مراحل اخلاق در قرآن كريم

آيت الله عبدالله جوادى آملى

- ۲۲ -


سيزدهم: اراده (1)

اركان اراده

يكى از مراحل سير الى الله «اراده‏» است كه برخى آن را اولين مرحله شمرده‏اند.

«اراده‏» به سه ركن، متكى است: اول علم به مراد است. دوم آن كه مراد براى مريد، كمال باشد. سوم آن كه آن مراد فعلا در اختيار مريد نباشد.

آن جا كه سالك چيزى نمى‏داند نمى‏تواند ارادت بورزد; آن جا كه چيزى مى‏داند ولى به كمال مراد آگاهى ندارد نمى‏تواند مريد او باشد و آن جا كه مى‏شناسد و كمال او را هم مى‏داند ولى او را در بردارد و از دست نداده است جا براى اراده نيست. چون اراده در حقيقت «طلب مفقود» است. آنچه در آغوش سالك است مطلوب او نيست و سالك آن را طلب نمى‏كند، بلكه به آن عشق مى‏ورزد. وقتى شخص سلوكش را شروع و در بين راه به مشكلى برخورد كند و اين اراده با مفارقت مراد همراه شود، شوق دردآورى براى سالك پيش مى‏آيد. اين جاست كه او هم شوق دارد و هم بايد صبر كند و البته هر چه شوق بيشتر باشد صبر، دشوارتر و هر چه كمتر باشد صبر، آسانتر است. اگر سالك بر اثر پيمودن راه، اثرى از محبوب و مقصود دريافت كند، به او محبت پيدا مى‏كند و بنابراين، محبت مزبور بر اثر وصول اثر محبوب و مقصود است. پس در منازل سير، اول اراده، بعد شوق و سپس محبت قرار دارد.

اقسام اراده

اراده بر دو قسم است: اراده‏اى كه زمينه «سلوك‏» را فراهم مى‏كند و اراده‏اى كه زمينه «صدور» را فراهم مى‏كند.

آن جا كه شخص در بين راه است و به مقصد اراده مى‏ورزد اين اراده، زمينه رفتن و سلوك او را فراهم مى‏كند، اما وقتى به مقصد رسيد و به منشا هر كمالى بار يافت اراده‏اش منشا صدور مى‏شود; نه منشا سلوك. از اين رو مردان حق، تا در دنيا هستند مريد حقند و به او ارادت مى‏ورزند، ولى وقتى به مقصد نايل شدند اراده آنان مصدر و زمينه صدور كمال است و به همين جهت اهل بهشت هر نعمتى را با اراده حاصل مى‏كنند و در آن جا ديگر نيازى به حركت دست و پا و سلوك نيست:

«لهم ما يشاؤن فيها و لدينا مزيد» (2)

هرچه را بهشتيان، اراده كنند براى آنان حاصل مى‏شود; همان طور كه خداى سبحان با اراده كار مى‏كند:

«انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون‏» (3) .

مراتب اراده

اراده بر اثر اختلاف حال مريد، مراتبى دارد:

1. اگر مريد در منزلهاى عادى باشد، اراده دارد نعمتى از نعم الهى را دريافت كند و به همين دليل بسيارى از انسانها در دنيا به دنبال نعمت الهى در تلاش و كوشش هستند.

2. گرچه كوشش براى دريافت نعم الهى بد نيست، ليكن بهتر اين است كه انسان اراده كند كه چيزى طلب نكند. از اين رو اهل معرفت گفته‏اند:

«استغناؤك عن الشى‏ء خير من استغنائك به‏»

برخى انسانها اراده مى‏كنند تا با فراهم كردن نعمتهاى الهى آسوده زندگى كنند و به وسيله آنها بى نياز شوند; اما بالاتر از آن اين است كه انسان «از» نعمتهاى الهى بى نياز باشد; نه اين كه «به‏» آنها بى نياز باشد; يعنى او آسايشش را در اين بداند كه به نعمت «جنه اللقاء» سرگرم باشد، نه به نعمت مال، فرزند، مسكن و....

