از ساحل به دريا

جواد محدثى

- ۵ -


4. شهيدان گروهى

در اين بخش، يادى از چند مجموعه ازشهيدان است كه به مناسبتى درباره آنان‏متنى نگاشته‏ام، نه درباره تك تك آنان.

بزم حضور (1)

سخن از شهيدان روحانيت است،

از پرستوهاى مهاجر و عاشقان صادقى كه پرچمى از «تعهد» بر دوش‏داشتند و تن پوشى از «تقوا» بر قامت، و در سنگر «جهاد» و محراب مبارزه،ذكر «شهادت‏» بر لب و در دل داشتند.

با پيشانى بند «اخلاص‏» برسر، با سلاح صلاح و اصلاح در كف، كه‏فاصله «حرف‏» تا «عمل‏» و شعار تا جهاد را با پاى سر و سرمايه جان‏رفتند و چه امضايى معتبر تر از «خون‏»؟ و چه سندى رسمى‏تر از«شهادت‏»؟

شهيدان روحانى، شجره نامه‏اى خونين دارند، با شاخ و برگى از جهاد وشهادت، كه ريشه در فرات عشق و علقمه ايمان دارد، با الهامى كه ازمحراب خونين كوفه و صحراى سرخ كربلا و مظلوميت امامان و حماسه‏سربداران و آيات قرآن و خطبه‏هاى شورانگيز نهج‏البلاغه گرفته است.

براى نگارش دفتر خون و كتاب شهادت اين روحانيون علوى‏منش وحسينى خوى وكربلايى سيره و فاطمى شعار، بايد قلم را در سرخى خون‏شهادت زد و تصويرى از اين ايمانهاى مجسم كشيد، تا در حافظه تاريخ‏بماند و در ياد زمان جاودان شود.

شهادت اينان، تاييدى است‏بر درستى آنچه خوانده و آموخته‏اند. گواه‏قبولى آنان در امتحانى است كه متن كتابش «شهادت‏» است و معلمش آل‏محمد و على، و كلاسش به وسعت تاريخ.

رداى سرخ شهيدان روحانى، علمى است كه نشان عاشوراى مجددتاريخ معاصر را دارد و رايتى است‏خدايى كه فرشتگان، به طواف قداست‏آن از عرش فرود مى‏آيند.

... شهيدان اين دفتر، قربانيان والاقدر «انقلاب سوم‏»اند. انقلابى كه درراستاى حاكميت «حزب الله‏» و زدودن نفوذ و رد پاى مهره‏ها وايادى مرموزدشمن در دستگاه انقلاب بود، خرداد سال 1360 شمسى، كشيده شدن‏خندقى ميان حقيقت ناب و چهره‏هاى نقابدار بود. فصل جدايى خالصان ازناخالصان، عاشقان از مدعيان، صادقان از فريبكاران بود، و هنگامه‏شناخته شدن مؤمنان از «منافقان‏». حاكميت‏خط حزب الله، ارزش‏درخشانى بود كه بهاى گرانى هم مى‏طلبيد. دشمنان اسلام و سرسپردگان‏بيگانه، ديگر بى‏نقاب به ميدان مبارزه با حق آمدند و كفر صريح خود را درقالب گلوله، بمب، شايعه، ترور و... به صحنه آوردند و ما شهيدان بسيارعزيزى را از دست داديم و سپيدارهاى بلندى فرو افتادند، ولى خونهاى‏جارى و قامتهاى فرو شكسته آنان، قيامتى از قامت اى يك امت قائم‏پديد آورد.

آن پيكرهاى قطعه قطعه شده، سفره سبز طراوت اين نهضت را درتمام خانه‏ها و كوچه‏ها و گذرها گسترد و در سايه اين شهادتهاى بزرگ،مردم متحدتر شدند، راه، مشخص تر گرديد. چهره‏ها روشن شد. «نفاق‏»،در خبيث ترين چهره‏اش آشكار شد و نبرد حق و باطل به روشنى آفتاب وصراحت روز پديدار گشت و دوزخيان از بهشتيان باز شناخته شدند.

ملت ما آن قدر خون گريست و خون داد تا رود خون شهيدان، سيلى‏پديد آورد، مواج و خروشان، و تا پاى ديواره كهنه و پوسيده نفاق پيش‏رفت، تا آنكه بام نفاق بر سر منافقين آوار شد و كور دلان در فراموشخانه‏منفور و ملعون تاريخ دفن شدند.

ياران امام، كه تبلور خط اصيل و مكتبى انقلاب بودند، با ظلمتها به‏مبارزه‏اى افشاگر و قاطع و صريح برخاسته بودند. شرق باوران و غرب‏گرايان، هر دو در مقابل «صراط انقلاب‏»، صف آراستند و اينجا و آنجا، درروز روشن و شب تيره، به سراغ مشعلهاى روشنگر آمدند و خون ريختند وترور كردند، تا راه تيره بماند و رهروان به جاى نشينند. اما كور خوانده بودند،نه اين امت را شناخته بودند و از عمق باور انقلابى‏شان آگاهى داشتند.

از خرداد 60 به بعد، منافقان، نمروديان آتش افروزى شدند، تاابراهيميان را بسوزانند، اما خود سوختند و رسوا شدند و افشا گرديدند.ابولهبهاى عصر ما، لهيب و شراره عداوت و حسادت و كفر را پر شررساختند و هيزم كشان آتش جهل و جنون (منافقان) به جنگ با خورشيدپرداختند، اما خويشتن را در «گور غرور» دفن كردند.

محرابهايمان خونين شد، همچون محراب كوفه.

سخنورانمان، به شهادت رسيدند، كه شهيدان فضيلت‏بودند.

عمامه‏ها، براى چندمين بار در تاريخ مصاف حق و باطل، به خون‏آغشته شد و كفن شهيدان گشت، و... «مظلوميت‏»، بار ديگر در دوران‏حاكميت‏خط امام، تكرار شد و عاشوراها تجديد گشت.

روحانيون كه وارثان هدايت و سيادت انبيا، و ذاكران جهادها وشهادتهاى اولياى دين‏اند، با پشتوانه‏اى از سنت محمدى و سيره علوى وشور حسينى و فقه جعفرى و انتظار مهدوى، اين بار هم رايت‏شهادت رابرافراشتند و خاطره هزاران روحانى شهيد راه فضيلت را در سده‏هاى‏گذشته و در صحنه‏هاى حمايت از حق، زنده كردند. و همه، مديون سالارسوخته‏جان و بيدار دل وروشن ضميرشان، حضرت امام خمينى بودند كه‏مشام جانها را از عطر شهادت، و جام دل را از كوثر يقين و زمزم ايثار، معطرو مصفا و سرشار كرده است. اين خط، همچنان ادامه دارد. تا ظهور قائم، وتا هر جا و هر وقت، كه حق، «ناصر» بطلبد.

برخى از شهيدان اين مرحله از انقلاب نور، آن قدر عظيمند كه چون‏خورشيدى فروزان، لحظ لحظه تاريخ انقلاب اسلامى ما را روشن‏ساخته‏اند و با تپش خون مقدسشان هنوز هم به موج آفرينى ادامه‏مى‏دهند. ستارگان درخشانى‏اند كه دلها و ديده‏ها را به سوى خويش‏مى‏كشند.

شهيدانى همچون:

1 - شهيد مظلوم، آية‏الله دكتر بهشتى.

2 - شهيد، آية‏الله مدنى.

3 - شهيد، آية‏الله دستغيب.

4 - شهيد، آية‏الله صدوقى.

5 - شهيد، آية‏الله اشرفى اصفهانى.

