شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)
علامه سيد حسين همدانى درود
آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى
- ۲۶ -
من تو را بر پيامبران برترى دادم و وصى تو على را بر اوصياء
ديگر تفضيل دادم ، و تو را با دو فرزند (حسن و حسين ) گرامى داشتم ، حسن را بعد از
پايان مهلت پدرش معدن علمم قرار دادم و حسين را خازن وحى خود قرار دادم و او را به
شهادت گرامى داشتيم و زندگى او را با سعادت ختم كردم ، حسين برترين شهيدان است و
بالاترين درجه شهداء را داراست ، كلمه تامه خويش را با او همراه كردم ، حجت بالغه
من بر تو در نزد وى مى باشند، به واسطه عترت وى پاداش مى دهم و مجازات مى نمايم ،
اولين ايشان سيد عابدان و زينت دوستان گذشته ام مى باشد، و فرزندانش كه شبيه جدش
محمود مى باشد محمد باقر كه شكافنده دانش من و معدن حكمت من است ، شك كنندگان در
جعفر هلاك مى گردند، هر كس او را رد كند مرا رد كرده است ، من واجب كردم كه جايگاه
جعفر را گرامى بدارم و او، را در پيروان و يارانش خوشحال سازم .
بعد از او موسى انتخاب شده است ، فتنه اى كور و سياه ، چه اين كه ريسمان حتمى من
پاره نمى شود و حجت من پنهان نمى ماند، و دوستان من با پيمان هايى پر سيراب مى شود،
و هر كس يكى از ايشان را انكار كند نعمت مرا انكار كرده و هر كس آيه اى از كتاب مرا
تغيير دهد بر من دروغ بسته ، واى بر افترا زنندگان كه به هنگامى كه زمان موسى پايان
يافت بنده و حبيب و مختارم على را انكار مى كنند، كسى كه ولى و ياورم بوده و سنگينى
نبوت را بر دوش او مى گذارم و او را با دوش گرفتن وى مى آزمايم ، او را عفريتى
مستكبر مى كشد و در شهرى كه بنده صالح بنا كرده در كنار بدترين مخلوقم دفن مى گردد.
بر من واجب شد كه او را با محمد فرزندش مسرور سازم ، فرزندى كه خليفه بعد از وى و
وارث علمش مى باشد، او معدن دانشم و جايگاه سرم و حجت من بر خلقم مى باشد، هيچ بنده
اى به او ايمان نمى آورد مگر اين كه بهشت را جايگاه او قرار دهم و شفاعت او را در
هفتاد و تن از خانواده اش پذيرفتم ، كسانى كه مستوجب آتش دوزخ بودند، و عاقبت او را
به سعادت ختم مى كند، به اين كه على و فرزندش را وصى قرار مى دهم ، او ولى و ياور و
شاهد در خلقم و امين من بر وحى امام مى باشد، از او فرزندى بيرون مى آورم كه
خواننده به راهم و مخزن دانشم حسن مى باشد، و زندگى او را با فرزندش
((م ح م د)) خاتمه مى دهم ، او كه رحمت جهانيان است ،
كمال موسى را دارد و بهاى عيسى ، و شكيبايى ايوب را، دوستانم در زمانه او ذليل مى
شود و سرهاى شان به پايين مى افتد چنان كه سرهاى ترك و ديلم به پايين مى افتد،
ايشان كشته مى شوند و سوزانيده مى گردند، و در هراس و ترسند، زمين به خونهاى ايشان
رنگين مى شود و واى و واويلا در بين زنان ايشان فراوان مى گردد، ايشان حقا اولياى
منند، با ايشان فتنه هاى كور سياه را خاموش مى كنم و زلزله ها را برطرف مى نمايم ،
و قيود و بندها را مى گشايم ، بر ايشان صلوات و رحمت پروردگارشان باد، تنها ايشان
هدايت يافتگانند.