عده‏اى كه به فكر نعمت هستند مى‏گويند:

«ربنا اتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة‏» (4)

آنان از خدا نعمتهاى حلال دنيايى و اخروى طلب مى‏كنند، ولى سالكان واصل، به اين مقام مى‏رسند كه مى‏گويند:«مى‏خواهيم كه از خدا غير خدا را نخواهيم‏»; زيرا چيزى را كه خدا به ما بدهد آن چيز ما را به خود سرگرم مى‏كند و ما مى‏خواهيم هيچ شاغلى نداشته باشيم.

3. بالاتر از مراتب گذشته اين است كه انسان نمى‏گويد: «من مى‏خواهم كه چيزى نخواهم‏»; بلكه خواستن او فانى در اراده حق است و او از خود اراده‏اى ندارد; يعنى نه چيزى مى‏خواهد و نه مى‏خواهد كه نخواهد.

چهره‏هاى گوناگون دنيا طلبان

گرچه قرآن كريم مردم را به دو گروه دنيا طلب و آخرت طلب تقسيم مى‏كند:

«منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخرة‏» (5)

و مى‏فرمايد: عده‏اى «حرث‏» و كشت دنيا و عده‏اى كشت آخرت طلب مى‏كنند:

«من كان يريد حرث الاخرة نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها» (6)

ولى در حديث معروف تثليث، اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) آخرت طلبان را به سه دسته تقسيم كرده‏اند:

دسته‏اى كه هدف آنان پرهيز از آتش است، عده‏اى كه شوق به بهشت دارند و گروهى كه حبت‏خدا مقصود و مطلوب آنهاست. گروه اول و دوم كه از خدا غير خدا را مى‏خواهند نسبت‏به گروه سوم در حقيقت، دنيا طلبند; گرچه مردان با ايمان و اهل نماز و روزه‏اند; زيرا هر چه غير خداست، گرچه وصول به بهشت و يا نجات از دوزخ باشد، دنيا (به معناى جامع و عام آن) است.

اين معناى لطيف را از آيه ديگرى مى‏توان استفاده كرد:

«و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا» (7) .

به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور داده شد كه با كسانى كه اهل سير و سلوكند و در هر با مداد و شامگاه به ياد خدا هستند صابرانه به‏سر ببرد و آنها را رها نكند و با ديگران كه دنيا طلبند نباشد.

از آيه مزبور چند مطلب استفاده مى‏شود.

يكم: دعوت به ذكر دايمى حق. قرآن كريم در سوره مباركه «اعراف‏» نيز مانند آيه مورد بحث عده‏اى را به تذكر در بامداد و شامگاه دعوت كرده است:

«و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال و لا تكن من الغافلين‏» (8) .

منظور از بامداد و شامگاه در اين دو آيه اين نيست كه تنها هنگام صبح و غروب به ياد حق باش; بلكه مقصود اين است كه دائما به ياد حق باش، چنانكه ما اگر خواستيم بگوييم: فلان شخص مطلبى را دائما بازگو مى‏كند; مى‏گوييم: صبح و شام مى‏گويد.... پس انسان همواره بايد به ياد حق باشد.

دوم: كسانى كه به اين دستور عمل مى‏كنند انسانهاى «دائم الذكر» هستند كه به آيه مباركه سوره «احزاب‏» عمل مى‏كنند:

«يا ايها الذين امنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا» (9)

آنان دائما يا زياد به ياد حقند و غفلت آنها بسيار كم است.

سوم: در اين آيه «دنياطلبى‏» در مقابل «اراده وجه خدا» قرار گرفته است; يعنى اينها اهل اراده‏اند و «وجه‏» خدا را اراده مى‏كنند، يعنى آنان از اين تذكر صبح و شام، فرار از دوزخ يا قرار در بهشت را طلب نمى‏كنند، بلكه «وجه الله‏» را طلب مى‏كنند و همان طور كه اميرالمؤمنين و ساير اهل بيت (عليهم السلام) فرمودند:

«انما نطعمكم لوجه الله‏» (10)

