نشان از بى نشانها
(شرح حال و كرامات و مقالات و طريقه سير و سلوك عرفانى
عارف ربانى مرحوم شيخ حسنعلى اصفهانى )

على مقدادى اصفهانى

- ۲۷ -


مجلس سيزدهم 
بسم الله الرحمن الرحيم
و الذين يبيتون لربهم سجدا و قياما عمده افعال و شغل عبادالرحمن در شب تفكر است . تفكر در شب بايد صحيح باشد، و اين مستلزم شروط و اسبابى است كه بايد آنرا تحصيل كرد. ابتدا بايد فهميد كه درباره چه موضوعاتى بايد انديشيد. اولين قدم در طريق تفكر صحيح ، تفكر درباره تميز ميان حق و باطل است . در زمينه موضوعات و مبانى اعتقادى ، چون حق و باطل داراى شئون متعدده نيستند، بنابراين ، محل اشتباه نمى شود، مثل اعتقاد و اقرار به ملائكه و انبياء و اولياء و بهشت و جهنم كه يك جهت دارد و آن هم حق است . اما امور متعلقه به عبادات و امور عادى و متعارف زندگى مثل خوردن و آشاميدن و سكوت و تكلم داراى شئونات مختلفى هستند و يك اعتبار داخل در حق و به اعتبار ديگر داخل در باطل مى باشند، تميز ميان حق و باطل در مورد آنان نيازمند به تاءمل است . چه بسا كه يك فعل يا يك سخن از جهت خاصى نسبت به يك شخص باطل و نسبت به شخص ديگر حق باشد. به اين علت است كه تميز ميان حق و باطل امر بسيار مشكلى است .سلوك در طريق حق نيازمند آن است كه انسان به تحقيق و تفصيل بداند كه آيا اين خوابيدن يا خوردن يا تكلم او براى خدا است يا براى ارضاء هوى و ميل نفس ؟ و هر چه انسان داناتر باشد تكليفش سنگين تر است . علماء تكليفشان بيشتر از افراد عادى و انبياء و اوصياء داراى تكاليفى بيشتر از ساير خلق مى باشند، زيرا كه خداوند حقايق اشياء را بر آنان ظاهر ساخته و آن ها مضار و منافع اشياء را مى دانند.
تسليم بودن در برابر حق و اطاعت امر او از جمله شروط و اسباب تفكر صحيح است . بديهى است كه وقتى انسان بخواهد عملى را ياد بگيرد، فطرت او چنين حكم مى داند كه آن عمل را بايد از اهل آن عمل بياموزد. استعينوا فى كل صنعة باربابها، و ادخلواالبيوت من ابوابها يعنى : در هر صنعتى از استادان و مربيان آن يارى بجوئيد، و براى ورود به خانه ها از در آنها وارد شويد عقل انسان چنين اقتضاء مى كند كه براى آموختن هر عمل ، آدمى نزد استاد آن عمل برود و نكات و دقايق و رموز كار را از تعليم بگيرد، و اگر كسى پيش خود بخواهد به آن كار مشغول شود مردم او را از جمله سفهاء و مجانين به شمار مى آورند نيز اين چنين است در امور دينيه ، كه فطرت جاهل هر ملتى چنين حكم مى كند، كه براى آموختن احكام دين ، بايد به عالم آن دين رجوع نمود. و باز به حكم همين فطرت ، بايد به عالمى رجوع كرد كه ثقه و راستگو بوده و عملش مصدق قول و سخنش باشد روزى شخصى خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض ‍ كرد كه خداوند در قرآن مقلدان قوم يهود را مذمت كرده است حال چه فرق است ميان عوام و جهال يهود و عوام و جهال مسلمانان با توجه به اين كه هر دو فرقه از علماء خود تقليد مى كنند. حضرت فرمودند: ارى ! بعد از آنكه مقلدان يهود ديدند كه علماء آنها به وسيله رشوه احكام خداوند را تغيير مى دهند و حلال خدا را حرام مى كنند و با گرفتن پول حد زناى محصنه را براى اغنياء صد تازيانه قرار مى دهند و براى فقراء همان حكم خدا را كه قتل است جارى مى كنند خداوند، چنين مقلدانى را مذمت فرمود. اگر مسلمانان نيز ببينند كه علماء با گرفتن پول احكام خدا را تغيير مى دهند و همچنان از آنان تقليد كنند آنها نيز مشمول همان مذمت هستند. اما اگر ديدند، كه علمايشان به علم خويش عمل مى كنند، در تقليد خود مورد مذمت نيستند. اينكه ائمه عليهم السلام اين همه مورد توجه و احترام موافق و مخالف بودند، يكى بدان علت بود كه مردم علم و عمل را به نحو تواءم در آن بزرگواران مشاهده مى كردند. مالك بن انس كه يكى از علماء اربعه اهل سنت است درباره امام صادق عليه السلام مى گفت : علم و فضل و ورع جعفر عليه السلام را هيچ كس ندارد. هيچ چشم و هيچ گوشى مثل جعفر بن محمد عليه السلام را نديده و نشنيده است هر گاه اسم مبارك پيغمبر صلى الله عليه و آله را مى بردند، رنگ و روى آن بزرگوار تغيير مى كرد. يكبار كه آن حضرت در مسجد شجره محرم شد و خواست تلبيه كند، حالت گريه گلوى او را گرفت شخصى عرض كرد: يابن رسول الله اين چه حالت است ؟ فرمود: چگونه بگويم لبيك و حال آنكه شايد او بگويد: لا لبيك و لاسعديك روزى شخصى هميان زر خويش گم كرده بود، در اثناء راه به سوى آن حضرت آمد و عرض كرد: هميان زر مرا تو برده اى ! حضرت فرمودند؛ چقدر پول در آن بوده است ؟ عرض كرد: فلان مقدار. حضرت آن مقدار پول به او دادند. ساعتى گذشت و هميان زر پيدا شد و با شرمندگى به خدمت حضرت آمدند و خواست پولى را كه گرفته بود رد نمايد اما آن حضرت قبول نفرمود.
براى تمام عبادات اعم از واجب و مستحب وصغير كبير، خداوند آثارى قرار داده است كه در قلب و جوارح آدمى ظاهر مى شود، و نيز به همين نحو است بروز آثار معصيت در انسان در اين راه خداوند خودت را طبيب قرار داده است و مرضت را و دوائش را به تو شناسانده است حال ببين كه چقدر دلت براى خودت مى سوزد. زاجر نفس ، واعظ قلب و قرين مرشد است و توبه دست خود دشمن را بر خود مسلط كرده اى راه بزرگ و سختى است اما چاره اى جز طى كردن آن نيست . اگر انسان در طريق عبادت و اطاعت امر حق مدتى در خود مراقبت نمايد، آثار آنرا در خود خواهد ديد، و آنچه را كه در اخبار بيان شده است در درون خود حس خواهد كرد، و از اين رو اهل شبهه نمى توانند او را دچار شك و شبهه نمايند. اگر يك اربعين به اخلاص رفتار نمايد. خداوند رغبت نسبت به دنيا را از دلش بيرون كرده و حكمت در قلب او مى روياند. من اخلص قلبه (عمله ) لله اربعين صباحا يجرى الله ينابيع الحكمة من قلبه يعنى : كسى كه چهل روز قلب (ياعمل ) خود را براى خدا خالص نمايد، خداوند چشمه هاى حكمت را از قلبش جارى خواهد ساخت در اين راه ابتدا بايد رفيق و همراه مهيا نمود، زيرا هر كس تنها به راهى رفت دچار مخاطرات فراوان شد الرفقيق ثم الطريق وقتى مراقبت در طاعت ميسر شد، و رغبت دنيا از دل بيرون رفت خداوند نورى به انسان عطا مى كند. ابتدا قلب آدمى نورانى مى شود و آنگاه اين نور به اعضاء و جوارحش سرايت مى نمايد. نتيجه آنكه طبع انسان متمايل ، به عبادت مى شود و از حق لذت مى برد، و از معاصى متنفر و از باطل گريزان مى شود اگر مرتكب خلاف كوچكى نيز بشود، آن معصيت و خلاف همچون غبارى كه روى آئينه تميزى بنشيند، برايش محسوس ‍ مى شود. براى طاعت حق احساس سبكى و نشاط مى كند. تتجا فى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون (546) يعنى : آنان به هنگام شب پهلوهاى خويش را از بستر برگرفته و در مقام دعا پروردگار خويش را از روى بيم و طمع مى خوانند، و از آنچه كه روزيشان كرديم انفاق مى كنند به همين منوال وقتى كه بر اثر معاصى قلب تاريك مى شود، اعضاء و جوارح براى عبادت و طاعت سنگين مى شود، وبه هنگام سحر آدمى قادر به برخاستن نيست ، از بذل مال وجان متنفر است و هر گاه كلام خدا را بشنود از آن لذت نمى برد.
