سلامتى تن و روان

دكتر محمود بهشتى

- ۷ -


سردرد:

از شايعترين شكايات بدنى، در موارد فشارهاى روانى است.
بيشتر سردردها با بيمارى عضوى و جسمى مهمى همراه نيست.
گرچه بيشتر عوامل ژنتيكى و ارثى را عامل شيوع سردردها ذكر كردهاند، اما اضطراب و فشارهاى روانى طولانى و نگرانيها از عوامل انكار ناپذير سردردها هستند.

حساسيت و آسم:

حساسيت، يكى از اختلالات شايع است، اما فشارهاى روانى نيز ايجادكننده و هم تشديدكننده حساسيتها هستند.
گرچه رابطه حساسيت و فشارهاى روانى به صورت عامل مستقيم در ايجاد حساسيت ثابت نشده است، اما در بيمارانى كه آلرژى پوستى و ريوى دارند، ارتباطى بين آلرژى و فشارهاى روانى و زمينههاى عصبى، به صورتهاى مختلف ذكر شده است.

اختلالات گوارشى:

اختلالات گوارشى، مثل زخم معده و اثنى عشر، دل درد، استفراغ و اسهال و كُليت (= ورم روده) از شكايات شايع مردم است كه عوامل مختلف در بروز آنها دخالت دارند، اما باز در اين جا، يكى از عوامل مهم، فشارهاى روانى و استرسها هستند; به خصوص كه ثابت شده، خشم و كينهتوزى، اسيد معده را حتماً افزايش مىدهد.
برخى نيز عقيده دارند كه در فشارهاى روانى، عواملى ترشح مىشوند كه باعث آسيب بافتى، در معده و اثنىعشر و روده مىشوند.

* * *

فصل چهارم : مسائل زندگى

1 ـ خانواده
2 ـ ارتباط با ديگران و هستى
3 ـ مال و رزق
4 ـ غم و شادى
5 ـ آزمايشهاى دنيايى
6 ـ شغل
7 ـ ابعاد مختلف زندگى
8 ـ راه و رسم مشخص زندگى

1 ـ خانواده

در قسمت بهداشت و سلامتى، به طور مفصل از خانواده سخن رفت.
در اين قسمت، مسائل زندگى و خانواده از ديدگاه كلّى بحث مىشود.
زندگى ماشينى در عصر حاضر، به گونهاى است كه مردان خانواده، سخت غرق در شغل خودند و بيشتر آنان فقط كار كردن را خوب مىدانند، و در حقيقت، عملزده هستند.
اين، باعث مىشود كه مسائلى از قبيل معنويات، عبادات، وضيعتهاى فكرى و عملى و زن و فرزند و ارتباط با آنان، همه به فراموشى سپرده شود.
بايد توجه داشت كه اگر در زندگى امروزه، همه 24 ساعت را كار كنيم و حتى به جاى 24 ساعت، 48 ساعت هم كار كنيم.
براى رفاه كاذب و نيازها و آمال و آرزوهاى زندگى امروزه كم است.
بنابراين، بايد مواظب باشيم كه در محاسبات غلط و هواهاى نفسانى و رفاه طلبيهاى كاذب نيفتيم و بدانيم كه اين دنيا چون آب شور است; هرچه بيشتر آن بخوريم، عطش بيشتر مىشود.
بايد در شغل و كار خود متعادل باشيم و حتى الامكان، به ابعاد ديگر زندگى نيز خوب برسيم كه گفتيم، پرداختن به نيازهاى روحى و معنوى و تربيتى خود و خانواده از مهمترين وظايف ماست.
اگر خانواده و فرزندان رها شوند، گناه بزرگى است و عواقب وخيمى در پى خواهد داشت.
زنان نيز بايد مواظب باشند كه مهمترين تكليفشان اداره زندگى، خانه و تربيت فرزند است و هماهنگ بودن با شوهر در امر زندگى; و همان طور كه در بحث مربوط خانواده ذكر كرديم، اعمال حق و پيروى از حق در خانواده معيار است و تلاش خانواده بايد براى رسيدن به اين مهم باشد.

2 ـ ارتباط با ديگران و هستى

انسان متعالى، با قرب به خدا و در چارچوب بندگى، به فضاى اسماى حق و محل تجلّى اسماى خدا مىرسد.
بنابراين، او محلّ تجلّى اسماى رؤوف، ساتر، غفور، عفوّ، سلام، كريم، جواد و ناصر است و سرانجام، ارتباط او با ديگران و هستى بر اساس اين اسما خواهد بود.
و از طرفى، خودش با رسيدن به اسماى عليم، نور و حق، بصيرت و بينشى والا و نورانى دارد و نگاهش، نگاه باطن و دل است و مىدانيم كه ظاهر و سطحى را همه و يحتى حيوانات هم دارند.
و مث او، در نگاه به يك فرد، مجموعه عوامل ژنتيك، خانواده، مدرسه، محيط، مذهب، وضعيت روانى، فرهنگ و همه را در نظر مىگيرد و بعد اظهار نظر مىكند، نه اين كه به ظاهر فرد و در يك برخورد مقطعى و عجولانه قضاوت كند.

