سروش هدايت

على شيروانى

- ۳ -


رساله اى در آداب مراقبه از عارف سالك شيخ محمد بهارى همدانى (ره )
ان السالك سبيل التقوى - يجب عليه مراعاه امور (= بر پوينده راه تقوى رعايت كردن امورى چند لازم است :)
الاول : ترك المعاصى ، و هذا هوالذى بنى عليه قوام التقوى ، واسس عليه اساس الاخره والاولى ، و ما تقرب المتقربون بشى ء اعلى و افضل منه . (= نخست ترك گناهان است ، و اين همان چيزى است كه بيان تقوى بر آن قرار دارد، و اساس دنيا و آخرت بر آن استوار مى باشد. و بندگان مقرب خدا با چيزى برتر و والاتر از آن تقرب به درگاه الهى نجسته اند).
از اينجاست كه حضرت موسى عليه السلام از حضرت خضر سوال مى كند كه چه كرده اى كه من مامور شده ام از تو تعلم كنم ؟ به چه چيز به اين مرتبه رسيدى ؟ فرمود: به ترك المعصيه (= بواسطه ترك گناه ). پس اين را بايد انسان بزرگ بداند، و نتيجه آن هم بزرگ است . حقيقتا چقدر قبيح است از بنده ذليل كه آنا فانا (= لحظه به لحظه ) مستغرق نعم الهى بوده باشد، در محضر مقدس او به مفاد قوله مع كل شى ء لا بالمقارنه و غير كل شى ء لا بالمزايله (24) و اينما كنتم فهو معكم (25) مع هذا پرده حيا را از روى خود بردارد از روى جرات (و) جلافت (= حماقت ) مرتكب به مناهى حضرت ملك الملوك گردد. ما اشنعه و ما اجفاه (= چقدر شنيع و زشت است و چه ستمى است ). الحق سزاوار است كه چنين شخصى در سياسخانه جبارالسموات و الارضين محبوس بماند، ابدالابدين ، مگر اينكه توبه كند، و دامنه رحمت واسعه او را فرا گيرد.
الثانى : الاشتغال بالطاعات ، اى طاعه كانت بعد الفريضه ، ليكن بشرط الحضور (= دوم پرداختن به عبادات ، هر چه باشد پس از انجام واجبات ، اما به شرط حضور قلب در عباد، كه روح عبادت حضور قلب است كه بى آن قلب زنده نخواهد بود، بلكه گفته شده كه عبادت بى حضور قلب يورث قساوه القلب (= موجب قساوت و سنگدلى مى گردد.) اگر از اهل ذكر باشد، خوب است اوايل امر ذكرش استغفار باشد، و در اواسط ذكر يونسيه ، يعنى لا اله انت سبحانك انى كنت من الظالمين (26)، و در آخر كلمه طيبه لا اله الله بشرط الاستمرار مضافا على الحضور (= به شرط آنكه هميشگى باشد، علاوه بر داشتن حضور قلب ).
بارى ، الثالث : امراقبه يعنى غافل از حضور حضرت حق - جل شانه - نباشد، و هذا هو السنام الاعظم ، و الرافع الى مقام المقربين ، و من كان طالبا للمجه و المعرفه فليتمسك بهذا الحبل المتين ، و الى هذا يشير قوله عليه السلام اعبد الله كانك تراه فان لم تراه لم فان لم تكن تراه فان يراك (= و همين مراقبه مساله عمده و اساسى است) ، و انسان را بسوى مقام بندگان مقرب الهى اوج مى دهد، و آنكه خواهان محبت و معرف خداى سبحان است بايد به اين ريسمان مستحكم چنگ زند. و اين سخن معصوم عليه السلام به همين معنا اشاره دارد كه فرمود: خداوند را چنان عبادت كن كه گويا او را مى بينى ، و اگر بدين مقام نرسيده كه او را ببينى ، بدان كه او تو را مى بيند.
پس همواره بايد حالش چنين باشد در باطن كه گويا در خدمت مولاى خود ايستاده ، او ملتفت به اين است . و در اين خبر شريف نكته اى هست و آن اين است كه ملخص فقره كوتاه اشاره به اين باشد كه در مقام عبادت لازم نيست كه انسان تصوير خداى خود بكند، يا بداند كه او چيست ، تا محتاج به واسطه شود از مخلوقات ، چنانكه بعضى از جهال صوفيه مى گويند. بلكه همين قدر بداند كه او - جل شانه - حاضر است و ناظر، هميشه ، بس است از براى توجه به او و ان لم يعلم نه ماهو و كيف هو؛ فتامل ، فانه دقيق نافع ((= اگر چه نداند كه او چيست ؟ و چگونه است ؟ در اين مطلب خوب بيانديش كه نكته اى است دقيق و سودمند.

الرابع : الحزن الدائم (= چهار اندوه هميشگى ) يا از ترس عذاب ، اگر از صالحين است ؛ و يا از كثرت اشتياق ، اگر از محبين است . چه اينك به محض ‍ انقطاع رشته حزن از قلب ، فيوضات معنويه منقطع گردد. و من هناحكى من لسان حال التقوى انه قال : انى لااسكن الا فى قلب محزون . (= و از اينجاست كه از زبان حال تقوى حكايت شده است كه او گفت : من فقط در قلب اندوهناك منزل مى كنم .) شاهد بر مدعا قوله تعالى انا عند المنسكره قلوبهم (27)
پس بدان اى عزيز من اينكه هر چه بر قلب انسان در آيد، از قبيل محسنات ، چه حزن باشد، چه فكر باشد، چه علم باشد، چه حكمت باشد، چه غير اينها، آن مثل ميهمانى است بر شخص وارد شده ، اگر قيام به وظيفه مهماندارى و اكرام ضيف نمودى و جاى او را پاكيزه از لوث كثافات و خس ‍ و خاشاك و دفع موزيات و غيره كردى ، به كمال اعتناء بر او، باز آن مهمان ميل مى كند به آن خانه وارد شود، والا اگر اذيتش كردى ديگر مشكل است . اگر حال دارى در آن حال بايد قدر آن حال را بدانى ، و ضايعش نكنى ، والا بعد از زايل شدن هيهات ديگر آن را دريابى . و بالجمله اگر بوئى بخواهى از آدميت بشنوى باشد مجاهده كنى كه سخت تر از جهاد با اعداست . عرفا اين جهاد را موت احمر (= مرگ سرخ ) مى نامند. و معناى مجاهده اين است كه اول ، بايد ايمان بياورى به اينكه اعدا عدو تو (= دشمن ترين دشمنان تو) نفس تو است ، كه سرمايه تو در تصرف اوست ، و متصرف در اركان وجود تو است با شياطين خارجه كه اصدقاى او و شركاى او هستند. پس بايد تو خيلى باهوش باشى ، وقتى كه صبح كنى چند كار بر تو لازم است .