سخن در اين بود كه اشتغال اصلى و عمده عبادالرحمن در شب تفكر است ، و نيز بيان نموديم كه شرط عمده تفكر صحيح تسليم بودن و اطاعت امر خداوند است همچنين يادآورد شدمى كه اولين موضوع تفكر در نزد عبادالرحمن ، انديشه درباره حاصل و نتيجه افعال و امورشان مى باشد به عنوان مثال ، كسى كه سالها در طلب علم ورنج كشيده است . بايد ببيند كه نتيجه كارش چه بوده است ؟ آيا صفات كسانى كه برخوردار ازعلم مى شوند در او پيدا شده است ؟ آيا بر خضوع و خشوع وفروتنى او در برابر حق افزوده شده است ؟ ... ان الذين اوتواالعلم من قبله اذا من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للاءذقان سجدا و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا (547) يعنى : كسانى كه قبلا به آنان موهبت علم عطا شده است وقتى كه آيات الهى بر آنان خوانده مى شود، با چانه هايشان به سجده مى افتند و مى گويند: منزه است پروردگار ما، و وعده او غير قابل تخلف و انجام شدنى است و نيز در وصف اهل علم مى فرمايد: و يخرون للاءذقان و يبكون و يزيدهم خشوعا (548) يعنى : گريه كنان با چانه هايشان به زمين مى افتند و بر خشوعشان افزوده مى شود پس اگر ديد كه اين صفات در او ظاهر نشده است ، بدان كه زيان برده و عمرش تباه شده است و جز پاره اى از محفوظات ، چيزى به دست نيامده است . وقتى كه قارون به آن همه زيور شكوه در ميان قومش ظاهر شد، سخن نادانان و دانايان قوم موسى عليه السلام چنين بود: قال الذين يريدون الحيوة الدنيا يا ليت لنا مثل ما اوتى قارون انه لذو حظ عظيم ، و قال الذين اتواالعلم ويلكم ثواب الله خير لمن ءآمن و عمل صالحا و لايلقيها الا الصابرون (549) يعنى : آنانكه در طلب زندگى دنيا بودند گفتند كه اى كاش همانند آنچه كه به قارون داده شد به ما نيز داده مى شد، كه او بدون شك از بهره بسيار بزرگى برخوردار است . و آنان كه موهبت علم به آنان عطا شده بود گفتند: واى بر شما! ثواب و اجر خداوند براى كسى كه ايمان آورد. و عمل صالح انجام دهد بهتر ازاين زيور و شكوه ظاهرى است ، و حصول اين ثواب جز براى صبر پيشگان ميسر نيست اگر خداوند حب و جاه و مال را از دل تو برد و توفيق ترك معاصى و انجام طاعات يافيت ، او را شكرگزار باش و بدان كه داخل گروه دانايان مى باشى ولى اگر علم تو اسباب زيادتى ميل تو به دنيا باشد، بدان آن چه را كه اندوخته اى علم نيست ، بلكه مشتى از محفوظات است . انسان بايد بينديشد كه حاصل عمرش چه بوده است ، و براى چه به دنيا آمده است و اگر نعوذبالله با همين خيالات از دنيا بورد چه خواهد شد؟ اين چنين فكر و انديشه اى است كه با هفتاد سال عبادت برابرى مى كند. آنان كه درست فكر كردند، به يك ساعت فكر از مال و عيال و جان دست كشيدند و به وصال محبوب رسيدند حربن يزيد رياحى ، سپهسالار لشكر ابن زياد، يكى از آنان بود، كه با چند دقيقه تفكر، در راه حق از سر جان و مال و جاه عيال خويش برخاست .
يكى ديگر از موضوعات تفكر در نزد عبادالرحمن ، موضوع حق الله است كه شامل حقوق پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام مى گردد، عبادت ، حق مقام ربوبيت است تسليم و اطاعت امر و ترك معاصى در عين حال كه داخل در عبادت بوده و از حقوق مقام ربوبيت مى باشد، از جمله حقوق پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام نيز محسوب مى گردد. .. اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر(550) منك يعنى : خدا و رسول او و صاحبان امر را كه از خودتان هستند، اطاعت كنيد بايد دانست كه معصيت خدا معصيت رسول صلى الله عليه و آله و ائمه (ع ) نيز مى باشد. چنانكه فرمودند: بر اثر معاصى ، پيغمبر، صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام خود را اذيت نكنيد. چنين حقى ، حق رسالت و وصايت آنان مى باشد. علاوه بر اين حق ، صاحب حق ديگرى نيز مى باشند كه آن حق ولادت آنان است . اساسا تمام دنيا و نعم آن ، و آنچه كه در آخرت است براى وجود محمد صلى الله عليه و آله و آل محمد عليه السلام است و باقى موجودات طفيل وجود آنها هستند. به عنوان مثال وجود آنان همچون درخت بسيار قيمتى و زيبائى در درون باغى است كه براى حفظ آن حصارى به دورش كشيده اند در اطراف آن حصا نيز گياهانى كاشته اند اگر آن گياهان آب مى خورند، به طفيل وجود آن درخت است . روشن تر آنكه داراى سلطنت بر تمام عوالم وجود مى باشند، و از اين رو است كه حتى تصرف در انفس و اموال مؤ منين متعلق به پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليه السلام است النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم (551) يعنى : پيامبر صلى الله عليه و آله در تصرف انفس و اموال مومنين بر خود آنان مقدم مى باشند و مؤ منين بايد در برابر آنان تسليم محض باشند. فلا و ربك لايؤ منون حتى يحكموك فيا شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما (552) يعنى : پس قسم به پروردگارت كه ايمان نمى آورند تا آنكه در اختلافات خود تو را حكم قرار دهند، و سپس نسبت به حكم تو در مقام قضاوت هيچگونه تنگى وضيق در نفسهاى خود نيابند و در برابر حكم تو تسليم باشند. اينكه فرمود: و آت ذاالقربى حقه (553) يعنى : و حق خويشان پيغمبر صلى الله عليه و آله را دا كن مقصود آن نيست كه تنها خمس بدهى و بس ، بلكه بايد تمام حقوق اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله را ادا نمائى . در مرتبه اول حق آنان را از اسرار و حكم ادا نما، و سپس وصايت آنان و بزرگى مقام وشاءن آنان را بيان كن و به ديگران برسان ، و نه تنها خمس ، بلكه از بذل مال و جان و فرزند در راه آنان ، دريغ مكن . هيچگاه مگو كه دست من به دامن امام عليه السلام نمى رسد، و نمى توانم خدمتى انجام دهم ، زيرا كه فرموده اند، وقتى بما دسترسى نداريد به اولاد ما و علماء پيرو ما خدمت كنيد. نيز فرمودند: اگر نمى توانيد به زيرات ما بيائيد، حسرت نخوريد، بلكه برادران مؤ من خود را زيارت كندى كه اين به منزله زيارت ما است .
