پندهاى حكيمانه جلد ۳

علامه حسن حسن زاده آملى

- ۲ -


41 - مراقبت قوى ، مكاشفه زلال
از خاطرم نمى رود كه مرحوم علامه طباطبايى وقتى به من فرمود: (( آقا من هر روز مراقبتم قوى تر است شب مشاهدات من ، مكاشفات من زلالتر است ، صافى تر است . هر چه روز مراقبت شريف تر باشد، شب مكاشفات زلال تر و صافى تر است (47) . ))
42- وظيفه مؤ منين
خداوند متعال فرمود:
قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا
(اى رسول !) بگو به امت كه : من مانند شما بشرى هستم (دعوى احاطه به جهانهاى نامنتاهى و كليه كلمات الهى نكنم )، تنها فرق من با شما اين است كه به من وحى مى رسد كه خداى شما خداى يكتا است و هر كس به لقاى (رحمت ) او اميدوار است بايد نيكوكار شود و هرگز در پرستش ‍ خدا، احدى را با او شريك نگرداند. (48) ))
43- كمال علم
امير المومنين على (عليه السلام ) فرمود:
(( لن يحرز العلم الا من يطيل درسه (49) ))
هرگز به حد كمال علمى نمى رسد مگر كسى كه طول مدت به كار آن علم پردازد و ادامه فكر و نظر و بحث در آن علم دهد. ))
44- زياد سخن مگوييد
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: حضرت مسيح - على نبينا و آله و عليه السلام - مى فرمودند:
(( در غير ياد خدا، زياد سخن مگوييد؛ زيرا كسانى كه در غير ياد خدا زياد سخن مى گويند، قسى القلب و سخت دل مى شوند، گر چه خودشان ندانند. (50)
45- حكمت مرگ
از افادات متاءله سبزوارى در شرح دعاى صباح اين است كه : مرگ و فنا از لوازم حركت جبلى و توجه غريزى همه به سوى خداست (( و لكل وجهه هو موليها؛ (51) )) پس هركس رويى دارد كه او مولى بر آن است )) ، (( و ما من دابه الا هو اخذ بناصيتها؛ و هيچ جنبنده اى نيست مگر خدا پيشانى آن را در دست دارد. (52) ))
46- دو بال پرواز انسان
بنابر تعبير متاله سبزوارى مرحوم حاجى در اسرار الحكم كه مى فرمايد: (( عرفان نظرى و عرفان عمل به منزله دو بال انسانند كه انسان بايد با اين دو بال پرواز كند و اوج بگيرد )) هر دو جهت مهم عرفان نظرى و عرفان عملى مكمل يكديگرند و جناب علامه با داشتن اين دو بال ، دارا و متنعم بود آن هم دو بال صحيح و سالم هم در عرفان نظرى و هم در عرفان عملى قوى و داراى دو بال كذايى طيران بود. خداوند درجاتش را متعالى بفرمايد (53) .
47- از رحمت خدا نااميد مباشيد
و الذين كفروا بايات الله ولقائه اولئك يئسوا من رحمتى و اولئك لهم عذاب اليم و آنان كه با آيات خدا و شهود لقاى او كافر شدند، آنان از رحمت من نااميدند و سخت به عذاب دردناك گرفتار خواهند شد (54) . ))
48- پاك ترين سلوك
بهترين حركات نماز، و بهترين سكنات روزه است . بالاترين نيكى صدقه است ، و پاك ترين سلوك ، صبر و باطل ترين سعى ، ريا است . و نفس از بدن خلاصى نمى يابد، به حالى منتقل نمى گردد، مادامى كه متوجه قيل و قال و مناقشه و جدال است .