عبدالرحمن بن سالم گفت : ابو بصير گفت : اگر در روزگارت جز همين حديث را نشنيده
بودى براى تو كافى بود، بنابراين از بيگانگان مصون بدار، مگر كسانى كه اهليت دارند.
در استدلال بر اين كه ائمه ذريه پيامبرند
فرمود:
و ذرية رسول
الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و رحمة الله و بركاته
همين شاهد كافى است در اين كه ايشان ذريه رسول خدا هستند، اين كه در كافى
(592) به اسنادش به ابو الجارود از امام باقر روايت شده كه گفت :
قَالَ لِى أَبُو
جَعْفَرٍ ع يَا أَبَا الْجَارُودِ مَا يَقُولُونَ لَكُمْ فِي الْحَسَنِ وَ
الْحُسَيْنِ ع قُلْتُ يُنْكِرُونَ عَلَيْنَا أَنَّهُمَا ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ ص
قَالَ فَأَيَّ شَيْءٍ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ قُلْتُ احْتَجَجْنَا عَلَيْهِمْ
بِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ع وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ
داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ
نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ زَكَرِيّا وَ يَحْيى وَ عِيسى فَجَعَلَ عِيسَى ابْنَ
مَرْيَمَ مِنْ ذُرِّيَّةِ نُوحٍ ع قَالَ فَأَيَّ شَيْءٍ قَالُوا لَكُمْ قُلْتُ
قَالُوا قَدْ يَكُونُ وَلَدُ الِابْنَةِ مِنَ الْوَلَدِ وَ لَا يَكُونُ مِنَ
الصُّلْبِ قَالَ فَأَيَّ شَيْءٍ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ قُلْتُ احْتَجَجْنَا
عَلَيْهِمْ بِقَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى لِرَسُولِهِ ص فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ
أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ
أَنْفُسَكُمْ قَالَ فَأَيَّ شَيْءٍ قَالُوا قُلْتُ قَالُوا قَدْ يَكُونُ فِي
كَلَامِ الْعَرَبِ أَبْنَاءُ رَجُلٍ وَ آخَرُ يَقُولُ أَبْنَاؤُنَا قَالَ فَقَالَ
أَبُو جَعْفَرٍ ع يَا أَبَا الْجَارُودِ لَأُعْطِيَنَّكَهَا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ
جَلَّ وَ تَعَالَى أَنَّهُمَا مِنْ صُلْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص لَا يَرُدُّهَا إِلَّا
الْكَافِرُ قُلْتُ وَ أَيْنَ ذَلِكَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ مِنْ حَيْثُ قَالَ
اللَّهُ تَعَالَى حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ
أَخَواتُكُمْ الاْيَةَ إِلَى أَنِ انْتَهَى إِلَى قَوْلِهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى
وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ فَسَلْهُمْ يَا أَبَا
الْجَارُودِ هَلْ كَانَ يَحِلُّ لِرَسُولِ اللَّهِ ص نِكَاحُ حَلِيلَتَيْهِمَا
فَإِنْ قَالُوا نَعَمْ كَذَبُوا وَ فَجَرُوا وَ إِنْ قَالُوا لَا فَهُمَا ابْنَاهُ
لِصُلْبِهِ
ابو جعفر (عليه السلام) به من گفت : اى ابالجارود! درباره حسن و حسين چه مى گويند؟
پاسخ دادم : بر ما اعتراض كنند كه ايشان فرزندان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) نيستند، فرمود: با چه با آنها احتجاج كرده اى .
پاسخ دادم : با سخن حق تعالى در عيسى بن مريم :
و من ذريته داود
و سليمان ... و كذلك نجزى المحسنين
(593) يعنى : ((از ذريه و فرزندان
ابراهيم داوود و سليمان ... و اين چنين به نيكوكاران پاداش مى دهيم
)). پس عيسى را از ذريه و فرزندان نوح قرار داده است . امام فرمود: جمهور
در مقابل اين استدلال چه گفتند؟ پاسخ دادم : گفتند: گاه فرزندان دختر از فرزندان
آدمى اند و ليكن ايشان فرزندان صلبى نيستند. فرمود: بر ايشان چه حجتى آورده ايد؟
پاسخ دادم : براى آنها استدلال كردم به اين سخن خدا:
فقل تعالوا ندع اءبنائنا و اءبنائكم
(594) يعنى : ((بياييد ما فرزندان خود
و شما فرزندان خود... را بخوانيد)).
