پس از غروب
تحليل رخدادهاي پس از رحلت پيامبر (ص)

يوسف غلامى

- ۱۱ -


انگيزه انصار
درباره علت اقدام انصار و ترك حمايت از اهل بيت عليه السلام بايد به امورى چند توجه داشت : 1. امروز پس از گذشت چهارده قرن از رويداد سقيفه ، بر پايه آن چه از تاريخ در دست ماست ، نخستين گروهى را كه به گردهمايى براى تعيين جانشين پيامبر اقدام ورزيدند ،انصار مى شناسيم نه مهاجران ،حال آن كه بايد توجه داشت مدرك اصلى بيان آن رويداد ، گفتار خليفه دوم است و چون وى از مهاجران است ، گزارش او در مورد انگيزه انصار چندان پذيرفته نيست . افزون بر اين كه دلايلى نشان مى دهد كه گفتگوى انصار به طور جدى زمانى پيرامون جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت كه مهاجران به مجلس آنها وارد شدند.
از اخبار چنين دانسته مى شود كه منزل سعد بن عباده جنب سقيفه بوده است . زيرا پس از گفتگوهاى آن روز ، او را بر دوش گرفتند و به آرامى به خانه اش بردند.آن چه با موقعيت و روحيه انصار بيشتر سازگار است اين كه احتمالا در آن روز تنى چند از انصار براى عيادت سعد نزد وى رفته باشند و در همان ساعات ، كسى خبر رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله را به وى رسانده و سعد خواسته است ضمن دلجويى از عيادت كنندگان در سقيفه با عده اى از همفكران خود پيرامون مسايل جارى مدينه و آينده اسلام به گفتگو نشيند.بسيار طبيعى است كه در چنين موقعيت سياسى ، هر شخصيت اجتماعى سراسيمه شود و بخواهد پيرامون رخدادهاى گذشته و آينده با عده اى گفتگو كند.
هيچ تاريخ نويسى بدون استدلال به خبر نقل شده از سوى خليفه دوم ،انصار را با تشكيل آن گرد همايى ساده ، به كوشش براى تصاحب خلافت متهم نكرده است . اما از آن جا كه اين واقعه با بيان مخالفان انصار و قهرمانان اصلى سقيفه ترسيم و تشريح شده و وسايل تبليغاتى خلفا آن را ترويج كرده است و روايات مخالف و متناقض ، كنار زده شده است ، آيندگان آن را رويدادى برخاسته از هوس انصار - به ويژه سعد بن عباده - و به انگيزه تصاحب حكومت قلمداد نموده اند. (379)
نمى توان انكار كرد كه يكى از عوامل مهمى كه ملاقات عادى انصار را جلوه سياسى و تشكيلاتى داد ،ورود آن سه مهاجر به جمع انصار بود. آنها صحنه را دگرگون كردند و آن اجتماع را به سمتى كه خود مى خواستند متمايل ساختند و از آن بهره اى بردند كه مى خواستند. آن گاه چنين وانمودند كه نخستين كوشش گران تصاحب خلافت ، انصار بوده اند و مهاجران از ترس ‍ فتنه انگيزى انصار بوده است كه به تعيين خليفه پرداختند. (380 )
در هر حال ، از مسالمت انصار كه به معاونت مهاجران راضى شدند ،دانسته مى شود كه آنها در اجتماع نخست خود چندان بر تصاحب خلافت تصميم نداشتند. برخى پژوهشگران نوشته اند : انصار با احتمال فرو پاشى جامعه سياسى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بنا كرده بود ، با تجمع خود مى خواستند قدرت را به دست گيرند.آنها مى پنداشتند كه مهاجران ، دليل موجهى براى اقامت در مدينه ندارند و به شهر خود مكه باز خواهند گشت . آنهايى كه مايل باشند در مدينه بمانند احتمالا حكومت انصار را خواهند پذيرفت . (381)
2. گذشته از اين تحليل ها ،چنان كه قبل از اين اشاره كرديم ،تنى چند از شركت كنندگان در گردهمايى سقيفه كه بيشتر به طايفه اوس وابسته بودند ، هدفشان از شركت در آن انجمن ، ارائه طرحى براى جلوگيرى از به حكومت رسيدن على بن ابى طالب عليه السلام بود. اسيد بن حضير ، سركرده طايفه اوس ، از همينان است . او هر چند در جبهه انصار بود ، با موضع گيرى آينده اش نشان داد كه يار پنهانى مهاجران رياست طلب و دشمن اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله است . وى از نخستين بيعت كنندگان با خليفه اول و از كسانى است كه براى بيعت ستاندن از على بن ابى طالب عليه السلام و ديگر هاشميان ،به سمت خانه بانو فاطمه زهرا عليه السلام شتافت .
