درجات شناخت خداوند
از آنجا كه انسان در مسير تكامل است و به گونه اى خلق شده است كه در سنين مختلف يا
در حالات مختلف آگاهيش نسبت به خود و خارج از خود متفاوت است ، از اين جهت وقتى
معرفت ابتدايى و اجمالى نسبت به خداوند متعال پيدا كرد و به مقتضاى آن حركت كرد و
به آن در زندگيش ترتيب اثر داد نورانيت قلبيش بيشتر شده و آن معرفت اجمالى روشنتر
مى شود همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد: انما المؤ منون
الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا و على ربهم
يتوكلون الذين يقيمون الصلاة و مما رزقناهم ينفقون اولئك هم المؤ منون حقا لهم درجا
عند ربهم و مغفرة و رزق كريم
(1097)، (همانا مؤ منين فقط
كسانى هستند كه وقتى ياد خدا شود دلهايشان ترسناك مى شود و هنگامى كه آيات الهى
برايشان خوانده مى شود ايمانشان زياده شده و بر پروردگارشان توكل مى كنند، كسانى كه
نماز به پا داشته و از آنچه روزيشان مى كنيم انفاق مى كنند ايشان مؤ منين حقيقى
هستند، براى ايشان نزد پروردگارشان درجات و مغفرت و رزق كريم است
) با دقت در اين آيات به دست مى آيد كه وقتى ايمان در مسير خضوع در
برابر حق تعالى و انفاق مواهب الهى در مسير او قرار گرفت ، به حقيقت پيوسته و موجب
درجات و پاك شدن از آلودگيها و عنايتهاى ديگرى از طرف خداوند مى شود كه هم ظاهر مؤ
من آراسته مى شود و هم باطنش ، وقتى باطن او آراسته و منور به نور ايمان شد، ياد
خداوند و خواندن آيات الهى بر او، دلش را منقلب كرده و يقينش را نسبت به او بالا مى
برد همان طور كه راوى گويد بر امام - شايد حضرت موسى بن جعفر عليه السلام باشد -
وارد شدم به من فرمود: (همانا خداوند
تبارك و تعالى مؤ من را به روحى از خودش تاءييد مى كند كه هر وقت كار نيكى انجام
دهد و تقوى داشته باشد نزدش حاضر مى شود و هر وقت گناه كرده و - از حدش - تجاوز
كند، آن از او غايب مى شود، پس روح هنگام نيكى كردن صاحبش ، از خوشحالى به حركت
در مى آيد و هنگام كار بد در زمين فرو مى رود، پس اى بندگان خدا متعهد شويد نعمتهاى
خداوند را به اصلاح كردن خويش ، تا يقينتان زياد شده و سود خوب گران قدرى پيدا كنيد
خداوند رحمت كند كسى را كه قصد كرده پس آن را عمل كند يا - اگر - قصد شر مى كرد
از آن كناره گيرد، سپس حضرت فرمود: ما روح را به اطاعت خداوند و عمل به آن او
تاءييد مى كنيم
(1098)) بنابراين همان طور
كه اعتقادات پاك اوليه انسان نسبت به مبداء و معاد تاءثير در انجام اعمال صالح دارد
و اعمال صالح نيز تاءثير در روشن تر شدن آن اعتقادات و ايمان و هدايت اوليه و عميق
تر شدن آن دارد همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد: والذين
اهتدوا زادهم هدى و آتاهم تقواهم
(1099)، (و كسانى كه هدايت
يافتند خداوند هدايتشان را زياد مى كند و تقوايشان را مى دهد)
يعنى هر مرتبه اى از هدايت كه مربوط به علم و ايمان و معرفت مى شود، مرتبه خاصى از
تقوى را در مرحله عمل مى طلبد و هر مرحله اى از تقوى و عمل صالح تاءثير خاصى در
بالا رفتن معرفت دارد همان طور كه مى فرمايد: اليه يصعد
الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه
(1100)، (اعتقادات پاك به
سوى خدا صعود مى كند و عمل صالح آن را بالا مى برد)
جمع بين اين دو دسته از آيات اين طور مى شود كه خداوند به واسطه عمل صالح هدايت را
افزايش مى دهد، بنابراين شناخت خداوند را به لحاظ خصوصيات مختلفش مى توان به اين
اقسام كلى تقسيم كرد هر چند دقيق نباشد:
الف - معرفت اجمالى : شناخت خداوند يك حداقلى دارد كه انسان با موازين عقلى به آن
مى رسد همان طورى كه راوى گويد: از امام رضا عليه السلام از پايين ترين حد معرفت سؤ
ال كردم حضرت فرمود: (اقرار به اينكه
معبودى غير او نيست ، شبيه و نظيرى براى او نيست ، قديم و ثابت شده است ، موجود است
كه فاقد چيزى نيست و مانند او چيزى نيست
(1101)) اقرار به اين مرحله
انسان را وارد جرگه اسلام كرده و اعتقاد قلبى به آن او را وارد مرحله ايمان مى كند
و اعتقاد به ربوبيت كامل حق كه اعتقاد به امامت ائمه عليهم السلام را در بردارد و
انسان را در برابر ايشان تسليم كند به گونه اى كه فقط معارف القاء شده از طرف ايشان
را حق بداند، او را وارد مرحله ايمان بمعناى خاصش از ديدگاه ائمه عليهم السلام مى
كند.
ب - معرفت تفصيلى : اين شناخت معمولا به اين گونه حاصل مى شود كه انسان اگر در
مرحله عمل نيز از ائمه عليهم السلام اطاعت كند، خداوند متعال به واسطه ايشان او را
به روحى از جانب خودش مؤ يد كرده و موجب مى شود كه يقين به ايشان و خداوند متعال و
كمالات وجوديه او بالا رفته همان طور كه در روايت گذشته بيان شد - معرفتش نسبت به
حق تعالى دقيق تر مى شود و به گونه اى مى شود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به
اعرابى فرمود: وقتى او از حضرت از علوم غريبه سؤ ال كرد، حضرت فرمود:
(با اساس علم چه كردى تا اينكه از امور غريبه اش سؤ ال مى كنى ؟ آن شخص
عرض كرد: اى رسول خدا؛ اساس علم چيست ؟ حضرت فرمودند: حق شناخت خداوند، عرض كرد: حق
شناخت خداوند چگونه است ؟ فرمودند: او را بشناسى بدون مانند و شبيه و ضد، و اينكه
واحد، احد، ظاهر، باطن ، اول ، و آخر است ، و همتا و نظيرى برايش نيست ، پس اين است
حق معرفت او(1102))
و بر اين اساس كه وقتى از امام سجاد عليه السلام از توحيد سؤ ال مى شود مى فرمايد:
(خداوند مى دانست كه در آخرالزمان گروهى عميق مى آيند، سوره توحيد و
آيات اول سوره حديد را تا عليم بذات الصدور نازل كرد، پس كسى كه غير از اين را قصد
كند هلاك شده است
(1103)).