فرمود: در پاسخ شما چه گفتند؟ پاسخ دادم : ايشان گفتند: گاه در كلام عرب فرزندان
خود را با فرزندان ديگرى همراه كرده و مى گويد فرزندان ما.
ابو جعفر فرمود: به خدا قسم اى اباالجارود من دليلى از كتاب خدا به تو مى دهم كه
ايشان فرزند صلبى رسول خدا هستند و جز كافر آن آيه را نمى تواند رد كند گفتم :
فدايت شوم آن آيه كدام است ؟
فرمود: در آنجايى كه خداوند فرمود:
حرمت عليكم
اءمهاتكم و بناتكم و اءخواتكم ... تا اين آيه
حلائل اءبنائكم
الذين من اءصلابكم
(595) يعنى : ((بر شما مادران و
دختران و خواهران حرام شده اند... و نيز زنهاى پسرانى كه از صلب شما هستند حرام شده
اند)).
اى اباالجارود از ايشان بپرس آيا رسول خدا مى تواند زنهاى حسن و حسين را به نكاح
خود در آورد؟ اگر پاسخ دادند آرى ، پس دروغ گفتند و فاسق شدند و اگر گفتند: نه ، در
اين صورت ثابت مى شود كه امام حسن و امام حسين فرزندان صلبى رسول خدا هستند)).
در معناى داعى بودن ائمه
فرمود:
السلام على
الدعاة الى الله
در شرح قول فقره : ((والدعوة الحسنى ))
بيان شد كه حقيقت دعا عبارت از قول و يا فعلى است كه علت توجه خوانده شده به
خواننده است ، اين سخن و يا فعل دعوت كننده خواننده است ، و چون سر آل محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم) در همه نفوس به وديعت گذاشته شده لذا بودن آن همان دعوت
خداى تعالى است ، و همين خواننده به سوى خداست ، مثل آتشى كه خداوند براى موسى در
درخت روشن كرد، و آن آتش موسى را خواند، و او به درخت متوجه و ملتفت كرد،
((در هنگامى كه موسى به درخت رسيد، خداوند صدا كرد: اى موسى
من خدا هستم )) و همين دعاى ائمه (عليهم السلام ) در سرّ مى
باشد.
و اما دعاى ائمه در علانيه اين است كه ايشان جهاد مى كنند سخن مى گويند و موعظه ها
مى نمايند، و داراى زهد و عباداتند به طورى كه هر كس ايشان را بشناسد، و معامله
ايشان با خدا و مراقبت در فرمانبردارى او را ببينند شكى نمى كنند كه ايشان رهبران
مردم به سوى خدا و راه هاى خدا و بندگان گرامى پروردگارند كه در گفتار از خداوند
پيشى نمى گيرند، و فرامين او را اطاعت مى كنند، بنابراين موعظه و بيدار و متنبه مى
شود، به اين كه او داراى خدايى است كه شايستگى عبادت دارد، و نبايد به او شرك ورزيد
و او را معصيت نمى كند و سپاسگزارى كرده و كفران نمى نمايد، و به او تكيه مى كند و
از او احساس بى نيازى نمى كنند چنان كه هر كس در سيره ايشان بنگرد متوجه آن شود،
حتى مخالفان در همه اعصار به زهد آنها معترف بودند و جلالت ايشان را اذعان داشتند و
تصديق مى كردند كه ايشان برگزيدگان خدا و بندگان صالح خدا هستند، مثل معاويه و
هارون و ماءمون و ديگران ، علت عداوت و دشمنى آنها با ائمه ترس از زوال سلطنت شان
بوده است .