49- محاسبه اعمال
امام كاظم (عليه السلام ) مى فرمايد: ليس منا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم فان عمل حسنا استزاد الله و ان عمل سيئا استغفر الله منه و تاب اليه كسى كه در هر شبانه روز اعمالش را محاسبه نكند از ما نيست ، به اين صورت كه حساب كند در طى دور، اگر كار نيكى انجام داده بود، از خدا فزونى آن را بطلبد و اگر گناهى مرتكب شده بود استغفار كند و از آن توبه نمايد. (اصول كافى ، ج 2، ص 453)
50- هراس از خود
خداى تعالى فرمودند: (( قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقيكم ؛ هر كس از مرگ بهراسد در حقيقت از خود مى هراسد (55) ))
51- نياز حوزه به تفسير قرآن
استاد طباطبائى مى فرمايد: من چون ديدم حوزه احتياج به آگاهى به قرآن دارد، شروع كردم به تفسير قرآن و ديديم فقه و اصول را ديگران دارند مى گويند ما گفتيم به كارى مشغول بشويم كه آن نيست (56) .
52- از خدا يارى بخواهيد
و استعينوا بالصبر و الصلوه و انها لكبيره الا على الخاشعين # الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم و انهم اليه راجعون از خداوند باصبر و نماز يارى جوييد، كه نماز در دين امرى بزرگ و دشوار است ، مگر براى خدا پرستان ؛ آنان كه مى دانند در پيشگاه خدا حاضر خواهند شد و بازگشتشان به سوى او خواهد بود (57) .
53- عملى در تهذيب نفس
(( شايسته است بر تو كه از معاشرات هاى خالى از تعليم با مردم بكاهى ، به ويژه با ثروتمندان و مترفين و دنيا خواهان ، بايد آنچه را كه آخرت را از ياد تو مى برد و ميل و رغبت به دنيا را در تو ايجاد مى كند، رها كنى ، و با صالحان و پارسايان و اهل عبادت همراه گردى ؛ زيرا اين عمل به طور كلى در تهذيب نفس موثر است (58) ))
54- حسابرسى دقيق
اى ابوذر! انسان جزء متقين نخواهد بود، مگر اين كه هر روز، خودش را با دقتى بيشتر، از محاسبه شريك مالى اش محاسبه كند و بداند اين غذا از كجا آمده است ؟ اين مايع نوشيدنى از چه راهى تهيه شده است و اين لباس كه پوشيده چگونه به دست آمده است ؟ آيا از مال حلال است يا حرام ؟ (59)
55- تفاوت روح و نفس
اولين تفاوت اين است كه روح جسم است و نفس لاجسم .
اين كه روح در بدن جاى مى گيرد به خلاف نفس ، اين بدان معنا است كه بدن نمى تواند ظرف براى نفس باشد.
روح وقتى از بدن مفارقت كند باطل مى شود اما نفس به هنگام مفارقت ، اعمال او در بدن باطل مى شود و خود فى ذاته باطل نمى گردد.
نفس به توسط روح ، بدن را به حركت در آورده و حيات را به او مى رساند و اما روح اين كار را بدون واسطه انجام مى دهد.
نفس بدن را به حركت درآورده و حس و حيات را به او مى رساند به طورى كه نفس اولين علت براى آن است و اما روح به نحو علت ثانى ، اين كار را انجام مى دهد.
پس روح براى حيات انسان و براى حركت و ساير افعال او، علت قريب ، و نفس ، علت بعيد آن است .
