قصّه ى غربت غربى
گفتارى در مبانى فرهنگ و تمدّن غرب

محمّدباقر ذوالقدر

- ۲ -


عصر فلسفه :  
در دوران فلسفه ، تفكرات و پويش هاى عقلى (غير ملتزم به وحى ) ظهور كردند و انواع افكار فلسفى بشرى در اين عصر شكل گرفت و نسبيت گرايى ، شك گرايى و سوفسطايى گرى رواج پيدا كرد. در مقابل ، براى پاسخگويى به نياز زمان و رفع هرج و مرج فكرى و فرهنگى موجود، انديشمندان ، مصلحان و فلاسفه اى همچون سقراط (470 - 399 ق .م ) كه با گرايشات حكمت عقلى و دينى ، به دنبال ايجاد يك نظام فكرى نوين بود ظهور كردند. وى با مخالفت سوفسطائيان روبرو شد و محكوم به سركشيدن جام شوكران شد. علاوه بر سقراط، در اين عصر مى توان از (افلاطون ) (427 - 347 ق .م ) نام برد. وى تحت تاءثير اديان شرقى و يونان باستان ،نوعى گرايش اشراقى را رواج داد.
معروفترين فيلسوف يونان باستان (ارسطو) (385-327 ق .م ) بود. فلسفه او فلسفه اى استدلالى و عقلى است . چهره مشهور ديگر عصر فلسفه در يونان (اسكندر مقدونى ) مى باشد كه احتمالا شاگرد ارسطو بود. وى در عين حال كه يك فيلسوف بود، به قدرت سياسى دست پيدا كرد و يونان را زير سلطه خود در آورد و به اتكاء آن ، به جهانگشايى پرداخت . گسترش تمدن يونان و برخورد آن با تمدنهاى ديگر در زمان وى ، عملا منجر به گستردگى ،پراكندگى و سپس نابودى تمدن يونان شد. امپراطورى يونان در زمان وى با دست اندازى بر ساير كشورها و گسترش به سمت شرق ، وسعت فوق العاده اى يافت و همين امر زمينه نابودى آن را فراهم كرد. زيرا منجر به پراكندگى عناصر فكرى و كيفى و كارآمد يونان شد كه آنها را براى اداره متصرفات بى حد و حصر اسكندر، به نقاط مختلف دنيا اعزام كردند. در نتيجه ، مركزيت امپراطورى يعنى يونان ، از نيروهاى كيفى تخليه و كاملا تضعيف شد.
از سوى ديگر، گرايشات شديد دنياطلبى و مال اندوزى ، در اثر تصاحب ثروتهاى كلان كشورهاى اشغال شده ، رشد چشمگيرى يافت و اينها، بعلاوه در آميختگى و امتزاج فرهنگى يونان با فرهنگهاى زيرسلطه ، حكومت يونان وفرهنگ وتمدن آن را كاملا" تضعيف كرده و زمينه فروپاشى آنرا فراهم ساخت .(19)
ب - تمدن روم  
ظهور روم : 
اسكندرپس ازفتوحات بزرگ خود درمشرق وپس از هجوم به سوى هندوستان به ايران بازگشت و سپس شهر بابل را پايتخت خود قرار داد. ليكن پس از مدت كوتاهى كه از استقرار او مى گذشت در يك ميهمانى شبانه ، تبى بر وى عارض شد و ده روز بعد در اثر همان بيمارى و به طور مرموزى در سن 32 سالگى درگذشت و سرزمين وسيع و گسترده او براى سردارانش باقى ماند(20) و بين آنان تقسيم شد.
در اين ميان روم (21) كه در همسايگى يونان قرار داشت و آرام آرام به رقيب سرسختى براى يونان تبديل شده بود،از ضعف و سستى آن بهره برد ،بدانجا يورش برده و به تدريج آن را تحت سلطه خود قرار داد و ميراث خوار تمامى دست آوردها، فرهنگ ، تمدن ، قدرت و ثروت يونان شد.
پس از اينكه يونان تحت سلطه روم درآمد،اين كشور و شهررم كه پايتخت آن بود، مركزتمدن اروپا شد. اماتمدن رومى قبل از هر چيز، وجهه نظامى و سياسى داشت و فاقد مبانى فكرى ، فلسفى و فرهنگى مستقل بود و بهمين دليل ، عصر روم ، عصر افول فرهنگ و انديشه و عدول از فلسفه و مبانى فرهنگ يونانى بود.
ناتوانى روميها در تداوم راه يونانيها باعث شد كه مركزيت علم و فلسفه ، در آن دوران ، از اروپا به مصر (اسكندريه ) منتقل شود. ناگفته نماند، حركتى كه پس از عصر افلاطون و ارسطو در جايگزينى مكاتب اخلاقى مانند (اپيكورى )(22) و رواقى (23) با فلسفه طبيعى و ما بعدالطبيعه و حتى فلسفه سياسى شروع شده بود، در عصر رومى و بخصوص در اسكندريه ، شدّت بيشترى يافت . شايد يكى از دلايل آن ، علاقه روميها به اصولى مانند جدايى اخلاق از سياست (كه از اصول مسلم اپيكورى است ) مى باشد.
روميها براى اداره كشورها ومتصرفانى كه از يونان باقى مانده بود، ديكتاتورى خشنى را حاكم كردند. نظام برده دارى كه از دوره يونان باقى مانده بود و براساس آن ، به برده نه بعنوان انسان ، بلكه مانند يك شى ء كم ارزش نگريسته مى شد، به شدت گسترش يافت و به عنوان يك نظام اجتماعى و شيوه زندگى پذيرفته شد.
پادشاهانى هم چون (نرون ) (24) كه از خونخوارترين چهره هاى تاريخ اروپا مى باشند، به عنوان امپراطور روم ، بر سر كار آمدند. روشهاى غيرانسانى و استكبارى ، ظلمها، وحشيگريها، اسراف ها و خوشگذرانى هايى كه در تاريخ بشر بى سابقه بود، دربين طبقات برگزيده و خواص رومى رواج يافت . دركتب تاريخى غربيان ، بطور مبسوط تاريخ روم و جنايات و سفّاكيهاى حكام آنها و لذت طلبى و خوش گذرانيهاى خارق العاده و عجيب و غريب آنها تشريح شده است .
يكى از معمول ترين اعمال اين بود كه براى بهره مندى از لذّتِ خوردن ، روزى چندين بار در ضيافتهاى خود غذا مى خوردند و سير مى شدند و سپس غلامان خود را وامى داشتند تا با پرهايى گلوى آنها را تحريك كنند، تا بالا آورده و دوباره گرسنه شوند وباز هم بخورند!
تفريحات مردم روم نيز بسيار خشن بود، هرچه اين تفريحات خشن تر و هيجانى تر بودند، مطلوب تر بودند. در نمايش جنگ گلادياتورها يا برده هاى شمشيرزن ، آنها برده هاى بيچاره را به جان هم مى انداختند و مجبورشان مى كردند كه يكديگر را به قتل برسانند و خود از اين كشتار لذت مى بردند. در اوايل عصر رومى ، حيوانات درنده مثل شير يا پلنگ را با آهوها در يك محوطه (آمفى تاءتر) به جان هم مى انداختند و از دست و پازدن آهو و دريده شدنش توسط شير و يا پلنگ لذت مى بردند. اما با گذشت زمان ،اين روش ‍ كهنه شد و آنها را به هيجان نمى آورد. سپس حيوانات درنده را به جان هم مى انداختند. پس از مدتى هوس كردند كه از پاره پاره شدن بردگان توسط حيوانات وحشى لذّت ببرند و نهايتا خود بردگان را به جنگ و كشتن يكديگر وادار مى نمودند.(25)
آثار اين وحشى گرى و خوى خشن ، در فرهنگ اروپاى امروز نيز موجود است . مشت زنى ، كشتى كچ ، مسابقات پرحادثه اتومبيل رانى و... همگى جلوه هائى از خوى خشن اروپائيان است كه امروزه در شكلى مدرن ، خود را حفظ كرده و به مناطق تحت سلطه فرهنگى غرب نيز سرايت كرده است !
