پس از غروب
تحليل رخدادهاي پس از رحلت پيامبر (ص)

يوسف غلامى

- ۲۱ -


نازل شد،گفتى :چه باك !امروز زنان پيغمبر در پس پرده قرار مى گيرند و هرگاه پيغمبر از دنيا برود ما زنان او را به ازدواج خود در مى آوريم .در پى اين گفته جسارت آميز تو بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله سخت آزرده شد و اين آيه در ادامه نازل شد:و ما كان لكم تؤ ذوا رسول الله ولا ان تنكحوا ازواجه من بعده ابدا هيچ يك از شما حق نداريد رسول خدا را برنجانيد و هرگز نبايد زنانش را پس از مرگ او به ازدواج خود در آوريد .رسول خدا صلى الله عليه و آله در هنگام وفاتش به سبب آن گفته ار تو آزرده خاطر بود.(760)
اما تو اى زبير!سوگند به خدا كه يك شبانه روز قلبت مهربان نيست .بدخلق و مفسدى .يك روز قلبت خشن و خسيس است و روز ديگرى مؤ من و تسليم ،و روز ديگر كافر و غضب آلود.اگر از كسى و چيزى خرسند باشى به آن ايمان خواهى داشت و اگر ناراضى باشى ،كافرى .روزى انسان و روزى شيطانى !
اما تو اى سعد !متكبر،متعصب و اخلال گرى .فقط براى جنگ و كشتار شايسته اى اگر رياست روستايى با تو باشد از اداره آن درمانده شوى .اگر بند مشكى را به دست تو دهند نمى توان آن را حفظ كنى .(761)
اما تو اى على !اگر شوخ طبع نبودى و در اداره مملكت با صلابت و خشونت رفتار مى كردى براى خلافت شايسته بودى .مبادا كه آل ابوطالب را بر مردم مسلط كنى !سوگند به خدا ،اگر ايمان تو را با ايمان اهل زمين بسنجند ايمان تو بر همه زيادتى كند.
تو اى عبدالرحمن !مردى سست دل و ناتوانى .از اداره خانواده خود عاجزى .(762)
سپس خطاب به عثمان جمله اى گفت كه نويسنده در اينجا ذكر صريح قسمت اول آن خوداريمى ورزد به او گفت :...از تو بهتر است .اگر بر كرسى خلافت تكيه زنى فرزندان ابى معيط را بر مردم مسلط مى كنى و اگر چنين كردى مردم تو را مى كشند.
راستى در آن زمان در ميان امت ،فرد ديگرى نبود كه از چنان معايب دور باشد !آيا در نگاه خليفه ،سلمان ،ابوذر ،مقداد،عمار و عباس ،هيچ يك بهتر از آنچه خليفه به عثمان نسبت داد،نبودند؟! آيا پيامبر اكرم ص ) از اينان راضى نبود؟ آيا خليفه كه خلافت را از ابوبكر به امانت گرفت از گناه و خطا و صفات ناپسند پاك بود؟!آيا كسى ازز وى نپرسيد كه جز اين گروه ،ديگرى را نيافتى تا از اعضاى شوراى خلافت قرار دهى ؟!براى آنان كه به خيرخواهى عمربن خطاب براى امت و نيز به اسلام دوستى و درايت او معتقدند،جاى اين پرسش ها باقى است كه چگونه او تصميم داشت شيطانى مانند زبير يا اخلال گر جنگ دوستى مانند طلحه را فرمانرواى مسلمانان كند!؟ چگونه ايشان سرنوشت امت اسلام را به كسى مى سپرد كه از اداره روستايى عاجز است و بند مشكى را نمى تواند مهار كند ؟!او در پايان ،نقش تعيين كننده را به كسى مى سپرد كه از اداره خانواده خود عاجز است .آيا بر على ابن ابى طالب عليه السلام و ديگر اعضاى شورا واجب است از كسى پيروى كنند كه بند مشكى را نمى تواند مهار كند؟!و اگر او با چنين فردى مخالفت كند بايد كشته شود؟!