فرمود:
والاءدلاء على مرضاة الله
((ادلاء)) جمع
((دليل )) مثل ((اعزاء))
جمع ((عزيز)) است ، و دليل حد وسطى
است كه باعث تصديق به شى و اثبات شدن آن است و اگر واسطه در ثبوت هم باشد علت وى
نيز به شمار مى رود.
((مرضاة )) مصدر ((رضى
عنه )) و ((رضى عليه
)) مى باشد.
رضايت خدا عبارت از ملائمت نفس خدا با چيزى نيست ، چنان كه خشم خدا به معناى
اشمئزاز خدا از چيزى نمى باشد، بلكه رضايت خدا عبارت از اسماى حسنى است كه خود را
با آن ناميده و بندگانش را دعوت كرده كه او را با آن بخوانند و فرمود:
قل ادعوا الله
اءو ادعوا الرحمن اءيا ما تدعوغ فله الاءسماء الحسنى
(596) يعنى : ((بگو! خدا و يا رحمن را
بخوانيد، هر كدام را بخوانيد، خداوند داراى اسماء حسنى است )).
اين اسماء حسنى داراى مراتب و شؤ ونى از قبيل ملكات فاضله و اعمال صالحه اند، مصدر
و منشاى همه آنها سر آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مى باشند و آنها مظاهرشان
در عوالم ملكات و افعالند چنان كه در روايات آمده است .
در اين كه آل محمد منشاى همه خوبى ها
و ملكاتند
در بحار(597)
بابى براى آن باز كرده و رواياتى در آن آورده است .
از جمله رواياتى
(598) است كه شيخ ابو جعفر طوسى ره به اسنادش به فضل به شاذان از
داوود بن كثير روايت كرده است وى گفت :
قُلْتُ لِأَبِي
عَبْدِ اللَّهِ ع أَنْتُمُ الصَّلَاةُ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ
أَنْتُمُ الزَّكَاةُ وَ أَنْتُمُ الْحَجُّ فَقَالَ يَا دَاوُدَ نَحْنُ الصَّلَاةُ
فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَحْنُ الزَّكَاةُ وَ نَحْنُ الصِّيَامُ وَ
نَحْنُ الْحَجُّ وَ نَحْنُ الشَّهْرُ الْحَرَامُ وَ نَحْنُ الْبَلَدُ الْحَرَامُ وَ
نَحْنُ كَعْبَةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ قِبْلَةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ
قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ وَ نَحْنُ
الاْيَاتُ وَ نَحْنُ الْبَيِّنَاتُ وَ عَدُوُّنَا فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ
جَلَّ الْفَحْشَاءُ وَ الْمُنْكَرُ وَ الْبَغْيُ وَ الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ
الْأَنْصَابُ وَ الْأَزْلَامُ وَ الْأَصْنَامُ وَ الْأَوْثَانُ وَ الْجِبْتُ وَ
الطَّاغُوتُ وَ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ يَا دَاوُدُ إِنَّ
اللَّهَ خَلَقَنَا فَأَكْرَمَ خَلْقَنَا وَ فَضَّلَنَا وَ جَعَلَنَا أُمَنَاءَهُ وَ
حَفَظَتَهُ وَ خُزَّانَهُ عَلَى مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ
جَعَلَ لَنَا أَضْدَاداً وَ أَعْدَاءً فَسَمَّانَا فِي كِتَابِهِ وَ كَنَّى عَنْ
أَسْمَائِنَا بِأَحْسَنِ الْأَسْمَاءِ وَ أَحَبِّهَا إِلَيْهِ وَ سَمَّى
أَضْدَادَنَا وَ أَعْدَاءَنَا فِي كِتَابِهِ وَ كَنَّى عَنْ أَسْمَائِهِمْ وَ
ضَرَبَ لَهُمُ الْأَمْثَالَ فِي كِتَابِهِ فِي أَبْغَضِ الْأَسْمَاءِ إِلَيْهِ وَ
إِلَى عِبَادِهِ الْمُتَّقِين
يعنى : ((به امام صادق گفتم : آيا شما نماز در قرآن و زكات و
حج مذكور در قرآن هستيد؟ فرمود: اى داوود! ما نماز در كتاب خدا و زكات و روزه و حج
و شهر حرام و بلد حرام و كعبه و قبله و وجه الله هستيم ، خداى تعالى فرمود:
فاءينما تولوا
فثم وجه الله
(599) يعنى : ((به هر طرف روى كنيد
وجه خدا در آن سو قرار دارد)). و ما آيات و بينات هستيم ، و
دشمن ما در كتاب خدا فحشاء و منكر و بغى و خمر و ميسر و انصاب و ازلام و بت ها و
اوثان و جبت و طاغوت و ميته و دم و گوشت خوك مى باشد.