در معرفت نسبت به مقام ولايت و رعايت حقوق آن ، بايد از خداوند طلب توفيق كرده ، زيرا كه ديده ايم ، كه حتى بزرگان از اصحاب نيز دچار لغزش ‍ شده اند، جابر جعفى خدمت حضرت باقر عليه السلام مى رسد و از تنگى دنيا شكايت مى كند حضرت مى فرمايند: حتى درهمى نيز نزد من نيست كه به تو بدهم . در همين هنگام كميت شاعر وارد مى شود، و پس از كسب اجازه قصيده اى مى خواند. حضرت به غلامشان دستور مى دهند كيسه اى زر براى او بياورد. اين كار سه بار تكرار شد و پس از هر قصيده اى حضرت بدره اى زر به او بخشيدند. اما كميت از پذيرفتن كيسه هاى زر خوددارى كرد و گفت : من اين قصيده ها را براى دنيا نساخته ام . حضرت باقر عليه السلام به غلامشان دستور دادند كه كيسه هاى زر را به جاى خود برگرداند. جابر جعفى دچار حيرت شده بود. حضرت كه جابر را در معرض ‍ لغزش ديدند او را به اطاقى كه كيسه هاى زر را از آنجا آورده و دوباره به آنجا برگردانده بودند هدايت فرمود، و او با كمال تعجب دريافت كه نه كيسه اى در آنجاست و نه زرى . بسيار مقام مى خواهد كسى كه با اينگونه مشاهدات نلغزد و خاطره سوئى در قلبش خطور نكند. سلمان با آن بزرگى مقام وقتى مى بيند كه على عليه السلام را با آن خفت به سوى مسجد مى برند دچار حيرت مى شود و از خود مى پرسد: او حامل اسم اعظم است و او را چنين مى برند؟ و به همين سبب سلمان در اواخر عمر دچار صدمه اى در ناحيه گردن شد. جابربن عبدالله با آن مقام كه حامل اسلام از پيغمبر صلى الله عليه و آله به حضرت باقر عليه السلام است و آن لوح آسمانى را كه اسماء و صفات ائمه عليه السلام در آن نقش بسته بود ديده است ، در مكه معظمه خدمت حضرت ابى عبدالله شرفياب مى شود و عرض مى كند كه شما نيز مثل برادرت صلح كن . حضرت فرمودند: پيغمبر چنين دستور داده است آيا مى خواهى پيغمبر را ببينى ؟ و سپس به سوى آسمان اشاره اى فرمود. جابر مى گويد: ناگاه ديدم كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و حضرت امير عليه السلام و حضرت فاطمه (ع ) و حضرت مجتبى عليه السلام تشريف آوردند. حضرت رسول فرمودند: اى جابر به امام خود ايراد مكن ! آنگاه فرمودند: آيا مى خواهى جايگاه اولى و دومى و سومى و چهارمى را در جهنم ببينى ؟ آيا مى خواهى درجه حسين عليه السلام را در بهشت بنگرى ؟ و سپس همه را به من نشان دادند. مصيبت كبرى ، ايرادهائى بود كه به حضرت مجتبى عليه السلام وارد شد. عبارت اسلام عليك يا مذل المؤ مننى يعنى : سلام برتو باد اى ، خوار كننده ، مؤ منين ! كلام موثقين از اصحاب بود. او كه حامل نور پيغمبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و فاطمه (ع ) بود صدمه اى از ناحيه دوست ديد بيش از صدمه دشمن بود، و مى فرمود: اگر صلح نمى كردم مرا دست بسته تسليم معاويه مى كردند، سپس او مرا آزاد مى كرد و اين سبب ننگ ما بود. همچون كوهى از وقار و حلم و ناسزاگوئى معاويه را بر سر منبر تحمل مى فرمود، و با وجود آنكه مى ديد كه چگونه شيعيان پدرش را به دار مى كشند و خانه هاى آنها را خراب مى كنند، بخاطر خدا صبور و بردبار باقى ماند.
تعليقات مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى رحمة الله عليه بر كتاب تذكرة المتقين
مرحوم آقا شيخ محمد بهارى همدانى رحمة الله عليه كه از شاگردان مرحوم آخوند ملاحسينقلى همدانى قدس سره بوده اند، كتابى از ايشان باقى مانده است موسوم به تذكرة المتقين كه تا كنون چندين بار، به چاپ رسيده است . مرحوم پدرم در شهر نجف با ايشان ملاقات كرده بودند. پس از فوت مرحوم آقا شيخ محمد بهارى ، در سنه 1321 وقتى مرحوم پدرم در شهر مقدس مشهد در كوه كراخك اربعينى را مشغول رياضت بودند، كتاب مرحوم شيخ را مطالعه و مطالب مختصرى در حاشيه كتاب يادداشت فرموده اند. اين حقير چون مطلب مزبور را سودمند يافتم ، آنها را استنساخ كرده و همراه با عبارتى از متن كتاب در اينجا نقل مى نمايم :
اين حقير فقير كثيرالتقصير را با مرحوم آقا شيخ محمد بهارى قدس سره مودت و ارادتى بود به اين معنى كه چند روزى در نجف به خدمتشان رسيدم و خيلى اظهار مرحمت فرمودند، و پس از چند روز كه حقير به تو نويسم ، زيره به كرمان فرستادن است و اگر وصيت از تو بخواهم فالوده پيش ‍ هالو نهادن است و پس از اندك زمانى فوت نمودند. بعد از مدتى اين نسخه در ارض اقدس به دست من رسيد. وقتى حقير به كوه پايه خارج از شهر رفته بودم و اين نسخه را با خود برده و مطالعه مى كردم و نظر به آن علقه اى كه در ميان بود، جسارت نموده و در حين مطالعه آنچه به نظر قاصر حقير رسيد، در حاشيه كتاب نوشتم ، شايد كه به دست كسى افتد و منتفع شود. كتبه العبد الاحقر الفاانى حسنعلى بن على اكبر الاصفهانى فى شهر شعبان سنة 1331 فى الارض الاقدس الرضويه .

غرض نقشى است كزما باز ماند
كه هستى را نمى بينم بقائى
مگر صاحبدلى روزى ز رحمت
كند در حق درويشان دعائى
اللهم ارحمنى اذا اتقطع حجتى و طاش لبى و كل عن جوابك لسانى
يعنى خداوندا برمن رحم كن آنجا كه حجتم قطع شود وعقل و دانشم بخطا رود و زبانم از پاسخ به تو باز ماند.
متن : آداب حج :... الثانى اينكه تهيه حضور ببيند از براى مجلس روحانيين با بجا آوردن يك توبه درستى باجميع مقدمات ..
شستشوئى كن و آنگه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو اين دير خراب آلوده
O آداب حج : الثالث اينكه اسباب مشغله قلبى در سفر براى خود فراهم نياورد
دل از اغيار خالى كن چو قصد كوى ما دارى
نظر بر غير مگشا چون هواى روى ما دارى
O در حليت زاد حج ... الرابع اينكه مهما امكن سعى در حليت خرجى خود نمايد
اين نكته نگهدار كه تا آهوى تبت
سنبل نخورد خونش همى مشك نگردد
O در عدم تاءسف از بسيارى خرج سفر حج : چرا بايد انسان دلگير باشد از زيادى خرج .
آنچه دارى اگر به عشق دهى
كافرم گر جوى زيان بينى
O حسن خلق در سفر حج : الخامس اينكه بايد خوش خلقى باشد.