ج - معرفت عقلى : اين گونه معرفتها معمولا براى تمامى انسانها ميسر است و از راه
تفكر در آيات الهى به دست مى آيد و در مقام توجه به خداوند در اعمال شبانه روزى نيز
با تفكر عقلانى و توجه ذهنى ، به او و اسماء و صفاتش مى توان توجه كرد، حال يا از
راه حالات ظاهرى موجودات استدلال بر وجود حق تعالى و قدرت نامتناهيش مى شود مانند
برهان حدوث ، حركت و امثال آن كه نوع بيانات قرآنى در توحيد ربوبى و احتجاجات
(1104) ائمه عليهم السلام با مخالفين اين گونه بوده است و يا از راه به
دست آوردن حالات حقيقى موجودات با تحليلهاى دقيق عقلى ، استدلال بر وجود او و اوصاف
كماليه اش مى كنيم مانند برهان امكان و وجوت ، عليت و حتى برهان صديقين كه از عميق
تر براهين بوده و مقدمات يا مقدمه عقلى و نتيجه عقلى دارد لكن بينش عقلانى عميق ترى
را از راه اول به دست مى دهد مانند فرمايش على عليه السلام در جواب سؤ ال جاثليق كه
آيا خدا را به محمد صلى الله عليه و آله شناختى يا محمد را به خداوند؟ فرمودند؟
(خداوند عز و جل را به محمد صلى الله عليه و آله نشناختم ولكن محمد صلى
الله عليه و آله را به خداوند شناختم ، هنگامى كه - ديدم - او را خلق كرده و در او
حدودى از طول و عرض ايجاد كرد پس با استدلال و الهامى از او و اراده اش ، شناختم كه
حضرت تدبير شده و مصنوع است ...(1105))
و همچنين امام صادق عليه السلام از كلام على عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:
اعرفوا الله بالله و الرسول بالرسالة و اولى الامر بالمعروف و العدل و الاحسان
(1106)، (خدا را با خدا
بشناسيد و رسول را با رسالتش و صاحبان امر را با كار خوب و عدالت و نيكى كردن
) اين روايت نيز انسان را به تحليل عقلى نسبت به اصول معارف دين وادار
مى كند كه هر يك از آنها را با خوشان بشناسيم زيرا عقل توان چنين تحليلهاى عميق و
ظريفى را از جهان دارد تا به حالات واقعى عميقى از آن پى ببرد همان طور كه در فلسفه
اسلامى بويژه حكمت متعاليه ملاصدرا رضوان الله عليه آمده است و حضرات ائمه عليهم
السلام در قله حكمت و حكيمان بوده و ريشه اى ترين مباحث عقلى را در مباحث توحيدى
مطرح فرموده اند،(1107)
البته ايشان به لحاظ مقام امامت و هدايتى كه داشتند با هر كس به اندازه فهمش سخن مى
گفتند همان طور كه نمونه اش در بند (الف
) و (ب
) ذكر شد و در قسمتهاى ديگر نيز مى آيد و به ما نيز اين چنين دستور داده
و فرموده اند: (كسى كه صاحب درجه دوم
ايمان است به صاحب اول ، تحميل نكند و همچنين صاحب درجات بالاتر نسبت به درجه پايين
تر از خود، بلكه با رفق و مدارا ايمانش را بالا ببرد، و صاحب درجه پايين ، درجه
بالا را منكر شود، و وقتى عده اى بر محور حق بودند و طبق آن عمل مى كردند تمامى
آنها بر حق اند لكن يك نفر در فهم دقيق تر از ديگرى است و حق ندارند كه از يكديگر
تبرى جويند به لحاظ اينكه آن كسى كه در درجه بالاتر است درجه پايين تر را باطل
بداند و بالعكس
(1108)).
د - معرفت قلبى : بالاترين مرتبه شناخت معرفت قلبى است كه ساير معرفتها مقدمه رسيدن
به اين مرتبه است به گونه اى كه پس از آن براى صاحبش نورانيت قلبى حاصل شده و هر
مقدار تداوم بر اعمال صالح و اخلاص در آنها دهد نورانيتش بيشتر شده و موانع درك
حضور حق تعالى از چهره دل كنار زده مى شود و به اندازه ظرفيت وجودى و اخلاص در
اعمال ، كمالات الهى را با بينايى قلبى مى بيند همان طور كه به حضرت ابراهيم عليه
السلام ملكوت عالم - جنبه ربط حقيقى عالم به خداوند متعال - نشان داده شد و همين
ملاك يقين او شده است ، خداوند مى فرمايد: و كذلك نرى
ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين
(1109)، (و اين چنين ملكوت
آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم و تا اينكه از يقين آورندگان باشد)
و نيز به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بالاتر از آن نشان داده
(1110)
شد، از اين جهت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اباذر مى فرمايد همتت را در
بندگى بالا قرار ده و اين گونه باش : اعبد الله كانك تراه
فان لم تكن تراه فانه يراك
(1111)، (خدا را به گونه اى
بندگى كن مانند اينكه او را مى بينى پس اگر او را نمى بينى او تو را مى بيند)
اين دو مرحله بالايى از توجه قلبى به حق تعالى است كه فقط با بينايى قلبى مى توان
به آن رسيده و راه رسيدنش را نيز خود آن حضرت فرموده است كه :
يا اباذر احفظ الله يحفظك ، احفظ الله تجده امامك
(1112)، (اى اباذر؛ خدا را
حفظ كن تا خدا تو را حفظ كند، خدا را حفظ كن تا او را پيش رويت بيابى
) مقصود از حفظ خداوند، مراعات كردن مستمر دستورات اوست در تمامى شئون
زندگى كه ذكر واقعى او نيز همين است و مراد از حفظ كردن خدا بنده اش را معناى خاص
آن است كه شايد اين باشد كه خداوند پرده هاى بين خود و بنده اش را از قلب او كنار
زده تا حقايق اين عالم را روابط حقيقى بين موجودات و حق تعالى را يافته و ببيند،
شاهدش جمله بعدى حضرت است كه خداوند را در پيش رويت بيابى يعنى همان گونه كه جهت
روبروى انسان روشن ترين جهات انسان است ، خداوند را نيز به اين روشنى بدون داشتن
جهاتى مشاهده مى كند، البته اين معرفت و مشاهده قلبى نيز داراى مراتب و شدت و ضعف
است گاهى اسماء و صفات الهى براى شخص تجلى مى كند و گاهى ذات حق تعالى ، و قبل از
ظهور اين حالات ، نوعا مشاهدات مثاليه رخ مى دهد - تشخيص حقانى و شيطانى بودن اين
حالات و مشاهدات نياز به رجوع به استاد حاذق ربانى دارد -، به اين مراتب اشاره دارد
حديث قرب نوافل و فرائض ، امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله
نقل مى كند كه حضرت فرمود: (خداوند مى
فرمايد: كسى كه دوست مرا اهانت كند پس براى جنگ با من كمين كرده است و بنده اى به
من نزديك نمى شود به چيزى محبوب تر نزد من از آنچه بر او واجب گردانيده ام ، همواره
او به انجام نواقل و امور زيادى به من نزديك مى شود تا اينكه او را دوست خواهم داشت
پس وقتى او را دوست داشتم ، شنوايى او مى شوم كه با آن مى شنود و بينايى او مى شوم
كه با آن مى بيند و گويايى او مى شوم كه با آن سخن مى گويد و دستش مى شوم كه با آن
كار مى كند، اگر مرا بخواند اجابتش مى كنم و اگر از من سؤ ال كند به او مى دهم ...(1113))
با توجه در اين روايت شريفه و امثال آن ، به دست مى آيد كه انجام دقيق فرايض الهى
يك آثارى دارد و آن نزديكى به ذات حق است و انجام نوافل آثار ديگرى دارد و آن
نزديكى به اسماء و صفات اوست ، و مراد از محبت خداوند بنده را همين پرده بردارى از
