پايه هاى علمى و منطقى عقائد اسلامى

آیت الله حاج شیخ ابو طالب تجلیل تبریزى

- ۲۶ -


على بن موسى الرضا(ع) را دوست بدارد، و هركس دوست دارد خداوند (متعال) را ملاقات كند در حالى كه درجاتش رفيع و گناهانش به حسنات تبديل شده بايد فرزندش محمدجواد را دوست بدارد و هر كس دوست دارد خداوند (متعال) را ملاقات كند در حالى كه خدا حساب او را آسان نمايد، بايد على هادى را دوست بدارد و هر كس دوست دارد خداوند (متعال) را ملاقات كند در حالى كه از رستگاران باشد بايد حسن عسكرى(ع) را دوست بدارد. و هركس دوست دارد خداوند (متعال) را ملاقات كند در حاليكه ايمانش كامل و اسلامش نيكو باشد بايد حجت صاحب الزمان، قائم منتظر، مهدى. محمدبن الحسن را دوست بدارد. اينان مشعلهاى نور در ظلمت، امامان هدايت، و پيشوايان تقوى، هستند هر كس آنان را دوست بدارد و ولايت آنان را بپذيرد، من بهشت را نزد خدا براى او تضمين مى كنم.(1)
حديث بيست و ششم: در كفاية الاثر به سند متصل از «عبدالرحمن بن ابى ليلى» روايت مى كند: على(ع) فرمود: در منزل ام سلمه خدمت پيامبر بودم، در اين هنگام جماعتى از اصحاب، از جمله سلمان و ابوذر و مقداد و عبدالرحمن بن عوف وارد شدند. سلمان عرض كرد: يا رسول الله(ص) براى هر پيامبرى دو سبط و يك وصى بوده، پس وصى و دو سبط شما چه كسانى هستند؟
(حضرت بعد از سخنانى چند) فرمود: يا على من هم وصايت و خلافت را بتو واگذار خواهم كرد و تو هم به فرزندت حسن واگذار مى كنى، و حسن هم به برادرش حسين و حسين هم به فرزندش على و او هم به فرزندش محمد، و محمد هم به فرزندش جعفر و جعفر هم به فرزندش موسى واگذار مى كند. و موسى هم به فرزندش على، و على هم به فرزندش محمد و او هم به فرزندش على و او هم به فرزندش حسن تحويل مى دهد، و حسن به فرزندش قائم واگذار مى كند، سپس از ميان مردم امام آنها، به مدتى كه خدا مى خواهد، غائب مى شود، براى او دو غيبت خواهد بود كه يكى از ديگرى طولانى تر است.
آنگاه رو به ما كرد و با صداى بلند فرمود: زنهار از روزى كه پنجمين فرزندم از اولاد هفتمين غائب شود.

ــــــــــــــــــــــــــــ
1- فضائل ابن شاذان ص 166

على(ع) گويد: عرض كردم يا رسول الله اين غيبت تا كى ادامه خواهد داشت؟ فرمود: غيبت او تا زمانى ادامه خواهد داشت كه خدا به او اذن خروج دهد.
از يمن، از دهى بنام «اكرعه» خروج مى كند در حاليكه عمامه اى به سر داشته، و زره جنگى مرا به تن كرده و شمشيرم ذوالفقار را حمايل نموده است، و منادى ندا مى كند: اين مهدى خليفه خداست به او به پيونديد، زمين را پر از عدل و داد مى كند چنانچه از ظلم و جور پر شده است، اين زمانى است كه دنيا پر از هرج و مرج بوده و مردم بهمديگر يورش مى برند، قدرتمندان به مستضعفان ترحم نمى كنند، در آن هنگام است كه خدا به او اذن مى دهد تا خروج كند.(1)
حديث بيست و هفتم: در اثبات الهداة ازكتاب مناقب فاطمه و ولدها بطور مسند از على(ع) از پيامبر خدا روايت مى كند كه در ضمن حديثى فرمود: شبى كه من به آسمان برده شدم (معراج رفتم) كاخهايى ديدم... وصف آنها را ذكر كرده، فرمود:
جبرئيل به من گفت: اينها كاخهايى است كه خداوند براى شيعيان برادرت على و خليفه بعد از تو در ميان امتت، آفريده، آنان سواد اعظم اند. و براى شيعيان فرزندش حسن(ع) بعد از او، و براى شيعيان بردارش حسين بعد از حسن و براى شيعيان على بن الحسين، و بعد از او براى شيعيان فرزندش محمدبن على و شيعيان فرزندش جعفربن محمد بعد از وى، و براى شيعيان فرزندش موسى بن جعفر و پس از او براى شيعيان فرزندش على بن موسى، و پس از او براى شيعيان فرزندش محمدبن على، و بعد از او براى شيعيان فرزندش على بن محمد و براى شيعيان فرزند او حسن بن على و براى شيعيان فرزندش محمدالمهدى، بعد از او.
اى محمد! اينان امامان بعد از تو بوده و اينها نشانه هاى هدايت و مشعلهاى تاريكى هستند.(2)
حديث بيست و هشتم: و در مناقب ابن شهر آشوب(3) گويد: روايات متظافره از پيامبر
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- كفاية الاثر ص 147-151
2- اثبات الهداة ج1 ص655
3- مناقب تأليف ابن شهر آشوب كه متوفاى سال 588 هجرى ثبت شده است.