قال لى ان رقيبى سى ء الخلق فداره
قلت دعنى وجهك الجنة حفت بالمكاره
يعنى : گفت رفيق من بد خلق است او را مدارا كن گفتم مرا واگذار صورت تو بهشتى است كه به مكاره پيچيده شده .
O السابع : در اين سفر اسباب تحمل و تكبر براى خود فراهم نياورد.
اذا عصفت ريح الولاء قصفت اخ الغناء و لو بالفقر هبت لربت
يعنى : هنگامى كه نسيم دوستى بوزد كمر برادرى باغنا و توانگرى را مى شكند ولو اينكه در نتيجه فقر ضربه سنگينى به ادامه حيات وارد شود.
O در اينكه اعتماد به زاد وقوت خود نداشته باشد.
تكيه بر تقوى و دانش در طريقت كافرى است
راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش
O در تذكر به اينكه اين سفر جسمانى الى الله است و سفر روحانى الى الله نيز بايد داشته باشد
.
اى آدم به علم و عمل كوش و معرفت
ورنه خرى به صورت انسان مصورى
O ديگر آنكه در اين سفر تقوى و پرهيزكارى را فراموش نكند.
نيست جز تقوى در اين ره توشه اى
نان و حلوا را بنه در گوشه اى
O ديگر اينكه در اين سفر با همراهان خود متحد و همراه باشد.
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد جانهاى شيران خداست
O در احتياج به دلالت علماء ربانى : و اما دليل اين راه اگر چه ائمه طاهرين سلام الله عليهم ادلاء على الله (ادلاء على مرضات الله هستند، معذلك ما از آن پستى تربيت و منزلتى كه داريم از آن بزرگواران اخذ فيوضات بلاواسطه نمى توانيم بكنيم ، و محتاجيم در دلالات جزئيه به علماء آخرت و اهل تقوى ، تا به يمن قدوم ايشان و به تعليم آنها درك فيوضات بنمائيم ، كه و بى وساطت آنها درك فيوضات در كمال عسرت و تعذر است و همه محتاج به علماء هستيم و پيش خود كار درست نمى شود.
به اين معنى كه همچنان كه در فقه ظاهر به صرف اينكه شخص معنى عبارت عربى را فهميد نمى تواند به اخبار عمل كند بلكه نيازمند به داشتن شرايط و لوازم احتياط مى باشد، در فقه باطن نيز به طريق اولى اين امر ممكن نيست ، زيرا كه احكام در فقه ظاهر عام است و در فقه باطن خاص ، و شخص ناچار است مطالف فقه باطن را از كسى كه آن مطالب را نزد استاد درست كرده باشد، حتى ينتهى الى الائمة عليهم السلام ، بياموزد. همچنانكه در معالجه امراض جسمانى به محض اينكه شخص كتابى به دست آورد كه نقل معالجات از سقراط و جالينوس نموده نمى تواند معالجه بكند، الا آنكه مطالب را پيش استاد خوانده و نكات معالجه را از او آموخته باشد، در معالجه امراض باطنى نيز به صرف دانستن اخبار علاج ممكن نيست ، بلكه به مراتب اشكل و اصعب از طب ظاهر و امراض طاهرى است و مراد از فهم اخبار در اين مقام فهميدن ظواهر الفاظ نيست ، بلكه نظر به حديث شريف احاديثنا صعب مستصعب لايدركه الا ملك مقرب او نبى مرسل او عبد امتحن الله قلبه للايمان يعنى احاديث ما سخت و دشوار است درك نمى كنيد آنرا مگر ملك مقرب و يا نبى مرسل يا بنده اى كه خداوند قلب او را به ايمان آزموده باشد. و در بعضى اخبار او مدينة محصورة مى باشد مراد آن نوع فهم و درك است كه ادراك آن نفس قدسى است . همانطور كه مطالبى را كه حواس باطن درك مى كنند ممكن نيست كه حواس ظاهر بتواند درك كند، بلكه مطالبى را كه بصر درك مى كند ممكن نيست سمع بتواند درك كند، و بالعكس ، همچنين محال است كه انسان تا صاحب نفس قدسى نشده است بتواند مطالب قدسى را در كند. حديث شريف در اصول كافى منقول از حضرت صادق عليه السلام به همين مطلب اشاره دارد:
حرام على قلوبكم ان تعرفوا حلاوة الايمان حتى تزهدوا فى الدنيا - يعنى : حرام است درك حلاوت ايمان بر قلبهاى شما تا اينكه طريق زهد و دورى از زخارف دنيا در دل شما محكم شود و نيز در حديث عنوان كه فرمودند: ليس العلم بالتعلم انما هو نور يقع فى قلب من يريد الله ان يهديه درك دانش الهى به تعلم نيست اين دانش نورى است كه خداوند در قلب كسيكه بخواهد هدايتش كند قرار مى دهد.
و لنعم ما قال :
از علم ظاهر چون كنى تدبير جهل باطنى
آتش به كافور را زنى كى مى شود سقمونيا
سقمونيا دوائى است ناياب ، و كافور را به طريقى آتش مى دهند كه شباهت صورى به آن پيدا مى كند اما ابدا آثار آنرا ندارد.
آداب حج : هتك عرض سلطان السلاطين اشتغال به مناهى اوست كدام حاجى از حجاج متعارفه است كه وارد حرم الهى شود و اقلا صد معصيت از او سر نزند، اعم از دروغ و غيبت و اذيت به غير سخن چينى ....
بعضى از اينها گويا از لوازم بشريت باشد، ولى بايد متذكر اين حديث شريف بود كه مضمونش اين است : اگر كسى روزه باشد، و ديگرى به او فحش دهد و او در جواب بگويد: من روزه ام و به اين جهت از جواب تو عاجزم ، خطاب رسد، استجار عبدى بى يعنى : بنده ام به من پناهنده شد پس در حج به طرق اولى چنين خواهد بود.
در امورات دنيويه انسان چنين است و اما بالنسبه به عذاب اخروى چون نسيه است هيچ در فكر اين مطالب نيست .
خانه پر گندم يكجو نفرستاده به گور
غم مرگت چو غم برگ زمستانى نيست
در اين مقام هم انسان اهتمامى كه براى عذاب جسمانى در قليل دارد براى عذاب روحانى مخلد يا شبه مخلد ندارد.
حتى المقدور در آن بقعه هايى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در آنها عبادت كرده اند مثل كوههاى مكه معظمه به قصد تشرف از محل اقدام مباركه نه به قصد تماشا و تفرج .. دو ركعت در آنجاها نماز بخواند.
اقبل ارضا سار فيها جمالها
فكيف بدار دار فيها جمالها
يعنى : به سرزمينى روى آور كه جمال او را در آن جا بيابى پس چگونه خواهد بود خانه اى كه سرتاسر آن جمال او باشد.
چون قصد زيارت اولياء حقيقى سلام الله عليهم را بنمايد، اولا بايد بداند كه نفوس طيبه آنها چون از ابدان جسمانيه مفارقت نمود و متصل بعالم قدس و مجردات گرديد، غلبه و احاطه ايشان به اين علم اقوى گردد و تصرفاتشان در اين نشاءه بيش از سابق است ... فهم احياءعند ربهم يرزقون .
پيمانه هر كه پر شود مى ميرد
پيمانه ما چو پر شود زنده شويم
در حين دخول به مرقدهاى شريف ايشان ، حواس خود را به تمامه و كماله جمع نمايد، كه تفرقه حواس و تشتت افكار باطله (در اعتاب مقدسه ) به منزله پشت كردن به امام است .
