مبادى اخلاق در قرآن كريم

آيت الله عبدالله جوادى آملى

- ۵ -


فصل چهارم: سعادت روح و بدن

از پرسشهايى كه جهان‏بينى الهى به آن پاسخ مى‏دهد اين است كه سعادت چيست و آيا سعادت، و كمال انسان، تنها مربوط به روح اوست‏يا مربوط به روح و بدن او؟ آنها كه براى بدن، هيچ نقشى قايل نيستند و آن را ابزارى بيش نمى‏پندارند، براى آن سعادتى معتقد نيستند و همه سعادتها را براى روح وى مى‏دانند و احيانا به تفريط مبتلا مى‏شوند و حق بدن را رعايت نمى‏كنند. عده‏اى كه براى بدن سهمى قايل هستند و سعادت را براى بدن و روح مى‏دانند، سلامت و داشتن امكانات مادى و... را جزو سعادتهاى بدنى و مسئله علم، حكمت، معرفت، قسط و عدل و ... را از سعادتهاى روحى به شمار مى‏آورند.

حكمت متعاليه در اينجا سخن تازه‏اى دارد كه: گرچه بدن، نقش و سعادتى مربوط به خود دارد اما بايد آن را شناخت. انسان داراى دو بدن است:

1 بدن طبيعى و محسوس كه زشتى وزيبايى اعتبارى آن در اختيار خود او نيست و بر اساس «هو الذى يصوركم فى الارحام كيف يشاء» (1) با هر نوع خلقتى كه خدا خواسته به دنيا آمده است.

2 بدن برزخى كه خود، آن را مى‏سازد. اين بدن خود ساخته، حد فاصل بدن مادى و روح مجرد است كه به اين ترتيب در حقيقت، انسان، موجودى سه نشئه‏اى يا سه مرتبه‏اى است كه مرتبه نازله آن بدن طبيعى و مادى و مرحله عاليه آن همان روح مجرد، و مرحله متوسط آن همان بدن برزخى است كه خود انسان به تدريج آن را مى‏سازد; يعنى هر كس با كارى كه دارد انجام مى‏دهد، سرگرم ساخت و ساز آن بدن وسطى است.

اگر به معارف و مطالب حق، گوش مى‏سپارد، بدنى مى‏سازد كه داراى گوش شنواست و اگر به آيات الهى مى‏نگرد و حق چشم را ادا مى‏كند و از گناه چشم، مى‏پرهيزد، بدنى مى‏سازد كه داراى چشم، بينا و بيدار است و در مورد اعضا و جوارح ديگر نيز چنين است.

از اين رو در حالت‏خواب و نيز بعد از مرگ، چيزهايى را مى‏بيند كه ديگران نمى‏بينند. البته ديگران كه در دنيا نابينا و ناشنوا بودند و بدن برزخى را درست نساختند، چيزهايى كه مسانخ با هستى آنهاست‏يعنى قهر خدا و طنين جهنم را مى‏شنوند; اما بهشت را نمى‏بينند، بوى آن را استشمام نمى‏كنند و صداى فرشتگان رحمت را نمى‏شنوند.

حكمت متعاليه، هم براى بدن طبيعى و مادى سعادت قايل است چون بدن را مرحله نازله روح انسان مى‏داند و هم همتش را براى ساختن بدن برزخى مصروف مى‏دارد; زيرا بدن برزخى است كه در همه حالات با انسان است.

حكمت متعاليه و سعادت روح

بحث ديگر اين است كه سعادت روح چيست؟ حكماى پيشين مشاء، سعادت روح را رسيدن به مرحله «عقل مستفاد» مى‏دانستند; ولى حكمت متعاليه كه برداشتش از قرآن و روايات معصومين (عليهم السلام) بيشتر و قويتر است، سعادت انسان را بسيار برتر از اينها مى‏داند.

در مسئله تعيين محدوده سعادت انسان، بر اساس حكمت متعاليه، چند نكته وجود دارد كه بر محور خليفة اللهى انسان، دور مى‏زند. وقتى ما مى‏توانيم مقام خليفه، يعنى انسان را بشناسيم كه نخست، «مستخلف عنه‏» يعنى اوصاف جلال و جمال حق را بشناسيم. اگر اوصاف و اسماى الهى شناخته شود، هم رابطه انسان با مافوق او كه خداست و هم رابطه وى با مادون او كه نظام هستى و آفرينش است، مشخص مى‏شود و اين عاليترين مرحله اخلاق است.

اخلاق از علوم جزئى است كه زير مجموعه حكمت و فلسفه است ولى عرفان نه تنها زير مجموعه فلسفه نيست‏بلكه همتاى آن هم نيست‏بلكه فوق فلسفه است.