جز اين جند تن ،كه همانند جاسوسان دو جانبه عمل مى كردند ،افراد سست اعتقاد و آنها كه هواى رياست در سر داشتند ، به سبب حسادت يا رقابت ، با زمامدارى على عليه السلام چندان موافق نبودند.بعضى نيز به دلايلى كه ياد خواهيم كرد ،با او مخالف بودند.
غير از اينان ، بقيه به منظور جلوگيرى از به قدرت رسيدن مهاجران ، به سقيفه شتافتند ،نه به قصد بى توجهى به گفتارهاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله در جانبدارى از دامادش . جز اين كه از همين عده ، برخى با اعتقاد و ارادت به على بن ابى طالب عليه السلام ،به حكومت رسيدن آن حضرت را در حقيقت نخستين گام براى حكومت آينده مهاجران شناختند.انصار اگر چه دانش و تجربه سياسى نداشتند ،تا اين اندازه درك مى كردند كه قدرت طلبان نخواهند گذاشت حكومت فرد برگزيده اهل بيت عليه السلام دوام يابد. دير يا زود نظام عادلانه اى كه خواسته ايشان است برچيده مى گردد و افرادى به قدرت دست مى يابند كه نه براى دين ارزشى قائل اند و نه براى گروه انصار. حركت هاى مرموز عده اى از مهاجران ، از غدير تا مدينه ، نيز سر پيچى از شركت در لشكر اسامه و رفتارهايى ديگر ، از نگاه انصار دور نبود و به پيش بينى آنها ، حكومت به داماد پيامبر صلى الله عليه و آله ، على بن ابى طالب عليه السلام نمى رسيد.
پس از ماجراى جلوگيرى از نوشتن وصيت پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله بيشتر افراد متوجه شدند كه موضوع مخالفت با زمامدارى على بن ابى طالب عليه السلام واقعا جدى است . زيرا مى پنداشتند آنها كه در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله چنين جسورانه بر دشمنى على عليه السلام اصرار مى ورزند ،بى شك در نبود ايشان بهتر و بيشتر بر ضديت با او تاكيد خواهند نمود.آن رفتار در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله همه را مبهوت ساخته بود و كسانى را كه تا آن زمان معلوم نبود از چه كسى حمايت مى كنند و به دنبال چه هدفى هستند ،به يكديگر و به مردم شناسانده و آشكار شد كه جمعيتى همدست بر آنند كه به طور جدى ،به مخالفت با اهل بيت برخيزند.
3. از گفتگوهاى مهاجر و انصار در سقيفه ، به خوبى بر مى آيد كه انصار نسبت به مهاجران بسيار نرمخو و مسالمت جو بودند و از همين رو چون سخن پيشوايى به ميان آمد حاضر شدند خلافت را با شركت مهاجران عهده دار شوند.آنها خلافت و پيشوايى را براى سلطه بر مقدرات و شئون مسلمانان دنبال نمى كردند و بيشتر منظورشان پيشگيرى از زيان و صدمه اى بود كه با حكمرانى مهاجران ممكن بود برايشان پديد آيد.
