مبادى اخلاق در قرآن كريم

آيت الله عبدالله جوادى آملى

- ۱۵ -


فصل چهارم: آلودگى و طهارت روح

همان طور كه داروشناسان و پزشكان، خواص اشيا را بازگو مى‏كنند، انبيا كه طبيبان‏روحند نيز آمدند تا خواص افعال و اوصاف انسان را به انسان بفهمانند. يكى‏از ره آوردهاى نبوت عامه اين است كه گناه، سم است و تدريجا انسان رامسموم مى‏كند. پس از آن هيچ كارى از انسان مسموم، ساخته نيست و قدرت دفاع ندارد; اگر بدن، مسموم شود، روح، بدن را ترك مى‏كند و در نتيجه، بدن‏مى‏پوسد و روح مى‏ماند. رنج‏بدن محدود به مدتى است كه بدن مسموم، رنجور است، ولى اگر روح مسموم شد، حدى براى رنج آن نيست; زيرا روح، ابدى و تاثير سم بر آن نيز ابدى است. از اين رو انبيا (عليهم السلام) سعى كردند مردم را ازسم‏خورى برهانند و نفوس را مهذب كنند. در تعبيرات بلند اميرالمؤمنين (صلوات‏الله و سلامه عليه) آمده است كه:

«مثل الدنيا كمثل الحية لين مسها قاتل سمها» (1)

يعنى دنيا با زرق و برق فريبايى كه دارد مانند مارى است كه ظاهرى خوش‏خط و خال دارد و درونش سم است.

دنيا در فرهنگ وحى

آنچه انسان را از ياد خدا غافل كند و رنگ گناه داشته باشد و بوى بد معصيت از آن‏استشمام شود، دنياست; بنابر اين، دنياى مذموم در فرهنگ وحى غير ازآسمان، زمين، دريا و صحراست، اينها مخلوقات و آيات الهى است و قرآن ازاينها به عظمت‏ياد مى‏كند:

«ان فى السموات و الارض لايات للمؤمنين و فى خلقكم و ما يبث من دابة ايات لقوم يوقنون‏» (2)

«و فى انفسكم ا فلا تبصرون‏» (3)

«ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف اليل و النهار لايات لاولى الالباب‏» (4) .

قرآن كريم از زيبايى آسمان و زمين، مكرر سخن گفته است. دريا، صحرا،سلسله جبال، درختان ماهيهاى دريا، اختران آسمان و ... در فرهنگ وحى، آيت الهى است نه دنيا. گرچه حيات دنيا در مقابل حيات آخرت، بر اينهااطلاق مى‏شود; ولى از هيچ يك آنها نكوهش نشده‏است. «دنيا» تعلقات،اعتبارات و «ما» و «من‏» هايى است كه آدمى را به گناه وادار مى‏كند.دنيا، عبارت از لهو و لعب، زينت، تفاخر و تكاثر در اموال و اولاداست:

«و اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد» (5)

دنيا، در اين مراحل پنجگانه خلاصه مى‏شود و هر كسى رادرهر سنى با ابزار خاصى فريب مى‏دهد و اين فريب، سم روح است و روح‏مسموم براى ابد در رنج است و ذات اقدس خداوند از آن جهت كه «ارحم الراحمين‏» است، پاكترين و شايسته‏ترين انسانها را به عنوان پزشكان روح فرستاده است.

دوام طهارت و ادامه رزق

يكى از اصحاب رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نزد آن حضرت از تنگدستى شكايت كرد. آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

«ادم الطهارة يديم عليك الرزق‏» (6)

اگر دائما با طهارت باشى، روزى تو ادامه مى‏يابد. خداوند كه رازق است‏بر طبق مصلحت، براى برخى، روزى زياد و براى بعضى، روزى كم مقدر مى‏كند; ولى انسان طاهر و پاكدامن را تهى‏دست نمى‏گذارد و روزى او را تامين مى‏كند. البته از آن جا كه آلودگى «دركات‏» دارد، طهارت نيز «درجات‏» خواهد داشت; بنابراين، رزق هم اقسامى پيدا مى‏كند.

اين حديث، معارف زيادى را دربر دارد. معناى دوام طهارت تنها اين نيست كه انسان، هميشه با وضو باشد; وضوى دائم يكى از اقسام طهارت است; مثلا، كسى كه اهل كار و كسب نيست، طاهر نيست. چون براى كسى كه بخواهد خود و عايله خود را تامين كند كسب، واجب است و او هرگز آلودگى ترك كسب را نمى‏تواند با وضوى دايمى ترميم كند. چون دائم الوضو بودن، كارى مستحب و ترك كسب، كارى حرام است و حرام را نمى‏شود با مستحب جبران كرد. اگر كسى دائم الطهاره باشد، اولا وظيفه‏هاى فقهى خود را مى‏شناسد و آنگاه به آنها عمل مى‏كند. كاسب طاهر، حلال مى‏خرد و حلال مى‏فروشد و احتكار، گران‏فروشى و كم فروشى نمى‏كند:

«ويل للمطففين الذين اذا اكتالوا على الناس يستوفون و اذا كالوهم او وزنوهم يخسرون‏» (7) .

قرآن كريم هشدار مى‏دهد كه روزى وافر و فراوان، مصلحت همه نيست:

«و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض‏» (8) :

اگر وضع مالى گروه خاصى در جامعه، رو به «تكاثر» برود، فساد آنان دامنگير عده‏اى مى‏شود. در جاى ديگر مى‏فرمايد:

«ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس‏» (9)

يا مى‏فرمايد:

«ان الانسان ليطغى ان راه استغنى‏» (10) :

انسان، طغيان مى‏كند و طغيانش بر اثر بى‏نياز ديدن خود از خدا يا از خلق است. «تكاثر» زمينه‏اى براى طغيان است. پس مصلحت نيست كه همگان با تكاثر به سر برند; ولى كوثر كه مال حلال كافى، براى اداره يك زندگى متوسط آبرومندانه است‏با مواظبت‏بر طهارت، تحصيل مى‏شود.

راههاى تحصيل طهارت

قرآن كريم، ايمان و اعتقاد را طهارت مى‏داند و شرك را آلودگى معرفى مى‏كند:

«كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤمنون‏» (11)

و با خطاب به پيغمبر به همه دستور مى‏دهد كه از رجس و آلودگى هجرت كنيد:

«و الرجز فاهجر» (12)

هجرت از رجس، به طهارت معنوى، مهم است نه هجرت جغرافيايى. اگر كسى از جهل به علم و از كفر به ايمان، و از رذايل اخلاقى به فضايل اخلاقى هجرت كند، چنين سير و سلوكى، هجرت كبرى و يا هجرت وسطى است.

براى پرهيز از آلودگى و حصول پاكى نيز چند راه وجود دارد. گاهى آلودگى، تبديل به طهارت و گاهى محو مى‏شود.

گاهى جرم آلوده‏اى در پاى بوته گلى قرار مى‏گيرد و كم كم جذب و به طاهر تبديل مى‏شود و به صورت گل معطرى در مى‏آيد. همان جرم آلوده‏اى كه شامه رهگذرى را مى‏آزرد آنگاه كه به گل معطرى تبديل شود عابر منزجر را وادار به استشمام مى‏كند.

خداى سبحان آلودگيها را از دو راه «محو» و «تبديل‏» برطرف مى‏كند، درباره محو مى‏فرمايد:

«ان الحسنات يذهبن السيئات‏» (13)

كارهاى خير، بديها را از بين مى‏برد; و درباره تبديل مى‏فرمايد:

«فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات‏» (14) .

خداوند، بديهاى انسانى را كه در مسير مستقيم حركت مى‏كند، به خوبى تبديل مى‏كند. بنابراين، گاهى پاكها آلوده، وگاهى آلوده‏ها پاك مى‏شوند. اگر آلوده‏ها پاك شوند، به طبيعت اولى خود برمى‏گردند. از اين رو آلودگيها و «روث‏» را «رجيع‏» (برگردانده) مى‏گويند.

مراتب دوام طهارت

نكته مهم آن است كه روا نيست نيت‏شخص طاهر از طهارت، رسيدن به روزى فراوان باشد، چون او طهارت جان را وسيله رفاه تن قرار مى‏دهد. به عبارت ديگر اگر كسى سعى كند، گناه نكند و جانش را از آلودگى برهاند به اين منظور كه روزى مادى او زياد بشود، او هدف والايى را وسيله چيزى پست قرار داده و درست مانند اين است كه به حكيم فرزانه‏اى دستور دهند اتاقى را رفت و روب كند. پس انسان بايد بكوشد اين طهارت را وسيله رزق مادى قرار ندهد.

نماز «استسقاء» نيز، همين گونه است: كسانى كه گرفتار خشكسالى هستند، اگر نماز باران بخوانند، دعايشان مستجاب مى‏شود ولى آنان نبايد نماز را براى باران بخوانند. گرچه چنين نمازى باطل نيست و هدفشان هم برآورده مى‏شود; ولى اين، مرحله نازله اخلاق است. نماز استسقاء را معصومين (عليهم السلام) نيز مى‏خواندند; اما فرقى هست‏بين اين كه انسان، نماز بخواند براى اين كه باران بيايد و بين اين كه نماز مى‏خواند و مى‏داند كه خدا به وعده‏اش وفا مى‏كند; ولى او به اين قصد نماز نمى‏خواند و «چو گدايان به شرط مزد» عبادت نمى‏كند. گرچه مى‏داند كه خدا پاسخ نمازگزاران را با بارش باران مى‏دهد كه در اين صورت، آنان خدا را شكر مى‏كنند و اگر باران نداد، شكر آميخته با صبر دارند كه اين مرحله براى افراد عادى آسان نيست; اما براى سالكان كوى حق، يعنى كسانى كه راه را مدتى طى كرده‏اند، آسان است.

مرحله بالاتر آن است كه نه تنها انسان، نماز استسقا يا دوام طهارت را وسيله رزق مادى قرار ندهد بلكه وسيله بودن آن را نيز از ياد ببرد; چنين شخصى اصلا غافل از آن است كه اين نماز براى ريزش باران است.

طهارت روح

ذات اقدس اله در قرآن كريم، هدف بسيارى از احكام را تحصيل طهارت روح مى‏داند; منظور از طهارت، بهداشت‏بدنى نيست; گرچه رعايت احكام، آن را هم به همراه دارد; زيرا خداى سبحان در قرآن، پس از ذكر احكام وضو، غسل و تيمم مى‏فرمايد: خدا مى‏خواهد شما را تطهير كند. اگر در آيه مذكور، فقط وضو و غسل ذكر مى‏شد، ممكن بود پنداشته شود منظور از اين طهارت، تنها شستشو و نظافت ظاهرى است; ولى در كنار وضو و غسل «تيمم‏» را هم مطرح مى‏كند:

«فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه‏»:

اگر آب براى وضو يا غسل نيافتيد خدا به شما امر مى‏كند كه صورتها و دستها را به خاك بماليد تا پاك شويد. آنگاه مى‏فرمايد:

«... ولكن يريد ليطهركم‏» (15)

معلوم مى‏شود كه منظور، طهارت بدنى محض نيست; زيرا روشن است انسانى كه ست‏خاك‏آلود به صورت مى‏كشد، از گرد و غبار ظاهرى پاك نمى‏شود بلكه از رذايل اخلاقى چون تكبر و منيت پاك مى‏شود. چنانكه در حال سجده، كه انسان پيشانى را بر خاك مى‏نهد، از منيت و تكبر، طاهر مى‏شود.

البته شايسته است نمازگزار، ذكر سجود را طولانى‏تر از ذكر ركوع كند. و نيز شايسته است وقتى نعمتى به انسان مى‏رسد يا مصيبت و بلايى از او دور مى‏شود يا خبر خوبى را مى‏شنود سجده شكر كند; اما درباره ركوع چنين دستورى داده نشده; زيرا عظمت‏سجده، بيش از عظمت ركوع، است. گرچه در ركوع انسان سر به پيشگاه ذات اقدس اله خم مى‏كند ولى در سجده، پيشانى را بر خاك مى‏نهد كه اين نشانه تذلل بنده در ساحت قدس خداى سبحان است و لذا انسان در سجده پاكتر از ركوع است. و از اين آيه استفاده مى‏شود كه احكام الهى براى تحصيل طهارت است.

طهارت در اخلاق

طهارت بر سه گونه است; چنانكه آلودگى هم بر سه قسم است. دو قسم آن در فقه مطرح شده كه عبارت است از طهارت از «خبث‏» و طهارت از، «حدث‏». غسل يا شستن ظاهرعضو آلوده شده، طهارت خبثى، و وضو يا غسل، طهارت حدثى مى‏آورد; اما آنچه در اخلاق مطرح است اين است كه آلودگى گناه با وضو و غسل پاك نمى‏شود، بلكه با توبه و كفاره تطهير مى‏گردد و احكام الهى براى تامين اين طهارتهاست. با اين توضيح معلوم مى‏شود خضوع مستمر انسان در برابر اوامر الهى او را از هر گناهى هم پاك مى‏كند، يعنى اگر گناهى دارد همين خضوع و توبه و انابه او را تطهير مى‏كند و اگر گناهى ندارد همين خضوع مانع بزهكارى او مى‏شود، پس تاثير خضوع براى دفع گناه يا رفع آن مؤثر است.

مهمترين قسم از اقسام طهارت، طهارت روح از مشاهده غير خداست. توضيح اين كه: ذات اقدس اله، خود را رزاق و زمامدار كل هستى معرفى مى‏كند:

«و ما من دابة فى الارض الا على الله رزقها» (16)

«و ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها» (17) .

اين كه مى‏فرمايد: زمام هر جنبنده‏اى به دست‏خداست، معنايش اين نيست كه فقط جانداران، داراى زمامند و زمام آنها به دست‏خداست‏بلكه به اين معناست كه آنچه بر روى زمين يا در زير زمين است زمامى دارد و زمام آنها به دست‏خداست.

قرآن كريم در باره راهيابى نهرهاى موجود در دل زمين مى‏فرمايد:

«الم تر ان الله انزل من السماء ماء فسلكه ينابيع فى الارض‏» (18) :

خداوند باران را از آسمان، نازل و راههاى زيرزمين را براى قناتها، چاهها و چشمه‏ها مشخص كرده است كه اين آبهاى زيرزمين، از كجا شروع و چه مسير را طى كنند و كجا به صورت چشمه و چاه و قنات، سربرآورند. پس زمام همه آبهاى زيرزمينى هم به دست‏خداست; چنانكه زمام موجودات آسمانى به دست اوست و مدبرات را او اداره مى‏كند:

«و اوحى فى كل سماء امرها» (19) .