4.با توجه به آن كه خليفه به خوبى از سرانجام مشاوره اعضاى شورا با اطلاع بود و نيز مى دانست كه عثمان فاميل خود دو دمان اموى را در راءس ‍ كارها قرار مى دهد و آنها سرنوشت امت اسلامى را به دست گرفته ،همه چيز را تباه مى سازند،تا جايى كه شورش عمومى ،خليفه را به كشتن خواهد داد ،به چه سبب طرح شورا را طورى قرار داد كه عثمان به فرمانروايى دست يابد؟ آيا عيبى كه خليفه ،على عليه السلام را بدان نكوهش كرد - در فرض وجود چنين عيبى - در مقايسه با عيوب ديگران تا بدانجا بزرگ بود كه سبب شود خليفه راءى خود را به پيروزى عثمان طراحى نمايد؟!
5.شگفت آوراست كه خليفه در آغاز سخن مى گويد:علت انتخاب شما و فراخوانى به اين مجلس آن است كه رسول الله (ص ) در هنگام وفات ار همه شما راضى بود!سپس معايبى از آنها بر مى شمرد كه با آن ادعا سازش ندارد .چگونه رسول الله (ص ) از كسى رضايت داشته است كه از سرگين حيوانات پست تر است ؟!آيا خليفه خود به طلحه نگفت تو همان كسى هستى كه رسول خدا (ص ) در موقع رحلت از تو افسرده خاطر و رنجيده بود.!
6.خليفه در پايان به ابوطلحه انصارى مى گويد:اگر اين شش تن پس از سه روز فردى را از ميان خود بر نگزيدند همه را بكش !آيا كشتن كسى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تا آستانه رحلت از او رضايت داشته و پس از آن نيز تا زمان تشكيل شورا ،گناهى كه سزاوار قصاص و كشتن باشد از او مشاهده نشده جايز است ؟!آيا بر نگزيدن فردى از ميان خود ،گناهى است كه مجازات آن كشتن است ؟!چگونه مى توان كسانى را نامزد خلافت مسلمانان كرد كه ريختن خون آنان جايز است ؟!افزون بر اينها ،اين ابوطلحه انصارى در زمره همان چهارده نفر اصحاب عقبه است كه تصميم داشتند رسول الله (ص ) را در هنگام بازگشت از جنگ تبوك ترور كنند.(763)
7.همرديف سازى على ابن ابى طالب عليه السلام با ديگر اعضاى شورا،سياست و زبردستى ويژه اى بود كه وصيت خليفه در بر داشت .(بررسى و تحليل حكومت اين كار نيازمند نگاشتن كتابى ويژه است ) خليفه نخست از على عليه السلام چنان تمجيد كرد كه همه پنداشتند وى خلافت را به او خواهد سپرد .اما طرح او سوابق درخشان على عليه السلام را به هيچ انگارد و وى را همدوش عده اى كرد كه اسلام سوابق خوبى نداشتند(764)
و بلكه به طور كنايى كسى را بر على عليه السلام ترجيح داد كه پيشتر صفاتش را در بيان خليفه دانستيم .
امام على عليه السلام در خطبه شقشقيه مى فرمايد:
چون زندگانى او به سر آمد گروهى را نامزد خلافت كرد و مرا در زمره آنان قرار داد. خدايا ،آن چه شورايى بود ! من از نخستين چه كم داشتم كه پيشتر مرا همتراز او پنداشتند و اينك در صف اينان قرار دادند ! (765)
8. در آن طرح ، عبدالله بن عمر فرد ناظرى است كه بدون حق راى ، در هنگام تساوى دو گروه مى تواند در جانب يكى از آنها قرار گيرد و حكم به برترى فرد منتخب آنان نمايد. به چه سبب وى كه از طلاق زن خود عاجز است از چنين امتيازى برخوردار است ؟!(766)
9. با آن كه سرانجام گروه زيادى از مسلمانان به زودى پى مى بردند كه خليفه دوم با آن طرح ، به جانشينى عثمان نظر داشته است ، چه سبب شد كه وى در نكوهش عثمان ، آن جملات را بگويد ! ترديد نيست كه ايشان خود بدين نكته آگاه بود و از بدى اقبال عثمان ،خليفه زشت ترين جمله را در حق او به كار برد. اما به نظر مى رسد عمر به اين سبب او را تا بدين مقدار خرد شمرد كه كسى احتمال ندهد كه طرح خليفه ، ترفندى براى انتخاب عثمان بوده است . زيرا مسلمانان با خود مى انديشيدند كه محال است خليفه با طرح خود ، كارى كند كه چنين كسى پيشواى مسلمانان شود. بعدها نيز كه مسلمانان از حكومت عثمان ناراضى شدند بيش از آن كه خليفه دوم را مقصر آن اوضاع بدانند ،عبدالرحمن را مقصر مى شناختند.