بدن انسان چون مركب است از يك سلسله اجزاى سخت مثل استخوان ها و غضروفها و اعصاب و عروق و مانند آن و يك سلسله رطوبات ، چون خون و بلغم و سودا و صفرا؛ و از روحى كه در حفره هاى مغز و شريانات و اعصاب قرار دارد، و چون روح در ميان اين اجزا از همه دقيقتر و لطيف تر و خالص تر است ، افعال نفس را از ساير اجزاى بدن ، بهتر و شديدتر قبول مى كند و به اندازه دقت و لطافت و صفاى خويش افعال نفس را پذيرا مى شود. (60)
56- غزلى در رثاى استاد الهى طباطبائى
مرحوم آيه الله آقا سيد محمد حسن الهى در روز دوشنبه سيزدهم ربيع المولود 1388 ه .ش در سن 63 سالگى اين نشاءه را بدرود گفت و به اعلى عليين قدس آرميد. غزل ذيل را در رثاى آن حضرت سروده ام :

امروز مرا چون شب تار است بديده   كز خار غمى در دل زارم بخليده
روز سوم ماه جمادى دوم بود   از هجرت خاتم كه (( غشفح )) برسيده
در آملم آمد خبرى كز اثر وى   رنگم بپريد و دلم آندم بطپيده
آهم شده از كوره دل جانب بالا   اشكم بچكيده برخ رنگ پريده
گفتند كه اندر افق خطه تبريز   شمست شده مكسوف و نهان گشت زديده
مرحوم محمد حسن آقاى الهى   وقتش برسيده است و زما دست كشيده
آن سيد والا نسب طباطبائى   آن گوهر عالى حسب عيب نديده
آن قابل تربيت استاد بزرگى   قاضى كه در اين عصر چنو كس ‍ نشنيده
آن سالك مجذوب كه از جذبه محبوب   سوى وطن اصلى ماءلوف چميده
آن طائر قدسى كه سوى روضه رضوان   خندان و خرامان و گرازان بپريده
آن نائل ادراك فيوضات ربوبى   آن كامل از رنگ تعلق برهيده
آن خلوتى محرم اسرار الهى   آن وحدتى از همه اغيار بريده
اين بنده كه گهگاه كند مستى او گل   از جام مدامى است كزان ماه چشيده
از ما سخن گرم شنيدى ز دمى دان   كانشاهد عيسى دم غيبى بدميده
خوش آن كه به اخلاص و محبت چو الهى   چشم از همه پوشيد و رخ يار گزيده
بارد پى هم فيض بر آن ذات مقدس   تا هست سخن از سحر و صبح و سپيده
دارم سخن اما به قلم راست نبايد   حرفى كه بود از دهن قلب رميده
از بارگه قدس خداوند حسن را   بدهاد شكيبايى ازين تلخ پديده (61)
57- شناخت واقعى خدا
شيخ بهايى در شرح حديث دوم از كتاب اربعين خود مى گويد: (( منظور از شناخت و معرفت خدا، شناخت و اطلاع بر حقيقت ذات مقدسش ‍ نيست ؛ چرا كه آن ، حتى بر ملائكه مقرب و پيامبران مرسل نيز ميسر نيست ؛ چه رسد به ديگران )) . در اين مورد سخن سيد بشر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) كفايت مى كند كه فرمود: (( ما عرفناك حق معرفتك (62) ))
58- رسيدن به سعادت
امير المومنين على (عليه السلام ) فرمود: (( جالس العلماء تسعد؛ (63) با علماء بنشين تا به سعادت رسى (64) ))
59- نتيجه محاسبه
حضرت استاد (دام عزه ) به محاسبه خيلى عنايت داشتند و بر آن تاكيد مى ورزيدند، روزى در محفل درس فرمودند:
عزيزان ! خودتان را حساب كنيد تا مصداق (( يدخلون الجنه يرزقون فيها بغير حساب (65) )) باشيد، از بدى ها استغفار كنيد و از خوبى ها حمد كنيد، كه محاسبه ، مراقبه مى آورد و مراقبه ، حضور و حضور، فتوح به دنبال دارد! (66)
60- علاج نادان به مرگ
اما آن كس كه به موت جاهل باشد و نداند كه مرگ چيست ، مرگ چيزى بيشتر از ترك نفس مر آلاتش را نيست ، و نفس جوهر روحانى است كه عدم درباره وى متصور نيست .
و اما آن كس كه از مرگ مى هراسد؛ زيرا نمى داند كه پايان كار نفس وى به چيست و يا گمان مى برد كه وقتى تركيب بدن وى از بين رفت ، نفس وى نيز از بين مى رود، جاهل به بقاى نفس و چگونگى معادست ، و در حقيقت از مرگ نمى هراسد، بلكه جهل وى به چيزى است كه شايسته بود بداند، پس نادانى ترساننده اى است كه باعث ترس مى باشد و علاج نادان به دانايى است (67) .
61- قرآن يعنى ولايت
اسلام يعنى شيعه ، شيعه يعنى اسلام ، قرآن يعنى على (عليه السلام )، قرآن يعنى حسين (عليه السلام )، قرآن يعنى بقيه الله ، قرآن يعنى ولايت ، ولايت يعنى قرآن و قرآن ناطق و قرآن كه كتاب الله است .
اينها هيچگاه از هم جدا نمى شوند و هيچ عارفى ، هيچ حكيم الهى و هيچ فرد مسلم و اهل قرآن نمى تواند به برهان دو، دو تا چهار تا از ولايت روگردان باشد، بخصوص كه علماى اماميه اثنى عشريه در كنار سفره ولايت به مقاماتى رسيده و صاحب تصنيفات و تاليفاتى مى باشند و ركن اعظم ولايت است و بدون ولايت محال است كه انسان به جايى برسد و اين رشته سر دراز دارد. درباره ولايت سخن به ميان آورده و بايد به عرض ‍ برسانم كه بحث و تفسير بيشترش را در پيرامون اين موضوع (( اين زمان بگذار تا وقت دگر )) اجمالا:
اى دل غلام شاه جهان باش و شاه باش   پيوسته در حمايت لطف اله باش
امروز زنده ام به ولاى تو يا على فردا   به روح پاك امامان گواه باش
آن را كه دوستى على نيست كافر است   گو زاهد زمانه و گو شيخ راه باش
قبر امام هشتم سلطان دين رضا   از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش
دستت نمى رسد كه بچينى گلى ز شاخ   بارى به پاى گلبن ايشان گياه باش
خداوند را شكر مى كنيم كه ما را اهل ولايت قرار داده است و در آستانه ولايت ، تربيت شده ايم و مى شويم . انشاء الله خداوند همه را اهل ولايت قرار بدهد و خداوند شما آقايان را به سعادت و سلامت بدارد در راه اعلاى معارف الهيه ، توفيقات بيشتر مرحمت بفرمايد. انشاء الله ما هم در اين دعا با شما باشيم (68) .
62- خدا در حجاب است
و در حديث ديگرى است كه : خدا همان گونه كه از ديدگان در حجاب است از عقول هم در حجاب است و اهل ملا اعلا هم مانند شما او را مى جويند. بنابراين ، به سخن كسى كه گمان مى كند به كنه حقيقت مقدس ‍ پروردگار رسيده ، توجه مكن ! زيرا خاك در دهان كرده و گمراه شده است و دروغ مى گويد و افترا مى بندد، چه اين امر بالاتر و پاك تر از آن است كه به خاطر بشر نازل و آلوده گردد.
حتى تصورات راسخان در علم نيز فرسنگها از حرم كبريايى او دور است و آخرين مرحله اى كه فكر عميق به آن مى رسد، اين است كه جايگاه و مكانت او براى درك و فهم ، چقدر دقيق است و دور از دسترس . شاعر چه خوب گفته است :
آنچه پيش تو غير از آن ره نيست   غايت فهم توست الله نيست (69)
63- پيدا كردن كامل
يكى از كلمات دلنشين مرحوم حاج سيد على قاضى اين است كه : اگر انسان نصف عمر خود را در پيدا كردن كامل صرف كند جا دارد. (( فراءيته مستقيما فى سيرته )) نكته اى كه بسيار ارزشمند است ، چه عمل عمده در سلوك الى الله استقامت است ، نزول بركات و فيض هاى الهى بر اثر استقامت است (70) .
64- تفكر
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمود: تفكر انسان را به شناخت خوبى ها و عمل به آنها مى كشاند (71) .
65- هراس از مرگ
آن كس كه گمان مى برد كه مرگ دردى فراوان دارد به گونه اى كه غير از درد امراض مى باشد گمانى نادرست برده است ؛ زيرا درد به ادراك حى است ، و جسمى كه در وى اثر نفس نباشد ادراك نمى كند، پس دردى نمى كشد، بنابراين مرگى كه جدايى نفس از بدن است دردى براى وى ندارد و اما آن كس كه از مرگ به خاطر عقاب مى هراسد، پس وى از مرگ نمى هراسد، بلكه از عقاب مى ترسد، پس وى به گناهانى معترف است كه بر آنها استحقاق عقاب پيدا كرده است ، و او با اين حال معترف به حاكمى عادل است كه بر گناهان عقاب مى كند، بنابراين وى از ذنوب خود ترسان است ، نه از مرگ و از همين نيز فهميده مى شود كه هر كس از موت به دليل تحير مى هراسد و نمى داند كه بعد از مرگ بر چه چيزى وارد مى شود، او از افعال بد و گناهان خود هراسان است و نه از مرگ !