درك خاص موجودات

از مجموعه اين آيات به خوبى استفاده مى‏شود كه زمامدار كل، خداست; با اين تفاوت كه هر موجودى، خدا را از راه زمامدارى خاص خود، درك مى‏كند و مى‏داند كه زمام او به دست‏خداست و به همان اندازه خداوند نيز براى او ظاهر مى‏شود; اما اين كه زمامدار موجود ديگر هم خداست، درك نمى‏كند. البته فرشته‏ها كه مدبرات امر و مجراى فيضند و انسان كامل كه برتر از فرشتگان است، درك مى‏كنند كه زمامدار كل، خداست. از اين رو هر موجودى خدا را از راه زمامدارى خاصى كه براى خود مشاهده مى‏كند تسبيح مى‏كند. اگر تسبيح گوى او «نه بنى آدمند و بس‏» و هر بلبلى است كه «زمزمه بر شاخسار مى‏كند» آنان گرچه مسبح خدايند اما مانند انسان «سبوح قدوس‏» نمى‏گويند.

در سوره مباركه «اسراء» مى‏فرمايد:

«و ان من شى‏ء الا يسبح بحمده‏» (20) :

هر چيزى تسبيح گوى و حامد خداست; يعنى، هر چيزى از راهى كه در تحت زمامدارى داست‏خدا را مى‏شناسد و تسبيح گوى اوست و او را حمد مى‏كند; اما فرشته‏ها و انسان كامل زمامدارى خدا را درباره جمادات، نباتات، حيوانات و انسانهاى عادى و نيز زمامدارى ذات اقدس اله را درباره خودشان مشاهده مى‏كنندچنانكه قرآن از قول فرشتگان مى‏گويد: «نحن نسبح بحمدك ونقدس لك‏» (21) ولى اگر كسى به كل نظام امكانى بنگرد و زمامدارى خود و ساير موجودات را در اختيار ذات اقدس اله بداند، خدا را با معرفت‏برين مى‏شناسد و در نتيجه تسبيح و تقديس او هم برتر و والاتر خواهد بود. سخن هر كسى نمايانگر مقدار معرفت اوست. خدا براهينى را از حيوانات و فرشته‏ها بازگو مى‏كند و درباره انسان نيز سخن مى‏گويد.

نمونه‏اى از آن، هدهد است كه در مكتب سليمان (عليه السلام) تربيت‏شده و از او تعليم خاص يافته. هدهد از محضر سليمان (عليه السلام) در فلسطين، حركت كرد تا يمن را زيرپا گذاشت و برگشت و چنين گزارش داد:

«انى وجدت امرءة تملكهم و اوتيت من كل شى‏ء و لها عرش عظيم وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله‏» (22) :

من به كشورى رسيدم كه زمامدار آن، يك زن بود و او و قومش آفتاب پرست‏بودند. آنگاه مى‏گويد:

«الا يسجدوا لله الذى يخرج الخب‏ء فى السموات و الارض‏» (23) :

چرا آنان خدايى را كه هر نهان و نهفته در آسمان و زمين را آشكار مى‏كند، عبادت نمى‏كنند؟

اين مسئله برهانى عميق بر توحيد ربوبى و عبادى است كه هدهد اقامه كرده; ولى حد وسط اين برهان را بينش خاص هدهد تشكيل مى‏دهد. هدهد، برهان حدوث، امكان، حركت و نظم را در جهان نديد تا برهان عام اقامه كند. او راه خاص خود را طى كرده است. او آن قدرت را دارد كه با ديد تيز و درون بينى كه خدا به او داده، آنچه را كه مخفى است‏ببيند; يعنى آبهايى كه در زيرزمين، مستور است مى‏بيند و مى‏داند; اما نمى‏داند در كل جهان چه مى‏گذرد. از اين رو نظم ستاره‏ها يا سير سپهرى را حد وسط قرار نداده است، چنانكه امكان ماهوى يا امكان فقرى را كه دليل نيازمندى هر موجود اعم از آسمان و نهفته در آن و اعم از زمين و مخبوء در آن است، مدار برهان قرار نداد.

ذات اقدس اله منطق ملائكه را بازگو مى‏كند كه در هنگام آفرينش آدم، گفتند:

«نحن نسبح بحمدك و نقدس لك‏» (24) :

ما اهل تسبيح و تقديسيم. فرشته كه خود منزه از نقص و عيب است و اين نزاهت و قداست را از خدا دارد و از او مى‏داند، تسبيح و تقديس گوى حق است و حد وسط استدلالش هم همين است.

اما درباره انسان كامل، مى‏فرمايد:

«و علم ادم الاسماء كلها» (25) ;

يعنى، همه اين اسماى الهى را انسان كامل دارد; اما انسان كامل در حد هدهد، اقامه برهان يا در حد فرشته، تسبيح و تقديس نمى‏كند، او همه هستى را از آن خدا و محضر او دانسته و هر موجودى را مظهر نامى از نامهاى الهى مى‏داند و چنين انسانى، طاهر مطلق است.

طهارت از غفلت

آيه تطهير نيز چنين پيامى دارد. البته طهارت از گناه، از مراحل ابتدايى كمالات اهل بيت (عليهم السلام) است. زيرا فرشته هم معصوم است و گناه نمى‏كند. پيام آيه تطهير اين است كه اگر كسى غيرخدا را ببيند يا بخشى از اسما و صفات خدا را نبيند، در گناه غفلت و جهل به سر مى‏برد و چنين انسانى مذنب است و طاهر نيست. آيه تطهير، اهل بيت را كه انسان كاملند از چنين غفلت، حجاب و، رينى هم مطهر مى‏كند چون آيه، مطلق است و «حذف متعلق‏» هم نشانه عموم است:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» (26) .

در اين آيه، «الرجس‏» و «يطهركم تطهيرا»، مطلق است، يعنى خداوند شما را از هر رجسى مطهر كرده است.

امام سجاد (عليه السلام) نقل مى‏كند كه موساى كليم (سلام الله عليه) از خداوند پرسيد: آنها كه در قيامت در سايه عرش تو به سر مى‏برند كيانند؟ فرمود:

«الطاهرة قلوبهم و التربة ايديهم و الذين يذكرون جلالي اذا ذكروا ربهم، و الذين يكتفون بطاعتي كما يكتفي الصبي باللبن و الذين ياوون الى مساجدي كما تاوي النسور الى اوكارها و الذين يغضبون لمحارمي اذا استحلت كما يغضب النمر اذا حرد» (27)

يعنى، پاكدلان در سايه عرش به سر مى‏برند; آنان كه غيرحق را نمى‏نگرند و نمى‏خواهند و از هيچ خضوعى و اطاعتى دريغ نمى‏ورزند، و به همين جهت،

«اينما تولوا فثم وجه الله‏» (28)

براى آنها مشهود است، آنگاه كريمه

«هو معكم اينما كنتم‏» (29)

براى آنان روشن مى‏شود; به هر جا بنگرند، چهره رحمت‏خاص حق را مى‏بينند و خود را هم در رحمت الهى، غوطه‏ور مى‏نگرند.

صدرالدين قونوى از برخى عارفان نقل كرده است كه از او پرسيدند: اسم اعظم چيست؟ آن عارف فرمود: شما غير اسم اعظم را به من نشان بدهيد تا من بگويم اسم اعظم چيست (30) . اين گفته با سخن هدهد و يا فرشته، تفاوت فراوانى دارد. اگر كسى به جايى برسد كه

«فاينما تولوا فثم وجه الله‏»

براى او حل شود، او همه اسمهاى كوچك را در سايه اسمهاى بزرگ، بزرگ مى‏بيند و همه اسماى بزرگ را در پرتو اسم اعظم، اعظم مى‏نگرد. چنين انسانى غرق در اسم اعظم است و چنين مقام والايى، طهارت روح طلب مى‏كند. اگر ذات اقدس اله در قرآن كريم مى‏فرمايد: هدف اين احكام آن است كه شما را تطهير كند; يعنى به تدريج‏شما را به پايگاهى برساند كه غير خدا را نبينيد.

شهود ماوراى طبيعت

صدرالدين قونوى از «صحيح بخارى‏» نقل كرده است كه وجود مبارك پيغمبرصلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

«لاحدكم اهدى الى منزله في الجنة منه الى منزله في الدنيا» (31) :

شماها به جايى مى‏رسيد كه آدرس خانه خود در بهشت را بهتر از آدرس خانه دنيايتان مى‏دانيد.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اين زمينه مى‏فرمايد:

«ايها الناس سلوني قبل ان تفقدوني فلانا بطرق السماء اعلم مني بطرق الارض‏» (32) :

قبل از اين كه مرا از دست‏بدهيد، هر چه مى‏خواهيد از من بپرسيد; زيرا من راههاى آسمان را بهتر از راههاى زمين مى‏دانم. منظور از اين آسمان ظاهرا آسمانى است كه قرآن مى‏فرمايد:

«و فى السماء رزقكم و ما توعدون‏» (33) ;

يعنى، آسمانى است كه در آن به روى كافران باز نمى‏شود:

«لا تفتح لهم ابواب السماء» (34) ;

نه اين آسمان ظاهرى. به عبارت ديگر حضرت على (عليه السلام) نمى‏خواهد بفرمايد من علم نجوم را بهتر از علوم طبيعى ديگر مى‏دانم بلكه مى‏فرمايد مسائل مربوط به آسمان غيب، براى من مشهودتر از مسائل طبيعت است. زيرا عالم طبيعت، چيزى جز تيرگى و گنگى نيست.

گاهى مى‏گوييم فلان شخص در فلان موضوع، عالمتر از موضوعات ديگر است; يعنى مدتها در آن رشته، كار كرده است; اما گاهى مى‏گوييم: خورشيد بهتر از ستاره، معلوم است. براى اينكه شفافتر و روشنتر است; در ارزيابى ديد، همان ديد است ولى «مرئى‏» فرق مى‏كند. طبيعت، تيره است و آن گونه كه ماوراى طبيعت، مشهود سالك واصل است، خود طبيعت مشهود نيست. اين به آن جهت نيست كه انسان عارف، در ماوراى طبيعت، «اعلم‏» است; بلكه براى اين است كه اصولا سهم طبيعت از هستى، كم است و به همان اندازه اندك هم معلوم مى‏شود، ليكن اگر حديث را بر معناى جامع آن حمل كنيم بهتر است، يعنى از هر دو هت‏حضرت على (عليه السلام) به راههاى آسمان واقفتر از راههاى زمين است.

اثر شهود

كسى كه به اين بارگاه منيع باريابد، خدا حمد و ثناى او را مى‏شنود. خداوند، سميع است و همه چيز را مى‏شنود:

«و ان تجهر بالقول فانه يعلم السر و اخفى‏» (35) .

چون علم او شهودى است.

هنگامى كه نمازگزار در ركوع مى‏گويد:«سبحان ربي العظيم و بحمده‏»چون سر از ركوع برمى‏دارد مى‏گويد:«سمع الله لمن حمده‏».اين عبارت، از يك نظر دعاست و در بعضى از نصوص، نقل شده كه ذات اقدس اله به زبان بنده‏اش مى‏گويد:«سمع الله لمن حمده‏»يعنى، خدا ستايش بنده‏اش را شنيده است.

ذات اقدس اله دو «سمع‏» دارد: سمع مطلق، كه همه چيز حتى بدگويى بدان را نيز مى‏شنود. و سمع خاص، همان چيزى كه ما در تعبيرات محاوره‏اى مى‏گوييم: فلان كس حرف ما را نشنيده است; يعنى به آن ترتيب اثر نداده است; نه اين كه متوجه نشده. و اين كه گفته مى‏شود: خدا «سميع الدعاء» است; يعنى گوش به حرف دعاكننده داده و به آن ترتيب اثر مى‏دهد، و معناى،«سمع الله لمن حمده‏»اين خواهد بود كه خداوند تحميد سالك واصل را شنيده مى‏گيرد و بر آن، آثار خاص را مترتب مى‏كند.

حجاب شهود

مهمترين فضيلت اخلاقى، شهود ذات اقدس اله است، و تحصيل ساير فضايل مقدمه اين هدف سامى و عالى است. براى رسيدن به اين هدف بايد هرگونه حجابى چه حجاب ظلمانى و چه حجاب نورى برطرف شود، ما سواى خدا حجاب اين شهود است; ولى براى اين كه انسان به آن مراحل نهايى نزديك شود، ابتدا بايد حجابهاى معروف ظلمانى را، كه جزء رذايل اخلاقى است، برطرف كند سپس به تدريج‏به رفع حجابهاى نسبى نورى بپردازد.

قبلا، توجه به اين نكته سودمند است كه حجاب در مقابل نيروى ادراكى است. اگر نيروى ادراكى، ادراكى ظاهرى باشد، امور مادى حاجب آن است و اگر نيروى ادراكى امرى باطنى باشد، امور معنوى و باطنى، حجاب آن است; مثلا اگر كسى بخواهد شخصى را ببيند، چنانكه بين ناظر و منظور پرده، يا ديوارى فاصله باشد اين حجاب، حجاب صورى و ظاهرى است كه جلو ديد و نگاه ظاهرى و احيانا جلو شنيدن يا لمس كردن او را مى‏گيرد.

قرآن درباره حجاب ظاهرى مى‏فرمايد:

«و اذا سالتموهن متاعا فاسئلوهن من وراء حجاب‏» (36) :

اگر خواستيد چيزى را از زنان پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم طلب كنيد از شت‏حجاب در، پرده و يا ديوار بطلبيد و مستقيما از آنان چيزى را سؤال نكنيد. ساير زنهاى عفيف هم بايد به زنان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تاسى و از آنها پيروى كنند.

گاهى حجاب، باطنى و معنوى است. در اين نوع حجاب، سخن از در و ديوار و قرب و بعد زمانى يا زمينى مطرح نيست; ولى وصف ذميمى جلو ديد يا جلو شنيدن انسان را مى‏گيرد و آن ديد و شنيدن باطنى در اثر آن رذيلت، محجوب مى‏شود، مثلا همه ما كم وبيش رؤياهايى صادق را سراغ داريم. انسان، چيزهايى را در عالم خواب مى‏بيند و يا مى‏شنود. اولياى الهى همان شنيدنيها و ديدنيها را در حالت‏بيدارى دارند; ولى ما كه از شنيدن آن شنيدنيها و ديدن آن ديدنيها محروميم براى آن است كه در زمان بيدارى محجوبيم. آن امور معنوى به ما خيلى نزديكند ولى ما از آنها دوريم.

خداى سبحان از زبان كافران، در قرآن كريم نقل مى‏كند كه به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گفتند:

«... و من بيننا و بينك حجاب فاعمل اننا عاملون‏» (37) :

ميان ما و تو حجابى است كه ما حرفهاى تو را نمى‏شنويم، شخصيت‏حقوقى و رسالت تو را نمى‏بينيم. چون آنچه را بايد ببينند بايد با چشم دل ببينند و نابينا محجوب از ديدن و ناشنوا محجوب از شنيدن است. از اين رو ذات اقدس اله در قرآن كريم در همين زمينه مى‏فرمايد:

«و اذا قرات القران جعلنا بينك و بين الذين لا يؤمنون بالاخرة حجابا مستورا» (38) :

هنگاميكه قرآن قرائت مى‏كنى، ميان تو و كسانى كه به قيامت معتقد نيستند حجابى ناديدنى برقرار مى‏كنيم. يعنى خود آن حجاب هم ديدنى نيست.