اى داود! خداوند ما را آفريد و خلقت ما را گرامى داشت و ما را برتر كرد و امين ها و
حافظان و خزانه هاى بر آنچه در آسمانها و زمين است قرار داد، در مقابل ما امثال و
اضداد و دشمنانى خلق كرد، و در كتابش ما را نام برد و از نامهاى ما به بهترين و
محبوبترين آنها ياد كرد و اضداد و دشمنان ما را به بدترين نام ناميد و نامهاى ايشان
را به مبغوض ترين نامها به نزد خودش و دوستانش اسم برد، و همچنين مثلهاى مبغوضى را
براى ايشان زده است .
و نيز از كافى
(600) به اسنادش به فضل به اسنادش به امام صادق روايت كرده كه آن
حضرت فرمود:
نَحْنُ أَصْلُ
كُلِّ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِيدُ وَ
الصَّلَاةُ وَ الصِّيَامُ وَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ الْعَفْوُ عَنِ الْمُسِي ءِ وَ
رَحْمَةُ الْفَقِيرِ وَ تَعَهُّدُ الْجَارِ وَ الْإِقْرَارُ بِالْفَضْلِ لِأَهْلِهِ
وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ كُلُّ قَبِيحٍ وَ فَاحِشَةٍ
فَمِنْهُمُ الْكَذِبُ وَ الْبُخْلُ وَ النَّمِيمَةُ وَ الْقَطِيعَةُ وَ أَكْلُ
الرِّبَا وَ أَكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ بِغَيْرِ حَقِّهِ وَ تَعَدِّي الْحُدُودِ
الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ وَ رُكُوبُ الْفَوَاحِشِ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ
وَ الزِّنَا وَ السَّرِقَةُ وَ كُلُّ مَا وَافَقَ ذَلِكَ مِنَ الْقَبِيحِ فَكَذَبَ
مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَعَنَا وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِفُرُوعِ غَيْرِنَا
يعنى : ((ما ريشه همه خيرات هستيم و شاخه هاى ما همه خوبى ها
مى باشد، از زمره خوبى ها توحيد و نماز و روزه و فرو بردن خشم و عفو از بدكار
مهربانى به فقير و رسيدگى به همسايه و اقرار به فضل نسبت به اهل فضل مى باشد.
دشمنان ما ريشه همه شرور مى باشند، و از شاخه هاى ايشان همه قبايل و زشتى هاست ، از
جمله آنها دروغ و دوبهم زنى ، قطع رحم ، خوردن ربا و مال يتيم بدون حق و تجاوز از
حدودى كه خداوند به آن فرمان داده و ارتكاب زشتى هاى ظاهر و باطن از قبيل زنا و
دزدى و موارد شبيه آن مى باشد.
هر كسى مى پندارد كه از ماست ولى به شاخه هاى ديگران چنگ زده دروغ مى گويد)).