آيا در هستى بدى وجود دارد؟

اين مسئله قابل بحث است و در قسمتهاى ديگر كتاب از آن بحث شده است، اما اگر بدانيم كه تا چه حد، ما، خودمان در تعالى بينشى و توحيدى هستيم، قضاوت ما درباره هستى و ديگران، مسلّماً تفاوت خواهد داشت.
اگر به درياى بىنهايت الهى متصل شويم، اين دريا كه كوثر است، كمتر از زشتيها و بديها و ظلمتها (اگر معتقد باشيم كه وجود دارند) متأثر مىشود تا اين كه وجود ما ظرف كوچكى باشد.
على(عليه السلام) به كميل مىفرمايد:
إنّ هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها.
مردم، مثل ظرفهايى هستند كه بهترينشان پرظرفيتترين آنهاست.
ظرفيتهاى بزرگ، كثافات را بهتر در خود حل مىكنند، تاظرفيتهاى كوچك.
و على(عليه السلام) در جاى ديگر مىفرمايد:
احصد الشّرّ من صدر غيرك بقلعه من صدرك.
اگر مىخواهى شر را از سينه ديگران دور كنى، از سينه خود دور كن.
نقل است كه خداوند به عيسى فرمود:
«برو و بدترين مخلوق را بياور!» عيسى چند روز تلاش كرد، ولى چيزى نيافت تا سرانجام به سگ مردهاى برخورد بدبو و متعفن.
آن را قدرى كشاند تا در راه پشيمان شد.
خطاب به خداوند عرض كرد:
«چيزى نيافتم!» خدا فرمود:
«اگر همان سگ را آورده بودى، حتماً مورد خشم من قرار مىگرفتى!»چرخ كجرو نيست، تو كج مىبينى اى دور از حقيقتديگران را گر نكو خواهى برو خود را نكو كنآنكس كه نكو گفت، همو خود نيكو استو آنكس كه بدى گفت، بدى سيرت او استحال متكلم از كلامش پيدا استاز كوزه برون همان تراود كه در اوستهمچنين، در مورد همان حضرت نقل است كه مردم، سگى مرده را ديدند و بد گفتند.
عيسى سگ را ديد و دندان سفيد او را.
بايد عينك بدبينى به هستى و ديگران را كنار نهيم و اگر هم معتقديم كه زشتى و آلودگى هست، دستكم زشتىپذير نباشيم و آلوده نشويم.
مواظب باشيم در مقابل بديها و زشتيها، كينهتوزى نكنيم، بلكه دلسوزى و هدايت كنيم و چون شمعى بسوزيم تا نورمان، ظلمت را روشن كند و به تاريكيها نور نثار كند.
و در قرآن كريم آياتى زيبا در اين باره آمده است:
(يدْرَؤون بالحسنة السّيّئة)

بدى را با نيكى مىزدايند.
(وإذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً)

وچون نادانان ايشان را طرف خطاب قرار دهند، به ملايمت پاسخ مىدهند.
(وإذا مرّوا باللّغو مرّوا كراماً)

وچون بر لغو بگذرند با بزرگوارى مىگذرند.
(إدفع باللّتى هى أحسن السّيّئة)

بدى را با شيوهاى نيكو دفع كن.
و سرانجام، در برابر بلايا و مشكلات هستى و زندگى، مواظب باشيم كه اصل، قرب خداست.
پاره كردى وسوسه باشى دلاگر طرب را بازدانى از بلاو به هر حال، در نعمت، شاكر و در مشكلات، صابر باشيم.
ذكر دو داستان در اين جا خالى از لطف نيست.
در داستان آموزنده بينوايان مىخوانيم كه بعد از اين كه دزد به خانه كشيش دستبرد زد و پايههاى نقرهاى را دزديد و بعد توسط پليس به دام افتاد، او را نزد كشيش آوردند و در مورد پايههاى نقرهاى پرسيدند.
كشيش گفت:
«من، خود، پايهها را به او دادم.»
در اين برخورد كريمانه، دزد، تحت تأثير كرامت كشيش، تبديل به يك انسان متعالى شد.
داستان دوم، مربوط به دكتر نجيب محفوظ، نويسنده مصرى است.
در اين كتاب سه داستان هست.
داستان مورد نظر ما، عكس داستان بينوايان است.
مردى را مثال مىزند كه همسرى انتخاب كرده كه با او ناسازگار است.
او را طلاق مىدهد و بعد شب در منزل به هنگام خواب، مشاهده مىكند كه دزدى از ديوار بالا آمده.
او را با اسلحه مىكشد.
بعد به جنوب قاهره مىرود و با سه نفر درگير مىشود.
آنان را نيز مىكشد و خود نيز كشته مىشود.
در داستان اوّل، گذشت و ايثار و نگاه با دلسوزى به بديها مطرح شده و نتيجهاش احياى انسان است.
در داستان دوم، كينهجويى و انتقام و گذشت نكردن و نتيجهاش، هلاكت فرد و ديگران مىشود.
ياصو خوبى هنگامى معنا مىدهد كه بدى در كار باشد.
خوبى در برابر بدى، شكل مىگيرد.
ابن سينا مىگويد:
انسانهاى متعالى، به مردمى كه فكر مىكند از نظر رشد و كمال دچار مشكل هستند، يا در زندگى مشكلات دارند، با چشم كينه و انزجار و تنفّر نگاه نمىكند، بلكه با دلسوزى و ترحم با آنان برخورد مىكند و همين است روش انسانِ خدا، كه وجودش از خدا پر شده و در او از كينه خبرى نيست.

