مكافات عمل

سيد محمد رضى رضوى

- ۱ -


سرآغاز
پس هر كه به سنگينى يك ذره كار نيك انجام دهد (پاداش ) آن را (خير) بيند و هر كس اندكى بدى كند (كيفر) آن را (بدى ) بيند.
قرآن كريم

آنچنان گرم است بازار ((مكافات عمل ))   گر حقيقت بنگرى هر روز روز محشراست
مرحوم حجة الاسلام حاج سيد حسين فاطمى قمى مى فرمايد:
((اين حقير در سن خود كه متجاوز از هشتاد سال است تجربه نموده است كه هر كس انديشه بد نسبت به كسى نمود بايد بداند كه مثل آن بر خودش ‍ وارد آيد؛ ولو نسبت به حيوانات . و حكايات در اين باب بسيار است ))
قسمتى از اين گونه حكايت را-كه ثابت كننده اين حقيقت است -در اين كتاب مى خوانيد.
اين كتاب را به انسانهايى اهدا مى كنم كه خواستار خوشبختى در زندگى و ايمنى از ناپسنديها و گزندهاى هستند. و ((در آن پندى است آن را كه دلى (پندپذير) يا گوشى (نيوشنده ) داشته و خود گواه باشد)) ق - 50:38

چو دشنام گويى ، دعا نشنوى   بجز كشته خويشتن ندروى
پاداش و كيفر در قرآن مجيد
اگر نيكى كنيد به سود خود، و اگر بدى كنيد به خود زيان كرده ايد.
آنچه خواهيد ديد كيفر كارهايى است كه مى كرديد.
تا كسى كه كار بد انجام داده اند به كيفر عمل خود برسند. و آنانكه عمل نيك كرده اند به نيكى پاداش شوند.
كسى كه كار نيكويى انجام دهد، پس براى خود انجام داده ؛ و كسى كه بدى كند، هم بدو برگشت خواهد شد.
اگر چاهى كنى -اى چاه كن -بر   كسى ، خود مى فتى در چاه آخر
منه هرگز به راه ديگران دام   كه خود بر دام خود افتى سرانجام
پاداش و كيفر در احاديث
در باره بازماندگان ديگران نيكى كنيد تا بازماندگانتان نيكى بينند.
به پدران خود نيكى كنيد تا فرزندانتان به شما نيكى كنند، و درباره بازماندگان ديگران نيكى كنيد تا بازماندگانتان نيكى بينند.
كسى كه شمشير كين بر كسى برافراشت به همان شمشير كشته خواهد شد.
اگر كسى (يا كسى كه ) فتنه برانگيزد خود هيزم آن خواهد بود.
هركس با حق درافتد به خاك افتد.
هر كه راز مردم فاش كند، پرده رازش دريده شود.
كسى كه به حريم ديگرى پا گذارد به حريمش پا گذارند.
آنكه تخم نيكى بكارد محصول آن را نيكى برداشت خواهد كرد و كسى كه بدى بكارد پشيمانى بر چيند؛ هر كس آن بر چيند كه بكارد.
بسم الله الرحمن الرحيم
سپاس خداى را كه اسلام آيين جهانى را بر ما ارزانى داشته ، قرآن مجيد را منشور خوشبختى انسانها گردانيد؛ خدايا كه منت نهاده ما را به پيروى از پيامبر برگزيده اش حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و جانشينان معصومش به پذيرش رهنمودهاى گفتار، و رفتارشان ، و به شناخت مقام ولايتشان توفيق داد. باشد كه پيگيرى راه استوارشان ، راه آيين خدايى و راه اسلام راستين ، و هم بيزارى از مخالفانشان ، راهزنان دين و گمراه سازان و تباهگران انسانيت ، ما را به سر چشمه نجات برساند و به سعادت رهنمود شود.
درود خدا بر شريفترين و كاملترين آفريده هاى او و برگزيده بنده گانش ، رسول گرامى ، و بر آلش ، پيشوايان معصوم و رهبران پاك و طاهرشان ساخت و ولايتشان را بر همه مسلمانان واجب گردانيد؛ چه اين خاندان از گفتار دروغ ، و سخن باطل هميشه بدور بوده اند. نفرين خداوند بر گروهى باد كه فضيلت و حق آنان را منكر شده و شخصيتشان را كوچك شمرده اند؛ آنان در دنيا گمراه بوده در آخرت به عذاب دوزخ گرفتار خواهند شد.
