى‏از هم جدا كرد.

چه بسيار عاقلى را مى‏بينى كه زندگى بر او سخت و دشوار گرديده و جاهلى را كه باآسايش و فراخى زندگى مى‏كند.

اين همان چيزى است كه اوهام را سرگردان و عالم نحرير را زنديق كرده است.

علت عمده سكوت دانشمندان و هياهوى جهال و سردمداران باطل، اين است كه‏اهل باطل با تزوير ونيرنگ باطل‏ها را لباس حق مى‏پوشانند; اين جاست كه‏دانشمندان و آگاهان به مسائل، از اظهار حق و ابطال باطل ناتوان گشته و نادانان به‏سرعت‏به سوى باطل گرايش پيدا مى‏كنند.

اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايند:

فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين ولو ان الحق خلص من لبس‏الباطل انقطعت عنه السن المعاندين ولكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنالك‏يستولي الشيطان على اوليائه وينجو الذين سبقت لهم من الله الحسنى; (87)

اگر باطل كاملا از حق جدا مى‏گرديد، بر آنان كه پى‏جوى حقيقتند پوشيده نمى‏ماند و چنانچه‏حق از باطل خالص مى‏شد، زبان معاندان از آن قطع مى‏گرديد، ولى قسمتى از حق و قسمتى از باطل‏گرفته مى‏شود سپس بايكديگر آميخته مى‏گردد. اين‏جاست كه شيطان بر دوستان خود چيره مى‏شودو تنها آنان كه مورد حمايت‏خدا بوده‏اند نجات مى‏يابند.

امام‏عليه السلام خطاب به معاويه - عليه الهاوية - مى‏نويسند:

فماذا بعد الحق الا الضلال المبين وبعد البيان الا اللبس فاحذر الشبهة واشتمالها على لبستهافان الفتنة طالما اغدفت جلابيبها واغشت الابصار ظلمتها; (88)

آيا بعد از روشن شدن راه حق جز گمراهى آشكار چيزى هست؟ و آيا بعد از بيان واضح جزمغلطه و اشتباه كارى تصور مى‏گردد؟ از اشتباه اندازى‏ها و غلطكارى‏ها بپرهيز، زيرا از دير زمان،فتنه، پرده‏هاى سياه خود را گسترده و با تاريكى خود ديده‏هايى را نابينا كرده است.

عالم نمايان

قال‏عليه السلام: وآخر قدتسمى عالما وليس به فاقتبس جهائل من جهال واضاليل من ضلال و نصب‏للناس اشراكا من حبائل غرور وقول زور قد حمل الكتاب على آرائه وعطف الحق على اهوائه‏يؤمن الناس من العظائم ويهون كبير الجرائم. يقول: اقف عند الشبهات وفيها وقع; ويقول: اعتزل‏البدع وبينها اضطجع. فالصورة صورة انسان والقلب قلب حيوان لا يعرف باب الهدى فيتبعه‏ولاباب العمى فيصد عنه وذلك ميت الاحياء; (89)

و ديگرى كه عالم ناميده مى‏شود، در صورتى كه عالم نيست، يك سلسله نادانى‏ها را از جمعى‏نادان فرا گرفته و مطالبى گمراه كننده از گمراهان آموخته، دام‏هايى از طناب‏هاى غرور و گفته‏هاى‏دروغين برسر راه مردم افكنده، قرآن را بر ميل و خواسته‏هاى خود تطبيق مى‏دهد و حق را به‏هوس‏هاى خود تفسير مى‏كند، مردم را از گناهان بزرگ ايمنى مى‏بخشد و جرايم بزرگ را در نظرهاسبك جلوه مى‏دهد. مى‏گويد: از ارتكاب شبهات اجتناب مى‏كنم، در حالى كه در آنها غوطه‏ور است.مى‏گويد: از بدعت‏ها كناره گرفته‏ام ولى در آنها غلط مى‏زند. چهره او چهره انسان است و قلبش قلب‏حيوان; راه هدايت را نمى‏شناسد كه از آن طريق برود و راه خطا و انحراف را تشخيص نمى‏دهد تاآن‏را مسدود كند و او مرده‏اى است در ميان زندگان.