دل نگهداريد اى بى حاصلان
در حضور حضرت صاحبدلان
پيش اهل تن ادب بر ظاهر است
پيش اهل دل ادب بر باطن است
احذروهم هم جواسيس القلوب
يعنى : مراقبت كنيد كه ايشان بر قلبها آگاهند.
O و در وقت دخول به حرم و عبته بوسى اين شعر را به قلبش خطور دهد:
بر آستان تو آمد سر ارادت ما
اگر قبول تو افتد زهى سعادت ما
و بهتر آن است كه هنگام دخول به حرم بيت حقير رابه قلبش خطور دهد يا به زبان بخواند و هنگام خروج بيت مرحوم شيخ را:
من ارچه هيچ نيم هرچه هستم آن توام
مرا مران كه سگى سر بر آستان توام
O مهما امكن خدام و مجاورين (اعتاب مقدسه ) را مراعات نمايد به عطا و بخشش و احسان .
احب لحبها تلعات نجد
احب لحبها السودان حتى احب لبحها سود الكلاب
O هر چه از آنها (خدام و مجاورين ) جفا بيند به شيرينى تحمل نمايد.
مرد چو در راه توكل بود
خار مغيلان برهش گل بود
O آداب توبه : جمع انبياء و اولياء عمده ترسشان در دار دنيا از سوء خاتمه بود.
ملتفت باشد كه شيطان او را گول نزند و به او بگويد كسى مثل فضايض ‍ عياض يا بشر حافى سالهاى سال به معصيت مشغول بودند و آخرالامر توبه كردند و داخل در سلك اولياء شدند. بايد دانست كه اين به خاطر آنبودكه سم در مزاج آنها تاءثير نكرد و هلاك نشدند. مثلى است معروف كه از يك گل بهار نمى آيد. و نيز اگر حكايت كردند كه فلانى از سر منار افتاد و نمرد، به اين معنى نيست كه ديگر مردم نبايد از افتادن از سر منار احتراز كنند، بلكه همواره بايد متذكر يعنى اين شريفه ثم كان عاقبة الذين اساءو السواءى ان كذبوا بايات الله و حديث شريف حضرت باقر عليه السلام را همواره به خاطر داشته باشد: فى الكافر عن الباقر عليه السلام ما من عبد مؤ من الا و فى قلبه نكتة بيضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فى ذلك النكتة نكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السواد، فان تمادى فى الذنوب زاد تلك السواد حتى يغطى البياض فاذا اغطى البياض لم يرجع صاحبه الى خير ابدا يعنى : (در كافى از قول حضرت باقر عليه السلام - نيست بنده مؤ منى مگر آنكه در قلب او نقطه سفيدى موجود است هرگاه مرتكب گناهى شود در اين دايره سفيد نقطه سياهى پديد آيد در صورتيكه توبه نمايد نقطه سياه زايل خواهد شد والا چنانچه به گناه خود ادامه دهد اين نقاط سياه در قلب او فزونى يابد تا اينكه سپيدى را بر طرف نمايد هر گاه سپيدى قلب او زايل شود ديگر هرگز صاحب آن قلب به عمل خير روى نخواهد كرد.
O آداب توبه ... آيا نشنيدى قصه پيغمبر را از بنى اسرائيل اينكه سؤ ال نمود از حضرت بارى جل شاءنه قبول توبه بنده اى از بندگان را بعد از آنكه سالها جد و جهدى در عبادت كرده بود، جواب آمد: قسم به عزت خودم اگر شفاعت كند در حق او اهل آسمانهاو زمين توبه او را قبول نخواهم كرد و حال آنكه حلاوت گناهى كه از آن توبه كرده در قلب اوست .
همچنانكه در امراض ظاهرى اگر مثلا شخصى سودا داشته باشد، و قدرى معالجه كند صحت ظاهرى پيدا شود، ولى بقاياى مرض در كمون باشد و باز به اندك ناملايمى مرض عود مى كند و اين شخص هنوز صحيح المزاج نشده و بايد به معاجين مقرره و منضجات و مسهلات خود تمام آثار و اجزاء مرض را از باطن بيرون كند، در امراض قلبى و باطنى نيز وضع به همين منوال است و چه مناسب است دوائى كه عمار از حضرت اميرالمومنين عليه السلام در مسجد كوفه سؤ ال كرد:
فى البحار عن الرضا عليه السلام عن عمار بن ياسر قال بينا انا امشى بارض الكوفة اذا راءيت اميرالمؤ منين عليا عليه السلام جالسا و عنده جماعة من الناس و هو يصف لكل انسان ما يصلح له فقلت يا اميرالمومنين ايوجد عندك دواء الذنوب فقال عليه السلام نعم اجلس بجثوت على ركبتى حتى تفرق عنه الناس ثم اقبل على و قال خذ دواء اقول لك قلت قل يااميرالمؤ منين قال عليه السلام عليك بورق الفقر و عروق الصبر و هليلج الكتمان و ليلج الرضاء و غاريقون الفكر و سقمونيا الاحزان و اشربة بماء الاجفان و اغلة فى طنجير الغلق و دع تحت نيران الفراق ، و صفه ثم بمنخل الارق و اشربة على الحرق فذاك دوائك و شفاؤ ك يا عليل (554).
هم مفرح هم شفا هم نوش دارو لعل يار
هم فلاطون هم مسيحا اين مداوا گفته اند
و شايسته است كه اين رباعى پير انصارى را بخواند:
در بارگهت سگان ره را بار است
سگ را بار است و سنگ را ديدار است
من سنگدل و سگ صفت از رحمت تو
نوميد نيم كه سنگ و سگ بسيار است
O ... به اول درجه توبه رسيده ، هنوز قشر است به مغز نرسيده .
لكل ملك ملكوت و لكل رقيقة حقيقة
O آداب مراقبه : الثالث المراقبة يعنى غافل از حضور حضرت حق جل شاءنه نباشد
يك چشم زدن غافل از آن ماه مباشيد
شايد كه نگاهى كند آگاه نباشيد
O آداب مراقبه : اگر بوئى بخواهد از آدميت بشنوى بايد مجاهده كنى كه سخت تر از جهاد با اعداء است .
قال الصادق عليه السلام : ليس بين العبد و بين الله تعالى حجابا اظلم و اوحش من النفس و الهوى و ليس لقطعها و قمعها سلاح مثل السهر بالليل و الظماء بالنهار
يعنى از امام صادق عليه السلام نيست بين بنده و خداوند حجابى تاريكتر و وحشتناك تر از هواى نفس و خواسته هاى آن و براى بريدن و منكوب كردن آن هيچ سلاحى مثل بيدارى شب و گرسنگى در روز نيست .
O آداب رفاقت : خيرى در مصاحبت احمق نيست ، از بديهيات اوليه است كه احمق مى خواهد خيرى به تو برساند ضرر مى رساند.
احمق ار حلوا نهد اندر لبم
من از آن حلواى احمق در تبم
يشير قول مولانا الصادق عليه السلام : احذروا تواخى من ارادك بطمع او خوف او فشل او اكل او شرب و اطلب مؤ اخاة الاتقياء ولو فى ظلمات الارض و ان افنيت عمرك فى طلبهم فان الله لم يخلق بعد النبيين على وجه الارض افضل منهم و ما انعم الله على عبد بمثل ما انعم الله به من التوفيق بصحبتهم
هذا هوالكبريت الاحمر و الناموس الاعظم ، اى وجود الاتقياء

اشاره به قول مولانا الصادق عليه السلام حذر كنيد كه از دوستى و برادرى با كسى كه به واسطه طمع ياترس يا احساس خطر از چيزى و يا خوردن و آشاميدن به سوى شما آمده است و به عكس طلب كنيد دوستى با مردم پرهيزگار راحتى اگر در تارييهاى زمين باشد، و اگر عمر شما در تلاش براى به دست آوردن چنين مصاحبى فنا شود ضررى نكرده ايد، به درستيكه خداوند خلق نكرد بعد از پيامبران افضل از ايشانرا و خداوند نعمتى به بنده اش عطانفرموده كه بالاتر از نعمت مصاحبت با صالحين باشد البته بدانيد كه اينان چون كبريت احمر كمياب و ناموس اعظم خلقتند.