چهره قلب اوست تا نزديكى واقعى او را در تمامى امور ذكر شده بيابد و از اين معنا به
نزديكى بنده تعبير مى شود و شايد معنايش شناختن خداوند را به خودش كه در رواياتى
آمده و در دعاى ابوحمزه نيز امام سجاد عليه السلام عرض مى كند:
بك عرفتك و انت دللتنى عليك و دعوتنى اليك و لولا انت لم ادر ما انت
(1114)، (تو را به تو شناختم
و تو مرا به خودت راهنمايى كردى و دعوت نمودى و اگر تو نبودى نمى دانستم كه چيستى
) همين معرفت قلبى باشد و همان طور كه گفته شد حقيقت معرفت ، همين معرفت
است و حقيقتش وقتى ظهور مى كند كه حجاب خلقيت به واسطه نورانيت پيدا كردن اعمال و
صاحب عمل ، كنار رفته و صاحبش مى يابد كه جز يك فاعل حقيقى سميع و بصير مطلق و
همچنين يك عالم و قادر مطلق و در نهايت يك ذات مستجمع جميع صفات كماليه كه آنها عين
ذاتش مى باشد، وجود ندارد همان طور كه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام در آن حديث
نورانى مى فرمايد: ليس بينه و بين خلقه حجاب غير خلقه ،
احتجب بغير حجاب محجوب و استتر بغير ستر مستور، لا اله الا هو الكبير المتعال
(1115)، (بين او و بين خلقش
حجابى غير خلقش نمى باشد، بدون حجاب پوشيده در پرده است ، و بدون پرده پوشيده مستور
شده است ، معبودى جز خداوند كبير متعالى وجود ندارد)
و امام رضا عليه السلام نيز در خطبه اى اين سخن را دارند كه :
(خلقت خداوند خلق را حجابى است بين او و بين ايشان ... و بعضى از
مخلوقات را از بعضى در حجاب قرار داد تا معلوم شود بين او و بين موجودات ، غير آنها
حجابى نيست
(1116)) و شبيه اين فرمايش
را نيز حضرت على عليه السلام دارند كه : (خداوند
بعضى از موجودات را از بعضى ديگر در حجاب قرار داد تا معلوم شود كه حجابى بين او و
مخلوقش غير از جنبه خلقيت نيست
(1117)) معناى اين روايات
اين مى شود كه درك حقيقى ربط بين موجودات و حق تعالى به مراتبش جز با ارتفاع حجاب
ميسر نيست و آن حجاب هم براى حق تعالى نيست چون او محيط مطلق است بلكه حجاب براى او
مخلوق است و آن هم توجه به خلقيت و جنبه هاى مخلوقى است و با اشتغال به پروردگار و
دل دادن به او و اطاعت محض از او و اوليائش ، اين حجاب برداشته مى شود و انوار
الهيه ظهور كرده و جز حق تعالى و اسماء و صفاتش با ديد قلبى ديده نمى شود، البته در
واقع نيز اين چنين است كه جز حق تعالى و اسماء و صفاتش در عالم چيزى وجود ندارد و
موجودات جز ظهور آن حقيقت مطلق ، حقيقتى ندارند و انسان نيز در واقع جز اين حقيقت
را درك نمى كند. امام صادق عليه السلام در اين رابطه به ابوبصير فرمود - وقتى او سؤ
ال كرد كه آيا مؤ منين خدا را در قيامت مشاهده مى كنند -:
(بلكه او را قبل از قيامت مشاهده كرده
اند، پرسيد: چه وقتى ؟ فرمود: وقتى كه به ايشان فرمود: آيا پروردگار شما نيستم ؟
گفتند: بله ، سپس حضرت ساكت شدند و فرمودند: همانا مؤ منين او را قبل از روز قيامت
مشاهده مى كنند، مگر او را در اين وقت نمى بينى ؟(1118))
لكن نوع مردم از اين درك به واسطه اشتغالات مختلف به دنيا و شئون آن و به عالم خلقت
و كثرات ، غافلند، همان طور كه انسان در عالم جز خدا را طلب نمى كند زيرا او جز
كمال مطلق را طلب نمى كند و آن جز حق تعالى نمى باشد، قرآن كريم در اين زمينه مى
فرمايد: يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه
(1119)، (اى انسان تو با
زحمت به سوى پروردگارت مى روى تا او را ملاقات كنى
) البته به نظر قرآن كريم ساير موجودات نيز اين چنين هستند:
و لله ملك السموات و الارض و ما بينهما و اليه المصير
(1120)، (و مالكيت آسمانها و
زمين و آنچه در بين آنهاست فقط براى خداست و بازگشت به سوى اوست
) زيرا مالكيت خداوند و بازگشت به او
به معناى حقيقى شان ، همين معناست كه گفته شد، لكن آنها به اين حقيقت آگاهى روشن
ندارند و انسان مى تواند به آن ، آگاهيهاى روشن پيدا كند لكن اشتغالات به غير او
حجابهاى ظلمانى و نورانى براى او مى گردند همان طور كه قرآن كريم درباره اكثريت
مردم مى فرمايد: يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن
الآخرة هم غافلون
(1121)، (ظاهرى از حيات دنيا
را مى دانند و ايشان از آخرت غافلند) و
اين پرده غفلت قهرا هنگام مرگ و قطع تعلقات غير الهى از ديدگان قلب همه كنار مى
رود، همان طور كه مى فرمايد: لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا
عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد
(1122)، (بتحقيق در غفلت
بودى از اين امور - حقايق قيامت - پس پرده ات را كنار زديم و ديده ات امروز تيزبين
شده است ) و نيز مى فرمايد:
يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون ان الله هو الحق المبين
(1123)، (آنروز خداوند جزاى
حق ايشان را مى دهد و ايشان مى فهمند كه خداوند حق آشكار بوده است
) در عين حال عده اى با مجاهدات نفسانى و تبعيت دقيق از شرع و كنار زدن
هواهاى نفسانى ، اين پرده ها از جلو ديده قلبشان كنار رفته و انقطاع الى الله پيدا
مى كنند و به انوار الهى منور مى شوند و اين حقايق را قبل از قيامت مشاهده مى كنند
و با زبان حال و گفتار و عمل به خداوند عرض مى كنند: الهى
هب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار
القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصيرا ارواحنا معلقة بعز قدسك ... الهى و
الحقنى بنور عزك الابهج فاكون لك عارفا و عن سواك منحرفا
(1124)، (خدايا به من كمال
بريدن از غير خودت را عنايت كن و چشمهاى دل ما را به پرتو نگاهش بتو روشن كن تا
چشمهاى دلها پرده هاى نورانى را دريده و به معدن عظمتت متصل شود و روحهاى ما به
مقام مقدس عزتت متعلق شود... خدايا مرا به نور درخشان عزتت ملحق كن تا به تو عارف
شوم و از غير تو روى گردانم )
حصول اين مشاهدات قلبى غالبا لحظه اى يا ساعتى است كه به صورت غشوه هاى عرفانى ظهور
كرده و سالك در آن حال از اشتغالات و فعاليتهاى روزمره اى فارغ است و نمى تواند
آنها را داشته باشد لكن تدريجا آنها قوى مى شود به گونه اى كه شخص سعه وجودى پيدا
كرده و مى تواند آن توجهات خاص را با فعاليتهاى روزمره اى خود جمع كند و در حقيقت
در اين فعاليتها مشاهدات قلبى خود را پياده شده مى بيند، حصول اين كمالات براى
افراد نادرى از اولياء الهى حاصل مى شود و آن هم نه به صورت كسب كردن و به دست
آوردن بلكه با عنايت مستقيم خداوند كه در ظرفيتهاى خاصى ظهور مى كند هر چند مقدمات
آن كسبى است همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد: يا ايها
الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم و اعلموا ان الله يحول بين