اراده اين گونه از سالكان كوى حق نيز متوجه «وجه الله‏» است، نه پرهيز از دوزخ يا وصول به بهشت. پس «اراده‏» اگر به «وجه الله‏» تعلق گيرد، سالك در حقيقت، موفق به وصول است و اين، برترين مرتبه اراده است; اما اگر فقط به پرهيز از دوزخ يا وصول به بهشت تعلق گيرد، او در بين راه مى‏ماند; زيرا در آيه شريفه بين دو گروه تقابل واقع شد و به رسول اكرم‏صلى الله عليه و آله و سلم خطاب شده است كه: تو با كسانى كه «وجه الله‏» را اراده مى‏كنند باش و از آنان فاصله نگير و به ديگران كه دنيا طلبند نگاه نكن.

از اين تقابل معلوم مى‏شود عده‏اى اهل دنيا و گروهى مريد «وجه الله‏» هستند، ولى دسته‏اى هم هستند كه براى پرهيز از دوزخ و وصول به بهشت كوشش مى‏كنند. اينها گرچه نسبت‏به اهل دنيا، آخرت طلب محسوب مى‏شوند، ولى نسبت‏به مريدان وجه الله، اهل دنيا (به معناى جامع و عام آن) به شمار مى‏روند. چون اينها كه در «وسط راه‏» هستند، گرچه نسبت‏به پايينتر از خود اهل نجاتند، ليكن نسبت‏به بالاتر از خودشان هنوز به مقصد نرسيده‏اند.

چهارم: سالك راستين، كسى است كه چيز زوال ناپذير را طلب كند و آن «وجه الله‏» است:

«كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذو الجلال و الاكرام‏» (11)

هرچيزى زوال پذير است و تنها وجه الله، باقى است. پس در حقيقت، سالك راستين كسى است كه از فانى سفر و هجرت كند و باقى را طلب كند; زيرا مى‏فرمايد: «يريدون وجهه‏»; «وجه الله‏» را طلب مى‏كنند. وجه الله هم باقى است; پس اينها باقى طلبند و مطلوب پايدار را طلب مى‏كنند.

پنجم: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم برابر اين آيه، دو ماموريت پيدا كرده است: يكى اين كه از دنيا طلبان صرف نظر كند و با آنها نباشد. دوم اين كه با طالبان و سالكان مريد «وجه الله‏» به سر ببرد. البته با دنيا طلبان زندگى كردن آسان است; چون با لذتهاى نفس همراه است. آنان مسرف، مترف و مرفهند و اگر انسان با آنان زندگى كند، از نعمتهاى آنان برخوردار مى‏شود و رنجى نمى‏برد، ولى همسفر شدن با محرومان و سالكان كوى «وجه الله‏» دشوار است و به همين جهت هم خدا به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور صبر مى‏دهد:

«و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوة و العشى يريدون وجهه‏» (12) .

فاصله گرفتن از دنيا طلبان هم بايد با «هجر جميل‏»، همراه باشد; زيرا ذات اقدس خداوند گرچه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: با آنها مباش; اما آن حضرت نمى‏تواند آنها را رها كند; چون پيامبر آنها نيز هست و بنابراين، بايد آنها را هم تربيت و هدايت كند. از اين رو در آيه ديگرى آمده است:

«و اهجرهم هجرا جميلا» (13) .

اگر راهنماى مردم از آنان جدا و منزوى شود، چنين هجرى، هجر جميل نيست; زيرا آنها را بدون سرپرست رها كرده است; در حالى كه پيام خدا را بايد به آنها برساند، ولى اگر در عين اين كه به مقدار لزوم، هدايت آنها را بر عهده دارد; با آنها با صفا و صميميت‏به سر نبرد، در حلقه آنها شركت نكند و آنها را به جمع خاص خود راه ندهد چنين رفتارى هجر جميل است.

همسفر سالكان

خداى سبحان به رسولش مى‏فرمايد: با اينها باش; زيرا اگر سالك بداند راهنما با اوست، بدون اضطراب راه را طى مى‏كند، ولى اگر راهنما او را رها كند و فقط راه نشان بدهد، ولى همسفر وى نباشد، او با دشوارى و اضطراب آن راه را طى مى‏كند.

