سلامتى تن و روان

دكتر محمود بهشتى

- ۱۰ -


روح خدايى انسان نيز بعد از ساطع شدن از ذات لايزال الهى و آمدن و مجاور شدن با تن و نفس همان حالت گذشتن نور از موانع و شيشههاى مختلف را دارد.
حجابهاى تن و نفس، شفافيّت اصلى نور را با كدورتهاى خود در هم آميزند.
مثال ديگر آن، آينهاى است كه آن پاكى و شفافيّت اصلى را ندارد و كدورتهايى روى آن است كه باعث مىشود تصوير كامل در آن انعكاس نيابد.
انسان آينه تمام نماى حق است، به شرطى كه اين آينه زنگارى نداشتهباشد.
حجابهاى ظلمانى، همان رذايل اخلاقى، گناهان و هواهاى نفسانى هستند، و در يك جمله همه بديها، حجابهاى ظلمانى ما هستند و اينها بين ما و خداى ما مانع مىشوند.
بديها، بسته به تناسب خود و تناسب روحى انسان، نوعى خصوصيّت عينى به وجود مىآورند (و نه اعتبارى).
براى مثال، وجود حسد و ريا، نوعى خصوصيّت است كه در وجود ما عينيت دارد و رنگ خاصى است كه در ما كارسازى مىكند.
(صبغة الله ومن أحسن مِن الله صبغة ونحن له عابدون)

]اين است[ نگارگرى الهى; وكيست خوش نگارتر از خدا؟ وما او را پرستندگانيم.
(كلاّ بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون كَلاّ إنّهم عَن رَبّهم يومئذ لمحجوبون)

نه چنين است، بلكه آنچه مرتكب مىشوند زنگار بر دلهايش بستهاست، زهى پندار، كه آنان در آن روز، از پروردگارشان سخت محجوبند.
آيات بالا، از تكذيبكنندگان آيات الهى، كه حجابهاى ظلمانىاند، خبر مىدهند و مىفرمايند كه اين خصوصيتها و رنگها كه خود آنها كسب كردهاند، حجاب قلب آنهاست و به دليل وجود اينهاست كه آنها از پروردگارشان محجوبند.
از آنچه گذشت متوجه شديم كه هر صفت رذيلهاى حجاب ظلمانى است بين ما و خدا.
اين حجاب، چهره اصلى انسانى ما را، كه ارتباط مستقيم با خدا دارد، مىپوشاند.

حجاب ميان انسان و خدا

در نزد خدا، هيچ چيز محجوب نيست، و اين در آيات قرآنى به خوبى روشن است:
(إنّ الله لا يخفى عليه شىء فى الأرض ولا فى السّماء)

در حقيقت، هيچ چيز ]نه[ در زمين و نه در آسمان بر خدا پوشيده نمىماند.
و يا مىفرمايد:
(هو معكم أينما كنتم)

هر كجا باشيد، خدا با شماست.
بنابراين، در منطق قرآن و عقل، همه چيز مشهود حضرت حق است و هيچ چيز محجوب از او نيست.
خداوند، محل افتادن همه قطرات باران را مىداند و محل سبز شدن همه ساقههاى درختان را.
خداوند حتى اگر ذرهاى به اندازه خردلى، در دل سنگى باشد (آيه 16 سوره لقمان) مىداند.
با دقت در موارد فوق، غير از اين كه مىفهميم اين چه خدايى است و در معرفت او كاملتر مىشويم، اين نتيجه را نيز مىگيريم كه خدا، نزد همه اشيا حاضر است.
اما چگونه است كه اشيا از او محجوبند؟ جواب آن خيلى روشن است و آن اين كه از طرف انسان حجاب خودى است كه مانع است و گرنه عين ربط انسان و هستى با خدا به جاى خود، هست.
ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيستتو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز

19 ـ حجابهاى نورانى

گفتيم كه حجابهاى ظلمانى، همه بديهاى ما را شامل مىشود.
اما سالك الى الله، بعد از برداشتن حجابهاى ظلمانى، به عالم نور وارد مىشود:
(الله ولىّ الَّذين آمنوا يخرجهم من الظّلمات إلى النّور)