المرء و قلبه و انه اليه تحشرون
(1125)، (اى مؤ منين ، خدا و
رسولش را اجابت كنيد هنگامى كه مى خواند شما را براى اينكه شما را زنده كند - به
سوى چيزى كه زنده كند شما را - و بدانيد كه خدا بين انسان و قلبش حائل مى شود و
به سوى او محشور مى شويد) از اين آيه و
آيات
(1126) ديگر استفاده مى شود كه استجابت مؤ من ، كار اوست به توفيق الهى -
ايجاد اسباب براى سير تكاملى از اسباب داخلى و خارجى - ولى احياء و رسيدن به حقيقت
حائل بودن حق تعالى بين انسان و قلبش كه همان حقيقت حشر الى الله است ، به واسطه حق
تعالى است ، و در حديث معراج خداوند متعال نسبت به كسانى كه به رضاى او عمل كنند پس
از بيان عنايتهاى خاصى به او، مى فرمايد: و لاستغرقن عقله
بمعرفتى و لاقومن مقام عقله ... ثم يقال لها ايتها الروح كيف تركت الدنيا فتقول
الهى و سيدى و عزتك و جلالك لاعلم لى بالدنيا انا منذ خلقتنى الى هده الغاية خائف
منك فيقول الله صدقت عبدى كنت بجسدك فى الدنيا و بروحك معى ... فقال الله عز و جل و
عزتى و جلالى لااحجب بينى و بينك فى وقت من الاوقات حتى تدخل على اى وقت شئت و كذلك
افعل باحبائى
(1127)، (و حتما عقل او را
غرق در معرفتم مى كنم و جاى عقل او مى نشينم ... سپس به روح گفته مى شود: اى روح ؛
چگونه دنيا را ترك كردى ؟ او مى گويد: اى خدا و مولاى من ! به عزت و جلالت سوگند،
كه من به دنيا آگاهى ندارم و از اولى كه مرا خلق كردى تاكنون از تو ترسناكم ، پس
خداوند مى فرمايد: راست مى گويى بنده ام تو با بدنت در دنيا بودى و با روحت با من
... پس خداوند عز و جل مى فرمايد: به عزت و جلالم سوگند كه بين خودم و بين تو در
هيچ وقت مانع نمى شوم تا اينكه هر وقت خواستى بر من وارد شوى و اين چنين كار را
نسبت به دوستانم انجام مى دهم ) از اين
بيانات نيز استفاده مى شود كه رسيدن به حقايق كار هر كسى نيست بلكه انسان بايد با
مجاهدات مستمر نفسانى زمينه قلبش را براى افاضات ربانى آماده كند تا به گونه اى شود
كه با اينكه در دنياست و فعاليتهاى دنيايى را انجام مى دهد و نيز با به هم نخوردن
اوضاع عالم ، ديد قلبى او با تصرف حق تعالى در آن دگرگون شده و حجابهاى قلبى - از
گناهان و رذايل اخلاقى و تمايلات غير الهى - از بين رفته و آن حقايق عاليه وجوديه
را مشاهده مى كند، انبياء عليهم السلام بويژه نبى گرامى اسلام و خاندان معصومينش
عليهم السلام در راءس رسيدن به حقايق هستند و ديگران بالتبع و در مرحله بعدى قرار
مى گيرند. (رزقنا الله الوصول بهذا المقام بمحمد و آله عليهم السلام ).
عظمت عارفان الهى
از ديدگاه قرآن و سنت ، ارزش و عظمت انسان به درجه عقل و درك او نسبت به معارف دين
است و هر مقدار اين درك بهتر و عميق تر باشد اعمال و اخلاق او نيز ارزش پيدا مى
كند، از اين جهت امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
(عقل آن چيزى است كه خداوند مهربان با
آن بندگى شود و به واسطه آن بهشت كسب شود(1128))
و امام موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد: (خداوند
بين بندگانش چيزى برتر از عقل تقسيم نفرمود، خواب عاقل برتر از بيدارى جاهلست و
خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاد مگر اينكه عاقل بود و عقلش برتر از تلاش تمامى
تلاشگران بوده و بنده اى فريضه اى از فرايض خداوند را اداء نكرد مگر اينكه از او
عقل و فهم گرفت عقل نسبت به او پيدا كرد -(1129))
و امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:
(خداوند عز و جل بندگى نشد به چيزى برتر از عقل
(1130)) و در روايتى راوى
گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم : (فلانى
عبادت و دين و فضيلتش چقدر زياد است ، فرمود: عقلش چگونه است ؟ گفتم نمى دانم ،
فرمود: همانا ثواب به اندازه عقل است
(1131)) و در روايتى امام
صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:
(فرزندم منزلت و مقام شيعه را به اندازه روايت و شناختش بشناس زيرا
معرفت همان دانستن روايت است ، و با فهميدن روايتها مؤ من به نهايت درجه ايمان بالا
مى رود، همانا در كتاب على عليه السلام نگاه كردم و در آن يافتم كه : ارزش و اندازه
هر شخص به اندازه شناخت اوست
(1132)) و در روايت ديگرى از
امام صادق عليه السلام به واسطه پدرانش عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و
آله نقل مى كند كه فرمود: (وقتى از خوب
بودن حال كسى خبردار شديد، ببينيد عقلش چگونه است ، زيرا انسان به عقلش مجازات مى
شود(1133))
با اين فرمايشات نورانى در رابطه با ملاك ارزش و فضيلت انسان ، روشن مى شود كه هر
مقدار انسان عقلش را در فهم معارف دين به كار ببندد تا با درك دقيق از حق تعالى و
اوصاف كماليه او و اوليائش عليهم السلام او را بندگى كند از ارزش والايى برخوردار
است و كسى كه خدا را به اين گونه بندگى كند، مراتب ديگرى از فهم و نورانيت را پيدا
كرده و معارف دين را مستقيما و با علم حضورى و وجدانى درك مى كند كه اين دسته از
افراد اكسير اعظم و از نوابغ عالم خواهند بود، بنابراين شيعيان ائمه عليهم السلام
هر چند نسبت به ديگر انسانها از امتيازات مهمى
(1134)
برخوردارند لكن بين ايشان مراتبى است و بالاترين مراتب را كسانى دارند كه در اثر
تبعيت كامل از ائمه عليهم السلام به آن معرفتهاى وجدانى و قلبى از حق تعالى و
اوليائش برسند همان طور كه امام صادق عليه السلام در يك روايت طولانى اين مراتب را
به طور كلى ذكر فرموده اند: (شخصى بر
حضرت وارد شد و از او سؤ ال فرمود: از چه گروهى هستى ؟ عرض كرد: از محبين شما هستم
، حضرت به او فرمود: بنده اى خدا را دوست نمى دارد مگر اينكه خداوند او را دوست
دارد و خداوند او را دوست نمى دارد مگر اينكه بهشت را برايش واجب مى كند، سپس به او
فرمود: از كدام يك از محبين ما هستى ؟ آن شخص ساكت شد، سدير به آن حضرت عرض كرد: اى
فرزند رسول خدا! محبين شما چند دسته اند؟ حضرت فرمود: بر سه دسته اند: دسته اى ما
را در ظاهر دوست داشته و در باطن دوست ندارند، و گروهى ما را باطنا دوست دارند ولى
در ظاهر دوست ندارند، و عده اى ما را در باطن و ظاهر دوست دارند، ايشان گروه برتر
هستند كه از آب گواراى فرات نوشيده و عالم به تاءويل كتاب و فصل الخطاب و مسبب
الاسباب هستند پس ايشان گروه برترند فقر و ندارى و انواع بلاها سريعتر از سرعت
اسبها به ايشان مى رسد، مشكلات و گرفتاريها به ايشان رسيده و متزلزل و امتحان مى
شوند، پس عده اى از آنها مجروح و عده اى كشته شده ، در شهرهاى دوردست متفرق مى
شوند، به واسطه ايشان خداوند مريض را شفا داده و فقير را بى نياز مى كند، به واسطه