در اين بخش از خطبه، امام‏عليه السلام به توصيف و شرح حال عالم نمايان جاهل‏پرداخته و پرده از چهره كريه آنها برمى‏دارند:

1. عوام فريبى: در بين مردم تظاهر به علم و دانش نموده تا جايى كه نزد مردم‏دانشمند شمرده مى‏شوند آنها با دام‏هاى مكر و نيرنگ مردم را به خود جلب‏مى‏نمايند.

2. جهل و نادانى: آنها از علم و دانش بهره‏اى نبرده‏اند; بلكه اندوخته‏هايشان عبارت‏است از مطالب گمراه كننده‏اى كه از گمراهان فرا گرفته‏اند. آنها به‏علت جهل و نادانى‏بيش از حد، مواضع شبهه را نمى‏شناسند، لذا مرتكب شبهات شده، در حالى كه‏خيال مى‏كنند از شبهه اجتناب نموده‏اند. همچنين در بدعت‏ها فرورفته و غوطه‏ورند،در حالى‏كه به خيال خود از بدعت‏ها بركنارند.

3. هوا پرستى: آنها قرآن و تعاليم دين را تحريف نموده و بر طبق هوا و هوس خودتطبيق نموده و به ميل خود تفسير مى‏كنند.

خود خواهى و هواپرستى عالم نمايان كه هميشه در خدمت‏ستمكاران و حكام‏جور بوده‏اند، كار را به جايى رساند كه هنوز پيكر مطهر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله از روى زمين‏برداشته نشده و هنوز آواى ملكوتى حضرتش در گوش‏ها طنين‏انداز بود (من كنت‏مولاه فهذا علي مولاه) (90) (اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي) (91) ، كه جامعه اسلامى هدف‏تيرهاى زهرآگين شبهات سامرى‏هاى دوران قرار گرفت و مصداق كريمه وما محمد الارسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ومن ينقلب على عقبيه‏فلن يضر الله شيئا وسيجزى الله الشاكرين (92) گرديد.

4. انحطاط و سقوط از انسانيت: گرچه آنان در ظاهر به شكل انسان هستند، ولى درباطن حيوانند. مردگان حقيقى‏اند كه در شكل زندگانند.

قرآن كريم درباره اين افراد مى‏فرمايد:

ولقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن والانس لهم قلوب لايفقهون بها ولهم اعين لايبصرون بهاولهم آذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون; (93)

و محققا بسيارى از جن و انس را براى جهنم واگذارديم، چه آن‏كه آنها را دلهايى است‏بى‏ادراك‏و معرفت و ديده‏هايى بى‏نور بصيرت و گوش‏هايى ناشنواى حقيقت. آنها مانند چهار پايانند، بلكه‏بسى گمراه‏ترند (زيرا قوه ادراك مصلحت و مفسده را داشتند و باز عمل نكردند) آنها مردمى غافلند.

در آيه ديگر مى‏فرمايد:

ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا; (94)

يا پندارى كه اكثر اين كافران حرفى مى‏شنوند يا فكر و تعقلى دارند؟ اينان در بى‏عقلى بس مانندچهارپايانند بلكه نادان و گمراه‏تر.

شاعر شيرين سخن شيراز مى‏گويد:

صورت زيباى ظاهر هيچ نيست اى برادر سيرت زيبا بيار

ديو در مردم نياميزد مترس بل بترس از مردمان ديوسار (95)

از كسانى كه با اين اوصاف چهارگانه رهبرى فكرى جامعه بشرى را به عهده‏مى‏گيرند، جز تباهى و فساد نتيجه‏اى مورد انتظار نخواهد بود.

عالم نمايان جاهل ديو سيرت در مقام موعظه و هدايت مردم، آنان را از گناهان‏بزرگ ايمنى بخشيده و گناهان بزرگ را در نظر مردم سبك جلوه مى‏دهند.