خداوند سرور كسانى است كه ايمان آوردهاند.
آنان را از تاريكيها به سوى روشنايى مىبرد.
عالم نور نيز مرحلهاى است كه بعد از برداشتن حجابهاى ظلمانى، نصيب ما مىشود و به آن مىرسيم; مثل بندگى، عمل خوب، كمالات، شهودها و كشفها.
نكته مهم اين است كه از اين مرحله نيز بايد بگذريم و به هدف نهايى كه همان وصال حق است و لقاء الله برسيم.
پس، بايد مواظب باشيم كه مواردى كه در عالم نور متذكر مىشويم، مبدّل به حجابى نشود (= حجاب نورانى) و همين است كه در دعاى زيباى شعبانيّه داريم:
إلهى هب لى كمال الإنقطاع إليك وانور أبصار قلوبنا بضياء نظرها إليك حتّى تخرق أبصار القلوب حجب النّور فتصل إلى معدن العظمة وتصير أرواحنا معلّقه بعزّ قدسك.
خدايا! به من، كمال انقطاع را عنايت فرما، و چشم و دلم را از نورى كه به تو نظر مىكند و تو را مىبيند، روشن فرما، تا حجابهاى نورانى را بشكافد و پيش برود و به معدن عزت تو برسد، و ارواح ما متعلّق به عزّ قدس تو باشد.
از اين رو، بايد مواظب باشيم كه بعد از عبور از حجابهاى ظلمانى، در حجابهاى نورانى، كه همه خوبيهاى ماست (همان طور كه حجابهاى ظلمانى، همه بديهاى مايند) نمانيم و يا حتى مغرور نشويم و شيفته آنها نشويم تا به مرتبه اصلى و شأن نهايى خود، كه وصال حق است و محو در او، برسيم.
خلاصه اين كه انسان از ظلمات به نور و وصال مىرسد و همين است كه خداوند در آيه اوّل سوره ابراهيم(عليه السلام)مىفرمايد:
(الر كتاب أنزلناه إليك لتُخرج النّاس مِنَ الظّلمات إلى النّور بإذن ربّهم إلى صراط العزيز الحميد)

كتابى است كه آن را به سوى تو فرود آورديم تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاريكيها به سوى روشنايى بيرون آورى; به سوى راه آن شكستناپذير ستوده.
اين آيه اشاره است به ورود به نور، بعد از ظلمات و سپس اين نور، ما را به دو اسم حميد و عزيز رهنمود مىكند كه همان وجوه پروردگار هستند.
اين وارد شدن و رسيدن، در قالب الفاظ و عبارات نمىگنجد و حقيقت آن را آنان كه رسيدهاند، مىدانند و «آن را كه خبر شد، خبرى بازنيامد.»
با كفش درياى كلى را اتصالهست بىچون و چگونه در كمالاتصالى بىتكلف بىقياسهست رب الناس را با جان ناساتصالى كه نگنجد در كمالگفتنش تكليف باشد والسلامدر همين رسيدنهاست كه انسان شامل حال و حديث زير مىشود:
قلب المؤمن عرش الرّحمن.
قلب مؤمن، عرش پروردگار است.
لا يسعنى سمائى ولا أرضى ويسعنى قلب عبدى المؤمن.
من در زمين و آسمان نمىگنجم، بلكه در قلب بنده مؤمن مىگنجم.
آن صفاى آينه، وصف دل استصورت بىمنتها را قابل استصورت بىصورت بىحد غيبز آينه دل تافت بر موسى ز جيبگرچه آن صورت نگنجد در فلكنه به عرش و كرسى و نى بر سمكز آنكه محدود است و معدود است آنآينه دل را نباشد حد بداناهل صيقل رستهاند از بو و رنگهر دمى بينند خوبى بىدرنگعكس هر نقشى نتابد تا ابدجز ز دل، هم با عدد هم بىعددتا نقوش هشت جنّت تافتهاستلوح دلشان را پذيرا يافتهاستبرترند از عرش و كرسى و سماساكنان مقعد صدق خداصد نشان دارند و محو مطلقاندچه نشان بل عين ديدار حقاند

20 ـ خروج از حجابها

بهترين راهها براى رهايى از حجابها، تعبد كامل پروردگار و تبعيّت كامل از قرآن است كه اين راه فطرت و هدايت الهى است.
در قرآن آمده است:
(وَمن يُسلِم وجههُ الى الله وهو مُحسِن فقد استَمسكَ بالعُروة الوثقى وإلَى الله عاقِبةُ الاُمور)

و هر كس خود را ـ در حالى كه نيكوكار باشد ـ تسليم خدا كند، بىگمان در ريسمان استوارترى چنگ در زده، و فرجام كارها به سوى خداست.
تعبد كامل پروردگار، حالتى در قلب انسان پديد مىآورد كه جز خدا، چيزى در آن راه نمىيابد.
پس ايمان و عمل به آنچه قرآن مىگويد، بايد مورد نظر باشد.
بايستى از هر گونه تخطّى و تخلّف و دخالت دادن رأى و نظر و خواستههاى خود و ديگران اجتناب نمود كه در قرآن مىفرمايد:
(قُل اِنَّ هُدَى الله هُوَ الهُدى وَاُمِرنا لنسلَم لِرَبّ العالَمين)

بگو:
هدايت خداست كه هدايت ]واقعى[ است و دستور يافتهايم كه تسليم پروردگار جهانيان باشيم.
فطرت انسان نيز همين است كه قرآن كريم مىفرمايد:
(فأقِمْ وَجهَك لِلدّين حَنيفاً فطرتَ اللهِ الّتى فطر النّاس عَليها)