خدا در مورد آيه شريفه «الله نورالسموات و الارض»، وارد شده كه آنحضرت فرمود: يا على! (نور) اسم من است و «مشكاة» تويى. «مصباح» حسن و حسن است. «الزجاجة» على بن الحسين است، «كانها كوكب درى» محمدبن على است. «يوقد من شجرة» جعفربن محمد است، «مباركة» موسى بن جعفر است، «زيتونة» على بن موسى است.
«لا شرقية»، مراد محمدبن على و «لاغربية»، مراد على بن محمد است. «يكادزيتها» مراد حسن بن على است «يضيئى» قائم مهدى است.(1)
صاحب اثبات الهداة گفته: اين معنى يا تفسير باطن آيه است و يا از باب مجاز است و باب مجاز وسيع است.(2)
حديث بيست و نهم: در كفاية الاثر به سند متصل از جابربن يزيد جعفى روايت مى كند به حضرت ابى جعفر محمدبن على باقر(ع) عرض كردم: اى فرزند رسول خدا(ص)، جماعتى مى گويند خداى تعالى امامت را در نسل حسسن و حسين قرارداده، حضرت فرمود: سوگند به خدا دروغ مى گويند، آيا نشنيده اند كه خداى تعالى (در قرآن كريم) مى فرمايد: و جعلها كلمة باقية فى عقبه(3)
يعنى آنرا كلمه پاينده اى در نسل او قرار داد. آيا خدا آنرا در غير نسل حسين قرارداده؟!
سپس فرمود: اى جابر، امامان آنها هستند كه رسول خدا (ص) بامامت آنان تصريح نموده و فرمود: هنگامى كه به معراج به آسمانها رفتم، ديدم نام آنان با نور در ساق عرش نوشته شده است، آنها دوازده اسم بود، (بدين ترتيب) على و دو فرزندش (حسن و حسين) و على و محمد و جعفر و موسى و على و محمد و على و حسن و حجت قائم، پس اين امامان از اهل بيت صفوت و طهارت مى باشند سوگند بخدا اين مقام را جز ما هر كسى ادعا كند، خدا او را با شيطان و اصحاب او محشور گرداند.
سپس آهى كشد و فرمود: خدا حق اين امت را رعايت نكند زيرا آنها حق پيامبرشان را رعايت نكردند، قسم بخدا اگر حق را به صاحبش واگذار مى كردند در (دين) خداى تعالى
ــــــــــــــــــــــــــــ
1-مناقب ابن شهر آشوب ج1 ص 280 و اثبات الهداة ج1 ص668
2- اثبات الهداة ج1 ص668
3- سوره زخرف آيه 128

(حتى) دو نفر هم با همديگر اختلاف نمى كردند(1)
حديث سى ام: در كتاب «كمال الدين» ص 253 به سند متصل از «جابربن يزيدجعفى» روايت شده كه گفت: از «جابربن عبدالله انصارى» شنيدم: هنگامى كه خداى عزوجل، آيه «يا ايها الذين امنوااطيعوالله و اطيعواالرسول و اولى الامرمنكم» را به پيامبرش محمد(ص) نازل فرمود، عرض كردم: يا رسول الله خدا و رسولش را شناخته ايم، اما اولوالامر كه خداوند اطاعت آنان را قرين اطاعت شما قرارداده، كيستند؟
فرمود: آنان جانشينان من، و ائمه مسلمين، بعد از من هستند، اول آنها: على بن ابى طالب، سپس حسن و حسين و بعد از آنها على بن الحسين و پس از او محمدبن على است كه در تورات، بنام باقر معروف است، تو او را درك مى كنى، زمانى كه با او ملاقات كردى سلام مرا باو برسان. و پس از او «صادق، جعفربن محمد» خواهد بودو بعد از او موسى بن جعفر سپس على بن موسى و بعد محمدبن على و پس از او على بن محمد و بعد حسن بن على خواهد بود، پس از او همنام و هم كنيه من است، (و او) حجت خدا در روى زمين و خدا او را در ميان بندگان خود باقى گذاشته است او فرزند حسن بن على است.
او كسى است كه به اذن خداوند متعال همه روى زمين را از مشرق تا مغرب فتح مى نمايد، او از شيعيان و اولياء خود غيبتى خواهد داشت تا كسى از آنها كه قائل به امامت او هستند، پايدار نماند مگر كسى كه خدا قلب او را به مراتب ايمان و يقين آزموده باشد. جابر گويد عرض كردم: يا رسول الله(ص) آيا شيعيان در زمان غيبت، از او بهره مند خواهند شد؟ فرمود، بلى سوگند به خدايى كه مرا به نبوت برگزيده است، شيعيان از نور او استضائه مى كنند و از ولايت او بهره مند مى شوند اگر چه در غيبت باشد، چنانكه از آفتاب در موقعى كه ابر روى آن را پوشانيده بهره مند مى شوند.
سپس فرمود: اى جابر اين كلام از اسرار خفيّه و پنهان خدا، در خزائن علم اوست، تو نيز آنرا از غيراهلش مخفى دار.
«جابربن يزيد» گويد: جابربن عبدالله انصارى روزى خدمت على بن الحسين(ع)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- كفاية الاثر ص 246