4. بيم و هراس انصار از مهاجران ،علتى چند داشت كه يكى بر گرفته از هشدارهاى رسول اكر.صلى الله عليه و آله بود.بيان عامل ريشه دار اين كه :در پى جنگ هاى هشت ساله پيامبر صلى الله عليه و آله با مشركان ، قريش ‍ از مردم مدينه ضربات سهمگينى تحمل كرده بودند.پيشتر از اينها نيز ، موضوع پيمان عقبه دوم كه انصار پذيرفتند از پيامبر صلى الله عليه و آله و اسلام دفاع كنند ،عامل كينه مكيان نسبت به اهالى مدينه بود.زيرا پس از اين پيمان بود كه هجرت مسلمانان آغاز شد و مدينه مركز حكومت اسلامى گرديد.انصار با استقبال از پيامبر صلى الله عليه و آله كسى را يارى و حمايت مى كردند كه عرب را به سختى خفت داده و آرامش را از ايشان ربوده بود.بدان حد از او خشمگين بودند كه براى كشتن وى دندان به هم مى ساييدند!
پيوسته مكيان مهاجر و غير مهاجر ،نسبت به انصار در پى به دست آوردن فرصت مناسب براى فرونشاندن كينه خود بودند ،كه در دوران حيات پيامبر صلى الله عليه و آله زمينه آ:فراهم نشده بود.از اين رو انصار اوس و خزرج همواره از روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله نباشد و مكيان بخواهند انتقام گذشته را بگيرند در هراس به سر مى برند. آنها فرياد سعد بن عباده را كه در روز فتح مكه مى گفت امروز روز انتقام است . هنوز از ياد نبرده بودند.براى انصار روشن بود كه دير يا زود روساى قبايل مكه از آنها انتقام خواهند كشيد. اين هراس ،حباب بن منذر را در سقيفه واداشت تا به مهاجران بگويد : از اين بيمناكم كه اگر اين امر در دستان شما محكم شود ، به سبب كينه هاى گذشته ،با ما نبرد و ستيزه كنيد. (382)
او چون از سقيفه بيرون مى آيد به همراهانش مى گويد : روزى به آن چه گفتم ،خواهيد رسيد. به خدا سوگند ،گويا مى بينم فرزندان شما بر در خانه هاى آنان دست نياز دراز كرده ،آنان از دادن جرعه اى آب به شما خوددارى مى ورزند. ابوبكر پاسخ مى دهد : آيا از ما چنين هراسناكيد ؟ حباب پاسخ مى دهد : نه ... از تو هرگز ، ليكن از كسى كه پس از تو روى كار خواهد آمد ، آرى .(383)
ابن قتيبه مى نويسد : در آن مجلس ، حباب به ابوبكر گفت :پس از تو كسى خواهد آمد كه طعم ستم را به ما بچشاند.(384)
ابن ابى الحديد مى نويسد : رويدادهاى آينده ،فراست حباب را به اثبات رساند.آن گاه كه بنى اميه به زمامدارى دست يافتند ،در حمله به مدينه رخداد حره به كردارى دست يازيدند كه آدمى از بيان آن شرم مى كند.(385)
پس از آن كه انصار دانستند موضوع خلافت به زودى از جايگاه اصلى خويش خارج خواهد شد و كسانى به آن دست مى يابند كه نه تنها امتيازى بر انصار ندارند ،بلكه پس از رياست خود ، طومار انصار را بر خواهند چيد ، درنگ را سزاوار نديدند و شتاب زده با تشكيل گردهمايى ، در پى دور ساختن مخالفان خود از عهده دارى خلافت برآمدند ،هر چند جلسه آنان به رقيبانشان بيشتر كمك كرد.