و از بصائر(601)
از احمد بن محمد بن حسين بن سعيد بن حسن بن على بن فضال از حفص المودب روايت شده كه
گفت : كتب اءبو
عبدالله (عليه السلام) الى اءبى الخطاب بلغنى اءنك تزعم اءن الخمر رجل و اءن الزنا
رجل و اءن الصلاة رجل و اءن الصوم رجل و ليس كما تقول نحن اءصل الخير و فروعه طاعة
الله و عدونا اءصل الشر و فروعه معصية الله ثم كتب كيف يطاع من لا يعرف و كيف يعرف
من لا يطاع يعنى : ((امام صادق (عليه السلام) به ابى
الخطاب نوشت : تو گمان مى كنى كه شراب مردى است ، و زنا مردى است ، و نماز مردى و
زكات مردى است ، اين گونه كه تو پندارى نيست ، ما ريشه خير هستيم و فروع خير طاعت
خداست و دشمنان ما ريشه شر و فروع آن معصيت خداست ، آنگاه نوشت : چگونه كسى كه
شناخته نيست اطاعت مى شود و چگونه شناخته مى شود كسى كه فرمانش نمى برند)).
و از رجال كشى
(602) به اسنادش به بشير دهان از امام صادق (عليه السلام) روايت شده
است كه امام صادق به ابى الخطاب نوشت :
اءنك تزعم اءن
الزنا رجل و اءن الخمر رجل و اءن الصلاة رجل و اءن الصيام رجل و اءن الفواحش رجل ،
و ليس هو كما تقول اءنا اءصل الحق و فروع الحق طاعة الله ، و عدونا اءصل الشر و
فروعهم الفواحش ، و كيف يطاع من لا يعرف و كيف يعرف من لا يطاع .
تو گمان مى كنى كه : زنا مردى ، و شراب مردى ، و نماز مردى و روزه مردى و فواحش
مردى هستند، اين طور كه مى گويى نيست ، ما اهل حقيم (و در نسخه اى ما اصل حقيم ) و
فروع حق طاعت خداست و دشمن ما اهل شر و شاخه هاى آن فواحش هستند و چگونه كه شناخته
نيست اطاعت مى گردد و چگونه شناخته مى شود كسى كه فرمانش نمى برند)).
پس ايشان واسطه ثبوت طاعت ها و مرضات خداى تعالى در سر هستند، چنان كه واسطه اثبات
در علانيه اند و اگر ايشان نبودند خداوند در سر و علانيه عبادت نمى گرديد، چنان كه
تفصيل آن در شرح فقره ((ابواب الايمان ))
بيان شد.
و لذا امام صادق (عليه السلام) بنابر روايت اصول كافى
(603) به اسنادش به على بن جعفر از امام موسى فرمود:
ان الله عزوجل
خلقنا فاءحسن خلقنا و صورنا فاءحسن صورنا و جعلنا خزانه فى سمائه و اءرضه و لنا
نطقت الشجرة و بعبادتنا عبد الله عزوجل و لولانا ما عبدالله خداوند ما را
آفريد و بسيار خوب آفريد و صورتى زيبا به ما داد و ما را خزانه هاى خود در آسمان و
زمين خويش قرار داد و درخت به خاطر ما سخن مى گفت و به عبادت ما خداوند عبادت شد و
اگر ما نبوديم خداوند عبادت نمى شد)).