ايشان مردم يارى مى شوند و باران بر ايشان مى بارد و رزق داده مى شوند و عدد ايشان
كم است ، لكن بالاترين ارزش و عظمت نزد خداوند را دارند، و گروه دوم از محبين دسته
پايينى هستند كه ما را ظاهرا دوست دارند ولى روششان روش پادشاهان است ، پس زبانشان
با ماست و شمشيرشان بر ضرر ما، و طبقه سوم ، گروه وسط هستند كه ما را باطنا دوست
دارند ولى ظاهرا دوست ندارند و اى كاش در باطن دوست داشتند و در ظاهر آن را اظهار
نمى كردند، سپس ايشان در روز روزه دار و شب خيزى داشته ، اثر رهبانيت - كناره گيرى
از اهل معصيت و باطل و اشتغال به انجام وظيفه بندگى - را در چهره هايشان مى بينى ،
اهل تسليم و انقياد از حق تعالى هستند، آن شخص عرض كرد: پس من از محبين شما هستم و
در باطن و ظاهر، حضرت فرمود: همانا براى محبين ما در باطن و ظاهر نشانه هايى است كه
به آنها شناخته مى شوند، عرض كرد: آن نشانه ها چيست ؟ حضرت فرمود: آن امورى است و
اولش آن است كه توحيد را حق معرفتش شناخته اند و علم توحيد خداوند را محكم كرده
اند و بعد از آن به او و صفتش ايمان آورده اند، سپس حدود ايمان و حقايق و شرايط و
تاءويل آن را مى دانند، سدير عرض كرد: اى فرزند رسول خدا، نشنيده بودم كه ايمان را
به اين صفت توصيه كنى ؟ فرمودند: بله اى سدير، سؤ ال كننده اى نبود تا از ايمان سؤ
ال كند كه چيست ؟ تا بداند كه ايمان به چه كسى را بايد داشته باشد؟ سدير عرض كرد:
اى فرزند رسول خدا اگر خواستيد آنچه را فرموديد تفسير نماييد؟ حضرت فرمودند، كسى كه
گمان كند كه خداوند را با توهم دلها - با تصورات كلى كه او همان تصورات كلى باشد -
مى شناسد پس او مشرك است ، و كسى كه گمان كند خدا را با اسم نه معنا مى شناسد پس
بتحقيق به عيب اقرار كرده است زيرا اسم حادث است ، و كسى كه گمان كند اسم و معنا را
بندگى مى كند پس با خدا شريك قائل شده است و كسى كه گمان كند كه خدا را با صفت
بندگى مى كند نه با ادراك پس بر غايب حواله داده است و كسى كه گمان كند صفت و موصوف
را بندگى مى كند پس توحيد را ابطال كرده است زيرا صفت غير از موصوف است ، و كسى
كه گمان كند موصوف را به صفت اضافه نموده است پس موجود بزرگ را كوچك دانسته و حق
اندازه خداوند را نداسته است عرض شد: پس راه توحيد چيست ؟ حضرت فرمودند: راه بحث
ممكن است و راه بيرون آمدن موجود است ، همانا شناخت حقيقت چيزى كه حاضر است قبل از
شناخت صفتش خواهد بود و شناخت صفت موجود غايب ، قبل از شناخت خودش مى باشد، سؤ ال
شد: چگونه حقيقت شناخت وجود شى ء حاضر قبل از شناخت صفتش مى باشد؟ حضرت فرمودند: او
را مى شناسى و ميدانى علمش را و خودت را به او مى شناسى و خودت را به خودت از خودت
نمى شناسى و مى دانى آنچه در خودت هست براى او و به اوست همان طور كه برادران حضرت
يوسف عليه السلام به او گفتند: آيا تو يوسفى ؟ گفت : من يوسفم و اين برادرم است ،
پس او را به او شناختند و او را به غير او نشناختند و نه او را با خودشان با توهم
دلشان - با تصورات كلى اثبات كردند آيا نمى بينى خدا را مى گويد: نمى توانيد درخت
باغها را رشد دهيد، مى گويد: نمى توانيد از طرف خودتان امامى را نصب كنيد كه آن را
محق بناميد تا دنبال هوى و خواسته شما باشد، سپس امام صادق عليه السلام فرمود: سه
دسته خدا با ايشان سخن نمى گويد و روز قيامت به ايشان نظر نمى كند، و ايشان را پاك
نمى كند و براى آنها عذاب دردناك است ، كسى كه درختى را بكارد كه خدا آن را نكاشته
است يعنى امامى را نصب كند كه خدا او را نصب نكرده ، يا انكار كند آنكسى را كه خدا
او را نصب نموده است ، و كسى گمان كند كه براى اين دو دسته سهمى در اسلام است ، و
محققا خداوند فرموده است : و پروردگارت آنچه بخواهد خلق مى كند و اختيار مى كند
آنچه را كه ايشان اختيار مى كنند(1135)).
غرض از ذكر اين روايت طولانى آن است كه به طور اجمال ارزش و عظمت عارفان حقيقى
خداوند و امتيازشان از ديگران شناخته شود هر چند توضيح و تفسير اين روايت بالاتر از
حد اين كتاب است و خودش كتاب مستقلى را مى طلبد و حقيقت آن جز با مشاهده قلبى ، آن
هم با عنايت خاصه خداوندى يا در تحت تربيت مربى الهى قرار گرفتن ، ميسر نيست ،
خلاصه اش آن است كه خداوند متعال حقيقتا به غير خودش شناخته نمى شود و شناخت غير او
به او مى باشد زيرا غير او محاط او هستند و انسان اول با موجودى كه محيط است برخورد
كرده و مى شناسد هر چند علم به علم نداشته باشد علاوه بر آن او را بايد به وحدت
مطلقه كه از آن به احديت - قل هو الله احد - تعبير مى شود شناخت و بندگى كرد و
بندگى او به غير از اين صورت بندگى شرك آلود است به شرك خفى و محبين حقيقى و كامل
ائمه عليهم السلام موحدين واقعى هستند كه در ظاهر و باطن ايشان را دوست داشته و آن
طورى كه ايشان هستند و مى خواهند، بوده و مى خواهند، و تسليم مطلق در برابر اراده
الهى هستند، روايت
(1136) ديگرى به مضامين اين روايت موجود است .
نالان بودن دل عارفان از خداوند
از بيانات گذشته به دست مى آيد كه عظمت انسان به مقدار درك او نسبت به حقايق اين
عالم - حق تعالى و اسماء و صفاتش - و كيفيت اين درك است ، به هر حال هر مقدار از
اين درك يك آثار روحى و عملى را دنبال دارد كه نشانه صدق اين درك است يكى از حالات
مهم و ارزشمند آن ، حالت ترس و دل نگرانى نسبت به حفظ و پياده كردن ارتباط با حق
تعالى است ، حالت ترس نسبت به امور عالم و از دست دادن آن ، براى مؤ منين حالت
مذموم و ناپسندى است و نشانه ضعف ايمان به حق تعالى و عنايتهاى اوست كه در فرازهاى
گذشته بحث آن شد، لكن ترس آنها از خدا و كيفيت ارتباطشان با اوست ، از اين جهت امام
صادق عليه السلام مى فرمايد:
لايكون المؤ من مؤ منا حتى يكون خائفا راجيا و لايكون خائفا راجيا حتى يكون عاملا
لما يخاف و يرجو
(1137)، (مؤ من مؤ من نمى
باشد مگر اينكه ترسناك و اميدوار باشد و ترسناك و اميدوار نمى باشد مگر اينكه نسبت
به آنچه مى ترسد و اميدوار است عمل كند)
خوف از حق تعالى محرك است براى ظهور ايمان ، از اين جهت آن حضرت مى فرمايد:
(مؤ من بين دو ترس است ، گناه گذشته اش كه نمى داند كه خداوند در آن
چه مى كند، و عمر باقيمانده اش كه نمى داند امورى كه موجب هلاكتش مى باشد انجام مى
دهد پس او صبح نمى كند مگر اينكه خائف است و جز آن او را اصلاح نمى كند(1138))
و چون ايمان و معرفت نسبت به حق تعالى داراى درجاتى است و هر درجه از آن ، خوف
مناسب با خودش را مى طلبد و آن خوف آثارى دارد و با ظهور آثارش ، تاءثير در قوت
ايمان و معرفت مى گذارد، از اين جهت به مناسبت درجات معرفت درجات خوف اجمالا ذكر مى
شود.
