شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۲۴ -


حكمت را حكمت ناميدند، زيرا هرگز از بين نمى رود، و براى ماندن خلق شده ، و نه براى فناء و زوال و حكمت وجه الله است كه همه اشياء جز وجه او از بين مى رود، و همه موجودات جز وجه خدا نابود مى شوند و تنها وجه پروردگار ((ذو الجلال و الاكرام )) مى ماند. و از امام سجاد (عليه السلام) روايت شده (561) كه فرمود: نحن وجه الله الذى يوتى منه يعنى : ((ما وجه خدا هستيم كه از آن وارد مى شوند)). و در مناقب (562) از امام صادق روايت شده كه فرمود: و يبقى وجه ربك ما وجه خدا هستيم )) و در توحيد(563) از امام جواد (عليه السلام) در حديثى آمده است : فاذا اءفنى الله الاشياء اءفنى الصور و الهجاء و لا ينقطع و لا يزال من لم يزل عالما يعنى : ((وقتى خداوند اشياء را از بين برد صور و هجاها را از بين مى برد، اما آن كسى كه از اول عالم بوده ماند)). و در كافى (564) از آن حضرت همانند اين روايت شده است .
در مراتب و معانى سرّ
فرمود:
و حفظة سر الله
دو سر داريم ، سرى كه امكان اظهار آن براى ديگران نيست ، و سرى كه براى دوستانى كه به منزله خود او هستند و اسرارش را مى دانند مى توان اظهار كرد، چنان كه درباره ابراهيم (عليه السلام) اتفاق افتاده است ، چه اين كه آن حضرت خليل ناميده شده ، زيرا كه لياقت اطلاع بر اسرار خداى تعالى پيدا كرد. چنان كه از رسول خدا در احتجاج با يهود و نصارى روايت شده است .
پس مراد از حافظان سر خدا بنابر معناى اول اين است كه ايشان به نهايت مرحله عوالم امكانى رسيده اند به طورى كه بالاتر از آن عالمى نيست ، مگر عالمى كه سر است و نمى تواند از خداوند به ديگران تجاوز نمايد، بنابراين ايشان حجاب آن و حافظان سر خدا هستند، و از حريم خدا دفاع مى نمايند، چنان كه در زيارت رجبيه (565) آمده است و صلى الله على محمد المنتجب و على اوصيائه الحجب و در دعاى افتتاح الحمد لله الذى لا يهتك حجابه و لا يغلق بابه يعنى : ((ستايش خدايى كه حجاب او دريده نمى شود و باب او بسته نمى گردد)).
و در كافى (566) در باب جوامع التوحيد خطبه اميرالمومنين (عليه السلام) را روايت كرده است كه بخشى از آن اين است : و حال دون غيبه المكنون حجب من الغيوب يعنى : ((خداوند از غيب مكنون خود به واسطه حجابهايى از غيوب جلوگيرى كرده است )).
و در اين فقره دلالت دارد بر اين كه ايشان اول خلايق و اشرف و افضل و اقرب به خدا از ديگرانند، و به همين خاطر در بسيارى از اخبار(567) وارد شده كه : ان اءمرنا صعب مستصعب لا يحتمله الا ملك مقرب اءو نبى مرسل اءو عبد مومن امتحن الله قلبه للايمان . يعنى : ((حديث آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بسيار دشوار است به طورى كه جز فرشته مقرب و پيامبر مرسل و بنده اى كه دلش به ايمان امتحان شده آنرا تحمل نمى كند)).
و در كافى (568) به اسنادش به محمد بن عبدالخالق و ابى بصير روايت شده كه امام صادق (عليه السلام) فرمود:
يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ عِنْدَنَا وَ اللَّهِ سِرّاً مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ اللَّهِ مَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ اللَّهِ مَا كَلَّفَ اللَّهُ ذَلِكَ أَحَداً غَيْرَنَا وَ لَا اسْتَعْبَدَ بِذَلِكَ أَحَداً غَيْرَنَا
يعنى : ((اى ابا محمد! به خدا سوگند در نزد ما سرى از اسرار خدا و علمى از علوم الهى وجود دارد، به خدا قسم هيچ فرشته اى مقرب و پيامبر مرسل و مومنى كه خداوند دلش را به ايمان آزموده آن را نمى تواند به دوش كشد، به خدا قسم خداوند هيچكس را به غير از ما بدان مكلف نكرده و از كسى جز ما خضوع و عبادت به آن را نخواسته است )).