مفاد آيه مورد بحث، هميشه و هم اكنون نيز زنده است. چون آيه، ناظر به رسالت و خصيت‏حقوقى پيغمبر است; نه فقط ناظر به شخصيت‏حقيقى و بدن ظاهرى او. در زمان ظهور و حضور وجود مبارك پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم آن حضرت هم حضور عنصرى و هم حضور رسالى، و ولايى دارد; اما اكنون كه بشر در خدمت‏بدن عنصرى آن حضرت نيست در سايه رحمت و ولايت و رسالت او به سر مى‏برد.

هم اكنون نيز اگر كسى در بامداد و شامگاه اهل ذكر باشد و به نماز واجب و مستحب و انجام فرايض و نوافل، بپردازد و كار او براى خدا و در مسير حلال باشد، او سالك راه و همسفر رسول اكرم و عترت طاهرين (عليهم السلام) و هم چنين همسفر ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) است.

گرچه اين آيه خطاب به پيغمبر است; ولى امام عصر (ارواحنا فداه) نيز كه جانشين آن حضرت است مخاطب اين آيه است و به اين آيه عمل مى‏كند و با سالكان طالب «وجه الله‏» همسفر است; يعنى پيشاپيش آنان قدم مى‏نهد و ساير سالكان به دنبال او گام بر مى‏دارند. گرچه

راه سخت و منزل دور

پاى لنگ و شام، تار و مه بى نور

ولى چنين نيست كه رهبر، سالك را رها كرده باشد.

كسى كه اهل اين راه باشد، احساس امن و آرامش مى‏كند و مى‏يابد كه مولاى او پيشاپيش وى در حركت است. او نه تنها امام سياسى امت است و جامعه را در سياست و حكومت رهبرى مى‏كند، بلكه مولاى سالكان كوى وصال نيز هست و آنان را از نظر معنا نيز قدم به قدم رهبرى مى‏كند. او امام دلهاست; همان طور كه امام بدنهاست و امام جهاد اكبر است; چنانكه رهبر جهاد اصغر است.

عدم انقطاع اراده

در سخنان محقق طوسى و ديگران (رضوان الله عليهم) آمده است كه اراده با وصول به مراد، منقطع مى‏شود، ولى چنين نيست، بلكه اراده با وصول به مراد، كامل مى‏شود. اوصافى كه در بين راه لازم است وقتى به مقصد رسيد به «كمال‏» مى‏رسد; نه اين كه به «زوال‏» رسيده باشد. اراده، كمال است و اين كمال زايل نمى‏شود، بلكه به مرحله نهايى خود بار مى‏يابد. اين همان است كه قبلا به آن اشاره شد كه اراده قبل از وصول، زمينه سلوك و بعد از وصول، زمينه صدور را فراهم مى‏كند.

تذكر: انسان يا به طرف بالا صعود و يا به طرف پايين، سقوط دارد. سقوط، سير است و اراده مى‏خواهد; چنانكه صعود، سير است و اراده طلب مى‏كند و آنچه فعلا محور بحث است اراده صعود است، نه اراده سقوط. اراده، مراد را مشخص مى‏كند و مراد، ذات اقدس خداوند و اوصاف كمال و جمال و اسماى حسناى اوست:

«اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه‏» (14) .


پى‏نوشت‏ها:

1. محقق طوسى مباحث: ارادت، شوق، محبت، معرفت، يقين و سكون را در باب چهارم كتاب اوصاف الاشراف آورده و با عنوان «احوالى كه مقارن سلوك حادث مى‏شود» از آن ياد كرده است (ص 119).

2. سوره ق، آيه 35.

3. سوره يس، آيه 82.

4. سوره بقره، آيه 201.

5. سوره آل عمران، آيه 152.

6. سوره شورى، آيه 20.

7. سوره كهف، آيه 28.

8. سوره اعراف، آيه 205.

9. سوره احزاب، آيه 41.

10. سوره انسان، آيه 9.

11. سوره الرحمن، آيات 26 27.

12. سوره كهف، آيه 28.

13. سوره مزمل، آيه 10.

14. سوره فاطر، آيه 10.