توجه دقيق به افراد

يهر چند نكات فوق همگى پذيرفته است، اما بايد توجه داشت كه اصو افراد سه دستهاند:
ياوّ آنان كه باطن ندارند، اما در ظاهر اهل ادعايند;ثانياً آنان كه نه باطن دارند و نه ظاهر و در ظاهر و باطن دچار مشكلند.
ثالثاً آنان كه باطنى پيراسته و مرتبط با خدا دارند و اهل ادعا نيستند، و اگر هم در ظاهر چيزى دارند، «از كوزه همان برون تراود كه در او است.»
ما بايد مواظب باشيم كه افراد دسته سوم را پيدا كنيم و بيشتر با آنان انس گيريم.
كهربا دارند چون پيدا كنندكاه هستى تو را شيدا كنند

توجه دقيق به خود

در روايات آمده است كه خداوند به عيسى فرمود:
«اوّل خود را موعظه كن; اگر سود بردى، ديگران را موعظه كن.»
يعنى در حقيقت، ما نبايد واعظ غير باشيم.
همين است كه در قرآن كريم داريم:
(أتأمرون النّاس بالبرّ وتنسون أنفسكم)

و حضرت على(عليه السلام)مىفرمايد:
«مردم! به خدا قسم، شما را به هيچ طاعتى ترغيب نمىكنم، مگر اين كه خودم در عمل بر شما پيشى گرفتهام.»
و اگر ما، ابتدا به خود بپردازيم و به عيبهاى خود بپردازيم:
امتحان كردى چو خود را اى فلانفارغ آيى ز امتحان ديگرانياگر انسان، دقيقاً مراقب خود باشد، مىبيند كه خود كام ناقص است و براى رسيدن به كمال، راهى طولانى در پيش دارد.
هر كسى گر عيب خود ديدى ز پيشكى بدى فارغ از اصلاح خويشغافلند اين خلق و از خود بىخبرلاجرم گويند عيب يكدگرو براى آنان كه در منِ مجازى (صورتها و ظاهرها و نمايشها) هستند:
من نبينم روى خود را اى شمسمن ببينم روى تو تو روى منكه همان نگاه شير در آب چاه است.
خود را نديد، تصوير ذهن خود را (منيّتها، غرورها و خودِ ناخود) و بر آن پريد و در چاه آب هلاك شد.
اما اولياى خدا:
آن كسى كه او ببيند روى خويشنور او از نور خلقانست بيشيعنى همان منِ اصلى، حاكم است كه نور خدايى دارد و همه چيز را درست مىبيند.

توجه افراد به ما

بايد مواظب باشيم كه اگر ديگران به ما توجه دارند، آيا منافعشان چنين ايجاب مىكند، يا از روى حقيقت، به ما نزديك مىشوند.
لذا بايد هميشه در حدّ تكليف الهى خود عمل كنيم و مراقب باشيم كه «در پى ردّ و قبول عامه خود را خر مكن» و بالاخره، براى مردم خود را به حرام نيندازيم و به قيمت اصلاح ديگران، خود را خراب نكنيم.
اين دغلدوستان كه مىبينىمگسانند گرد شيرينىتا زمانى كه هست مىنوشندهمچو زنبور بر تو مىشورندتا زمانى كه ره خراب شودكيسه چون كاسه رباب شودترك يارى كنند و دلدارىدوستى خود نبود پندارى