6 - شهيد، آية‏الله قاضى طباطبائى.

7 - شهيد، حجة‏الاسلام باهنر.

8 - شهيد، حجة‏الاسلام محمد منتظرى.

9 - شهيد، حجة‏الاسلام هاشمى نژاد.

و... كه كمترين اداى حقشان، تدوين و ارائه زندگينامه مفصل ومستقلى است و با درج چند صفحه محدود در اين مجموعه، حقشان‏برآورده نمى‏شود واحد اميدوار است كه توفيق چنين خدمتى را در آينده‏داشته باشد.

بسيارى از روحانيون شهيد، در انقلاب سوم به دست ضد انقلاب ومنافقين به شهادت رسيده‏اند كه با كمال تاسف، از زندگينامه آنان اطلاعى‏در دست نبود، و به يارى خدا با فراهم شدن اطلاعات لازم در باره آنان، به‏ترسيم خطوط حيات پر بار و شهادت پر افتخارشان نيز دست‏خواهيم زد.شهدايى چون:

1 - شهيد محمد اعتماد العلماء.

2 - شهيد عبدالكريم شيخ مصطفى.

3 - شهيد ملا محمد كريميان.

4 - شهيد محمد رضا ابراهيمى.

5 - شهيد ملا محمد صالح ترابى.

6 - شهيد زين العابدين محمد نژاد.

7 - شهيد احمد جاويد.

8 - شهيد رحمت الله على پور.

9 - شهيد حبيب الله مغازى.

10 - شهيد ملا على جلالى زاده.

11 - شهيد ملا خالد عزيزى.

12 - شهيد محمد كامل نقشبندى.

13 - شهيد سيد سلمان حسينى.

14 - شهيد ملا حيدر سليم.

15 - شهيد حسن عسكرى.

16 - شهيد ملا صالح خسروى.

17 - شهيد ملا زين العابدين فخرى.

18 - شهيد سيد صادق حبيب زاده.

19 - شهيد ملا حيدر روحانى.

ناگفته نماند، شهداى روحانيت در رابطه با ضد انقلاب داخلى ومنافقان كوردل، بيشتر از تعداد 82 شهيدى است كه توفيق تدوين‏زندگينامه شان در اين دفتر فراهم شد. حجم مطلب و كم و زياد بودن آنچه‏درباره هر يك از اين اسوه‏هاى ايمان و تعهد است، تنها بستگى به‏اطلاعاتى داشته كه در اختيار اين واحد قرار گرفته است. و بديهى است‏نشر اين مجموعه و آگاهى امت‏حزب‏الله از محتواى آن، سبب خواهد شدتا آشنايان و دوستان اين شهدا آگاهيها و نكات و جهات بيشترى را دررابطه با آنان، برايمان بفرستند تا اين زندگينامه‏ها، پر بار تر و دقيق تر درآينده تكميل شود.

هر چه بيشتر زواياى زندگى و مبارزات و خصوصيات اخلاقى اين‏عزيزان روشن‏تر تدوين و عرضه شود، الگوهاى مناسبتر و الهام بخش‏ترى براى اين نسل و نسلهاى آينده معرفى شده است.

آنچه بنام يادنامه شهيدان منتشر مى‏شود، تنها «ياد»نامه نيست، بلكه‏ايمان نامه، الهام نامه، جهاد نامه و شهادتنامه و حيات نامه است، زيرا خون‏شهيدان، «راه‏» نما و «راه‏» نامه است و جهتشان خدايى، و ما در مسيرعبوديت و عمل به وظيفه، نيازمند چنين «شاخص‏» هايى هستيم تا به‏بيراهه نرويم.

صائب تبريزى مى‏گويد:

غفلت نگر كه پشت‏به محراب كرده‏ايم.

در كشورى كه قبله‏نما موج مى‏زند.

و... هرگز چنين مباد!

خون اين شهيدان، ترسيم يك «خط‏» است، در راستاى عقيده و تعهدو تكليف، و مسير انبيايى و عاشورايى فرزندان خلف حوزه و شاگردان امام‏صادق‏عليه السلام و سربازان امام زمان‏عليه السلام را ترسيم مى‏كند.

توفيقمان باد تا از اين چراغهاى هدايت، نور بگيريم.

قم - 25/3/67.

شهداى محراب (2)

ركعتان فى العشق، لايصح وضوئهما الا بالدم.

دو ركعت نماز عشق، جز با خون، وضوى آن صحيح نيست.

خون محراب كوفه، هنوز مى‏جوشد. و على‏عليه السلام اين نخستين شهيدمحراب، به اهل نماز عصر ما، همچنان الهام مى‏دهد و اسوه است.

محراب خونين كوفه سندى بر مظلوميت‏حق است. چهره غرقه به‏خون مولا كه محاسن سفيدش از خون سر، رنگين شد، گواه تشيع سرخ وخونين است. او كه در آستان خدا، در آن سحرگاه رمضان، حناى خون‏بست، فرق شكافته‏اش را شفيع بقاى عدل در حكومت‏ساخت. و آواى‏«فزت ورب الكعبه‏»، وقتى از آن حضرت برخاست، كه تيغ زهر آلوددشمن، بر تارك تابناكش نشست. از اين نشستن و از آن برخاستن، تاريخ،شكل ديگرى به خود گرفت و «حق‏»، اعتلايى ديگر يافت، و عشق،جلوه‏اى نو نمود و شهادت، شاهدى بزرگ يافت.

آن خون،كه از آن سر، بر آن سيما جارى شد، خط شيعه را در «قيام‏محراب‏» و «جهاد نماز» و «استقامت‏حق‏» ترسيم كرد.

امروز، همان خط تداوم دارد و همان خون جارى است و... خط، همان‏«خون‏» است و خون، همان «خط‏» است... «خط خونين‏»! پيكر قطعه‏قطعه و غرقه به خون «شهداى محراب‏» در انقلاب اسلامى ما، پيوند اين‏نهضت را، با راه على‏عليه السلام در صدر اسلام مى‏رساند و شاهد ديگرى است كه‏اين اسوه‏هاى تقوا و فضيلت و پاكى و اخلاص، در همه اوصاف به‏مولايشان على‏عليه السلام اقتدا كرده‏اند، حتى در «نماز سرخ محراب شهادت‏».

راه ما، از «خاك‏» تا «خدا» ست. - راه شهادت - معراج «شهادت‏» را،سكوى رفيعى چون «محراب‏» لازم است. محراب، گرچه پايين است، ولى‏بالاست، گرچه در عمق است، ليكن برجسته است. محراب، پايگاه عروج‏اين وارسته مردان است. چرا كه نماز، معراج مؤمن است. (3) اينان، اسوه‏هاى‏ايمانند كه از نماز كه ياد خداست، به «شهادت‏»، كه ديدار خداست، رسيدند.

اينان، در مسير حق، مقتداى خلقى بودند كه رو به خالق كرده بودند و به‏دست دشمنان خلق، از دست‏خلق، گرفته شدند. در افشاى چهره منافقين‏و دشمنى آنان با «خلق‏»، همين بس كه اين محورهاى آگاهى و تجمع‏خلق را كشتند و با شهادتشان، مردم زنده و بيدار شدند. چه عبث پنداشته‏بودند كه با كشتن اين پيران پارسا و متنفذ، مردم را پراكنده خواهند كرد،ولى خود، پراكنده شدند. اينان، پس از شهادتشان، زنده تر شدند. هر قطره‏خونشان، يك دريا ايمان و آگاهى به مردم بخشيد. هر قطعه پيكرشان،كوهى از استقامت و پايدارى در دل امت، پديد آورد. دشمن بود كه شكست‏خورد، منافق بود كه از صحنه بيرون شد. نفاق بود كه رسوا گشت. وگرنه، دين، زنده‏تر شد و مردم، منسجم‏تر گشتند، انقلاب اسلامى، بيشتر در دلهاريشه دوانيد.