قال على عليه السلام :
هموم رجال فى امور كثيرة
و همى فى الدنيا صديق موافق
شيئان لو بكت الدماء عليهما
عيناى حتى توذنا بذهاب
لم يبلغ المعشار من حقيهما
فقد الشباب و فرقة الاحباب
يعنى : هموم مردم در امور بسيارى است - و هم من در دنيا يافتن دوستى موافق است دو چيز است كه جا دارد كه دراز دست رفتن آن چشمان خون گريه گنند تا جائى كه از ديدن باز مانند و هنوز ده يك آنرا ادا نكرده باشيم از دست رفتن جوانى و فراق دوستان . و لعل الى هذا الحديث اشار مولى محمد البلخى قدس سره المعروف بعارف الرومى حيث قال :
گر تو خواهى جذبه اى از كبرياء
روبه درويشان نشين و اولياء
فى مواعض البحار عن الصادق عليه السلام : الاخوان ثلثه فواحد كالغذاء الذى يحتاج اليه فى كل وقت و هو العاقل و الثانى فى معنى الداء و هو الاحمث و الثالث فى معنى الدواء و هواللبيب يعنى : از حضرت صادق عليه السلام دوستان وبرادران سه گونه اند گروهى كه حكم غذاى انسان را دارند كه انسان محتاج به مراوده دائم با ايشان است و اينان عقلا هستند گروه ديگر به منزله درد هستند كه بايد انسان از آنها گريزان باشد و اينها مردم احمق هستند و گروه سوم در حكم دارو هستند كه انسان دردها و مشكلات خود را با ايشان حل وفصل مى كند و اينان مردم لبيب و فرزانه هستند.
و درباره حق مؤ من بر مؤ من مراجعه شود به حديث معلى خنيس در باب مؤ اخاة :
عن الصادق عليه السلام قلت له ما حق المسلم على المسلم ؟
O در آداب رفاقت و اينكه انسان بايد توجه به صفات نيك و حسن اخلاق برادران دينى خود داشته باشد نه به اخلاق ذميمه كه در آنها يافت شود.
هر هنرى هست در او عيب هست
عيب مبين تا هنر آرى به دست
نقل است كه روزى حضرت عيسى عليه السلام با حواريين از راهى مى گذشتند كه عبورشان به مزبله يا افتاد كه ميته اى در آن متعفن شده بود و رهگذران از بوى آن متاءذى بودند. حواريون از تعفن آن دماغ خود را گرفتند. حضرت عيسى عليه السلام فرمود: انظروا الى بيض اسنانه يعنى : به سفيدى دندانهايش بنگريد.
O آداب رفاقت : دوستى با فاسق جايز نيست ، مگر اينكه بداند ممكن است سبب هدايت او شود .
به اين معنى كه اگر انسان گمان دارد كه به سبب رفاقت او ممكن است اين شخص از فسق دست بردارد، رفاقت با او خوب است ، و در غير اين صورت به سبب نهيى كه در اخبار وارد شده است بايد احتراز نمايد. مانند امراض ظاهرى كه اگر اميد است مريض معالجه شود طبابت و رفاقت خوب است ، در غير اين صورت مفيد نيست نيز كلمه فاسق داراى دو معنا است گاه فاسق در مقابل عادل است ، كه در اينجا مراد آن قسم نيست ، بلكه مراد قسم معروف و مشهور است اينكه شخص در سلك متدينين ، باشد و يك مرتبه عثره اى و خطايى از او سرزند، او را فاسق مصطلح نمى نامند.
O آداب رفاقت : السادس اينكه امر رابر او سهل بگيرد و او را به كلفت نينداز.
قال على عليه السلام لابنه الحسن عليه السلام : وراح الاخوان فى الله يعنى (برادران را در راه خدا ازتعب بيرون آور.
كسى لاف وفادارى زند با دلرباى خويش
كه خود را بهر او خواهد نه او را از براى خود
سايه خورشيد سواران طلب
رنج خود و راحت ياران طلب
و خيلى ملاحظه كند كه داخل شرالاخوان نشود. قال على عليه السلام شرالاخوان من كلفت له يعنى : بدترين برادران كسى است كه ترا دچار زحمت كند.
درباره نهى معاشرت زنان با مردان
لاتاءمنن على السناء اخ اخا
ما فى الرجال على النساء الامين
يعنى جايز نيست بر زنان كه با مردان دوستى كنند زيرا تاءمينى از ناحيه مردان بر زنان نيست .
O بهر كه محبت مى كند از اولاد و غيره براى خدا باشد نه از براى امور عادى ودنيوى .
عشقهايى كز پى رنگى بود
عشق نبود عاقبت ننگى بود
O فى محبة الدرهم و الدينار
قال يحيى بن معاذ: الدرهم عقرب ان لم تحسن رقيتها فلاتاءخذها. يعنى : (پول چون عقرب است اگر نيش آنرا نمى پسندى بدستت مگير).
O در صفات علماء حقه :
قال الرضا عليه السلام : اذا راءيتم الرجل قد حسن شيمته اين حديث در باب صفات علما حق نوشته شده است .
O مراد حقير از دليلى كه در كتاب حج نوشتم كه از براى سالك راهنمائى لازم است نه مراد مطلبم تصحيح كلمات صوفيه بود كه گويند شخص بى مرشد نمى تواند طى طريق كند، بلكه نظر حقير به فقره (فبه تمسكوا و بسنته فاقتدوا
در اين حديث شريف بوده است كتبته حين اقامتى بجبل كراخك من توابع الارض الاقدس الرضوية
ايضا قال الحواريون لعيسى عليه السلام من نجالس ؟ قال : من يذكركم الله رؤ يتم ويزيدكم فى العلم منطقه و يرغبكم فى الاخرة عمله
يعنى : (حواريون ازحضرت عيسى عليه السلام پرسيدند: با چه كسى مجالست كنيم گفت : كسى كه رؤ يت او شما را به ياد خدا اندازد، و مجالستش به علم شما بيافزايد و در شما رغبت به عمل براى آخرت ايجاد نمايد.
O در ترك ايتان به امورى كه از طرف شرع مباح شده است : سالك بايد حتى المقدور آنها را انجام ندهد.
فى الحديث : يا داود قطع شهوتك لى فانما ابحت الشهوات خلقى ، ما بالى الاقوياء ان ينالوا الشهوات فانها تنقص حلاوة مناجاتى فانما عقوبة الاقوياء عندى فى موضع التناول ما تصل اليهم ان تحجب عقولهم عنى فانى لم ارض الدنيا لحبيبى و نزهته عنها . ترجمه در صفحه 345 آمده است .
قال على عليه السلام :
و اياك فضلات الامور فانها
حرام على نفس التقى ارتكابها
O در معاشرت با اشخاص : هر كه تو را از خدا باز دارد جز به مقدار واجب و ضرورت با او محشور مباش .
با هر كه نشستى و نشد جمع دلت
وز تو نرهيد صحبت آب و گلت
زنهار ز صحبتش گريزان مى باش
ورنه نكند روح عزيزان بحلت
O ولى هر كس معاشرت او ترا به ياد خدا اندازد، ترك معاشرت با او جايز و صحيح نيست .
خلوت از اغيار بايد نى زيار
پوستين بهر دى آمد نى بهار
O سالك بايد حتى المقدور ماسوى الله را در دل خود راه ندهد.