قرآن كريم مى‏فرمايد:

افامنوا مكر الله فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون; (96)

آيا از مكر خدا غافل و ايمن شده‏اند؟ از مكر خدا غافل نشوند، مگر مردم زيانكار.

امير مؤمنان على‏عليه السلام مى‏فرمايند:

الفقيه كل الفقيه من لم يقنط الناس من رحمة الله ولم يؤيسهم من روح الله و لم يؤمنهم من‏مكر الله; (97)

دانشمند آگاه به دين، كسى است كه مردم را از رحمت الهى نوميد نكند و از لطف و محبت اومايوس نگرداند و از مجازات‏هاى غافلگيرانه او ايمن ننمايد.

تاريكى جهل و نادانى

قال‏عليه السلام: لم يستضيئوا باضواء الحكمة ولم يقدحوا بزناد العلوم الثاقبة فهم في ذلك كالانعام‏السائمة والصخور القاسية; (98)

با فروغ حكمت، عقل و خرد خويش را روشن نساخته و با آتش افروز دانش‏هاى روشنگر، فكرخود را شعله‏ور ننموده، آنها در اين كار همچون چهارپايان صحرايى و سنگ‏هاى سخت و نفوذناپذيرند.

امام‏عليه السلام در اين كلام، جهال و نادان‏هايى كه از فرامين و توصيه‏هاى معلمان ومربيان الهى سرپيچى نموده و از دانش آنها بى‏بهره‏اند را به دو چيز تشبيه نموده‏اند:

1. انعام سائمه;

2. صخور قاسيه;

شبيه انعام سائمه‏اند، زيرا همانند چهارپايان چرنده‏اى هستند كه در شهوت بطن وفرج غوطه‏ور و هيچ قانون و رادع و مانعى براى خود قايل نيستند.

خداى تعالى در مورد اين افراد مى‏فرمايد:

والذين كفروا يتمتعون وياكلون كما تاكل الانعام والنار مثوى لهم; (99)

و آنان كه كافر شدند و همانند چهارپايان به تمتع و شهوترانى و شكم‏پرستى پرداختند، عاقبت‏منزل آنها دوزخ خواهد بود.

در جاى ديگر، چنين افرادى را از چهارپايان گمراه‏تر مى‏خواند:

اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون (100)

اما وجه شباهت اين كور دلان غافل به صخور قاسيه، يعنى سنگ‏هاى نفوذ ناپذير:

اين گروه از مردم از هدايت‏هاى الهى و تعاليم مربيان دينى اثر نمى‏پذيرند و نورهدايت در قلب آنها وارد نمى‏شود، زيرا گرفتار بيمارى مهلك و خطرناك قساوت‏قلب هستند.

قرآن كريم در اين‏باره مى‏فرمايد:

ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة وان من الحجارة لما يتفجر منه‏الانهار وان منها لما يشقق فيخرج منه الماء وان منها لما يهبط من خشية الله وما الله بغافل عماتعملون; (101)

[خطاب به بنى اسرائيل مى‏فرمايد:]

پس با اين همه سخت دل گشتيد كه دل‏هاتان چون سنگ يا سخت‏تر از سنگ شد، چه آن‏كه‏برخى از سنگ‏هاست كه نهرهاى آب از آن بجوشد و برخى از سنگ‏ها شكافد و هم آب از آن بيرون‏آيد و پاره‏اى ديگر از ترس خدا فرود آيد. و اى سنگدلان! بترسيد، كه خدا غافل از كردار شما نيست.

در مذمت قساوت قلب و سنگدلى از معصومان: رواياتى رسيده است:

عن النبي‏صلى الله عليه وآله: ان ابعد الناس من الله القاسي القلب; (102)

دورترين مردم از رحمت الهى، شخص سنگدل است.

اميرمؤمنان، على‏عليه السلام مى‏فرمايند:

من اعظم الشقاوة القساوة; (103)

بزرگ‏ترين شقاوت‏ها سنگدلى است.