حجاب مستور

گاهى حجاب، موجود مادى است، و گاهى خود حجاب مانند گناه، مستور است; يعنى خود گناه، حجاب است و نمى‏گذارد انسان تبهكار جايى را ببيند، ولى حجاب بودن اين گناه، مستور است و كسى هم آن را نمى‏فهمد.

براى اينكه ما به چنين حجابى مبتلا نشويم و بين ما و رسول خدا و نيز بين ما و كلام خدا و خود خدا هيچ حجابى نباشد، بايد گناه نكنيم; زيرا اولين قدم در تهذيب روح، انجام واجب و ترك حرام است. كسانى كه اين حجاب را برطرف نكرده و مبتلا به آن شده‏اند، نه تنها در دنيا به لقاى حق، موفق نيستند، بلكه در آخرت نيز كه ذات اقدس اله، ظهور بيشترى دارد محجوبند; چنانكه مى‏فرمايد:

«انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون‏» (39) .

بدترين كيفر و تلخترين عقاب براى تبهكاران، اين است كه روزى كه خداى

«نور السموات و الارض‏»

با آن نور ظهور مى‏كند و همگان خدا را با چشم دل مى‏بينند، اين گروه تبهكار از شهود جلال و جمال حق محروم و محجوبند.

اصل اينكه گناه حجاب است در بيانات نورانى امام سجاد (عليه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى و دعاى امام هفتم (عليه السلام) كه در روز مبعث‏خوانده مى‏شود، آمده كه به خدا عرض مى‏كنند:

«... و ان الراحل اليك قريب المسافة و انك لا تحتجب عن خلقك الا ان تحجبهم الاعمال دونك‏» (40) :

پروردگارا! اگر كسى اهل سير و سلوك باشد و بخواهد به سوى تو سفر كند، راه وى به تو، نزديك است و تنها چيزى كه نمى‏گذارد انسان، راه نزديك را طى كند همان عمل بد بندگان است.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد:

«بينكم و بين الموعظة حجاب من الغرة‏» (41) :

علت اين كه موعظه در شما اثر نمى‏كند مغرور بودن شماست. انسانى كه با بيمارى جزئى از پا در مى‏آيد و با حادثه‏اى زمينگير مى‏شود باز مغرور است! اين غرور، حجاب او است ونمى‏گذارد انسان، متعظ شود. موعظه، همان حالت

«جذب الخلق الى الحق‏»

است. پس غرور و غفلت و ساير رذايل اخلاقى حجابند و نمى‏گذارند انسان، حق را بيابد. به همين جهت انسان عمرى به بيراهه مى‏رود و هر درى را مى‏زند سرشكسته برمى‏گردد.

ظهور و تجلى خداى سبحان

به تعبير قرآن كريم و روايات اهل بيت (عليهم السلام) خداى سبحان بدون حجاب و پرده جلوه و ظهور كرده است. قرآن كريم مى‏فرمايد:

«الله نور السموات و الارض‏» (42) .

سماوات باطنى يعنى آسمانهايى كه:

«و اوحى فى كل سماء امرها» (43)

يا

«و فى السماء رزقكم و ما توعدون‏» (44)

و آسمانهاى ظاهرى يا اجرام سپهرى، همه مظهر ذات اقدس اله هستند. اگر ظهور سماوات وارض و آنچه در اينهاست‏به خداست پس ظهور خداوند و نور او به قدرى قوى است كه همه نظام كيهانى را روشن كرده است.

علت اين كه ديوار، پرده و مانند آن حجاب است، ضعيف بودن نور آفتاب است. اگر نور آفتاب آن قدرت و هنر را مى‏داشت كه درون و بيرون ديوار، پرده و در را روشن كند، هيچ حجابى در جهان نبود; ولى ذات اقدس اله از آن جهت كه:

«هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن‏» (45)

است آغاز، انجام، ظاهر و باطن هر چيزى را روشن مى‏كند. از اين رو فرض ندارد كه چيزى جلو لقاى حق را بگيرد. همان گونه كه شيشه و آينه نمى‏تواند حجاب باشد، چيزى در موجودات زمينى و زمانى نمى‏تواند حجاب خدا باشد. چون خدا همه جا را روشن كرده و مى‏كند.

بنابراين، طبق بيان قرآن كريم كه:

«الله نور السموات والارض‏»

و بيان على(عليه السلام) كه:

«لاتحجبه السواتر» (46) :

هيچ ساتر و حجابى جلو نور خدا را نمى‏گيرد; زيرا در غير اين صورت متناهى مى‏شد، استنتاج مى‏شود كه هيچ ساتر و پرده و حجابى جلو ظهور خدا را نمى‏گيرد.

كورى باطن

ممكن است‏بپرسيد اگر خدا بى‏پرده جلوه كرده و چيزى حجاب خدا نيست پس چرا برخى خدا را با چشم دل مى‏بينند و برخى نمى‏بينند؟

پاسخ اين است كه برخى در واقع و بدون ترديد كور و كرند. كور نمى‏بيند نه اينكه نور به او نرسد بلكه كور به نور نمى‏رسد. اگر نزديكترين دوستان نابينا از سفر برگشته، در كنار او نشسته باشد، نابينا هنوز در سوز هجران او مى‏سوزد; زيرا نمى‏داند كه دوستش از سفر برگشته و در كنار اوست. چون نمى‏بيند. طبق بيان نورانى اميرالمؤمنين (عليه السلام) غرور و غفلت، پرده است و اين پرده، جلو شبكه ديد را مى‏گيرد و انسان را كور و كر مى‏كند. از اين رو در قرآن كريم آمده است:

«لا تعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور» (47) :

چشم ظاهرى اينها كور نيست، آنان چشمى كه در دل بايد داشته باشند ندارند. چون خدا را با چشم ظاهر نمى‏توان ديد.

در بيان ديگرى از على (عليه السلام) آمده:

«لم يطلع العقول على تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته‏» (48) :

گرچه عقل، توان ندارد كه به كنه ذات خدا راه يابد ولى از اصل معرفت و شهود خدا محجوب نيست; يعنى آن مقدار كه لازم است پرده‏اى در كار نيست.

زندگى كريمانه

از آنجا كه براى معرفت‏خدا حجابى نيست، حضرت على (عليه السلام) در جاى ديگر مى‏فرمايد:

«و اطلبوا اليه و استمنحوه فما قطعكم عنه حجاب و لا اغلق عنكم دونه باب‏» (49) :

بين خود و خدا حجاب و فاصله‏اى نبينيد; بگوييد «يا الله‏» و از او عطا طلب كنيد و عزت بخواهيد. ممكن است ديگرى چيزى به شما بدهد ولى عطا با ذلت، همراه باشد; اما اگر بدون واسطه چيزى را از خدا بگيريد، عزيزيد، تنها به اين فكر نباشيد كه خانه، نان، لباس و زندگى داشته باشيد; بلكه به اين فكر باشيد كه كريمانه زندگى كنيد.

در دعاى على (عليه السلام) مى‏خوانيم:

«اللهم صن وجهي باليسار و لا تبذل جاهي بالاقتار فاسترزق طالبي رزقك و استعطف شرار خلقك و ابتلي بحمد من اعطاني و افتتن بذم من منعني و انت من وراء ذلك كله ولي الاعطاء و المنع‏» (50) :

خدايا! تمام نعمتها را تو داده‏اى و تمام روزى‏خواران در كنار سفره انعام تو نشسته‏اند:

«بر سر هر سفره بنشستم خدا رزاق بود»

اما بين من و خودت، دست ديگرى فاصله نباشد كه من از ديگرى بگيرم‏ممنون او باشم و اگر چيزى به من نداد گله كنم، در حالى كه همه نعمتها ازتوست. اگر بنده درك كند كه بين او و خدايش پرده و حجابى نيست،هم‏مى‏كوشد گناه نكند چون خود را در محضر خدا مى‏بيند و هم مى‏كوشد فقط‏از او طلب كند. آنگاه خداوند، وسايل را فراهم مى‏كند و آن وسيله‏اى كه پيام‏خدا را به ما مى‏رساند، به جاى اينكه ممنون او شويم ممنون ما مى‏شود!

اين زندگى كريمانه در صورتى ممكن است كه انسان بى‏پرده و حجاب به سر برد. على (عليه السلام) چون چنين بود، به خود اجازه داد به خدا عرض كند: خدايا! من آن چنان ترا حمد مى‏كنم كه حمدم بى‏پرده به تو برسد و بين ثناى من و ذات تو چيزى حاجب نباشد:

«اللهم لك الحمد... حمدا يملا ما خلقت و يبلغ ما اردت، حمدا لا يحجب عنك و لا يقصر دونك‏» (51) .

حمد، صفت‏حامد است و اگر صعود كند، براى آن است كه حامد بالا مى‏رود. وقتى گوهر ذات، صعود كند و بين خود و لقاى خود، حجابى نبيند، حمدش را تقديم ذات اقدس اله مى‏كند. انسان بايد نخست‏حجابهاى ظلمانى و آنگاه حجابهاى روحانى و نورانى را برطرف كند و برطرف نمودن حجابهاى ظلمانى همين است كه سالك گناه نكند و بد كسى را نخواهد، به فكر تحقير و به دام انداختن اين و آن كينه‏توز نباشد.

حجابهاى نورى

سالك، آنگاه كه با خرق حجابهاى ظلمانى بالا آمد و منزه شد، بايد مواظب باشد، به دام حجابهاى نورى نيفتد. اگر عالم شد، علم خود را نبيند و از مردم توقع نداشته باشد. يكى از مشكلات ما آن است كه با آموختن چند جمله‏اى از مردم توقع احترام داريم و خود را از آنان بالاتر مى‏دانيم و همين سبب ناكامى و موجب سلب توفيق ماست. اگر ديگران هم به حوزه‏ها يا به دانشگاهها راه پيدا مى‏كردند مثل ما يا بهتر از ما مى‏شدند و اگر توفيق الهى نصيبمان نمى‏شد، ما هم به حوزه يا دانشگاه راه نمى‏يافتيم، همانند ديگران يا نازلتر از آنها مى‏شديم.

اگر ما از مردم توقع داشتيم كه به ما احترام بكنند، اين اولين لحظه حجاب ماست و از دل مردم هم فاصله مى‏گيريم و آنگاه حرف ما در دل آنان اثر ندارد. آنگاه خود علم و عدل حجاب نورى است و بايد اينها را هم برطرف كنيم. تا به مراحل قرب الهى برسيم. تازه اگر متقرب الى الله و متواضع شويم، مى‏فهميم كه اين تواضع هم براى ما حجاب نور است. اگر كسى افتخار كند كه من آدم خدمتگزار و متواضعى هستم، اين هم يك نحوه حجاب است. انسان تا به چيزى افتخار مى‏كند، محجوب است.

تا آنجا كه انسان خود را بى‏نياز مى‏پندارد، گرفتار است و تا آنجا كه به درگاه خدا متوسل شده و مى‏نالد موفق است. چون انسان در جبهه جهاد اكبر، تنها سلاح اشك دارد:

«و سلاحه البكاء» (52) .

با داشتن آن سلاح، انسان هم در رسيدن به مقام قرب، موفق است و هم اين قرب براى او دوام دارد.

از اين بيان، معلوم مى‏شود كه چرا اين همه ضجه‏ها و ناله‏ها در مناجات ائمه (عليهم السلام) به ياد مانده است. چون انسان تا زنده است در جنگ است و نجات از اين جبهه، بدون سلاح ممكن نيست; جنگجو بدون اسلحه شكست مى‏خورد و اگر سلاح در جهاد اصغر «آهن‏» است، در جهاد اكبر «آه‏» است نه آهن و تفاوت اين دو سلاح به اندازه تفاوت جهاد اصغر و اكبر است.

حجابهاى متقابل

حجاب، دوطرفه است، يعنى اگر بدى، حجاب خوبى است، خوبى هم حجاب بدى است. اگر بدان به انجام فضايل موفق نيستند، نيكان از انجام رذايل منزه هستند و همان گونه كه غرور و غفلت، حجاب موعظه است، پندشنوى و موعظه‏پذيرى هم حجاب «غره‏» و غفلت است. شما در نماز تاثير و تاثر متقابل مى‏بينيد، يعنى همان طور كه:

«ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر» (53)

بايد گفت:

«ان الفحشاء و المنكر ينهيان عن الصلاة‏»

اگر نماز جلو زشتى را مى‏گيرد و نمازگزار، كار زشت نمى‏كند، انسان تبهكار هم توفيق اقامه نماز پيدا نمى‏كند. به عبارت ديگر هم نماز، حجاب بدى است و هم بدى، حجاب نماز است.

در بيانات نورانى اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمده كه

«البطنة تحجب الفطنة‏» (54) :

پرخورى، جلو فطانت و هوشمندى را مى‏گيرد. كسى كه بيش از اندازه غذا مى‏خورد و پرخورى مى كند به طورى كه آروغش در كنار سفره به گوش ديگران مى‏رسد ! هرگز حكيم و فرزانه نخواهد شد; زيرا روح الهى، كه امانت‏خداست، مجبور مى‏شود اين بدن را اداره و تمام وقت‏خود را صرف زباله روبى و جذب و دفع مواد زايد كند; مثل اين كه، شما حكيمى الهى يا استاد متخصصى را رفتگر شهر قرار بدهيد. وقت او صرف كارى كه در شان او نيست مى‏شود و از كار اصلى باز مى‏ماند. پس پرخورى، مانع هوشمندى است. عكس آن نيز درست است كه بايد گفت:

«الفطنة تحجب البطنة‏»:

حكيم فرزانه پرخور نيست. اكثر بيماريهاى ما بيماريهاى گوارشى و ناشى از پرخورى و بدخورى است، خيال مى‏كنيم هر چيزى را كه بر سر سفره نهاده‏اند يا هر چه اشتها داريم بايد بخوريم.

على (عليه السلام) مى‏فرمايد:

«احتجب عن الغضب بالحلم و غض عن الوهم بالفهم‏» (55) :

همان طور كه غضب، جلو حلم و بردبارى را مى‏گيرد و انسان عصبانى كمتر توفيق صبر و بردبارى پيدا مى‏كند، انسان حليم و بردبار هم كمتر عصبانى مى‏شود. اينها حجابهاى متقابلند و همان گونه كه اگر كسى به مغالطه‏هاى فكر مبتلا شود، به دام وهم مى‏افتد; زيرا در مدار بسته «واهمه‏» زندگى مى‏كند و در فضاى سبز و باز «فاهمه‏» نيست. نيز اگر كسى در فضاى سبز و باز فاهمه باشد از خطر واهمه مصون است. پس فهم و وهم، حجابهاى علمى متقابل هستند.

حجاب خودى

عارف بزرگوار، مرحوم سيد حيدر آملى مى‏گويد: معلوم نيست راههاى مدرسه، پس از پنجاه يا شصت‏سال به مقصد برسد اما راه تهذيب، يك روزه يا يك لحظه به مقصد مى‏رسد ولى همتى مردانه طلب مى‏كند لذا گفته‏اند:

«يك قدم بر خويشتن نه و آن دگر در كوى دوست‏».