آنچه امامان و پيشوايان ما در زمينه احكام شرعى ، مسايل اعتقادى ، معارف اسلامى ، آداب اجتماعى ، اخلاق انسانى بيان كرده اند، از پدر والاگهرشان حضرت امير مومنان (عليه السلام ) پرورش يافته و همراز پيامبر و باب مدينه علم و برگزيده رسول خدا، مى باشد؛ و آن امام تمام آنها را از پسر عم خود، پيامبر راستگوى پروردگار خالق ، گرفته است .
اين خاندان اجتهاد به راءى نكرده و از نزد خود سخن نگفته اند و هرگز در شمار بدعت گذاران و مخالفان سنت رسول والامقام نبوده اند. از رو مى بينيم كه نشان حقيقت و واقعيت در گفتارشان هويداست و دليلهاى استوار بر درستى سخنانشان آشكار.
از اى خاندان گرامى حديثهايى به ما رسيده و گفتارهايى در زمينه همه نيازهاى مسلمانان در جهت بالا بردن سطح دانش و اقتصادى و اخلاق و اجتماع بيان گشته است . اين احاديث چكيده علوم و معارف همه انبيا و فرستادگان خداوند است .
از جمله آنچه كه از آنها نقل شده و انسان را به كار نيك براى ديگران فراخوانده از عمل زشت و شر رسانيدن به ديگرى باز مى دارد، اين فرموده امام به حق ناطق حضرت صادق (عليه السلام ) است كه :((به راه برادر خود چاله مكن ، كه خود به آن خواهى افتاد؛ زيرا هر آنچه كنى همان بينى .))
اين سخن حقيقى است كه رويدادهاى تاريخ آن را به ثبوت رسانده اند و روز بروز بر واقعيت آن افزوده مى شود. نيز فرموده آن پيشواى معصوم : ((كسى كه براى خود چاهى كند خداوند وى را به همان چاه افكند.))
و هم از مولاى متقيان (عليه السلام ) است كه فرمود: ((كسى كه عيب مردم گيرد، عيب وى خواهند گرفت .)) و ديگر سخنان خاندان نبوت (عليه السلام ) در اين زمينه كه با الفاظ گويا و تعبيرهاى شيرين بيان شده است ؛ مانند ((كسى كه تيغ ستم و تجاوز بركشد، به آن كشته شود)) و چه سخن دلپسند و گفته راستين و روحنوازى !
تجربه هاى روزگار ثابت كرده است كه نتيجه هر كار بد و اخلاق زشت بى شك به صاحب آن بر مى گردد؛ همان گونه كه ثمره هر كار نيك ، و نيت خوب به كننده آن باز مى گردد. در اين كتاب مطالبى در اين زمينه خواهيد خواند.
اگر كسى گويد: تاريخ كسانى را به ياد دارد كه مظهر ظلم و ستمگرى بوده اند و نه تنها دست به گريبان آنان نشده بلكه هماره در رفاه ، خوشى و لذت زندگى گذرانيده اند و ما در روزگار خود نيز از ايشان ديده ايم ، در پاسخ گوييم : خداوند - عزوجل - دنيا را كيفرگاه ، و خانه انتقام ستمكاران قرار نداده است بلكه به آنها مهلت داده و عذابشان را براى سراى ديگر نگهداشته است ؛ همان روزى كه مردم براى حساب دادن در برابر پروردگارشان حاضر خواهند شد. خداوند مى فرمايند:((خدا را از كار ستمگران غافل مپندار؛ (كيفر) ايشان را براى روزى نگاه داشته است كه در آن روز ديدگان از گردنش مى ايستند.))
پس آنچه گاهى ديده مى شود كه خداوند در اين دنيا از ستمگران انتقام مى گيرد براى آن است كه ديگران عبرت گرفته از ستم خوددارى كنند.