الاول : المشارطه ، همچنانكه با شريك مالى خود وقتى كه مى خواهى او را پى تجارت بفرستى شرطها مى كنى ، اينجا هم بعينه بايد آن شروط ذكر شود، بل اكثر، چه اينكه خيانت اين بدبخت كرارا و مرارا واضح و هويدا گرديده .
الثانى : المراقبه و معنى مراقبه كشيك نفس را كشيدن است ، كه مبادا اعضا و جوارح را به خلاف وادارد و عمر را، كه هر آنى از آن بيش از تمام دنيا و مافيها قيمت دارد، ضايع بگرداند.
الثالث : محاسبه است ، يعنى همين كه شب شد بايد پاى حساب بنشيند، ببيند چه كار كرده ، منفعتى آورده ، و يا اينكه ضررى نموده ، لامحاله سرمايه را از دست نداده باشد، ربح گذشت او.
الرابع : يا معاقبه است ، اگر منفعتى در او نياورده باشد، يا معاقبه است اگر ضررى وارد آورده باشد. معنى عقاب انداختن اوست نفس خود را به رياضات شديده شرعيه ، مثل روزه گرفتن در تابستان ، يا پياده سفر حج كردن براى كسى كه به هلاكت نمى افتد، و امثال اينها كه توسن نفس سركش ‍ را به اندك زمانى مطيع و رام گرداند.
والحاصل انه لو منعتك القساوه من التاثير فى المواعظ الشافيه ، و رايت الخسران فى نفسك يوما فيوما، فاستعن عيلها بدوام التهجد و القيام و كثره الصلوه و الصيام و قله المخالطه و الكلام و صله الارحام و اللطف بالايتام ، و واظب على النياحه و البكاء، و اقتدء بابيك آدم و امك حواء، استعن بارحم الراحمين و توسل با كرم الاكرمين ؛ فان مصيبتك اعظم و بليتك اجسم ، و قدر انقطعت عنك الحيل و زاحت عنك العلل ؛ فلا مذهب ، ولا مطلب ، ولا مستغاث ، ولا ملجاء الا اليه تعاليد فلعله يرحم فقرك و مسكنتك و يغيثك و يجيب دعوتك ؛ اذهو يجيب دعوه المضطرين اذا دعاه ، ولا يخيب رجاء من امله اذا رجاه ، و رحمه واسعه ، و اياديه متتابعه ، و لطفه عميم ، و احسانه قديم ، و هو بمن رجاه كريم ، اللهم آمين
ترجمه : حاصل آنكه اگر قساوت قلب مانع از آن است كه اندرزها در تو اثر بگذارد، و روز به روز خسران و نكبت در وجود خود احساس كردى ، از شب زنده دارى مستمر و نماز و روزه بسيار و كمى آميزش و معاشرت و كم حرف زدن و صله رحم و مهربانى با ايتام كمك بگير، و بر ناله و گريه مواظبت كن ، و به پدر و مادرت آدم و حوا اقتدا كن و و از ارحم الراحمين كمك بخواه ، و به اكرم الاكرمين توسل جوى ، كه مصيبت تو بزرگترين مصيبتها و بلاى تو مهمترين بلاهاست ، كه راههاى چاره بر تو بسته شده و علل و اسباب درباره تو بى اثر مانده و ديگر چاره اى و مطلبى و فرياد رسى و پناهى جز خداى متعال نيست . شايد خداى سبحان به فقر و بيچارگى تو رحم كند، و به فريادت رسد، و دعايت را مستجاب گرداند، كه او دعوت مضطرين را جواب مى دهد، و اميد اميد داران را نا اميد نمى سازد، و رحمت او گسترده ، و نعمتهايش متواتره و لطف او عام ، و احسان او قديم است ، و او نسبت به كسى كه به سوى او اميد بندد كريم است . الهى آمين .)
رساله اى در آداب رفاقت از عارف سالك شيخ محمد بهارى همدانى (ره )
چون بنا بود اشاره به كيفيت رفاقت در سفره و غيره بشود، پس بدان - ايدك الله تعال اللعمل - اينكه بايد با هر كه اراده رفاقت دارى ، بايد اغراض ‍ دنيويه از رفاقت او نداشته باشى ؛ زيرا كه مايوس خواهى بود؛ بلكه مواخات تو با او بايد لله فى الله (= براى خدا و در راه خدا) باشد؛ و اخبار اهل بيت در مدح اين نحو مواخات متواتر معنوى است .
پس بعد از تحقق اين غرض آن وقت بايد امورى چند هم در آن طرف مقابل ملحوظ باشد، چه اينكه هر كسى صلاحيت اخوه فى الله (= برادرى در راه خدا) را ندارد بايد جامع صفات چندى اقلا باشد، و لذا رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: المرء على دين خليله فلينظر احدكم من يتخالل (28)
شرايط كسى كه شايسته دوستى و رفاقت است
اول : اينك بايد عاقل باشد، يعنى اندازه هر كارى را على ماهو عليه بداند، ولو به يد گرفتن از غير باشد؛ زيرا كه خيرى در صحبت احمق نيست . از بديهيات اوليه است كه احمق مى خواهد خيرى به تو برساند، ضرر مى رساند، چه دينى و چه دنيوى ، از روى بى شعورى و خير خواهى به اعتقاد خودش .
الثانى : اينكه حسن خلق داشته باشد. مطلق عاقل بودن كافى نيست ؛ زيرا كه بس عاقل و زيرك هست كه يكى از دو قوه شهويه و غضبيه بر او غالب آمده ، از اين جهت بر خلاف مدركات عقل خود مى افتد، من غير شعور مفاسد عظيمه بر او بار خواهد شد.