منافقين، كه مى‏خواستند با اين سنگ پراكنيها، شيشه نهضت رابشكنند، سر خود را شكستند و حيله‏هايشان دامنگير خودشان شد، ومكرشان دست و پاى خودشان را گرفت، و خود، در دامى افتادند كه براى‏مردم گسترده بودند و در چاهى فرو غلتيدند كه براى خلق، كنده بودند.

اين بيان قرآن كريم است كه:

«حيله بد، جز به اهلش برنمى‏گردد.» (4) .

و اين، مثل مشهور عرب است كه:

«هر كه براى برادرش چاهى بكند، خود، در آن افتد.» (5) .

شهداى محراب، عبوديت‏حق را در معبد حق، با امضايى از خون‏گواهى دادند و جان مشتعل از عشق خويش را با چهره‏اى خونين، به پيش‏خدا بردند. «در محضر دوست، سرخ رو بايد رفت‏» شهادت در محراب،ميراثى بود كه از امامشان على‏عليه السلام به آنان رسيده بود. اين مرگ سرخ،نشان پاكى و تقوا و جهادشان بود. همان‏سان كه شهادت على‏عليه السلام درمحراب، گواه عدالت او بود، كه گفته‏اند، از فرط عدالت، در محراب عبادتش‏شهيد شد:

- قتل فى محراب عبادته لشدة عدله -.

نماز جمعه تبريز، با خون شهيد «مدنى‏»، رنگين شد، مردى كه ازمدينه ايمان بود و ديار يقين.

شيراز، با شهادت «دستغيب‏» دستى از غيب را كه نوازشگرجان و احياگردل بود، از دست داد.

يزد، در سوگ عاشق صادق چون «صدوقى‏» از سر صدق، به عزانشست.

و محراب خونين باختران، با خون وارسته مردى چون «اشرفى‏اصفهانى‏» رنگ عشق گرفت و خورشيدى از خاوران را در دل كشيد.

شهداى محراب، امروز اسوه مايند. يادشان، علاقه به ايمان و عشق، وكينه و نفرت از نفاق و جنايت را در دلها افزون مى‏كند. نامشان، الهام‏بخش‏است. مزارشان، آگاهى و احساس تعهد مى‏دهد. امروز، محرابهاى ما محل‏حرب است. سنگر جهاد و خط مقدم مرزبانى از اسلام و انقلاب است.همچنانكه «نماز جمعه‏»هاى ما، شكوه دين، اعتلاى كلمة الله، تجديدبيعت‏با امام و انقلاب، عامل پيوند دين و سياست، پايگاه وحدت قلوب وانسجام امور، ميعادگاه حزب الله و مشهد صادقان عاشق است.

اگر در ميدان، سلاح هر رزمنده شهيدى را، دلاور و سلحشور ديگرى به‏دست مى‏گيرد، در محراب هم، سنگر عبادت هر عارف خداجوى را، دليرمردى مجاهد و عارف پر مى‏كند و اين سنگرها همچنان پر مى‏ماند. واگردر نماز جمعه‏اى، بمب منفجر كنند، يا نمازگزارانى را بمباران كنند، امت‏كفن پوش و شهادت طلب ما، با ايمانى راسخ تر و عزمى استوار تر، سجاده‏خويش را بر قتلگاه شهيدان نماز جمعه مى‏گسترند. يعنى كه: راه، همچنان‏روشن و پر رونده است. بايد به «راه‏» انديشيد و به «رهبر» و به «مقصد».

شهداى محراب، راهنمايان ما به اين خط خونين بقاء و ابديت‏بودند.

«خون و محراب‏»، يادگار على‏عليه السلام است.

محراب و خون، پيوند عشق و ايمان و جهاد و شهادت است.

و «شهداى محراب‏» زندگان جاويد در پيشگاه خداوندند.

يادشان گرامى باد.

قم - ارديبهشت 64.

شهادت نامه (6)

«اسلام، آنچنان عزيز است كه فرزندان پيغمبر جان خود را فداى‏اسلام كردند. حضرت سيدالشهدا، با آن جوانها و با آن اصحاب، براى‏اسلام جنگيدند و جان دادند و اسلام را احياء كردند.».

(امام خمينى‏قدس سره).

در ايام چهلم بيش از چهل روحانى شهيد، قلم را در سرخى خون‏اين گلگون كفنان فاتح خيبر زده، شهادتنامه‏اى خونين بنويسيم، تا درحافظه تاريخ بماند و در ياد زمان باشد تا همه را به شهادت بگيريم كه‏شهادت اين طلاب، در كنار رزمندگان اسلام و در سنگرهاى مقدس جهاد،و در محراب وسيع و نورانى «جبهه‏»، خواندن نماز عشق است، با وضوى‏خون و به صورت جماعت!

شهادت روحانيون متعهد و جان بركف و طلاب جوان و شهادت‏طلب، تاييدى است‏بر درستى آنچه خوانده‏اند و امضايى است‏بر صحت وسلامت آنچه آموخته‏اند، گواه روشنى است‏بر حوزه بودن جبهه، و جبهه‏بودن سنگر و... خط بطلانى است‏بر آنچه كه ناراضيان و ناراحتان و فكرفروختگان و خريداران شايعه و تاجران تهمت مى‏گويند و مى‏بافند وپخش مى‏كنند.

چه كسى است كه نداند، روحانيون، از پيش از انقلاب هم، از مسلخ‏شهادت در زندانهاى طاغوت به معراج رفتند؟

كيست نداند كه چهره مصمم طلاب، در ايام انقلاب و تظاهرات،حركت آفرين و اميد بخش به مردم بوده است؟!

مگر كفن شدن عمامه‏ها از ياد رفته است؟ مگر مدال خون بر سينه‏شهيدان طلبه فراموش شده است؟ قربانيهاى فراوانى كه روحانيت پس ازانقلاب داده، مگر از ياد مى‏رود؟

امروز هم، عطف به گذشته است. اگر امروز، سنگرها به خونشان‏رنگين مى‏شود، ديروز هم، بر صحن مدارس و مساجد، خون مى‏افشاندند.اگر امروز، در كنار بسيجيهاى عزيز و برادران پاسدار و ارتشى، با فتح خيبر، ظلمتكده دنيا را روشن مى‏كنند، ديروزهم، در روستاها و بخشها، فانوس‏شوق و ايمان را در كلبه غم گرفته محرومان زحمت‏كش اين آب و خاك، برمى‏افروختند (در بعد تبليغى و فرهنگى) و در زندانها هم، هم‏سلسله وهم‏بند با فرزانگان اسير جنايت طاغوت بوده، به آنان اميد و روحيه‏مى‏دادند (در بعد مبارزه).

اگر امروز، حضورشان در جبهه‏ها، سند زنده عمل به تكليف، وهمخونى و همدينى و همراهى با فاتحان جبهه‏هاست، ديروز هم زجرها وصبرها و مقاومتهايشان در راه نهضت، گواه صداقتشان در سخن و دعوت‏بود.

حقيقت، خود را مى‏نمايد، به صراحت روز، به روشنى خورشيد، به‏طراوت سپيده.