امام باقرعليه السلام مى‏فرمايند:

ما ضرب عبد بعقوبة اعظم من قسوة القلب; (104)

بنده به عقوبتى بزرگ‏تر از سنگدلى مبتلا نشده است.

سستى در فراگيرى علوم دينى

قال‏عليه السلام: ولاتكونوا كجفاة الجاهلية لا في الدين يتفقهون ولا عن الله يعقلون كقيض بيض في‏اداح يكون كسرها وزرا و يخرج حضانها شرا; (105)

مانند ستم پيشگان دوران جاهليت نباشيد كه نه در پى آگاهى دينى بودند و نه در شناسائى خداانديشه مى‏كردند، مثل تخم افعى در لانه پرندگان كه شكستن آن گناه است، زيرا گمان مى‏رود تخم‏پرنده باشد، اما جوجه آن شر و زيانبار است، يعنى ظاهر شما به حكم محيط اسلامى ايمان است، ولى‏در باطن صفات جاهليت را داريد.

لا في الدين يتفقهون: يكى از اوصاف ستم‏پيشگان جاهل و نادان، عدم تفقه در دين‏است، يعنى در پى به دست آوردن آگاهى‏هاى دينى و دستورها و قوانين شريعت‏نيستند و با لاابالى‏گرى و بى‏بندوبارى زمان جاهليت‏خو گرفته‏اند.

اين عبارت گرچه در لسان ردع و نهى است، لكن در معنا حث و تحريك است‏به‏تفقه در دين و شناخت‏شريعت.

قرآن درباره لزوم تفقه و شناخت دين مى‏فرمايد:

وما كان المؤمنون لينفروا كافة فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى‏الدين ولينذرواقومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون; (106)

و لازم نيست همه به سوى جهاد كوچ كنند، بلكه بايد از هر فرقه‏اى عده‏اى براى آموختن‏دستورهاى شرع و تحصيل آگاهى‏هاى دينى نزد پيامبرصلى الله عليه وآله بروند و پس از بازگشت‏به محل خود،مردم را نسبت‏به مسائل دين آگاه سازند، شايد كه تبليغ دين و بيان احكام در آنها مؤثر افتد و آنها راخدا ترس نمايد.

تفقه در دين، يعنى به دست آوردن نظر شرع در تمام پديده‏هاى زندگى شخصى واجتماعى، و فقه به معناى عام و فراگيرش اصول و فروع را شامل مى‏گردد. در كتب‏روايى بر لزوم تفقه در دين تاكيد فراوان شده است. (107)

ولا عن الله يعقلون: يكى ديگر از ويژگى‏هاى ستم پيشگان دوران جاهليت، اين‏است كه شعور خداشناسى ندارند و در آيات و نشانه‏هاى خداوند تفكر و تدبرنمى‏كنند.

قرآن كريم، به ويژه در سوره روم، در مواضع متعدد دعوت به تفكر و تدبر درآيات الهى نموده است و با جملاتى از قبيل:

ان فى ذلك لآيات لقوم يسمعون; (109) ان فى ذلك لآيات‏للعالمين; (110) و ان فى ذلك لآيات لقوم يعقلون; (111) بر ضرورت خداشناسى تاكيد نموده است.

تعقل در خداوند به معناى تفكر در آيات و نشانه‏هاى الهى است، نه تفكر در ذات‏خداى تعالى، زيرا از تفكر در ذات خداى تعالى در شرع نهى اكيد شده است و به جزسرگردانى و گمراهى و پريشانى نتيجه‏اى ندارد. (112)

كقيض بيض في اداح يكون كسرها وزرا ويخرج حضانها شرا.

كسى كه فهم و آگاهى دينى و شعور خداشناسى ندارد، همانند تخم افعى است كه‏به‏علت اين‏كه در لانه پرندگان است محترم است، يعنى به ظاهر جزء امت اسلامى‏به شمار مى‏رود و مال و جانش محترم است، در حالى‏كه در باطن شر و مضر براى دين‏مى‏باشد.