الثالث : اينكه از اهل تقوى و صلاح باشد؛ زيرا كه فاسق بعد از آنكه از مخالفت پروردگار خود - جل و علا - پروا نداشته باشد، از مخالفت تو پروا ندارد؛ و او داير مدار هواى خودش است . بحسب اختلاف اغراض ، هر ساعتى متلون به لونى است . شاهد بر اصل مدعا آيه شريفه : فاعرض ‍ عن من تولى ذكرنا ولم يرد الا الحيوه الدنيا (29) است . مفاسد ديگر هم دارد، من جمله اين است كه معاشرت اهل فسق معاصى را در نظر شخص - نستجير بالله - موهون مى گرداند. والله العالم .
الرابع : اهل بدعت نباشد، چه اينكه علاوه بر خوف سرايت (30) از او يا شمول عذاب و لعنت بر اين شخص ، در روايت است : مصاحبت و مجالست با اهل بدعت نكنيد تا پيش خداى عزوجل شما هم يكى از آنها باشيد. و هذا خطر عظيم (= و اين خطر بس بزرگى است .)
الخامس : اينكه بايد حريص بر دنيا نباشد؛ فان مجالسته سم قاتل قهرا (= چرا كه همنشينى با چنين كسى در حكم خوردن سم كشنده است .) بر تو هم سرايت خواهد كرد به سبب دزدى طبيعت .
ولعل الى جميع ذلك يشير قول مولانا الصادق عليه السلام (= و شايد به تمام آنچه بيان شد اين كلام امام صادق عليه السلام اشاره دارد كه :
احذر ان تواخى من ارادك بطمع او خوف او فشل او اكل او شراب ؛ واطلب مواخاه الاتقياء ولو فى ظلمات الارض ، و ان افنيت عمرك فى طلبهم ؛ فان الله لم يخلق بعد النبيين على وجه الارض افضل منهم ، و ما انعم الله على العبد بمثل ما انعم الله به من التوفيق بصحبتهم . قال الله الا خلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين (31)
بالجمله مطلب بيش از اين نقل است ، غرض اختصار است . از مامومن الرشيد نقل است كه رفيق به سو نحو است :
يكى حكم غذا دارد كه انسان محتاج به اوست ، يكى حكم دوا دارد كه گاهى به او محتاج مى شود تن يكى حكم مرض دارد كه هيچ وقت به او محتاج نيست وليكن ، گاهى به او مبتلا مى شود.
حقوق دوست شايسته
بارى ، اگر رفيق متصف به صفات حميده پيدا كردى بايد قدرى او را بدانى ، و او را به آسانى از دست ندهى ، مراعات حقوق او را بنمايى ، بر تو چند قسم حق پيدا خواهد كرد.
اول حق مالى : بايد بذل مال در حق او بكنى ، ليكن مراتب دارد.
پست ترين مراتب آن است كه او را به منزله خادم و عبد خود قرار بدهى . حاجتى به مال تو بهم بست آن را روا كنى پيش از آنكه او خواهش كند. و اگر گذاردى كار به سوال رسيد تقصير كرده اى .
مرتبه دويم آن است كه او را به منزله نفس خود فرض كنى كه شريك در مال تو باشد بالسويه (= بطور مساوى ).
مرتبه سيم اينكه ايثار كنى مال را اگر چه خودت هم محتاج باشى .
مرتبه بالاتر از اين ، ايثار در نفس است ، كمال ان عليا (= همانگونه كه على ) مرتبه بالاتر از اين ، ايثار در نفس است ، كما عليه السلام در ليله بيت ايثار نمود. (البته ) دوست هر كس به مرتبه چهارم نرسد ليكن از بذل مال نبايد كوتاهى نمايد كه در شرع مطهر به غايت مطلوب است .
روى عن مولانا اميرالمومنين (= از امام على عليه السلام روايت شده است كه :) العشرون درهما اعطيتها اخى فى الله احب الى مكن ماده درهم اتصدق بها على المساكين (32)
الثانى : اينكه حقى پيدا مى كند در بدنت ، يعنى سعى در حوائج او بكنى مثل حوائج خودت ، بل بالاتر، بدون اينكه او خواهش نمايد، با كمال بشاشت و امتنان . و او را مقدم بدارى در رفع حوائج و در اكرامات و زيارت و غيرها بر اقارب و اولاد او.
الثالث : حقى است او را بخصوص نسبت به زبانت ، و اين هم چند قسم است :
اولى اينكه ساكت باشى از معايب او، چه در حضور او، چه در غياب او؛ بل بايد تجاهل بكنى . اگر خواسته باشى آن شخص داراى آن وصف نباشد به طريق رافت و مهربانى نرم نرم به خورد او بدهى ، بلكه قهرا از سرش بيرون برود. و همچنين از كشف اسرار او، حتى براى اخص اصدقاى خود، بايد سر او را در قلب خود نگاهدارى ، زيرا كه اظهار آن از لوم طبيعت و خبث باطن شخص است ، بل از جهل و حماقت است . قال على عليه السلام (= على عليه السلام فرمود): قلب الا حمق فى فيه و قلب العاقل فى قلبه (33)
پس حفظ اسرار، چه مال غير باشد، چه مال خودش ، از الزم لوازمات است . اين بابى است در اخلاق (كه ) بيان و افى هم نشده است ، حكم و مصالح زياد دارد كه اين اوراق گنجايش آنها را ندارد.
و همچنين ساكت بايد باشد از قدح در اهل و اولاد او و اصدقاى او، بلكه از خودش نگويد، سهل است ، از ديگران هم نبايد نقل نمايد، چه اينكه تاذى اولا از اين حاصل گردد، بعد از منقول عنه ، بخلاف مدح منقول از غير. حاصل ، بايد ساكت باشد از هر مكروهى از طبع او مگر از شرع مطهر امر به اظهار داشته باشد. در اين هنگام بدش هم بيايد ضرر ندارد، چه در واقع احسان به اوست .