شرفياب شد، در ميان سخن او محمدبن على باقر(ع) از ميان اهل بيت بيرون آمد كه كودك بود و در سرش زلفى بود.
چون ديده جابر به او افتاد، به لرزه در آمد و موى بر بدنش راست شد، مدتى به او نگريست و گفت: اى فرزند پيش بيا، او پيش آمد سپس گفت، برگرد، او برگشت.
جابر گفت: سوگند به پروردگار كعبه، شمائل اين كودك، شمائل رسول خداست.
سپس پيش او رفته، گفت: اسمت چيست؟
فرمود: محمد
گفت: فرزند چه كسى هستى؟
فرمود: فرزند على بن الحسين.
گفت: فرزندم، جانم فداى تو، پس تو باقر هستى؟
فرمود: بلى، بگو برايم آنچه رسول خدا بتو سپرده است.
گفت: مولاى من! رسول خدا به من بشارت داد كه من ترا ملاقات خواهم كرد وفرمود زمانيكه ترا ملاقات كردم سلام او را بتو برسانم، اى مولاى من رسول خدا به تو سلام ميرساند.
فرمود: اى جابر، سلام بر رسول خدا باد، مادامى كه آسمان و زمين پابرجاست. و سلام بر تو باد اى جابر چنانچه سلام (رسول خدا) را رساندى. جابر بعد از اين (واقعه) به حضور آنحضرت رفت و آمد مى كرد و از او علم مى آموخت، و گاهى كه محمدبن على از او سوالى مى پرسيد، جابر مى گفت: سوگند به خدا من نمى توانم رسول خدا(ص) را مخالفت كنم، همانا او فرمود: شما پيشوايان هدايت از اهل بيت او بوده و بردبارترين مردم در كودكى، و اعلم و افضل مردم در بزرگى هستيد، و فرمود: شما به آنان چيزى نياموزيد آنان از شماها داناترند.
حضرت فرمود: جدم رسول خدا(ص) راست گفته، همانا من آنچه از تو سوال مى كنم، به آن از تو داناترم، و بتحقيق به من فرمان امامت در كودكى عطا شده، و همه اينها به لطف و رحمت پروردگار بر ما اهل بيت است.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1-كمال الدين ص 253

حديث سى و يكم: در كتاب الرجعه فضل بن شاذان بسند متصل از «ابى خالد كابلى» روايت مى كند كه گويد: به محضر مولايم على بن الحسين(ع) رسيدم، در دست (مباركش) ورقى بود كه به آن مى نگريست و به شدت گريه مى كرد.
عرض كردم: اين ورق چيست؟ امام فرمود: اين، نسخه لوحى است كه خداوند متعال آن را به رسولش اهداء فرمود، در آنست نام خدا، و نام رسول خدا، و اميرمؤمنان على، و عمويم حسن بن على، وپدرم و اسم من، و پسرم محمدباقر و فرزندش جعفر صادق و فرزند او موسى كاظم و فرزند او على الرضا و فرزندش محمدتقى و فرزندش على النقى و فرزندش حسن عسكرى و فرزندش حجت، قائم، انتقام گيرنده از دشمنان خدا، كسى كه مدتى بس طولانى غايب مى شود، سپس ظاهر شده زمين را پر از عدل و داد كند، چنانكه پر از جور و ستم شده است.(1)
حديث سى و دوم: در كفاية الاثر بسند متصل از يحيى بن يزيد روايت مى كند كه گويد: از پدرم (زيدبن على) درباره امامان و پيشوايان دين سوال نمودم، فرمود: امامان دوازده نفرند، چهار نفر از گذشتگان و هشت نفر باقى مانده اند.
عرض كردم: پدرجان نام آنانرا بيان كن، فرمود: اما از گذشتگان، على بن ابى طالب، حسن و حسين و على بن الحسين، و از آيندگان: برادرم باقر، و فرزندش جعفر صادق و بعد از او فرزندش موسى و بعد از او فرزندش على و بعد از او فرزندش محمد و پس از او پسرش على و بعد از او فرزندش حسن و سپس فرزند او مهدى.
عرض كردم: پدرجان آيا تو از آنان نيستى؟ فرمود: نه من جزء امامان نيستم، بلى من از عترت هستم.
عرض كردم: نام آنان را از كجا دانسته اى؟
فرمود: (نام آنان) عهدى است كه رسول خدا(ص) براى ما به وديعت گذاشته است(2)
حديث سى و سوم: مرحوم كلينى در كتاب شريف كافى به سند متصل از «ابى جعفر ثانى» يعنى امام جواد(ع) روايت كرده كه فرمود: اميرمؤمنان با حسن بن على(ع) مى آمد و
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- كتاب الرجعة به نقل از اثبات الهداة ج1ص651
2- كفاية الاثر ص 300