كسانى كه خدا در اين جهان از آنها انتقام نمى گيرد همگى كيفر عملشان به روز رستاخيز موكول مى شود كه روز حسرت و پشيمانى است ؛ ((روزى كه هر كس اعمال خوب و بد خود را آماده بيابد و آرزو كند كاش ميان او و عمل زشتش مسافت دورى مى بود؛ زيرا خداوند عمل عمل كننده اى را - چه مرد و چه زن - تباه نمى گرداند. پس كسى كه به اندازه ذره اى نيكى انجام دهد آن را بيند)) ((و عذاب آخرت دردناك تر و پاينده تر است )).از خداوند متعال خواستارم كه از اين كتاب به من و ديگر برادران و خواهران با ايمانم سود و بهره اى برساند و بر اين كار پاداشم دهد((آن روز كه مال و فرزندان سودى ندهد؛ مگر آنان را كه با دلى پاك و درست به ملاقات خدايشان در آمده باشند)).
سيد محمد رضى رضوى
بخش 1: درباره كسانى است كه نيت يا عمل نيكى انجام داده و پيش از مرگ پاداش نيت و ياعمل خود را همان گونه دريافته اند.
1 - ثروت فراوان به پاداش خوراك دادن به سگ گرسنه
مرحوم حاج سيد محمد باقر حجة الاسلام شفتى رشتى (1)، در ايام تحصيل خود در نجف و اصفهان بقدرى فقير بود...كه گاهى هم از كثرت گرسنگى ضعف و غش مى كرد، و لكن فقر خود را كتمان مى كرد و به احدى نمى گفت . تا اينكه روزى در مدرسه اصفهان پول نماز وحشتى به طلاب تقسيم نمودند و از اين راه وجه مختصرى به دست آقا سيد محمد باقر رسيد و چون مدتى بود كه گوشت نخورده بود و ضعف مفرطى پيدا كرده بود، به (2) بازار رفت تا اينكه گوشتى خريدارى نمايد، و در(3) دكان قصاب آمد (و) جگر گوسفندى خريدارى كرد. چون (4) به طرف مدرسه مى آمدند ناگاه ديد در كنار كوچه سگى افتاده ، و بچه هاى او بر روى سينه او مشغول خوردن شير مى باشند، و لكن سگ بيش از استخوانى از او باقى نمانده و از ضعف ، حال حركت ندارد. آقا سيد محمد باقر باخود خطاب كرد و گفت : اگر از راه انصاف حكومت نمايى اين سگ از تو سزاوار تر بر اين جگر است ، زيرا علاوه بر اين كه خود گرسنه مى باشد، بايد بچه هاى گرسنه را هم شير بدهد، و لذا آن جگر را قطعه قطعه كرده در(5) جلو آن سگ انداخت .
مى فرمود: چون آن سگ جگر را خورد سر به طرف آسمان كرد و صدايى كرد. من متوجه شدم كه در حق من دعا كرد.
چندى نگذشت كه نامه اى از محل ما، شفت آمد كه يكى از بزرگان نوشته بود: مبلغ دويست تومان فرستادم از براى شما و لكن عين او راضى نيستم به مصرف به رسانى ؛ بلكه او را در نزد تاجرى به عنوان سرمايه بگذار واز سود او استفاده كن و به مصرف به زندگانى خود برسان .
چون به اين دستور عمل كردم ، روزگار من جلو آمد؛ به نحوى كه قريب به دو هزار دكان و كاروان سرا خريدارى نمودم !و دهى دربست از اطراف محل خود به نام ((گروند)) خريدم ، كه در هر سالى اجاره او نهصد خروار برنج مى شد!و ماليات و مستغلات من در سال هفده هزار تومان مى شد!و داراى اولاد و كلفت و عائله زيادى گشتم . كه در حدود يكصد نفر از در(6) خانه من نان مى خورند!و تمام اين ثروت و سعادت در اثر ترحم به آن سگ گرسنه شد كه او را بر خود ترجيح دادم . (7)
2 - طب و نام ثروت به خاطر يك ايثار
مرحوم خلد آشيان حاج ميرزا خليل تهرانى -كه در سداد و صلاح و فن عراق بود...نقل كرد كه :
من در علم طب چندان درسى نخواندم و استادى نديدم ؛ همه اين مهارت و بصيرت از بركت دادن يك نان بود. و آن چنان بود كه در جوانى به قصد زيارت (حضرت ) معصومه (عليه السلام ) مشرف شدم به قم ، و در آنجا، بلكه در همى جاهاى ديگر، گرانى سختى بود كه نان به زحمت به دست مى آمد. و در آن زمان نزاع بود ما بين دولت ايران و روس ، و اسراء جنگ را آورده بودند، و در بلاد متفرق كرده بودند؛ از زن مرد و صغير و كبير. و من در يكى از حجرات دارالشفا - كه عمارتى است در زير مدرسه متصل به صحن شريف و در او حجرات است كه غربا و مترددين منزل مى كنند - منزل كرده بودم . روزى به بازار رفتم ، و رنج فراوانى كشيدم تا نانى به دست آوردم و قصد منزل كردم . در بين راه به زنى از سراى نصارى رسيدم كه طفلى در بغل گرفته بود و از گرسنگى رخسارش زرد شده بود چون مرا ديد گفت : شما مسلمانان رحم نداريد، كه خلق را اسير مى كنيد و گرسنه نگاه مى داريد.