بالجمله ، شخص بايد عيبجو و عيبگو نباشد كه اين صفت فى حد نفسه از صفات مهلكه است ، و چيزى كه انسان را آرام مى كند از عيبجوى ديگرى آن است كه معايب خود را ملتفت باشد و ببيند چقدر سخت است از خودش ‍ دور كردن عيبى از عيوب ، آن وقت بداند كه ديگرى هم مثل اين مبتلاست . چه بايد كرد؟ نفس قاهر است بر انسان ؛ و بايد اين را هم بداند كه مبرا من كل عيب (= پاك و پولوده از هر عيب )، بر فرض هم پيدا شود، آن جوهرى است كه در خزانه سلطان محفوظ و مضبوط است ، بدست ماها نمى افتد. منتهاى خوب رفيق براى ماها آن است كه محاسن او بر مساوى او غالب باشد و نظر شخص هم بايد، چه بر رفيق چه بر ديگرى ، اين باشد كه ببيند محسناتى دارد او ياد گيرد از روى شوق بر آن ، اگر خودش آن صفت را فاقد باشد، نه اينكه در جستجوى قبايح او باشد، كما هو من عاده المنافقين (= همانگونه كه داب و عادت دورويان است ).
و همچنين در زبان و قلب ، هر دو، بايد ساكت باشد و سوء ظن بر او نبرد، اگر محملى نتواند در عمد براى او قرار بدهد، حمل به سهو و نسيان كند، و حمل افعال غير بر فساد و كشف اسرار و معايب او نزد مردم هوالحر كه الناشئه من الحقد و الحسد الباطنين لامتاء باطنه منهما، فاذا اغتنما فرصه رشح الباطل من باطنه الى ظاهره (= حركتى است كه از كينه و حسادت باطنى وى بر مى خيزد، چرا كه درون او از آنها پرشده است ، پس ‍ آنگاه كه اين كينه و حسادت فرصتى يابد از درون او به ظاهرش سرايت مى كند و آشكار مى گردد). زيرا كه :
زكوزه همان برون تراود كه در اوست
دوم اينكه بايد از مجادله او ساكت باشد؛ زيرا كه مجادله در تكلمات برانگيزاننده آتش فتنه است ، علاوه بر اين مفاسد ديگر هم دارد، تفصيل آن در آداب المتعلمين شهيد - رحمه الله - و غيره مضبوط است .
سيم از حق متعلق باللسان ايضا چند قسم است .
اولا مهما امكن (= تا آنجا كه امكان دارد) اظهار محبت خود را نسبت به او بنمايد، چه اينكه اين از اسباب ثبوت اخوت است .
و ثانيا افشاء محامد او را بكند، چه در حضور، چه در غياب ، اگر چه در اخبار مدح حضورى منع است ، لكن در بعضى موارد براى الفت شايد مضر نباشد، و روايت قرائن دارد كه با طلاقها منع نكرده ، والله العالم . و متشكر بر نعم او باشد به زبان ، اگر حقى بر اين پيدا كرده باشد.
و ثالثا اگر حاجت به تعليم دارد از تعليم او مضايقه نكند، بنحوى كه آداب معلم بايد ملاحظه شود كه از جمله آن اين است كه اگر صاحب يك علم مخصوصى است علوم ديگر را تخطئه نكند، اگر فقيه است نگويد حكمت چه كار آيد، محشون بر شبهات باطله است . يا حكيم است ، نگويد فقه چه كار آيد، مطالب خون حيض و نفاس كجا معرفت الهى كجا؟! و هكذا تمام اين مذمتها منشاء ندارد جز جهل بر آن علم ، زيرا كه هر يك از علوم را فايده اى است در محل خود، مگر اينكه شرعا بخصوص نهى داشته باشد ياد گرفتن آن . غرض بيان اين ادب مخصوص بود والا آداب بسيار است در محل خود، زيرا كه حاجت به علم اشد از مال است .
و نصيحت كند او را و ارشاد كند به امورات دينيه ، اگر حال طلبى در او ديده باشد و تحسين كند پيش او محسنات را و تقبيح كند قبايح را، لكن مهما امكن (= تا آنجا كه امكان دارد) در خفيه او را تعليم نمايد، تا مردم به جهل او ملتفت نشوند، تا خجل نشود يا مفتضح گردد؛ زيرا كه از علامات فارقه ميان نصيحت و افتضاح كردن ، اعلان و اسرار است . بايد به رفق و مدارا او را بر عيوب او مطلع بگرداند، زيرا كه عيب نشان دادن از قبيل مار مهلك نشان دادن است ، اگر ديدى كسى را مارى يا عقربى مى خواهد بزند، اگر او را به رفق و لطايف حيل نشان بدهى بسيار از تو ممنون خواهد بود؛ و اگر متحاشيا به او گفتى صدمه از تو مى خورد، امتنان چندان ندارد.
و اگر عيبى را در او مطلع شدى ، ديدى از تو مخفى مى دارد، ديگر او را اظهار مكن ؛ و اگر ديدى طبيعت بر او غالب است ، نمى تواند ترك كند، باز سكوت اولى است . و اما اگر ديدى در حق تو تقصير مى كند، تحمل كن ، عفو فرما، تجاهل نما. اگر ديدى به درجه اى رسيده كه باعث قطع ميان شماست در خفا عتاب كنى اولاست از علانيه كنايه بگويى بهتر است از تصريح ، ولذا رسول خدا صلى الله عليه و آله اگر خلافى از كسى مى ديد مى فرمودند: ما بال اقوام (= چگونه است حال اقوامى كه ) چنين و چنان مى كنند، و مهماامكن (= تا آنجا كه امكان دارد) متحمل شدن اولى از همه است ، چه اينكه به نظرم مى آيد در حديث قدسى فرموده باشند: ما رضاى خود را در جفاى مخلوق پنهان كرده ايم . هر كس طالب است رضاى ما را بايد متحمل شود جفاى خلق را.
و اگر ديدى عيب او از قبيل اصرار بر معاصى است - نعوذ بالله - قيل وجب انقطاعه (= برخى گفته اند بايد او قطع رابطه كند)، زيرا كه بنا بوده حب و بغض بينهمالله (= ميان آن دو براى خدا) باشد. بعضى از بزرگان فرموده اند: باز قطع مكن ، چه اينكه طبع انسان گاهى معوج مى شود، و گاهى به استقامت مى آيد، وانگهى الحال بيشتر احتياج به تو دارد كه دلسوزى كنى ، و دست او را بگيرى ، و به لطف او را از گودال معصيت بيرون آرى . اجر من احيى نفسا (34) را ببرى ؛ زيرا كه شرم حضور حاصل از مصاحبت مطلبى است بزرگ ، علاوه بر اين آيه شريفه قوا انفسكم و اهليكم نارا... (35) به اينجاها هم جارى است ، زيرا كه قرابت با تو پيدا كرده ولحمه او مثل لحمه نسب گرديده ، بدلاله قول الصادق عليه السلام فى بعض ‍ الاخبار حيث يقول (= به گواهى گفتار امام صادق عليه السلام در برخى روايات ، آنجا كه مى فرمايد:)
موده يوم ميله ، و موده شهر قرابه ، و موده سنه رحم ماسه ، من قطعها قطعه الله (36)
از مجموع آنچه عرض شد معلوم مى شود كه مواخات (= دوستى و برادرى با) فاسق ابتداء خوب نيست ، ليكن استدامت خوب است ، از قبيل ترك نكاح و طلاق است .