هدف خلقت

براى تبيين موضوع خليفة اللهى انسان، چند امر لازم است:

امر اول اين است كه ذات اقدس اله، انسان را براى عبادت آفريده است:

«و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون‏» (2)

اين «حصر» در آيه مزبور، ناظر به آن است كه انسان نبايد غير خدا را بپرستد و فقط بايد خدا را بپرستد; اما معنايش اين نيست كه كمال انسان، فقط در عبادت اوست و در معرفت، علم، حكمت، اختراع و ابتكار او نيست. بنابراين، آيه ياد شده نمى‏گويد هدف فقط عبادت است‏بلكه مى‏گويد: فقط عبادت «خدا» هدف است كه غير خدا را نپرستند.

درباره علم فرمود:

«الله الذى خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان الله على كل شى‏ء قدير و ان الله قد احاط بكل شى‏ء علما» (3)

يعنى ذات اقدس اله، مجموعه آسمان و زمين و دستورى را كه به وسيله فرشتگان در مجارى آسمان و زمين عبور مى‏كند و تنزل دارد خلق كرده است تا شما به علم و قدرت خدا عالم شويد. يكى از اجزاى مجموعه نظام آفرينش، خود انسان است كه هدفى دارد و آن هدف، عالم شدن او به قدرت و علم خداست.

از مجموعه اين دو آيه بر مى‏آيد كه انسان بايد عابد عالم باشد. عبادت، از آن عقل عملى و معرفت، از آن عقل نظرى اوست و هويت انسان را عقل نظرى و عقل عملى او تشكيل مى‏دهد; يعنى انسان عالم عابد، انسان به مقصد رسيده است.

غنا و علم خدا

ذات اقدس اله از يك سو مى‏فرمايد:

«ما اريد منهم من رزق و ما اريد منهم ان يطعمون‏» (4)

يعنى، خدا در برابر اين همه نعمتى كه به انسان داده از وى چيزى طلب نمى‏كند. لذا در آيه بعد خدا را رازق مطلق مى‏داند:

«ان الله هو الرزاق ذو القوة المتين‏» (5) .

از سوى ديگر مى‏فرمايد: شما نمى‏توانيد به خدا علم بدهيد:

«قل ا تنبئون الله بما لا يعلم فى السموات و لا فى الارض‏» (6)

آيا شما مى‏خواهيد چيزى را كه خدا در باره آسمانها و زمين نمى‏داند به او خبر بدهيد؟ وقتى خدا نمى‏داند، معلوم مى‏شود آن «شى‏ء» موجود نيست، بلكه معدوم محض است و «شى‏ء» نيست; وقتى شى‏ء نبود

«ان الله بكل شى‏ء عليم‏» (7)

شامل آن نمى‏شود و علم، به معدوم محض تعلق نمى‏گيرد. البته اگر فرض وجود بشود، آثار آن را هم خدا مى‏داند; مانند:

«لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه‏» (8)

يا:

«لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا» (9)

و... اما معدوم محض، از آن جهت كه هيچ ذاتى ندارد و شيئى نيست، تحت هيچ علمى قرار نمى‏گيرد. چون علم، ظهور و كشف است و چيزى كه معدوم محض است، مشهود و منكشف نخواهد شد; چنانكه اگر چيزى ممتنع باشد، تحت قدرت قرار نمى‏گيرد. بنابراين، معدوم محض تخصصا از قلمرو قدرت و علم خارج است نه تخصيصا، البته فرض وجود آنها مايه ثبوت وجود فرضى آنهاست و در اين حال معلوم خواهند بود.

از طرف سوم، قرآن كريم در باره تعليم خداوند مى‏فرمايد: «علم الانسان ما لم يعلم‏» (10) يا «وعلمك ما لم تكن تعلم‏» (11) يعنى، معلم حقيقى انسان، خداست‏يا مى‏فرمايد: «الرحمن× علم القران× خلق الانسان‏» (12) . بنابراين، همه بهره‏هاى معنوى و علمى انسان هم از ناحيه خداست; چنان كه بهره‏هاى مادى انسان هم از ناحيه اوست.

در سوره مباركه «ابراهيم‏» مى‏فرمايد: «ان تكفروا انتم ومن فى الارض جميعا فان الله غنى حميد» (13) اگر همه مردم كفر ورزند، خدا آسيب نمى‏بيند.

خدا چون حكيم محض است، كار او سراسر حكمت و با هدف است و چون غنى صرف است، كار را براى خود نمى‏كند; بلكه خود چون كمال محض است، كار از او نشئت مى‏گيرد; زيرا هر موجودى، كارى را كه انجام مى‏دهد براى رسيدن به كمال است; اما كمال مطلق براى رسيدن به هدفى كار نمى‏كند; بلكه چون كمال است و قدرت، مشيئت و اختيار او عين ذات اوست، بر اساس اختيار، كار مى‏كند و خدا اين چنين است.