بگذار شرق گرايان و غروب باوران و سلطنت طلبان، آهنگهاى بدآهنگ بنوازند. بگذار مرعوبان «واشنگتن‏» و مجذوبان «مسكو» و مفتونان‏«پاريس‏» به پاى سامرى فتنه انگيز و اغواگر «خبرگزاريها»، سجده خودباختگى آرند. مگر از بوق دشمن چه انتظارى است؟! آنانكه ذائقه شان را ازدست داده‏اند و گوششان را به بيگانه فروخته و چشمشان را به غروب غرب‏دوخته‏اند، «حقيقت‏»ها را نخواهند ديد و شنيد.

آنانكه به چشم و گوششان «عينك روسى‏» و «سمعك آمريكايى‏»زده‏اند، مگر مى‏توانند تابش خورشيد شهادت را بنگرند، يا طنين پرصلابت و صميمانه «لبيك يا امام‏» را بشنوند؟! لبيكى كه هم از مدارس ودانشگاهها شنيده مى‏شود، هم از حوزه‏ها و مدرسه‏هاى علميه، هم ازكارخانجات و مغازه‏ها و خيابانها به گوش مى‏رسد، هم از روستاها و عشاير،هم ادارات و نهادها در آن شريكند، هم كسبه و شاغلين آزاد. هم‏روستاييان و هم شهريها، هم نوجوانان، هم پيرمردان، همه و همه. طلاب‏هم، بخشى از اين «همه‏»اند. اينان هم قطره‏اى از درياى بى پايان‏«امت‏»اند. اينان هم جمعى از ياران امام زمان و سربازان آماده امام‏امت‏اند.

اينان، پاسدار اسلامى بودند كه ريشه در عمق قرنها تلاش و جهاد وايثار دارد و خون پاك بهترين انسانها در تاريخ، به پاى آن ريخته و به آن،طراوتى ملكوتى بخشيده است.

اينان مرثيه خوان شهدايى بودند كه جهاد و شهادت را عزت خودمى‏دانستند. اينان در تاريخ شيعه، ذاكر و احياگر و يادآور عاشورا و كربلايى‏بودند كه همواره به آزادگان و انقلابيون، حماسه و شور مى‏بخشيده است.

اينان، شاگردان مكتب حسين بودند، حسينى كه براى عاشورايش،مردم را گريانده‏اند و براى كربلايش، رزمندگان گريسته‏اند.

طلاب شهيد، ميثاق خونين خود را با مولايشان حسين‏عليه السلام درجبهه‏هاى نبرد و خطوط مقدم رزم، در كنار سربازان قرآن، محكم‏تر ساخته‏و پيمانها را تجديد كرده‏اند، اينان كه از حوزه علميه قم به جبهه رفته وشهيد شده‏اند، فخر اسلام و قرآنند.

گرچه اسلام و آينده جامعه ما به فكر و علم و تبليغ آنان نيازمند بود،ولى امروز انقلاب و اسلام هم، به خون و جهاد و شهادت آنان، محتاج است‏تا حيات پر طراوت خود را رونق بيشتر و جان تازه‏ترى بخشد. اسلام اين رامى‏طلبد و خدا اين را دوست دارد.

سخن را با كلام امام به پايان برسانيم كه فرموده است:

«ما بايد خودمان را براى «اسلام‏» فدا كنيم.

آمال و آرزوهايمان را براى «اسلام‏» فدا كنيم.».

چنين بوده و چنين است. و ... چنين خواهد بود. ان شاءالله.

قم - 21/1/63.

شهادت، اجر جهاد

به ياد سرداران رشيد «لشگر قدس‏» از گيلان (7) .

از دل نه، ولى زديده، ياران رفتند.

مردانه شب گلوله باران رفتند.

اى ديده، كجايى كه تماشا بكنى.

از جبهه دل، خبرنگاران رفتند.

دو سال، از عروج خونين پرستوهاى مهاجر مى‏گذرد.

دو سال، از شهادت سرداران رشيد لشكر قدس مى‏گذرد.

دو سال از سوگ مرغان خونين بال شهادت سپرى مى‏شود. آنان كه به‏مسلخ عشق رفتند تا در «مناى شهادت‏» اسماعيل گونه، «ذبيح الله‏»شوند. آنان كه رفتنشان، عين ماندن بود. آنان كه در بارش مدام رحمت‏الهى، جان را در زلال كرامت‏حق شستند و بر مائده رزق الهى و سر سفره‏شهادت نشستند.

آنان كه جام شهادت را از ساقى جان، در بزم حضور گرفتند و جرعه‏نوش آن شهد گوارا شدند. تا دفتر عاشوراييان گشوده بود، لبيكى سرخ به‏نداى سبز حسين زمان گفتند و در كربلاى ايران به نماز خونين شهادت‏ايستادند.

آنانكه كالاى جان را در بازار هستى، به آفريدگار جان فروختند وشهادت را خريدند.

آنانكه با كاروان حسينيان، همسفر شدند و با رهتوشه‏اى از اخلاص وايثار و جهاد و تقوا و تعهد و تعبد، از اين خاكدان به ديار دوست پر كشيدند.رفتند، تا بمانند، شهيد شدند، تا جاودانه گردند. در خون خفتند، تا در صبح‏محشر، با چهره‏اى گلگون بپاخيزند. حيات خود را فداى راه خدا كردند، تااسلام و انقلاب حيات يابد.

دو سال از شهادت آن نمونه‏هاى پاكى و فداكارى و رشادت مى‏گذرد.مگر اين به حق پيوستگان، چه داشتند جز جان، كه فداى مكتب و ميهن‏كنند؟

مگر شهيد حاج محمود قلى پور، چه داشت، جز قلبى پاك و سرشار ازايمان و حماسه، كه آن را با مهر حقيقت و كينه از ستم و باطل آكند و خون‏دل و رگهايش را به پاى نهال اسلام ريخت؟!

مگر شهيد حاج على گلستانى به چه دل بسته بود، جز به خدمت‏به‏اسلام و انقلاب، كه توان خود را عاشقانه در كف اخلاص گرفت و درجبهه‏هاى نور، به ابديت پيوست؟!

مگر شهيد سيد محمد محمدنژاد به چه مى‏انديشيد، جز به عمل به‏تكليف شرعى و انجام وظيفه، كه در اطاعت از فرمان ولى فقيه خود را وقف‏جنگ و تلاش در تامين نيازهاى سربازان امام زمان كرده بود؟!

مگر شهيد غلامرضا قبادى را چه چيزى با بسيجيان جان بر كف،همدل و همراه ساخته بود، كه آن گونه در مسير جهاد، شب از روزنمى‏شناخت و از تلاش، خسته نمى‏شد؟!

و... مگر شهيد حسن رضوانخواه از چه ايمانى برخوردار بود كه در معركه‏خون و آتش، با پيكرى مجروح، نبرد قهرمانانه را ادامه داد تا نيروهاى‏تحت فرمانش را به آفريدن حماسه‏اى ديگر موفق سازد، و خود در دامن‏شهادت قرار گرفت؟!

گوارايشان باد شهادت، كه در گرماى شور آفرين آن، شكفتند، و به سوى‏معبود، پر كشيدند. گوارايشان باد حيات جاويد، كه سر خوش از كوثر يقين‏شدند و از زمزم ايمان سيراب شدند و در كربلاى ايران به خون خفتند و دركفنى از خون، به خاك سپرده شدند و در دل يكايك ما جاى گرفتند وسايه‏اى از كرامت و عزت را بر سر ما افكندند و فضاى ميهنمان را عطرآگين ساختند.

حماسه‏هايشان، هميشه جاويدان است. خلوصشان، در ذهنها و درپيش خداوند ماندگار است. جايشان، پيش خدا و رسول است.