فروپاشى امپراطورى روم : 
فساد و جنايات روزافزون ، باعث بروز اعتراضات گسترده عليه امپراطورى روم گرديد و نهضتهايى توسط برده هاو هم چنين از درون متصرفات آغاز گرديد.
قبايل اروپاى شمالى كه روميان آنان را (بربر)(26) مى ناميدند، در اثر رفتار دولت هاى رومى و جنايات ، ظلمها و فشارهاى آنها و نيز بدليل تنگناهاى اقتصادى و معيشتى در آن مناطق ، دست به تعرض مى زدند و به طور پيوسته از شمال و شمال شرق اروپا به مناطق تحت تصرف روم حمله مى كردند و خواب راحت را از چشم دولت مركزى گرفته بودند.
روم از يك سو گرفتار فساد و تباهى روزافزون اخلاقى در ميان شهروندان (زنان و مردان ) و سياستمداران خود شده بود كه زندگى خصوصى و اركان خانواده را به نابودى كشانده بود و از سوى ديگر ، بدليل ظلمها و فشارهاى وحشتناكى كه بر قبايل و ملتهاى غير رومى وارد كرده بود، به همان بلايى گرفتار آمد كه خود بر ديگران تحميل كرده بود.
آنچه كه به تضعيف امپراطورى روم كمك نمود و روند فروپاشى روم را تسريع كرد، حملات پى در پى اين قبائل و قبايل و گروههاى مهاجر آسياى شمالى بود.
گروه بزرگى از اين قبايل ، (هونها)(27) بودند كه در صحراهاى شمال آسيا و نزديك چين زندگى مى كردند. آنها به دليل ناتوانى در حمله به چين و غارت شهرهاى آن ، به سمت غرب مهاجرت كردند. در قرن پنجم ميلادى اين قبايل توسط مردى قدرتمند به نام (آتيلا) (28) متحد شده و به متصرفات روم حمله ور شدند و شهرهاى زيادى را به نابودى كشاندند و حتى شهر رم را براى مدتى محاصره كردند، اما نتوانستند آن را فتح كنند.
در سال 455 ميلادى (واندالها)(29) به رهبرى مردى به نام (گايسيريك ) شهر رم كه خود را عروس جهان مى دانست ، فتح كردند و چنان آن را غارت نمودند كه در تاريخ آن شهر بى سابقه بود.(30) واندالها تمام ثروت و خزاين روم را كه در طول صدها سال به دست آمده بود، به تاراج بردند، هزاران نفر را اسير كرده و به بردگى گرفتند. در اثر اين تهاجمات و قتل عامهاى گسترده ، جمعيت روم طى يك قرن از 000/500/1 نفر به 000/300 نفر كاهش ‍ يافت .(31) بخشهاى بزرگى از ايتاليا از سكنه خالى شد و از عظمت شهر (رم ) جز يك خاطره و شهرى كم جمعيت و ناتوان ، چيزى باقى نماند و همه افتخارات آن به (روم شرقى ) منتقل شد.
سقوط شهر رم و فروپاشى امپراطورى روم ، هجوم بربرها و حاكميت آنها بر اروپا، نظام اجتماعى ، سياسى و اقتصادى اين قاره را به كلى بر هم زد. تمدن و شهرنشينى در روم بطور كلى نابود گرديد و جاى خود را به زندگى روستائى و نظام اجتماعى قبيله اى بربرها داد و از نظر فرهنگى ، اروپا وارد دورانى شد كه به آن قرون وسطى گفته مى شود .
2- دوران قرون وسطى 
اين دوران كه قريب هزار سال بطول انجاميد (از قرن پنجم تا پانزدهم ميلادى ) خود شامل دو بخش است :
الف - عصر تاريكى 
در بخش اول كه بدان عصر تاريكى مى گويند و حدود پانصد سال بطول انجاميد، در اروپا از تمدن خبرى نيست ! شهرها و مراكز تمدنى ويران شده و بدست بربرها يعنى قبائل شمالى افتاده است و ساكنين اصلى آن ، يا بكوهها و غارها پناه برده اند و يا زندگى ساده روستائى و قبيله اى را تجربه مى كنند. پس از آن بودكه طى پانصد سال به تدريج ، تمدن و شهرنشينى مجددا در اروپا شكل گرفت و سنگ بناى اروپاى امروزى توسط فرزندان ونسلهاى بعدى همان اقوام وحشى مهاجم ، گذاشته شد.
قرون وسطى حدودا از قرن پنجم ميلادى آغاز شد و طى آن ، از يك سو آداب و رسوم و قوانين خشك و خشن قبايل مهاجم ، بخصوص ژرمنها، در اروپا رايج شد(32) و از سوى ديگر آثار تمدن و فرهيختگى كه از دوران يونان باقى مانده بود بكلى نابود شد و يا در (اسكندريه ) محبوس گرديد. در اين ميان و در خلاء يك جريان فكرى ، فرهنگى و اجتماعى اثر گذار، مسيحيت كه همواره از سوى پادشاهان و امپراطوران روم تحت فشار بود و پيروان آن به شديدترين شكل سركوب مى شدند، به تدريج نضج يافت و در نيمه دوم قرون وسطى انديشه مسيحى بر سراسر اروپا سايه افكند و فرهنگ كليسا، جنبه هاى مختلف زندگى فردى و اجتماعى ساكنين اروپا را فرا گرفت .
مسيحيت روم : 
عمده نويسندگان غربى پس از عصر رنسانس ، بدليل دشمنى و عناد نسبت به مسيحيت و كليسا، در آثار خود اينگونه القاء مى كنند كه علت نابودى تمدن روم و پيدائى قرون وسطى و عصر تاريكى در مغرب زمين ، مسيحيت و گسترش آن در اروپا بوده است . در حاليكه اين دين ، سالها قبل از فروپاشى امپراطورى روم و آغاز قرون وسطى ، ظهور كرده بود. يعنى حدود پانصد سال از بعثت حضرت عيسى (ع ) مى گذشت كه امپراطورى روم منقرض ‍ گرديد و قرون وسطى در تاريخ اروپا آغاز شد و ما در بررسى تاريخى خود متوجه شديم كه علل و عوامل ديگرى منجر به سقوط امپراطورى روم و انقراض تمدن آن شد.