گذشته از اين همه ، موضوعى دلگرم كننده ،وجدان مضطرب ايشان را آرام مى ساخت . آنها چون به نقش گذشته خود در نفوذ و گسترش اسلام مى انديشيدند ، منصب خلافت را به منزله پاداش زحمات خويش ‍ مى دانستند و با توجه به اين امر ، خويشتن را خطا كار نمى شناختند.به اعتقاد ما اين بهانه ،براى دفع نكوهش وجدان چندان بى پايه نبود ، اما حقيقت آن است كه اگر ايشان شتاب نمى كردند و همگان بر طبق فرمان رسول اكرم (ص )عمل مى كردند هيچ گونه اتفاقى رخ نمى داد و سعادت و امنيت همه تامين مى شد.(386)
علامه مظفر در اين باره مى نويسد :
اين عوامل گاهى افرادى را كه داراى روحيه عادى هستند قانع مى سازد كه تمايلات خود را اجرا كنند.... معتقد شوند آن چه خواسته هاى آنها ، بر اثر يورش تاثير عاطفه ،بدآنهاالهام كرده ،صحيح و درست است و موجب مى شود كه چشم ،روشن ترين نور حقى را كه در راه هدايت اين خواسته و هواها مى تابد و آن دليلى را كه حاكى از نادرستى و فساد الهام نفسانى در جهت تمايلات خويش است ، نبيند.(387)
هشدار پيامبر صلى الله عليه و آله به انصار
جز آن چه گذشت ، پيش گويى هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت به آينده انصار ، عامل مهمى در هراس آنان از مهاجران به شمار مى رود ، ولى آن پيش گويى بدان انگيزه فرمود نشده بود كه ايشان را به تشكيل انجمن سقيفه وا دارد.گزيده آن چه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله درباره ايشان فرموده بود چنين است :
به زودى بعد از من كنار زده مى شويد و ديگران خود را بر شما مقدم مى دارند.از غنايم جنگى ، رياست و حكومت محرومتان مى كنند.صبر كنيد تا در روز قيامت كنار حوض كوثر بر من وارد شويد. (388)
تثبيت حكومت نخستين حكمران
حقيقت آن است كه ميان سكوت مردم در روزهاى نخست بر پايى سقيفه و زمان هاى بعدتر ،اندكى تفاوت است . در روزهاى نخست ، افزون بر عواملى كه بر شمرديم عامل رعب و وحشت مردم را نبايد از يابد برد.از آن هنگام كه در زمان حيات پيغمبر صلى الله عليه و آله حضرتش خود نتوانست جلو جسارت برخى را بگيرد ، تا آن زمان كه كسى با شمشير آخته ، مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله را انكار كرد و سپس نيز با هجوم بنى اسلم ، بيعت با خليفه قطعى گرديد ،مردم جز نهيب و سايه شمشير نديدند.آشكارا مخالفان حكومت ،به انزوا رانده شدند و منزلت شريف ترين افراد به هيچ انگاشته گرديد. در آن صورت هر كس از مردم عادى ،جان خويش را اندكى دوست داشت ، برايش عاقلانه تر اين بود كه دم فرو بندد.
بر پايه آن چه پيشتر نگاشتيم ،رويدادهاى پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در كتاب هاى تاريخ ، اغلب دستخوش حذف ، تحريف و دگرگونى قرار گرفته و گرايش ها ، اعتقادات مذهبى و حاكميت سياسى ، تاريخ نگاران را به نادرست نويسى وادار ساخته است . اينان در ترسيم و تحليل افكار عمومى جامعه آن روز مى نويسند :عملكرد مردم نشان مى دهد كه على بن ابى طالب در افكار توده ها ، پايگاه مستحكمى نداشته و محبوبيت ديگران ، آنان را بر على برترى داده است !
گذشته از هر تحليل تاريخى ، يك نكته در رد اين عقيده كافى است كه در جنگ ميان خليفه اول و شورشيان ، تا موافقت على بن ابى طالب عليه السلام جلب نشد ، كسى به حمايت از حكومت به نبرد با شورشيان نپرداخت . (389)
بلاذرى مى نويسد : مردم زمانى دسته دسته براى مبارزه با شورشيان راهى شدند كه على به ناچار با ابوبكر بيعت كرد.(390)
در همان اوان ،كسانى مانند مالك بن نويره كه در برابر حكومت ايستادگى كردند ،كشته شدند و فردى مانند فجائه در مصلاى مدينه زنده سوزانده شد.اين آدم سوزى آن چنان وحشتناك و رسوا كننده بود كه ابوبكر در اواخر عمرش مى گفت : اى كاش فجائه را نمى سوزاند. (391)
حباب بن منذر ، مجاهد نامى بدر را كشتند و مخفيانه جنازه او را دفن كردند.(392)
اين همه ،در آستانه زمامدارى خليفه اول رخ داد. در زمانى بعدتر ، عواملى چند ، كار مخالفت با حكومت را سخت تر كرد كه بعضى جنبه سياسى - نظامى و برخى از درون مايه اعتقادى و فرهنگى با جامعه شناختى بهره داشت .
عوامل اعتقادى ،فرهنگى و...