نقل است دو نفر با هم رفيق بودند، يكى مبتلا شد به مرض عشق .
رفيق مبتلا به ديگرى گفت : برادر تا حال با من رفيق بودى ، حالا قلب من مبتلا به اين علت (= مرض ) گرديده ، اگر خواسته باشى كه عقد اخوت را تحمل كنى من حرفى ندارم . در جواب گفت : من به جهت اينكه تو مبتلا به خطبه شده اى شما را از دست نخواهم داد. بعد بنا گذاشت كه نخورد، و نياشامد، و استراحت نكند، تا خداوند عالم رفيق او را از اين بليه خلاص ‍ گرداند. چند اربعين به اين نحو مشغول شد تا او را خلاص كرد.
الرابع اينكه از دعا و زيارات و قربات براى او مضايقه نداشته باشد، زيرا كه دعا به او در واقع دعا به خودش است ، چه در حيات او و چه در ممات او. حديث نبوى - صلى الله عليه و آله - است كه براى هر كس دعا كنى ملك مى گويد ولك مثل ذلك = و براى توست نظير آن . پس نبايد از اين كار كوتاهى ورزد.
الخامس اينكه با وفا باشد كه از جمله علامات وفا آن است كه بعد از موت صديق بايد قائم به حوائج اهل و عيال و اولاد و صديق او باشد و دوستان او را اكرام نمايد. ولذا كان رسول الله يكرم عجوزا كانت تاتيه ايام خديجه (= و از اين رو رسول خدا پيره زنى را كه در زمان حيات خديجه نزد او مى آمد، اكرام مى كرد.)
و همچنين از آثار وفا آنكه شانش مرتفع شده و جاهش عظيم گرديده ، حالت تواضع را نسبت به او تغيير ندهد، بل به طريق سلوك اوليه باقى باشد، و من كمال الوفاء ايضا الجزع من فراقه (= و همچنين از كمال وفاء است كه از دورى او به فغان آيد.) و اين بود كه مجتبى سالم الله عليه گريه مى كرد در حال شهادت ، از وجه آن سوال شد. فرمودند حاصلش : من فرقه الاحبه و هول المطلع (37)
السادس اينكه امر را بر او سهل بگيرد و او را به كلفت نيندازد مهما امكن (= تا آنجا كه امكان دارد)، كه اگر توقعات فوق العاده از وى نموده هم او به خلاف مى افتد، هم اين . بل يكون القصد من محبته هو آله بالتبرك بدعائه ، والاستيناس من لقائه ، والاستعانه على دينه ، والتقرب اليه تعالى بتحمل اعبائه و قضاء حوائجه و امثال ذلك من الامور المستحسنه شرعا
(= بلكه هدف از دوستى با او تبرك جستن به دعاى او، و انس با ديدار او، و استمداد از او بر دينش باشد و اينكه بواسطه تحمل كردن سختى هاى او و بر آوردن نيازهايش به خدا متعال نزديك گردد، و امورى ديگر از اين قبيل كه در شرع نيكو بشمار آمده است .) و از اينجاست كه گفته شده اذا وقعت الالفه (38) بطلت الكلفه (= آنگاه كه دوستى و الفت بر قرار شود رنج و سختى رخت بر مى بندد.)
پس محصل مجموع اين كلمات آنكه بادى هميشه طرف خود را اصلاح كنى و عيب را به طرف خود ببرى ، نه بالاى ديگرى بگذارى ؛ و از او توقع خوبى كنى ، و خود را فراموش نمايى . مرد آن است كه حياى او غالب بر شهوتش باشد، و مهربانى او بالنسبه به مردم غالب بر حسدش باشد، و عفو او غالب بر كينه اش باشد. بارى ، ترسم آزرده شوى ورنه سخن بسيار است . اگر موفق شدم مى نويسم كيفيت سلوك با اهل و عيال و اولاد و خدام و عبيد را انشاء الله ، ولو على سبيل الله الاختصار اگر چه به صورت مختصر.
رساله اى در آداب تربيت اولاد از عارف سالك شيخ محمد بهارى همدانى (ره )
پس بدان اى كسى كه خداوند عالم - عزشانه و جل جلاله - اين نعمت اولاد را به تو ارزانى داشته ، اين امانتى است كه از جانب او به تو سپرده شده و شما را ولى نعمت او قرار داده . در اين امانت بايد خيانتى از تو بالنسبه به او سر نزند، و تفريطى در اين باب نكرده باشى ، حقى ضايع شده باشد، كه آن وقت مواخذه از تو بكند صاحب امانت كه چرا او را حفظ و ضبط نكرده اى از اول به سبب تربيتى كه من به تو دستور العمل داده بودم ، تا به من درست رد كنى ، و اجر جزيل از من بگيرى .
كيفيت تربيت اطفال آنكه اگر طفل را با حيا ديدى اين دليل بر عقل اوست ، جد و جهد بكن در تحفظ او تا مهمل نشود، زيرا كه در نفس بچه هنوز ناملايمات منتقش نشده ، ساده است ، و راى و عزيمتى از خود ندارد، صاحب مشربى نگرديده .
اولا بايد او را بر آداب شرعيه ترغيب و تحريص نمايى ، و ملزم كنى او را بر سنن نبويه صلى الله عليه و آله .
و ثانيا مدح خوبان را پيش او ذكر كنى ، و اگر كار خوبى از او سرزد بسيار او را مدح نى ، و اگر ادنى قبيحى از او سرزد او را بسيار تقبيح كنى تا دوباره مرتكب آن قبيح نگردد. و مواخذه كنى او را به جهت اشتهاء زياد در ماكل و مشرب و ملبس ؛ و جلوه دهى پيش او احتراز از حرص در خوراك و مطلق تلذذات را و تحبيب كنى پيش او ايثار به غير را بر نفس است .