سالها طول كشيد تا مسيحيت توانست جايگاه خود را در اروپا پيدا كند و پس از سيصد سال ، با گرايش مردم به مسيحيت و تحت فشار افكار عمومى ، امپراطور روم (كنستانتين كبير)(33) در ظاهر به مسيحيت گرويد و آن را دين رسمى كشور اعلام كرد. 150 سال پس از آن تاريخ ، به علل و عواملى كه قبلا بيان شد، امپراطورى روم نابود گرديد. همانطور كه گفتيم ، مسيحيت عامل فروپاشى امپراطورى روم و انقراض تمدن آن و غلبه قرون وسطى بر تاريخ اروپا نبود، بلكه علت اصلى نابودى تمدن رومى ، ماهيت ضد فطرى و ضد انسانى فرهنگ و رفتار حاكم بر جامعه و فساد و ظلم و بيعدالتى طبقات حاكمه بوده است . در اين فضا بود كه نداى حضرت مسيح (ع ) در اروپايى كه زير فشار ظلم پادشاهان و اشراف رومى و مناسبات ضد انسانى و ضد اخلاقى اجتماعى قرارداشت ، مخاطب پيدا كرد و به رغم مخالفت هاى طبقات حاكمه و كشتار وسيع و فجيعى كه از مسيحيان به عمل مى آمد،(34) بالاخره پس از سه قرن مقاومت و ايستادگى ثروتمندان و قدرتهاى حاكمه ، مسيحيت در اروپا رسميت يافت و قدرتها تسليم خواست و اراده مردمى شدند كه از روى ميل و رغبت و به اميد نجات و رهائى ، به مسيحيت رو آورده بودند.
شعارهاى اوليه مسيحيت ، شعارهايى بود كه با فطرت و سرشت انسانها سازگار بود. تعاليم ، اخلاق و احكام يك دين الهى بود كه با برده دارى ، رفتار تبعيض آميز، برخوردهاى ستم گرانه ، دنياگرايى ، اسراف و تبذير، مخالفت مى كرد و به برادرى ، الفت ، عدل و انصاف ، خدا و آخرت دعوت مى نمود.
راهب ها و كشيشها، نيز مورد احترام و علاقه مردم واقع شدند و در آن فضاى ظلمانى ، به صورت الگوى قابل قبولى براى آنان در آمدند. در شرايطى كه ظلم و فساد ، بردگى و لذّت طلبى حيوانى به صورت فراگير بر جامعه حاكم بود و خشونت و آدم كشى بيداد مى كرد، دعوت به راءفت و عطوفت مسيحى به طور كامل پاسخ گرفت .
حتى در نزد قبايل بربر، مسيحيت بدليل جانبدارى از محرومان و مخالفت با ستمگران ، پايگاه خوب و جايگاه ارزشمندى پيدا كرد.بهمين دليل ، در جريان حمله اين قبائل به روم و نابودى شهرهاى آن كه همه چيز را نابود كردند، معابد، ديرها و كليساهاى مسيحى ، كمتر آسيب ديدند و شايد تنها ساختمانها و مراكزى كه باقى ماند، ديرها و صومعه ها و معبدهاى مسيحيان بود.(35)
همانگونه كه گفته شد، در اثر فروپاشى روم كه در آن دوران مهد تمدن غرب به حساب مى آمد، نوعى ظلمت و تاريكى و نادانى بر اروپا حاكم گرديد، كه اروپائيان آن را (دوران تاريكى ) نام نهاده اند. دراين دوران سياه ، تنها ستاره هاى روشنى كه نورافشانى مى كردند و از دين و معنويت ، علم ، آگاهى و فرهنگ پاسدارى مى كردند، كليساها و معابد و ديرهاى راهبان مسيحى بودند و اگر ادعا شود كه حيات دوباره اروپا پس از نابودى كامل ، وامدار مسيحيت و كليسا و علماى دين مسيح است ، گزافه نيست .(36)
اين مراكز به تدريج توانستند هم چون كانونهاى گرم و فعالى ، علاوه بر مرجعيت فكرى و عقيدتى مردم ، طرز زندگى و معيشت روزمره را نيز به آن قبايل بيابانگردى كه هيچ بهره اى ازمدنيّت نداشتند و اروپائيان نيز آنان را وحشى مى ناميدند و هم اكنون بر كل اروپا و متصرفات امپراطورى روم حاكم شده بودند، بياموزند.
برنامه علماى دين مسيح و راهبان اينگونه بود كه به سرزمينهاى مختلف مى رفتند و در آنجا ديرها و صومعه هائى مى ساختند و در آن مستقر مى شدند و در كنار فعّاليّت فرهنگى و تعاليم مذهبى ، نحوه زندگى و معاش ‍ و حتى حرفه و صنعت هاى مختلف را به مردمى كه كاملا" از تمدن و پيشرفت و علم و دانش بى بهره بودند، مى آموختند و خود نيز به فعاليتهاى اقتصادى مى پرداختند و از اين راه به معيشت و زندگى مردم كمك مى كردند.(37)
در نتيجه ، مردم نگاه مثبتى به آنها داشتند و آن چنان كه گفتيم ، حتى بربرها در جريان حمله به روم ، به كليساها آسيب عمده اى نرساندند .اين همه بى مهرى و دروغ پردازى كه درباره مسيحيت اوليه در دوران جديد اروپا مى شود، تحريف تاريخ است و واقعيت غير از آن است . خدمتى كه مسيحيت به اروپا كرد، با هيچ چيز ديگرى قابل قياس نيست . مسيحيت توانست از قبائل وحشى حاكم بر اروپا كه به هيچ اصول انسانى پايبند نبودند و قتل و غارت را هنر خود مى دانستند و زندگى را بر گرده اسب مى شناختند ، مردمى شهرنشين و تمدن پذير تربيت كند و دوباره حيات و زندگى و تمدن را در آن سرزمين احياء نمايد و اين كار بس بزرگى بود. اروپا در دوران بربريت خود، به تدريج تحت هدايت وسرپرستى مسيحيت آباد گرديد .كم كم روستاها و آباديها در اطراف كليساها و ديرها به وجود آمدند، همين روستاها، بعدها به شهرهاى بزرگ و سپس به كشورهاى مستقلى تبديل شدند . در واقع ، همين ديرها و معابد مسيحى بودند كه به كانون ها و مراكز تمدن جديداروپا تبديل شدند.و بهمين دليل بسيارى از شهرهاى اروپا، داراى اسامى و عناوين مذهبى و با پسوند يا پيشوند (مقدّس ) (38) هستند كه حاكى از نقش محورى مراكز مذهبى و ديرها و معابد مسيحى در تمدن غرب است . بعنوان مثال ، شهرى همچون " مونيخ " كه مهم ترين و فرهنگى ترين شهر كشور آلمان است ، داراى ريشه مذهبى است و اين نام به زبان آلمانى به معنى "خانه رهبان " است و اكثر قريب به اتفاق شهرهاى قديمى اروپا، داراى چنين پيشينه اى است .
در اين مرحله ، به تدريج در شهرها و مناطق مختلف ، نظامهاى شبه حكومتى ايجاد شدند و درتمام اين دوران ، پاپ رئيس معنوى همه دولتها و كشورها شناخته مى شد. از اين رو، به دليل پايگاه و اعتبارى كه مسيحيت و پاپ در نزد مردم داشت ، حتى بعدها كه نظامهاى سلطنتى در اروپا شكل گرفت ، تا زمانى كه پاپ تاج را برسر پادشاه نمى گذاشت ، پادشاه مشروعيت پيدا نمى كرد.(39)
در اين دوره ، زندگى اجتماعى و نيز نظام سياسى اروپا، متاءثر از مذهب بوده است و هيچ دوگانگى و تعارضى ميان مسيحيت وفرهنگ جامعه و تمدن اروپا وجود نداشت .به عبارتى ، مذهب با فرهنگ و تمدن اروپا درآميخته بود. تعليم و تربيت بكلى دينى بود .كليسا نه فقط مركز تعليم علوم و معارف دينى بود بلكه ساير رشته هاى علوم را در سطوح مختلف ، به مردم آموزش ‍ ميداد .