و اين مرتبه مرتبه ذوات و مرتبه انوار آنها است كه خداوند از نور ذاتش ‍ آفريده و به همين مرتبه ثابت مى شود كه ايشان از همه خلايق حتى پيامبران و فرشتگان برترند.
به همين خاطر مولى ابو محمد عسكرى (عليه السلام) بنابر روايت مجلسى (569) ره از ((الدرة الباهرة )) از برخى ثقات نقل نموده كه وى از خطى كه در پشت نامه اى نوشته بود نقل كرده است : قَدْ صَعِدْنَا ذُرَى الْحَقَائِقِ بِأَقْدَامِ النُّبُوَّةِ وَ الْوَلَايَةِ وَ نُورُنَا سَبْعُ طَبَقَاتٍ أَعْلَامُ الْفَتْوَى بِالْهِدَايَةِ فَنَحْنُ لُيُوثُ الْوَغَى وَ غُيُوثُ النَّدَى وَ طَعَّانُ الْعِدَى وَ فِينَا السَّيْفُ وَ الْقَلَمُ فِي الْعَاجِلِ وَ لِوَاءُ الْحَمْدِ وَ الْحَوْضُ فِي الاْجِلِ وَ أَسْبَاطُنَا حُلَفَاءُ الدِّينِ وَ خُلَفَاءُ النَّبِيِّينَ وَ مَصَابِيحُ الْأُمَمِ وَ مَفَاتِيحُ الْكَرَمِ فَالْكَلِيمُ أُلْبِسَ حُلَّةَ الِاصْطِفَاءِ لِمَا عَهِدْنَا مِنْهُ الْوَفَاءَ وَ رُوحُ الْقُدُسِ فِي جِنَانِ الصَّاقُورَةِ ذَاقَ مِنْ حَدَائِقِنَا الْبَاكُورَةِ وَ شِيعَتُنَا الْفِئَةُ النَّاجِيَةُ وَ الْفِرْقَةُ الزَّاكِيَةُ وَ صَارُوا لَنَا رِدْءاً وَ صَوْناً وَ عَلَى الظَّلَمَةِ أَلْباً وَ عَوْناً وَ سَيَنْفَجِرُ لَهُمْ يَنَابِيعُ الْحَيَوَانِ بَعْدَ لَظَى النِّيرَانِ لِتَمَامِ آلِ حم وَ طه وَ الطَّوَاسِينِ مِنَ السِّنِين
يعنى : ((ما به قله حقايق با گامهاى نبوت و ولايت صعود كرديم و راه هاى (طبقات خ ل ) هفت گانه را به پرچمهاى فتوت روشن نموديم ، پس ما شيران جنگ و ابرهاى بخشش هستيم ، و بر دشمنان زخم مى زنيم و شمشير و قلم در اين دنيا به دست ماست و در آخرت لواء حمد و علم را در دست داريم ، و فرزندان ما هم پيمانان دين و خليفه هاى پيامبران و چراغهاى ملت ها و كليدهاى كرمند. ...
پس وقتى ما به عهد خويش وفا كرديم كليم پيراهن اصطفاء به تن ما كرد و روح القدس در آسمان سوم از باغ ما ميوه هاى نو برچيد، و شيعه ما گروه رستگار و اهل نجات و فرقه پاك است ، و ايشان حفاظت و صيانت ما را بر عهده گرفته اند و در مبارزه با ستمگران كمك و ياور ما هستند، بعد از شعله هاى آتش چشمه هاى زندگى براى ايشان مى جوشد، پس از گذشت ساليان طه ها و طواسين چنين خواهد شد)).
گوييم : صاقوره به معناى آسمان سوم و ((باكوره )) به معناى ميوه نوبر قبل از رسيدن و پختن مى باشد، و ((الب )) با ضم به معناى سم است ،(570) و طواويه جمع طه و طواسين جمع طسن مى باشد، و با اين دو اشاره به مراتب نبوت و ولايت كرده است و ((السنين )) جمع ((سنه )) مى باشد، و با آن اشاره به حقيقت نبوت نموده كه مظهر آن رسول خدا مى باشد، و ((اله )) مشهورترين كلمه دال بر آن است ، چنان كه مفاد روايات است ، و در گذشته در ضمن ((و موضع الرساله )) نقل گرديد، بدانجا مراجعه نما!