الف ) شكيبايى و سكوت خاندان رسالت :با گذشت زمان براى مردم و شيعيان و آزادى خواهان معلوم شد كه على بن ابى طالب عليه السلام تصميم بر انقلاب ندارد و به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله صبر پيشه ساخته است و روساى قبايل نيز تطميع يا تهديد شده اند. اين امور پايه حكومت را مستحكم تر ، گستاخى هوا خواهان حكومت و دولمتردان را افزون تر و مخالفت را دشوارتر نمود.
ب ) تزوير با حديث : هر چند گفتارهاى روشنگرانه رسول اكرم صلى الله عليه و آله تا حدود زيادى حقايق ناپيداى آينده را معلوم مى ساخت ، دست سياست توانست با جعل احاديثى چند مردم را با حكومتيان همراه سازد.اينك در كتب مختلف حديث اهل تسنن صدها خبر را مى توان يافت كه از سوى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به مردم سفارش شده است تا پيوسته فرمانبردار حكومت ها باشند ، هر چند زمامدار آن ستم پيشه باشد.
در حديث معروف عرفجه مى خوانيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : به زودى پس از رحلت من وقايعى ... پيش خواهد آمد كه در آن زمان هر كس خواست اجتماع امت مسلمانان را ، در حالى كه با هم موافق و متحدند ، به تفرقه كشد ، با شمشير او را بزنيد ،هر كه مى خواهد باشد. (393)
اين اخبار ، به ضميمه اخبار مشابه آن ، در پى تفهيم آن است كه هر گاه مسلمانان بر طريق باطل نيز متحد باشند و فردى هدايتگر مى كوشد آنها را به راه راست هدايت كند بايد او را كشت ، نه آن كه پيروى اش كرد.
ج ) حفط موقعيت رفاهى : صحابيانى كه به تطميع يا تهديد هوا خواه حكومت شدند اغلب همان صحرانشينان ديروز جزيزة العرب بودند كه سال ها در آرزوى نوشيدن جرعه اى آب گوارا و سير شدن شكم از نان ، بر سر مى بردند.اينان در زمان خليفه دوم ، با حكم او فرمانرواى شهرهاى آباد و باغ ها و زمين هاى حاصلخيز نواحى اطراف و مالك زنان و كنيزان زيبا مى شدند و آن چه اين همه را بدون رنج ، ارزانى ايشان مى كرد ت كوشش ‍ براى جلب رضايت خليفه بود (394)
و اين امر با جانبدارى از على بن ابى طالب عليه السلام ناممكن مى نمود و بر پايه همين معيار بود كه هر گاه فردى در حمايت از على عليه السلام به مخالفت جدى با حكومت مى پرداخت نه فقط از آن مزايا بى بهره مى گشت ،نامش از ديوان بيت المال حذف و حقوق او قطع مى گرديد.رفته رفته مردم نيز دريافتند كه حمايت از خاندان رسالت و ستيز با خليفه نه فقط نتيجه بخش نيست ، زندگى عادى آنان را هم فلج مى كند. پس بهترين كار سكوت و صبر ، بلكه همراهى با حكومت است .
جوهرى مى نويسد : چون كار بيعت با ابوبكر استوار شد ، او براى زنان مهاجر و انصار مبالغى پول فرستاد و سهم زنى از بنى عدى بن نجار را به زيد بن ثابت سپرد كه به وى برساند. چون زيد سهم او را داد ، زن پرسيد : اين چيست ؟ زيد گفت : از سهامى است كه خليفه ميان زنان قسمت كرده است . زن گفت : مى خواهيد دين مرا به وسيله رشوه از من بستانيد ! به خدا سوگند ،از او چيزى نخواهم پذيرفت و آن سهميه را به وى باز گردانيد. (395)
د) شيوه زندگى خليفه :از آن جا كه مردم معاصر با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به زندگى ساده خو كرده و از ساده زيستى پيشواى خود خرسند بودند ، اين ويژگى را از مهم ترين معيارهاى زمامدارى مى شناختند.اگر فردى در بهره ورى از دنيا ، زهد و قناعت پيشه مى ساخت و غذاى ناملايم مى خورد و لباس خشن مى پوشيد ،هر چند ديگر معيارهاى رهبرى را نمى داشت ، براى زمامدارى ، شايسته شناخته مى شد. اگر چه على بن ابى طالب عليه السلام اين ويژگى را در مرتبه اى والا دارا بود ، به موجب عواملى كه پيشتر بر شمرديم ، چندان به جلب رضايت عمومى توفيق نيافت و ديگران به دارا بودن كمى از اين امتياز ، حكومت را تصاحب كردند.