الحاصل اينكه طفل در اول امرش غالبا قبيح الافعال است ، دروغ گو است ، و دزدى كن است ، حسود است ، نمام است ، و لجوج است ، صاحب ملكات رذيله است ، پر خور و پر خواب و پر گو است ، ماشاء الله .
اولا بايد نهى كنى از مخالطه كسانى كه ضد قول تو را از مى شنود.
و ثانيا مراقب باشى تا منتقل شود از حالى به حالى ؛ چون هنوز ملكه او نگرديده و بهترين چيزها برا اطفال ياد دادن اوست محاسن اخبار اهل بيت .
عليها السلام را او اشعارى را كه سبب تاديب او گردد، و نگذارى ممارست كند از اشعار هوائيه مشتمله بر مطالب عشق مجازى و تشبيهات ، فانها مفسده للاحداث جدا = چرا كه اينگونه اشعار جدا جوانان را فاسد مى كند.
محرر اوراق عرض مى نمايد چون به اسم مبارك عشق رسيدم ، قلم از حركت افتاد و به نوشتن اين كلمات متحرك گرديد. قيل لافلاطون الحيكم : عشق ابنك . قال الان تم فى الانسانيه (= به افلاطون حكيم گفتند كه فرزندت عاشق شده است . گفت : هم اينك انسان كاملى گشته است .
عشق گناهى بود كه در صف محشر منفعل است هر كه اين گناه ندارد.
باز رفتم سر مطلب . اگر ديدى نهى كردى از چيزى مخالفت كرد، توبيخ مكن او را چندان ، خصوصا اگر ديدى از تو پنهان مى كند، تعليم كن بر او غرض از خورد و خوراك هوالصحه لااللذه . فان الاغذيه كالادويه خلقت لتكون اويده للصحه ، دافعه الم الجوع ، و مانعه من المرض ؛ و الغرض تحقير امر الطعام عنده = همان سلامت است ، نه لذت بردن ؛ كه غذاها همانند دارو هستند، و براى آن آفريده شده اند كه داروهايى براى حفظ سلامت باشند، درد گرسنگى را بر طرف سازند و جلوى بيمارى را بگيرند، مقصود آن است كه امر خوراك را در نظر او كوچك جلوه دهى .) و خوب است عادت دهى او را به اكتفا كردن به يك رنگ از طعام . و آن هم خوب است گشت باشد، زيرا كه گوشت انفع (= سودمندتر) به حال طفل است ، و منع كنى او را از اطعمه گوناگون و آداب وارده درباره طعام كه فقها - رضوان الله عليهم - در كتب فقهيه متعرض اند. كم كم به او حالى نمايى تا از بچگى به ادب شرعى غذا خور شود. از جلو خودش بخورد، تند تند نخورد، لقمه را بزرگ بر ندارد، خوب بجود، غير ذلك من الاداب الموظفه فى محلها (= و ديگر آدابى كه هر كدام در جاى خوئد بايد انجام شود.)
خوب است مهماامكن (= تا آنجا كه امكان دارد) او را به نان خالى عادت دهند، و شب را غذاى سير به او بدهند، و روز او را گرسنه بدارند، تا مادامى كه طفل است ، تا روز به واسطه غذا كسل نشود، محتاج به خواب گردد، بليد الفهم (= كند ذهن ) شود، بلكه از خواب بين الطلوعين هم او را منع كند، ليكون نافعا فى لونه و مزاجه و ذكاوته و رزقه (= تا در رنگ رخسارش و مزاجش و هوشمندى و روزى اش سودمند باشد.) و على اى حال (= در هر تقدير) او را از پر خوابى منع كند، چه اينكه خواب بسيار او را قبيح المنظر (= زشت روى ) و بليد (= كند ذهن ) مى گرداند. در روز خوب است نخوابد، و نبايد او را بر جاى نرم و ساير نازك كاريها عادت بدهد، تا بدن صلب گردد، و خشن شود، و او را حتى الامكان عادت به حلويات و ميوه هاى خوب ندهد، مگر قدر قليلى . بعض بزرگان فرموده اند اين گونه اغذيه در بدن مورث مرض مى گردند. و او را نرم و لطيف عمل نياورد كه به اندك سرما و گرمايى كسل شود.
خلاصه ما ذكر (= آنچه بيان شد) اينكه عادت دهد او را به رياضات شاقه در جميع امور. و همچنين عادت دهد او را به اكرام غير، چه پير باشد چه جوان . و تعليم كند آداب مجالس را كه در مجالس مودب بنشيند، و آب دهن و دماغ نيندازد، رو به روى كسى خميازه نكشد، و خنده نكند، و پاى روى پا نگذارد، تا نپرسند نگويد، و به قدر حاجت بگويد، همه را گوش ‍ باشد، الى غير ذلك .
و همچنين عدت دهد او را به راستگويى ، و به عدم وعده خلافى ، و قسم نخوردن نه از روى صدق و نه از روى كذب . و او را به سكوت عادت بدهد به طورى كه صمت ملكه او گردد، تا اينكه در مجالس و غير مجالس حرف نزند، الا در جواب ، و استماع كند حرف بزرگ تر از خود را، و منع كند او را خبث كلام و سب و لعن و تغنى ، بل تعوده بحسن الكلام و جميله (= بلكه او را بر كلام نيكو و زيبا عادت دهد)، و تعليم كند خدمت خودش را و خدمت معلمش را و بزرگ تر از او را اگر شغل اهمى خود طفل ندارد. و نگذارد اطفال ديگر را اذيت نمايد، و بترساند بلكه وادار با آنها به رفق و مدارا راه رود، و به آنها بذل نمايد، و نگذارد از اصدقاء چيزى را قبول كند، تا طماع نگردد، و نگذارد با كودكان بى ادب و بدآموز و پست فطرت افت و خيز كند. مجالس موثر است . و او را تحذير نمايد از دوستى دراهم و اكثر از تحذير از سباع و حيات و عقارب (= بيش از ترساندن از درندگان و مارها و عقرب ها)، ضروره ان حب الذهب و الفضه من السمومات المهلكه (= چرا كه دوستى طلا و نقره از سمهاى كشنده است ).