و بنابر معناى دوم اشاره به مرتبه خلت و دوستى دارد، به اين كه ايشان خليلهاى خدا و محارم اسرار او هستند و خداوند آن اسرار را در ايشان به وديعت گذاشته است ، و فرمود: هذا عطاؤ نا فامنن اءو اءمسك بغير حساب (571) يعنى : ((اين عطاى ماست خواهى ببخش بدون حساب و خواهى نگه دار)). و امام صادق (عليه السلام) به همين مرتبه در روايت قبلى (572) با اين گفتار:
إِنَّ عِنْدَنَا سِرّاً مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللَّهِ أَمَرَنَا اللَّهُ بِتَبْلِيغِهِ فَبَلَّغْنَا عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا أَمَرَنَا بِتَبْلِيغِهِ فَلَمْ نَجِدْ لَهُ مَوْضِعاً وَ لَا أَهْلًا وَ لَا حَمَّالَةً يَحْتَمِلُونَهُ حَتَّى خَلَقَ اللَّهُ لِذَلِكَ أَقْوَاماً خُلِقُوا مِنْ طِينَةٍ خُلِقَ مِنْهَا مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ وَ ذُرِّيَّتُهُ ع وَ مِنْ نُورٍ خَلَقَ اللَّهُ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ ذُرِّيَّتَهُ وَ صَنَعَهُمْ بِفَضْلِ رَحْمَتِه
يعنى : ((در نزد ما سرى از اسرار و علمى از علوم خداست كه خداوند ما را فرمان داد، كه آن را تبليغ نماييم ، لذا ما به كسانى كه فرمان داد رسانديم ، ولى جايگاه و اهل و حمل كننده اى نيافتيم تا براى بدوش كشيدن آن خداوند مردمى را خلق كرد كه از طينت و نورى خلق شده اند كه خداوند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل و ذريه اش (عليه السلام) را خلق كرده است ، و ايشان را به فضل رحمت خود آفريد)).
و در كافى (573) به اسنادش به مصعدة بن صدقه از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود:
ذُكِرَتِ التَّقِيَّةُ يَوْماً عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ وَ اللَّهِ لَوْ عَلِمَ أَبُو ذَرٍّ مَا فِي قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَ لَقَدْ آخَى رَسُولُ اللَّهِ ص بَيْنَهُمَا فَمَا ظَنُّكُمْ بِسَائِرِ الْخَلْقِ إِنَّ عِلْمَ الْعُلَمَاءِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَقَالَ وَ إِنَّمَا صَارَ سَلْمَانُ مِنَ الْعُلَمَاءِ لِأَنَّهُ امْرُؤٌ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلِذَلِكَ نَسَبْتُهُ إِلَى الْعُلَمَاءِ
يعنى : ((روزى از تقيه در حضور على بن الحسين امام سجاد (عليه السلام) بحث شد، حضرت فرمود: به خدا سوگند، اگر ابوذر مى دانست كه در دل سلمان چه مى گذرد او را مى كشت در حاليكه رسول خدا بين آندو عقد اخوت بست ، پس درباره دگر مردم چه مى انديشيد؟ دانش علما سخت دشوار است ، كسى جز پيامبر مرسل و يا فرشته مقرب و يا بنده اى كه خداوند دلش را به ايمان آزمود آن را نمى تواند به دوش كشد، پس ادامه داد: سلمان به اين علت از زمره علماء شد كه مردى از ما اهل بيت است و به همين خاطر به دانشمندان نسبتش دادم )).
و در اخبار بداء به اين دو مرتبه اشاره دارد، از جمله روايت كافى (574) به اسنادش به ابو بصير از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَيْنِ عِلْمٌ مَكْنُونٌ مَخْزُونٌ لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ مِنْ ذَلِكَ يَكُونُ الْبَدَاءُ وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِيَاءَهُ فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ يعنى : ((خداوند دو علم دارد: علمى مكنون و مخزون است كه جز خودش نمى داند، و از اين علم بداء صورت مى گيرد، و علمى كه به فرشتگان و رسولان و انبيايش آموخت ما اين علم را مى دانيم )).