احتمال ديگر آن است كه كلام امام‏عليه السلام مشتمل بر دو نهى جداگانه باشد:

لاتكونوا كجفاة الجاهلية و لاتكونوا كقيض بيض.

خسارات سنگينى از ناحيه مشركانى كه به ظاهر اسلام را پذيرفته، لكن فهم دينى‏پيدا نكردند و به شعور خداشناسى دست نيافتند، بر پيكر جامعه اسلامى وارد شده‏است. تاريخ اسلام پر است از تهاجم‏هاى نظامى و تبليغى اين عناصر بر عليه اولياى‏الهى كه گاه با كشيدن شمشير و گاهى با جعل حديث و دروغ پردازى و شايعات ووارونه جلوه دادن دين، در عمل دشمنى خود را آشكار نمودند.

نادان، نامتعادل است

قال‏عليه السلام: لاترى الجاهل الا مفرطا او مفرطا; (113)

هميشه جاهل يا افراطگر يا تفريط كننده است.

اعتدال و ميانه‏روى در شؤون مختلف زندگى، از صفات حميده است كه ناشى ازآگاهى و تفكر صحيح مى‏باشد. تندروى و زياده‏روى و در طرف مقابل سستى وكندروى از صفات رذيله و ناشى از عدم آگاهى و نداشتن تفكر صحيح است. (114)

ذلت نادانى

قال‏عليه السلام: اذا ارذل الله عبدا حظر عليه العلم; (115)

هر گاه خداوند بنده‏اى را به‏خاطر گناهانش پست‏شمارد، علم و دانش را از او منع مى‏كند.

مجلسى‏رحمه الله در توضيح حظر عليه العلم مى‏گويد:

اي لم يوفقه لتحصيله; (116) او را موفق به تحصيل دانش نمى‏كند.

مستفاد از آيات كريمه قرآن، اين است كه خداى تعالى، دل‏هايى را به‏دليل كفر،نفاق، تجاوز و ستمكارى مهر مى‏زند، به‏طورى كه ديگر از قبول و پذيرش حق‏محروم مى‏گردند. (117)

سعد از امام باقرعليه السلام روايت كرده كه فرمودند:

ان القلوب اربعة : قلب فيه نفاق وايمان وقلب منكوس وقلب مطبوع وقلب ازهر اجرد. فقلت‏ما الازهر؟ قال: فيه كهيئة السراج فاما المطبوع فقلب المنافق واما الازهر فقلب المؤمن ان اعطاه‏شكر وان ابتلاه صبر واما المنكوس فقلب المشرك ثم قرا هذه الآية «افمن يمشى مكبا على وجهه‏اهدى امن يمشى سويا على صراط مستقيم‏» فاما القلب الذي فيه ايمان و نفاق فهم قوم كانوابالطائف فان ادرك احدهم اجله نفاقه هلك وان ادركه على ايمانه نجا; (118)

همانا دل‏ها چهارگونه‏اند: دلى كه در آن نفاق و ايمان است و دلى كه وارونه است و دلى كه‏مهرخورده و چرك و زنگار روى آن را پوشيده است و دلى كه تابناك و پاكيزه است. عرض كردم: دل‏تابناك كدام است؟ فرمود: دلى كه چون چراغى در آن است و اما دل مهرخورده، دل منافق است و امادل وارونه دل مشرك است. سپس اين آيه را خواند: افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشى‏سويا على صراط مستقيم. (119) اما آن دلى كه در آن ايمان و نفاق، هر دو هست دل مردمى است كه درشهر طايف بودند، پس هر كدام در حال نفاق مرگش مى‏رسيد هلاك بود، و اگر در حال ايمان اجلش‏مى‏رسيد رستگار بود.

مجلسى‏رحمه الله در شرح «قوم كانوا بالطائف‏» مى‏گويد:

وذكرهم على التمثيل والمراد بهم الشاك ومن يتعبد الله على حرف. (120)


پى‏نوشتها:

1. نهج‏البلاغه، حكمت 5.