يعنى راه نزديك است اما در همه موارد علمى و عملى كارهاى ما پسوند يا پيشوند شرك‏آلودى به نام «من‏» دارد; مى‏گوييم فلان خدمت‏بشود ولى به نام من تمام شود، فلان كتاب نوشته شود ولى من بنويسم. اين بيمارى خودخواهى مبتلا به ماست و بايد درمان گردد.

امام باقر و امام كاظم (عليهما السلام) مى‏فرمايند: بين خدا و مخلوقاتش، هيچ حجابى غير از خود خلق نيست:

«ليس بينه سبحانه و تعالى و بين خلقه حجاب غير خلقه‏» (56) .

سراينده اهل دلى با الهام از اين حديث گفته:

«تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز».

به اين ترتيب، حجاب كه قبلا سه ضلعى بود حال دو ضلعى شده، تا كنون حجاب را چنين تلقى مى‏كرديم كه در آن سه طرف يا سه ضلع بود: «حاجب‏»، «محجوب‏» و «محجوب عنه‏»; مانند ديوارى كه ميان دو كس وجود داشته باشد و نيز در مسائل معنوى، اگر سالك صفت رذلى داشته و «لقاء الله‏» در كار باشد، آن صفت نمى‏گذارد كه اين شخص به آن لقاء الله برسد. حال معلوم شده كه اين صفت، در درون جان خود انسان هست، يعنى خودبينى حجاب است، پس بين ما و خداى ما يك چيز، حجاب است و آن خود ماييم; وگرنه چيز ديگرى در بين خلق و خالق نيست.

حكمت واقعى

گاهى ما مسائل تربيت و تزكيه روح را در حد بحثهاى اخلاقى خلاصه مى‏كنيم; در حالى كه همين مسائل اخلاقى اگر باز شود حكمت واقعى را به همراه دارد. خداوند، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را به عنوان «معلم‏» معرفى مى‏كند و مى‏فرمايد:

«يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم‏» (57) :

رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم كتاب و حكمت را به امت اسلامى و جوامع بشرى مى‏آموزد.

نقل شده است كه شخصى به آن حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد: «علمني‏». به من ياد بده; ولى نگفت‏به من چه چيز ياد بده. حضرت صلى الله عليه و آله و سلم به او حكمت عملى آموخت و فرمود:

«عليك بالياس عما في ايدي الناس فانه الغنى الحاضر» (58)

مگر نمى‏خواهى توانگر بشوى؟ قناعت و قطع طمع، توانگرى است. ممكن است‏سرمايه دار، خود را «مستغنى‏» بپندارد ولى انسان قناعت پيشه «غنى‏» است كه بالاتر از «مستغنى‏» است. غنا بى‏نيازى است و استغنا يعنى اين كه انسان نيازمند باشد و چيزى كه نيازش را برطرف كند داشته باشد. اگر كسى محتاج باشد ولى چيزى كه حاجت او را رفع كند، داشته باشد اين «استغناء» است; اما اگر كسى اصلا محتاج نباشد، بهتر است. غنا وصف ذات اقدس اله است و مظاهر الهى، داراى غنا هستند.

آنگاه عرض كرد: بر تعليم بيفزا: «زدني يا رسول الله‏». حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

«اياك و الطمع فانه الفقر الحاضر» (59)

طمع و آزمند بودن، فقر حاضر است. برخى انسانها از ترس فقر در آينده، هم اكنون به استقبال فقر مى‏روند! ممكن است وضع مالى آنان هم خوب باشد ولى چون زراندوز و آزمندند; مى‏گويند شايد در آينده محتاج بشويم.

اميرالمومنين على (عليه السلام) نيز مى‏فرمايد:

«الناس من خوف الذل متعجلوا الذل‏» (60) :

بعضى براى اين كه مبادا ذليل شوند، به استقبال ذلت مى‏روند! يعنى حكومت جابرانه طاغيان را مى‏پذيرند و تحت‏سلطه آنان قرار مى‏گيرند.

سپس عرض كرد:«زدني يا رسول الله‏».حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

«اذا هممت‏بامر تدبر آخره فان يك رشدا فاتبعه و ان يك غيا فدعه‏» (61) :

هر گاه خواستى كارى انجام دهى، در مورد هدف و پايان آن فكر كن كه چيست. اگر پايانش خير بود، آن را انجام بده و اگر گمراهى و بدى بود، آن را ترك كن. اينها حكمتهايى است كه از معلم حكيم يعنى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيده است. با اين بيان، روشن مى‏شود كه طهارت روح، اولا در بينش توحيدى جلوه مى‏كند و آنگاه در مسائل عملى، مانند امور مالى كه قرآن درباره آن مى‏فرمايد:

«خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها» (62)

و گاهى در باب تيمم، وضو و غسل مى‏فرمايد: خدا مى‏خواهد شما را طاهر كند:

«يريد الله ليطهركم‏» (63)

و گاهى هم در مسائل آداب خانوادگى، اخلاق و مسائل اجتماعى مى‏فرمايد:

«و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم‏» (64)

اگر بدون وقت قبلى به خانه كسى رفتيد و صاحبخانه گفت: فعلا از ملاقات با شما معذورم، گله نكنيد و برگرديد. اين دستور براى تطهير جامعه است.

بنابراين، ملاحظه مى‏شود كه بسيارى از آيات قرآن براى تطهير فرد و جامعه است و قرآن، انسان را هم از آلودگيهاى ظاهرى، هم از آلودگيهاى اخلاقى و بالاتر از همه از آلودگيهاى مشاهده غير خدا پاك مى‏كند.

اركان زندگى انسان مهذب

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، كه اسوه سالكان كوى نزاهت است، قبل از هر كسى خود، متخلق به قرآن شد و آنگاه راهيان كوى تطهير و تزكيه را به اين اصل، رهبرى كرد. در جوامع روايى از برخى همسران پيامبر اكرم‏صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه خلق آن حضرت قرآن بود:

«و كان خلقه القرآن‏» (65)

و از آن جهت كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم، اسوه امت است:

«لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة‏» (66)

تلاش آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم در اين است كه سالكان كوى خود را متخلق به قرآن كند.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حديثى كه خطوط اصلى زندگى انسانى مهذب را ترسيم مى‏كند مى‏فرمايد:

«اربع من كن فيه كان في نور الله الاعظم‏»:

اگر اين چهار اصل اعتقادى و اخلاقى در يك انسان وارسته راه يابد، او در فضاى «نور اعظم‏» خدا زندگى مى‏كند و روشن است كه اگر كسى در فضاى نور اعظم خدا، زندگى كند، محيط زيست او روشن است. نه خود او تيره است، نه اطراف او و كسانى كه با او مربوطند در تيرگى به سر مى‏برند. چنين شخصى نه تنها روشن است‏بلكه روشنگر جامعه و مصداق كامل

«و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس‏» (67)

است. اگر ما به اين امور، متخلق شويم، هنگامى كه مردم ما را ببينند به ياد خدا مى‏افتند. گر چه ما با ديدن برخى انسانها به ياد خدا مى‏افتيم و اين، براى ما كمال است; ولى چرا ما چنين نباشيم كه مردم با ديدن ما به ياد خدا بيفتند كه آن كمال برتر است؟

آن اركان چهارگانه چنين است:

«من كانت عصمة امره شهادة ان لا اله الا الله و اني رسول الله، و من اذا اصابته مصيبة قال انا لله و انا اليه راجعون و اذا اصاب خيرا قال الحمد لله رب العالمين و اذا اصاب خطيئة قال استغفر الله و اتوب اليه‏» (68) .

ركن اول: اين كه شخص، در پناه توحيد و نبوت، زندگى كند و معصوم از گزند الحاد و آسيب شرك باشد. عصمت‏بر دو گونه است: عصمت اصطلاحى كه مخصوص انبيا و ائمه و مانند آنهاست و عصمت عام كه بهره مؤمنان ناب است. كسى كه در قلعه توحيد و نبوت به سر ببرد، از خطر مهم، معصوم و محفوظ است. كلمه «لا اله الا الله‏» قلعه و حصن حصين خداست و موحد معتقد در اين قلعه امن به سر مى‏برد. اگر نگهبان قلعه‏اى، خدا باشد، چه چيزى مى‏تواند به متحصن در آن آسيب برساند؟ اين ركن، به منزله زيربنا و سه ركن ديگر مبتنى بر اين اصل زيربنايى است.

ركن دوم: اين كه اگر رويداد ناگوارى متوجه او شود، متاثر نباشد بلكه كلمه استرجاع را بر زبان آورد:

«الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون‏» (69)

و اجراى اين دستور، به اين معناست كه منطق آنان اين است كه مبدا و معاد همه اشيا، خداست. در محاورات وقتى مى‏گوييم: حرف فلان گروه اين است; يعنى منطقشان اين است، عقيده و منطق مؤمن بدون اختصاص به حال مصيبت، «استرجاع‏» است البته اين منطق در حال مصيبت ظهور مى‏كند و مى‏گويد جا براى تاسف نيست; تاسف در اين نيست كه امانت را به صاحب اصيلش داديم، اگر افسوسى هست از جهل خود ماست كه چرا نشناخته بوديم كه اين شخص يا اين شى‏ء، امانت است و به آن دل بسته بوديم.

ركن سوم: اين كه اگر كار خيرى از دست او نشئت گرفته يا نيت پاكى از قلب او گذشته و قدم خيرى برداشته است آن كار خير علمى يا عملى را به خود اسناد ندهد و نگويد من كردم، بلكه بگويد: خدا را شكر كه توفيق آن علم يا عمل را به من ارزانى داشت. آنگاه انجام اين كار خير زمينه موفقيت او را فراهم مى‏كند و ديگر راهزن او نيست. چون او حمد خدا مى‏گويد نه حمد خود و ذات اقدس اله هم مى‏فرمايد: هر نعمتى به شما رسيده است، از ناحيه خداست;

«و ما بكم من نعمة فمن الله‏» (70) .

اين اصل كلى، ايجاب مى‏كند كه انسان شكر «منعم‏» كند; نه شكر «متنعم‏». كسى كه ثناگوى خود است، غافل است و به جاى اين كه ولى نعمت را بستايد، متنعم را ثنا مى‏كند.

ركن چهارم: انسان گاهى اشتباه مى‏كند و مانند انبيا و ائمه (عليهم السلام) معصوم نيست،. اما اگر مومن، اشتباهى مرتكب شود، فورا استغفار مى‏كند و

«استغفر الله ربي و اتوب اليه‏»

مى‏گويد. خلاصه آن كه سخن رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه مى‏فرمايد: عصمت امر و نگهدار حيات هر كس اعتقاد به توحيد و رسالت است، با تحليل عقلى كاملا قابل تبيين است، چون عقيده، حافظ معتقد است.

قضيه را از اين جهت، «عقد» مى‏نامند كه بين محمول و موضوع آن، پيوند و گره علمى برقرار است. اگر محمول و موضوع با يكديگر، رابطه نداشته باشد، قضيه محقق نيست، بلكه مركب تقييدى غير تام است.

از سوى ديگر، يك عالم و متفكر، جان خود را به محصول آن قضيه، گره مى‏بندد و به مطلبى كه علمى بودن آن مسلم است، معتقد مى‏شود. پس «عقد»، از آن قضيه و «اعتقاد»، آن گره خاصى است كه بين جان متفكر و نتيجه آن قضيه برقرار مى‏شود.

از سوى سوم، بين هستى و حيات انسان و بين عقيده، گره خاصى برقرار است كه اين پيوند، آثار اخلاقى را به همراه دارد و تهذيب و تزكيه، از اين عنصر سوم شروع مى شود; اگر كسى به امرى معتقد باشد، آن عقيده، او را به خود مى‏بندد و گره مى‏زند و رها نمى‏كند و به دست وسوسه ابليس، از درون و دسيسه گران، از بيرون نمى‏سپارد و هم از اين رو كلمه

«لا اله الا الله‏»

قلعه است; قلعه‏اى كه در درون خود ماست و صيانت اعتقاد كه عنصر سوم است مانع هر گونه ذهول و غفلت است و چون غفلت نيست آسيب نخواهد بود زيرا منشا هر آفتى كه از بيرون، دامنگير ما مى‏شود، غفلت درون ماست و اگر در درون ما قلعه اعتقاد و التفات وجود داشته باشد آسيبى به ما نمى‏رسد، چون: «هر آن غافل زيد، غافل خورد تير».

در روايات،از امام صادق (عليه‏السلام) آمده است كه هيچ پرنده‏اى در حال «ذكر» تيرنمى‏خورد وهرتيرى كه به هر پرنده درميدان شكار مى‏رسد در حال غفلت اوست (71) ! امثال اين روايات گذشته از جنبه علمى و اعتقادى، براى ما اثرى تربيتى دارند.

زى بندگى

ذات اقدس اله همواره براى انسان، دو امر را بازگو مى‏كند:

يكى اين كه انسان مى‏تواند در فضاى باز و مطلق، حركت كند و از ديدگاههاى وسيع، برخوردار باشد همه جا در سايه عنايت‏خدا حضور داشته باشد.

ديگر اين كه هرگز ظرف بندگى و حفاظ عبوديت را رها نكند; زيرا خارج شدن از قيد عبوديت همان و هلاكت همان!

براى روشن شدن اين دو مطلب، مثال محسوسى زده مى‏شود تا درك آن معقول را آسان كند، اگر كسى بخواهد در عمق اقيانوس بى‏كرانى غواصى كند يا در سينه باز و وسيع آفاق بگردد مى‏تواند; ولى به اين شرط كه حفاظ دريايى را در دريا و حفاظ آسمانى را در آسمان از تن دور نكند.اما اگر چنين غواصى وقتى به دريا رسيد لباس غواصى را از تن به درآورد، به درآوردن همان و هلاكت و غرق شدن همان!

نيز اگر كسى بخواهد در فضا به يكى از كرات آسمانى، سفر كند، بايد آن لباس مخصوص فضايى را در بركند و به سلاح مناسب آن، مسلح باشد; وگرنه، به درآمدن از آن حفاظ همان و سقوط و هلاكت همان!

ذات اقدس خداوند، به انسان اين پروبال را داده كه در همه اسماى الهى سفر كند; دنيا، برزخ، قيامت و مواقف آن و بهشت و جهنم را خوب بشناسد و قبل از اين كه از اين دنيا رخت‏بربندد تا حدودى از اسرار آن عالم، آگاه شود; چنانكه قرآن مى‏فرمايد:

«كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين‏» (72) .

شما اگر «علم اليقين‏» داشته باشيد، قبل از اين كه بميريد، قيامت و جهنم را مى‏بينيد. بنابراين، راه شهود اسرار غيبى، باز است; اما اين راه آزاد و باز، لباس و حجاب خاص طلب مى‏كند.