پس، روى خود را با گرايش تمام به حق، به سوى اين دين كن، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است.
و اين، همان راه تكوين و تعيين شده در آفرينش است.
اگر انسان تعبد كامل نداشته باشد و راهها را به صورت ناقص و آميخته با هم در پيش گيرد، به نتيجه كامل نيز نمىرسد و خطر اغواى شيطان و انحرافها بيشتر مىشود; زيرا ممكن است امر بر او مشتبه و راه ورود شيطان هموارتر گردد.
حتى ممكن است در چنين مواردى، حق را باطل و باطل را حق و خيال را واقعيت و واقعيت را خيال، و نيست را هست و هست را نيست بداند و ببيند.
خدا درباره سالك الى الله، كه تعبد كامل پروردگار را دارد، مىفرمايد:
(الله ولىّ الذين آمنوا يخرجهم من الظّلمات إلى النّور)

خداوند سرور كسانى است كه ايمان آوردهاند.
آنان را از تاريكيها به سوى روشنايى مىبرد.
او تحت ولايت حضرت حق است و سرانجام، در قرآن كريم چنين مىفرمايد:
(وَأَنَّ هذا صراطى مستقيماً فاتَّبعوهُ ولا تَتَّبعوا السُّبُلَ فَتَفِرّقَ بِكُم عن سبيله ذلِكُم وَصّكُم بِه لَعَلَّكُم تتّقون)

و ]بدانيد[ اين است راه راست من.
پس، از آن پيروى كنيد و از راهها]ى ديگر[ كه شما را از وى پراكنده مىسازد، پيروى مكنيد.
اينهاست كه ]خدا[ شما را به آن سفارش كردهاست، باشد كه به تقوا گراييد.
آيا با رياضت و مجاهدت مىتوان از حجابهاى ظلمانى رهايى يافت؟ در خروج از حجابهاى ظلمانى، مجاهدت و رياضت ممكن است چندان نتيجه مطلوبى ندهد، به خصوص اگر اين مجاهدتها و رياضتها انتخابى و صليقهاى نيز باشد، اما ممكن است در يك بُعد و يك انتخاب، به نتيجهاى برسد; مثل برخى افراد كه سالك راه حق نيستند، اما در اثر رياضت بسيار ممكن است صاحب اراده يا نفوذهايى شوند.
مهم اين است كه سالك راه حق، براى برداشتن حجابها بايد از راههاى معيّن شده از طرف پروردگار در قرآن و با تزكيه نفس و تعالى در همه ابعاد، خود را پاك نمايد و مواظب باشد كه از صراط مستقيم تكوينى، كه طريق صحيح سلوك الى الله است، منحرف نشود و اگر حالاتى خاص را نيز دريافت، او را فريب ندهد; چنان كه در يك مرتاضِ غير راه خدا نيز اين حالات هست و او ممكن است به كارهاى خارق العاده دست يابد، حتى اگر نيّت و اهداف او خدايى نباشد.
پس گفتيم كه در خروج از حجابهاى ظلمانى، مجاهدتهاى ناقص به نتيجه مطلوب نمىرسد و در خروج از حجابهاى ظلمانى، علم و عمل جامع و كامل همه جانبه نياز است; يعنى سالك الى الله بايد همه آنچه از جانب خداى متعال به او ابلاغ گرديده، به همان نحو كه بيان شدهاست، ياد بگيرد و به آن علم و اطلاع كامل داشتهباشد.
در اين راه، كه آن را «مجاهدت علمى» مىناميم، سالك بايد هر چه مىتواند سعى كند كه طريق الى الله را بيشتر كشف نمايد، اما صحيح و جامع; همان طور كه خدا فرمودهاست.
در اصول كافى از امام صادق(عليه السلام) نقل شدهاست:
العامل على غير بصيرة كالسّائر على غير الطّريق لايزيده سرعة السّير إلاّ بُعداً.
كسى كه بدون بصيرت عمل مىكند، مانند كسى است كه در غير راه افتاده و بيراهه مىرود.
سرعت حركت وى هر چه بيشتر شود، او را از هدف و مقصد دورتر كند.
يعنى نداشتن بصيرت كافى به راه ارائه شده از جانب خداى متعال و قدم گذاشتن در راه با توجه به خطرات نفس و شيطان، ما را به مقصد نمىرساند.
با توضيحاتى كه دادهشد، به اين حقيقت مىرسيم كه براى خروج از همه حجابهاى ظلمانى به گونهاى كه اين حجابها، در همه ابعاد از قلب سالك الى الله برطرف شود، راهى جز صراط مستقيم قرآن وجود ندارد و سالك طريق بايد در مرحله اوّل سلوك خود، در تحصيل علم كامل به صراط قرآنى بكوشد و طريق ارائه شده در متون اسلامى را آنچنان كه هست، بشناسد.
در مرحله دوم، به همه آنچه ارائه شده، عمل كند و صراط مستقيم الى الله را با همه ابعادش در پيش گيرد، و اگر در مرحله تحصيل علم به طريق و يا در مرحله عمل به طريق و سلوك آن مجاهدت كامل نكند و سستى و مسامحه كند و يا در هر دو مرحله به خود اجازه سستى و كوتاهى بدهد و مجاهدت لازم را نداشتهباشد، مسلّماً در حجابهاى ظلمانى خواهد ماند.
سالك بىخبر، كه علم جامع و معرفت كامل نسبت به صراط مستقيم اسلامى ندارد و از علم ناقصى برخوردار است، گوشههايى از صراط مستقيم قرآنى و اسلامى را شناخته و از بقيه بىخبر مانده و بدون اين كه مجاهدت علمى كامل بكند و راه خدا را به گونهاى كه ابلاغ شده بشناسد و قدم در طريق سلوك صحيح بگذارد، گمان مىكند كه در صراط الى الله حركت مىكند و راهى كه در پيش گرفته به حضرت حق مىرسد و در جهت قرب الى الله پيش مىرود و با همين گمان، عمر خود را ضايع مىكند و خود را باطل و هلاك يمىگرداند.
مث از يك سو به ذكر و فكر مىپردازد و به اوراد و اذكار و بعضى نمازها و دعاها و حتى به شب زندهداريها مىپردازد و از سوى ديگر به لحاظ اين كه فاقد معرفت كامل به صراط مستقيم و از همه ابعاد آن بىخبر است، بسيارى از وظايف عبودى را ترك مىكند و به بسيارى از مهلكات توجه نمىكند و به بعضى از خصلتها و خُلقها و صفتهاى خطرناك و هلاكتآور، كه سد راه و حجاب قلب است، ناآگاه است و در تطهير خود از آنها نمىكوشد و به برخى يا بسيارى از هواها وعلقههاى نفسانى خود، كه هركدام به شكلى مانع حركت و قرب است، توجه نمىكند و به تجريد دل از آنها نمىپردازد.