دو خليفه نخست ، ابوبكر و عمر ،آن امتياز را كه مردم مى خواستند ، دارا بودند.يكى از محققان اهل سنت در اين باره مى نويسد :
چون دنيا به آنان ابوبكر و عمر روى آورد اموال را ميان مردم تقسيم كردند و خود را به آن آلوده نساختند. همين امر دل هاى مردم را به ايشان متمايل و گمان آنان را خوشبين نمود و كسانى كه نسبت به ايشان كمترين شبه اى در دل داشتند ،با خود گفتند :اگر اينان براى دستيابى خواسته هاى نفسانى خويش بودند كه با دستورهاى رسول اكرم مخالفت مى ورزيدند ، مى بايست آن گاه كه به حكومت رسيدند به دنيا روى مى آوردند و اموالى ،ويژه خود مى ساختند. چگونه ممكن است آنها هم دستور پيامبر را و هم لذت دنيا را ترك نمايند !
همين امر سبب شدكه در كار آنان براى كسى شك و ترديد باقى نماند و اغلب ،حكومت آنها را روا بدانند و كردارشان را تاييد كنند.مردم از نكته اى بسيار مهم غافل بودند. آنها لذت رياست را از ياد بردند و ندانستند كه هر گاه كسى همتى بزرگ در انديشه داشته باشد از لذت خورد و خوراك و زن و مال مى گذرد.
علت آن كه مردم دو خليفه نخست را محبوب مى داشتند و بر سومى شوريدند و او را كشتند ،همين نكته بود كه عثمان بر خلاف آن دو ،به دنيا بسيار توجه كرد و خود و خاندانش را در تصاحب اموال ، بر مردم مقدم داشت .اگر او نيز چون آن دو نفر عمل مى كرد و خانواده خود را از دستيابى بر اموال باز مى داشت و آن را در ميان مردم توزيع مى كرد ، هرگز كسى بر او خرده نمى گرفت ،هر چند قبله را از كعبه به جانب بيت المقدس تغيير مى داد. چه بسا اگر يكى از نمازهاى پنج گانه را حذف مى كرد و به چهار نماز بسنده مى كرد كسى از او انتقاد نمى نمود.(396)
افزون بر اين ،مردم پيشوايى مى خواستند كه فاميل خود را بر مردم چيره نسازد و رفاه مندشان لبريز نكند ،اما بر مردم نيز چندان سخت نگيرد و بر رفاه نكوهششان ننمايد ،و على بن ابى طالب چنين كسى نبود.
مردم اگر چه مراتب فضل و پرهيزكارى و دانش على را نمى شناختند ،اين نكته را هم خوب مى دانستند كه او ميان عرب و عجم تفاوتى نمى نهد و از كمترين گناه در نمى گذرد و هيچ حدى را تعطيل نمى كند و از تهديد كسى نمى هراسد و جز به معيارها و امتيازات الهى توجهى ندارد.از اين رو ،پذيرفتن زمامدارى او را دشوار مى ديدند ،چنان كه همسرش فاطمه عليه السلام در اين باره مى فرمايد :علت اين كه على بن ابى طالب ار از حقش ‍ محروم و خلافت را از وى دور ساختند ، ترس آنان از شدت سختى اش در راه حق و قدرت شمشير و بى پروايى او در راه خدا بود.(397)
تا آن زمان ،مسلمانان چندان تجربه سياسى و اجتماعى نداشتند تا دريابند كه زمامدارشان مى بايست چگونه باشد و اگر ناآزموده ، ناپرهيزكار و نا آشنا به احكام دين باشد تا چه حد ممكن است دين و پيران آن را تباه سازد و بر انحراف آيندگان بيفزايد و مسير دين را به كجى سوق دهد.