گفتگوى اعضاى شورا
در مدت سه روز پس از وفات عمر بن خطاب ، عبدالرحمن بن عوف به طور خصوصى و عمومى با اعضاى شورا به گفتگ پرداخت .آن گاه مردم را در مسجد جمع نمود تا در حضور مهاجر و انصار راى خود را كه نتيجه گفتگوى اعضا بود اعلام كند. (767)
نخست به اعضاى شورا گفت : براى پرهيز از ايجاد اختلاف ميان مسلمانان لازم است ما شش نفر با موافقت يكديگر از ميان خود كسى را براى عهده دارى زمام امور مسلمين انتخاب كنيم . هر كس كه راى خود را به ديگرى دهد دامنه اختلاف را كم خواهد كرد. طلحه حق خود را به عثمان واگذار كرد. زبير راى خود را به على عليه السلام داد و سعد آن را به عبدالرحمن واگذار نمود و بدين ترتيب شش نفر اعضاى شورا به سه نفر كه هر يك دو راى داشتند تبديل گرديد. عبدالرحمن گفت : من براى خود داوطلب نيستم . همين امر سبب شد كه وى با اختيار داشتن راى سعد ، به هر كس ‍ راى دهد - بدون استفاده از حقى كه عمر براى گروه او قائل شده باشد - او داراى چهار راى شود. زيرا دو دسته دو نفرى در مقابل وى بودند كه او به هر يك مى پيوست ، آنها چهار نفر مى شدند.
در اين حال عبدالرحمن با جملاتى كنايه دار اعضاى شورا را از مخالفت با نتيجه پايانى جلسه بر حذر داشت و چنين وانمود كه او براى زمامدارى خود هيچ كوششى نمى كند. عثمان به على عليه السلام پيشنهاد كرد كه خوب است ما دو نفر به عبدالرحمن وكالت دهيم تااو هر چه به مصلحت است به انجام رساند.عبدالرحمن اين پيشنهاد را بسيار عاقلانه دانست و قسم خورد كه به خلافت طمعى ندارد و كار زمامدارى را جز ميان عثمان و على به ديگرى واگذار نكند.امام على عليه السلام فرمود : در حضور مسلمانان تعهد كن كه حق را برگزينى و از هوس پيروى نكنى و كسى را به سبب خويشاوندى ترجيح ندهى و مصلحت را در نظرگيرى واز خير خواهى امت باز نمانى . (768)
سپس رو به عثمان كرده ، فرمود : براى من روشن است كه عبدالرحمن جانب تو را رعايت خواهد كرد و بر خلاف حق و مصلحت سخن خواهد گفت ،ولى چون چاره اى نيست من نيز به شرط اين كه او خويشاوندى با تو را ناديده گرفته ، رضاى خدا و مصلحت امت را در نظر بگيرد او را به حكميت مى پذيرم .
عبدالرحمن سوگند ياد كرد كه همان طور كه على عليه السلام خواسته است رفتار نمايد. سپس به ايشان گفت :من مصلحت مى بينم كه امروز همه مسلمانان با تو بيعت كنند ، به شرط آن كه تو نيز بر طبق دستور خدا و سنت رسول اكرم (ص )و روش ابوبكر و عمر حكمرانى كنى ! من به اين شرط با تو بيعت مى كنم كه هيچ كس از بنى هاشم را بر مدرم حاكم نگردانى و براى كارى انتخاب نكنى .على با شنيدن اين كلمات گفت : وقتى خلافت را به من واگذار مى كنى و آن را در اختيار من مى گذارى نبايدكارى به اين امور داشته باشى .من بايد براى امت كوشش كنم . هر جا و از هر كسى كه قدرت ، استعداد ، امانت و درستكارى ديدم از او به نفع اسلام يارى بخواهم ،هر كس كه مى خواهد باشد ، از بنى هاشم يا ديگران .