در كليساها، اغلب مدارسى وجود داشت كه مركز فراگيرى علوم غيردينى و تجربى بود و اغلب اين مدارس در اروپا، به دانشكده ها و سپس دانشگاهها تبديل شدند . بيشتر دانشگاههاى معتبر امروز اروپا، همچون (آكسفورد)، (كمبريج )، (سوربن ) و ... مدارسى بودند كه كليسا آنها را ايجاد كرده بود و سپس به دانشگاه تبديل گرديدند.امروزه نيز همين دانشگاهها با همان اسم و عنوان سابق خود، باقى مانده اند و جزء مهم ترين اركان آموزشى غرب بحساب مى آيند .
بنابراين كليسا و روحانيت مسيحى در دوران قرون وسطى ، صرفا مروّج و عهده دار امور معنوى نبود ، بلكه اصول و روشهاى زندگى و معيشت را نيز به مردم تعليم مى داد. مردم و قبائل ساكن در اروپا در عصر تاريكى ، حتى با صنعت پارچه بافى و دوختن لباس نيزآشنا نبودند و خود را با پوست حيوانات مى پوشاندند. كشيشان در داخل كليساها، چرخ ‌هاى نخ ‌ريسى و دستگاههاى پارچه بافى داير كرده بودند، پارچه مى بافتند، لباس ‍ مى دوختند و آن را به ديگران نيز آموزش مى دادند .
اروپا علاوه بر شهرنشينى و صنعت ، كشاورزى خود را نيز در هجوم بربرها از دست داد. زيرا آنان مردمى شكارچى و گله دار بودند . بهمين دليل كليسا به ناچار، در كنار آهنگرى ، نجارى ، بنائى و بسيارى از حرفه ها، كشاورزى را نيز به اين مردم آموزش مى داد.
به اين ترتيب اروپا از هر نظر وامدار مسيحيت مى باشد . تصور نشود كه پيشرفت علمى و فنى امروز اروپا ناشى از بى دينى آن است . اگر غرب در علم و صنعت دستاوردهائى دارد كه مى تواند به آن افتخار كند ، آنرا بايد مديون دوران دين دارى خود و نقش بى بديل دين مسيح (ع ) بداند كه در دوران سياه جهل و عقب ماندگى ، مشعل علم ومعرفت و دانائى و تمدن را روشن نگاه داشته و اروپا را از سقوط قطعى و نابودى حتمى حفظ كرد.
با تلاش كليسا و توسعه فرهنگ مسيحى در قبايل بربر، بخصوص ژرمنها، انگلها، اسلاوها و فرانك ها كه صاحبان اصلى اروپاى پس از فروپاشى امپراطورى روم بودند، به تدريج اروپا از حالت توحش خارج شد و كم كم مدنيت در آن شكل گرفت . در حقيقت ، قرون وسطى را بايد دوران انحطاط اروپاى رومى و يونانى كه پايبند الهه ها و اسطوره هاى شرك آميز بودند و دوران شكوفايى اروپاى ژرمنى و انگليسى ، يعنى دوران پشت كردن به عصر خدايان و انديشه هاى شرك آلود و گرويدن به مسيحيت و توحيد، قلمداد كرد. وحدت فكرى ، فرهنگى و اجتماعى اروپا كه رمز نجات و بقاء آن بود نيز، مديون همين فرايند است .
ب - عصر ايمان  
پانصد سال دوم قرون وسطى ، كه تقريبا از قرن دهم تا پانزدهم ميلادى را شامل مى شود، عصرايمان مى نامند.در اين عصر كه دوران شكوفايى دوباره و تدريجى اروپا است ، مذهب در بيشتر امور دخالت و حضور داشت .
در اين مرحله نيز، كليسا نقش اساسى در پاسدارى از علوم و فرهنگ و تمدن اروپا بر عهده داشت . در اين دوره كه همزمان باگسترش و توسعه و شكوفايى خارق العاده تمدن اسلامى بود، كليسا با وجود احساس رقابت و تعصب نسبتا شديدى كه نسبت به اسلام و حوزه هاى نفوذ مسلمانان داشت ، گروههاى بسيارى را براى فراگيرى و انتقال علوم و معارف ، به سراغ دانشمندان مسلمان و كتابخانه هاى كشورهاى اسلامى فرستاد تا آثار علمى و كتابهاى مسلمانان را به دست آورند. آنان اين آثار را به لاتين و ساير زبان هاى رايج اروپا ترجمه كرده و در دانشگاههاو مراكز علمى وابسته به كليسا تدريس ميكردند. اروپائيان خود معترف هستند كه بيشترين تاءثير را در تجديدحيات تمدن اروپا، مراودات فرهنگى با مسلمانان و آثار علمى دانشمندان اسلامى داشته است ، ليكن متاءسفانه دراين زمينه امانتدارى را رعايت نكردند و از ضعف و سستى اواخر دوران تمدن اسلامى استفاده كرده و اغلب دستاوردهاى مسلمين را به نام خود ثبت كردند و خيانت آشكارى را نسبت به تمدن اسلامى و تاريخ آن ، كه نقش تعيين كننده اى در حيات دوباره اروپا داشت ، روا داشتند و بعد مدعى شدند تمدن اسلامى هيچ دستاوردى نداشته است .
تاءثير پذيرى غرب از فرهنگ و تمدن اسلامى 
در دوران شكوفايى تمدن اسلامى ، كه مغرب زمين اندك اندك به مدد كليسا و علماء دينى ، از خواب پانصد ساله بيدار مى شود از جهات مختلف ، روى بسوى شرق اسلامى دارد و در تمامى رشته هاى علوم از جمله علوم عقلى ، مسيحيت و به تبع آن اروپا، وامدار فلاسفه و انديشمندان اسلامى است . چون مسيحيت گرفتار فقر كلامى و فلسفى بود و از حضرت عيسى (ع ) و شاگردان و اصحاب ايشان ، در اين زمينه مطالب قابل توجهى باقى نمانده بود و اينكه كليسا بايستى مانند هر آئينى به پرسشهاى اساسى پيروان خود پاسخ مى داد ، به ناچار درصدد برآمد تا ضعف خود را در فلسفه و كلام با وام گرفتن از انديشمندان اسلامى جبران كند. زيرا در آن زمان دانشمندان بسيارى در شهرهاى بزرگ ممالك اسلامى به بحث و مطالعه بر روى مسايل فلسفى و كلامى مى پرداختند.
دو نحله يا مكتب فلسفى كه در اروپا نفوذ زيادى يافت ، يكى مكتب (ابن سينا)(40) و ديگرى مكتب (ابن رشد) (41) بود كه اين هر دو، از فلاسفه مسلمان بودند. يكى ايرانى و ديگرى اهل (اندلس ) اسلامى بود. اين دو مكتب كه حرف اول را در حوزه انديشه و مباحث فلسفى و حكمت الهى آن دوران مى زدند و دو جريان فكرى و فلسفى رايج در جهان مسيحيت به حساب مى آمدند، از انديشه ها و آثار اين دانشمندان اقتباس شده بودند.(42)
مسيحيان به اندازه اى تحت تاءثير انديشمندان مسلمان بودند كه اساتيد آنان در دانشگاههايى همچون ، آكسفورد و كمبريج هنگام تدريس در چهره و لباس دانشمندان و اساتيد اسلامى ظاهر مى شدند و به سبك علماى مسلمان ، عمامه بر سرمى گذاشتند و عبا بر تن مى كردند.