اينان، از سپيده دم پيروزى انقلاب، تا آخرين لحظه حيات پر بارشان‏يك لحظه، يارى كردن «خط امام‏» را فراموش نكردند. قامت رشيد شان‏شكست، اما قامت استقامتشان هرگز! جان باختند، اما ايمان خويش رانگه داشتند. با نفاق ومنافقان، مردانه ستيز كردند، تا چهره اسلام راستين‏درخشان بماند.

چهره پر جذبه خود را با خون، سرخ كردند، تا سيماى اسلام، بى رنگ ورو نشود.

آنان، در ميان شهيدان والاقدر لشكر قدس، بيشتر مى‏درخشند و ازقداست و عظمت روحى عظيمترى برخوردارند.

لشكر قدس، اين لشكر حماسه ساز و خط شكن، كه پايگاه شيران ومركز تجمع دليران است، سرافراز است كه چنين علمداران رشيدى تقديم‏كرده است. گردانهاى كميل و ميثم و حمزه سيدالشهدا كه مجمع شيران‏روز و زاهدان شب است، به خود مى‏بالد كه در عمليات سراسر حماسه‏«كربلاى 2» ياران وفادارى را در لبيك به نداى امام امت، در مسلخ عشق،تقديم كرد.

شهريور دو سال پيش، عاشورايى بود و منطقه حاج عمران كربلايى،...كه سلحشوران قهرمان، در «كربلاى 2» درخشيدند و با گوهر ايثار و سلاح‏ايمان، جلوه مكتب را به نمايش گذاشتند و درسهاى آموخته از كربلا وعاشورا را، در آن عمليات، نشان دادند.

آنان، به هواى كوى جانان، از «صفا»ى جان تا «مروه‏» مراد را با پاى‏سر دويدند و از در «جهاد» كه به روى بندگان خاص خدا گشوده است، به‏سوى بهشت‏شتافتند، پيش از آنكه حسرت ماندن در پشت درهاى بسته‏را يك عمر بر دل داشته باشند. آنان، خون حسينى را در رگها داشتند و مهرخمينى را در دل و جان!

اينك ماييم و ميراث شهادت اين عزيزان. ماييم و ادامه راه سرخشان‏و وفادارى به آرمان والايشان. ماييم و ميثاق با خون مطهرشان و تعهدنسبت‏به اهداف مقدسشان.

آن روز كه در تشييع پيكرهاى ملكوتى‏شان، گام برداشتيم، با خونشان‏عهد استقامت و پايدارى بستيم. آن روز كه بر مزارشان گرد آمديم، دردلهايمان نهال يادشان را كاشتيم.

و امروز كه در سالگرد شهادتشان جمع شده‏ايم، با خون و راه و هدف وآرمانشان، تجديد پيمان مى‏كنيم.

كربلاى ما، تنها جبهه‏هاى غرب و جنوب نيست. و دشمنان ما نيز،تنها بعثيان متجاوز عراقى نيستند. و فرصت جهاد، تنهاد در اين هشت‏سالى كه جنگيديم خلاصه نمى‏شود. يارى دين خدا، ايثار جان و بذل خون‏مى‏طلبد. دنياى گسترده ما، كربلاى درگيرى حق و باطل است. هرروزمان، عاشوراى نبرد نور و ظلمت است. فراتر مرزهاى جغرافيايى‏مان،ميدان مبارزه با فساد و تباهى و استكبار است و ما فرزندان قرآن وعاشوراييم و به تعبير حضرت امام: «ما مى‏گوييم تا شرك و كفر هست،مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستيم‏».

مگر شيعه على‏عليه السلام از جنگ خسته مى‏شود؟ مگر پيرو حسين‏عليه السلام ازفداكارى به ستوه مى‏آيد؟

امروز، نام و ياد خاطره شهيدان بزرگوار همچون: شهيد قلى پور، شهيدگلستانى، شهيد محمد نژاد، شهيد قبادى و شهيد رضوانخواه، چراغ خانه‏دلهايمان، شمع روشن محفلمان، الهام‏بخش زندگى‏مان و سازنده فكر وايمان ماست.

پايان كلام را نيز، سخنى ديگر از پيام درد مندانه و شگفت‏حضرت‏امام قرار دهيم، كه فرمود:

«راه و رسم شهادت كور شدنى نيست و اين ملتها و آيندگان هستند كه‏به راه شهيدان اقتدا خواهند كرد و همين تربت پاك شهيدان است كه تاقيامت، مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفاى آزادگان خواهدبود...».

آرى..

سوداى بهشت است كه جان مى‏بازيم.

آن را به بهاى خون و جان مى‏سازيم.

مديون خداييم و شهادتهامان.

قسطى است كه لحظه لحظه مى‏پردازيم.

قم - 4 شهريور 67.

شهر حماسه و بيت‏شهادت (8)

در تاريخ جغرافياى ايران، در قرن اخير، شهرى چون نگين درخشيد كه‏نامش «خمين‏» بود و در امتداد زمان، چهره‏اى خورشيدگون از افق جهان‏اسلام طلوع كرد كه دنيا، او را با عنوان «امام خمينى‏» مى‏شناسد و... حماسه‏اى اعجازآميز، در اين عصر به وقوع پيوست كه با نام «انقلاب‏اسلامى‏»، براى هميشه فروزان و الهام‏بخش خواهد ماند.

خون; فرهنگ شهادت آفريد، و «شهادت‏»; مكتب عاشورايى اين امت‏بود كه با رنگى جاودانه، شعر هستى و سرود حيات را سرود.

تلاطم درياى مواج انقلاب و جهاد و شهادت، خفتگان را بيدار ساخت وبيداران را به حركتى وقفه‏ناپذير كشاند; و در اين ميان، نقش آن‏سالارسوخته‏جان و پيرجوانان و جوان‏پيران; يعنى حضرت امام خمينى(سلام‏الله‏عليه) بسيار عظيمتر از آن بود و هست كه بتوان نگاشت و قلمى‏زد.

بيت امام.

وارثان هدايت ابراهيمى و سيادت انبيايى، امتداد همان «خط‏» و جلوه‏همان حقيقت‏اند و سنت محمدى و سيره علوى و شور حسينى و فقه‏جعفرى، در خاندانهاى پاك، حيات و تداوم مى‏يابد.

بيت امام نيز يكى از اين كانونهاست، مهد دانش و فقاهت; و دارنده‏صبغه «جهاد» و «شهادت‏»!

حضرت امام، روح خدا بود و حلقه‏اى در واسطه دو مصطفاى پاك وشهيد. پدر والاقدرش، مرحوم سيد مصطفى، از علماى مبرز و مبارز وپرورده حوزه نجف و سامرا بود; كه در تاريخ 1320 قمرى در بين راه خمين- اراك، مورد سوءقصد اشرار قرار گرفت و با اصابت چند گلوله، در سن 47سالگى به شهادت رسيد. و فرزند رشيد و مجتهدش، مرحوم حاج‏آقامصطفى، دست پرورده حوزه علميه قم بود كه پابه‏پاى پدر، در انقلاب‏عظيم آن قائد راحل، شركت داشت و در كنار مقام علمى و رتبه اجتهاد وفقاهت، سنگردار بزرگ مبارزه بود و در سالهاى سخت تبعيد، در كنار پدر به‏مرزبانى از حماسه‏هاى والا مى‏پرداخت كه سرانجام در نجف، در سال‏1397 قمرى (1356ش)، در سن 48 سالگى به دست عوامل مزدورطاغوت به شهادت رسيد.