تكليف ما چيست؟

در ارتباط با مردم و ديگران و هستى، بايد به تكليف الهى خود عمل كنيم.
هنگامى به اين طرز تفكر رسيديم كه بر ما فقط تكليف الهى ماست، با ديگران، با منطق و شرع و عقل برخورد مىكنيم و در چارچوب بينش الهى كه «نور حق، بر نور حس، تزيين شود.»
اما اين را نيز مىدانيم كه ديگران ممكن است حق را قبول نكنند و اين نبايد باعث شود كه ما به حق (=تكليف الهى)، عمل نكنيم، يا در پيروى از حق دچار تزلزل شويم.
برخى افراد ممكن است به غير حق توجه كنند، ما بايد در امر توجه برخى به غير حق، در چارچوب خوب عمل كردن به تكليف، همچنان ثابت قدم باشيم و خود را چون شمعى فراروى آنان قرار دهيم، اما اگر آنان نخواستند در نور باشند و به راه تاريكى و ظلمت رفتند، ما دچار مشكل نشويم كه هميشه نتيجه، فرع بر تكليف است.
پس مواظب باش كه:
گاو را باور كنند بهر خدايى عامياننوح را باور ندارند از پى پيغمبرىعاشق پيغمبرانى ره سپرطعنه خلقان هم بادى شمرآن بزرگانى كه ره طى كردهاندگوش بر بانك سگان كى دادهانداما در عين همه هوشيارى، كه در ارتباط با ديگران داريم، مواظب باشيم كه اصل همه خلقت، بر اساس عشق و محبت است و محبت، دواى همه مشكلات است:
از محبت تلخها شيرين شوداز محبت مسها زرين شوداز محبت دردها صافى شوداز محبت دردها شافى شوداين محبت هم نتيجه دانش استكى گزافه بر چنين تختى نشستمواظب باشيم كه به خلق خدا، محبت كنيم، كه خواجه عبدالله انصارى گويد:
«بدى را بدى كردن، كار سگان است; خوبى را خوبى كردن، هنرى نيست; و اما بدى را خوبى كردن، كار خواجه عبدالله انصارى است.»

3 ـ مال و رزق

انواع رزق:

الف ـ رزق تن و نفساين رزق، غرايز و داراييها و مقامهاى دنياست، و اين نوع رزقها تا جايى كه منطقى و شرعى و ابزار بندگىاند، بسيار مطلوبند، اما اگر هدف گردند و اگر حجاب ميان ما و خدا شوند و اگر خود را در آنها گم كنيم، ديگر ضد ارزش مىشوند و هميشه بايد مواظب باشيم كه اينها، ابزارى براى هدف اعلاى حيات ما هستند.
بايد هشيار باشيم كه مال و مقام و دارايى اين دنيا، اعتبارى است و روزى از دست ما گرفته مىشود.
پس مواظب باشيم كه باعث آبادانى آخرت شوند، و هر چه از مال و مقام و دارايى اين دنيا باعث آبادانى آخرت ما شود، براى ما مانده است و غير از آن، ديگر پز است و نمايش و ظاهر و اگر سرمايه ما هستند، سرمايه موقتىاند و بايد بدانيم كه رزق تن و نفس، حلاوتى در حد تن و نفس دارد.

ب ـ رزق جان

اين رزق، رزق كريم است.
هر چه بندگى ما قويتر و ارتباط ما با خدا بيشتر شود، از رزق كريم برخوردار مىشويم كه آن، حلاوت جان ماست.
روزى آن باشد كه روزيم آن بوداى خوشا آن روز و روزى اى خوشانكته مهم اين است كه رزق آن است كه از آن بهرهمند مىشويم، نه آن كه داريم.
پس، بايد بدانيم كه نيروى خود را صرف چه مىكنيم و مواظب توزيع اين نيرو هم باشيم.
چقدر از نيرو را براى رسيدن به رزق تن و نفس صرف كنيم كه فرع است و موقتى و چقدر را صرف رزق جان مىكنيم كه اصل است و سرمايه هميشگى ما.
براى روشن شدن بيشتر مطلب، سه مثال از قرآن كريم مىآوريم:
ماجراى اوّل، در سوره قصص، آيه 76 است.
به جريان قارون اشاره مىكند كه او ايمانى محكم نداشته و با ثروت عظيمى كه داشته، خود را در آن ثروت گم مىكند.
خداوند در آيه 77 مىفرمايد:
(وابتغ فيما اتيك الله الدّار الآخرة ولا تنس نصيبك من الدّنيا)