بدست سلمان تكيه كرده بود تا وارد مسجدالحرام شد، نشست، مردى خوش قيافه و خوش لباس پيش آمد و به اميرمومنان سلام داد، حضرت جواب سلامش را داد، آنگاه عرض كرد: يا اميرالمومنين سه مسئله از شما مى پرسم، اگر جواب دادى، مى دانم آن مردم (كه بعد از پيامبر حكومت را متصرف شدند) درباره تو مرتكب عملى شدند كه محكوم بوده و در كار دنيا و آخرت آسوده و در امان نيستند و اگر جواب نگفتى مى دانم توهم با آنان برابرى.
اميرالمؤمنين(ع) فرمود: هر چه خواهى بپرس او گفت: بمن بگو:1ـ وقتى انسان مى خوابد روحش كجا مى رود؟ 2ـ چگونه مى شود كه انسان گاهى بياد مى آورد و گاهى فراموش مى كند. 3ـ چگونه مى شود كه بچه انسان شيبه دائى ها و عموها مى شود؟
اميرالمومنين(ع) رو به حسن(ع) كرد فرمود: اى ابا محمد جوابش را بگو، امام حسن(ع) جواب داد. آن مرد گفت: شهادت مى دهم كه خدايى جز خداى يكتا نيست و همواره به آن شهادت داده ام و شهادت ميدهم كه «محمد رسول خداست و همواره به آن شهادت داده ام.
و شهادت مى دهم كه تو وصى رسول خدا هستى و به حجت او قيام كرده اى ـ و اشاره به اميرالمومنين(ع) كرد ـ و همواره به آن شهادت داده ام.
سپس اشاره به حسن(ع) كرد و گفت: شهادت مى دهم كه تو وصى او(اميرالمومنين) و قائم به حجت او هستى.
و شهادت مى دهم كه حسين بن على، وصى برادرش و قائم به حجت بعد از اوست.
و شهادت ميدهيم: كه على بن الحسين قائم بامر امامت حسين است.
و شهادت مى دهم: كه محمدبن على، قائم به امر امامت على بن الحسين است.
و شهادت مى دهم: كه جعفربن محمد، قائم به امر امامت محمد است،
و شهادت مى دهم كه موسى(بن جعفر) قائم به امر جعفربن محمد است،
و شهادت مى دهم كه على بن موسى قائم به امر موسى بن جعفر است،
و شهادت مى دهم كه محمدبن على قائم به امر على بن موسى است،
و شهادت مى دهم: كه على بن محمد قائم به امر محمدبن على است،
و شهادت مى دهم: كه حسن بن على قائم به امر على بن محمد است.
و شهادت مى دهم: بر مردى از فرزندان حسن كه نبايد به كنيه و اسم خوانده شود تا آنگاه كه ظاهر شود و زمين را از عدالت پر كند چنانكه از ستم پر شده است. سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد، اى اميرالمومنين! سپس برخاست و برفت.
اميرالمومنين(ع) فرمود: اى ابا محمد! دنبالش برو ببين كجا مى رود؟ حسن بن على بيرون آمد و فرمود: همين كه پايش را از مسجد بيرون گذاشت نفهيمدم به كجا از زمين خدا رفت، سپس به خدمت اميرالمومنين(ع) برگشتم و به او خبر دادم، فرمود اى ابا محمد او را مى شناسى؟ گفتم: خدا و رسول و اميرالمومنين داناترند، فرمود او خضر(ع) بود.
كلينى گويد: مانند همين روايت را بدون كم و زياد، محمدبن يحيى از محمدبن حسن صفار از احمدبن ابى عبدالله، از ابى هاشم، نقل كرده است.
محمدبن يحيى گويد: به محمدبن حسن گفتم: اى اباجعفر! دلم مى خواست اين خبر از غير طريق «احمدبن ابى عبدالله» نقل مى شد، او گفت وى ده سال پيش از سرگردانى خود، اين حديث را به من نقل كرده است.
اين حديث را نعمانى در «كتاب الغيبة» ص 58: از عبدالواحدبن عبدالله بن يونس موصلى از محمدبن جعفر از احمدبن محمد به خالد برقى عيناً روايت نموده است.

فهرست احاديث ديگر به نقل از (جامع الاثر)