پس بر او رقت كردم ، و آن نان را به او دادم و از او گذشتم . روزى چيزى نخورده ، شب نيز چيزى نداشتم . تنها در منزل نشسته بودم . ناگاه مردى داخل حجره شد و گفت : بى بى مرا دردى رسيده كه بى طاقت شده (و نام آن بيمارى را برد) اگر طبيبى سراغ دارى كه علاجش را بپرسم . بر زبانم جارى شد كه فلان چيز خوب است . گمان كرد كه من طبيبم . رفت و نام دارو را گفت . پس بيمار آن را ساخت و خورد؛ فورا بهبود(8) يافت . ساعتى نكشيد كه همان مرد آمد با يك مجموعه كه در آن الوان اطعمه بود، با يكصد اشرفى ، و معذرت و تشكر بسيار. فردا آن قضيه درد و دواى فورى خود را براى آشنايان نقل كرد، كه چنين طبيب و مداوا نديده بودم ، و بعضى (9) از ايشان به پاره اى امراض مبتلا بود؛ جوياى منزل من شد و پرسيد. به همان نحو از مفردات بدون معرفت به اصل مزاج و طبيعت آن دوا چيزى گفتم . رفت و خورد و شفا يافت .
خبر منتشر شد. بر من هجوم آوردند. به همان نحو چيزى مى گفتم و خوب مى شدند. به تدريج سود زيادى به دستم آمد.
پس تحفه طبى حكيم مومن را پيدا كردم ، و مراجعه كردم كه لا محاله (10) اسامى مفردات و امزجه آنها را ياد گيرم . چندى در آنجا ماندم . آنگاه برگشتم به طهران و به مراجعه كتب مشغول شدم . در اندك وقتى معروف و مشهور شدم و نامم در اسامى استادان ثبت شد. و همه آن از اثر ايثار آن قرص نان بود.(11)
3 - پاداش مرحوم آخوند ملافتحعلى سلطان آبادى (12)
بدو بر خورد و سوالى كرد. پس وجه قليلى كه همراه دشت - و غير از او همراه و در منزل چيزى نداشت - به او داد.
و پس از زيارت از حرم بيرون آمد و دز صحن در ايوان حجره قبلى متصل به سمت غربى نشست . پس سيدى از كفشدارى بيرون آمد و ميل به سمت ايشان كرد. و چون نزديك شد، بعد از سلام بدون سوال و جواب و شناختن سابق چيزى كه در مشت خود داشت ، در دست ايشان گذاشت و رفت . ديگر او را نديد و پيش از آن هم هرگز نديده بود. و آن وجه مقدار كفايت سفرشان بود كه در نظر داشتند.(13)
4 - خير و بركت براى مقدس اردبيلى (14)
سيد محدث نبيل ، سيد نعمة الله جزايرى در كتاب (( (ال ) انوار النعمانيه )) حكايت كرده كه مرحوم مقدس اردبيلى - اعلى الله مقامه - در سال گرانى تقسيم مى كرد با فقرا آنچه داشت از اطعمه ، و مى گذاشت براى خود مثل يكى از ايشان . پس يكى از سالهاى گرانى چنين كرد عيالش در خشم شده و گفت : مرا و فرزندان مرا در چنين سالى واگذاشتى كه از مردم سوال كنيم ؟!
پس او را گذاشت و رفت به مسجد كوفه براى اعتكاف . چون روز دوم شد مردى به در خانه آمد و با او بود چند بار گندم پاك و پاكيزه ، و آرد نرم نيكو. پس گفت كه : اين را فرستاده براى شما صاحب منزل ، و او معتكف است در مسجد كوفه .