و نيز آياتى كه دلالت دارد بر اين كه علمى كه خداوند به آن احاطه دارد علمى است كه به مرتبه مشيت رسيده است ، به اين دو مرتبه اشاره مى كند، مثل اين سخن حق تعالى : ولا يحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء يعنى : ((مردم به هيچ علمى از علوم حق احاطه پيدا نمى كنند، مگر آنچه را كه خدا بخواهد)) و نيز آيات شبيه به اين ، بنابراين ايشان حافظان سر الهى به دو معنا هستند.
در معناى كتاب
فرمود:
و حملة كتاب الله
در توضيح اين جمله بايد پرده از روى كتاب برداريم .
بدان كه كتاب عابرت از اسم اعظمى است كه خدا به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) عنايت فرمود، و آن حضرت در اهل بيت خود به جا گذاشت ، و آن مقدارى كه آن حضرت براى مردم بيان كرد مرتبه لفظى كتاب است و اين مرتبه را آن حضرت در روايت ثقلين با عترت طاهره در يك سطح قرار داد، روايت ثقلين بين فريقين شيعه و سنى متواتر است ، بلكه در بسيارى از آن احاديث الفاظ كتاب را بزرگتر از عترت طاهره قرار داد.
زراره از امام باقر (عليه السلام) روايت كرد كه : فقال لى لا خالق و لا مخلوق (575) يعنى ((به من فرمود: آن كتاب خالق نيست و مخلوق نمى باشد)).
و در برخى از اخبار ثقلين (576) آمده كتاب الله حبل ممدود من السماء الى الاءرض طرفه بيد الله يعنى : ((قرآن ريسمانى است كه از آسمان به زمين كشيده شده و آن طرفش به دست خداست )) و قرآن قبول تحريف و تغيير و تبديل نمى كند، و يك چيز است كه از پيش يك كس نازل شده است ، و همان حجت خدا بر همه مردم از پيشينيان و متاخران است ، و همان كه خداى تعالى فرمود: و انه لكتاب عزيز لا ياءتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد(577) يعنى : ((و آن كتابى گرامى است كه باطل از پيش رو و از پشت سر بدو راه نمى يابد، و از ناحيه حكيم پسنديده فرود آمده است )).
اين كتاب از عترت طاهره بزرگتر است ، چه اين كه مبداى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه اميرالمومنين (عليه السلام) درباره وى فرمود: اءنا عبد من عبيد محمد(578) و اوست كه از بيت المعمورى است كه عالم لفظ و نوشته نيست ، بيست سال و يا بيشتر قبل از وفات رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به طور اجمالى نازل شده ، آنگاه به تدريج بر آن حضرت نازل شده است .
ولى قرآنى كه دست ها نوشتند و زبانها به آن نطق كردند، افعالى حادث است كه به نوشتن نويسندگان و خواندن خوانندگان پديد آمده است اين مرتبه ، مرتبه وجود نوشتارى و لفظى است ، البته اگر بخواهند با كتابت و لفظ قرآن را كتابت كنند همين قرآن است وگرنه اين هم قرآن نيست ، و در مواردى كه شرط شده كه قرائت قرآن كنند، نيز كفايت مى كند و اجماع امت بر همين است .
به همين خاطر مولى حضرت امام رضا (عليه السلام) بنا بر روايت ياسر خادم فرمود: أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْقُرْآنِ فَقَالَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُرْجِئَةَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أَبَا حَنِيفَةَ إِنَّهُ كَلَامُ اللَّهِ غَيْرُ مَخْلُوقٍ حَيْثُ مَا تَكَلَّمْتَ بِهِ وَ حَيْثُ مَا قَرَأْتَ وَ نَطَقْتَ فَهُوَ كَلَامٌ وَ خَبَرٌ وَ قِصَصٌ (579) يعنى : ((از قرآن پرسيدند فرمود: خداوند مرجئه اى ها و ابو حنيفه را از رحمت خود دور سازد، قرآن مخلوق نيست هنگامى كه با آن سخن گفتى و قرائتش كردى و به زبان آوردى كلام و خبر و قصص است )).