در كتاب (جامع الاثر) تأليف عالم متتبع متسلط سيد جليل سيد حسن طه (بيست و نه حديث) غير از احاديثى كه در اين كتاب نقل كرديم ثبت كرده كه در هر يك از آنها پيامبر اكرم (ص) دوازده امام را به ترتيب: اول على بن ابى طالب دوم امام حسن سوم امام حسين چهارم على بن الحسين پنجم محمد بن على الباقر ششم جعفر بن محمد الصادق هفتم موسى بن جعفر الكاظم هشتم على بن موسى الرضا نهم محمد بن على التقى دهم على بن محمد النقى يازدهم حسن بن على العسكرى دوازدهم محمد بن الحسن المهدى معرفى فرموده است.
احاديث مذكوره بدين قرار است:
حديث اول: مقتضب الاثر، ص 31 ـ كنز الفوائد، ص 258 ـ استنصار، ص 34 ـ المختصر، ص 151 ـ البحار، ج 15، ص 247 ـ اثبات الهداة، ج 3، ص 202 ـ النجم الثاقب، ص 188 به نقل از مقتضب ـ البحار، ج 26، ص 301 ـ اثبات الهداة، ج 3، ص 97 به نقل از كنز الفوائد با سند از محمد بن لاحق از جارود مسيحى از پيامبر (ص).
حديث دوم: بحارالانوار، ج 15، ص 241 ـ 247، اثبات الهداة، ج 3، ص 202 ـ النجم الثاقب، ص 188 با سند از جارود بن منذر.
حديث سوم: ارشاد القلوب، ص 415 با سند از انس بن مالك از پيامبر (ص).
حديث چهارم: كمال الدين، ج 1، ص 282 ـ الصراط المستقيم، ج 2، ص 144 ـ بحارالانوار، ج 43، ص 48 با سند از ابن عباس از پيامبر اكرم (ص).
حديث پنجم: دلائل الامامة، ص 237 با سند از سلمان ـ الهداية الكبرى، ص 375 ـ الانصاف، ص 141 ـ حلية الابرار، ج 2، ص 646 ـ مقتضب الأثر، ص 6 از طريق اهل سنت الصراط المستقيم، ج 2، ص 142 ـ اثبات الهداة، ج 3، ص 197 ـ المختصر، ص 152 ـ النجم الثاقب، ص 182 ـ البحار، ج 35، ص 6 ـ المحجة، ص 745 از دلائل الامامة ـ الانصاف، ص 338 ـ تفسير البرهان، ص 152 ـ حلية الابرار، ج 2، ص 644 به نقل از مسند فاطمه.
حديث ششم: معانى الاخبار، ص 64 با سند از على ابن ابى طالب (ع) از پيامبر اكرم (ص).
حديث هفتم: مأة منقبة، ص 23 ـ استنصار، ص 23 ـ مقتل الحسين، ج 1، ص 64 ـ الطرائف، ص 173 ـ الصراط المستقيم، ج 2، ص 150 ـ فرائد السمطين، ص 173 ـ حلية الابرار، ج 2، ص 721 ـ احقاق الحق، ج 13، ص 61 ـ غاية المرام، ص 35 ـ المناقب، ج 1، ص 292 ـ المناقب و الطرائف به نقل بحار ج 36، ص 270 ـ الانصاف، ص 14 ـ النجم الثاقب، ص 180 ـ فرائد السمطين، ج 2، ص 21 با سند از على بن ابى طالب (ع) از پيامبر اكرم (ص).
حديث هشتم: مقتضب الأثر، ص 10 ـ مأة منقبة، ص 37 ـ مقتل الحسين، ج 1، ص 95 ـ البحار، ج 27، ص 99 ـ مدينة المعاجز، ص 145 ـ غيبة الطوسى، ص 95 ـ فرائد السمطين، ج 2، ص 329 ـ ينابيع المودة، ص 486 ـ الصراط المستقيم، ج 2، ص 117 النجم الثاقب، ص 312 ـ الانصاف، ص 44 و 62 با سند از ابو سلمى از پيامبر اكرم (ص).
حديث نهم: تفسير برهان، ج 2، ص 123 با سند از جابر بن عبدالله از فاطمة زهرا (س) از پيامبر اكرم (ص).
حديث دهم: الهداية الكبرى، ص 378 با سند از جابر از پيامبر اكرم (ص).
حديث يازدهم: كفاية الأثر، ص 298 با سند از انس بن مالك ـ الجواهر السنية، ص 279، اثبات الهداة، ج 2، ص 521.
حديث دوازدهم: كفاية الأثر، ص 295 ـ المناقب، ج 1، ص 300 ـ اثبات الهداة، ج 3، ص 633 ـ المستدرك با سند از جابر بن عبدالله انصارى از پيامبر اكرم (ص).
حديث سيزدهم: كفاية الأثر، ص 308 با سند از على بن ابى طالب (ع).
حديث چهاردهم: كفاية الأثر، ص 289 ـ الصراط المستقيم، ج 2، ص 144 ـ الانصاف، ص 273 ـ فرائد السمطين، ج 2، ص 133 ـ ينابيع المودة، ص 441 با سند از ابن عباس از پيامبر اكرم (ص).
حديث پانزدهم: كفاية الأثر، ص 311 ـ الانصاف، ص 229 با سند از حسين بن على (ع) از پيامبر اكرم (ص).
حديث شانزدهم: كفاية الأثر، ص 310 ـ الصراط المستقيم، ج 2، ص 155 ـ الانصاف، ص 101 ـ غاية المرام، ص 56 ـ تفسير البرهان، ج 3، ص 293 با سند از حسين بن على (ع) از پيامبر اكرم (ص).
حديث هفدهم: كفاية الأثر، ص 319 ـ الانصاف، ص 259 با سند از امام باقر (ع) از پدران خود از پيامبر اكرم (ص).
حديث هجدهم: كفاية الأثر، ص 309 ـ الصراط المستقيم، ج 2، ص 154 با سند از حسن بن على (ع) از پيامبر اكرم (ص).
حديث نوزدهم: كفاية الأثر، ص 309 ـ البحار، ج 36، ص 340 ـ الانصاف، ص 34 الصراط المستقيم، ج 2، ص 154 ـ غاية المرام، ص 56 و 203.
حديث بيستم: كفاية الأثر، ص 310 ـ الانصاف، ص 222 ـ بحار، ج 36، ص 341 ـ اثبات الهداة، ج 2، ص 543 با سند از حسين بن على (ع) از پيامبر اكرم (ص).
حديث بيست و يكم: المناقب، ص 292 ـ بحار، ج 36، ص 270 با سند از على بن ابى طالب (ع) و جابر الانصارى از پيامبر اكرم (ص).
حديث بيست و دوم: الصراط المستقيم، ج 2، ص 151 ـ اثبات الهداة، ج 3، ص 224 با سند از ابن عباس از پيامبر اكرم (ص).
حديث بيست و سوم: المناقب به نقل از عوالم ص 134 با سند از عبدالله بن عمر از پيامبر اكرم (ص).
حديث بيست و چهارم: مأة منقبة، ص 24 ـ الاستنصار، ص 22 از عبدالله بن عمر ـ المناقب، ج 1، ص 292 از جابر بن عبدالله از پيامبر اكرم (ص).
حديث بيست و پنجم: اثبات الرجعة، ص 207 با سند از محمد بن مسلم از ابو جعفر (ع) از پيامبر اكرم (ص).
حديث بيست و ششم: منتخب الأثر، ص 246 از اربعين خاتون آبادى با سند از عمار بن ياسر از پيامبر اكرم (ص).
حديث بيست و هفتم: الزام الناصب، ج 1، ص 110 از ابن عباس از پيامبر اكرم (ص).
حديث بيست و هشتم: مدينة المعاجز، ص 151 با سند از جابر از پيامبر اكرم (ص).
حديث بيست و نهم: حديقة الشيعة، ص 458 با سند از سعد بن زرارة از پيامبر اكرم (ص).