در حالى كه لباس عادى آنان ، شامل عبا و عمامه نبوده و پوشيدن آن لباس ‍ امتيازى خاص براى اساتيد دانشگاههابوده است و فقط مجاز بوده اند در هنگام تدريس ، آن را بر تن كنند و اين سندى بوده است بر صلاحيت عملى آنان .(43)
دانشمندانى همچون (آلبرت كبير) و (سن توماس آكوئيناس )كه از بزرگترين فلاسفه (اسكولاستيك ) مسيحى به شمار مى آيند ، در مقابل دانشمندان مسلمانى چون (ابن سينا) همواره تا آخر عمر احساس خضوع مى كردند(44) و همواره با احترام از او نام مى برده اند و هم چنان كه ما او را (شيخ ‌الرئيس ‍ ابوعلى سينا) مى ناميم ، آنها او را (بزرگترين استاد هميشه ، ابن سينا) مى ناميدند و براى سالها، در سر در دانشگاههاى معتبر اروپا همچون (سوربن ) فرانسه و (كمبريچ ) انگلستان ، تصاوير ابن سينا و زكرياى رازى و برخى ديگر از دانشمندان مسلمان ، نقاشى و نصب شده بود.
اولين كتابى كه پس از اختراع دستگاه چاپ در اروپا، براى تيمن و تبرك چاپ شد ،كتاب مقدّس و دومين كتاب ، (قانون ) ابن سينا بود .اين نشان مى دهد كه تمدن اروپا در نيمه دوم قرون وسطى ، تا چه پايه از اسلام و فرهنگ اسلامى متاءثر بوده است . آنان از روى بى اطلاعى و يا خودباختگى تصور مى كنند مسلمين تمدن درخشانى نداشته اند و هرچه بوده است غرب و فرهنگ و تمدن آن بوده است ، بهتر است اندكى به تاريخ مراجعه كنند و اعترافات خود غربيها را در اين زمينه مرور كنند تا بدانند كه علم و تمدن امروز اروپا، تا چه حدّ وامدار مسلمين و تمدن اسلامى مى باشد.
آثار و كتابهاى ارزشمندى در باب تاءثير فرهنگ اسلام بر اروپا به رشته تحرير درآمده است كه يكى از آنها، كتاب (خورشيد اللّه بر فراز مغرب زمين )(45) نوشته خانم (دكتر زيگريد هونكه ) است . دراين كتاب گوشه هائى از حقايق تاريخى در خصوص تاءثير فرهنگ اسلامى بر فرهنگ عمومى ، دانش ، صنعت ، تجارت و حتى سياست در اروپا بيان شده است .
نويسنده اين كتاب ، به صدها واژه اشاره مى كند كه از ممالك مسلمين ، عربى ، ايرانى و هند اسلامى ، به غرب رفته و هم اكنون نيز در ادبيات خود، از آن ها استفاده مى كنند.
به طور مثال ، اروپائيان به افتخار خوارزمى (46) صاحب رساله هاى (الحساب ) و(الجبر) كه در واقع پديدآورنده اين دو علم مى باشد، به علم (حساب )، (الگاريتم ) يا (لگاريتم )(47) مى گويند. در حقيقت علم حساب كه منشاء بسيارى ازمحاسبات در علوم ، صنايع و تكنولوژى اروپا است ، ابتكار يك دانشمند مسلمان به نام (خوارزمى ) است . آنان همچنين علم جبر و مقابله را نيز مديون كتاب (الجبر) خوارزمى هستند و عينا لفظ (Algebra) را براى اين علم به كار مى برند.(48)
اروپائيان در رشته هاى ديگر علمى مانند مكانيك ، شيمى ، طب ، نجوم ، ستاره شناسى ، جغرافيا، دريانوردى و ... نيز مديون مسلمانان هستند. كاشف (الكل ) كه در زبان انگليسى به آن (Alcohol) گفته مى شود، (محمدبن زكرياى رازى )(49) دانشمند ايرانى است . در پزشكى امروز غرب ، هنوز اسامى برخى بيماريها، عربى است . مانند بيمارى سرماخوردگى كه به آن (آنفولانزا) مى گويند كه همان (انف العنزه ) يعنى بينى بز است ! كسى كه سرما مى خورده و آب ريزش بينى پيدا مى كرده است او را به بز تشبيه مى كرده اند.اين كلمه از عربى وارد فرهنگ اروپايى شده و از آنجا به عنوان يك نام مدرن غربى به شرق برگشته است !
هزاران اصطلاح و واژه ديگر شبيه آن ، در ادبيات اروپائى وجود دارد. از جمله (ترافيك ) كه همان (ترفيق ) عربى مى باشد ،يا (آدميرال ) كه از (امير الماء) گرفته شده است ، (كابل ) كه از (حبل ) و (مگزين ) كه از (مخزن ) اقتباس گرديده است . اسامى برخى ادوات موسيقى مثل (گيتار) كه از (قيطاره ) گرفته شده يا (بازار) و (كاروان ) كه عينا از زبان فارسى اخذ شده اند.(50)
از اين موارد بسيار است ، امّا برخى روشنفكران ما كه گرفتار سطحى نگرى و خودكم بينى شده اند، اساسا اين حقائق را در نمى يابند و هيبت و هيمنه غرب و بيمارى غربزدگى ، آنها را از درك حقائق باز داشته است و لذا ضرورت دارد مراكز تحقيقاتى و پژوهشى ، سهم تمدن اسلامى در پيشرفت بشريت و تاءثيرى كه اين تمدن بر توسعه علم و تكنولوژى داشته و بدلايل متعدد مخفى مانده است را، مشخص نموده و نتايج آن را به جامعه ارائه كنند.