عبدالرحمن گفت : سوگند به خدا ، تا اين شرط را نپذيرى با تو بيعت نمى كنم .
على فرمود :سوگند به خدا ، من اين شرط را قبول نمى كنم . (769)
من در ميان شما تا مى توانم به كتاب خدا و سيره پيامبر(ص ) عمل مى كنم . سپس عبدالرحمن همان پيشنهاد و شرايط را با عثمان در ميان گذاشت و او به طور كامل پذيرفت . اين نظر خواهى سه بار تكرار شد و در هر بار على عليه السلام نمى پذيرفت
و عثمان قبول مى كرد. در آخرين مرتبه على عليه السلام به عبدالرحمن فرمود : با وجود كتاب خدا و سنت پيامبرش نيازى به روش هيچ كس ‍ نيست . تو مى كوشى با پيشنهاد اين شرايط اين امر را از من دور كنى . (770)
سرانجام عبدالرحمن به سوى عثمان شتافت و دست وى را به خلافت فشرد. (771)
با بيعت عبدالرحمن وهمراهان او با عثمان ،على بن ابى طالب عليه السلام بيعت نكرد.عبدالرحمن گفت :خود را آماج خطرها نكن . (772)
بيعت نما و گرنه به حسب وصيت عمر تو را خواهم كشت . در آن جا جز عبدالرحمن كسى شمشير به همراه نداشت .داماد پيامبر خشمگين بيرون رفت و اعضاى شورا به جانب او شتافتند و گفتند : اگر بيعت نكنى با تو خواهيم جنگيد. در اين حال ، او ناچار بيعت كرد. (773)
ديگر براى هيچ كس زمينه مخالفت فراهم نبود. دسته اى پيش آمدند و با عثمان بيعت كردند و گروهى نيز زبان به نكوهش عبدالرحمن گشودند و در فضايل على عليه السلام سخن گفتند. سپس حضرت خود لب به سخن گشود و اعضاى شورا و حاضران را سوگند داد و فرمود : آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه پيامبر(ص ) در مورد او فرموده باشد هر كس من مولاى اويم ، على مولاى اوست ؟ حاضران گفتند نه . فرمود : آيا در ميان شما كسى جز من هست كه پيامبر(ص )به هنگام ايجاد پيمان برادرى ، ميان او و خودش پيمان برادرى بسته باشد ؟همه گفتند : نه بدين ترتيب آنها به چهل فضيلت حضرت اعتراف كردند.(774)
با اين همه ،گويا مردم با اعتراف بدان امتيازات ،عزمى بر پيروى از امام على عليه السلام نداشتند و خود را ناگزير از پذيرش زمامدارى عثمان مى ديدند.امام كه موقعيت را چنان ديد به آنها گفت : همه شما مى دانيد كه من براى خلافت ، از همه كس شايسته ترم .سوگند به خدا ، مادامى كه امور مسلمانان سامان داشته باشد و در خلافت ديگرى ،به جز بر من ستمى بر كسى وارد نشود ، خلافت را رها مى كنم .(775)
هيچ كس بيش از من ، به دعوت حق و پيوند با خويشان و به احسان و بخشش ، تا بدين اندازه شناخته شده نيست . سخنم را شنيده ، گفتارم را در نظر داشته باشيد. به زودى بعد از اين مجلس ، امر خلافت را مى بينيد كه شمشيرها در آن كشيده و عهد و پيمان ها شكسته خواهد شد ، تا جايى كه بعضى از شما پيشوايان گمراهان و برخى پيرو نادانان مى شويد. (776)
همانا ما را حقى است كه اگر آن را بدهند ، مى گيريم و اگر ندهند ، بر پشت شتران سوار مى شويم ، هر چند اين شب به طول انجامد.