چون مقدس برگشت از اعتكاف ، زنش به او گفت : طعامى كه فرستادى با اعرابى طعام نيكويى بود!
پس حمد الاهى بجاى آورد. و او را از آن طعام خبرى نبود.(15)
5 - محمد كاظم كريمى و حفظ قرآن
دانشمند محترم جناب آقا صدرالدين محلاتى در شماره 1847 روزنامه پارس شيراز مورخ پنج شنبه 24 خرداد ماه 1335 ش . درباره اين قضيه ...نوشته اند كه قسمتهايى از آن مورد نظر است و اينجا نقل مى شود:
اين مرد، موسوم به كربلايى محمد كاظم كريمى و از اهل ساروى (16) اراك است . سنش در حدود هفتاد سال و پدرش عبدالواحد، و شغلش رعيتى است . او مردى است بى سواد و عامى ، و هيچگونه توانايى بر نوشتن و خواندن ندارد؛ ولى به طرز شگفت آورى - كه داستان آن را ذيلا نقل مى نماييم - حافظ تمام قرآن ، با تمام اعراب و بناء(17) آن صحيحا مى باشد.اين شخص عدد آيه هاى هر سوره از قرآن مجيد را مى داند.و عجيب اين است كه تا يكى از آيات يا جمله هاى مشابه را مى خوانند، بدون فكر و ترديدى مى گويد كه در اين سوره چند جاى آن اين آيات مشابه ، و يا اين جمله هاى مشابه است !
و عجيب از آن اينكه هر قرآنى با چاپهاى مختلف و متنوع به دست او بدهند و آيه اى را از او بخواهند كه پيدا كند، به فوريت قرآن را باز مى نمايد و با يك برگ برگردانيدن به طرف راست يا چپ آيه خواسته شده رانشان مى دهد...!
عده زيادى ...او را مورد آزمايش قرار مى دهند و قرآنهاى طبع مختلف و حتى قرآنهاى خطى كوچك و بزرگ آورده مى شود، و هر كس كه قرآنى را كه در نزد خود داشته ، و حتى قرآنهاى جيبى را، بيرون مى آورند و علاوه بر اينكه او را به خواندن آيات مختلفه از سوره هاى مختلف آزمايش مى كنند، و مثلا از او مى پرسند كه ((لعلكم تفلحون )) - در فلان سوره در آخر چند آيه است ؟ او بدون ترديد و تفكر جواب مى دهد و مى گويد: آخر آيه به تعداد فلان ، و در عدد فلان است !
و نيز بعضيها عمدا در اعراب و بناى آيه اى تغييرى مى دهند، و او مى گويد: اين نحو غلط است ، و هر آيه را در هر قرآنى به هر نحو كه از او مى خواهند قرآن را مى گيرد و به همان ترتيب كه گفتيم باز مى كند و نشان مى دهد.
اشخاصى كه نوعا منكر اين گونه خوارق عاداتند با آزمايشهاى گوناگون وى را امتحان مى نمايند و موجب اعجاب همه مى شود.
بنده او را با انواع و اقسام امتحانات آزمايش نمودم . آيه را غلط مى خواندم ؛ وى مى گفت : نه ، اين درست نبود و اين طور است . تعداد جمل مكرره در يك سوره را از او مى پرسيدم ؛ فورا مى گفت چند است . چندين نوع قرآن به چاپهاى مختلف را حاضر نمودم و از اواسط و اوايل و اواخر قرآن آيه اى را در نظر مى گرفتم و قرآنى را به او مى دادم ؛ بلا فاصله آن را مى گشود و آيه منظور را نشان مى داد؛ بطورى كه من دچار عبرت مى شدم ...از طرف چندين نفر اشخاص مختلف - كه فعلا در نظرم نيستند - نيز مورد آزمايش ‍ قرار گرفت كه همگى دچار حيرت گرديدند؛ زيرا اگر چه حافظ قرآن شايد بسيار باشند، ولى به اين نحو كه بدون فكر و تامل بگويد آيه چندم فلان سوره و يا فلان جمله چند بار در فلان سوره تكرار شده ، و پيدا كردن فورى هر آيه اى را كه بخواهند - آن هم از چنين مردى عامى و امى - شايد منحصر به فرد باشد..