و با آنچه خدايت داده سراى آخرت را بجوى و سهم خود را از دنيا فراموش مكن.
دراين آيه، كه تجسم همه اهداف داراييهاى اين دنياست، مىفرمايد:
در آنچه خدا، به تو داده، آخرت را بجوى و سهم خود را در اين دنيا فراموش نكن.
نتيجه اين داستان اين يكه:
اوّ در اين دنيا آنچه از مال و رزق به تو دادهاند، اعتبارى است و با آن، آخرت خود را آباد كن; و ثانياً بهره خود را بردار; بهره اين دنيا و آن دنيا، هر دو را.
به هر حال، مال و ثروت قارون،حجاب بين او و خدا شد و در نتيجه، خود و ثروتش در زمين فرو رفتند.
و همين است كه على(عليه السلام) مىفرمايد:
إتّقوا سكرات النّعمة.
بپرهيزيد از مستيهاى نعمت.
داستان دوم، ماجراى فرعون است كه پادشاهى بزرگ بود و ثروتى فراوان و مقامى والا داشت، اما مغرور شد و او و لشكريانش، در دريا غرق شدند.
ماجراى سوم، كه در سوره عبس آمده از اين سخن مىگويد كه كورى خدمت حضرت رسول رسيده بود (روشن دل نابينا) و در همين هنگام، سران و بزرگانى از اعراب (صاحبان مال و مقام) خدمت حضرت رسيدند.
حضرت، به ظاهر، توجه بيشترى به آنان معطوف داشت و نظرش از آن شخص كور، معطوف به آنان شد كه مورد خطاب خداوند قرار گرفت كه:
احمدا نزد خدا اين يك ضريربهتر از صد قيصر است و صد وزيراحمدا اينجا ندارد مال سودسينه بايد پر زعشق و درد و سوزخداوند به رسول گرامى خود مىفرمايد:
به ارزشها توجه كن، نه به ظواهر، كه البته حضرت رسول به اين امر توجه داشته، و اين پيامى است براى همه و اتفاقاً در ادامه سوره مىفرمايد:
(فلينظر الإنسان إلى طعامه)

پس انسان بايد به خوراك خود بنگرد.
كه معناى ظاهرى آن، رزق تن و نفس است و معناى باطناش رزق جان و رزق كريم.
نتيجه اين كه مال و مقام دنيا خوب است، اما به شرطى كه براى پُز دادن و نمايش و فقط صرف جمع كردن نباشد و همين است كه حضرت على(عليه السلام) مىفرمايد:
«در طلب معيشت خود بكوش، اما خزانهدار غير مباش.»
البته، واضح است كه انسان بايد به فكر خود و فرزندان و تأمين زندگى باشد و اينها يهمه كام مطلوب است و تلاش و كوشش در اين راه، خود عبادت است.
اما بايد مواظب، حلال و حرامها باشيم و از هرگونه اسراف و تبذير خوددارى كنيم و هدفمان جمعآورى صرف نباشد، بهره خود و ديگران را در مال و مقام دارايى خود فراموش نكنيم و در حسابرسى كارهاى مادى، دقيق باشيم، خمس و زكات مال را به موقع بدهيم، انفاق كنيم، به ديگران خير برسانيم و مال خود را در زمان زندگى خود بين وارثان تقسيم كنيم كه اين خود، نوعى انفاق است و در اين تقسيم، براى امور عام المنفعه و خير نيز جهت باقيات و صالحات خود، سهمى قائل شويم و سرانجام، مواظب باشيم كه حلاوت اصلى، حلاوت جان ما و رزق جان ماست كه:
(يسقون من رحيق مختوم ختامه مسك)

از بادهاى مُهر شده نوشاينده شوند; مُهر آن مشك است.
مواظب باشيم كه به مستيهاى دروغين و سراب مانند، خود را مشغول نكنيم و فريب ندهيم.
باده خاك آلودتان مجبون كندصاف اگر آمد ندانم چون كندو بالاخره، مواظب باشيم كه خداوند، مال و مقام و دارايى را به همه مىدهد، به پاكان و ناپاكان هر دو، اما رزق كريم و حلاوت جان را فقط به پاكان و اولياى خود مىدهد و آگاه باشيم كه آنچه در رابطه با بندگى ماست، پايهاش در وجود ما و سرمايه اصلى ماست، و هر چه در رابطه با غيربندگى است، پايهاش در غير ماست و اين سرمايه هميشگى ما نيست، و اعتبارى است و مواظب باشيم كه به آن خيلى دل نبنديم.
هميشه ميزان هويت ما، در ارتباط با ميزان ارتباط ما با خداى ما (بندگى) است، نه هويت خود را در الفاظ و مال و دارايىهاى دنيا بدانيم كه آنها ابزارى هستند كه اگر در راه قرب ما به خدا به كار روند، به ما بهره رسانيدهاند و خيرند و در غير اين صورت، مىتوانند براى ما شرّ باشند.