فكر دل و مد نظر و ورد زبانم
يار است و دگر يار و دگر يار و دگر هيچ
O در اينكه سالك بايد با وضو بخوابد.
قال على عليه السلام فى حديث اربعاء ولاينام المؤ من الاعلى وضوء لان روحه يصعد الى السماء يعنى : (در قسمتى از حديثى عليه السلام فرمود: مؤ من نبايد بدون وضو بخوابد زيرا در هنگام خواب روح او به سوى آسمان بالا مى رود.
O در آداب نماز شب (555)
O و در هر ماه پنجشنبه اول و آخر ماه و چهارشنبه وسط ماه را روزه بگيريد.
بخصوص ايام البيض را به جهت حديث شريفى كه در كتاب دروع ابن طاووس قدس سره آمده است : قال على بن ابيطالب عليه السلام قال رسول الله صلى الله عليه و آله اتانى جبرئيل و قال قل لعلى عليه السلام صم من كل شهر ثلثة ايام يكتب لك باول يوم تصوم صيام عشرة الف سنة و بالثانى ثلثينن الف سنة و بالثالث مائة الف سنة قلت يا رسول الهل صلى الله عليه و آله لى ذلك خاصة ام للناس عامة فقال : صلى الله عليه و آله : يعطيك الله ذلك و لمن عمل مثل عملك قلت فما هى يا رسول الله ؟ قال صلى الله عليه و آله : ايام البيض من كل شهر يعنى (على عليه السلام از قول رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود كه جبرئيل نزد من آدم و گفت به على عليه السلام بگو در هر ماه سه روز روزه دار باشد كه براى روز اول آن صواب ده هزار سال روزه و براى روز دوم آن صواب سى هزار روزه و براى روز سوم آن صواب صدهزار سال روزه براى او خواهد داشت گفتم يا رسول الله اين خاص من است يا براى همه فرمود براى تو و هر كه مثل تو عمل نماىبه تو اقتدا كند) گفتند آن كدامست يا رسول الله فرمود ايام البيض هر ماه .
و از اين حديث شريف نكاتى معلوم مى شود: اول آنكه شرافت اين عمل به اندازه اى است كه مخاطب به اين خطاب بايد شخص امام الائمه باشد. دوم آنكه اين ثواب را به كسى مى دهند كه مرادش از اين صوم اقتداء به آن بزرگوار باشد و هر كس كه بخواهد به اين عمل قيام كند، به قرينه و لمن عم لمثل عملك نبايد مرادش مطلق صوم باشد، و در غير اين صورت به آن ثواب فائز نمى شود. سوم آنكه شيعيان و محبان آن بزگوار مى توانند به واسطه تبعيت و اقتداء به آن بزگوار درجه اى را درك كنند كه اولا و بالذات لياقت آنرا ندارند، نيز شكال حديث شريف علماء امتى افضل من انبياء بنى اسرائيل را با اين حديث مى توان حل كرد.
بوى جان از لب جان بخش قدح مى شنوم
بشنو اى خواجه اگر نيز مشامى دارى
و اگر ملتفت احوال مرتاضين سابق بوده باشيد مى دانيدكه صوم ايام البيض ‍ از جمله رياضات لازمه آنها بود كه ترك نداشته است و اگر صوم ايام البيض ‍ در روز سوم با عمل ام داود تكميل شود نور على است ، ولو آنكه به قرائت صد حمد و ده آية الكرسى و صد قل هو الله باشد، زيرا كه در كتاب اقبال هر دو روايت هزار قل هو الله و صد قل هو الله ذكر شده است و از اين دو حديث شريف معلوم مى شود كه از شدت اهميت اين عمل ، سهولت را به درجه اى رسانيده اند كه انجام آن غالبا ممكن باشد و بعضى از مرتاضين نقل كرده اند كه سابقين در تمام شهور به ين عمل مداومت داشته اند، و نيز بهتر است در اين سه روز شخص روزه دار در وقت افطار دعادى كه ابن طاووس ‍ قدس سره در دروع بعد از نقل اين خبر آورده است بخواند: قال على عليه السلام من قراءه كان امام المتقين يوم القيمة و آن دعا در مصباح كفعمى و بلد الامين به نقل از دروع آمده است .
O در تمام امور به تاءنى و مشورت كار كند.
فى الحديث : ان آدم عليه السلام قال فى وعظه لاولاده : كل عمل تريدون ان تعلموه قفواله ساعة ، فانى لو وقفت ساعة لمااصابنى ما اصابنى
لاتعجلن لامر انت فاعله
فقلما يدرك المطلوب ذوالعجل
فذو التاءنى مصيب فى مقاصده
و ذوا التعجيل لاتدخلوا من الزلل
يعنى : (آدم در موعظه به فرزندش گفت هر عملى را كه مى خواهيد انجام دهيد ساعتى آنرا متوقف كنيد به درستى كه من در كارى انجام دادم اگر ساعتى درنگ كرده بودم نمى رسيد آنچه بر من رسيد.
در امرى كه مى خواهى انجام دهى هرگز عجله نكن - كمند آنهايى كه در ين عجله به مطلوب خود مى رسند.
كسى كه با تاءنى عمل مى كند به مقاصد خود مى رسد - در حالى كه فرد عجول از لغزشها مصون نيست .
مثلى است مشهور كه سنگى را كه ديوانه اى به چاه انداخت جمعى از عقلاء از بيرون آوردن آن عاجزند.
O در اميد به عفو و رحمت الهى : لو علم المدبرون كيف اشتياقى بهم لماتوا شوقا
هله نوميد نباشى اگرت يار براند
گرت امروز براند نه كه فردات بخواند
گر به روى تو ببند همه درها وگذرها
در ديگر بگشايد كه كس آن راه نداند
در بروى تو ببنددتو مرو صبر كن آنجا
كه پس از صبر ترا او به سر صدر نشاند
هله قصاب به خنجر چو سر ميش ببرد
نهلد كشته خود را و سوى خويش كشاند
چو دم ميش نماند زدم خود كندش پر
تو ببين كين دم يزدان به كجاهات كشاند
به غلط گفته اند اين را و گرنه به حقيقت
نكشد هيچ كسى را وز كشتن برهاند
همه ملك سليمان به يكى مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دليرانه رماند
دل من گرد جهان گشت و نيابيد مثالش
بكه ماند بكه ماند بكه ماند بكه ماند
هله خاموش كه شمس الحق تبريز از اين مى
همگان را بچشاند بچشاند بچشاند
O والى ذلك اشار عليه السلام بقوله : فزت برب الكعبة و لنا قسم اخر اعلى و ارفع مما ذكر الا انه مقام لذكره بل ليس بعد كلامه صلوات الله عليه و مقامه كلام و مقام
كلاه درويش بايد مشتمل بر چهار ترك باشد كه هر تركى بر ترك ديگرى ترك دنيا، ترك عقبى ، ترك مولى ، ترك ترك .
اين چنين فرمود پير معنوى
سالك سلك حقيقت مثنوى
در كلاه فقر مى بايد سه ترك
ترك دنيا ترك عقبى ترك ترك
و مراد از ترك ترك ، ترك اراده خود است كه آنرا مقام رضا مى نامند. بر اين مطلب اشاره دارد حكايت حضرت امام محمد باقر عليه السلام و جابر، كه وقتى از او احوال پرسيدند، پس حضرت مطلبى قريب به اين مضمون فرمودند: ما اهل بيت خواهش از خود نداريم ، هرچه او مى خواهد ما همانرا مى خواهيم .