اگر پيامبر صلى الله عليه و آله در اين مورد ستاندن حق خويش با ما عهدى كرده بود ، عهدش را اجرا مى كرديم و تا پاى جان بر سر آن مجادله مى كرديم . (777)
داورى غير منصفانه
از داورى عبدالرحمن بنعوف تا اين زمان صدها سال مى گذرد و همچنان پرسش هايى چند در اين باره بى پاسخ مانده است . از آن نمونه اين كه :
1. به اعتقاد اهل سنت آن صحابيان كه پس از پيامبر(ص ) عهده دار امر جانشينى رسول الله صلى الله عليه و آله شدند در انجام وظايف حكومتى و دينى حق راى و اجتهاد داشتند و كردار ايشان مانند سنت نبوى ، نوعى معيار است و تفاوتى ميان سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و جانشينان وى وجود ندارد تا بتوان خليفه اى را به انجام يا ترك كارى مواخذه كرد ، مگر آن عمل آشكارا بر خلاف قرآن باشد يا اغلب مردم آن را نپسندند ، چنان كه در دوره خليفه سوم رخ داد.بدين سان هرگاه خليفه اى براى خود جانشين تعيين مى كرد كه گويا مطمئن بود كه آن حق را به كسى سپرده است كه داراى مقام اجتهاد است يا با تفويض مقام جانشينى به او ، از اين حق بهره مند مى گردد.بنابراين ،عمر بن خطاب مى دانست كه آن شش تن داراى مقام اجتهادند يا دست كم با اعطاى مقام خلافت به آنان داراى چنين امتيازى مى شوند.در آن صورت به چه سبب عبدالرحمن بنعوف ، على بن ابى طالب عليه السلام را از عمل به اجتهاد خود بازداشت ؟ آيا خليفه على عليه السلام را مجتهد نمى دانست ؟در اى صورت به چه سبب او را عضو شوراى خلافت كرد ؟اگر مجتهد بود چرا عبدالرحمن وى را از عمل به اجتهاد خود بازداشت و عثمان را منع نكرد ؟
2. همه منابع معتبر شيعه و سنى نوشته اند كه خليفه دوم ادعا كرده است كه دو چيز در زمان رسول اكرم (ص )سنت بود كه من از آن دو نهى مى كنم و به جاى آورنده اش را مجازات مى نمايم ...(778)
با اين بيان بايد پذيرفت كه دست كم در عصر خليفه دوم ، دو سنت نبوى ،به بدعت تبديل شد. حال چگونه على بن ابى طالب عليه السلام حق ندارد با تكيه بر اجتهاد خود ،كارى ر خلاف شيوه دو خليفه قبل انجام دهد ولى خلفاى قبل بتوانند به طور علنى با سنت نبوى به مخالفت بر خيزند؟!
3. چرا على بن ابى طالب عليه السلام عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص )را پذيرفت ولى عمل به روش دو خليفه قبل را نپذيرفت ؟مگر روش آن دو بر خلاف كتاب خدا بود ؟
داور ناكام
زمانى كه عبدالرحمن برخلاف سوگند و تعهد خود ،كار را به نفع عثمان پايان برد ، على عليه السلام آن دو را چنين نفرين كرد : اميدوارم خداوند بين شما اختلاف بيندازد. در سال شيوع بيمارى خون دماغ ،عثمان نيز بدين مرض مبتلا شد و نزديك بود بميرد. وى در آستانه مرگ ، بدون حضور مردم ، ضمن تدوين نگاشته اى ،عبدالرحمن بنعوف را جانشين تعيين كرد. عبدالرحمن آن شيوه وصيت را ناجوانمردانه پنداشت و گفت : چطور من او را در حضور مردم خليفه گردانيدم و او حكم جانشينى مرا در پنهانى مى نويسد ! پس از اين تا پايان زندگى از او دورى گزيد و عهد كرد تا زنده است با او سخن نگويد. (779)
روزى كه وى در بستر قرار گرفت ،عثمان به عيادتش آمد و عبدالرحمن از او روى برگردانيد و كلمه اى با وى سخن نگفت (780)
و وصيت كرد خليفه بر جسد وى نماز نگزارد. به مسلمانان نيز سفارش كرد كه پيش از طولانى شدن حكومت عثمان ، جان وى را بستانند.(781)
پيامدهاى وصيت
پس از به نتيجه رسيدن وصيت سياسى عمر بن خطاب ،عثمان به مدت دوازده سال فرمانرواى سرزمين اسلامى شد و چنان كه امام على عليه السلام پيش بينى كرده بود نابسامانى دينى و اجتماعى در همه مناطق اسلامى به اوج رسيد و امام عليه السلام به مدت خلافت عثمان ،از عهده دارى پيشوايى مسلمانان دور ماند. افزون بر اين آثار ، آن وصيت پيامدهاى ديگرى نيز داشت كه در زير به آنها اشاره مى شود.