4 ـ غم و شادى

انسان متعالى، كه به مقامات عاليه مىرسد، فوق غم و شاديهاى اين دنيا به سر مىبرد; چرا كه فوق اين دنيا به سر مىبرد.
او همه چيز را در ارتباط با خدا و در مرتبه بندگى مىبيند و در اين چارچوب خيلى از تعبيرات و ديدگاههاى او در اين دنيا، متعادل مىشود (خويش را تعديل كن، عشق و نظر) و او به باغ سبز عشق مىرسد كه:
باغ سبز عشق كويى منتها استجز غم و شادى در او بس ميوهها استاز غم و شادى نباشد جوش ماوز خيال و وهم نبود هوش ماحالتى ديگر بود، كان نادر استتو مشو غافل كه حق بس نادر استاگر در دل انسان متعالى، حزنى هست، حزن دورى از خداست و حزن، هجران است، و اگر حزنى هست، حزن اين است كه در برابر خداوند قهار، جبار و عادل چه مىكند، و به عبارت ديگر، حزن او، حزن درگيرى با خود و ديگران، براى تعالى بيشتر و بندگى و قرب بيشتر است، و مىخواهد در اين راه، خود و ديگران را زلالتر كند.
بنابراين، كدورت پيرائى او را رنج مىدهد، نه كدورت افزانى.
و نه اسارتهاى دنيوى او را رنج مىدهد، كه تلاش بر سر برداشتن حجابها، او را بشاش و ميرحال و ميراحوال مىكند.
در حقيقت، حزن او ناشى از نشناختن خويش نيست، بلكه ناشى از شناخت خويش است.
بر نمد چوبى كه آن را مرد زدبر نمد آن را نزد بر مرد زدانسان، به وسعت همه هستى است.
(هست او، همه هستى است، ماسوى الله.) و در مقام بدنى، من روحى است و در مقام والاى خود، روح است.
حال اگر او به غير خدا نظر كند، در اين محدوديت، مطلوب خود را از دست مىدهد و نامحدودى، محدود را طلب كرده، در حالى كه طلب مطلوب او، نامحدود مطلق است و چنين كيفيتى، ريشه همه نابسامانيهاى او و همه حزنهاى اوست، اما در طلب نامحدود مطلق باشد، همه ابتهاج و حلاوت جان است.
جمله بى قراريت از طلب قرار تو استعاشق بىقرار شو تا كه قرار آيدتهمين احساس، كه مىبينيم بىنهايت خود را در غير آن محدود كردهايم، رنج و عذاب است.
اگر همه دنيا را هم داشته باشيم و به دنيا دل بسته باشيم، باز مشكل و غم داريم و اگر خدا را داريم، غم نداريم.
عاشقان را شادمانى و غم او استدستمزد و اجرت خدمت هم او استراه لذت از درون دان نى برونابلهى دان جاستى از قصر و حصونآن يكى در كنج زندان مست و شادو آن دگر در باغ، ترش و بىمرادبايد متصل به خود شوى كه او متصل به همه بىنهايتهاست، به بيرون از خود، دل نبند، و من مجازى هم، خود ناخود تو است .
ويسه و معشوق هم در جان تو استاين برونىها هم آفات تو استو آن كه در غم و شاديهاى معمولى، زندگى خود را رقم مىزند، او انسان خدا نيست.
هر كه او بسته غم و خنده بوداو بدين دو عاريت زنده بودو خلاصه، انسانِ خدا، همه چيز را از ديد خدا مىبيند و مشكلات و خوشيهاى اين دنيا را موقتى و اعتبارى مىداند و در نعمات، شكر نعمت و در مشكلات، اجر صبر را طلب مىكند و همه چيز را در اين دنيا در تدبير حكيم مدبر مىداند و آگاه است كه غم و شاديهاى اين دنيا، موقتى است و ارتباط با خدا، سرمايه هميشگى ماست و در نهايت، به مقام صبر و بالاتر از آن، به مقام رضا مىرسد.
گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همتمگر به آب چشمه خورشيد دامن تر كنمعاشقان را گر در آتش مىپسندد لطف دوستتنگ چشمم گر نظر در چشمه كوثر كنمو بالاخره، حال كه همه چيز را در تدبير حكيم مدبر مىداند، مىگويد:
هر چه آن سلطان كند، شيرين كند.
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جداى عجب من عاشق اين هر دو ضدو همين است كه مىگويند حضرت زينب(عليها السلام) در جلسه يزيد فرمود:
«وما رأيت إلاّ يجمي.»

و اين، در حالى بود كه در جلسه يزيد جز زشتى چيزى نبود، اما زينب(عليها السلام)پايان تكليف الهى عاشورا و امام حسين و اهل بيت و اصحاب را درست مىديد و تدبير حكيم مدبر را درست مىديد و لذا حق را مىديد و حق زيباست.