2. بحارالانوار، ج‏1، ص‏169. نظير اين روايت را سيد رضى در كلمات قصار، حكمت 365 آورده است: «الفكر مرآة صافية والاعتبار منذر ناصح وكفى ادبا لنفسك تجنبك ماكرهته لغيرك.»

3. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج‏1، ص‏32.

4. در معناى اصطرلاب گفته‏اند:

به يونانى استر ترازو بود كه در سكه عدل ساز او بود اگر معنى‏ام باز پرسى زلاب بود هم به گفتار روم آفتاب پس آن كو مراد از سطرلاب جست ترازوى خورشيد باشد درست

5. ابن ابى الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج‏18، ص‏93.

6. مريم (19) آيه 5 - 6 .

7. ابن ميثم بحرانى، شرح نهج‏البلاغه، ج‏5، ص‏240.

8. نهج‏البلاغه، حكمت 94.

9. بقره (2) آيه 180.

10. مؤمنون (23) آيه 55 و 56

11. عاديات (100) آيه 8 .

12. ابن‏ميثم بحرانى، شرح نهج‏البلاغه، ج‏5، ص‏288.

13. بحارالانوار، ج‏1، ص‏173.

14. نهج‏البلاغه، حكمت 96.

15. آل عمران (3) آيه 68 .

16. بحارالانوار، ج‏1، ص‏183.

17. شرح نهج‏البلاغه، ج‏18، ص‏252.

18. شرح نهج البلاغه، ج‏5، ص‏289.

19. نهج البلاغه، حكمت 113.

20. بحارالانوار، ج‏1، ص‏183.

21. عبدالواحد بن محمد آمدى، غررالحكم.

22. بحارالانوار، ج‏1، ص‏185.

23. روم (30) آيه 30.

24. مولوى مى‏گويد:

اين صدا در كوه دل‏ها بانگ چيست گه پر است از بانگ اين گاهى تهى است هر كجا هست آن حكيم اوستاد بانگ او از كوه دل خالى مباد هست كه كآوا مثنا مى‏كند هست كه آواز صدتا مى‏كند

مرحوم مظفر در توضيح و تبيين اين قوه درونى انسان مى‏گويد:

«ان الله تعالى خلق في قلب الانسان حسا وجعله حجة عليه يدرك به محاسن الافعال ومقابحها وذلك‏الحس هو الضمير بمصطلح علم الاخلاق الحديث وقد يسمى بالقلب او العقل العملي او العقل المستقيم‏او الحس السليم عند قدماء الاخلاق. فهذا الحس في القلب او الضمير هو صوت الله المدوي في دخيلة‏نفوسنا يخاطبها به ويحاسبها عليه ونحن نجده كيف يؤنب مرتكب الرذيلة ويقر عين فاعل الفضيلة وهوموجود في قلب كل انسان وجميع الضمائر تتحد في الجواب عند استجوابها عن الافعال، فهي تشترك‏جميعا في التمييز بين الفضيلة والرذيلة وان اختلفت في قوة هذا التمييز وضعفه كسائر قوى النفس اذتتفاوت في الافراد قوة وضعفا; خداى تعالى در درون انسان حسى را خلق كرده و آن‏را حجت‏بر انسان قرار داده كه به واسطه آن حس‏درونى، خوبى‏ها و بدى‏هاى كارها را تشخيص مى‏دهد. اين حس در اصطلاح علم اخلاق جديد«ضمير» و نزد قدماى علم اخلاق «قلب‏» يا «عقل عملى‏» يا «عقل مستقيم‏» يا «حس سليم‏» ناميده مى‏شود.اين حس درونى يا ضمير، نداى طنين‏انداز الهى است كه نفس انسان به واسطه آن صدا مخاطب و موردمحاسبه واقع مى‏گردد. ما در درون خود مى يابيم كه اين حس چگونه مرتكب كار ناپسند را سرزنش وملامت مى‏كند و كسى را كه كار خوب انجام مى‏دهد، شاد باش گفته تشويق مى‏كند. اين حس در قلب‏هر انسانى هست و همه وجدان‏ها به پرسش از افعال پاسخ هماهنگ و يكنواخت مى‏دهند و همه‏فضايل را از رذايل تميز مى‏دهند، گرچه در اين تشخيص بعضى قوى‏تر و بعضى ضعيف‏ترند، مانندساير قواى نفس.» (المنطق، ص‏295).