بنده چون اين وضع را (از) اين مرد ديدم و به تازگى او را مشاهده كردم ...از او در خواست كردم كه راستان خود را براى من نقل كند. اينك آنچه از او شنيدم ....
(( در چندين سال پيش از اين در ده - يعنى دهى كه در آن رعيتى مى كردم - روزى واعظى در حين وعظ مى گفت كه : نماز در ملك شخصى كه زكاة نمى دهد باطل است .
اين حرف در من اثر كرد(18) زيرا مى دانستم كه آن ملك مردى نيست كه زكاة بدهد. از اين جهت به پدرم گفتم كه من در اين ملك نمى توانم توقف كنم زيرا من نماز مى خواهم و تمام نمازهاى من باطل است ، و من از اين ده بيرون مى روم .
هرچه پدرم اصرار كرد كه بمانم و مى گفت : تو از كجا مى دانى كه او زكاة نمى دهد؟ من چون قطع داشتم و مى دانستم كه صاحب ملك اعتنايى به دادن زكاة ندارد، اصرار پدرم را نپذيرفتم . لذا با اكراه و بالا جبار از آن ده بيرون آمدم ، و براى معيشت خود عملگى راه بين قم و اراك را قبول نمودم و روزى سى شاهى مزد به من داده مى شد، و من با اين مبلغ استعاشه مى كردم .
سه سال بدين منوال گذشت . روزى مالك من نزد من كسى فرستاد و گفت : من اكنون زكاة مى دهم ؛ بيا در همان ملك مشغول كار باش . اگر هم نخواهى كه براى من رعيتى كنى ، زمينى به تو مى دهم ، بذر هم مى دهم ؛ براى خود كشت كن . من تحقيق نمودم ؛ معلوم شد كه وى زكاة مى دهد. از اين جهت به ملك مزبور برگشتم مالك ملك بذر ده من زمين به من داد و يك بار گندم ، تا بدينوسيله كشت نموده امرار(19) معاش نمايم
من ده من گندم را براى بذر برداشتم و نصف بقيه را براى معاش خود نگه داشتم ، نصفه ديگر را براى فقراى آن ده و ارحام خويش تقسيم نمودم . در نتيجه اين كار خداوند به زراعت من بركت داد و ده بار گندم از زراعت عايدم شد. باز به همان نحو شروع به كار كردم . يعنى ده من گندم براى بذر نگه داشته نصف بقيه را خودم برداشتم و مابقى را به فقراى ده دادم .
روزى - در موقعى كه حاصل مزرعه را بريده و خرمن كرده بودم - به قصد باد دادن گندم از منزل خارج شدم . اتفاقا در آن روز به هيچ و جه باد نمى وزيد. تا ظهر هر چه كوشش كرده به (20) انتظار نشستم گندمى به دست آوردم . ناگزير دست خالى به قلعه مراجعت كردم . در بين راه يكى از فقرا كه هر ساله در منافع زراعت من سهيم بود رسيد و گفت : كربلايى محمد كاظم ، من امشب هيچ گندم ندارم و زن و فرزندانم نان ندارند...خجل شدم كه داستان آن روز خود را به او بگويم . گفتم : به چشم ، و باز به سوى خرمن بازگشتم ، ولى چه سود كه بادى نمى وزيد! براى اينكه نان شب خانواده اين فقير تامين شود باز زحمت زياد به وسيله دست مقدارى گندمى را از كاه جدا نمودم (21) و به سختى به هوا كردم ، تا مختصرى گندم به دست آورده در(22) منزل آن شخص ‍ بردم . و چون خسته بودم ، در ميدانگاهى كه جلوى دو امامزاده نزديك قلعه ، به نام امامزاده باقر و امامزاده جعفر، واقع است روى سكويى نشستم . در اين وقت دو نفر سيد جوان پيدا شده به (23) من رسيدند. يكى از آن دو به من گفت : كربلايى محمد كاظم ، اينجا چه مى كنى ؟ گفتم : خسته ام و رفع خستگى مى كنم . همان سيد به من گفت : بيا برويم فاتحه بخوانيم . من هم قبول كردم . آنان در جلو و من هم در عقب به سوى داخل امامزاده رهسپار شديم . آنان شروع به خواندن چيزى كردند، كه من نمى فهميدم چه مى خوانند. و من ساكت ايستاده بودم . يكى از آنان گفت : كربلايى محمد كاظم ، چرا تو چيزى نمى خوانى ؟