5 ـ آزمايشهاى دنيايى

در آيه دوم سوره مباركه مُلك، خداوند مىفرمايد:
(يالّذى خلق الموت والحيوة ليبلوكم أيّكم أحسن عم)

همان كه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد.
و سپس مىفرمايد:
براى امتحان شما، تا شما را بيازماييم، كه كدام يك عمل بهترى داريد.
بنابراين، معلوم مىشود كه همه لحظات زندگى ما امتحان است.
عالم اوّل جهان امتحانعالم ثانى جزاى اين و آنو در سوره عنكبوت، آيه دوم، مىفرمايد:
(أحسب النّاس أن يتركوا أن يقولوا آمنّا وهم لا يفتنون)

آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم، رها مىشوند و مورد آزمايش قرار نمىگيرند؟و بالاخره در سوره توبه، آيه 126، مىفرمايد:
(أولايرون أنّهم يفتنون فى كلّ عام مرّة أو مرّتين)

آيا نمىبينند كه آنان در هر سال يك يا دو بار آزموده مىشوند؟گفت يزدان از ولادت تا به حينيفتنون كلّ عام مرّتينامتحان بر امتحان است اى پسرهين به كمتر امتحان، خود را مخرز امتحانات قضا ايمن مباشهان ز رسوائى بترس اى خواجه تاشو خلاصه اين كه هميشه همه مردم، در حال امتحان هستند.
ما بايد در سعدى و نحسى، معنا و اثر را بنگريم، نه ظاهر و صورت را.
و در قرآن كريم از نمونه بارز اين نگرش، داستان موسى و خضر است كه چهره ظاهرى حوادث، موسى را دچار ترديد و تزلزل مىكرد، اما خضر كه چهره اصلى و معنا و اثر را مىديد، مشكلى نداشت.
اعتراضى كه به زشتيها و مشكلات اين دنيا مىگيريم، همان اعتراضى است كه ملائك، در آيه 30 به بعد در سوره بقره، در ارتباط با انسان داشتند كه (أتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدّماء)

، اما خداوند مىفرمايد:
(إنّى أعلم ما لا تعلمون)

و حتى در آيات بعدى، به دنبال اين اعتراض، مىفرمايد:
(اُسجدوا لآدم)

يعنى نه تنها اين اعتراض شما درست نيست، بلكه به اين انسان سجده كنيد.
بنابراين، معلوم مىشود كه اگر ما نكتهاى را نمىدانيم، بايد بدانيم كه علم ما نارساست و از طرفى، امور دنيا و تدبير اين دنيا در دست مدبّر حكيم است و امور اين دنيا، در تدبير اوست، و هر چه در تدبير و تقدير اوست، صواب است.
خداوند، در قرآن كريم مىفرمايد:
عدهاى از مردم آنچه را نمىدانند، تكذيب مىكنند:
(كذِّبوا بما لم يحيطوا).

نقش كژ مژ ديدم اندر آب و گلچون ملائك اعتراضى كرد دلاما بايد بدانيم كه:
نيست در دايره يك نكته خلاف از كم و بيشكه من اين مسأله بى چون و چرا مىدانمبيشترين كژيهاى عالم خارج، كژى نيست، كژ فهمى ماست.
نتيجه اين كه، با يتوضيحات فوق مشخص مىشود كه اوّ، ما هميشه در حال محكزدن هستيم، و ثانياً، نبايد در صورتها نگاه نكنيم، بلكه بايد در اثر و معنا نگاه كنيم و ثالثاً، امور بيرونى ما نشانه ادبار و اقبال ما نيستند و مواظب باشيم كه در نعمت، شكر نعمت و در مشكلات، اجر صبر را در نظر داشته باشيم، و چون در هر حال نظرمان، قرب به خداست:
رحمتى دان امتحان تلخ رانعمتى دان ملك مرو و بلخ راآن براهيم از تلف نگريخت مانداين براهيم از شرف بگريخت رانداين نسوزد آن بسوزد اى عجبنعل معكوس است در راه طلبجان كلام اين كه، امتحانات تلخى كه در زندگى ما پيش مىآيد، از رحمت حق است; در صورتى كه ملك و مقام اين دنيا، مىتواند باعث شود كه به علت فرو رفتن در آنها، نقمت و نكبت نصيب ما شود و ما را از خدا دور كند و اگر خود نيز در فضاى اسم مدبّر قرار گيريم، به يقين مىرسيم و در يقين، كه خود، علت و ايجاد است، بينش ما اصلاح مىشود، توقعات ما كمتر مىشوند و به مقام صبر و بالاتر از آن، رضا مىرسيم و صبر و رضا، زاييده مقام يقينند.
و بالاخره، به مرتبه آخر اين مطلب برسيم كه تكليف الهى ما چيست و فقط مواظب باشيم كه تكليف الهى خود را درست انجام دهيم.
بايد در مكروهات، صبر داشته باشيم و در سختىها و آزمايشهاى اين دنيا، صبر و بالاتر از آن، مقام رضا داشته باشيم كه در درون، باعث اضطراب و در برون، باعث گله و شكايت ما نشود.
در تقدير الهى، جبر و اختيار هم هست; يعنى اختيار، از اجزاى تقدير است.
هر چه انسان به مدد عقل در عالم انجام دهد، خود جزو تقدير الهى است.
سركشى در برابر تقدير الهى، آدمى را به آتش غير الهى خواهد سوزاند.
سركش مشو كه چون شمع از غيرتت بسوزددلبر كه در كف او موم است سنگ خارااگر به تكليف خود درست پى بريم و آن را درست انجام دهيم، ديگر جبر و اختيار براى ما حل شده است; چرا كه همه وظيفه ما تكليف ماست، كه آن را پروردگار ما براى ما مقدّر كرده، و در آن چارچوب عمل كردن، اختيار ماست، و اختيار اين نيست كه آدمى بخواهد يا بتواند نظم و حصارهاى نهايى دنيا و تاريخ و تكوين را برهم زند; بلكه اختيار اين است كه در چارچوب تكليف، وظيفه خود را انجام دهيم يا ندهيم و در چارچوب همين بحث است كه توكل، مددرسانى است.
توكل، يعنى خداى مدبر را وكيل خود و پناه خود بدانيم و خود را به دست او بسپاريم و به خصوص در حالى كه در تكليف خود كوشاييم، امورى را نيز كه تدبيرش از عهده ما خارج است، به خدا بسپاريم و همين است كه على(عليه السلام)مىفرمايد:
مالك موت، مالك حيات نيز هست، آن كه مىآفريند، همان است كه مىميراند، آن كه فانى مىكند، همان است كه دوباره بازمىگرداند و آن كه مبتلا مىكند، همان است كه عافيت مىبخشد.
ابراهيم خليل، با آتش و ابراهيم ادهم با مينا امتحان مىشوند.
شگفتا كه ابراهيم خليل، در آتش نمىسوزد و ابراهيم ادهم در آتشِ عشق مىسوزد.
هر دو در طلب پروردگار و در امتحانات او موفق مىشوند.
و بالاخره خداوند در قرآن كريم مىفرمايد:
(ولنبلونّكم بشىء من الخوف والجوع ونقص من الأموال والأنفس والثّمرات وبشّر الصّابرين الّذين إذا أصابتهم مصيبةٌ قالوا إنّا للّه وإنّا إليه راجعون)