شهادت او، موجى عظيم برانگيخت و روند حركت انقلاب را سرعت وكمال بخشيد و اين، از «الطاف خفيه‏»اى بود كه رهبر كبير انقلاب، درسوگ فرزند رشيد خويش، بدان اشارت كرد.

شهيد پيشاهنگ.

آن‏گونه كه گفته شد، آية‏الله حاج‏آقا مصطفى خمينى، شهيد پيشاهنگ‏انقلاب اسلامى بود و شهادتش، يادآور مظلوميت‏شيعه در بستر تاريخ ونيز، تداعى كننده محراب خونين كوفه و صحراى سرخ كربلا و مظلوميت‏اهل‏بيت عصمت و فرزندان فاطمه‏عليهم السلام بود.

شهادتش، بار ديگر حماسه «خمين‏» را رقم زد و خونش، فصل‏برجسته تاريخ انقلاب را ترسيم كرد و نشان داد كه شجره‏نامه اين بيت‏معظم، به كدام تبار پاك و مطهر مى‏رسد و نسب‏نامه فقيهان شهيد،چه‏سان خونرنگ است و آبروبخش مكتب و اعتلابخش فقاهت و فتوا.

شهيدان خمين، اقتدا به آن اسوه استقامت كردند و گام، جاى گام آن‏مرد يقين و بصيرت و عزم نهادند، هم در صحنه‏هاى خونين تظاهرات،هم در ميدانهاى افتخارآفرين دفاع مقدس!

خمين، در فصل خونين.

«صبح صادق‏» انقلاب رسيد و فجر ايمان از مشرق مكتب سرزد وياران به «نماز عشق‏» ايستادند.

سالكان سبكبال و سنگين عزم، در محراب حق، رو به كعبه عرفان، باوضويى از خون، بر سجاده صدق نشستند و پيشانى اخلاص بر مهر تعبدنهادند. همين كه خواستند ذكر استقلال و آزادى را بر «زبان انقلاب‏» جارى‏ببينند، شياطين سر برداشتند و تيغ كينه بركشيدند و بذر فتنه كاشتند.

ميدان درگيرى حق و باطل، براى چند هزارمين بار گشوده شد وصحنه‏هاى تازه‏اى از «بدر»، «احد»، «احزاب‏»، «صفين‏» و «كربلا» پديدآمد و جنگ، چهره نمود.

فرزندان خمين هم، پا در ركاب نهاده، عزم جبهه كردند، هرجاكه باشد وبا هر دشمن كه باشد!..

سپاه پاسداران، در خمين نيز تشكيل شده بود، تا «لبيك‏»ى باشد به‏نداى «هل‏من‏ناصر» انقلاب اسلامى. خالصترين چهره‏هاى انقلابى هم‏براى وفادارى به بيعت و پيمانشان با رهبر و شهيدان، قدم پيش نهادند ودل به حكم «ولى‏فقيه‏» سپردند. اين گونه بود كه سطور سرخ كتاب شهادت،در جبهه‏هاى نورانى و معطر نگاشته شد و «حق‏»، حاميان خود را به حضورپذيرفت و حمايت از انقلاب اسلامى و پاسدارى از دستاوردهاى آن، يك‏«تكليف‏» شد، كه اقدام به آن، «عبادت‏» بود و هست.

... و اين دفتر (9) .

گرچه از داغ لاله مى‏سوزيم.

ما همان سربلند ديروزيم.

چون به تكليف خود عمل كرديم.

روز فتح و شكست، پيروزيم.

بى‏شك، ما مديون شهيدان گلگون كفن خويشيم، آنان‏كه جان باختندو به جانان رسيدند، آنان‏كه قلبهايشان در ميدانهاى رزم، از كار افتاد، تاقلب انقلاب از تپش نايستد، آنان‏كه خون رگهايشان بر سنگرها وخاكريزها ريخت، تا خون پايدارى در رگهاى «نهضت اسلامى‏» جريان‏يابد، آنان‏كه قامتشان زير ضربه‏ها شكست، تا «اسلام ناب محمدى‏»راست قامت و استوار بايستد و بماند.

آرى... پاسداران انقلاب اسلامى، اين عهد بستگان با رهبرى وشيفتگان مكتب جهاد و شهادت و جان باختگان راه ايثار و خلوص وصداقت، هم در صحنه‏هاى مردانگى، قد علم كردند و هم در وادى ايمان وجهاد، تابنده بودند، و اين دفتر، مجموعه‏اى است در گراميداشت آن همه‏خلوص و تقوا و تعهد.

تدوين يادنامه، كمترين كارى است كه مى‏توان در حق آنان داشت; تامگر از اين راه، اداى حقى باشد، از آن‏همه حقوقشان بر دوش وارثان «خطشهادت‏»، تا مشعلى باشد، فرا راه حركتمان، و صراطى باشد روبرويمان،روشن و راهگشا و جهش‏آفرين.

گرچه آنان، نام را در گمنامى مى‏جستند و خلوصشان اجازه نمى‏داد كه‏نمودى بيابند و «خود» را مطرح كنند، ليكن ما وظيفه داريم هرچه بيشتربشناسيمشان و ارج گزاريم حيات «طيبه‏» و «معراج شهادت‏» آن‏سبكبالان عاشق را.

اين دفتر، گوشه‏اى از زندگينامه هر كدام از اين دلاوران است، باگزيده‏اى از وصيتنامه هريك، كه متن «عرفان عملى‏» است، و سندحقانيت راهى كه رفته‏اند.

باشد كه مشمول شفاعتشان گرديم، و پوياى راهشان، و ادامه دهنده‏خطشان، كه «خط امام‏» بود; و خط امام، امروز در رهبرى حكيمانه حضرت‏آية‏الله خامنه‏اى متبلور است.

در اين مسير، توفيق خدا يارمان باد.

قم - 1370 ش.

خون‏نامه (10)

اين وصيتنامه‏ها انسان را بيدار مى‏كند و مى‏لرزاند.

امام خمينى‏قدس سره.

شهيدان، جانهاى عزيزشان را كه وديعه الهى بود، در «بازار شهادت‏» به‏مشترى جانها (خداى متعال) فروختند. آنان، پيش از شهادت، خدايى شده‏بودند. سيمايشان، نور شهادت داشت و رفتار و گفتارشان، عطر خلوص ومعنويت داشت.

«وصيتنامه‏»، تنها جملاتى بر كاغذ نبود، بلكه كلماتى برخاسته از عمق‏جان و نشات گرفته از ژرفاى ايمان بود.

آنان در حال و هواى وصيتنامه‏هايشان مى‏زيستند و در هواى معطراين كلمات، تنفس مى‏كردند.

از اين رو، مى‏توان اين آثار بازمانده از آنان را همچون يك «آينه‏»دانست، آينه‏اى به جلوه خلوص و ابديت، آينه‏اى به شفافيت‏يقين و درك‏حضور!..

بياييد چشم در چشم اين آينه‏ها بيندازيم و حقيقت ناب و ايمان‏خالص را كه در صفحه صفحه و جمله جمله اين وصيتنامه‏ها موج مى‏زند،بنگريم.

اينها، سخن و نوشته كسانى است كه دل از دنيا بريده و به آخرت‏پيوسته بودند، «دنياى فانى‏» را به «سراى باقى‏» فروخته بودند، جاذبه‏هاى‏بهشت و رضوان الهى، دل و جانشان را پركرده بود، باورهاى صادقانه‏شان‏را در ظرف اين كلمات ريخته و به بازماندگان «نسل شهادت‏» و وارثان‏«فرهنگ شهدا» تقديم كرده‏اند.

ما اكنون بر سر سفره متنوع و سرشار آنان نشسته‏ايم.