و آن كس كه از مرگ مى هراسد؛ زيرا از اموالى كه بر جاى گذاشته متاسف است ، پس بايد براى وى روشن نمود كه غم خوردن بر چيزى كه چاره اى از وقوع آن نيست فايده اى ندارد، و هر كائنى ناگزير فاسد است ، پس اگر روا باشد كه انسان در اينجا به بقاى ابدى باقى باشد بايد كسانى كه پيش از ما بودند باقى مى بودند، و اگر مردم از ابتدا تا كنون باقى مى ماندند و نمى مردند، زمين گنجايى آنها را نداشت ، پس مردن حكمت بالغه الهى و عدل بسط يافته به تدبير محكم امرى صواب است كه از آن عدول ممكن نيست و غايت وجود است كه بالاتر از آن متصور نيست ، پس هراسان از مرگ هراسان از عدالت و حكمت خداست ، بلكه وى ترسان از وجود و عطاى خداوندى است ، بنابراين مرگ بد نيست و هراس از مرگ بد است ؛ زيرا آن كس كه از وى مى ترسد به مرگ و به خويشتن نادان است (72) .
66-دستورالعمل عرفانى
دستورالعملى كه سالك ربانى حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى به جناب آيه الله حاج شيخ محمد حسين كمپانى (رضوان الله تعالى عليه ) ارسال داشت چنين است :
بسم الله الرحمن الرحيم
فدايت شوم ...
در باب اعراض از جد و جهد رسميات و عدم وصول به واقعيات كه مرقوم شده و از اين مفلس استعلام مقدمه موصله فرموده ايد بى رسميت بنده حقيقت آنچه كه براى سير اين عوالم ياد گرفته و بعضى نتائجش را مفصلا در خدمت شريف ابتدا خود صحبت كرده ايم و از كثرت شوق آن كه با رفقاء در همه عوالم همرنگ بشويم ، اس و مخ آنچه از لوازم اين سير مى دانستم بى مضايقه عرضه داشتم . حالا هم اجمال آن را به طريه اى كه ياد گرفته ام مجددا اظهار مى دارم :
طريق مطلوب را براى راه معرفت نفس گفتند: چون نفس انسانى تا از عالم مثال خود نگذشته به عالم عقلى نخواهد رسيد، و تا به عالم عقلى نرسيده حقيقت معرفت حاصل نبود و به مطلوب نخواهد رسيد، لذا به جهت اتمام اين مقصود مرحوم مغفور جزاه الله عنا خير جزاء المعلمين مى فرمود كه :
بايد انسان يك مقدار زياده بر معمول تقليل غذا و استراحت بكند تا جنبه حيوانيت كمتر، و روحانيت قوت بگيرد، و ميزان آن را چنين فرمود: كه انسان روز و شب زياده از دو مرتبه غذا نخورد حتى تنقل مابين الغذائين نكند و ثانيا هر وقت غذا مى خورد بايد يك ساعت بعد از گرسنگى بخورد، و آن قدر بخورد، كه تمام سير نشود، اين در كم غذا. و اما كيفش ‍ بايد غير از آداب معروفه ، گوشت زياد نخورد، به اين معنى كه هر شب و روز هر دو نخورد، و در هر هفته دو سه دفعه هر دو را يعنى هم روز و هم شب را ترك كند، و يكى هم اگر بتواند للتكليف نخورد، و لا محاله آجيل خور نباشد و اگر احيانا وقتى نفسش زياد مطالبه آجيل كرد استخاره كند. و اگر بتواند روزه هاى سه روز هر ماه را ترك نكند.
و اما تقليل خواب مى فرمايد شبانه روز شش ساعت بخوابد. و البته در حفظ لسان و مجانبت اهل غفلت اهتمام زياد نمايد. اين ها در تقليل حيوانيت كفايت مى كند.
و اما تقويت روحانيت : اولا دائما بايد هم و حزن قلبى به جهت عدم وصول به مطلوب داشته باشد.