1. تحريك حس رياست طلبى رقيبان على بن ابى طالب عليه السلام :
روزى كه آن شش تن به شور نشستند جز على عليه السلام و عثمان هيچ يك از نفوذ اجتماعى و سياسى بهره چندانى نداشتند.به همين سبب با انتخاب عثمان هيچ كدامشان در خود قدرت انقلاب و مخالفت نمى ديد. بنابراين ،حكومت عثمان تا سال ها بدون آشوب پيش مى رفت و اگر هم روزى دچار آشفتگى مى شد ، بدى شيوه سياسى عثمان عامل آن شناخته مى شد ، نه قدرت يافتن رقيبان او. پس از عثمان نيز ، آن كه به خلافت دست مى يافت اگر چون عثمان مى انديشيد و رفتار مى كرد - كه با سخاوت هاى بى حد ،رقيبانش را آرام مى نمود - اين رقيبان در جبهه مخالف وى قرار نخواهند گرفت .اما هر گاه كسى مانند على عليه السلام به حكومت رسد كه ادامه دهنده راه عثمان و همفكر او نباشد ، اين افراد سرسخت ترين دشمنان او خواهند گرديد. زيرا آنان هر چند در آغاز خلافت عثمان از شهرت و شكوه اجتماعى بهره اى نداشتند اما در دوره طولانى خلافت عثمان ، مى توانستند قدرت و شهرتى كسب كنند و به مخالفت با على عليه السلام برخيزند ، چنان كه در آغاز خلافت على عليه السلام مشاهده شد.
جز عبدالرحمن بن عوف كه پيش از زمامدارى امام على عليه السلام در گذشت ، شورش طلحه و زبير بر ضد امام در دوره زمامدارى ايشان حاكى از عمق تاثير آن وصيت در روح اين دو واز پيامدهاى زيانبار آن است . سعد بن ابى وقاص نيز كه كمترين امتيازى بر على عليه السلام نداشت از بيعت با آن حضرت امتناع ورزيد و چون ياراى مخالفت نداشت گوشه نشين شد و عاقبت ، فرزندش عمر بن سعد در نينوا فرزند على عليه السلام را كه رقيب پدرش سعد بود به شهادت رساند. در حقيقت آن وصيت به گونه اى طراحى شده بود كه تا سال ها مردم از رهبرى على عليه السلام محروم بمانند و اگر به فرض پس از عثمان نيز على عليه السلام بر سر كار آيد ،داعيه دارانى رياست طلب رقيب وى شوند و كار بر او آرام نگذرد.خليفه دوم مى دانست كه اين افراد به منظور دستيابى به خلافت با يكديگر به مخالفت بر مى خيزند و اگر اين كوشش اختلاف انگيز در زمان عثمان بروز نكند خليفه بعدى از آن نمى رهد.