احاديث ديگرى از پيامبر اكرم(ص) در تعداد ائمه و نسب و اوصاف آنها

حديث اول: صدوق در كتاب اعتقادات، از رسول گرامى اسلام روايت كرده كه فرمود: امامان بعد از من دوازده نفرند، نخستين آنها اميرالمومنين و آخر آن ها قائم است، اطاعت امر آنان اطاعت امر من است و نافرمانى امر آنان نافرمانى امر من است، هر كس يكى از آنان را انكار كند مرا انكار كرده است(1)
حديث دوم: در كفاية الاثر به سند متصل از يحى بن ابى القاسم از امام جعفر بن محمد (عليه السلام) از پدرانش روايت مى كند كه رسول خدا(ص) فرمود: امامان بعد از من دوازده نفرند، نخستين آنها على بن ابيطالب (ع) و آخر آنها قائم است، آنان جانشينان، و

ــــــــــــــــــــــــــــ
1- اعتقادات، شيخ صدوق، ص 79

اوصياء و اولياء من بوده و حجت هاى خدا بر امتم بعد از من هستند، هر كس به (امامت و ولايت) آنان اقرار كند مؤمن بوده، و هر كس كه (امامت) آنانرا انكار كند كافر است.
و همچنين همين حديث را با دو سند ديگر از على (ع) روايت نموده است(1)
حديث سوم: در غيبت نعمانى بسند متصل از سليم بن قيس روايت مى كند: على(ع) ضمن حديث مفصلى كه در آن آمده است مهاجرين و انصار به مناقب و فضائل خود مى باليدند، به طلحه فرمود:
اى طلحه مگر تو خود شاهد نبودى وقتى رسول خدا از ما استخوان كتفى خواست تا بر آن چيزى بنويسد كه پس از او امت به گمراهى نيفتند و دچار اختلال نشوند، آن همنشين تو گفت: رسول خدا هذيان مى گويد پيامبر خدا(ص) خشمگين شده و از نوشتن صرف نظر نمود؟
طلحه گفت: بلى من شاهد آن واقعه بودم، حضرت فرمود:
پس از اينكه شما بيرون رفتيد رسول خدا بمن خبر داد از آنچه قصد داشت بنويسد و مردم را بر آن گواه گيرد، جبرئيل با و خبر داده بود كه خداى تعالى مى داند امت در آينده نزديك دچاراختلاف و تفرقه خواهد شد.
پس از بيرون رفتن شما آن حضرت ورقه اى خواست و آنچه را كه قصد داشت بنويسد به من املاء فرمود و سه نفر را بر آن گواه گرفت، سلمان فارسى، ابوذر، و مقداد را، و امامان هدايت را كه مؤمنين مامورند تا روز قيامت از آنان فرمان برند نام برد و نام مرا نخستين آنان خواند بعد از من فرزندم حسن و بعد اين فرزندم حسين، سپس نه تن از اولاد حسين، آيا همينطور است اى اباذر و اى مقداد؟
آن دو گفتند ما گواهى مى دهيم كه رسول خدا چنين فرمود، طلحه گفت: بخدا سوگند من از رسول خدا شنيدم كه به ابوذر فرمود زمين هرگز برنداشته و آسمان سايه نيفكنده به صاحب گفتارى كه راستگوتر و نيكوكارتر از ابوذر باشد، من نيز گواهى مى دهم كه آندو جز به حق شهادت نميدهند و تو در نزد من راستگوتر و نيكوكارتر از آن دو هستى.(2)
اين حديث در كتاب سليم بن قيس (نسخه صاحب وسائل) ص 223-125 نيز مذكور است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- كفاية الاثر ص145
2- غيبت نعمائى ص 81 و 82

حديث چهارم: در كفاية الاثر بسند متصل از «جنادة بن ابى اميّه روايت كرده كه گفت: خدمت حسن بن على (عليه السلام) شرفياب شدم در حاليكه بيمار بود و با همان بيمارى از دنيا رفت، ديدم در مقابلش طشتى است كه در اثر سم معاويه لعنة الله عليه جگرش پاره پاره شده و خونش به آن مى ريزد.
عرض كردم: مولاى من چرا خودتان را معالجه نمى كنيد؟ فرمود: اى بنده خدا با چه چيز مرگ را معالجه كنم؟
عرض كردم: انالله و انا اليه راجعون
سپس حضرت رو به من كردو فرمود: قسم به خدا اين عهدى است كه رسول خدا(ص) به ما سفارش كرد كه امامت را دوازده نفر از اولاد على و فاطمه(ع) دارا مى شوند، نيست از ما (امامان) مگر اينكه يا مسموم مى شود و يا با شمشير كشته مى شود.(1)
حديث پنجم: در كفاية الاثر(2) به سند متصل روايت كرده كه مردى از حسين بن على(ع) از عدد امامها پرسيد، حضرت فرمود:
(آنان) به عدد نقباء بنى اسرائيل مى باشند، نه نفر (از آنان) از اولاد من هستند كه آخرشان قائم است، و همانا از رسول خدا شنيدم سه بار گفت: بشارت باد شما را، سپس گفت:
مثل اهل بيت من همانند باغى است كه در هر سال گروهى از آن بهره مى گيرند و از همه عميق تر و از همه پهن تر و طولانى تر و از همه زيباتر آخرين گروه آنهاست.
چگونه هلاك مى شود امتى كه من در اول آن و دوازده نفر بعد از من و مسيح بن مريم در آخر آنان مى باشد.
در آن ميان اغتشاش كنندگان هلاك مى شوند آنها از من نبوده و من از آنان نيستم.
حديث ششم: در غيبت نعمائى(3) به سند متصل از «سليم بن قيس» روايت مى كند كه
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- كفاية الاثر ص 226 و 227
2-كفاية الاثر ص230
3- غيبت نعمانى ص 82-84