در اوصياى پيامبران
و در اصول كافى (580) به اسنادش به عبدالحميد بن ابى ديلم از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود:
أَوْصَى مُوسَى ع إِلَى يُوشَعَ بْنِ نُونٍ وَ أَوْصَى يُوشَعُ بْنُ نُونٍ إِلَى وَلَدِ هَارُونَ وَ لَمْ يُوصِ إِلَى وَلَدِهِ وَ لَا إِلَى وَلَدِ مُوسَى إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَهُ الْخِيَرَةُ يَخْتَارُ مَنْ يَشَاءُ مِمَّنْ يَشَاءُ وَ بَشَّرَ مُوسَى وَ يُوشَعُ بِالْمَسِيحِ ع فَلَمَّا أَنْ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمَسِيحَ ع قَالَ الْمَسِيحُ لَهُمْ إِنَّهُ سَوْفَ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي نَبِيٌّ اسْمُهُ أَحْمَدُ مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِيلَ ع يَجِي ءُ بِتَصْدِيقِي وَ تَصْدِيقِكُمْ وَ عُذْرِي وَ عُذْرِكُمْ وَ جَرَتْ مِنْ بَعْدِهِ فِي الْحَوَارِيِّينَ فِي الْمُسْتَحْفَظِينَ وَ إِنَّمَا سَمَّاهُمُ اللَّهُ تَعَالَى الْمُسْتَحْفَظِينَ لِأَنَّهُمُ اسْتُحْفِظُوا الِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَ هُوَ الْكِتَابُ الَّذِي يُعْلَمُ بِهِ عِلْمُ كُلِّ شَيْءٍ الَّذِي كَانَ مَعَ الْأَنْبِيَاءِ ص يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ الْكِتَابُ الِاسْمُ الْأَكْبَرُ وَ إِنَّمَا عُرِفَ مِمَّا يُدْعَى الْكِتَابَ التَّوْرَاةُ وَ الْإِنْجِيلُ وَ الْفُرْقَانُ فِيهَا كِتَابُ نُوحٍ وَ فِيهَا كِتَابُ صَالِحٍ وَ شُعَيْبٍ وَ إِبْرَاهِيمَ ع فَأَخْبَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى فَأَيْنَ صُحُفُ إِبْرَاهِيمَ إِنَّمَا صُحُفُ إِبْرَاهِيمَ الِاسْمُ الْأَكْبَرُ وَ صُحُفُ مُوسَى الِاسْمُ الْأَكْبَرُ فَلَمْ تَزَلِ الْوَصِيَّة
يعنى : ((حضرت موسى (عليه السلام) به يوشع بن نون وصيت كرد، و يوشع بن نون به فرزندان هارون وصيت نمود، و به فرزندان خود و يا به فرزندان موسى (عليه السلام) وصيت ننمود، خداى عزوجل مختار است ، هر كس را براى هر امرى بخواهد انتخاب مى كند، و موسى و يوشع را به مسيح (عليه السلام) بشارت داد و هنگامى كه خداى عزوجل مسيح (عليه السلام) را به پيامبرى مبعوث كرد، حضرت مسيح (عليه السلام) به ايشان فرمود: به زودى پيامبرى خواهد آمد كه نامش احمد و از فرزندان حضرت اسماعيل است ، وى من و شما را تصديق مى كند، و عذر من و شما را بيان مى كند، اين سفارش در بين حواريون كه حافظان آن بودند در جريان و امتداد بود، علت نامگذارى ايشان به حافظان (مستحفظين ) اين است كه ايشان حافظ اسم اكبر بودند، اسم اكبر كتابى است كه به آن همه چيزهايى كه با انبياء بوده معلوم مى گردد، خداى تعالى فرمود: ((ما پيامبرانى را پيش ‍ از تو فرستاديم ، و با ايشان كتاب و ميزان فرو فرستاديم )).
كتاب اسم اكبر است ، و علت اين كه از كتاب تنها تورات و انجيل و فرقان شناخته شد، اين است كه در كتاب نوح (عليه السلام) و كتاب صالح و شعيب (عليه السلام) و ابراهيم (عليه السلام) موجود است ، خداى تعالى خبر داد كه ((اين در صحيفه هاى نخستين ، يعنى صحف ابراهيم و موسى موجود است )).
پس صحف ابراهيم (عليه السلام) كجاست ، و صحف ابراهيم (عليه السلام) همان اسم اكبر است و صحف موسى (عليه السلام) نيز اسم اكبر است ، پس پيوسته وصيت ... الحديث )).