مطالعه اوراق اين كتاب و فصول اين مجموعه، ما را به «مهمانى‏معنويت‏» فرامى‏خواند.

تدوين و عرضه اين «ميراث عشق‏» نيز، رسالت كسانى است كه به راه‏شهيدان و آرمان والايشان وفادارند و «خط‏» را در همين يادها و يادگارهامى‏جويند.

اين كلمات، عصاره جان و ايمان و باور و انديشه و فرهنگ نسلى است‏كه ايران و جبهه‏هاى حماسه را «كربلا» ديدند و حضور در جبهه‏هاى دفاع‏مقدس را شركت در «عاشوراى انقلاب‏» يافتند و با خون سرخ خويش، برنداى «هل من ناصر» حسين زمان، «لبيك‏» گفتند. و اين است رمز جاذبه‏و جاودانگى اين پيامها.

آنگونه كه رجزها، سخنان، اعلام وفاداريهاى اصحاب حسين‏عليه السلام دركربلا، در تاريخ مانده است و «خط عاشورا» را ترسيم كرده است، نامه‏ها ووصيتنامه‏هاى شهيدان ما هم در همان راستا و داراى همان تاثير و ويژگى‏است.

اينك، ماييم و اين فرهنگ مانده از نسل پاكيها و خلوصها.

اگر آنان به لقاءالله پيوسته و چهره از ما پوشانده‏اند، راهشان باقى وپيامشان ماندگار و آثارشان خط دهنده و رهگشاست.

از كنار بوستان گلهاى پرپر، چگونه بايد گذشت؟

اگر بهار نيست، عطر بهاران باقى است.

اگر شهيدان در جمع ما نيستند، يادشان شبچراغ محفل ماست.

رحمت و رضوان الهى بر جانهاى افلاكى آنان باد، كه رفتند، تا راه‏ماندگارى به ما بياموزند، سوختند، تا عشق را به پروانگان هميشه تاريخ،درس دهند. در راه اطاعت از فرمان رهبر، فداى اسلام و قرآن شدند، تا رمزعزت و افتخار را در سايه «ولايت‏»، نشان دهند.

خونشان، گشاينده بن‏بست‏هاى بزرگ بود، يادشان نيز، مفتاح گشايش‏دلهاست، و كلامشان، «دعوت‏» از هر كه اهل «ميثاق‏» و «وفا»ست، تا درهياهوى روزمره‏گى و دنياگرايى، صراط مستقيم بهشت و آخرت را از يادنبرند و در غفلت‏كده رفاه، خوابشان نبرد. چرا كه راه ايمان، مقاومت وپايدارى مى‏طلبد.

روحشان شاد و نامشان بلند باد.

قم - مهرماه 1373.

با عارفان مسلح (11)

عقل و عشق به هم در آميخته، و جهاد و عرفان، در يك «خط‏» باهم‏تلاقى كرده‏اند، تا «حماسه‏هاى عاشقانه‏» و «عشق‏هاى مسلح‏» پديدآمده‏است.

جبهه، دنياى ديگرى است. در جبهه، خاك، عطر خون گرفته و خون‏مثل آفتاب مى‏تابد و آفتاب، بى‏تاب نخل نور قامت رزمندگان است. درجبهه، انسانها در جستجوى «رنج‏» و «درد»ند و براى فدا شدن مى‏روند.تفاوت زندگى روزمره و زندگى در جبهه به‏قدر تفاوت از «خود» تا«خدا»ست، كه اين فاصله جز با پيمودن راه «از خود گسستگان‏» ميسرنخواهد شد.

شهيدان، بريده‏ترين انسانها از علايق مادى‏اند. معرفى آنان نيز وظيفه‏ماست.

و... اين «دفتر»، فصلى از آن «كتاب سرخ شهادت‏» و يادى از آن‏«عارفان حماسه‏ساز و عشق‏آموز» است.

مگر مى‏توان در «مكتب حسين‏» و «لشگر على‏عليه السلام‏» حماسه و عشق راجدا از هم تصور نمود؟ ومگر مى‏توان «مجاهدت‏» و «معرفت‏» را از هم جداديد؟... هرگز! بياييد عميق‏تر بينديشيم، كه آنچه در جبهه‏ها مى‏گذردسطحى نيست. و... دقيق‏تر بنگريم، كه آنچه در ميدان‏ها جلوه مى‏كند،محكمات سوره‏هاى عرفان است. سلاح‏ها بر «بصيرت‏» سوار است، ومركب جنگ افزارها، يقين! و جهاد تكيه‏گاهى از ايمان و خاستگاهى ازعقيده دارد و پيكار ما، از زمزم «ولايت فقيه‏» سيراب مى‏شود وسنگرنشينان ما، از دم مسيحايى حضرت «روح‏الله‏» دلگرم و سرزنده‏اند، ورزمندگان ما، كوثرنوش قيامت عشق و ايثارند. و سجاده‏شان، «تربت‏شهادت‏» است و غسل شهادتشان، از «فرات اشك‏»، و وضوى نمازعشقشان، چشمه «خون‏» ..

... اما اين عزيزان، اين مسندنشينان قدس، اين مقربان بزم حضور،اينان كه از جان رسته و به جانان رسيده‏اند، اينان كه «خود،» را با «خدا»سودا كرده‏اند، اينان كه با نقد جان، «هستى جاويد» خريده‏اند، درباره اينان‏چه مى‏توان گفت؟..

گر بشكافى هنوز، خاك شهيدان عشق.

آيد از آن كشتگان، زمزمه دوست، دوست.

اينان، هر كدام، يلى بودند در عرصه‏گاه رزم، آموزگارى بودند، در كلاس‏فداكارى، اسوه‏اى بودند در تلاش و تحرك و تعهد و تقوا، چه آنكه عقيده واحكام و اخلاق مى‏آموخت، چه آنكه «عمليات‏» را «فرماندهى‏» مى‏كرد،چه آنكه يك گردان را به سوى «كربلا» مى‏برد، چه آنكه يك «محور» رانگاه مى‏داشت، چه آنكه در مدرسه عشق اين نهاد، در بسيج، مسؤوليت‏داشت و با «بسيج مردمى‏» و «مردم بسيجى‏» مانوس بود، چه آنكه در«تدارك لشگر» خادم سربازان مهدى‏عليه السلام بود. هر كدام، هركجا، هر كارى‏كه داشتند،

اينان اكنون مزد جهادشان را با «شهادت‏» گرفته‏اند.

حضور بر مائده رزق الهى گوارايشان باد، و نشستن در جمع شهيدان راه‏نورانى حق، ارزانى‏شان. آرى..

بايد كه پاى بر سر هستى نهاد و رفت.

ره كى دهند و رنه، به كوى ولاى دوست؟

آنان با نشان بوسه رهبر بر بازوانشان، و طنين بالهاى فرشتگان خداهمراهشان، و درودهاى پاك ما، بدرقه راهشان، از بند و زندان دنيا رستند ودر بهشت‏خدا از فيض «نظر به وجه‏الله‏» برخوردارند.

اينك ما مانده‏ايم، و بار سنگين ادامه راهشان بر دوش، و سلاح آتشين‏و مقدسشان در كف، و راه سرخ و خدايى‏شان در پيش،

توفيق خدا يارمان باد، تا با اين سلاح، آن بار را، در راهشان به «مقصد»برسانيم. تا شايد با تاسى به اين «سبكباران عاشق‏» ما نيز «لبيك گويان‏نداى حسين‏» باشيم و همچون آن وجود مقدس، چشمان خويش را برهرچه «غير خدا»ست‏بربنديم و تنها «دل خويش‏» را متوجه «جمال‏»بى‏همتاى آن «جميل‏لايزال‏» سازيم.