گفت: على بن ابى طالب(ع) فرمود: روزى بر مردى (كه نام او را بمن گفت) گذر كردم، آن مرد گفت: «محمد همچون درخت خرمايى است كه در خرابه روييده باشد»
من خدمت رسول خدا(ص) رسيدم و سخن او را گفتم، رسول خدا خشمگين شده از خانه بيرون آمد و بر منبر رفت، انصار كه خشم رسول خدا را ديدند دست به اسلحه بردند.
حضرت فرمود: چرا بعضى ها مرابه خويشانم شماتت مى كنند با آنكه از من شنيده اند آنچه را كه من درباره آنان گفته ام...(تا آنجا كه فرمود): خداوند بار سوم بر زمين نظر افكند و اهل بيت مرا براى زمان بعد از من برگزيد، آنان برگزيدگان اين امت هستند كه عبارتند از:
يازده امام پس از برادرم على(ع) كه يكى پس از ديگرى خواهد بود، هر گاه يكى از آنان بدرود حيات گويد ديگرى به جاى او قيام مى كند، آنان در ميان امت من همچون ستارگان آسمانند كه هر گاه ستاره اى از نظر ناپديد شود ستاره اى ديگر پديدار مى گردد. آنان پيشوايان و راهنمايان، و هدايت يافتگانند كه نيزنگ كسى كه به ايشان حيله كند و بى ياور گذشتن آنكس كه آنان را رها مى كند آسيبى به انان نمى رساند، بلكه ضرر نيرنگ و خوار كردن آنها به خودشان باز مى گردد.
آنان حجت هاى خداوند در روى زمين اند و شاهدان او بربندگان خدا هستند، هر كس از آنان فرمان برد از خدا فرمان برده است و هر كس از آنان سرباز زند از خدا سرباز زده است، آنان باقرآنند و قرآن با آنان است، نه قرآن از آنان جدا مى شود و نه آنان از قرآن جدا ميشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند، نخستين آنان برادرم على(ع) است كه أفضل آنان است، سپس فرزندم حسن و بعد فرزندم حسين سپس نه تن از اولاد حسين. اين حديث در كتاب سليم بن قيس (نسخه صاحب وسائل) ص 288 و 289 نيز مذكور است.
حديث هفتم: در كتاب سليم بن قيس(1) سليم از «على بن ابى طالب» و «سلمان» و
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- كتاب سليم بن قيس ص 356-357

سليم بن قيس كوفى هلالى عامرى از ياران اميرالمومنين بوده و بطوريكه ثبت شده در حدود سال 90 هجرى وفات نموده است. ابن نديم در كتاب فهرست، در فن پنجم از مقاله ششم گفته: اولين كتابى كه از شيعه ديده شده كتاب سليم بن قيس است. و سبكى در «محاسن الوسائل» گويد: اولين كتابى كه از شيعه، نوشته شده، كتاب سليم بن قيس هلالى است. و نعمائى در كتاب «الغيبة» ص101 گفته: در ميان همه علماى شيعه و راويان حديث از ائمه (عليهم السلام) خلافى نيست كه كتاب سليم بن قيس هلالى يكى از بزرگترين و قديمى ترين اصولى است كه اهل علم از حاملان حديث اهل بيت (عليهم السلام)، روايت كرده اند، زيرا همه آنچه در اين اصل وجود دارد، از پيامبر و اميرالمومنين و مقداد و سلمان فارسى و ابى ذر و مانند اينها از افرادى كه رسول خدا و اميرالمومنين را ديده اند و از آن دو بزرگوار شنيده اند، مى باشد و اين كتاب يكى از اصولى است كه مرجع شيعه و مورد اعتماد آنان مى باشد.
مرحوم صاحب وسائل در ج20 ص 42، كتاب مزبور را از كتبى شمرده كه مورد اعتماد است و قرائن و شواهد بر صحّت آنها وجود دارد نسبت آنها به مؤلفين آنها متواتر بوده يا به حدّ يقين رسيده است بطورى كه هيچگونه شكى در آن نيست.
(مؤلف) گويد: طبق گفته شيخ مفيد(قده) در بعضى از نسخه هاى كتاب تخليط و تدليس واقع شده، (لذا در تشخيص صحيح از فاسد) بايد به دانشمندان رجوع كرد تا احاديث صحيح را از فاسد تشخيص داده و بيان كنند.
(و مرحوم صاحب وسائل) در ج20 ص210 وسائل گفته: نسخه هايى كه از كتاب سليم در اختيار داريم در آنها چيز فاسدى وجود ندارد. و در مطالب آن، هيچگونه (قرينه و شاهدى بر) تدليس در آن نمى باشد، و شايد نسخه اى كه در آن موضوع فاسد وجود داشته غير از اين نسخه هايى است كه دردست ماست.
نگارنده گويد: نسخه اى كه ما احاديث را از آن نقل مى كنيم، از روى نسخه صاحب وسائل چاپ شده، و مرحوم صاحب و سائل كيفيت تملك خود را در آخر آن در تاريخ 1087 هجرى نوشته است.