خلاصه راههاى خروج از حجابهاى ظلمانى

متوجه شديم كه انسان در سه وضعيّت مىتواند قرارگيرد:
1 ـ غفلت از مقصد;2 ـ توجه ناقص (= عبوديت ناقص);3 ـ توجه كامل (= عبوديّت كامل).

1 ـ غفلت از مقصد:

همان توجه به تعلقات و فرعيّات و اصل انگاشتن آنهاست كه باطل است و انسان را به جايى نمىرساند; زيرا جذبه حق در آن نيست.
همان گونه كه تعلقات را در فصل پيش توضيح داديم، اكنون در اين جا از آيات زير نيز به عنوان شاهد كمك مىگيريم:
(ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه)

خداوند براى هيچ مردى در درونش دو دل ننهادهاست.
(يأرأيت من اتّخذ إلهه هواهُ أفأنت تَكُون عليه وكي أم تَحسبُ أَنَّ يأكثرهم يسمعُون أو يعقلون إن هم إلاّ كالأنعام بل هم أضَلّ سبي)

آيا آن كس كه هواى ]نفس[ خود را معبود خويش گرفتهاست ديدى؟ آيا مىتوانى ضامن او باشى؟! يا گمان دارى كه بيشترشان مىشنوند يا مىانديشند؟! آنان جز مانند ستوران نيستند، بلكه گمراهترند.
انسانى كه ادراك حقيقى خود را از دست مىدهد و به ادراكات وهمى و خيالى (= تعلقات) مىپردازد، مسلّماً از حيوانى كه ادراك را مىگيرد و تعلقاتى هم ندارد، پستتر مىشود و اين زيان و تأسفى عجيب است.
(وضلَّ عنهُم ماكانوا يدعونَ مِن قبلُ وظنُّوا ما لَهُم مِن مَحيص)

و آنچه از پيش مىخواندند، از ]نظر[ آنان ناپديد مىشود و مىدانند كه آنان را روى گريز نيست.
در نتيجه، آن كسى كه به غير حق مىپردازد، به هيچ چيز نمىرسد; زيرا تمام مظاهر اين دنيا جلوهاى از اصل است و روزى مىرود نزد اصل آن چيز و براى انسان كه به فرع آن چيز در اين دنيا توجه داشته است، در جهان آخرت چيزى نمىماند.

2 ـ توجه ناقص (= عبوديت ناقص):

ي اوّ، انسان طعم حقيقت را به طور كامل نمىچشد.
ثانياً، انسان با درهم آميختن حقيقت و غير حقيقت سردرگم مىشود و دچار يك دسته اشتباهاتى مىگردد كه حتى گاهى حق را رها مىكند و باطل را مىگيرد و گاهى باطل را حق مىپندارد.
گاهى يك دسته كشف و شهوداتى براى او حاصل مىشود كه آنها را از طريق رياضت كسب كرده است و در جهت حق نيستند و امر بر وى مشتبه گرديدهاست.
همين است كه ملاّصدرا مىگويد:
«اگر همه نقصها را برطرف نكردى، انگار كه هيچ كدام را برطرف نكردهاى و در سير الى الله با نقص به جايى نمىرسى.»