و قطعاً شما را به چيزى از قبيل ترس و گرسنگى و كاهش در اموال و جانها و محصولات مىآزماييم، و مژده ده شكيبايان را; همان كسانى كه چون مصيبتى به آنان برسد گويند:
ما از آنِ خدا هستيم و به سوى او باز مىگرديم.
بنابراين، هميشه در بوته آزمايشيم و نسبت به هستى و قوانين آن و مسائل درونى خود، آزموده مىشويم.
علت اين آزمايش، محك زده شدن جوهر وجودى ماست و اين را هم بدانيم كه امور بيرونى، نشانه اقبال يا ادبار ما نيستند و بايد آنچنان در درون، خود را دريا گونه به همه درياهاى وجود متصل كنيم كه گويى همه دنيا را در وجود خود احساس مىكنيم و هرگز احساس نكنيم كه دنيا بر ما هجوم آورده و يا هرگز احساس نكنيم كه دنيا مىتواند بر ما هجوم آورد.
قهر را از لطف داند هر كسىخواه نادان خواه دانا، هر كسىليك لطفى گشته در قهرى نهانيا كه قهرى در دل لطفى روانكم كسى داند مگر ربانئىكش بود در دل محك جانئىدر ادامه بحث آزمايشهاى اين دنيا به دو بحث زير كه در امر آزمايش الهى، مشكل پيدا مىكنيم، اشاره مىشود:

مقدّرات پروردگار

بايستى نظام عالم را بشناسيم و تدبير را از آنِ خداوند، كه او مدبّر حكيم است، بدانيم.
بر همين اساس است كه امور دنيا، يعنى عافيتها و بلاها نيز رقم مىخورد و سرانجام آن نيز جزاى معاد و يك رشته امورى است كه همه را نمىدانيم و لذا زبان حال ما اين است كه:
أللّهم فاجعل نفسى مطمئنّة بقدرك وراضياً بقضائك.

شرور

ييمعمو در ذهن انسان، چراهايى وجود دارند كه مث چرا شرّ هست، چرا بدى هست، و بالاخره چرا زشتيها وجود دارند يا چرا بيماريهاى صعب العلاج وجود دارند.
در پاسخ بايد گفت:
1 ـ نظريه حكما بر اين است كه خالق، مخلوق را به وجود مىآورد و اين خير است، اما مخلوق ممكن است شرّ را به وجود آورد:
(ما أصابك من حسنة فمن الله وما أصابك من سيّئّة فمن نفسك)

هر چه از خوبيها به تو مىرسد از جانب خداست و آنچه از بدى به تو مىرسد از جانب تو است.
امّا نكته مهم اين است كه به وجود آمدن شرّ، كه در دايره اختيار بشر است، از تقديرات اين عالم است.
2 ـ حد عقل و علم ما، در برخورد با امور محدود است.