اگر انسان بخواهد آزادانه در فضاى باز حركت كند، بايد به سلاح فضانوردان، مسلح باشد. انسان چه بخواهد راه انديشه حصولى را طى كند و چه بخواهد راه شهود را بپيمايد بايد عبد صالح خدا باشد. عبوديت و بندگى، حفاظ اين غواصى است و اگر لحظه‏اى از اين بندگى خارج شد و به ميل خود عمل كرد، خروج از زى بندگى همان و هلاكت در تيه جهالت و ضلالت همان.

داعيه ربوبيت!

انسان، براى نيل به آن دنياى مطلق مى‏كوشد تا خود را از اين قيد به درآورد; ولى نمى‏داند رسيدن به فضاى اطلاق بايد از روزنه همين لباس مقيد باشد. شيطان به انسان نيرنگ مى‏زند كه اين اطلاق با خروج از زى بندگى امكان پذير است و اين دسيسه اوست; اما بر اساس هدايت ذات اقدس اله، انسان مى‏تواند در فضاى باز و مطلق سفر كند ولى اولين و آخرين شرطش، پوشيدن جامه بندگى است.

شيطان در مورد حضرت آدم (عليه السلام) از همين راه، نفوذ كرد:

«قال يا ادم هل ادلك على شجرة الخلد و ملك لا يبلى‏» (73) .

او گفت: اى آدم: آيا مى‏خواهى تو را به ملك جاويدان و عالمى كه كهنگى در آن راه ندارد، راهنمايى كنم؟ البته اين خواسته، حق است و خدا هم انسان را در زى بندگى به چنين خواسته‏اى مى‏رساند ولى شيطان مى‏خواهد انسان را برهنه كند تا نه تنها به آن مطلق نرسد، بلكه از اين مقيد هم بيفتد.

براساس اين تحليل، هر گناهى كه انسان انجام مى‏دهد، مى‏خواهد از زى بندگى بيرون برود و خواست‏خود را حاكم كند; يعنى، داعيه ربوبيت دارد و اصولا گناه يعنى داعيه خدايى داشتن. اين كه در قرآن كريم آمده است:

«ا فرايت من اتخذ الهه هواه‏» (74)

از همين حقيقت، حكايت مى‏كند; هيچ گناهى از هيچ گناهكارى، سرنمى‏زند مگر اين كه آن گناهكار مى‏خواهد ادعاى خدايى كند و بدى گناه، همين است. چون او مى‏خواهد با اين كار، از مرزى كه ذات اقدس اله براى او به عنوان «حد» الهى مشخص كرده، تعدى كند و راه او باز باشد:

«بل يريد الانسان ليفجر امامه‏» (75)

و چنين كسى، بنده خدا نيست.

به همين جهت انسان، قبل از اين كه گناه كند با خدا در نبرد است. اگر چه اين تعبير، در قرآن درباره بعضى از گناهانى كه قبح آن بسيار زياد است، آمده; اما روح و باطن هر گناهى چنين است. ذات اقدس اله رباخوار را كه نظم اقتصادى جامعه را بر هم مى‏زند چنين تحديد و تهديد مى‏كند:

«فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله‏» (76)

اگر دست از ربا خوارى برنمى‏داريد، پس با خدا اعلام جنگ كنيد. رباخوار ادعاى خدايى مى‏كند; چون او مى‏گويد: به نظر من، اجاره دادن مال و پول، صحيح است; ولى خدا مى‏فرمايد: پول، مانند مسكن نيست تا آن را اجاره دهيد، و اين اظهار راى در برابر خدا، جنگ با اوست.

كسانى هم كه امنيت جامعه را بر هم مى‏زنند، به جنگ با خدا و پيامبر دست مى‏زنند:

«انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا...» (77) .

سر اين كه اگر كسى گناه كند و آن را حلال شمارد براى هميشه در جهنم مخلد است و بخشوده نيست، اما اگر كسى گناه كند و آن را حرام بداند، اميد توبه و بخشش او هست، همين است; زيرا استحلال كننده مستقيما رودرروى خدا ايستاده و مستكبرانه راى خود را بر وحى الهى مقدم مى‏دارد چنين شخصى كافر است.

ترجيح خواسته خدا

امام صادق (عليه السلام) از رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى‏كند كه ذات اقدس اله فرمود:

«لا يوثر عبد هواي على هواه الا جعلت غناه في نفسه و كفيته همه و كففته ضيعته و ضمنت السماوات و الارض رزقه و كنت له من وراء تجارة كل تاجر» (78) :

طبق اين حديث قدسى، ذات اقدس اله (جل جلاله) فرمود: به عزت و عظمتم سوگند، هيچ بنده‏اى خواسته مرا بر خواسته خود مقدم نمى‏دارد مگر اين كه پنج فضيلت را بهره او مى‏سازم:

اول: اين كه روح بى‏نيازى را در او زنده مى‏كنم و اين، نصيب هر كسى نمى‏شود. چنانكه ديده مى‏شود برخى توانگران همه سخنانشان، بوى فقر مى‏دهد با اين كه امكانات مادى آنان به قدرى است كه اگر بقيه عمر را در گوشه‏اى بنشينند و كار نكنند نيز، نيازى ندارند، ولى با اين حال در عذاب تهى‏دستى گرفتارند.

ائمه (عليهم السلام) فرموده‏اند: اگر كسى مسير صحيح اقتصاد را طى نكند، خداوند فقر را پيش دو چشم او مجسم مى‏كند (79) . او وقتى هنگام صبح از بستر برمى‏خيزد، صحنه هراسناك فقر و گدايى را پيش چشمش مى‏بيند و بين محل زندگى و محل كار نيز آنچه مى‏بيند منظره رعب‏آور فقر است و هنگامى كه به دفتر كار، وارد مى‏شود، در و ديوار مغازه‏اش تابلو گدايى است! هميشه در اين فكر است كه مبادا كالايى كه خريده شد، ارزان شود يا او سودى نبرد يا بر صفرهاى ارقام ثروتش افزوده نشود; ولى انسان پارسا، در همه جا صحنه زيباى توانگرى را مى‏بيند.

خداوندى كه به اين همه مار و عقرب، حيوانات حلال و حرام گوشت دريا و صحرا و كافران روزى مى‏دهد، آيا انسان مؤمن را بى‏روزى مى‏گذارد؟ تحصيل هزينه زندگى و مبارزه با كسانى كه حق ديگران را غصب مى‏كنند، واجب و از دستورهاى اسلامى است; اما روح توانگرى داشتن، يك نوع فضيلت اخلاقى و نزاهت روح است.

دوم: او را از اندوه و غم مى‏رهانم.

سوم: نمى‏گذارم كالاى تجارى و زراعى او ضايع شود.

چهارم: آسمان و زمين را مسئول تكفل روزى او مى‏كنم.

پنجم: خودم پشتوانه همه مسائل اقتصادى او هستم. در كنار هر تجارتى، لطف من او را همراهى مى‏كند و نمى‏گذارم حيثيت او آسيب ببيند.

بهبود رابطه با خدا

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‏فرمايد:

«من اصلح ما بينه و بين الله، اصلح الله سبحانه و تعالى ما بينه و بين الناس‏» (80) .

حديث قدسى اول راجع به مسائل اقتصادى، مشكلات مالى و امور داخلى بود و اين حديث نورانى، ناظر به مسائل اجتماعى است; كسى كه در جامعه مشكلى دارد و مى‏خواهد رابطه بين او و ديگران بهبود يابد، بايد رابطه بين خود و خداى خود را نيكو و مستحكم كند. چون زمام دلهاى مردم به دست‏خداست و شرط نيكو شدن روابط بين او و ديگران، نيكو ساختن رابطه بين خود و خداست. راهى كه ما را به اين هدف والا مى‏رساند، «تفكر» است.

معصومين (عليهم السلام) فرموده‏اند:

«تفكر ساعة خير من قيام ليلة‏» (81)

يك لحظه فكر كردن از بسيارى از عبادتهاى بى‏فكر بالاتر است: اگر عبادت بافكر باشد، به مراتب از فكر تنها بالاتر است و اگر عبادت بى‏فكر باشد، فكر، خودش بهترين عبادت است و انسان را به عبادتها مى‏رساند.

اهل بيت عصمت (عليهم السلام) آيين فكر كردن را نيز به ما آموخته و گفته‏اند: تفكر اين است كه مثلا انسان به سرزمين يا خانه‏هاى ويران شده برسد و بگويد:

«اين ساكنوك؟ اين بانوك؟» (82)

بنيانگذاران و ساكنان تو كجايند؟ اين فكر، انسان را متنبه مى‏كند و اين مثال است; وگرنه خانه‏هاى آباد هم از نسلى به نسلى و از دستى به دست ديگر منتقل مى‏شود. اگر چه خانه‏هاى ويران، پيام گوياترى دارند وگرنه هر چه از مسير ديدگان انسان مى‏گذرد، عامل پند و نصيحت است.

همان گونه كه حضرت امام كاظم (عليه السلام) در جواب هارون فرمود:

«ما من شي‏ء تراه عينك الا و فيه موعظة‏» (83) :

هر چه از مسير چشم تو مى‏گذرد، واعظ است و اندرز مى‏دهد. تفكر يك لحظه، اين نقش را دارد كه انسان را بيدار و هشيار مى‏كند.

حسن ظن به خدا

اميدوار و خوش گمان به خداوند، پس از لغزيدن و اشتباه اميد عفو و بخشش داردو با اين اميد از خواب برمى‏خيزد. جمله‏اى كه در دعاى نورانى كميل آمده:

«ما هكذا الظن بك و لا المعروف من فضلك‏»

در دنيا هم جا دارد و اختصاصى‏به آخرت ندارد. حسن ظن به خدا اين است كه انسان، با «كريم‏»، «ستار» و «غفار» روبروست. در اين صورت، سعى مى‏كند كه به جنگ كريم نرود و اگر اشتباهى مرتكب شد، از جامه كرامت كريم، مددى بگيرد و خود را با آن‏بپوشاند و به اين ترتيب، اين حسن ظن، مايه نجات انسان است. در قيامت اگركسى را كه در دنيا پرده دين را ندريد و با اعتراف به حرمت گناه، گناه كرد و گفت:

«ربنا غلبت علينا شقوتنا» (84)

بخواهند به دوزخ ببرند، عرض مى‏كند:

«ما هكذا الظن بك‏»:

خدايا، گمانم اين نبود كه مشمول گذشت‏شما نشوم، ندامى‏رسد: پس گمانت چه بود؟ عرض مى‏كند: گمان من اين بود كه من با ستار، كريم، غفار، حنان و منان روبرويم; نه با قهار. آنگاه دستور مى‏رسد كه او را عفو كنيد.

ولى اگر در دنيا اين عقيده حاصل نباشد، در آخرت اين مطلب هرگز به زبان كسى جارى نخواهد شد. انسان بايد در دنيا به اين معنا معتقد و سيرت و سنت او با اين اعتقاد، آميخته باشد تا در آخرت بتواند چنين سخنى را بگويد. چون هيچ كس در آن روز، بدون اذن خدا حرف نمى‏زند و حرف آن روز هم جز حق و صدق، چيزى ديگر نخواهد بود.

بنابراين، اگر كسى با خدا سخنى گفت و عرض كرد:

«ما هكذا الظن بك و لا المعروف من فضلك‏».

معلوم مى‏شود عمرى را در دنيا با همين سنت‏حسنه گذرانده كه در آن روز به او اجازه چنين درخواستى را مى‏دهند. البته اين طور نيست كه خدا همگان را ببخشد; بلكه:

«يغفر لمن يشاء» (85) :

هر كسى را خودش مصلحت‏بداند مى‏بخشد و چون حكيم على‏الاطلاق است، خواست او بر اساس حكمت است، و از آسيب مشيت جزافى و اراده گزافى مصون است.

قضا و شفا

قرآن گاهى رابطه رهبران الهى با جامعه را، رابطه قاضى آزاده با جامعه مى‏داند و رابطه وحى با جامعه را رابطه قانون عدل و قضا با جامعه تلقى و گاهى آن را به صورت دارو و شفا تبيين مى‏كند:

«انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله‏» (86)

يعنى ما اين كتاب را نازل كرده‏ايم تا تو كه قاضى آزاده هستى، بر اساس قسط و عدل، حكم كنى و قانون هم، كه قرآن كريم است، قانون آزاد است و آن را حق به تو ارائه داده است;

«لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه‏» (87)

سپس به جامعه اسلامى و انسانى نيز، گوشزد مى‏كند:

«ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم‏» (88) .

وقتى قانونى آزاد از خطا، خبط و جهالت‏بود، و قاضى، از بند رشوه و مانند آن آزاد باشد و بر اساس قانون عدل، داورى كند، نه زن مسلمان حق اعتراض دارد و نه مرد با ايمان; كه اين خود نوعى تبيين قرآنى است.

تبيين ديگر، به صورت دارو و شفاست; جامعه بيمار را داروى شفا بخش، درمان مى‏كند; ولى تشريح داروى شفا بخش، تشخيص بيمارى بيماران و كيفيت مصرف اين دارو، بر عهده پزشكى حاذق است. در قرآن كريم، از وحى به عنوان «شفاء» ياد شده است:

«و ننزل من القران ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا» (89)

يعنى ما براى مردم دارويى شفا بخش فرستاده‏ايم.

در نهج‏البلاغه، اميرالمؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه) از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين تعبير مى‏كند:

«طبيب دوار بطبه قد احكم مراهمه و احمى مواسمه‏» (90)

يعنى وجود مبارك پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم، طبيبى است كه با داشتن همه مبانى طب در مراحل گوناگون، گردش مى‏كند و در جاى مرهم، مرهم مى‏نهد و در جاى اعمال شدت، با شدت برخورد دارد و آنجا كه داغ كردن ضرورت دارد داغ مى‏كند:

درشتى و نرمى به هم در، به است

چو فاصد كه جراح و مرهم نه است

پس قرآن گاهى از خود، تعبير به شفا و گاهى تعبير به قانون قضا مى‏كند و دين از پيغمبر، گاهى به عنوان قاضى و گاهى به عنوان طبيب، ياد مى‏كند.

از گناه نيز، كه گاهى به عنوان «شعله‏» و گاهى به عنوان «سم‏» و گاهى به عنوان «چرك‏»، ياد مى‏شود. كار طبيب ومسئول بهداشت آن است كه هم محيط را آلوده نكرده، به بهداشت توجه داشته باشد و هم پيشگيرى كند و براى بيمار، داروى شفا بخشى تجويز كند; چنان كه كار قاضى، اين است كه بكوشد جامعه، تن به فساد ندهد و اگر فسادى در جامعه رخنه كرد، حق مظلوم را از ظالم بگيرد.