شك نيست كه جز على عليه السلام و عثمان كه به خلافت رسيد ، آن چهار تن اگر در شورا عضويت نمى يافتند هيچ يك چشم طمع به خلافت نمى دوختند. امتياز عضويت آنها در شورا علاوه بر همرديف سازى آنان با على عليه السلام ،باور شايستگى زمامدارى امت و احساس برترى بر ديگر مسلمانان را در نهاد آنان بيدار ساخت . (782)
اين نكته ، از نظر معاويه نيز دور نبود. او به ابن حصين مى گويد : گمان مى كنى عليت اختلاف مسلمانان و دگرگونى افكار آنها چه بود ؟ وى گفت :كشته شدن عثمان .معاويه گفت : سخن تازه اى نگفتى . وى جواب داد :مبارزه على با تو... يا با طلحه ،زبير و عايشه .معاويه راى او را نپذيرفت و گفت : آنچه اوضاع مسلمانان را دچار آشوب و اختلاف كرد ، شوراى عمر بن خطاب بود. زيرا آن شورا در اختيار شش نفر قرار گرفت . هر كس مايل بود آن را به طرف خود جلب كند و قوم او نيز در انتظار خلافت وى بودند و براى تصاحب كرسى خلافت و مناصب اجتماعى ، گردن فرازى مى كردند. اگر عمر مانند ابوبكر يك نفر را جايگزين خود مى كرد اين اختلاف پديد نمى آمد. (783)
اين نكته افزودنى است كه پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله از ميان مهاجران ،نه امويان به حكومت رسيدند نه هاشميا: جناح ميانى قريش ‍ (تيم و عدى ،كه ابوبكر و عمر نماينده ايشان بودند به قدرت رسيدند. با طرح خليفه دوم ،نماينده بنى اميه نيز به خلافت دست يافت و حال وقت آن بود ديگر طوايف قريش بهره اى از رياست ببرند و نامزد كردن آن چند تن ، اين فرصت طلبى را دامن زد.
2.سامان يابى دودمان بنى اميه :
چنان كه خليفه دوم پيش بينى كرده بود پيشوايى عثمان زمينه ساز فرمانروايى فراگير امويان شد. همه مناصب و مراكز حساس اجتماعى و سياسى در دست امويان قرار گرفت . قدرت و جرات امويان و مرواينان همه در سايه زمامدارى عثمان رشد كرد.آن گاه نيز كه على بن ابى طالب عليه السلام به پيشوايى برگزيده شد ، همه نيروى عظيم فكرى و دينى او صرف مبارزه با كژى هاى پيمان شكنان و گمراهانى شد كه با سماجت بر اهداف زيانبار خود تاكيد داشتند. همانان كه خلفاى پيشين زمينه ساز قدرت و شوكت آنان بودند.
در برخى كتاب ها مى خوانيم :عمر به اعضاى شورا گفت : اگر شما با يكديگر همكارى و خير خواهى داشته باشيد ثمر خلافت را خود و فرزندانتان خواهيد چشيد ، اما چنان كه با يكديگر به حسد و رقابت و دشمنى برخيزيد ، معاوية بن ابى سفيان در حكومت از شما پيشى مى گيرد. معاويه پيوسته مى گفت : به خدا سوگند ،من فقط در سايه منزلتى كه نزد خليفه دوم داشتم ، توانستم بر مردم فرمان برانم .اين جايگاهى است كه وى مرا در آن قرار داده است و از زمانى كه مرا نصب كرد ، عزل ننمود ،در حالى كه هيچ اميرى را به كار نگرفت جز آن كه زمانى بعد به جايش ديگرى را نصب كرد يا به سبب بعضى اعمالش بر او خشم گرفت و او را به نزد خود فرا خواند. اما مرا نه عزل كرد و نه غضب نمود. او همه شامات را به من سپرد و بعد از او عثمان مرا تقويت و تاييد كرد. (784)
فصل نهم : سومين زمامدار ((عثمان بن عفان ))
شخصيت و خانواده عثمان بن عفان
عثمان بن عفان بن ابى العاص بن امية بن عبد شمس بن عبد مناف ، مادرش ‍ اروى دختر كريزبن ربيعه بن حبيب بن عبد شمس بن عبد مناف است . (785 )
در سال ششم بعد از عام الفيل متولد شد. در هنگام رحلت رسول اكرم (ص )57 سال داشت و نزديك به 25 سال پس از پيامبر(ص ) زندگانى كرد. بنابراين ، سن وى در هنگام وفات نزديك به 83 سال بوده است .