و بايد بعض اوقات او را باز گذارد به بازى كردن بى ضرر تا از تعب تاديب قدرى راحت گردد، و همچنين عادتش دهد به احترام پدر و مادر و معلم و اطاعتشان ؛ و توقع عقل پنجاه ساله خودش را كه به تجربه ها حاصل نموده از اطفال نداشته باشد، و زياد او را اذيت و آزار ننمايد، به طريق مدار او محبت با او پيش آيد.
اينها كه عرض شد غير چيزهايى است كه در فقه مسطور است ، كه اسمش ‍ را خوب بگذارد، او را ختنه كند، عقيقه نمايد، به مكتب بگذارد، در نفقه راو تنگ نگيرد، الى غير ذلك من الاداب الشرعيه (= و ديگر آداب دينى ). بارى ، جميع آنچه عرض شد اگر چه عنوان تربيت اطفال بود، ليكن شخص ‍ بايد عاقل باشد، بداند اكثر اينها در حق خودش و ساير عيالاتش هم جارى است ، خصوصا زنها، والله العالم .
رساله اى در آداب زيارت خانه خدا از عارف سالك شيخ محمد بهارى همدانى (ره )
بسم الله الرحمن الرحيم
والصلوه والسلام على اشرف الانبياء و المرسلين محمد و آل لطيبين الطاهرين و بعد، فاعلم ايها الطالب للوصول الى بيت الله الحرام (= اى كسى كه در طلب دستيابى به خانه خدا (و انجام مناسك حج ) مى باشى ، بدان ) اينكه حضرت احديت را - جل شانه العظيم - بيوتات مختلفه مى باشد. يكى را كعبه ظاهرى گويند، كه تو قاصد او هستى ؛ و ديگرى را بيت المقدس ؛ و ديگرى را بيت المعمور، و ديگرى را عرش ، و هكذا، تا برسد به جايى كه خانه اصلى است ، كه او را قلب نامند كه اعظم از همه اين خانه هاست . ولاشك و لاريب فى انه لكل بيت من البيوت الطالبه رسوم و آداب . (= شك و ترديدى نيست كه طالب هر يك از اين خانه ها اعمال و مناسك ويژه اى را بايد بجاى آورد.)
اما معنى خانه او چه باشد؟ از باب تشريف است اين اضافه ، يا طور ديگر است ، ؟ مقصود بيان آن نيست . غرض در اين رساله ، مخصوص به آداب كعبه ظاهرى است ، غير آن آدابى كه در مناسك مسطور است ؛ ضمنا شايد اشاره به آداب كعبه حقيقى هم ، فى الجمله ، بشود.
غرض از تشريع مناسك حج
اولا: بدان غرض از تشريع اين عمل لعل (= شايد) اين باشد كه مقصود اصلى از خلقت انسان معرفه الله و الوصول الى درجه حبه والانس به ولايكمن حصول هذين الامرين الا بتصفيه القلب (= شناخت خداوند رسيدن به درجه محبت الهى و انس به اوست ، و اين دو امر تحقق نمى يابد مگر با پالودن دل )؛ و آن هم ممكن نبود كه : كف النفس عن الشهوات والانقطاع من الدنيا الدنيه و ايقاعها على المشاق من العبادات ، ظاهريه و باطينه (= باز داشتن نفس از اميال و شهوتها، و بريدن از دنياى پست ، و قرار دادن نفس در سختيها از عبادات است ، خواه ظاهرى و خواه باطنى .) و از اينجا بوده كه شارع مقدس عبادات را يك نسق نگردانيده ، بلكه مختلف جعل كرده ؛ زيرا كه به هر يك از آنها رذيله اى از رذايل از مكلف زايل مى گردد، تا به اشتغال به آنها تصفيه تمام عيار گردد؛ چنانچه صدقات حقوق ماليه (و) اداء آنها قطع ميل مى كند از حطام دنيويه ؛ كما اينكه صوم قطع مى كند انسان را از مشتهيات نفسانيه ؛ و صلوه نهى مى كند از هر فحشا منكرى و هكذا ساير عبادات .
جامعيت مناسك حج و فوايد گوناگون آن
و چون حج به جميع عناوين بود، با زيادى ، چه اينكه مشتمل است بر جمله مشاق اعمال ، كه هر يك بنفسه صلاحيت تصفيه نفس را، دارد انفاق المال الكثر والقطع عن الاهل و الاولاد والوطن و الحشر مع الفنوس ‍ الشريره و طى المنازل البعيده ، مع الابتلاء بالعطش فى الحر الشديد فى بعض الاوان والوقوع على اعمال غير مانوسه لايقبلها الطباع من الرمى و الطواف و السعى والا حرام و غير ذلك (= مانند خروج كردن مال فراوان ، و جدا شدن از همسر و فرزندان و وطن ، و قرار گرفتن در كنار اشخاص شرور، و پيمودن راههاى طولانى كه گاهى همراه با دچار شدن به تشنگى در گرماى شديد است ، و قرار گرفتن در كارهاى نامانوس كه طبيعت آدمى پذيراى آن نيست ؛ همچون رمى طواف و احرام و غير آن .)
با اينكه داراى فضايل بسيارى است ايضا (= همچنين ) از قبيل تذكر به احوال آخرت ، به رويه اصناف خلق ، و اجتماع كثير فى صقع واحد على نهج واحد، لاسيما فى الاحرام والوقوفين (= گردهمايى گروهى كثير در يك محوطه و بر يك گونه ، بويژه در احرام و وقوف در عرفات و در منى ) و رسيدن به ملح وحى و نزول ملائكه بر انبياء، از آدم تا خاتم - صلى الله عليه و آله و تشرف به محل اقدام آن بزرگواران (= جاهايى كه آنها قدم گذارده اند)، مضافا بر تشرف بر حرم خدا و خانه او، علاوه به حصول كه مورث اصغاى قلب است به دين اين امكنه شريفه ، با امكنه شريفه اخرى كه رساله گنجايش تفصيل آنها را ندارد.
آداب و رسوم زيارت خانه خدا
الحاصل چون حج داراى جمله از مشاق و در فضايل (39) كثيره از اعمال بود، و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود، مبدل كرديم رهبانيت را به جهاد و حج ، الحديث .