3 ـ عبوديت كامل:

عبوديّت و تسليم كامل، انسان را در ارتباط با هدايت و قواعد و قوانين تكوينى قرار مىدهد، ضمن اين كه مىدانيم خود عبادت يا هر عمل خوبى منشأ اثر مستقيم نيست، بلكه از قوانين ربوبى خداست كه به انسان كمك مىكند تا به قواعد تكوينى دسترسى يابد.
پس، هدايت به ظاهر تشريعى است، اما در باطن و در حقيقت، تكوينى است و خلاصه اين كه با تعبد و عبوديّت و تسليم كامل، نظام تكوين در خدمت انسان قرار مىگيرد.
قرآن كريم در اين باره مىفرمايد:
(فَأقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت الله الّتى فطرالنّاس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدّين القيّم ولكن أكثر النّاس لايعلمون)

پس روى خود را گرايش تمام به حق، به سوى اين دين كن، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشتهاست.
آفرينش خداى تغييرپذير نيست.
اين است همان دين پايدار، ولى بيشتر مردم نمىدانند.
خلاصه بحث اين كه مدد الهى در تسليم مطلق به خدا و قبول كامل شريعت است و اگر انسان دستورهاى خدا را به گونه كامل انجام دهد و قاعده كمك خدا را هم تكوينى بداند، به همه چيز مىرسد و اين را در ايمان كامل و يقين كامل به خوبى مىيابد.
كسى كه به يقين كامل برسد، به اذن الله تكوين را در اختيار مىگيرد و اگر نظام تكوين در خدمت انسان قرار گيرد، حتى عيوب انسان را نيز برطرف مىكند و راه را به انسان نشان مىدهد.
(والّذين جَاهَدُوا فينا لَنهدينّهم سبلنا وإنّ الله لمع المحسنين)

و كسانى كه در راه ما كوشيدهاند، به يقين راههاى خود را بر آنان مىنماييم و در حقيقت، خدا با نيكوكاران است.
سالك الى الله در صورتى كه به عبوديّت و ايمان و يقين كامل برسد، تحت ولايت حق مىرسد (طبق آياتى كه اشاره شد) و از خطر شيطان و لغزشها در امان مىماند (هو محسن) و باب مكاشفات و عنايات الهى به روى او باز مىشود و همه بحث خروج از حجابهاى ظلمانى در اين آيه خلاصه مىشود كه:
(وَأَنَّ هذا صراطى مستقيماً فاتّبعُوُه ولا تتّبعوا السُّبُلَ فَتَفَرّق بِكُم عن سبيله ذلكم وَصّكم به لَعَلَّكُم تَتَّقُون)

و ]بدانيد[ اين است راه راست من.
پس، از آن پيروى كنيد.
و از راهها]ى ديگر[ كه شما را از راه وى پراكنده مىسازد، پيروى مكنيد.
اينهاست كه ]خدا[ شما را به آن سفارش كردهاست، باشد كه به تقوا گراييد.
در عبوديّت كامل، انسان شريعت را نه به عنوان رفع تكليف، بلكه به عنوان وسيله سلوك تكوينى مىنگرد.
دين بايد وسيله رسيدن به خدا شود، نه رفع تكليف ظاهرى.

* * *

فصل ششم : مراتب رسيدن به كمال و حقيقت

مقدّمه

ياصو انسان دو مقصد مىتواند داشتهباشد:
يكى مقصد دنيوى و آنچه در دنياست و رسيدن به آن كه در اين راه مىتواند سرمايه دنيوى را به دست آورد و به هرحال به دنيا برسد; و مقصد دوم، كه هدف اعلاى حيات انسانى است، قرب به پروردگار و وصال حق است.
در مقصد اوّل، كه هدف دنياست، فقط در صورتى مطلوب و مجاز است كه از دنيا، به قرب به خدا برسيم و گرنه، سرمايه دنيوى، به هرحال، موقتى و گذاراست و مستيها و نعمتهاى دنيا، مستى حقيقى نيست (مستى ما از شرابى ديگر است) و جان ما را قانع نمىكند.
آنچه جان ما را سيراب مىكند، قرب به خدا و سركردن با خداست.
در فصل پنجم، از موانع رشد و كمال سخن گفتيم و بيان كرديم كه اين موانع همه بديهاى انسان را شامل مىشوند و در اين فصل، از تحولات درونى انسان به سوى هدف عالى حيات و رسيدن به خدا سخن مىگوييم.
نكته بسيار عميق و با ارزش و درخور تأمل اين است كه اين تحولات در بيرون انسان نيستند و اين مراحل سير و سلوك و رسيدن و شدن، در درون خود انسان پديد مىآيند.
در فصل حاضر از موضوعات زير بحث مىكنيم:
1 ـ طلب;2 ـ بيدارى;3 ـ تزكيه نفس;4 ـ تحول احوال;5 ـ عشق;6 ـ حيرت;7 ـ فنا;8 ـ توحيد.