در بيانات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، آمده است:

«لن تقدس امة لا يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوي غير متتعتع‏» (91)

يعنى هيچ امتى مقدس و منزه نيست مگر اين كه ضعيف، بتواند حق خود را در آن جامعه از ظالم بدون لكنت و ترس بگيرد. همان طور كه طبيب، وظيفه بهداشتى ، پزشكى و درمانى و قاضى، وظيفه تامين امنيت جامعه را دارد، قبل از حكم و قضا بايد راهنمايى كند و بعد از آن نيز، وظيفه اجراى حد بر عهده اوست، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، نيز هم جنبه طبى دارد، كه پزشك دوار است، و هم جنبه قضايى; و قرآن كريم منافع ياد شده را به عنوان فوايد بحث اخلاق ذكر مى‏كند كه اگر كسى بداند گناه، آتش و سم است هرگز حاضر نيست‏بسوزد و خود را مسموم كند.

سم دو گونه است: سمى كه در گياهان، حيوانات و بدن انسان اثر مى‏گذارد و آن را مى‏توان با زبانهاى گوناگون، تبيين كرد و سمى كه كارى به بدن ندارد و حتى ممكن است‏بدن را فربه كند ولى جان را مسموم مى‏سازد و آن، افعال و اوصاف انسان است كه پس از افعال پيدا مى‏شود; افعال از آن جهت كه فعل اختيارى است، بخشى عناوين اعتبارى را به همراه دارد كه مجموعه آن حركات، زير پوشش عنوانى اعتبارى مانند: ظلم و عدل، قسط و جور، خيانت و امانت، رشوه گيرى و هديه‏پذيرى و... قرار دارند، اگر اين افعال و حركتها در مسير مستقيم نباشد عناوين ياد شده سوء مانند ظلم، جور، يانت‏بر آنها منطبق است; و اگر در مسير اصلى خود باشد، عناوين ياد شده حسن، مانند عدل، امانت، احسان و... بر آن مجموعه حركات، منطبق است.

رسالت وحى در تهذيب نفس

كار مهمى كه وحى كرده اين است كه دنيا، نفس و سود و زيان روح را به خوبى به ما شناسانده و از اين واقعيت، پرده برداشته و گناه را شعله و سم معرفى كرده و معلوم است كه نمى‏شود با آتش و سم، بازى كرد. از اين رو ذات اقدس خداوند كمال روح را در تزكيه آن مى‏داند:

«قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها» (92)

«قد افلح من تزكى و ذكر اسم ربه فصلى‏» (93)

و از سوى ديگر مى‏فرمايد:

«ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها» (94) :

اگر كار خير كرديد، به سود خودتان و اگر بد كرديد، آن هم از آن شماست; زيرا عمل از حوزه وجودى عامل، بيرون نيست.

قرآن بر چند مطلب، تكيه مى‏كند: يكى اين كه عمل خير، به ظاهر امرى اعتبارى است; اما باطن و درون آن، روح و ريحان است; همان طور كه از اين طرف، دفاع و پرهيز را به ما آموخته، از آن طرف نيز، جاذبه و كشش و كوشش را در ما زنده كرده و همان طور كه از يك سو فرمود: گناه، شعله و سم است و با سم و آتش، بازى نكنيد، از سوى ديگر هم فرمود ثواب، روح و ريحان است و شما جانتان را با روح و ريحان و گلهاى معطر فضايل اخلاقى معطر كنيد; و يا ظاهر فلان كار، ايثار و احسان و باطنش

«جنات تجرى من تحتها الانهار» (95)

يا ظاهر فلان كار، نماز و روزه و باطنش

«انهار من عسل مصفى‏»

يا ظاهر فلان كار، جهاد و حج و باطنش

«انهار من ماء غير اسن‏»

و

«و انهار من خمر لذة للشاربين‏» (96)

است.

بيان اين حقايق، از غير انبيا ساخته نيست; گرچه اجمال يا خطوط كلى آن را عقل مى‏فهمد; ولى پرده بردارى تفصيلى از روى همه اين عناوين، تنها مقدور وحى است كه عده‏اى را از راه تشويق به فضيلت و عده‏اى را از راه تحذير از رذايل، نجات دهد. البته اوحدى از انسانها كه در سير و سلوك و طى مقامات عرفانى، از شاگردان انبياى الهى (عليهم السلام) به شمار مى‏روند، سم و آتشى دارند و روح و ريحانى در انتظارشان است و هجران محبوب و فراق لقاى حق، براى آنان شعله و سم است كه:

«هبني صبرت على حر نارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك؟» (97)

براى آنان سم و شعله مصداق ديگرى دارد; آنان در عين حال كه داراى

«جنات تجرى من تحتها الانهار»

هستند شوق

«فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى‏» (98)

آنان را مجذوب مرحله‏اى والا كرده است.

تيرگى چشم جان

بدترين دشمن براى ما نفس است. اگر از مسئله تهذيب روح و تزكيه نفس كه بهترين هدف در فرهنگ قرآن كريم است غفلت نكنيم، هرگز جانمان را مسموم نمى‏كنيم; ولى ما كه امامان و پيغمبر (عليهم السلام) هستند، ما را كه مولى عليه آنان هستيم از خطر گناه با خبر كرده و به ما فرموده‏اند گناه چرك است:

«كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون‏» (99)

و كم كم به صورت حجابى ممتد مى‏شود و انسان گنه‏كار، جايى را نمى‏بيند.

از نظر قرآن كريم سراسر عالم، به قدرى زيباست كه خدا از آن به عنوان

«احسن تقويم‏» (100)

در باره انسان، يا

«الذى احسن كل شى‏ء خلقه‏» (101)

در مورد مخلوقات، ياد كرده است; ولى كور، جهان را تيره مى‏بيند; مثلا، اگر كسى عينك سبز، بر چشم بنهد، همه قلمرو ديد او سبز و اگر عينك زرد بر آن بگذارد، منطقه ديد او زرد و اگر عينك آبى بر آن نهد، منطقه ديد او آبى است. اگر انسان، چشم جان خود را تيره كند، جز تاريكى، چيزى را نمى‏بيند. ضجه‏ها و ناله‏هاى اهل معنا و اشكهايى كه مى‏ريزند، براى شستشوى همان غبار است. از اين رو در دعاى كميل آمده است:

«و سلاحه البكاء» (102)

يعنى اسلحه انسان مؤمن، گريه است; زيرا براى هر چيز وسايلى لازم است و براى غبار روبى صحنه تيره آيينه هم سلاح لازم است. و سلاح آن شوينده ويژه‏اى است; آيينه دل را بايد با اشك شب و روز، شستشو و تطهير كرد.

نقش سازنده تهذيب روح

اولين نقش سازنده تهذيب روح، اين است كه توان تشكيل مدينه فاضله را دارد و هر انسانى مى‏كوشد در فضاى مدينه فاضله به سر برد; اما مدينه فاضله نه مانند بارانى است كه از بالا ببارد و نه مثل آب چشمه يا چاهى است كه از درون زمين، بجوشد بلكه آن را انسان مهذب مى‏سازد و تهذيب جان انسان هم، در پرتو تعاليم اخلاقى انبياست. از اين رو انبيا (عليهم السلام) قبل از طرح مسائل سياسى، نظامى، اقتصادى و ساير شئون زندگى جمعى، به تهذيب روح و اخلاق، اشاره كرده‏اند. جامعه‏اى اهل سعادت است كه از تهذيب روح بهره‏مند باشد و جامعه يا ملتى سقوط مى‏كند كه از اين بارقه الهى محروم گردد.

راه مبارزه با تهاجم فرهنگى

اكنون كه سخن از تهاجم فرهنگى است، اساسى ترين راه مبارزه‏اش تطهير روح و تهذيب اخلاق و ساختن مدينه فاضله است; همان طور كه اقدامهاى سياسى نظامى و مانند آن توان تهاجم به نظام اسلامى را نداشت و عقب نشينى كرد، گرچه شهادت، جانبازى، آزادگى، مفقوديت و گمنامى را به همراه داشت; در جهاد اكبر نيز همه اينها حضور دارد; ولى بزرگتر از آنچه در جهاد اصغر مطرح است. بنابراين، جز تهذيب روح، كه نتيجه و ثمره جهاد اكبر است، چيزى نخواهد توانست جلو تهاجم فرهنگى را بگيرد و توجيه تبهكارى به بهانه تهاجم بيگانگان، نه در مكتب وحى و نه در محضر عقل، قابل قبول نيست و تنها راه مبارزه با آن، آشنايى با نفس و آفات و رذايل آن از يك سو و تحصيل فضايل و كمالات اخلاقى از سوى ديگر است و اين كه بدانيم ميدان جنگ و قلمرو نبرد تا كجاست و سلاحهايى كه عامل پيروزى در صحنه جهاد اكبر است چيست تا انسان آن سلاحها را فراهم كند.

تهذيب روح در قرآن و سنت

انبيا (عليهم السلام) كوشيدند، هم با سنت و سيرت خود، مسئله تهذيب روح را ارائه دهند و هم با نقل سنت و سيرت آموزنده مردان صالح و سالك آن راه، دستيابى به مدينه فاضله را گوشزد كنند; و قرآن كريم، گذشته از اين كه سنت و سيرت انبيا و اوليا و مردان صالح را طرح مى‏كند، قصص امتهاى مترقى و منحط و سبب ترقى و روش امت مترقى و نيز علت انحطاط ملتهاى فرومايه را هم گوشزد مى‏كند.

كمتر آيه‏اى در قرآن تلاوت مى‏شود كه در صدر يا وسط يا ذيل آن، مسئله تقوا و اخلاق، بازگو نشود. در بيانات نورانى اميرالمؤمنين على (عليه السلام) آمده است:

«التقى رئيس الاخلاق‏» (103) :

ريشه، ساقه و ثمره هر فضيلت‏خلقى، تقواست; يعنى بعضى از مراحل تقوا ريشه، بعضى از مراحلش ساقه و تنه، بعضى از مراحلش شاخه و بخشى از مراحلش هم ميوه است. قرآن كريم، اهميت مدينه فاضله را تنها در سايه نزاهت روح افراد آن مدينه مى‏داند; زيرا مدينه فاضله را انسانهاى آزاده مى‏سازند; و انسان در بند، توان ساختن جامعه مدنى را نخواهد داشت. به همين جهت قرآن، رقيت و حريت را وسيله بسيارى از مسائل اخلاقى مى‏شمارد و رقيت را نتيجه فرومايگى افراد مى‏داند.

انسان برده و انسان آزاد

در اين زمينه قرآن كريم اصل

«كل امرى‏ء بما كسب رهين‏» (104)

و

«كل نفس بما كسبت رهينة‏»

را ارائه مى‏دهد; انسان بدهكار، گرو و وثيقه مى‏سپارد. نوع انسانها آزاد نيستند; بلكه در بند وثيقه‏اند و خودشان با سوء اختيار خود، دست و بال خود را بسته‏اند، توان حركت ندارند و از يك موجود جامد ساكن ايستا توقع ترقى نيست. تنها يك گروه

«اصحاب اليمين‏» (105)

آزاد و آزاده هستند; البته اين آيات، مخصوص قيامت نيست كه در قيامت، يك عده آزاد و يك عده برده باشند. بلكه در آن جا اين حقايق، ظهور مى‏كند; نه اين كه حدوث پيدا كند.

در دنيا انسان يا آزاد است و يا برده; و اين بردگى يا حريت در قيامت، ظهور مى‏كند; اگر كسى خود را به وسيله رذايل اخلاقى در «غل جامعه‏» بند كرده باشد، اين غل اخلاقى در قيامت‏به صورت

«خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه‏» (106)

ظهور مى‏كند; و اگر كسى خود را آزاد كرده باشد، در قيامت، اين آزادگى به صورت عبور از صراط

«كالبرق الخاطف‏» (107)

جلوه مى‏كند. مهم آن است كه انسان در دنيا يا برده است‏يا آزاد و معيار بردگى و محور آزادگى را هم قرآن، يمن فضيلت و شوم رذيلت، ذكر مى‏كند; اخلاق ميمون، مايه آزادگى و رذايل مشئوم، مايه بردگى است.

كسى كه در داد و ستد بدهكار مى‏شود و مورد اطمينان نيست، وثيقه مى‏سپارد; اين وثيقه براى آن است كه مديون، دينش را ادا كند. وقتى تاديه كرد، فك رهن خواهد شد، يعنى آن گرو، آزاد مى‏شود. البته در مسائل مالى و اقتصادى، اگر كسى مالى به ديگرى بدهكار باشد، خانه يا فرش خويش را به او گرو مى‏سپارد; ولى در مسائل اخلاقى اگر كسى با جهان آفرين داد و ستد كند و به او بدهكارشود يعنى حق نظام و نظام آفرين راتاديه نكند، بايد وثيقه بسپارد و وثيقه او متاع مادى نيست; زيرا در رابطه‏اى كه خلق با خالق خود دارد، مسائل اعتبارى مانند ملكيت‏خانه و يا فرش، نقشى ندارد; داد و ستدهاى اعتبارى، دين و رهن اعتبارى را به دنبال دارد و فك رهن هم اعتبارى خواهد بود; ولى داد و ستد حقيقى، دين و رهن حقيقى را در بر دارد و فك رهنش هم حقيقى است; ولى چون الفاظ براى ارواح معانى، و نه براى مصاديق و خصوصيتهاى مادى، وضع شده، استعمال واژه‏هاى داد و ستد، اشتراء، بيع و بيعت، دين، رهن، و فك رهن، هم در مسائل اعتبارى و هم در مسائل حقيقى، حقيقى است.

داد و ستد ذات خدا با انسان

ذات اقدس خداوند با انسانها معامله و داد و ستد كرده انسان، بايع و خدا مشترى شده و اين بيعت را به عنوان «بيع‏» ياد كرده است:

«ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله‏» (108)

بيعت كردن يعنى بيع كردن و اين بيع به صورت

«ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة‏» (109)

ظهور كرده و انسان در اين داد و ستد كالاى جان خود را به خدا مى‏فروشد. گرچه مسئله مالى امرى اعتبارى است; ولى فروش جان، امرى حقيقى است و وقتى انسان جان را مى‏فروشد ثمنى به نام بهشت را هنگامى دريافت مى‏كند كه به عقد بيع و بيعتش وفا كند. و اگر او جان و شئون نفسانى خود را به خداوند فروخت، چون هر بنده‏اى اين چنين است هر گونه تصرفى كه بخواهد در جان و جسم خود بدون اذن خدا انجام دهد غصب مى‏شود; آنهم غصب حقيقى نه اعتبارى; زيرا غصب در مسائل اعتبارى و مسائل حقيقى به يك‏معنا نيست; اگر چه جامع واقعى دارند. پس هرگونه تصرفى در روح و شئون آن كه مرضى خدا نباشد غصب است. انسان غاصب، بدهكار است و بايد وثيقه بسپارد و خدا وثيقه‏اى را جز جان، قبول نمى‏كند:

«كل نفس بما كسبت رهينة‏»

وروشن است كه وقتى جان آدمى، در بند شود آزاد نيست، تنها يك گروه، آزادند:

«الا اصحاب اليمين‏» (110) :

كسانى كه با ميمنت، كار مى‏كنند. اگر انسان متوسط بودند از رذايل گناه آزادند، و اگر از اوحدى انسانها بودند، «زهرچه رنگ تعلق پذيرد» و از اين بالاتر، ز هر چه رنگ تعين پذيرد، آزادند كه البته اين مقام منيع، نصيب اولياو انبيا خواهد بود

چنانكه در حديث معروف تثليث، حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مى‏فرمايد:

عده‏اى خدا را، محبانه و عاشقانه عبادت مى‏كنند:

«ان قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد و ان قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الاحرار» (111) :

اين آزاد مردان نه تنها از رذايل بلكه‏از آنچه كه پيش ديگران، فضيلت محسوب مى‏شود از باب

«حسنات الابرار سيئات المقربين‏» (112)

هم آزادند; و ساختن مدينه فاضله به دست انسانهاى آزاد و آزاده ممكن است.