ثانيا: تا مى تواند ذكر و فكر را ترك نكند كه اين دو جناح سير آسمان معرفت است و در ذكر عمده سفارش اذكار صبح و شام اهم آن ها كه در اخبار ماثور است ، لا سيما متطهرا در حال ذكر به خواب رود.
و شب خيزى مى فرمودند زمستان ها سه ساعت ، تابستانها يك ساعت و نيم . و مى فرمودند كه در سجده ذكر يونسيه يعنى در مداومت آن كه شبانه روزى ترك نشود، هر چه زيادتر توانست كردن اثرش زيادتر، اقل اقل آن چهار صد مرتبه است خيلى اثرها ديده ام . بنده خود هم تجربه كرده ام چند نفر هم مدعى تجربه اند. يكى هم قرآن كه خوانده مى شود به قصد هديه حضرت ختمى مرتبت (صلى الله عليه و آله ) خوانده شود.
و اما فكر براى مبتدى مى فرمودند: در مرگ فكر بكن تا آن وقتى كه از حالش مى فهميدند كه از مداومت اين مراتب گيج شده فى الجمله استعدادى پيدا كرده آن وقت به عالم خيالش ملتفت مى كردند يا آنكه خود ملتفت مى شد چند روزى همه روز و شب فكر در اين مى كند كه بفهمد كه هر چه خيال مى كند و مى بيند خودش است و از خودش خارج نيست . اگر اين را ملكه مى كرد خودش را در عالم مثال مى ديد يعنى حقيقت عالم مثالش را مى فهميد و اين معنى را ملكه مى كرد.
آن وقت مى فرمودند كه بايد فكر را تغيير داد و همه صورت ها و موهومات را محو كرد و فكر در عدم كرد. و اگر انسان اين را ملكه نمايد لابد تجلى سلطان معرفت خواهد شد. يعنى تجلى حقيقت خود را به نورانيت و بى صورت و حد با كمال بهاء فائز آيد، و اگر در حال جذبه ببيند بهتر است ، بعد از آن كه راه ترقيات عوالم عاليه را پيدا كرد هر قدر سير بكند اثرش را حاضر خواهد يافت .
و به جهت ترتيب اين عوالم كه بايد انسان از اين عوالم طبيعت اول ترقى به عالم مثال نمايد، بعد به عالم ارواح و انوار حقيقه ، البته براهين علميه را خودتان احضر هستيد. عجب است كه تصريحى به اين مراتب در سجده دعاى شب نيمه شعبان كه اوان وصول مراسله است شده است كه مى فرمايد: (( سجد لك سوادى و خيالى و بياضى )) . اصل معرفت آن وقت است كه هر سه فانى بشود كه حقيقت سجده عبارت از فناء است كه عند الفناء عن النفس به مراتب ها يحصل البقاء بالله رزقنا الله و جميع اخواننا بحمد و اله الطاهرين .
بارى بنده فى الجمله از عوالم دعا گوئى اخوان الحمدلله بى بهره نيستم و دعاى وجود شريف و جمعى از اخوان را براى خود ورد شبانه قرار داده ام .
حد تكميل فكر عالم مثال كه بعد از آن وقت محو صورت است آن است كه يا بايد خود به خود ملتفت شده عيانا حقيقت مطلب را ببينيد، يا آنقدر فكر بكند كه از علميت گذشته عيان بشود، آن وقت محو موهومات كرده در عدم فكر بكند تا اين كه از طرف حقيقت خودش تجلى بكند.
قطعه اى از نامه مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى به مرحوم حاج محمد حسين كمپانى . (73)
67- خود شناسى مقدمه خداشناسى
حديث نبوى : من عرف نفسه فقد عرف ربه است . (74)
68- انواع دل ها
عجب احوال دلها گونه گون است   بيا بنگر كه دلها چند و چون است
دلى چون آفتاب پشت ابر است   دلى مرده است و تن او را چو قبر است
دلى روشن تر از آب زلال است   دلى تيره تر از روى ذغال است
دلى استاره و ماه است و خورشيد   دلى خورشيد او را هم چو ناهيد
دلى عرش است و ديگر فوق عرش است   كه فوق عرش را عرشت چو فرش است
دلى همواره با آه و انين است   دلى هم چو تنور آتشين است
دلى چون كوره آهنگران است   دلى چون قله آتش فشان است
دلى افسرده و سرد است چون يخ   سفر دارد ز مبرز تا به مطبخ ‌
ز مطبخ باز آيد تا به مبرز   جز اين راهى نه پيموده است يك گز (75)
69- سوره واقعه
عثمان بن عفان به عيادت ابن مسعود كه در بستر بيمارى افتاده بود آمد و پرسيد: از چه گله دارى ؟
گفت : از گناهانم .