25. نهج‏البلاغه، حكمت 147.

26. ر.ك: سيد ابوالقاسم خوئى، معجم رجال الحديث، ج‏14، ص‏128.

27. همين روش، يعنى ايجاد آمادگى در مخاطب قبل از بيان معارف عاليه را در برخورد امام صادق‏عليه السلام باعنوان بصرى به خوبى مى‏توان مشاهده نمود: عنوان بصرى پس از عمرى شاگردى مالك، به محضرامام صادق‏عليه السلام تشرف مى‏يابد و از حضرت مى‏خواهد كه نزد ايشان شاگردى كند، لكن حضرت دربرخورد اول خواسته او را رد مى‏كنند، تا آن‏كه پس از طى مراحلى و ايجاد آمادگى لازم در او - كه مرحوم‏مجلسى قضيه را مفصلا بيان نموده - معارف عاليه‏اى را به عنوان اولين درجه تقوا براى او بيان‏مى‏فرمايند.

28. بحارالانوار، ج‏1، ص‏225.

29. بحارالانوار، ج‏1، ص‏225.

در توضيح اين مطلب كه علم حقيقى غير از علوم رسمى و حفظ اصطلاحات است، شيخ بهائى بيانى‏منظوم دارد:

قد صرفت العمر فى قيل و قال يا نديمى قم فقد ضاق المجال علم رسمى سربه سر قيل است و قال نه از او كيفيتى حاصل نه حال علم نبود غير علم عاشقى مابقى تلبيس ابليس شقى

30. ذاريات (51) آيه 56.

31. ابن جمعه حويزى، تفسير نورالثقلين، ج‏5، ص‏132.

32. بحارالانوار، ج‏1، ص‏187.

33. همان، ص‏190.

34. آل‏عمران (3) آيه 79.

35. ر.ك: فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ج‏2، ص‏465; جارالله زمخشرى، الكشاف، ج‏1، ص‏378.

36. انعام (6) آيه 153.

37. نهج‏البلاغه، خطبه 108.

38. بحارالانوار، ج‏1، ص‏187.

39. النعيق: صوت الراعي بغنمه‏» (بحارالانوار، ج‏1، ص‏190).

40. رعد (13) آيه 6 .

41. بقره (2) آيه 185.

42. بحارالانوار، ج‏1، ص‏190.

43. شيخ طوسى‏رضى الله عنه اين‏گونه روايت نموده:

«يا كميل صحبة العالم دين يدان به تكسبه الطاعة في حياته و جميل الاحدوثة بعد وفاته‏» (امالى، ج‏1،ص‏19).

44. فاطر (35) آيه 28.

45. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج‏1، ص‏32.

46. ملامحسن فيض كاشانى، الوافى، ج‏1، ص‏131.

47. مقايسه بين علما و ثروتمندان نيز مقايسه بين علم و ثروت است.

48. محمد (47) آيه 12.

49. نحل (16) آيه 21.

50. بحارالانوار، ج‏1، ص 185.

51. ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص 199.

52. نهج البلاغه، خطبه 105.

53. نهج البلاغه، خطبه 189.

54. همان، خطبه 93.

55. همان، خطبه 110.

56. هريك از اين چهار مطلب بايد در رساله مستقلى تحت عنوان «قرآن در نهج‏البلاغه‏» مورد بررسى‏قرارگيرد.

57. اصول كافى، ج‏2، ص‏607 .

58. زمر (39) آيه 23.

59. فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، ج‏4، ص 495.

60. نهج البلاغه، خطبه 193.

61. همان، خطبه 110.

62. همان‏جا.

63. همان، نامه 53.

64. بحارالانوار،ج 1، ص 205.

65. بحارالانوار،ج 1، ص 205.