و انسان نمى رسد به اين كرامت عظمى الا به ملاحظه آداب و رسوم حقيقى آن ، وهى امور:
اول : خالص نمودن نيت
الاول : اينكه هر عبادتى از عبادات بايد به نيت صادقه باشد، و به قصد امتثال امر شارع بجا آورده شود، تا عبادت شود. كسى كه اراده حج دارد، اولا بايد قدرى تامل در نيت خود بنمايد. هواى نفس را كنار گذارد، و ببيند غرضش از اين سفر امتثال امر الهى و رسيدن به ثواب و فرار از عقاب است و يا نه - نستجير بالله - غرضش تحصيل اعتبار، يا خوف از مذمت مردم ، يا تفسيق آنها، يا از ترس فقير شدن ، بنابر اينكه معروف است هر كه ترك حج كند مبتلا به فقر خواهد شد، يا امور ديگر، از قبيل : تجارت ، و تكيف (= خوش گذرانى )، والسيره (=گردش ) در بلاد و غير ذلك .
اگر درست تامل كند خودش مى فهمد كه قصدش چطور است ، ولو به آثار. اگر معلوم گرديد كه غرض خدا نيست بايد سعى در اصلاح قصد خود نمايد. لااقل ملتفت باشد به قباحت اين عمل كه قصد حريم ملك الملوك را كرده براى اينگونه مطالب بى فايده . لااقل بنحو خجالت وارد شود، نه بطرز غرور و عجب .
دوم : توبه و اداى حقوق مالى و غير مالى
الثانى : اينكه تهيه حضور ببيند از براى مجلس روحانيين ، با بجا آوردن يك توبه درستى با جميع مقدمات كه از جمله آنهاست : رد حقوق ، چه از قبيل ماليه باشد، مثل خمس و رد مظالم و كفارات و غيرها، يا از غير ماليه باشد، مثل غيبت و اذيت ، هتك عرض ، و ساير جنايات بر غير كه بايد استحلال از صاحبانش بنمايد، به آن تقاصيلى كه در محل خود مذكور است . و خوب است بعد از اين مقدمات ، آن عمل توبه روز يكشنبه را، كه در منهاج العارفين مسطور است ، بجا بياوريد؛ و اگر پدر يا مادرى دارد، مهماامكن (= تا آنجا كه امكان دارد)، آنها را هم از خود راضى كند، تا پاك و پاكيزه از منزل در آيد؛ بلكه تمام علايق خود را جمع آورى نموده ، شغل قلبى خود را از پشت سرش قطع نمايد، تا به تمام روبه خداى خود كند. همچنين فرض ‍ كند كه ديگر بر نمى گردد.
پس ، بناءا على هذا (بنابر اين اساس )، بايد وصيت تام (و) تمامى بكند، با اطلاع اشخاص خير و دانا، تا بيان كنند كه كيفيت وصيت بايد چگونه باشد. كار را بر وصى تنگ نگيرد، بلكه بنحو توسعه در امر ثلث خود وصيت كند كه مسلمانى بعد از فوت او در خرج نيفتد. و مع ذلك (= علاوه بر اين ) اهل و عيالش را به كفيل حقيقى واگذارد. فانه خير معين و نعم الوكيل .
الحاصل ، كارى كند كه اگر بر نگردد هيچ جزيى از جزئيات كار او معوق نماند، بلكه دائما بايد چنين باشد. شخص كه اطلاع تام به وقت مردن خود ندارد.
سوم : در سفر از امور غفلت از بپرهيزد
الثالث : اينكه اسباب مشغله قلبى در سفر براى خود فراهم نياورد، تا او را در حركات و سكناتش ، كه بايد به ياد محبوب خود باشد، باز دارد چه از قبيل عيال و اولاد باشد، ياد رفيق ناملايم طبع باشد، يا مال التجاره باشد، يا غير آن .
مقصود اين است كه خودش به دست خود اسبابى فراهم نياورد كه تمام همش در سفر مصروف آن باشد، بلكه اگر بتواند با اشخاصى همسفر شود كه تذكر ايشان بر اين غالب باشد، يا هميشه اگر غفلت ورزيد آنها اين را بياد خدا بياندازند. قصه سيد بن طاووس - قدس سره - با همسفران معروف است .
چهارم : بايد توشه حلال فراهم آورد و از خرج كردن در راه خدا دريغ نداشت
الرابع : اينكه مهماامكن (= تا آنجا كه امكان دارد)، سعى در حليت خرجى خود بنمايد، و زياده بردارد، و از انفاق مضايقه ننمايد، زيرا كه انفاق در حج انفاق در راه خداست . چرا بايد انسان دلگير باشد از زيادى خرج . بهترين توشه را بردارد، و زياد بذل نمايد كه درهمى از او، در احاديث اهل بيت ، عليهم سلام الله اجمعين ، به هفتاد درهم است .
ازدهدالزهاد، اعنى سيد سجاد - سلام الله عليه - وقتى كه حج مى فرمودند، از قبيل بادام و شكر و حلويات و سويق بر مى داشتند.
بارى ، از جمله سعادات شخص است اگر در اين سفر چيزى از او بشكند، يا تلف شود يا دزد ببرد، يا مصارف او زياد شود. بايد كمال ممنونيت را داشته باشد، بلكه شاد باشد؛ زيرا كه همه اينها بر ميزبان است ، در ديوان عالى ثبت است ، به اضعاف مضاعف تلافى خواهد كرد. نمى بينى اگر كسى ترا به ميهمانى به خانه خود بطلبد، و در اثناى راه صدمه اى بر تو وارد آمده باشد، اگر ميزبان بتواند، مهماامكن (= تا آنجا كه امكان دارد)، جبران آن را متحمل مى شود، چون كه خود طلبيده ، با اينكه لئيم است و عاجز. فكيف ظنك با قدرالقادرين ، و اكرم الاكرمين . (= پس چه گمان دارى نسبت به آنكه از همه تواناتر و از همه كريم تر است .) حاشا و كلا از كرم او كه كمتر از عرب باديه نيشين باشد. نعوذ بالله من سوء الظن بالخالق (= به خدا پناه مى بريم از بد گمان به آفريدگار). و صدق اين مقاله بر كسى واضح است كه ميان اعراف باديه نشين گرديده ، و ديده باشد.

 

next page

fehrest page

back page