پرسيد: چه مى خواهى ؟
گفت : رحمت خداى را.
پرسيد: اجازه مى دهى طبيب برايت بياورم ؟
گفت : طبيب مرا مريض كرده است
پرسيد: آيا اجازه مى دهى هديه اى تقديم كنم ؟
گفت : آن روزى كه نياز داشتم ، دريغ كردى حالا كه نمى خواهم مى دهى ؟
عثمان گفت : اگر خودت نمى خواهى به فرزندان ببخش تا وضعشان سامان يابد.
ابن مسعود گفت : من به آنها دستور داده ام ، سوره واقعه را بخوانند؛ چون از پيامبر اكرم شنيدم : هر كس سوره واقعه را هر شب بخواند، هيچ گاه محتاج نمى شود. (76)
70- نشانه اى براى اهل فكر
خداى تعالى مى فرمود: (( خداوند نفوس را به هنگام مرگ و نفوس را كه در خوابند و نمردند مى گيرد، پس آن نفسى كه حكم به مرگ آنها كرده نگه مى دارد و ديگران را تا مهلت مقرر رها مى كند، در اين امر هر آينه نشانه هايى براى گروهى كه فكر مى كنند، وجود دارد (77) ))
71- عظمت مقام علامه طباطبايى
از مرحوم استاد علامه طباطبائى در بيان نامه مرحوم آميرزا جواد آقا كه فرمود: (( آن وقت به عالم خيالش ملتفت مى كردند )) يعنى چه ؟ فرمود: آقا انسان بدانچه علم پيدا مى كند همه در صقع نفس او است ، همه عالم مثال علم او است . و هر چه كه مى بينى (يعنى ادراك مى كنى ) همه خودتى و از تو خارج نيست .
و مراد اين كه آقاى ملكى فرمود: (( بايد فكر را تغيير دهد و همه صورت ها موهومات را محو كرد و فكر در عدم كرد )) اين است كه همه اين ها را مظاهر و مجالى حق داند و حق را در اين مظاهر ببيند و براى آنها استقلال وجودى ننگرد كه مراد عدم اين است . چه ظهور بدون مظهر و جلوه بدون مجلى معنى ندارد و تحقق پيدا نمى كند، پس همه را حق بيند و عارف همان را در آخر مى يابد كه در اول يافته بود. و عامه مردم در حال مى يابند جز اين كه نحوه يافتن تفاوت دارد، و در اين حال به عالم نور و بياض و عيان رسيده است . (78)
72- مراتب شناخت خدا
محقق طوسى در يكى از كتاب هايش مى گويد:
مراتب شناخت خدا، مانند مراتب شناخت آتش است ؛ پايين ترين مرتبه علم درباره آتش اين است كه كسى بشنود در دنيا چيزى هست كه با هر شيئى كه ملاقات كند آن را از بين مى برد، و بر اشياى اطرافش اثر مى گذارد، و هر چه از آن گرفته شود كم نمى گردد و اين چيزها نامش آتش ‍ است . نظير اين مرتبه در معرفت خدا، شناخت كسانى است كه دين را با تقليد و بدون دليل و برهان پذيرفته و قبول كرده اند.
دومين مرتبه شناخت آتش ، اين است كه دود آتش به آن شخص برسد و بفهمد كه بايد چيزى باشد كه دود از آن برخاسته است ؛ مانند اين مرتبه در معرفت خدا، شناخت اهل نظر و استدلال است ؛ كه با دلايل و براهين قاطع به وجود صانع متعال حكم كرده اند.