الف - ترس از خداوند به جهت ترس از عذاب : اسلام براى تربيت ابتدايى و عمومى
انسانهاى مؤ من در مسير پياده كردن دستوراتش اميد به ثواب و ترتب آثار حسنه و ترس
از عقاب و ترتب آثار مكروه را در صورت تخلف در ايشان زنده مى كند زيرا انسان طماع
آفريده شده است و با اين دو صفت به طرف اعمال ترغيب مى شود و خداوند متعال مى خواهد
بنده اش ، طمع به داده او داشته باشد از اين جهت چنين اطاعتى بندگى او محسوب مى شود
لكن با اين انگيزه پايين ، تا تدريجا نورانيت پيدا كرده و بتواند انگيزه اش را
بالاتر ببرد، از اين جهت در بيانات قرآن و سنت ، اين همه ثواب و عقاب براى اعمال
حسنه و سيئه ذكر شده است و اولياء دين عليهم السلام نيز گاهى كار خود را با اين
انگيزه مطرح مى كنند زيرا آنها هم مرتبه پايين از ايمان را دارند و هم مرتبه بالاتر
را، از اين جهت على عليه السلام در آن مالى كه وقفش كرد مى نويسد:
ابتغاء وجه الله ليولجه به الجنة و يعطيه به الامنة
(1139)، (براى طلب وجه الهى
تا اينكه او را به بهشت داخل كند و امان از عذاب به او دهد)
و ايشان واقعا از عذاب الهى مى ترسيدند و اين همه گريه و ناله ها براى اين مرد بوده
است زيرا عذاب را مظهر غضب الهى مى دانستند همان طور كه خداوند متعال به پيامبرش مى
فرمايد: (به مردم بگو كه اگر معصيت
پروردگارم را بكنم از عذاب روز بزرگ مى ترسم
(1140)، و در سخنان على عليه السلام در دعاى كميل اين مطلب ظاهر است آنجا
كه عرض مى كند: لانه لايكون الا عن غضبك و انتقامك و سخطتك
و هذا ما لاتقوم السموات و الارض يا سيدى فكيف لى و انا عبدك الضعيف الذليل الحقير
و المسكين المستكين
(1141)، (زيرا عذابت جز از
غضب و انتقام و سخط تو سرچشمه نمى گيرد و اين امرى است كه آسمانها و زمين نمى
توانند در برابرش مقاومت كنند اى مولايم پس چگونه من بتوانم مقاومت كنم و حال آنكه
بنده ضعيف و ذليل و كوچك و مسكين و بيچاره تو هستم
) و ائمه ديگر نيز در دعاهايشان اين حالت را داشته و ظاهر مى كرده اند
بويژه امام سجاد عليه السلام در دعاى ابوحمزه و بعضى از دعاهاى صحيفه سجاديه علاوه
بر اين ، ايشان براى ترغيب ديگران به انجام اعمال صالح اين انگيزه را در ايشان
القاء مى كردند و مثلا على عليه السلام به يكى از فرماندهان لشكرش مى نويسد:
و ابتذل نفسك فيما افترض الله عليك ، راجيا ثوابه و متخوفا من عقابه
(1142)، (جانت را در آنچه
خداوند متعال بر تو واجب كرده است بذل كند - در حالى كه - براى اميد به ثواب و ترس
از عقابش - داشته ).
ب - ترس از خداوند به جهت عظمت او: پس از اينكه انسان مؤ من ، خداوند را با انگيزه
قبلى اطاعت كرد، ايمانش قوى تر شده و سپس حالات نفسانيش در ارتباط با خداوند،
يعنى دركش به او قوى تر مى شود و حضور او و عظمت او را مى تواند درك كند و اين درك
مانع از تمرد او مى شود، از اين جهت درباره ملائكه مى فرمايد:
يخافون ربهم من فوقهم و يفعلون ما يؤ مرون
(1143)، (از پروردگارش كه در
بالاى ايشان است مى ترسند و آنچه را كه به آن امر مى شود انجام مى دهند)
توجه ايشان به فوقيت حق تعالى و عظمت او و كوچكى و مقهور بودنشان ، محرك بر
اطاعتشان از حق تعالى مى شود، همان طور كه ديگران نيز اگر به اين علم و ايمان برسند
چنين حالت ترس و فزع را از حق تعالى دارند چنانچه قرآن كريم مى فرمايد:
و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماءوى
(1144)، (و اما كسى كه از
مقام پروردگارش بترسد و نفس را از هوى پرستى نهى كند پس بهشت جايگاه اوست
) و نيز مى فرمايد: و لمن خاف مقام ربه جنتان
(1145)،
(و براى كسى كه از مقام پروردگارش
بترسد دو بهشت خواهد بود) و امام صادق
عليه السلام در تبيين اين دو آيه مى فرمايد: من علم ان الله
يراه و يسمع ما يقول و يفعله و يعلم ما يعمله من خير او شر فيحجزه ذلك عن القبيح من
الاعمال فذلك الذى خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى
(1146)،
(كسى كه بداند كه خداوند او را مى بيند
و مى شنود آنچه را كه مى گويد و انجام مى دهد و مى داند آنچه از خير يا شر انجام مى
دهد پس اين علم او را مانع شود از كار قبيح ، او كسى است كه از مقام پروردگارش ترس
داشته و نفس را از هوى و هوس نهى مى كند)
اين چنين خوف و علمى از معرفت بالايى از حق تعالى سرچشمه مى گيرد همان طور كه امام
صادق عليه السلام مى فرمايد: من عرف الله خاف الله و من خاف
الله سخت نفسه عن الدنيا
(1147)، (كسى كه خدا را
شناخت از او مى ترسد و كسى كه از او ترسيد، نفسش دنيا را ترك مى كند - توجه هدف
گونه به آن ندارد -) حضرت على عليه
السلام نيز مى فرمايد: (عالم ترين مردم
به خداوند ترسش نسبت به او بيشتر است
(1148)) و ائمه عليهم السلام
اصحابشان را ترغيب به تحصيل چنين خوف و معرفتى مى كنند هر چند با تحصيل مقدمات آنها
باشد - زيرا ظاهرا حصول اين مرتبه احتياج به عنايت خاص خداوند متعال دارد و خودش
كسبى نباشد بلكه مقدماتش از امور كسبى است - از اين جهت امام صادق عليه السلام به
اسحاق بن عمار مى فرمايد: خف الله كانك تراه و ان كنت
لاتراه فانه يراك و ان كنت ترى انه لايراك فقد كفرت و ان كنت تعلم انه يراك ثم برزت
له بالمعصية فقد جعلته من اهون الناظرين عليك
(1149)، (از خدا بترس به
گونه اى كه او را مى بينى و اگر او را نمى بينى او تو را مى بيند، و اگر معتقد باشى
كه او تو را نمى بيند پس محققا كافر شده اى و اگر مى دانى كه او تو را مى بيند سپس
آشكارا او را معصيت مى كنى . او را از سبك ترين بينندگان نسبت به خودت قرار داده اى
) با دقت در اين روايات استفاده مى شود كه اگر كسى به مرتبه معرفت نسبت
به حق تعالى برسد هيچ گاه آشكارا او را معصيت نمى كند و مقام معرفت غير از مقام علم
و حصول تصورات ذهنى است ، از اين جهت قرآن كريم از اين درجه خوف به خشيت تعبير