«ابوذر» و «مقداد» و همچنين از «ابوحجاف داودبن ابى عوف» از ابى سعيد خدرى» روايت مى كند... رسول خدا به حسن و حسين نگاه مى كرد در حاليكه آندو (بسوى آن حضرت) مى آمدند، پس فرمود: سوگند بخدا اين دو سيد جوانان اهل بهشت اند و پدرشان أفضل از آنهاست.
همانا بهترين مردم پيش من و محبوب ترين و گرامى ترين آنان، پدرتان على و بعد از او مادرتان مى باشد. و پيش خدا كسى از من و برادرم و وزيرم و خليفه ام در امتم و ولى و سرپرست هر مومنى بعد از من على بن ابى طالب برتر نيست.
همانا او خليل و دوست من است و وزير و برگزيده و خليفه من است، او بعد از من ولى و سرپرست هر مرد و زن مومن مى باشد و چون او از دنيا رفت، فرزندم حسن بعد از او، و زمانيكه او از دنيا برود فرزندم حسين سپس امامان از نسل حسين است.
و در روايت ديگر چنين است: سپس نه امام از نسل حسين كه هادى و راهنماى (امت) بوده و راه يافتگانند، آنها با حق بوده و حق با آنها است، آنان تا روز قيامت از حق جدا نمى شوند و حق هم از آنان جدا نمى شود،
زمين بخاطر آنان آرام مى گيرد، آنان ريسمان استوار الهى و دستاويز محكمى هستند كه هرگز گسستن ندارد. آنان حجت هاى خدا در زمين و شاهدان بر خلق، و گنجينه هاى دانش و معادن حكمت اند، آنان مثل كشتى نوحند هر كس در آن فرود آمد نجات يافت و هر كس كنار رفت غرق گرديد.
آنان به منزله باب حطه در بنى اسرائيل هستند كه هر كس در آن وارد شد مؤمن بود و هر كس بيرون ماند كافر بود خدادر كتابش اطاعت آنان را واجب نموده و امر به ولايت آنها فرموده است، هر كس از آنان اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كس به آنها نافرمانى كند، خدا را نافرمانى كرده است.
حديث هشتم: سليم (بن قيس) گويد: از سلمان فارسى شنيدم كه گفت: (در واپسين روزهاى عمر پيامبر) كه مريض بودو با آن مرض از دنيا رفت، پيش رسول خدا (ص) نشسته بودم كه فاطمه(ع) آمد و چون حال زار رسول الله(ص) را ديد گريه گلويش را گرفت و اشك بر گونه هايش روان شد، رسول خدا فرمود: دخترم چرا گريه مى كنى؟ گفت يا رسول الله(ص) مى ترسم خود و فرزندانم بعد از تو ضايع شويم.
رسول الله(ص) با چشم گريان فرمود: اى فاطمه، آيا نمى دانى كه ما خاندانى هستيم كه خدا براى ما آخرت را به جاى دنيا برگزيده، او فنا و نيستى را بر همه مردم واجب نموده، بدرستى كه خداى تبارك و تعالى نگاهى به زمين انداخت و مرا از همه روى زمين برگزيد و پيامبرم ساخت و باز دوباره نگاهى ديگر بر زمين افكند و شوهرت را از ميان همه مردم انتخاب نموده و به من دستور داد تا ترا به او تزويج نمايم و او را برادر وزير و وصى خود ساخته و خليفه خود در ميان امت كنم، پس پدرت بهترين پيامبران و رسولان، و شوهرت بهترين اوصياء و وزراء است، و تو اولين كسى هستى كه از خاندان من، به من ملحق مى شود، آنگاه بار سوم نظرى به روى زمين انداخت و تو و يازده نفر از اولاد تو و اولاد برادرم، كه شوهر توست، برگزيد. پس تو سيده و بانوى زنان اهل بهشت، و دو فرزندت سيد جوانان اهل بهشت اند، و من و برادرم و يازده امام و اوصيايم تا روز قيامت همگى هادى و مهتدى هستيم. اولين وصى بعد از برادرم حسن، و بعد از او حسين است، آنگاه نه تن از فرزندان حسين است كه همگى در بهشت در يك جايگاه خواهند بود.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1-كتاب سليم بن قيس ص 131

پى‏نوشتها:‌


1 . مشكل
2 . مشكل
3 . مشكل
4 . مشكل
5 . مشكل
6 . مشكل
7 . مشكل
8 . مشكل
9 . مشكل
10 . مشكل
11 . مشكل
12 . مشكل
13 . مشكل
14 . مشكل
15 . مشكل
16 . مشكل
17 . مشكل
18 . مشكل
19 . مشكل
20 . مشكل
21 . مشكل
22 . مشكل
23 . مشكل
24 . مشكل
25 . مشكل
26 . مشكل
27 . مشكل
28 . مشكل
29 . مشكل
30 . مشكل
31 . مشكل
32 . مشكل