قم - خرداد 1367.

اينان زنده‏اند (12)

ايمان بياوريم به معجزه «شهادت‏»..

باور كنيم كه شهادت‏طلبان، از خود رسته و به خدا رسيده‏اند.

شهادت دهيم كه «خون‏»، بر شمشير، پيروز است و مشت‏بر درفش‏غالب است و در نبرد «تن‏» و «تانك‏» تن‏ها و جسدها و قلبهاى سرشار ازايمان، بر سلاحهاى مدرن و تجهيزات پيشرفته جنگى، غلبه مى‏كند.

اينك... ما در برابر روحهاى بلندى قرار گرفته‏ايم كه عظمتشان، در مااحساس حقارت ايجاد مى‏كند و نام و يادشان همواره جاويدان و معطراست.

ما به احياى نام شهيدانى دست زده‏ايم كه آنان، خود، زندگان هميشه‏جاويدند و نزد پروردگارشان روزى‏خوران بهشت جاودان: «احياء عند ربهم‏يرزقون‏».

زندگينامه اين قهرمانان شهيد، كه در راه اسلام و انقلاب، فدا شدند،زندگيساز و درس‏آموز ماست.

وصيتنامه‏هاى اين شهيدان گرانقدر، سرمشق زندگى و جوهره ناب‏معرفت و يقين و شناخت و حق‏پرستى و شهادت‏طلبى است.

كلمه كلمه اين وصيتنامه‏ها از عمق جان پاكشان برخاسته است وفرياد رساى ايمان اين به خون خفتگان است.

اين كتاب، كتاب درسى ماست. اين يادنامه، «آيينه‏» عظمت و تعالى وعروج معنوى اين صادقان شهيد و شاهد است. يادنامه كسانى است كه‏جان را سپر ساختند و از مرگ نترسيدند، چون در جبهه‏هاى نبرد حق،جوشن ايمان را پوشيدند.

پيروز اگر گشتند، در سايه ايمان بود.

چون جوشن ايمان را، در جنگ به بر كردند.

تا ساحل پيروزى، با موج درافتادند.

از شط شهادتها، مردانه گذر كردند.

خاكى كه زيك ارزن، ارزان‏تر و كمتر بود.

با خون و شهادتها ارزنده چو زر كردند.

اينان زنده‏اند و... زنده، اينانند، ما حياتشان را درك نمى‏كنيم:

«... بل احياء و لكن لا تشعرون‏».

دين خدا، به بركت‏خون اين شهيدان پابرجامانده است. مگر سالارشهيدان، حسين بن على‏عليه السلام نبود كه خون خود و ياران باوفايش را در راه‏خدا داد؟ و... مگر اينان، عاشقان كوى حسين و راهيان راه كربلا و شاگردان‏شايسته مكتب «عاشورا» نبودند؟

در راه دين، بايد به حسين‏عليه السلام اقتدا كرد و حسين‏عليه السلام براى اسلام، فداشد. رفت، تا اسلام بماند. و شهيد شد تا دين، زنده شود.

اين پاسداران شهيد، خون خود را در راه پاسدارى از اسلام و ميهن درپاى نخل تنومند اسلام ريختند. اين بسيجيان جان بركف، به عشق‏زيارت كربلا و به شوق ديدار روى مهدى(عج) جامه وجود از تن دريدند و به‏ديار يار شتافتند. اين ارتشيان و نظاميان غيور، خود را سرباز امام‏زمان(عج) و امام امت‏يافتند و در «لبيك‏گويى‏» به نداى حسين زمان، دركربلاى جبهه‏ها حضور يافتند. و در عاشوراى هر روز تاريخمان با ايثارجان، صداقت‏خويش را به اثبات رساندند.

و ما اينك به كوچكترين و كمترين كارى كه مى‏توانيم دست زده‏ايم ونامشان را گرامى مى‏داريم و خاطره عزيز و دوست داشتنى‏شان را بر برگ‏برگ درختان مى‏نويسيم و حماسه‏هايشان را، يكايك، بر صفحه صفحه‏تاريخ خونرنگ انقلابمان مى‏نگاريم.

آنان رفته‏اند تا بمانند. از جمع ما غايب شده‏اند تا در دل تاريخ، حضورجاودانه داشته باشند. آنان، بقا را در فنا يافته‏اند و هستى را در نيستى..

گوارايشان باد، آن حيات معنوى و جاودان.

ارزانى‏شان باد، آن بهشت‏برين و قرب پروردگار.

و عزيز و جاوادنه باد نامشان، يادشان، خاطره‏هايشان، صداقتها وحماسه‏ها و خلوص و وفايشان.

قم - 17/3/73.


پى‏نوشتها:

1) به ياد شهيدان روحانيت در انقلاب سوم (ترورهاى منافقين در سال 1360ش). اين مقاله درمقدمه كتاب شهداى روحانيت (دفتر تبليغات اسلامى قم) چاپ شده است.

2) شهيد، حضرت آية‏الله سيد اسد الله مدنى، در تاريخ 25 شهريور 60 در تبريز.

شهيد، حضرت آية الله سيد عبدالحسين دستغيب، در تاريخ 20 آذر 60 در شيراز.

شهيد، حضرت آية الله محمد صدوقى، در تاريخ 11 تير 61 در يزد.

شهيد، حضرت آية الله عطاءالله اشرفى اصفهانى، در تاريخ 23 مهر 61 در باختران.

شهيد، حضرت آية الله قاضى طباطبائى،در تاريخ 10 آبان 58 در تبريز.

3) الصلاة معراج المؤمن.

4) ولا يحيق المكر السيئ الا باهله (فاطر 43).

5) من حفر بئرا لاخيه، وقع فيه. (روايتى هم به اين مضمون نقل شده است).

6) به ياد اربعين بيش از 40 طلبه شهيد، در عمليات خيبر 1362 ش.

7) شهيد حاج محمود قلى پور: رئيس ستاد لشكر قدس.

شهيد حاج على گلستانى: معاون ستاد و مسؤول پرسنلى لشكر.

شهيد سيد محمد محمد نژاد: معاون تداركات لجستيك لشكر.

شهيد غلامرضا قبادى: مسؤول بسيج لشكر.

حسن رضوانخواه: فرمانده گردان كميل.

و... ديگر شهيدان و سلحشوران مفقود الاثر، كه در عمليات كربلاى 2 (9/6/65) به شهادت‏رسيدند.

8) به ياد شهيدان روحانى و پاسدار و بسيجى شهر خمين نگاشته شد. در مقدمه يادنامه اين‏شهدا كه با نام «صحيفه عشق‏»، در سال 1370 منتشر شد، آمده است.

9) اشاره به مجموعه 380 صفحه‏اى كه در زندگينامه شهداى سپاه خمين نگاشته و منتشر شد.

10) مقدمه‏اى است‏بر كتابى حاوى زندگينامه و وصيتنامه شهداى لشكر 17 على بن ابى‏طالب‏عليه السلام قم.

11) در مقدمه مجموعه‏اى به ياد سرداران شهيد لشكر 17 على‏بن‏ابى‏طالب، به نام «كتاب سرخ‏شهادت‏» در سال 1367 چاپ شده است.

12) به ياد جمعى از شهيدان بسيجى و پاسدار تهران. در مقدمه مجموعه «به ياد گلهاى پرپرشده‏» كه از طرف بسيج مسجد مسلم بن عقيل تهران در سال 1363 منتشر شد آمده است.