اروپائيان در انكار و سرپوش گذاشتن بر اين افتخارات ، تلاش بسيارى كردند. آنان به معنى واقعى كلمه در امانتى كه اسلام در اختيار آنهاقرار داد، خيانت كردند و پاسخ نيكى را به بدى دادند ! بسيارى از كشفيات و اختراعات مسلمانان را به نام خود مصادره كردند. آنان سرمايه هاى بى بديل تمدن اسلامى در آندلس را وحشيانه تصاحب كرده به تملك خود در آوردند و صاحبان و مالكان حقيقى آنها را نيز هرگز معرفى نكردند. آنچه را كه از مسلمين گرفته بودند به قيمتى گزاف به آنان برگرداندند . واژه مبتذلى مانند (آب بينى بز ) را به عنوان (آنفولانزا) تحويل ما دادند و ما نيز به استعمال آن افتخار مى كنيم !؟
انحطاط مسيحيت و زوال حاكميت كليسا در مغرب زمين 
در پايان قرون وسطى ، مسيحيت و نظام كليسا كه از بحرانهاى عميقى رنج مى برد، دچار انحطاط و فروپاشى گرديد كه برخى دلائل آن به شرح زير است :
انجيل و مسيحيت تحريف شده : 
ريشه اصلى بحران در مسيحيت و حاكميت كليسا را بايد در انجيل به عنوان مرجع اصلى تعاليم آن دين و هم چنين نهاد و ذات مسيحيت دانست . واقعيت آن است كه انجيل ، برغم آن چه كه ادعا مى شود، كتابى آسمانى و متضمن وحى الهى نيست بلكه مجموعه يادداشت ها، خاطرات و حاصل انديشه تعدادى از پيروان حضرت مسيح (ع ) است كه پس از سالها از عروج آن پيامبر الهى ، مطالبى را كه باواسطه يا بى واسطه شنيده و بعضا تصورات و برداشت هاى خود را تدوين نمودند و نام آن را كتاب مقدّس گذاردند. و انجيل رسمى موجود كه خود شامل چهار انجيل است ، از ميان بيش از سيصد انجيل ، توسط كليسا برگزيده شده و ساير اناجيل كه در بسيارى موارد از لحاظ شكل و محتوا با انجيلهاى چهارگانه فعلى تفاوت داشته اند جمع آورى شده و بطور كامل از بين برده شده اند. و انجيلهاى چهارگانه موجود نيز كه از ترجمه هاى مختلف گذشته اند در موارد بسيار با هم تفاوت و بعضا تضاد دارند و در طول زمان نيز توسط رهبران كليسا مورد دستكاريها و تغييرات فراوانى قرار گرفته اند. بديهى است يك اينچنين كتابى بعنوان مرجع دينى مسيحيت كه فاقد يك مبناى وحيانى درست و قابل اعتماد است ، نمى تواند پاسخگوى نياز بشر به هدايت الهى و مبناى زندگى دينى واقع شود.
علاوه بر اين ، مسيحيت نيز بعد از عروج عيسى مسيح (ع ) هم توسط پيروان او و هم از سوى قدرتهاى حاكم و هم به وسيله ى يهوديان ، مورد دستبرد، تغيير و تحريف قرار گرفت ، ضمن آن كه اين دين كه آخرين پيام الهى نبوده و مى بايست در ساختار كلى جريان نبوت ، توسط پيامبر عظيم الشاءن اسلام تكميل و تتميم مى يافت ، بهيچوجه پاسخگوى نياز بشر در طول زمان نبود.
جرم كليسا و روحانيت مسيحى آن بود كه برغم سفارشات حضرت مسيح (ع ) و آيات انجيل اصلى كه ظهور پيامبر خاتم را وعده داده بود و آنها را ملزم به تبعيت از او كرده بود، در مقابل اسلام و ظهور پيامبر آخرين كه در اواخر قرن ششم ميلادى اتفاق افتاد، مقاومت كردند و تسليم نشدند و مردم را از تمسك به دين جديد الهى بازداشتند. اين منشاء بن بست در نظام فكرى و عملى مسيحيت گرديد و مسيحيت در ذات خود عقيم و سترون باقى ماند و عمده ترين علت بحرانى را كه در پايان قرون وسطى دامان آن را فرا گرفت بايد در اينچنين تضاد ماهوى و جوهرى جستجو نمود. اين منشاء آن شد كه مسيحيت براى جبران خلاءهاى تئوريك و نظامات عملى خود، از فلسفه هاى يونانى و غير يونانى و انديشه هاى نارسا و رويه هاى غير الهى وام گيرد. اين عامل ، بهمراه ساير عواملى كه بر خواهيم شمرد مسيحيت و حاكميت كليسا را به سراشيبى سقوط و اضمحلال كشاند.(51)
فقر كلامى و ضعف فلسفى مسيحيت : 
ايراد اساسى فلسفه اسكولاستيك (52) اين بود كه ، برخلاف روش فلسفى در جهان اسلام ،چنين القاء مى شد كه آنچه فلاسفه بزرگ مسيحى همچون (آلبرت كبير) (53) يا(سن توماس ) (54) گفته اند، حق مطلق است و هيچ كس ‍ حق مخالفت با آن را ندارد و اين ، اشتباه بزرگ كليسا بود و از جمله دلائلى است كه منجر به سقوط كليسا و در نهايت جدا شدن دين از تمدن در اروپا شد. آنان درباره مجموعه معارفى كه اسمش را فلسفه اسكولاستيك نهاده بودند، گرفتار مطلق انديشى بوده و آن را حرف آخر مى دانستند و مخالفت با آن ، عناد با خداوند و دشمنى با مسيحيت تلقى مى شد. اين در حالى بود كه بسيارى از تعاليمى كه به نام عيسى مسيح (ع ) در مسيحيت رواج داشته و دارد، حاصل انديشه بشرى بوده و پايگاهى در وحى و دين الهى ندارد. به عنوان مثال ، مباحث مربوط به فلكيّات در فلسفه اسكولاسيتك ، از ابن سينا اقتباس شده بود و او نيز در فلسفه تحت تاءثير ارسطو و در نجوم از آراء (بطلميوس )(55) پيروى مى كرد و بطلميوس زمين را ثابت و بى حركت و مركز عالم مى دانست و همه ستارگان و هم چنين خورشيد را، گرد او در حركت مى دانست . اگر چه در جهان اسلام دانشمندانى هم چون ابوريحان بيرونى موفق شدند، معلومات و كشفيّات خود در زمينه نجوم را نسبت به فرضيّات بطلميوس گسترش بيشترى دهند و دستاوردهاى دقيق ترى ارائه كنند، لكن فلسفه اسكولاستيك بر فرضيات بطلميوس استوار بود.(56)
با پيشرفت علم ، بشر دست آوردهاى جديدى در شناخت جهان و طبيعيات پيدا كردو كشفيّات تازه اى انجام شد كه بسيارى از نظريات مطرح شده در امور طبيعى در فلسفه اسكولاستيك را زير سؤ ال برد. امّا چون كليسا همه اين معارف راهم چون وحى منزل ، غيرقابل تشكيك مى دانست ، به كسى اجازه مخالفت نمى داد. در نتيجه ، تناقضى آشكار بين علم رايج و فلسفه كليسايى پديد آمد و بنيانهاى فلسفه اسكولاستيك را متزلزل ساخت .
به عنوان مثال ، در فلسفه اسكولاستيك راجع به جهان چنين استدلال مى شد كه ، انسان گل سر سبد آفرينش و متعاليترين مخلوق خداوند است ، در ميان انسانها، پيامبران كاملترين اند. اين انسانهاى كامل لزوما بايد در متعالى ترين و كاملترين نقطه عالم يعنى مركز آن ، مستقر باشند .
مركز عالم جايى است كه نقص و ضعف و كاستى در آن نباشد. از آنجا كه ساير ستارگان و اجرام آسمانى مدام حركت مى كنند و جابجا مى شوند و اين نشانه نقص و ضعف و نياز است .انسان كامل بايد در جايى مستقر باشد كه نقص و كاستى و در نتيجه حركت و جابجايى ندارد . اگر آنجا داراى حركت باشد، پس ناقص است و شايسته حضور انسان كامل نمى باشد. از نظر كليسا، زمين كاملترين نقطه هستى و مركز عالم بود زيرا مى پنداشت كه حركت و جابجايى در او راه ندارد و لذا شايسته هبوط انسان و پيامبران خداست . اين نظريه كه بر كيهان شناسى بطلميوسى استوار بود و زير بناى بخش قابل توجهى از فلسفه اسكولاستيك و معارف كليسا را تشكيل مى داد، آن گاه كه توسط انديشمندانى مانند (كپرنيك ) (57) و (گاليله )(58) ابطال گرديد (هر چند قبل از آنها نيز برخى از علماى اسلامى بر متحرك بودن زمين تاءكيد داشتند) و كشفيّات علمى نشان داد كه زمين ثابت نيست و حركت مى كند و مركز عالم نيز نمى باشد، بلكه خود به عنوان جزيى از منظومه شمسى به گرد خود و خورشيد مى چرخد(59). اين نظريات تازه علمى ، زير بناى جهان شناسى و همچنين جهان بينى كليسا را متزلزل ساخت ، بهمين دليل كليسا به مبارزه با آن برخاست .(60)
كليسا در چند مورد دچار اشتباه شده بود: اولا مبناى بخش مهمى از مباحث فلسفى و معارف عقلى و جهان بينى خود را بر يك نظريه سست علمى بنا نهاده بود كه نه تنها ريشه در وحى نداشت بلكه برمبناى عقلى و تجربى مستحكمى نيز استوار نبود و ثانيا آن چه را كه در واقع نظريه پردازى يك يا چند دانشمند بود، مطلق و غيرقابل انكاردانسته و اجازه بحث وكنكاش و طرح نظرمخالف رانمى داد.