فرمود:
والمستقرين فى اءمر الله
قبلا بيان كرديم كه اولين تميز انسان بلكه همه اشياء در عالم مفاتيح و عالم
تميز معلومات از عوالم الهى است ، و در آن عالم اشياء هيچ گونه حدى ندارد، ايمان و
يا كفر در آن مرتبه نمى آيد، اشياء داراى همه مراتب وجود بوده و شامل همه درجات
نزول و صعود مى باشد، چنان كه روايت ياد شده در فقره ((موضع
الرسالة )) از امام صادق (عليه السلام) در حدوث اسماء(604)
دلالت مى كرد. پس از نزول به عالم وجود كلى و ظهور مراتب وجود و فعليت يافتن به
واسطه ظهور مبادى اش كه در اخبار طينت به آن اشاره شده و از عالم عقل و نور به آب
گوارا و از عالم جهل و ظلمت به آب تلخ نام برده شده و از جهات فعليت به خاك آسمانى
و از جهات قابليت به خاك زمينى تعبير شده است چه اين كه خداوند مى خواست حقيقت
اختيار را كامل كند لذا آتشى روشن كرد، اين آتش فنا در جنب خداى مالك همه اشياء
افروخته شده تا ناپاك از پاك و كافر از مومن جدا شود تا هر كس بر طبق شاكله و
جبلت خويش مرتبه اى از وجود را اختيار نمايند، هر كس در ورود بدان آتش اقدام كرد و
همه مراتب خود را تسليم مالك حقيقى اش كرد از اصحاب يمين شد و هر اصحاب يمينى كه از
ديگران پيشى گرفت پيامبر شد و هر پيامبرى كه از ديگر پيامبران پيشى گرفت اولوالعزم
شد و هر اولوالعزمى كه پيشى گرفت ، خاتم شد.
در معناى عرفانى فقر و فنا
و خلاصه اختلاف مراتب مردم و تفاوت مراتب انبياء و اوصياء و مومنان و كافران
و فاجران و فاسقان و ديگران ناشى از اختلاف ايشان در آن روز در سوختن بدان آتش است
، پس محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل پاكش (عليه السلام) در آن روز بدان آتش
سوختند به گونه اى كه چيزى قابل اشاره باقى نماند.
به همين خاطر از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده است كه آن حضرت به
فقر الى الله خود مباهات مى كرد، و به ديگر مكارم اخلاقى اش مباهات نمى نمود، و
فرمود: ((الفقر فقرى )) يعنى :
((آنچه پروردگارم به من ارزانى فرمود و مالك من به ملكيت من
در آورد و آفريننده و روزى دهنده و كسى كه پيشانى من در دست اوست به من داد اين بود
كه من خود را به او تسليم كردم
((و جهت وجهى للذى فطر السماوات و الاءرض حنيفا و ما اءنا من المشركين
(605))) ((و ان صلاتى
و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين لا شريك له و بذلك اءمرت و اءنا اءول
المسلمين ))(606)
من نيز امروز فقيرم و براى خويش سود و زيانى و حيات و زندگى و حشرى را مالك نيستم
حال آن حضرت را به اين حال تشبيه كردم و چنين ترنم كردم :
ما در خلوت به روى خلق ببستيم |
|
و از همه باز آمديم با تو نشستيم |
آنچه نه پيوند يار بوديم بريديم |
|
و آنچه نه پيمان دوست بود شكستيم |
تا تو اجازت دهى كه در قدمم ريز |
|
جان گرامى گرفته بر كف دستيم |
پدر و مادر و جانم به فداى آن حضرت باد، جان خويش را در بوته ابتلا قرار داد و در
اشتياق به ملاقات مالكش جان تسليم كرد.
لذا آن حضرت (عليه السلام) بنابر آنچه روايت شده
(607) فرمود:
الفقر سواد
الوجه فى الدارين يعنى : ((فقر روسياهى در دنيا و
آخرت است )). يعنى كسى كه براى خويش چيزى را مالك نيست و
خداوند او را به حقيقت عبوديت رسانيد در دنيا و آخرت با اهدايى آنچه مالك بخشنده اش
به او بخشيده زندگى مى كند، و او هرگز نمى تواند جبران آنچه او داده بنمايد، چه اين
كه او مملوكى است كه كل مولايش بوده و از تلافى ناتوان است ، لذا رويش از كثرت شرم
در دو دنيا سياه است .
چون در اين دو مقام فقر، شائبه بقاء وجود آن حضرت مى رود، لذا بنابر روايت فرمود:
كاد الفقر ان
يكون كفرا يعنى : ((فقر منجر به كفر مى شود)).