فرموده است ، انما يخشى الله من عباده العلماء
(1150)، (فقط از ميان بندگان
خدا عالمان به او از او مى ترسند) و
اين طايفه در خيرات سرعت
(1151)
جسته و از مؤ منين حقيقى هستند و با قلبى انابه كننده و رجوع كننده به تمام معنى به
حق تعالى ، نزد او مى روند(1152)
و با توجه به اين بيانات بعيد نيست آن دو بهشت كه به ايشان داده مى شود يكى از باب
جزاى الهى باشد و ديگرى از باب تفضل
(1153)، كه در دنباله آيات سوره ق مى فرمايد: لهم
ما يشاؤ ن فيها ولدينا مزيد
(1154)، (براى ايشان آنچه
بخواهند در آن مى باشد و نزد ما بيشتر است )
اثر اين چنين خوف دخول در بهشتى است كه ديگر مؤ منين به آن راه ندارند، از اين جهت
راوى به امام صادق عليه السلام عرض مى كند: (مردم
از ما تعجب مى كنند وقتى كه مى گوييم عده اى از آتش بيرون مى آيند و وارد بهشت مى
شوند و به ما مى گويند: پس ايشان با اولياى الهى در بهشتند؟ حضرت فرمود: اى علاء،
همانا خداوند متعال مى فرمايد: و پايين تر از آن دو بهشت ، دو بهشت وجود دارد، نه
به خدا سوگند، ايشان با اولياء خداوند نيستند عرض كردم : آيا ايشان كافرند؟ فرمود:
نه به خدا سوگند اگر كافر بودند كه داخل بهشت نمى شدند، عرض كردم : آيا مؤ من مى
باشند؟ حضرت فرمود: نه به خدا سوگند اگر مؤ من بودند داخل در آتش نمى شدند و لكن
بين مؤ من و كافرند(1155))
شايد مراد حضرت عليه السلام اين است كه ايشان مؤ من حقيقى كه بدون گناه باشند،
نيستند، بنابراين ايشان آن اوليايى هستند كه امام حسين عليه السلام درباره ايشان مى
فرمايد: يا من البس اوليائه ملابس هيبية فقاموا بين يديه
مستغفرين
(1156)، (اى كسى كه لباس
هيبت و عظمتش را به اوليائش پوشاند پس نزد او با حالت استغفار قيام نمودند)
و چنين خوفى خودش عبادت خداوند مى شود همان طور كه امام صادق عليه السلام فرمود:
(همانا شدت خوف از خداوند عز و جل از
عبادت است ، فقط عالمان به خدا از او مى ترسند... همانا محبت به شريف شدن و نام
برده شدن در دل انسان خائف ترسان نمى باشد(1157)).
ج - ترس از خداوند به جهت توجه به غير او: انسان مؤ من پس از اينكه به مقتضاى
ايمانش عمل كرد و خوف مرحله اول را در مقام عمل پياده كرد خداوند متعال ايمانش را
زيادتر كرده تا اينكه او را متوجه عظمتش مى كند به گونه اى كه او را ناظر بر اعمال
و كردارش مى يابد و با چنين توجهى اعمالش را براى تحصيل رضاى الهى قرار مى دهد، و
چنين روشى ، زمينه بسيار خوب و لازمى مى شود براى جلب محبت حق تعالى ، و با محبت او
نسبت به بنده اش ، دريچه هاى بالاترى از ايمان به روى او گشوده مى شود و پرده هاى
بيشترى را حق تعالى از جلو ديدگان قلب او كنار مى زند - همان طور كه در حديث قرب
فرائض و نوافل گذشت - و معرفتش نسبت به حق تعالى زيادتر شده تا جايى كه حاضر نيست
از غير حق تعالى چيزى را بخواهد همان طور كه حضرت ابراهيم عليه السلام اين چنين بود
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: (هنگامى
كه آن حضرت به آتش نمرود افتاد جبرئيل با او در هوا ملاقات كرد در حالى كه به سوى
آتش فرود مى آمد به او عرض مى كند: آيا حاجتى دارى ؟ فرمود: اما به تو، خير(1158))
و علت خليل شدن او را براى خداوند نيز همين حالت ذكر فرموده است
(1159) و نيز علت نجات پيدا كردنش از آتش را خواندن سوره توحيد و سپس
درخواست نجات از خداوند، بيان فرموده است
(1160)، تمامى اين امور بيانگر آن است كه رسيدن به چنين معرفتهايى ، چنين
آثارى را در پى خواهد داشت ، و در حقيقت رسيدن به چنين معرفتهايى از حق تعالى ،
زدوده شدن شركهاى خفى از چهره ايمان بنده است كه اين هدايت خاصى است كه حضرت
ابراهيم عليه السلام به آن هدايت يافت از اين جهت قرآن كريم پس از ذكر احتجاجات
آن حضرت با قومش مى فرمايد: (پس كدام
يك از اين دو دسته سزاوارتر به امنيت هستند اگر مى دانيد - مشركين يا - كسانى كه
ايمان آورده و آن را به هيچ ظلمى آلوده نكردند براى ايشان امنيت بوده و ايشان هدايت
يافتگانند(1161))
امام صادق عليه السلام در ذيل آيه شريفه مى فرمايد:
(ايمان را به شك و در روايت ديگر به شرك آلوده نكنند(1162))
و آن حضرت دين حنيف حضرت ابراهيم عليه السلام را نيز به مشوب نبودن به چيزى بيان
فرموده است ،(1163)
و همچنين قلب سليم آن حضرت را به نبودن چيزى غير خدا در آن ، معرفى نموده است ،(1164)
البته رسيدن به چنين مقامى كه در قلب غير خدا نباشد و در نتيجه به هر چيزى توجه كند
(چه آثار و افعال موجودات و چه حالات و كمالات آنها و چه هستى آنها) آن را جز به حق
تعالى قائم نبيند، منحصر به آن حضرت نمى باشد، از اين جهت امام صادق عليه السلام
قلب
(1165) سليم را كه در قيامت غير آن به حال كسى نفعى ندارد، به قلبى كه با
خدا ملاقات كند و غير او در آن نباشد تفسير فرموده است
(1166) البته دين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هم دين حنيف است و هم
كامل تر از آن ، زيرا قرآن كريم پس از اينكه دين رسول خدا صلى الله عليه و آله را
دين حنيف معرفى مى كند مى فرمايد:
قل ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين لا شريك له و بذلك امرت و انا
اول المسلمين
(1167)، (بگو كه نماز و جميع
عبادات و زندگى و مردنم براى خداوند پروردگار عالميان است شريكى براى او نيست و به
اين امر شده ام و من اولين مسلمانم )
بيان اين حقيقت كه تمامى عبادات و شئون حيات و مرگ براى خداست بدون داشتن هيچ شريكى
، و نيز بيان اينكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله اولين مسلمان است و حال اينكه
غير از ايشان ، از انبياء و غير انبياء به عنوان اول مسلمان معرفى نشده است و قبل
از آن حضرت فقط حضرت نوح
(1168) و ابراهيم
(1169) و اسماعيل و لوط(1170)
عليهم السلام به عنوان مسلمان معرفى شده اند و مراد از اين اسلام هم معناى متعارف