عامل جامعه شناختى
الف ) در رويدادهاى اجتماعى ، گاه موقعيت سياسى افراد چنان دستخوش ‍ تغيير مى شود كه فردى با دارا بودن همه امتيازات ،منزوى مى شود و ديگرى بدون كمترين لياقت ، بر جايگاه وى تكيه مى زند.در آن اوضاع ،گاه حتى دوستان نيز از پيرامون فرد پراكنده مى شوند و دست از حمايت او بر مى دارند.
پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله به موجب عوامل مختلف ،چون روزگار ، از خاندان رسالت روگراند ، بيشتر مردم به تبعيت از فضاى سياسى ، دست از حمايت ايشان برداشتند و بى تفاوتى پيش گرفتند.اين وضع تا زمان زمادارى على بن ابى طالب عليه السلام نيز باقى بود.
ب ) پس از تثبيت حكومت خليفه اول و تاييد روساى قبايل ، ديگر سهمى براى اظهار نظر تازه مسلمانان نماند تا به مخالفت با حكومت برخيزند.آنها نمى دانستند پيش از اين ،بر مسلمانان چه گذشته است . وسايل حمل و نقل و ارتباطات نيز در آن دوران ، بسيار ساده و ابتدايى بود. از سوى ديگر مى پنداشتند كه اهل مدينه با پيامبر صلى الله عليه و آله مى زيسته اند ،پس ‍ بدون شك ، به احكام نوينى كه در هر ساعت و روز ، با وحى پديد مى آمد ، آشنايند و بدان دستيابى دارند. از آن گذشته ، براى رئيس يك قبيله ،كه از پايتخت دور است ،تفاوت ندارد كه چه كسى بر مسند خلافت است ! آن چه براى او اهميت دارد اين است كه رياست عشيره خود را عهده دار باشد و كسى در اين امر با او مخالفت نكند.
عامل سياسى - نظامى
از زمره عواملى كه زمينه ساز تثبيت حكومت خليفه اول شد ،طغيان قبايل عليه حكومت وى در مدينه بود.آن سركشى ها ، به هر انگيزه بود ، از يك نظر براى حكومت مركزى مدينه ، نتيجه بدى نداشت ،چه آن كه درگيرى خليفه اول با آنان ، آگاهانه ، يا نا آگاهانه به آرامش دشمنى ها و تشنجات داخلى انجاميد و اختلافات عقيدتى را ، به بهانه اتحاد براى نبرد با دشمن مشترك ، به فراموشى سپرد. اين امر حتى خاندان رسالت را نيز به مماشات با نظام حاكم ناچار ساخت .(398)
فصل ششم : حكمت شكيبايى امام على بن ابى طالب عليه السلام
بيعت امام على عليه السلام
با تثبيت حكومت ابوبكر ، بيعت گيرى از مخالفان به شدت دنبال شد. اما داماد و پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله ، على بن ابى طالب عليه السلام ، تا همسرش فاطمه عليه السلام زنده بود با خليفه بيعت نكرد و محققان اهل تسنن و تشيع عقيده مندند كه آن بيعت نيز سرانجام با رضايت خاطر ، صورت نپذيرفته است . پس از شهادت دختر گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله ، چون حكومتيان همسر او را ديگر بار به بيعت فرا خواندند ،ايشان در حضور گروهى از حاميان خود به سخنرانى پرداخت و پس از بيان ويژگى هاى خود و خويشاوندى اش با پيامبر صلى الله عليه و آله در روز بعد دفن همسرش ، با خليفه ،ابوبكر بنابى قحافه ،بيعت كرد. (399)
تا قبل از اين روز ، هيچ يك از شيعيان او و بنى هاشم با ابوبكر بيعت نكرده بودند.(400)
بدين سان تا سال 35 هجرى حدود 25 سال على بن ابى طالب عليه السلام از صحنه فعاليت هاى رسمى سياسى و اجتماعى كنار بود ، اما به موجب دلايلى كه بر خواهيم شمرد ، در اين مدت از هر حركت ستيزه جويانه و انقلابى بر ضد حكومت ، دورى جست و حتى از شورش ديگران عليه حكومت نوپاى اسلامى ، جلوگيرى مى كرد.