يعنى مقام فقر او نيز به آتش عبوديت سوخت و اعتراف نمود كه اين نيز از مولايش مى
باشد، بنابراين من به طورى فانى شده ام كه شعور به اين فنا نيز ندارم . چنان كه
خداى تعالى فرمود:
ان كان للرحمن
ولد فاءنا اءول العابدين
(608) يعنى : ((اگر خدا را فرزندى
باشد من از اولين پرستندگانش خواهم بود)). و در سخن آن حضرت
((يا اهل بيت النبوة )) آن را شرح
كرديم .
حضرت ابو عبدالله الحسن در دعاى عرفه فرمود:
الهى اءنا
الفقير فى غناى فكيف لا اءكون فقيرا فى فقرى الهى اءنا الجاهل فى علمى فكيف لا
اءكون جهولا فى جهلى ...ها اءنا اءتوسل اليك بفقرى اليك و كيف اءتوسل اليك بما هو
محال اءن يصل اليك اءم كيف اءشكو اليك حالى و هو لا يخفى عليك اءم كيف اءترجم
بمقالى و هو منك برز اليك يعنى : ((خدايا! من در بى
نيازى ام نيازمندم چگونه در نيازمنديم نيازمند نباشم . خدايا! من در دانشم نادانم ،
چگونه در نادانى ام نادان نباشم ... آگاه باش من به نيازمنديم به تو چنگ مى زنم ،
چگونه به چيزى چنگ زنم كه هرگز نتواند به تو برسد، يا چگونه از حالم شكايت كنم كه
تو مى دانى يا چگونه سخنانم را به عبارت در آورم كه از تو به سوى تو ظهور كرده است
)).
خلاصه : چون در آن روز به آتش عبوديت سوختند تا چيزى از ايشان باقى نماند و همانند
آهن تافته گرديدند، لذا به بقاء خدا باقى شدند و به مشيت خدا كار مى كنند و در قدرت
خدا تصرف و حركت دارند و در درياى لا حول و لا قوة الا بالله غرقند، او گوش و چشم و
دست و زبان ايشان است ، و همين جبلت ايشان شده آنها از لغزش و خطاء و فراموشى
معصومند، چه اين كه چيزى ندارند تا به واسطه آن چيز در نافرمانى افتند، لذا در امر
خدا ماندگار شده و اين پاداش مرگ ايشان در دست خداست .
و در فقره و
المظهرين لامرالله و نهيه بيان بيشترى خواهيم داشت ، در انتظار آن باش !
همين را اميرالمومنين (عليه السلام)(609)
چنين بيان كرد:
و كم من ثناء جميل لست اءهلا له نشرته يعنى : ((چه
خوبى هاى زيبايى را كه من شايسته آن نبودم منتشر كردى )).
و در مناجات شعبانيه
(610) فرمود:
و بيدك لا بيد
غيرك زيادتى و نقصى و نفعى و ضرى يعنى : ((زيادى و
كمى و سود و زيانم به دست توست و نه به دست ديگران )) و اين
مضمون در دعاها فراوان است .
ستايش خداى را كه مرا آشنا به مقام محمودى كه در نزد خدا دارند كرد، به همانگونه كه
اهليت ستايش را دارد و مستحق آن است ، و درود بر محمد و آل طاهرين او باد!
خدايا من تو را به پروردگارى و محمد را به نبوت و اوصياى او را به امامت پسنديدم تو
نيز به پروردگارى ات براى من و به نبوت پيامبرم و به اوصياى او به عنوان آقايان و
رهبران و پيشوايان در دنيا و آخرت خشنود شود و دشمنان ايشان را از رحمت دور نما،))
برحمتك يا ارحم
الراحمين .
فرمود:
والتامين فى محبة الله
در فقره :
و عترة خيرة رب
العالمين بيان شد كه حقيقت محبت احتجاب محبوب ايشان توجه دوست به خويش است ،
هر چه دوستى بيشتر شود التفات وى بيشتر از خودش برداشته مى شود و به سوى محبوب
منعطف مى گردد، تا اين كه به كلى از خودش غافل مى گردد و از همه صفات خويش دست بر
مى دارد و با تمام وجود متوجه مولايش مى گردد.
|