پس اين حديث اشاره اى اجمالى به حقيقت كتاب و براهين آن دارد، و ما اركان اين بيان را دارد التحفة الرضوية الى الشيعة المرتضوية با دليل و برهان محكم كرده ايم ، به طورى كه بيش از آن متصور نيست .
در اين كه كتاب واجد حروف اسم اعظم است
اكنون كه حقيقت كتاب را دانستيد و اين كه كتاب عبارت از اسم اعظم است ، پس داراى هفتاد و سه حرف مى باشد كه خداوند يك حرف از آن را در علم غيب خود نگه داشته و هيچ فرشته مقرب و پيامبر مرسلى از آن خبر ندارد، و به هر يك از انبياء از بقيه حروف اسم اعظم چيزى داده است ، و به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آلش (عليه السلام) هفتاد و دو حرف آموخته است ، چنان كه در اصول كافى از چند طريق روايت شده است .
از جمله اسناد اصول كافى (581) به جابر از امام باقر (عليه السلام) آمده است كه :
إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً وَ إِنَّمَا كَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَتَكَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَرِيرِ بِلْقِيسَ حَتَّى تَنَاوَلَ السَّرِيرَ بِيَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ كَمَا كَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَيْنٍ وَ نَحْنُ عِنْدَنَا مِنَ الِاسْمِ الْأَعْظَمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً وَ حَرْفٌ وَاحِدٌ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى اسْتَأْثَرَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَهُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ
يعنى : ((اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است ، و آصف تنها يك حرف از آن را دارا بود، و با آن سخن گفت و زمينى كه بين او و تخت بلقيس بود منخسف كرد تا با دست خود تخت بلقيين را آورد، آنگاه زمين را همان طور كه بود با سرعتى بيش از چشم به هم زدن به حال خويش بازگشت ، و هفتاد و دو حرف از آن اسم اعظم در نزد ما موجود است ، و يك حرف در نزد خداى تبارك و تعالى موجود مى باشد كه براى خويش در علم غيبش ‍ برگزيد، و حول و قوه اى جز به خداى على عظيم نيست )).
به همين خاطر بيان همه اشياء گذشته به آنچه تا ابد خواهد شد كه خداوند مى خواهد از مراتب وجود و مفاتيح و خزائن آن در آن موجود است ، خداوند به كسانى كه آنها را آموخت هيچ يك از آنها را پوشيده نمى دارد.
اين روايت در صافى (582) و برهان نيز آمده است ظاهر اين است كه ايشان نيز روايت را از توحيد گرفته اند.
در صافى روايت شده است كه : از امام صادق شنيدم كه مى فرمود: ((هيئتى از فلسطين بر امام باقر (عليه السلام) وارد شدند و از وى درباره مسائلى پرسيدند، آن حضرت به ايشان پاسخ داد، آنگاه ايشان از صمد پرسيدند:
فَقَالَ تَفْسِيرُهُ فِيهِ الصَّمَدُ خَمْسَةُ أَحْرُفٍ فَالْأَلِفُ دَلِيلٌ عَلَى إِنِّيَّتِهِ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ ذَلِكَ تَنْبِيهٌ وَ إِشَارَةٌ إِلَى الْغَائِبِ عَنْ دَرْكِ الْحَوَاسِّ وَ اللَّامُ دَلِيلٌ عَلَى إِلَهِيَّتِهِ بِأَنَّهُ هُوَ اللَّهُ وَ الْأَلِفُ وَ اللَّامُ مُدْغَمَانِ لَا يَظْهَرَانِ عَلَى اللِّسَانِ وَ لَا يَقَعَانِ فِي السَّمْعِ وَ يَظْهَرَانِ فِي الْكِتَابَةِ دَلِيلَانِ عَلَى أَنَّ إِلَهِيَّتَهُ لَطِيفَةٌ خَافِيَةٌ لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا يَقَعُ فِي لِسَانِ وَاصِفٍ وَ لَا أُذُنِ سَامِعٍ لِأَنَّ تَفْسِيرَ الْإِلَهِ هُوَ الَّذِي أَلِهَ الْخَلْقُ عَنْ دَرْكِ مَائِيَّتِهِ وَ كَيْفِيَّتِهِ بِحِسٍّ أَوْ بِوَهْمٍ لَا بَلْ هُوَ مُبْدِعُ الْأَوْهَامِ وَ خَالِقُ الْحَوَاسِّ وَ إِنَّمَا يَظْهَرُ ذَلِكَ عِنْدَ الْكِتَابَةِ فَهُوَ دَلِيلٌ عَلَى أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَظْهَرَ رُبُوبِيَّتَهُ فِي إِبْدَاعِ الْخَلْقِ وَ تَرْكِيبِ أَرْوَاحِهِمُ اللَّطِيفَةِ فِي أَجْسَادِهِمُ الْكَثِيفَةِ فَإِذَا نَظَرَ عَبْدٌ إِلَى نَفْسِهِ لَمْ يَرَ رُوحَهُ كَمَا أَنَّ لَامَ الصَّمَدِ لَا تَتَبَيَّنُ وَ لَا تَدْخُلُ فِي حَاسَّةٍ مِنْ حَوَاسِّهِ الْخَمْسِ فَإِذَا نَظَرَ إِلَى الْكِتَابَةِ ظَهَرَ لَهُ مَا خَفِيَ وَ لَطُفَ فَمَتَى تَفَكَّرَ الْعَبْدُ فِي مائية [ مَاهِيَّةِ ] الْبَارِئِ وَ كَيْفِيَّتِهِ أَلِهَ فِيهِ وَ تَحَيَّرَ وَ لَمْ تُحِطْ فِكْرَتُهُ بِشَيْءٍ يَتَصَوَّرُ لَهُ لِأَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُ الصُّوَرِ فَإِذَا نَظَرَ إِلَى خَلْقِهِ ثَبَتَ لَهُ أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُمْ وَ مُرَكِّبُ أَرْوَاحِهِمْ فِي أَجْسَادِهِمْ وَ أَمَّا الصَّادُ فَدَلِيلٌ عَلَى أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَادِقٌ وَ قَوْلُهُ صِدْقٌ وَ كَلَامُهُ صِدْقٌ وَ دَعَا عِبَادَهُ إِلَى اتِّبَاعِ الصِّدْقِ بِالصِّدْقِ وَ وَعَدَ بِالصِّدْقِ دَارَ الصِّدْقِ وَ أَمَّا الْمِيمُ فَدَلِيلٌ عَلَى مُلْكِهِ وَ أَنَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَمْ يَزَلْ وَ لَا يَزَالُ وَ لَا يَزُولُ مُلْكُهُ وَ أَمَّا الدَّالُ فَدَلِيلٌ عَلَى دَوَامِ مُلْكِهِ وَ أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دَائِمٌ تَعَالَى عَنِ الْكَوْنِ وَ الزَّوَالِ بَلْ هُوَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مُكَوِّنُ الْكَائِنَاتِ الَّذِي كَانَ بِتَكْوِينِهِ كُلُّ كَائِنٍ ثُمَّ قَالَ ع لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْمِيَ الَّذِي آتَانِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحِيدَ وَ الْإِسْلَامَ وَ الْإِيمَانَ وَ الدِّينَ وَ الشَّرَائِعَ مِنَ الصَّمَدِ وَ كَيْفَ لِي بِذَلِكَ وَ لَمْ يَجِدْ جَدِّي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع حَمَلَةً لِعِلْمِهِ حَتَّى كَانَ يَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ وَ يَقُولُ عَلَى الْمِنْبَرِ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَإِنَّ بَيْنَ الْجَوَانِحِ مِنِّي عِلْماً جَمّاً هَاهْ هَاهْ أَلَا لَا أَجِدُ مَنْ يَحْمِلُهُ أَلَا وَ إِنِّي عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَ لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الاْخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ ثُمَّ قَالَ الْبَاقِرُ ع الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنَا وَ وَفَّقَنَا لِعِبَادَتِهِ الْأَحَدِ الصَّمَدِ الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ وَ جَنَّبَنَا عِبَادَةَ الْأَوْثَانِ حَمْداً سَرْمَداً وَ شُكْراً وَاصِباً
يعنى : ((تفسير صمد در خودش مى باشد، صمد پنج حرف است : الف دليل بر وجود خدا دارد و آن مفاد آيه شريفه : خداوند خود شهادت داد كه او خدايى است و جز او خدايى نيست و ((هو)) اشاره به غائب از ادراك حواس دارد.