حال پرسش اين است :
1. آيا اين حقيقت دارد كه در روزهاى آغازين حكومت ابوبكر ، داماد پيامبر صلى الله عليه و آله ،على بن ابى طالب عليه السلام با نهايت خشونت و بى احترامى ،از خانه به مسجد فراخوانده و به بيعت اجبار شده است ؟
2. آيا على بن ابى طالب عليه السلام در روز تشكيل سقيفه و هفته پس از آن و زمان هاى بعدتر ، مردم را به ياد غدير و منزلت خود نزد پيامبر صلى الله عليه و آله ،هشيار نساخت ؟ اگر وى خود را جانشين بر حق پيامبر صلى الله عليه و آله مى دانست و رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره جانشينى او چيزى فرموده بود ، چرا آرام نشست تا ديگران حق او را غصب كنند ؟(401)
با آن كه بيشتر محققان شيعه و سنى بيعت گيرى از على بن ابى طالب عليه السلام را به زور و با خشونت و بى احترامى ياد كرده اند ،برخى نويسندگان ما از شدت ناباورى مى نويسند :
بعضى ساده لوحان كوشيده اند براى نشان دادن مظلوميت على عليه السلام به اين مسايل متوسلب شوند ،يعنى كشيدن وى و عمامه به گردن او پيچيدن و در كوچه ها گرداندن !... نمايان مظلوميت على عليه السلام در اين قالب ، نه تنها معقول نيست ،بلكه موجب تخريب شخصيت حقيقى على عليه السلام است .محال به نظر مى رسد كه توانسته باشند وى را بدين نحو به زور به سمت مسجد كشانيده و با چنين شدتى با او برخورد كرده باشند.
اين گونه سند سازان اين اندازه هم نينديشيده اند كه حكومت نوپاى پيامبر صلى الله عليه و آله ، با آن همه معضلات و گرفتارى ها ،در اين برهه حساس ‍ ، قبل از هر چيز نيازمند ثبات و جذب مخالفان و افكار عامه است و به طور قطع ، از نظر سياسى ، نظامى و امنيتى ، نه تنها قدرت دست زدن و متوسل شدن به چنين خشونيت براى آنان ميسر نيست و امرى محال است ،بلكه به هيچ وجه نيز به صلاحشان نخواهد بود !(402)
شايد بتوان چنين گفت كه چون على عليه السلام در مقابل جان حاميانش ‍ در منزل فاطمه عليه السلام احساس مسئوليت مى كرده ، براى نجات جان ديگران و جلوگيرى از آسيب رسيدن به يارانش ،با مامورين خليفه همراه شده ، به نزد او رفته است . (403)
با اين تحليل چنين به نظر مى رسد كه گويا ماموران حكومت ، با سلام و شاد باش ، على عليه السلام را به مسجد برده و در آنجا نيز با شيرينى و ميوه از او پذيرايى كرده اند !اگر بيعت گيرى از على بن ابى طالب عليه السلام مسالمت جويانه ترسيم و تحليل شود ، به ناچار بايد موضوع وارد شدن به خانه حضرت فاطمه عليه السلام و به شهادت رسيدن طفل آن حضرت از اساس ‍ ،انكار گردد ،حال آن كه بر پايه مطالبى كه پس از اين از مدارك اهل تسنن ارائه خواهيم كرد ، آن موضوع از امور مسلم تاريخ اسلام است .
ما چگونگى بيعت گرفتن از على بن ابى طالب عليه السلام را خفت بار ترسيم نمى كنيم و نمى گوييم كه او را با عمامه پيچيده به دور گردن ،در كوچه ها گردانده اند ، ولى بر پايه مدارك معتبر و پذيرفته نزد شيعه و سنى ، آن بيعت گيرى را با توسل به زور و خشونت مى دانيم . (404)
معاوية بن ابى سفيان كه بى انصاف تر از او در تاريخ كمتر شناخته شده است ، در نامه اش به امام على بن ابى طالب عليه السلام مى نويسد : دستگاه خلافت ، تو را همانند شتر سركشى كه به بند شده باشد ، كشان كشان براى بيعت سوق داد.(405)