امّا در جهان اسلام چنين اتفاقى رخ نداد. هيچگاه آراء و افكار انديشمندان اسلامى ، به عنوان نظريه نهايى اسلام و حقيقت مطلق ، قلمداد نمى شد و همواره اين مطالب ، مورد بحث و مناقشه و تغيير و اصلاح قرار مى گرفتند(61). بهمين دليل بعنوان مثال آراء ابن سينا مورد مخالفت شيخ اشراق قرار مى گرفت و آراء هر دو مورد نقدجدى (ملاصدرا) واقع شد و اين وضعيت در گسترده علوم اسلامى وجود داشت و هيچ كس نيز فرياد واسلاما سر نمى داد. چون اين افكار را زائيده فكر و انديشه افراد بشر مى دانستند، نه وحى منزل !
گاليله كه از كشفيّات خود به وجد آمده بود، به موعظه پاپ عمل نكرد و حاصل پژوهشهاى خود را منتشر ساخت . در نتيجه ، دستگاه كليسا وى را مجبور ساخت كه از نظريه خود دست بردارد. وى را چند روزى زندانى و سپس در ويلاى خود در (آرچترى ) تحت نظر قرار دادند. وى مجاز نبود از املاك خود خارج شود(62) اما به او اجازه دادند كه مطالعات خود رادنبال كند. وى در اين مدت و تا پايان عمر به مطالعه و تحقيق در زمينه مكانيك پرداخت ، زيرا ديگر نمى توانست به مطالعه آسمان بپردازد!(63)
كليسا برخى ديگر از كشفيّات و حقايق علوم تجربى رابه دليل مخالفت آنها با باورهاى خود، ناقض ايمان مردم مى دانست و با آن ها مخالفت مى نمود. اين كشفيّات فلسفه اسكولاستيك را به زير سؤ ال مى برد و مورد ترديد قرار مى داد.
خشونت و شدت عمل كليسا در برخورد با مخالفين فكرى خود:  
يكى ديگر از عواملى كه زمينه ساز انزجار عمومى از كليسا و دستگاه روحانيت مسيحى گرديد، رفتار خشنى بود كه كليسا در برخورد با مخالفين فكرى خود نشان مى داد. برخلاف اسلام كه تاءمل ، انديشه و تحقيق را در اصول دين نه تنها مجاز، بلكه لازم و واجب مى داند و اصول دين تقليدى را نفى مى كند و به كلى مردود مى شمارد، در فرهنگ مسيحى ، اصول دين و نظريات مذهبى براى عقل (منطقه ممنوعه ) قلمداد مى شد و هيچكس حق ورود به آن را نداشت . آن چنان كه گفتيم ، كليسا نه فقط عقائد و مطالب خاص مذهبى بلكه يك سلسله اصول علمى مربوط به جهان و انسان را كه ريشه فلسفى يونانى و غيريونانى داشته و تدريجا مورد قبول علماى بزرگ مسيحيت قرار گرفته بود را در رديف اصول عقائد مذهبى قرار داده و مخالفت با آن راجايز نمى شمرد و با مخالفان آن عقائد به شدت برخورد مى كرد. درباره شدّت عمل كليسا با اين چنين افرادى كه مرتد تلقى مى شدند، مطالب زيادى در كتابهاى تاريخ تمدن و تاريخ علم آمده است . هر چند به بسيارى از آن مطالب و روايات تاريخى در اين باب ، از آن رو كه توسط نويسندگان اومانيست بعد از رنسانس كه با ديد انتقادى و بعضا غرض آميز عليه مذهب و كليسا نوشته شده است ، نمى شود اعتماد كرد، لكن فى الجمله برخورد تند و خشم آلود كليسا با كسانى كه نظرياتى خلاف آئين كليسا ابراز مى داشته اند مورد اتفاق است . وجود محاكمى بنام (انگيزاسيون ) براى تفتيش عقائد مردم و احكام خشنى كه صادر مى كرده اند جاى ترديدى در اين واقعيت باقى نمى گذارد و اين منشاء آن شد كه نخبگان و انديشمندان بتدريج از كليسا فاصله گرفته و واكنش هاى منفى عليه مسيحيت و دين از سوى مردم پديد آيد و كودتا عليه نظام كليسائى در مغرب زمين ، از سوى نخبگان پاسخ مثبت دريافت دارد.(64)
اقبال كليسا به دنيا و بازگشت از اصول :
علاوه بر مشكلاتى كه در وادى فلسفه ، كلام و علوم براى كليسا به وجود آمد، رويكرد كليسا به دنيا و دنياگرايى رهبران مسيحيت ، آن را به ورطه انحطاط و فساد كشاند.(65) شناخت دلايل و ابعاد اين مشكل ، با بررسى كيفيت انتقال تمدن از شرق به غرب ، بهتر فهميده مى شود.
همانگونه كه قبلا بيان كرديم ، در دوران قرون وسطاى اروپا، شرق اسلامى مركز تمدن عالم بود و علاوه بر انواع و اقسام كالاها و محصولات كشاورزى و صنعتى كه به اروپا صادر مى كرد ، علم و دانش و فرهنگ خود را نيز سخاوتمندانه به بشريت ، از جمله ملتهاى اروپايى ارائه مى نمود. اين جريان ، در روابط بين كشورهاى اسلامى و اروپا، شروع جنگهاى صليبى ادامه يافت . از آن پس به دليل مشكلاتى كه در اثر جنگ در راههاى ارتباطى و تجارت با مسلمانان به وجود آمد ، صدور كالا به اروپا به سختى انجام مى شد در نتيجه اروپائيان كه بيشتر نيازمنديهاى خود، هم چون ادويه ،پارچه و ساير وسايل زندگى را از شرق و به ويژه كشورهاى اسلامى وارد مى كردند، به دو اقدام دست زدند. از يك سو به تقويت قدرت دريايى خود پرداختند و به جستجوى راههاى ناشناخته دريايى همت گماشتند، كه نتيجه آن ، بسط و گسترش راههاى دريائى وكشف سرزمينهاى جديد در جنوب آفريقا و اقيانوسيه و قاره آمريكا، براى آنها گرديد و از سوى ديگر، به جاى انتقال كالا و مصنوعات ، به انتقال علم و فن آورى از كشورهاى اسلامى ، مبادرت نمودند.(66)
آنها افراد و دانش پژوهان خود را به ممالك اسلامى وشرقى گسيل داشتند و از آثار و رساله هاو تحقيقات علمى دانشمندان آنجا نسخه بردارى كردند و در رشته هاى مختلف ، از مسلمانان بهره بردند و به اين ترتيب صنعت خود را گسترش دادند(67) تا جايى كه صنعت در اروپا بر علم پيشى گرفت و به موتور محركه علم تبديل شد.(68)
علاوه بر اين ،تكاثر و تجمع پول و ثروت در شهرها، به ويژه شهرهايى كه در چهارراههاى ارتباطى قرار داشتند، ثروت هنگفتى را فراهم آورد و طبقه جديدى را به نام (بورژوا) در مقابل فئودالها به وجود آورد كه شغل آنها تجارت و صنعتگرى بود. اينان به دليل دست يابى به راههاى مختلف تجارى و امكانات توليد انبوه در صنعت ، روزبروز ثروتمندتر شدند. به گونه اى كه حجم نقدينگى بسيارى از آنها از فئودالها و زمينداران بزرگ بيشتر گرديد و حكومت هانيز از نظر اقتصادى به آنان نيازمند شدند. درنتيجه گرايش به مسيحيت و كليسا كه پشتيبان فئوداليسم سنتى بود، جاى خود را به گرايشات مادى كاسبكارانه و مصرف زدگى و به يك معنى ، بورژوازى داد.