1 ـ مرتبه طلب

در مقدّمه، شرح داديم كه ما دو مطلوب داريم:
خدا و غير خدا.
مطلب ما و طلب جان ما، خداست.
غير خدا، جز ابزارى براى رسيدن به خدا، مفهومى ديگر ندارد.
پس، بايد مطلوب خود را گم نكنيم يا غير مطلوب را به جاى مطلوب نگيريم.
در سوره كهف، آيه 28 آمده است:
(واصبر نفسك مع الّذين يدعون ربّهم بالغداوة والعشىّ يريدون وجهه ولا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدّنيا ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا واتّبع هوائه وكان أمره فرطا)

و با كسانى كه پروردگارشان را صبح و شام مىخوانند ]و[ خشنودى او را مىخواهند، شكيبايى پيشه كن، و دو ديدهات را از آنان برمگير كه زيور زندگى دنيا را بخواهى، و از كسى كه قلبش را از ياد خود غافل ساختهايم و از هوس خود پيروى كرده و ]اساس [كارش بر زيادهروى است، اطاعت مكن.
ماحَصَل معناى دلنشين آيه فوق مقايسهاى است ميان (يُريدون وجهه)

(= در طلب وجه خدا) و (تريد زينة الحيوة الدنيا)

(= طالبان زينت دنيا) كه ميانشان فرق فراوان است و گويى كه در تضاد هستند.
نكته مهم اين كه، طلب در همه هستى وجود دارد و انسان، كه اشرف مخلوقات است، بايد متوجه شود كه در اين طلب از ديگر موجودات و هستى، عقب نيفتد.
غفلت انسان در اين است كه مطلوب اصلى را رها كند و به مطلوبهاى خيالى دل بندد، و در نتيجه، از مطلوب اصلى بازماند.
رسيدن به مطلوب اصلى، مطلوبهاى فرعى را نيز در دل دارد; چرا كه ما يك حالت يوسفى داريم و يك حالت يوسف زايندگى.
يوسفى دنيا و مافيها، نبايد ما را از يوسف زاينده (خدا) غافل كند.
يوسف زاينده بىنهايت يوسف دارد.
چون به دريا مىتوانى راه يافتسوى يك شبنم چرا بايد شتافتقطره باشد هر كه را دريا بودهر كه جز دريا بود سودا بودهر كه داند گفت با خورشيد رازكى تواند ماند از يك ذره باز،

مراتب طلب

طلب داراى مراتبى است كه اين مراتب، تا بىنهايت ادامه دارد.
سالك الى الله بايستى چون پلههاى نردبان، اين مراتب را طى كند، اما در مجموع، مىتوان به مراحل سهگانه زير نيز اشاره نمود:
مراحل ابتدايى:
شكستن خود، در جهت انجام واجب و دورى از حرام.
مراحل متوسط:
شكستن خود، در جهت عبوديّت و بندگى.
مراحل نهايى:
فناى وصفى و فعلى و ذاتى، در ذات احديّت.
پس عدم گردم، عدم چون ارغنونگويدم كانّا اليه راجعون،

دوام طلب

به علت بىنهايت بودن پلههاى نردبان طلب، نبايد در موقع صعود در هيچ پلهاى توقف كنيم.
بايد در صعود خود، دوام داشتهباشيم و هيچ يك از مراتب صعود، ما را نفريبد.
ضمناً بايد دوام نعمت طلب را با شكر بر آن، مداوم كنيم.
خداوند بزرگ، در آيه 17 سوره عنكبوت مىفرمايد:
(فابتغوا عند الله الرّزق واعبدوه واشكروا له إليه ترجعون)

پس روزى را پيش خدا بجوييد و او را بپرستيد و وى را سپاس گوييد، كه به سوى او بازگردانيده مىشويد.
خداوند در اين آيه، به وضوح، طلب و پايدارى در طلب و شكر آن اعمال عبودى را گوشزد مىفرمايد.

موانع طلب

موانع طلب در درون ما، هواى نفس و خواستهاى غير منطقى نفس و تن است، و در بيرون ما شيطان است; يعنى در حقيقت، موانع طلب، در درون خود ما جاى دارند.
منِ مجازى انسان، كه همان مجموعه خواستهاى غير منطقى نفس و تن است، انسان را به سوى غير خدا دعوت مىكند و در حقيقت انسان را به غفلت مىبرد و از راه بازمىدارد.