ظاهرى پالوده و باطنى آلوده

گاهى انسان در فضايى به ظاهر زيبا، زندگى مى‏كند; اما درون اين فضا را افراد سيه دل، پر كرده‏اند، مانند نظام سرمايه‏دارى غرب كه به ظاهر، زيباست اما جز فساد و ظلم، چيزى از آن نظام مشهود نيست: نه در داخله خود، با عاطفه رفتار مى‏كند و نه نسبت‏به خارج از محدوده خود با قسط و عدل. اينها همان «خضراء الدمن‏» هستند كه در بيانات نورانى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است:

«اياكم و خضراء الدمن‏» (113)

يعنى، از گل زيبايى كه در مزبله‏ها مى‏رويد پرهيز كنيد; عرض شد: منظور چيست؟ فرمود: دخترى زيبا كه در خانواده‏اى بى‏ايمان، تربيت‏شده باشد. اين خانواده بر اثر نداشتن فضايل اخلاقى مزبله است، و آن دختر كه در چنين خانواده‏اى رشد كرده گلى است كه در مزبله روييده است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تنها يك نمونه از «خضراء الدمن‏» را بيان كرده و گرنه، نمونه‏هاى فراوانى دارد; نظام به ظاهر فريبا و زيباى غرب نيز، «خضراء الدمن‏» است، يعنى ساختمانها، شهر و وضع زندگى آنها، زيبا و سرسبز است; اما رذايل اخلاقى و تيرگيهاى درونى اينها، «دمن‏» و مزبله است.

آلودگى درونى

قرآن كريم، درون انسان آلوده را مشخص كرده در اين‏باره مى‏فرمايد: اگر كارگزارى به حقوق حلالش نسازد و رشوه بگيرد، مانند كسى است كه در درون خود، «كنيف‏» و چاه بدبويى حفر كرده باشد و رشوه‏دهنده، مثل آن است كه در چاه بدبويى، دلوى بيندازد و مقدارى لجن از آن استخراج كند:

«و تدلوا بها الى الحكام‏» (114)

به رشوه دهنده فرمود: تو وقتى رشوه دادى و مرتشى حقى را باطل و يا باطلى را حق و يا نوبت كسى را تضييع كرد، مثل آن است كه دلوى در جان كارگزار انداخته، لجن در آورده باشى و در نهان و نهاد مرتشى هم جز لجن، چيز ديگرى نيست.

اگر كسى با اين وضع، آشنا بشود كه مدينه فاضله را مردان آزاده مى‏سازند و مردان آزاده در پرتو اخلاق، ساخته مى‏شوند، هرگز حاضر نمى‏شود در درون خود، چاه بد بو حفر كند و با درون لجنى زندگى كند و ديگران هم حاضر نيستند «ادلاء» كنند، يعنى دلوى را در كنيف بدبوى او انداخته مشتى لجن از او استنباط و استخراج كنند. انبيا اين خطر را پيش بينى كرده، گفتند: به فكر زرق و برق ظاهر فريب نظامهاى الحادى نباشيد. زيرا اينها گلهاى زيبايى هستند كه در مزبله‏ها روييده‏اند. نشانه‏اش طرز فكر و برخورد اين جامعه به ظاهر زيبا و فريبا با كشورهاى جهان سوم است.

سازنده مدينه فاضله

بهترين راهى كه انبيا (عليهم السلام) براى ساختار جامعه مدنى انتخاب كرده‏اند اين است كه انسان را در مقاطع گوناگون، فاضل به بار آورند، فقط انسانهاى فاضل هستند كه جامعه و مدينه فاضله را مى‏سازند و هرگز مهندس و يا معمار نمى‏تواند مدينه فاضله بسازد. مهندس يا معمار، معيارى ارزشى طلب مى‏كند كه به استناد آن خانه خوب بسازد، و مانند باغبانى است كه براى او فرق نمى‏كند «خضراء» و گلهاى زيبا را در مزبله بكارد و يا در غير آن; دين در عين حال كه به همه علوم سودمند بها مى‏دهد و با چشم تكريم به آنها مى‏نگرد، معيار ارزشى بهره‏ورى از دانشها را اول ارائه مى‏كند و در مرحله بعد، اصول و اسلوب فنى را محترم مى‏شمارد و آن زير بناى اولى را انسانهاى آزاده مى‏داند و خطر تجاوز از حد و تعدى از وظيفه را گوشزد و راه درمان را هم مشخص مى‏كند.

هوس مدارى و حاكميت فساد

در قرآن كريم، به منظور ارائه خطر، آيات فراوانى وجود دارد مانند:

«و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض و من فيهن‏» (115) :

اگر حق و حقيقت، تابع هوس هوس مداران باشد (در بخش توحيد، تابع عقايد ملحدان اعتقادى باشد و رب را واحد نداند و به «ارباب متفرقون‏» (116) رضا بدهد، در مسائل اخلاقى، تابع رذيلت مدارها و در مسائل عبادى و احوال شخصى، تابع افراد هوس باز باشد) نظام كيهانى به هم مى‏خورد; اگر مسائل قانونى و حقوقى، تابع هوس اينها باشد، نه تنها زمين فاسد مى‏شود، بلكه فساد به آسمانها هم سرايت مى‏كند و اگر روزى بشر بر اثر پيشرفت علم، توانست در آسمانها هم كارى انجام دهد و در منظومه‏هاى شمسى نيرو پياده كرده و زندگى كند، آنجا هم مثل زمين فاسد خواهد شد.

قرآن در بخشى ديگر مى‏فرمايد:

«ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس‏» (117)

يعنى، تبه‏كاران نه تنها خشكيها را به تباهى كشيده‏اند بلكه درياها را هم آلوده كرده‏اند. چنانكه در جنگ خليج فارس دريا هم آلوده شد و انسان معاصر با داشتن قانون محيط سالم و زيست در اثر نداشتن اخلاق نه در خشكى به سلامت زيست و نه در دريا از سلامت‏بهره برد.

ذات اقدس خداوند، اين فساد را هم گوشزد كرده،باز مى‏فرمايد:

«و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض‏» (118) :

اگر نيروهاى الهى در جامعه زندگى نكنند، تبهكاران همه زمين را تباه مى‏كنند. و در جاى ديگر مى‏فرمايد:

«و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا» (119)

يعنى، اگر به وسيله مردان فداكار و نستوه الهى، جلو تهاجم و تجاوز متجاوزان گرفته نشود، مراكز مذهب ويران مى‏شود; اين چهار آيه، نشان مى‏دهد كه اگر افراد جامعه از رذيلت آزاد نشوند، هرگز توان تشكيل مدينه فاضله را نخواهند داشت و انبيا كه يكى از اهداف اصيل آنها تامين و تاسيس مدينه فاضله است، در كمال دقت‏بررسى كرده‏اند كه اين هدف سامى، جز با انسان شناسى و تهذيب روح و اخلاق، ميسر نيست.

نخستين كار انبيا

از اين رو نخستين كارى كه انبيا كردند اين بود كه انسانها را به قيقت‏خودشان آشنا كرده، گمشده خودشان را به خودشان نشان دادند و فرمودند: وقتى خودتان را فراموش كرده‏ايد، «خضراء الدمن‏» مى‏شويد و نمى‏دانيد در كجا بروييد; شما از رويش خود لذت مى‏بريد اما از منبع رويش خبر نداريد و اولين تاثير سوء را خود آن گل مزبله مى‏پذيرد; زيرا گل در نظام زنده حيات از نوعى درك، شامه و ذائقه بر خوردار است. بلكه در ديد دقيق اهل معرفت، همه موجودات، سميع و بصيرند و اگر سميع و بصير بودند، از حواس چشايى، شامه و لامسه نيز برخوردارخواهند بود; ولى سمع و بصر، خصيصه‏اى دارد كه در قرآن كريم و سنت معصومين (عليهم‏السلام) بيشتر مورد توجه است و يكى از اوصاف الهى، مسئله سمع و بصر است پس اولين بوى بد را خود همين گل ياسى كه از زباله دان روييده استشمام مى‏كند; گرچه معطر است ولى از ريشه آلوده خود متاثرتر از ديگران است.

احساس بوى بد گناه

آن كس كه ريشه بدى دارد، اولين آسيب را خود احساس مى‏كند. مگر اين كه بر اثر سكر طبيعت، مسموم و بر اثر لذت جوانى، مقام، پست و رياست مزكوم‏باشد و زكام، شامه او را بسته باشد; اما زكام امرى عارضى و زوال‏پذير است. اگر بدن، عرق آلود بود و انسان مدتى با بدن آلوده زندگى كرد بالاخره روزى شامه‏اش باز مى‏شود و اولين كسى كه بوى بد عرق بدن، را استشمام مى‏كند، خود اوست.

نيز كسى كه به اخلاق آلوده مبتلا مى‏شود، اولين بوى بد گناه را خود استشمام مى‏كند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:

«تعطروا بالاستغفار لا تفضحنكم روائح الذنوب‏» (120) :

خودتان را با استغفار و توبه معطر كنيد، تا بوى بد گناه شما را رسوا نكند!

انسان ابتدا پيش خود و سپس پيش ديگران خجالت مى‏كشد. باطن گناه، آبروى انسان را مى‏برد و بسيار بدبوست. دهان بدبو يا لباس بدبو با شستشوى ظاهرى پاكيزه مى‏شود; اما اگر جان، بدبو شد راهى براى ترميم آن وجود ندارد.

از اين رو انبيا پيش از هر چيز سعى كردند ياد خدا را در دلها زنده كنند، ياد خدا بر هر چيز، حتى بر ياد خود انسان هم، مقدم است; زيرا خدا به ما از خود ما هم نزديكتر است; گرچه بحسب ظاهر در سير صعود انسان، ابتدا خود و سپس خدا را مى‏شناسد:

«من عرف نفسه فقد عرف ربه‏» (121)

ولى وقتى مسير خود را تحليل كند، مى‏بيند معنا اين نيست كه اگر كسى خود را بشناسد، خدا را مى‏شناسد; بلكه اين است كه اگر كسى خود را بشناسد، معلوم مى‏شود قبلا خداى خود را شناخته، چون متن حديث «... يعرف ربه‏» نيست، گويا فرموده: «من عرف نفسه فقد عرف ربه سابقا على معرفة نفسه‏» زيرا خدا بر ما مقدم و به ما از خود ما هم نزديكتر است.

حجاب معرفت نفس

بنابر آنچه گفته شد كه ما قبل از خودشناسى خدا را شناخته‏ايم، اگر خدا را فراموش كنيم، اين فراموشى، حجاب معرفت نفس مى‏شود و نمى‏گذارد كسى خود را هم بشناسد. از اين رو قرآن كريم در سوره «مجادله‏» سخنى دارد كه بازده‏اش را در سوره «حشر» بيان مى‏كند; در سوره مجادله مى‏فرمايد:

«استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله‏» (122)

وقتى شيطان بر يك فرد يا گروهى مسلط شود، اولين كارش اين است كه انسان را خلع سلاح كرده او را از ياد خدا غافل مى‏كند. وقتى انسان از ياد خدا غافل شد آنگاه

«فانسيهم انفسهم‏» (123)

تحقق پيدا مى‏كند; به اين معنا كه خدا هم آنها را از ياد خودشان مى‏برد.

در روز عاشورا وقتى وجود مبارك امام سجاد (سلام الله عليه) به حضرت سيد الشهداء (صلوات الله وسلامه عليه) عرض كرد: كار شما با اين قوم به كجا كشيد; حضرت در جواب، همين آيه را قرائت فرمودند كه شيطان بر اينها مسلط شده و ياد خدا را از دلهايشان برده است; وقتى ياد خدا از دلهايشان بيرون برود، آنان خود را نمى‏شناسند و وقتى خود را نشناسند، نتيجه اين مى‏شود كه مدينه فاضله به امامت امام معصوم را هم به رسميت نمى‏شناسند.

از آنچه گذشت چند اصل را نتيجه مى‏گيريم:

اصل اول: انبيا (عليهم السلام) براى تاسيس مدينه فاضله آمده‏اند.

اصل دوم: مدينه فاضله گرچه شرايط و اركان بيشمارى دارد ولى اولين شرط و مهمترين اصل آن، وجود انسانهاى آزاد و آزاده است.

اصل سوم: انسانها در سايه تهذيب اخلاق، آزاد مى‏شوند. و اگر كسى تن به تباهى دهد هستى خود را براى ابد ساقط كرده و خود را به بند كشيده است و ديگر هيچ چيز حتى آتش جهنم نمى‏تواند آن بند را باز كند; زيرا آتش گرچه قدرت دارد آهن را نرم كند، ولى اگر آهنى آتشين بود يعنى، خود آتش به صورت آهن در آمد، ديگر چه چيز مى‏تواند آن را ذوب كند؟ چنانكه هر آتشى مى‏تواند درخت را بسوزاند، ولى اگر درختى آتشين بود چه چيز آن را مى‏سوزاند؟

در قرآن كريم آمده است كه ما درختى آتشين داريم:

«انها شجرة تخرج فى اصل الجحيم‏» (124)

درخت جهنم، با آتش، رشد و تغذيه مى‏كند نه آب! درختى كه ريشه، تنه و شاخه‏اش از آتش و ميوه‏اش هم آتش است. آهنى كه در دست و پاى تبهكاران است، آهنى آتشين است كه آتش جهنم هم آن را نرم نمى‏كند و انسان تبهكار همواره در آن غل، به سر مى‏برد، چون خودش با سوء اختيار، اين كار را كرده است.

همان طور كه انسان مى‏تواند با وجود همان خواسته‏هاى نفسانى، دست و بال شيطان را با همه قدرتهاى تحريكى كه دارد به بند بكشد چنان كه فرشتگان رحمت در ماه رمضان شياطين را به غل مى‏كشند و در حقيقت‏با دست رحمت، پاى غضب و با دست اطاعت، پاى تمرد را مى‏بندند، انسان نيز مى‏تواند با دست عقل، پاى جهل و با دست اطاعت، پاى معصيت و با دست توحيد، پاى الحاد را ببندد و چون توحيد، اطاعت و فضيلت، بالاتر از الحاد و معصيت و رذيلت است و به همان دليل گفته‏اند: بهشت، هشت درجه و جهنم، هفت درجه دارد و نيز به همان دليل گفته‏اند:

«يا من سبقت رحمته غضبه‏» (125)

انسان فضيلت مدار، اين توان را دارد كه دست ارباب رذيلت را آن چنان ببندد كه توان باز كردن را نداشته باشند، آنگاه انسان، راحت مى‏شود. پس اين راه مقدور است.