و از اين عبارت كتاب نفهميدم كه مراد از ترك مولا كدام است زيرا كه گفته اند: طالب الدنيا مونث ، و طالب العقبى مخنث و طالب المولى مذكر و مراد از ترك ترك آن ست كه سالك تسليم مولا شود. يعنى اول ترك دنيا و بعد ترك عقبى و سپس ترك اراده خود نمايد و خود را تسليم مولا كند و اراده خود را ترك گويد. اما مقصود از ترك مولا را به هيچ وجه ملتفت نشدم و تا امروز هم نديده ام كه كسى زائد بر سه ترك گفته باشد.
O براى شخص عاقل شايسته نيست كه هيچ موجودى جز حضرت حق جل و علا مطلوب او باشد.
خدايا زاهد از تو حور مى خواهد قصورش بين
به جنت مى گريزد، از درت يا رب شعورش بين
O و بايد (قل الله ثم ذرهم ) را در نظر بگيرد و همت طلب را منحصر در او نمايد.
كنم مصالحه يكسر به زاهدان مى كوثر
به شرط آنكه نگيرند اين پياله ز دستم
O و قبيح ترين چيز براى سالك صرف نمودن اوقات است در مستلذات و مشتهيات نفسانى قال على عليه السلام : قيمة كل امرء ما يحسنه .
O و اگر كسى بعد از دخول در كار و تنبه و استبصار دست از طلب بردارد، حالا و بدتر است از كسى كه بالمره داخل اين راه نشده باشد.
هركه گريزد ز خراجات شاه
باركش غول بيابان شود
نفس چون شد پايمال زجر از او ايمن مباش
زهر باشد بيشتر زنبور خاك آلوده را
O و به خرافت صوفيه ، اگر چه ذوق در غير اين مقام خوب است كما داءب الجهال و الصوفية لعنهم الله راه رفتن ، لايوجب الا بعدا
خاطب الخطب دع الدعوى فما
بالرقى ترقى الى وصل رقى
يعنى (هوشدار و نزاع را كنار بگذار كه بتوانى تنها با كوشش به قله هاى رفيع دست يابى ).
O هر گاه شخص ملتزم به نزدن شارب و نخوردن گوشت باشد از حضرت احديت دور خواهد شد مطلقا ملعوم نيست .
O تا جد و سعى در ترك معصيت نكنى نه ذكر و نه فكر اثر نخواهد بخشيد.
قال رجل الباقر عليه السلام : يابن رسول الله انا رجل مبتلى بالنساء فهل تاءذن لى ان ازنى يوما و صوم يوما فاخذ الباقر عليه السلام بعضده وقال : يا اخبى العرب سمعت قول الله عزوجل : انما يتقبل الله من المتثين اين حديث در كتاب عدة الداعى آمده است يعنى (شخصى به حضرت باقر عليه السلام عرض كرد اى فرزند رسول خدا من مردى هستم مبتلا به زنان آيابه من اجازه دهى كه يك روز را زنا كنم و روز ديگر را روزه حضرت بازوى او را گرفتند و فرمودند اى برادر عرب آيا كلام الهى را نشنيده اى (به درستيكه خداوند عبادت و عمل نيك را فقط از مردم پرهيزگار مى پذيرد).
O اول محبوب بعد از خداوند حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله مى باشد ثم بعده اميرالمؤ منين عليه السلام ثم الائمة عليهم السلام ثم الانبياء و الملائكة .
حقير به اين تعبير راضى نيستم كه ميان حضرت ختمى مرتبت و حضرت ولايت مآب كلمه ثم فاصله شود بلكه اگر به اين نحو تعبير مى شود: وجود مقدس ختمى مرتبت به اميرالمؤ منين بهتر بود زيرا از اين عبارت هم اتحاد معلوم مى شود و هم اينكه ابتدا نام حضرت رسول صلى الله عليه و آله را ذكر كرده بودند و بعد حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام را و همين تقدم ذكرى اشعار به تقدم مى نمود و اينكه عرض كردم به آن تعبير راضى نيستم به خاطر اين است كه اين عدم رضايت را از فرمايشات خودشان فهميده ام . و لايخفى هذا على من تاءمل فى كلماتهم بنظر التحقيق و التدقيق .
نبى و ولى هر دو نسبت به هم
دو تا و يكى چون زبان و قلم
چونكه اوصاف محمد با على است
گر تو گويى با محمد يا على است
و اگر كسى گويد كه در اخبار هم در بعضى موارد به ثم تعبير شده است ثم بعده ، گوئيم كه مراد از ان زمان بعد بوده است و نه پستى مرتبه ، چنانكه مى فرمايد: ثم بعد الحسن ثمالحسين در حاليكمه درباره مساوات بين حضرت مجتبى عليه السلام و حضرت سيدالشهداء عليه السلام اختلافى نيست . بارى عرض مى كنم كه در اين دو وجود مبارك رسول الله صلى الله عليه و آله و اميرالمؤ منين عليه السلام اتحادى بوده است كه ابدا در عالم آن اتحاد در جاى ديگرى نبوده است . يعنى اول دوئى كه يكى است اين دو وجود مبارك است ، و لنعم ما قال :
من كيم ليلى و ليلى كيست من
مايكى روحيم اندر دو بدن
داند آن چشمى كه او دل روشنى است
در ميان ليلى و من فرق نيست
و اينكه در حديثى آمده است كه ما نورى بوديم در صلب آدم ، و آن نور آمد تا به عبدالمطلب رسيد و سپس دو شق شد، يكى به صلب عبدالله و ديگرى به صلب ابوطالب و ارد شد، شاهد بر همين معنا است . در دعاء نماز امام زمان عليه السلام نيز چنين وارد شده است : يا محمد يا على يا على يا محمد.
و الحمدلله على ما بيناه و حققناه و فى مجمع البحرين ، فى حديث القدسى : و يا محمد انى خلقتك و عليا نورا يعنى روحا بلا بدن ثم جمعت روحيكما فجعلتهما واحدة و فى عدة الداعى من سلمان الفارسى : يا سلمان و يا جندب كنت انا و محمد نورا (556) و فى عدة الداعى عن سلمان الفارسى قال سمعت محمدا صلى الله عليه و آله و يقول ان الله عزوجل يقول ياعبادى اوليس من له اليكم حوائج كبار لاتجودون بها الا ان يتحمل عليكم باحب الخلق اليكم تقضون بها كرامة لشفاعتهم الا فاعلموا ان اكرم الخلق لدى و اكرامهم على محمد و اخوه على و من بعده الائمة الذين هم الوسائل الى الله الا فليد عنى من همته حاجة يريد يقضيها اودهته داهيه يريد يكشف ضررها بمحمد و اله الطيبين اقضيها له احسن ما يقضيها من يستشفعون باعز الخلق اليه فقال قوم من المشركين و هم مستهزؤ ن به يا اباعبدالله فما لك لاتقترح على الله ان يجعلك اغنى اهل المدينة فقال سلمان ما دعوت الله و سئلته هواجل و انفع و افضل من طلب الدنيا باسرها ساءلتها بهم صلى الله عليهم ان تهب لى لسانا ذاكرا لحمده و ثنائه و قلبا شاكرا لالائه و بدنا على الدواهى الداهية صابرا و هو عزوجل قد اجابنى الى ملتمسى ذلك يعنى (ستايش خاص حضرت حق است و سپاسگزايم كه چشم ما را گشود، و حقايق ما را به ما نشان داد در مجمع البحرين در يك حديث قدسى آمده كه :
(يا محمد تو و على را به صورت نورى خلق نموديم يعنى روحى بدون بدن سپس روح شما را با هم جمع نموده و يكى كردم ) و در عدة الداعى از سلمان فارسى نقل شده از قول حضرت على عليه السلام (كه اى سلمان و اى جندب و محمد صلى الله عليه و آله يك نور هستيم ...) همچنين در عدة الداعى از قول سلمان فارسى نقل شده است (ترجمه بقيه حديث در قسمت ولايت اهل البيت صفحه 209 تا 210 آمده است ).