نشانههاى طلب

از نشانههاى طلب، دردمندى و پايدارى در رسيدن به وجه الله است.
خداوند بزرگ در آيه آخر سوره كهف مىفرمايد:
(يفمن كان يرجوا لقاء ربّه فليعمل عم صالحاً ولا يشرك بعبادة ربّه أحداً)

پس، هر كس به لقاى پروردگار خود اميد دارد، بايد به كار شايسته بپردازد و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد.
دردمندان را نباشد فكر غيرخواه در مسجد برو خواهى به ديرغفلت و بىدرديت فكر آورددر خيالت نكته تكبر آوردجز غم دين نيست صاحب درد رامىشناسد مرد را و گرد راحكم حق را بر سر و رو مىنهدحفظ و فكر خويش يكسو مىنهدبايد مواظب باشيم كه مدعى دروغين طلب نباشيم، بلكه با حضور قلب و عمل صالح طلب را نشان دهيم.

مجاهدت در راه طلب

مجاهدت در راه طلب، دورى از هواى نفس و فريب شيطان است كه اين دو، دشمن اصلىاند.
مجاهدت در راه طلب، همان تزكيه و مقيّد بودن به تكليف است و در اين راه بايد به تدريج عمل كرد.
هر چه طلب جدىتر باشد، مجاهده قويتر است و اگر سالك به تكليف خود (كه هميشه بار سنگينى بر دوش اوست)، درست عمل كند، عين مجاهده در راه طلب خواهد بود.

كمك گرفتن از علم و صبر در راه طلب

هر چه سالك در مراحل و مراتب سلوك پيشرفت كند، بايد به مجاهده و مراقبه دقيقترى بپردازد، تا جايى كه به توفيق الهى، مراحل و منازل را يكى بعد از ديگرى پشت سر نهد و به بقاى بعد از فناى كامل رسد.
در اين هنگام، او مىشود محلّ تجلّى حق، و اين جاست كه تدبير خداى متعال، جايگزين تدبير او مىشود، و اختيارش، اختيار پروردگار است.
صبر، براى پايدارى در راه طلب نياز اصلى است.
طالبان را صبر مىبايد بسىطالب صابر نيفتد هر كسىتا طلب در اندرون نايد پديدمشك در نافه ز خون نايد پديدو علم نيز چراغى فراروى راه طلب است; چرا كه سالك الى الله براى پيمودن راه، نياز به معرفت و شناخت دارد كه علم، مقدّمه آن است.
جمله تاريكى است اين محنتسراعلم در وى چون چراغى رهنماى

2 ـ مرتبه بيدارى

در فصلهاى پيشين اشارهكرديم كه انسان، در مرتبه منِ روحى يا مرتبه نازله روح قرار دارد و بايستى به مقام اصلى خود، كه مقام روح است، برسد.
تا هنگامى كه او در مرتبه نازله است، در همان مرتبه غفلت جاى دارد كه در آن مرتبه، منِ مجازى، كارساز و هواى نفس حاكم و در اين وضعيّت انسان در عذاب ناشى از آن مقام اصلى خود، كه عين ربط با خداست، گرفتار است.
اما اگر انسان حالت فراق و هجران و غربت خود را حس كند و متوجه شود كه در ارتباط با خداى خود، همه نقصها بر طرف مىشود و به كمال مىرسد، اين حالت را حالت «يقظه» يا هوشيارى و يا حالت بيدارى مىنامند كه ما در اين قسمت، با نام «بيدارى» از آن بحث مىكنيم.
در حقيقت، در بيدارى انسان، دردى را حس مىكند كه داروى اين درد، خداست.
اُستُن اين عالم اى جان غفلت استهوشيارى اين جهان را آفت استهوشيارى زان جهان است و چو آنغالب آيد نيست گردد اين جهاندر باره بيدارى شرح نكات زير در اين جا شايسته مىنمايد:
1 ـ چگونه بيدارى را جايگزين غفلت كنيم;2 ـ تبديل خودمحورى به خدامحورى در پناه نور بيدار;3 ـ پيمودن راه با نور بيدارى;4 ـ مركب راه;5 ـ نتايج بيدارى.

چگونه بيدارى را جايگزين غفلت كنيم؟

نور بيدارى، همان جاذبه الهى است و هميشه متوجه ماست، در حالى كه ما از آن غافليم.
كافى است كه حجابها را برداريم و از من مجازى دور شويم.
در اين صورت، قلب ما با اين نور، منوّر مىشود.
ترس و نوميديت دان آواز غولمىكشد گوش تو تا قعر سفولهر ندائى كه تو را بالا كشدآن ندايى دان كه از بالا رسدو براى كشف اين جاذبه الهى بايد:
ياوّ، با مطالعات محورى، معرفت خود را، كه همان بيدارى است، افزون كنيم و راهكارهايى كه در اين كتاب آمده، معارفى در همين زمينه است.
ثانياً، تدبر در آيات الهى و هستى داشتهباشيم.
ثالثاً، با دعا و ذكر و حضور قلب، عنايت الهى را جلب كنيم.
رابعاً، استمداد از نفوس پيامبران، ائمّه و اولياى خدا داشتهباشيم كه در اين باره لازم به ذكر است كه نهايت هدف اعلاى ما چيزى است كه تجسم عينى آن، پيامبران، ائمّه و اوليا هستند و آنان، هم صراط و هم نور صراطند.
آب خواه از جو بجو، خواه از سبوكاين سبو را هم مدد باشد از جو