نقش اخلاق در نجات فرد و جامعه

اخلاق، نه تنها در نجات جامعه ومسائل اجتماعى، نقش دارد بلكه در نجات فرد و مطالب فردى نيز سهم مؤثرى ايفا مى‏كند; زيرا اخلاق، تنها براى ايجاد يك مدينه فاضله، شهر و يا كشور متمدن و با فرهنگ نيست; انسان خواه در جامعه زندگى كند، خواه در زاويه‏اى به سر ببرد نيازمند به اخلاق است. البته اگر جامعه‏اى وجود داشته باشد و كسى بخواهد عمدا از جامعه جدا بشود، هرگز در آشنايى با فن اخلاق و عمل به قوانين اخلاقى، موفق نخواهد بود; زيرا يكى از برجسته‏ترين و مهمترين وظيفه‏هاى اخلاقى انسان، رها نكردن جامعه و در متن آن به سر بردن است، چون شكوفايى فضايل انسانى در سايه داد و ستدهاى جمعى است و اخلاق مانند احكام در همه حالات وجود دارد; اگر چه مهمترين بخش آن در جامعه جلوه مى‏كند.

نياز بشر به اخلاق، مانند نياز وى به نبوت و وحى است; همان طور كه هر فردى نيازمند به وحى است، خواه در جامعه زندگى كند و خواه زندگى فردى داشته باشد و هيچ فردى نمى‏تواند در جهان‏بينى، اخلاق و يا اعمال مستقلا به سر ببرد و به فكر خود بسنده كند و از همين رو اولين انسان روى زمين خود پيغمبر بود، در مسائل اخلاقى نيز چنين است، يعنى، اولين انسان هم ناچار است‏با دستور اخلاقى آشنا باشد و به آن عمل كند.

اين كه مسئله نبوت را از آن جهت كه بشر مدنى بالطبع است و جمعى زندگى مى‏كند، طرح مى‏كنند و در روايات ما هم به آن استدلال شده است، بدين معنا نيست كه نبوت تنها براى جامعه است; زيرا نبوت براى رهبرى انسان است، جمعى باشد يا فردى و در روايات هم به هر دو بخش از ادله اشاره و استدلال شده است: يك بخش، بخش جامع و فراگير است و آن دليل نبوت براى جامعه است چون فراگيرتر و مهمتر از مطلب فردى است; بخش ديگر ادله نياز انسان به راهنماست; خواه اولين انسان و خواه انسانى باشد كه در جامعه، زندگى مى‏كند و يا انسانى كه بعد از تاسيس جامعه، باز زندگى فردى دارد.

موضوع مسئله اخلاق و نيز موضوع مسئله نياز به نبوت، «انسان‏» است و نه خصوص جامعه. در حقيقت، اخلاق براى تهذيب انسان است; نه تهذيب خصوص جامعه. البته موضوع بعضى از مسائل، مدينه و جامعه است; مثلا، موضوع جامعه شناسى، با شعب گوناگونى كه دارد، جامعه است و اگر جامعه نباشد خواه وجود نداشته باشد يا در صدد ايجادش بر نيايند مسئله جامعه شناسى، مدينه فاضله و مانند آنها موضوع ندارد; ولى موضوع بعضى از مسائل ، مانند نياز به وحى، تهذيب روح، اخلاق و مانند آنها خود انسان است، نه جامعه.

انسان، مانند درخت نيست; فرضا مانند درخت هم باشد، لازم است اصولى را بداند و رعايت كند، مثل اين كه چگونه تغذيه، رشد و توليد كند. او مانند حيوان هم نيست; مثل حيوان هم بود، نيازمند به علوم دامپزشكى بود. در عين حال، انسان هم جنبه گياهى، هم جنبه حيوانى و ملكى و هم جنبه فرشته‏اى و ملكوتى دارد و قهرا براى تدبير اين جهات، نيازمند به قانون است و از آن جا كه هر كدام از اين‏ها هم حقوق و اخلاق را در بر دارد، انجام هر كدام از اين مواد حقوقى يا اخلاقى، مسائل حقوقى و مطالب اخلاقى را به دنبال دارد.

اهميت اخلاق از نظر قرآن و عترت

قرآن كريم به مسئله اخلاق، چنان بها مى‏دهد كه آن را جزو اهداف اصيل نبوت عام مى‏شمارد و زندگى انسانها را در سايه اخلاق، زندگى سعادتمند مى‏شمرد و انسانى را كه متخلق به اخلاق الهى نيست، خاسر و سرمايه باخته مى‏داند. خداوند در سوره «عصر» قسم ياد مى‏كند كه نوع انسانها به استثناى گروه خاص در خسارتند:

«و العصر ان الانسان لفى خسر...».

از اين رو در قيامت‏سرمايه باختگان، از شدت افسوس، هر دو دست‏خود را به دندان مى‏گزند!:

«و يوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا» (126) .

در دنيا كسى كه ضرر مى‏كند و پشيمان مى‏شود، از ناراحتى انگشت‏سبابه را مى‏گزد و در ادبيات عرب «سبابه متندم‏» معروف است ولى در قيامت، انسان خسارت ديده، از شدت پشيمانى هر دو دست‏خود را مى‏گزد; زيرا در دنيا همه سرمايه‏ها را باخته و در قيامت، هم راهى براى تحصيل سرمايه و يا كسب و كار نيست.

انسانى كه در دنيا ورشكست‏شود و سرمايه را ببازد، مى‏تواند از درآمد كارگرى ساده‏اى، خود را تامين كند; ولى اگر انسان در قيامت، ورشكست‏شود، چاره‏اى جز فقر و مذلت ندارد و كسى هم نيست كه به نياز اين فقير، در آن روز پاسخ بدهد:

«لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة‏» (127) .

پس، اهميت و عظمت اخلاق و تهذيب روح، به آن جهت است كه انسان متخلق و مهذب سود هميشگى مى‏برد:

«يرجون تجارة لن تبور» (128)

و شخص آلوده، خسارت ابدى مى‏بيند.

عترت طاهرين نيز بيش از هر چيز در باره اخلاق سخن گفته‏اند و مهمترين بحث اخلاقى را هم اميرالمؤمنين (عليه افضل صلوات المصلين) در خطبه تقوائيه‏اى كه براى «همام‏» ايراد كردند فرموده‏ند:

«... فالمتقون فيها هم اهل الفضائل منطقهم الصواب‏»

اولين فضيلتى كه حضرت براى مردان با تقوا ياد مى‏كند اين است كه: منطق و فكر كردن آنان صائب است. سپس مى‏فرمايد:

«ملبسهم الاقتصاد»

كه بر همان ركن اول و دوم سوره «عصر» منطبق مى‏شود. البته منطق، تنها حرف زدن نيست

«منطقهم الصواب‏»

يعنى، شيوه عملى، روش، گفتار و نوشتار آنان صواب و درست است; زيرا انديشه آنان صائب است.

آنگاه بعد از چند جمله، كه عظمت روح متخلقان و متقيان را ذكر مى‏كند، مى‏فرمايد:

«عظم الخالق في انفسهم فصغر ما دونه في اعينهم‏» (129)

يعنى، تنها چيزى كه در ديدگاه و جان آنان، بزرگ جلوه مى‏كند خداست و غير خدا هرچه هست كوچك است; مگر چيزى كه مانند رسالت، ولايت، وحى و شريعت صبغه الهى داشته باشد; زيرا مردان با تقوا به شعاير الهى با ديد تكريم نگاه مى‏كنند:

«و من يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب‏» (130) .

در عبارت: «فصغر ما دونه فى اعينهم‏» «دون‏» به معناى «سوى‏» است و «مادون‏» يعنى «ماسوى‏» يعنى، هرچه كه صبغه الهى ندارد، پيش اينها حقير است. و اين جمله، با آيه كريمه تعظيم شعائر هماهنگ است.


پى‏نوشت‏ها:

1. نهج البلاغه، نامه 68.

2. سوره جاثيه، آيات 3-4.

3. سوره ذاريات، آيه 21.

4. سوره آل عمران، آيه 190.

5. سوره حديد، آيه 20.

6. بحار،ج 105،ص 16; «ففعل ذلك فوسع عليه الرزق‏»(مستدرك الوسائل،ج 1،ص 300).

7. سوره مطففين، آيات 1-3.

8. سوره شورى، آيه 27.

9. سوره روم، آيه 41.

10. سوره علق، آيه 6-7.

11. سوره انعام، آيه 125.

12. سوره مدثر، آيه 5.

13. سوره هود، آيه 114.

14. سوره فرقان، آيه 70.

15. سوره مائده، آيه 6.

16. سوره هود، آيه 6.

17. همان، آيه 56.

18. سوره زمر، آيه 21.

19. سوره فصلت، آيه 12.

20. سوره اسراء، آيه 44.

21. سوره بقره، آيه 30.

22. سوره نمل، آيات 23-24.

23. همان، آيه 25.

24. سوره بقره، آيه 30.

25. همان، آيه 31.

26. سوره احزاب، آيه 33.

27. محاسن برقى، ج 1، ص 79، ح 45; همان گونه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در بسيارى از صحنه‏هاى تاريخى حضور بدنى نداشت: «وما كنت‏بجانب الغربي‏»(قصص،44) ; «وما كنت‏بجانب الطور»(قصص،46); «ما كنت ثاويا فى اهل مدين‏»(قصص،45) ولى خداى سبحان با وحى آن حضرت را آشنا مى‏كرد: «ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك‏»(آل‏عمران،44); حضرت امام سجاد و ساير معصومان (عليهم السلام) نيز نگارانى به‏مكتب نرفته‏اند كه علومشان محدود به زمان و مكان نيست و نمى‏توان گفت امام‏سجاد(عليه‏السلام) موساى كليم را نديده پس چگونه از او سخنى نقل مى‏كند.

28. سوره بقره، آيه 115.

29. سوره حديد، آيه 4.

30. «سئل ابو يزيد (رحمة الله عليه) عن الاسم الاعظم فقال: اروني الاصغر حتى اريكم الاعظم، اسماء الله كلها عظيمة...» (شرح اربعين، ص‏73).

31. شرح اربعين، ص 104.

32. نهج البلاغه، خطبه 189.

33. سوره ذاريات، آيه 22.

34. سوره اعراف، آيه 40.

35. سوره طه، آيه 7.

36. سوره احزاب، آيه 53.

37. سوره فصلت، آيه 5.

38. سوره اسراء، آيه 45.

39. سوره مطففين، آيه 15.

40. از فقرات دعاى ابوحمزه ثمالى.

41. نهج البلاغه، حكمت 282.

42. سوره نور، آيه 35.

43. سوره فصلت، آيه 12.

44. سوره ذاريات، آيه 22.

45. سوره حديد، آيه 3.

46. نهج البلاغه، خطبه 152.

47. سوره حج، آيه 46.

48. نهج البلاغه، خطبه 49.

49. همان، خطبه 195.

50. همان، خطبه 225.

51. نهج‏البلاغه، خطبه 160.

52. از فقرات دعاى كميل.

53. سوره عنكبوت، آيه 45.

54. شرح غرر الحكم، ج 1، ص 172.

55. شرح غررالحكم، ج 2، ص 199.

56. بحار، ج 3، ص 327، ح 27.

57. سوره بقره، آيه 129.

58. محاسن برقى، ج 1، ص 80، ح 46.

59. همان.

60. شرح غرر الحكم، ج 2، ص 156.

61. محاسن برقى، ج 1، ص 80، ح 46.

62. سوره توبه، آيه 103.

63. سوره مائده، آيه 6.

64. سوره نور، آيه 28.

65. محجة البيضاء، ج 4، ص 120.

66. سوره احزاب، آيه 21.

67. سوره انعام، آيه 122.

68. بحار، ج 74، ص 134.

69. سوره بقره، آيه 156.

70. سوره نحل، آيه 53.

71. «ما من طير يصاد في بر ولا بحر ولا يصاد شي‏ء من الوحوش الا...»(بحار، ج 61 ص 24).

72. سوره تكاثر، آيات 5 7.

73. سوره طه، آيه 120.

74. سوره جاثيه، آيه 23.

75. سوره قيامت، آيه 5.

76. سوره بقره، آيه 279.

77. سوره مائده، آيه 33.

78. بحار، ج 67، ص 75.

79. «من اصبح وامسى والاخرة‏اكبر همه،جعل الله الغنى فى قلبه و...»(همان،ج 70،ص‏104).

80. همان، ج 79، ص 197.

81. كافى، ج 2، ص 54، باب التفكر، ح 2.

82. كافى، ج 2، ص 54، باب التفكر، ح 2.

83. بحار، ج 68، ص 324.

84. سوره مؤمنون، آيه 106.

85. سوره مائده، آيه 18.

86. سوره نساء، آيه 105.

87. سوره فصلت، آيه 42.

88. سوره احزاب، آيه 36.

89. سوره اسراء، آيه 82.

90. نهج البلاغه، خطبه 108.

91. «فاني سمعت رسول الله‏صلى الله عليه و آله و سلم يقول في غير موطن: «لن تقدس...» (نهج‏البلاغه، نامه 53).

92. سوره شمس، آيات 9 10.

93. سوره اعلى، آيات 14 15.

94. سوره اسراء، آيه 7.

95. سوره بقره، آيه 25.

96. سوره محمد صلى الله عليه و آله و سلم، آيه 15.

97. از فقرات دعاى كميل.

98. سوره فجر، آيات 29 30.

99. سوره مطففين، آيه 14.

100. سوره تين، آيه 4.

101. سوره سجده، آيه 7.

102. از فقرات دعاى كميل.

103. نهج البلاغه، حكمت 410.

104. سوره طور، آيه 21.

105. سوره مدثر، آيات 38 39.

106. سوره حاقه، آيات 30 31.

107. بحار، ج 8، ص 67، ح 8.

108. سوره فتح، آيه 10.

109. سوره توبه، آيه 111.

110. سوره مدثر، آيات 38 39.

111. نهج البلاغه، حكمت 237.

112. بحار، ج 25، ص 205، قسمت «بيان‏».

113. بحار، ج 100، ص 232.

114. سوره بقره، آيه 188. «ادلى‏» يعنى دلو را در چاه انداخت.

115. سوره مؤمنون، آيه 71.

116. سوره يوسف، آيه 39.

117. سوره روم، آيه 41.

118. سوره بقره، آيه 251.

119. سوره حج، آيه 40.

120. بحار، ج 7، ص 278.

121. شرح غرر الحكم، ج 5، ص 194.

122. سوره مجادله، آيه 19.

123. سوره حشر، آيه 19.

124. سوره صافات، آيه 64.

125. بحار، ج 91، ص 386، ح 3.

126. سوره فرقان، آيه 27.

127. سوره بقره، آيه 254.

128. سوره فاطر، آيه 29.

129. نهج البلاغه، خطبه 193.

130. سوره حج، آيه 32.