گفتم : آقا، من سواد ندارم ؛ نمى توانم چيزى بخوانم ؛ من گوش مى دهم . آنان از فاتحه خوانى در اين امامزاده فراغت يافته به (24) سوى امامزاده ديگر رفتند و من هم در عقبشان روان شدم . آنها باز شروع به خواندن چيزى كردن كه من به علت بى سوادى نفهميدم ولى در اين هنگام چشمم به سقف امامزاده دوخته شده بود. ناگاه ديدم در اطراف بقعه نقش و نگارى پديدار است كه پيش از اين اثرى از آنها نبود. در حيرت بودم كه يكى از آن دو سيد باز به سوى من آمد(25) و گفت : چرا نمى خوانى ؟ گفتم : آقا، من كه سواد ندارم . دست پست شانه ام گذاشت و به سختى مرا تكان داد و گفت : بخوان . چرا نمى خوانى ؟ و اين جمله را تكرار مى نمود. من متوحش شدم . ناگاه آن سيد ديگر به نزد من آمد و به ملايمت دست به پشت شانه ام زد و گفت : بخوان ؛ مى توانى بخوانى . بخوان ؛ مى توانى بخوانى .
من از وحشت به روى زمين افتادم و ديگر نفهميدم چه شد؟ وقتى كه به هوش آمدم و ديدم از آن نقش و نگارها در اطراف بقعه چيزى نيست و همان وضع ساده سابق را دارد، ولى آيات و سوره هاى قرآن در قلب من مثل سيل جارى است . از بقعه بيرون آمدم و چون ديدم نزديك غروب است ، براى آنكه نماز بخوانم خود را آماده مى كردم . در اين وقت مزدم اطراف بقعه به من با تعجب نگريستند و گفتند: كربلايى محمد كاظم ، كجا بودى ؟ گفتم : در بقعه فاتحه خوانى مى كردم .
گفتند: تو دو روز، يا يك روز (است ) است (ترديد از بنده است ) پيدايت نيست و عقب تو مى گردند. من فهميدم كه در اين چنين كه مى بينيد هستم .))
اين است چيزى كه بنده خودم شخصا از اين مرد مشاهده كردم و شنيدم و عده اى نيز كه از حال اين مرد اطلاع پيدا كرده اند زيادند؛ من جمله عده اى از نويسندگان و دانشمندان ، و اين مرد اكنون بدون هيچ گونه اظهار، هر گونه داعيه اى مانند مردم عادى به رعيتى خود ادامه مى دهد...(26)
6- حكومت به پاداش انفاق
منقول از كتاب (( ثمرات الاوراق )) است ، كه در زمان سليمان بن عبدالملك (27) مردى بود در اثر انفاق دارايى او به كلى از دست رفت و كاملا محتاج گرديد(28) و از(29) آنهايى كه با ايشان مواسات كرده بود چشم توقع داشت . بالاخره ديد كه به شان او اعتنايى ندارند. چون از آنها احساس تغيير كرد به خانه آمد و به همسر خود - كه دختر عموى او بود - گفت : من از برادران خود احساس تغيير مى نمايم ؛ حالا لازم است در خانه بنشينم ، تا مرگ ما را فراگيرد. و از خانه بيرون نرفته به (30) قوت لايموت كفايت مى كرد.
و در آن زمان عكرمه فياض و الى جزيره بود. روزى ناگهان صحبتى از خزيمه به ميان آمد. عكرمه از حال او استفسار نمود.(31) گفتند: او هر چه دارايى داشته بذل نموده و خودش در حال فلاكت ملازم خانه گشته است .
عكرمه با خود گفت : تو را فياض نگفته اند، مگر براى اينكه در همچه روزى به داد همچه مرد كريمى برسى . چون شب شد چهار هزار دينار زر را به او داد و گفت : با اين كيسه اصلاح كار خود بنما.
خزيمه سؤ ال كرد. تو كيستى ؟ عكرمه گفت . من در اين نيمه شب نيامدم مگر براى اينكه مرا نشناسى .
خزيمه گفت : تا اسم خود را نگويى قبول نخواهم كرد.