آن نيست بلكه تسليم در تمامى امور در برابر خداوند متعال مراد است با توجه به تمامى
اين مطالب ، معلوم مى شود كه از نظر معرفت قلبى به حق تعالى ، انسان به جايى مى رسد
كه نه تنها حاضر نيست از غير او سؤ ال كند بلكه غير او را نمى بيند نه فعلى را و نه
صفت كماليه اى را و نه حتى ذاتى را تا سؤ الى بماند و رسيدن به چنين مشاهده توحيدى
به طور مطلق و آن هم به صورت مقام نه حال ، مختص به نبى اكرم صلى الله عليه و آله و
تابعين محض اوست زيرا خداوند به آن حضرت امر مى كند كه بگويد: قل انى امرت ان اعبد
الله مخلصا له الدين و امرت لان اكون اول المسلمين
(1171)، (بگو اى پيامبر، من
ماءمورم كه خدا را به طور اخلاص در دين بندگى كنم و ماءمورم كه اولين مسلمان باشم
) و نيز مى فرمايد:
قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى و
سبحان الله و ما انا من المشركين
(1172)، (بگو اين است راه من
كه با بينايى به سوى خدا دعوت مى كنم خود و تابعينم را و خدا منزه است و من از
مشركين نمى باشم ) با توجه به توان
رسيدن به چنين مرتبه اى از مشاهده توحيدى - توحيد افعالى ، صفاتى و ذاتى - اگر شخصى
به آن رسيد هر چند به صورت حالى باشد، حالت ترسش مناسب همين درك و معرفت خواهد بود
و آن ترس و فزع از توجه به غير خداوند است از اينكه غير او را مؤ ثر در فعلى بداند
يا صاحب كمالى از كمالات دانسته و يا صاحب وجود و هستى در برابر خداوند بداند و اگر
كسى به اين مقام عزت پروردگار متعال ملحق شد و در حالى كه مقام عزت در مشاهدات قلبى
سالك ظهور كرد توجه به غير حق را از او مى گيرد و غيرى براى او باقى نمى گذارد و
فقط حق تعالى و مظاهر اسماء و صفاتش را مى بيند از اين جهت خوف و فزع اين عارف از
اين جهت مى باشد همان طور كه در مناجات شعبانيه آمده است ،
الهى و الحقنى بنور عزك الابهج فاكون لك عارفا و عن سواك منحرفا و منك خائفا مراقبا
يا ذا الجلال و الاكرام
(1173)، (بار الها؛ و مرا به
نور درخشان عزتت ملحق كن تا به تو عارف شوم و از غير تو ترسان بوده و مراقب باشم ،
اى صاحب جلال بزرگوارى ) و همين طور
گفتار كسى كه عمل به رضاى الهى كرده و به مقام محبت خداوند نائل شده و او هم پرده
ها را از برابر قلبش كنار زده و او را مشاهده كرده تا اينكه ديگر علمى به دنيا
ندارد، اينست كه : (خدايا؛ از وقتى كه
مرا خلق كرده اى تا كنون از تو خائف مى باشم
(1174)) و غفلت از اين مقام
براى اهلش آن قدر گران است كه گريه ها و جزع و فزعهاى شديدى براى اين جهت داشتند و
شايد استغفارها و گناهانى را كه ائمه عليهم السلام در دعاهاى خود به خود نسبت مى
دهند به لحاظ اين مقام باشد.
و شايد به لحاظ توجه به جنبه بشريتشان بوده است هر چند كه آن توجه براى خدا و به
دستور او بوده است كه نتيجه هر دو احتمال يكى است ، از اين جهت راوى مى گويد(1175):
(از امام صادق عليه السلام شنيدم در حالى كه دستانش را به طرف آسمان
بلند كرده بود به خداوند عرض مى كرد: پروردگارا به اندازه چشم برهم زدنى هيچ گاه
مرا به خودم رها مكن ، نه كمتر از آن و نه بيشتر از آن ، رواى گويد: پس چيزى نگذشت
كه سريعا از كنار محاسنش اشك جارى شد پس فرمود: اى ابن ابى يعقور؛ همانا يونس بن
متى را خداوند عز و جل كمتر از يك چشم برهم زدنى به خود واگذار كرده پس آن گناه -
ترك اولى كه بيرون رفتن از نزد قومش بود - را انجام داد، پرسيدم : آيا به كفر رسيد؟
فرمود: خير، لكن مردن بر آن حالت هلاكت بود)
اين قسم پناه بردنها به خداوند متعال براى چنين اوليايى ، نسبت به چنين امرى بوده
است ، همچنان كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز چنين سخنى نقل شده تا
اينكه ام سلمه به آن حضرت عرض مى كند: (با
اينكه خداوند گناهان گذشته و آينده شما را بخشيده ، از او مى خواهى كه شما را يك
چشم بر هم زدن به خود واگذار نكند؟ حضرت فرمودند: اى ام سلمه ؛ چه چيزى مرا ايمن مى
كند و ترس مرا از بين مى برد؟ و همانا خداوند يونس بن متى را به اندازه چشم بر هم
زدنى به خود رها كرد و آن كار از او سر زد(1176))
و انسانهاى كامل تمامى مراتب معرفت خداوند و خوف از او را داشته و آنها را نيز ظهور
مى دادند از اين جهت نبى اكرم صلى الله عليه و آله در رابطه با هر دسته مراتبه از
خوف ، هنگامى كه به خداوند متعال عرض مى كرد: اللهم انى
اعوذ بك بمعافاتك من عقوبتك ، و اعوذ برضاك من سخطك و اعوذبك منك ، اللهم انى
لااستطيع ان ابلغ فى الثناء عليك ولو حرصت ، انت كما اثنيت على نفسك
(1177)، (خدايا به تو پناه
مى برم با عفو كردنت از عقوبتت ، خدايا، به تو پناه مى برم از غضبت به خشنوديت ،
خدايا به تو پناه مى برم از تو، خدايا؛ من نمى توانم به نهايت مدح تو برسم هر مقدار
تلاش كنم ، تو همان گونه هستى كه بر خويشتن مدح مى كنى
) خداوند براى اين درجه از معرفت و خوف ، بهشت مخصوصى را قرار داده و آن
را به خود اضافه فرموده و اين اضافه ، اضافه تشريفاتى نيست زيرا بعضى موجودات ديگر
مانند كعبه و مسجد و امثال آن نيز اضافه تشريفاتى به او دارند بلكه اين اضافه
اختصاصى است كه بيانگر آن است كه ديگران به آن راه ندارند و كسانى به آن راه پيدا
مى كنند كه به مقام عنداللهى نائل شده و از تمام آلودگى شركهاى مخفى پاك شده باشند
و جز حق تعالى را نخواهند و نبينند، از اين جهت امام صادق عليه السلام در ذيل آيه
شريفه فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى مى فرمايد:(1178)
(... به مؤ من گفته مى شود هنگام قبض روحش ، وقتى ائمه عليهم السلام
برايش متمثل مى شوند، داخل شو در بندگان من يعنى محمد و اهل بيتش عليهم السلام و به
بهشت من داخل شو، پس هيچ چيز نزد او محبوب تر از جدا شدن از روحش و ملحق شدن به ندا
كننده - خداوند متعال - نيست ).