تبديل خودمحورى به خدامحورى

خودمحورى موقعى است كه منِ مجازى و خواستهها و هواهاى نفسانى حاكمند كه اصالت ندارند، ولى در خدامحورى، خواست خدا برخواست ما غلبه دارد و تدبير مدبر حكيم در ما جارى است و در تبديل خودمحورى به خدا محورى به اين مسائل مىرسيم:
ياوّ، نفس امّاره را خوب مىشناسيم و مىدانيم كه ما را به بديها وا مىدارد و در نتيجه از بديها و رذايل اخلاقى دور مىشويم.
اين امر، نتيجه نور بيدارى است كه ظلمت ما (=من مجازى و هواهاى نفسانى) را تبديل به نور مىكند.
(= عقل كلّ و من اصلى) حركت در منِ مجازى، حركت در تاريكى است و در من مجازى، برخورد با ظواهر و هواهاى نفسانى است كه در نهايت، باعث هلاكت ماست.
داستان زيبايى در دفتر دوم مثنوى آمده است كه مىگويد:
يك روستايى، گاو خود را در آخور بست.
شبهنگام، شيرى به سراغ گاو رفت و او را دريد و به جاى آن نشست.
روستايى در تاريكى به آخور آمد و شروع كرد شير را ـ كه فكر مىكرد گاو است ـ نوازش دادن و نازكردن.
شير هم مترصد دريدن او بود، برخورد منِ مجازى با دنيا، حالت لمس شير در تاريكى را دارد، حقيقتى با آن نيست و آخرش عذاب و مشكلات است.
ثانياً، با از دست دادن منِ مجازى، به ايثار مىرسيم; چرا كه از دست دادن منِ مجازى همه ايثار ماست و در اين امر ايثار كردهايم; يعنى آنچه را سرمايه موقتى و دروغين ماست، از دست دادهايم; زيرا سرمايه اصلى ما، كه من اصلى است، از دستدادنى نيست.
پس كريم آنست كه خود را دهدآب حيوانى كه ماند تا ابدباقيات صالحات آمد كريمرسته از صد آفت و افساد و بيم

پيمودن راه با نور بيدارى

يدر پيمودن راه در پناه نور، اوّ راه مستقيم را مىپيماييم و ثانياً فرصت را از دست نمىدهيم.
صراط مستقيم، عبارت است از صراطى كه سالك را از منِ مجازى به مقام اصلى روح و خدا مىرساند و اين كه در نماز مىگوييم:
(إهدنا الصّراط المستقيم صراط الّذين أنعمت عليهم)

به راه راست ما را راهبر باش; راه آنان كه برخوردارشان كردهاى.
در انتهاى صراط مستقيم مقام اصلى روح و تجلّى اسماى خدا هست، كه آن اصل نعمت و همه نعمت و نعمت زاينده است و همين است كه حضرت سجاد(عليه السلام)مىفرمايد:
ولا تقطعن عنك ولاتبعدنى منك يا نعمتى وجنّتى ويا دنيايى وآخرتى.
پروردگارا! ميان خودت و من، فاصله مينداز و مرا از خود دور مگردان! اى نعيم من و اى بهشت من و اى دنيا و آخرتم!به طور كلى، عمر انسان و اين دنيا، فرصتى است براى رسيدن از منِ مجازى به مقام اصلى روح، و هر قدر درجه سير و سلوك و تعالى انسان بيشتر شود، توجه به فرصت و غنيمت شمردن وقت در او بيشتر مىگردد.
فرصت در اين دنيا به صورت زير مطرح است:
فرصتبراى آنان كه دنيا را براى آنان كه ايمان براى اولياى خدااز ديد دنيا مىبينندضعيف دارندهرچه بيشتردرجهت امروز و فردا كردن (تسويف) كه همانرسيدن به هدف هواهاى نفس تلاش كردنگامهاى شيطان استاعلاى حيات(خطواتالشيطان)زندگى در منِ مجازىرسيدن به منِ اصلى كه عين ربط با خداستحالت اوّل، يعنى طالبان دنيا و حالت دوم، آنان كه ايمانى ضعيف دارند، نهايت كارشان يكى است; چرا كه تكليف دسته اوّل معلوم است و دسته دوم كه امروز و فردا مىكنند و به بديها ادامه مىدهند (از خصوصيات شيطان همين است كه فرصت را مىگيرد و با نويد به آينده، انسان را فريب مىدهد و لذا فرصت حال از دست مىرود) و غافلند كه اندك اندك، بديها جزو شخصيّتشان مىشود و در آينده اين شجره خبيثه بديها را نمىتوانند بركنند.