كليسا بى آنكه اقدام مؤثرى بتواند انجام دهد شاهد وابستگى بيش از پيش ‍ مردم به دنيا و فاصله گرفتن آنان از دين و گرايش به جنبه هاى مادى زندگى بود. جامعه اروپا با حرص وولع عجيبى به دنيا رو آورده بود. ثروت سرشار، اخلاق و فرهنگ بورژوازى ،مال اندوزى و رفاه طلبى ، مردم را مدام از كليسا دور مى ساخت . در مقابل كليساها، بناهاى رفيع و مجلل ساخته شد و هنرهاى اومانيستى و لذت محور، جاى گزين عرفان و معنويتى كه كليسا آن را عرضه و تبليغ مى نمود، گرديد .
كشيشان كه ديگر نفوذ چندانى در مردم نداشتند، بجاى آنكه مقاومت مؤثرى را در مقابل اين هجوم شكل دهند، خود در گرداب دنياگرايى غرق شدند. آنان نيز به زندگيهاى اشرافى روى آوردند و زرق و برق و منش ‍ بورژوايى ، و جلال و جبروت ثروتمندان و پادشاهان ، فضاهاى ساده و روحانى كليساها و صومعه ها و دستگاه روحانيت مسيحى را آلود و فرا گرفت . روحانيون مسيحى براى آنكه مردم را به كليسا بكشانند و به گمان خود آنها را از بى ايمانى نجات دهند، به اين فكر افتادند كه جاذبه هاى حضور در كليسا را افزايش دهند.از اين رو معمارها، نقاشها و مجسمه سازهاى معروف اروپا را جمع كردند و بناهاى كليسا و ظواهر و تجملات دستگاه روحانيت مسيحى را براساس ذائقه جديد مردم ، تغيير دادند. در واقع كليسا را مى توان از اصلى ترين عوامل رواج هنر نقاشى و مجسمه سازى در دوران رنسانس قلمداد كرد. ديوارها و گنبدهاى كليساهاو نمازخانه ها، محلى براى نمايش آثار مجسمه سازان و نقاشان مشهورى همچون (جوتو)، (مارتينى )، (گيبرتى )، (رافائل ) و (لئوناردو داوينچى ) گرديد كه در آن جا در ابتدا تصاويرى به نام حضرت عيسى (ع ) و مريم عذرا و قديسين مسيحى كشيده مى شد.اما آرام آرام اين نقشهاى محجوب ، جاى خود را به تصاوير مجسمه هاى عريان فرشتگان و سپس ، خدايان يونانى و رومى داد.(69)
صحنه هاى بهشت وجهنم ، خلقت آدم و حوا(70) وساير صحنه هائى را كه داراى مضامينى مذهبى بودند، برديوارهاى كليساها نقاشى كردند، به گونه اى كه كليساها به نمايشگاه هائى ازهنرهاى تجسمى وتصاوير عريان زنان ومردان مبدل شدند.(71)
اين رفتار، روح معنوى و اخلاقى كليسا را بشدّت تنزل داد. ديگر مردم براى عبادت و تزكيه روح به آنجا نمى رفتند. بسيارى از مردم ، براى مشاهده تصاوير و مجسمه ها و تحت تاءثير جاذبه هاى معمارى و هنرى كليساها، به آنجا مى رفتند. به اين ترتيب كليسا، خود به عاملى براى توجيه فساد و دنياطلبى تبديل گرديد و روحانيت مسيحى براى جذب مردم به اماكن مقدّس ، آنها را بهمان صورت كه ثروتمندان و بورژواها و دنياطلبان مى خواستند، تزئين نمود. به عبارت ديگر كليسا به جاى آن كه ايمان مردم را در برابر هجوم فرهنگى و اخلاقى بورژواها و ثروت اندوزان حفظ كند و جهت گيرى و گرايشات جامعه را اصلاح كند، خود با موج جديد دنياطلبى همراه شد و ناخواسته به آن موج دامن زد.(72)
براى ساختن بناهاى رفيع كليساها و تاءمين هزينه هاى هنگفت تشريفات و تجملات دستگاه عظيم و پرخرج روحانيت مدرن ! احتياج به منابع مالى جديد بود. از اين رو كليسا به ناچار به بدترين و سخيف ترين اعمال دست زد، تا جائيكه روحانيت مسيحى به هر كارى از جمله به خريد و فروش ‍ بهشت و جهنم مبادرت نمود. نقشه بهشت را مى كشيدند و براى محله ها و خيابانهاى مختلف آن قيمت تعيين مى كردند!؟ و هر كس ، هرقدر گنهكار، مى توانست با خريد خانه اى در بهشت ، اقامت خود را در آنجا تضمين كند!؟ وبه اين ترتيب با پرداخت وجه ، هر گناهى قابل بخشش بود. حتى جهنم را مى شد خريد!(73) اين اقدامات ، منجر به ايجاد ترديد در مردم بخصوص اقشار فهيم جامعه ، نسبت به تعاليم كليسا گرديد و قداست و حرمت ارزشهاى دينى را زير سؤ ال برد و مبانى فكرى و عقيدتى كه نظام كليسا بر آن استوار بوده را بشدت متزلزل ساخت .
در كنار موارد فوق ، فساد مالى و اخلاقى روحانيون مسيحى را نيز نبايد فراموش كرد. كليسا سرنوشت خود را به فئوداليسم اروپا و اشراف و نجيب زادگان ، گره زده بود و همانند آنها از مردم بيچاره ماليات اخذ مى كرد.(74) بسيارى از مناصب كليسا خريدو فروش مى شد و يا به اطرافيان پاپها واگذار مى گرديدند.(75)
بسيارى از كشيشها تسليم وضع موجود شده و رذايل اخلاقى حاكم بر جامعه خود را پذيرفتند و خود به آن گرفتار شدند. بطوريكه زندگى بى بند و بار بسيارى از كشيشان ، در ادبيات ايتاليا كاملا نمودار است .اين وضعيت منجر به ملوث شدن چهره كليسا و روحانيت مسيحى گرديد.(76)

next page

fehrest page

back page