او مردى تنومند ، خوش سيما و پر مو بود كه مدت زمانى طولانى به پيشه پارچه فروشى در مكه اشتغال داشت . اهل تسنن او را ذوالنورين لقب داده اند. زيرا دو دختر پيامبر(ص ) رقيه و ام كلثوم رابه همسرى گرفت . اين دو دختر مدت زيادى با عثمان زندگى نكردند. (786)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله در هنگام دفن رقيه ،شوهرش عثمان را از شركت و حضور در دفن وى محروم كرد. (787)
اين كه اين كار به سبب ناخرسندى پيامبر(ص )از رفتار عثمان رخ داده باشد ، در برخى منابع ياد شده است . (788)
عثمان بن عفان داراى هشت همسر بود :رقيه ،ام كلثوم ، فاخته ، ام عمرو ،فاطمه ، ام البنين ،رمله و نائله .رقيه براى او پسرى به نام عبدالله آورد كه در كودكى در گذشت . در شش سالگى اين كودك ، خروسى به چشم او منقار زد و همين امر سبب مرگ وى شد. (789)
پس از او عمرو متولد شد به همين سبب عثمان را ابوعمرو مى گفتند.
فاخته دختر غزوان و نام پسرش عبدالله اصغر است .
ام عمر و دختر جندب دوسى ،و فرزندانش عمرو،خالد،ابان ،عمر و مريم است .
فاطمه دختر وليدبن مغيره مخزومى ،و فرزندانش وليد ، سعيد و ام سعيد است .
ام البنين دختر عيينة بن حصين فزارى ،و پسرش عبدالملك است كه در كودكى در گذشت .
رمله دختر شيبة بن ربيعه و فرزندانش ام عمرو ،عايشه و ام ابان است .
نائله دختر فرافضه كلبى است .گويند سه دختر از او داشت :مريم ،عنبه ،ام البنين يا ام المؤ منين همسر عبدالله بن يزيد بن ابوسفيان .(790)
بدين سان مجموع فرزندان عثمان حدود هجده تن مى باشد.
از ميان رويدادها
حوادث عصر خليفه سوم بسيارى است و از آنجا كه تشريح همه آنها در اين كتاب نمى كنجد از آن همه به ذكر سال و وقايع مهم تر بسنده مى كنيم .
سال 24ق .:در اين سال بيمارى خون دماغ ،كسان زيادى را به كام مرگ فرو برد و خليفه نيز سخت بدان دچار شد ولى جان به سلامت برد.در همين سال خليفه مغيرة بن شعبه را از استاندارى كوفه عزل كرد و سعدبن ابى وقاص را به جاى وى گماشت .سعد يك سال و اندى استاندار كوفه بود.
سال 25ق :سعدبن ابى وقاص از استاندار كوفه عزل شد و به جايش وليد بن عقبه برادر مادرى عثمان نصب گرديد.(791)
خليفه در اين سال به حج رفت .سال 26ق .:در اين سال خليفه با خراب كردن خانه هاى اطراف مسجدالحرام ،مسجد را توسعه داد.وى در همين سال عمرو بن عاص را از استاندارى مصر عزل كرد و به جايش عبدالله بن ابى سرح را به حكومت مصر گماشت .
سال 27ق .:در اين سال مسلمانان به فرماندهى عبدالله بن نافع به خاك اروپا راه پيدا كردند.
سال 28ق :ازدواج عثمان با نائله ،دختر فرافصه مسيحى .گويند وى پيش ار رفاف ،مسلمان شد.
سال 29ق .:عزل ابوموسى اشعرى از استاندارى بصره ،عثمان بن عاص از عمان و بحرين و گماردن عبدالله بن عامر پسر دايى خليفه به حكومت بصره ،عمان ،بحرين ،خليفه عميربن عثمان را هم به حكومت خراسان گماشت .او در مدت حكومتش مناطقى را به زير فرمان در آورد .عبدالله بن عمير عامر ليثى نيز بر سيستان گماشته شد و او نيز تا كابل پيش رفت .(792)
در اين سال ،خليفه مسجد پيامبر(ص )را توسعه داد و درهاى شش گانه آن را به همان وضعى كه در زمان خليفه دوم بود باقى گذاشت ولى در بازسازى و آراستن معمارى مسجد از سنگ هاى نقش دار استفاده كرد.(793)
سال 30ق : عثمان ،وليدبن عقبه را از استاندارى كوفه عزل كرد و به جايش ‍ سعدبن عاص را گماشت .