66. بحارالانوار،ج 1،ص 195

67. اصول كافى، ج‏1، ص‏39.

68. بحارالانوار، ج‏1، ص‏205.

69. نهج البلاغه، حكمت 82 .

70. بحارالانوار، ج‏1، ص‏177.

71. همان، ج 68، ص‏331.

72. احزاب (33) آيه 53.

73. بحارالانوار، ج 68، ص 331.

74. نهج البلاغه، حكمت 205.

75. ر.ك: ابن ميثم بحرانى، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص‏347.

76. تجرد نفس و كيفيت ادراك و چگونگى گسترش معلومات در محل خود مستدلا مورد بحث قرار گرفته‏و از حوصله اين نوشتار خارج است.

77. نهج البلاغه، حكمت 457.

78. بحارالانوار، ج 1، ص 168.

79. همان، ج 1، ص‏182.

80. يوسف (12) آيه 76: بايد دانست كه ظاهر جمله «ذي علم‏» اين است كه مقصود از آن علمى است كه‏عارض بر عالم مى‏شود و زايد بر ذات اوست (زيرا كلمه «ذى‏» دلالت‏بر مصاحبت و مقارنت دارد)، نه‏علم خداى تعالى كه صفت ذات و عين اوست، زيرا علم خداوند غير محدود است، همان طور كه ذاتش‏نامحدود است و علم او از حيطه اطلاقات كلامى خارج است. اين احتمال هم هست كه معناى اين جمله‏چنين باشد: خداى تعالى فوق هر صاحب علمى است و مراد از عليم، خداى تعالى باشد و تنكير دراين‏جا از باب تعظيم باشد. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبائى، تفسير الميزان.

81. معارج (70) آيه 19 .

82. عاديات (100) آيه 8 .

83. ملا مهدى نراقى، جامع السعادات، ج 2، ص‏101.

84. همانجا

85. همانجا

86. نهج البلاغه، خطبه 2.

87. همان، خطبه 50.

88. همان، نامه 65 .

89. همان، خطبه 87 .

90. عبدالحسين امينى، الغدير، ج‏1، ص‏47 و ساير مصادر روايى شيعه و سنى.

91. صحيح مسلم، ج‏7، ص‏122; سنن بيهقى، ج‏2، ص‏147 و ساير مصادر روايى شيعه و سنى.

92. آل عمران (3) آيه 144.

93. اعراف (7) آيه 179.

94. فرقان (25) آيه 44.

95. گلستان سعدى.

96. اعراف (7) آيه 99.

97. نهج البلاغه، حكمت 90.

98. همان، خطبه 108.

99. محمد (47) آيه 12.

100. اعراف (7) آيه 179.

101. بقره (2) آيه 74.

102. بحارالانوار، ج‏71، ص‏281.

103. حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج‏12، ص‏96.

104. بحارالانوار، ج‏78، ص‏176.

105. نهج البلاغه، خطبه 166.

106. توبه (9) آيه 122.

107. ر.ك: اصول كافى، ج‏1، ص‏31 و 32; اخوان حكيمى، الحياة، ج‏1، ص‏54.

108. روم (30) آيه 21.

109. همان، آيه 23.

110. همان، آيه 22.

111. همان، آيه 24.

112. در مورد استحاله احاطه و اكتناه، در مطالب آينده تحت عنوان «شناخت صفات خداى تعالى‏» بحث‏مى‏شود.

113. نهج البلاغه، حكمت 70.

114. شرح بيشتر در زمينه اعتدال و ميانه‏روى در بحث آيين زندگى خواهد آمد.

115. نهج البلاغه، حكمت 288.

116. بحارالانوار، ج‏1، ص‏196.

117. اعراف (7) آيه 100، توبه (9) آيه 87 ، يونس (10) آيه 74، نحل (16) آيه 108، غافر (40) آيه 35.

118. اصول كافى، ج‏2، ص‏422، باب فى ظلمة قلب المنافق.

119. ملك (67) آيه 22.

120. مرآة العقول، ج‏11، ص‏260.