تخلق خليفه خدا به صفات الهى

بعد از اين كه روشن شد خدا «مستخلف عنه‏» است و اين اوصاف را دارد، خليفه خدا نيز بايد به اين امور متصف باشد. سعى خليفه خدا اين است كه مردم،خدا را عبادت كنند; چنانكه در جبهه‏هاى جنگ، شعارى كه مسلمانان به‏دستور رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏دادند اين بود: ما ماموريت پيدا كرده‏ايم شما را از عبادت بتها به عبادت «الله‏» و از ذلت‏به عزت منتقل كنيم‏» (14) . پس بعثت انبيا، ولايت اوليا و امامت امامان (عليهم السلام) براى اين است كه مردم بنده خدا باشند و براساس:

«يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم‏» (15)

آنان معلم، مربى و مزكى مردمند.

همان طور كه خدا براى تعليم جوامع بشرى، سفره هستى را گسترده و انس و جن را براى عبادت آفريده، خلفاى الهى نيز اين دو كار را، «خلافتا» و «نيابتا» و «مظهرا» دارند و همان طور كه ذات اقدس اله در افاضه، غرض مادى ندارد آنان نيز در امتثال ماموريت الهى غرض مادى ندارند و سخن همه آنان اين است كه:

«و ما اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين‏» (16)

ما از شما چيزى نمى‏طلبيم. اگر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مودت عترت طاهرين (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) را به عنوان اجرت خواست و فرمود: «لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى‏» (17) اين اجر هم در حقيقت، صراط مستقيمى است كه پيمودن آن به سود خود انسان است.

آنان گرچه نسبت‏به خدا فقير صرفند; اما نسبت‏به مادون او غنى و از همه چيز بى نياز هستند. سخن آنها در سوره «انسان‏» اين است كه: «انما نطعمكم لوجه الله‏» (18) اطعام، تنها اين نيست كه اهل‏بيت(عليهم‏السلام) نان افطارى را به مسكين، يتيم و اسير مرحمت كردند; زيرا در ذيل آيه «فلينظر الانسان الى طعامه‏» (19) از امام صادق (صلوات الله و سلامه عليه) رسيده است كه انسان بايد نگاه كند ببيند علمش را از چه كسى مى‏گيرد (20) . آنچه در ذيل اين آيه وارد شده، نشانه آن است كه همه آياتى كه درباره طعام انسان نازل شده، اگر قرينه بر اختصاص به طعام مادى نداشته باشد هم ناظر به طعام مادى است و هم ناظر به طعام معنوى.

اگر اين آيه شامل دو قسم طعام است، آيات ديگر هم شامل اين دو قسم مى‏شود; مانند آب كه بر دو قسم است: آبى كه از چشمه و چاه مى‏جوشد يا از آسمان نازل مى‏شود; و آبى كه آب زندگانى يعنى علم و معرفت است. زمين، براى طعام مادى و زمينه و استعداد، براى طعام معنوى است. بنابراين، طعام به استناد اين روايت‏بر دو قسم است: طعام ظاهر و طعام باطن; و اطعام كننده‏ها، كه عترت طاهرين (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) هستند هم طعام ظاهر مى‏دهند; چنان كه در باره مسكين، يتيم و اسير اين كار را كردند و هم طعام باطن را عطا مى‏كنند كه علوم و معارف است.

وجه الله

همان گونه كه خدا هيچ هدف زايد بر ذات ندارد; چون خود، هدف است‏خلفاى الهى نيز هيچ هدفى ندارند; چون خود، البته نسبت‏به مادون نه نسبت‏به مافوق هدف هستند; زيرا فرمودند:

«انما نطعمكم لوجه الله‏»

ما براى «وجه الله‏» اطعام مى‏كنيم; در حالى كه خودشان بر اساس روايات، «وجه الله‏» و «وجيه عند الله‏» هستند.

مفسر، آيه مزبور را به انضمام نصوصى كه دلالت دارد بر اينكه آن ذوات نورانى وجه‏الله‏اند تحليل مى‏كند و به اين صورت نتيجه مى‏گيرد كه سخن على‏بن ابى‏طالب، فاطمه زهرا، حسن مجتبى و حسين شهيد (صلوات الله وسلامه عليهم اجمعين) اين است كه ما «وجه الله‏» هستيم و چون وجه الله هستيم هم مظهر «رازق‏» و هم مظهر «هو العليم و المعلم‏» هستيم.

پس خليفه خدا دو پيام دارد:

1. نسبت‏به مادون مى‏فرمايد:

«انما نطعمكم لوجه الله‏»

«و ما اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين‏».

2. نسبت‏به ما فوق خود كه عبد محض اوست، مى‏گويد:

«انا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا» (21)

و خوف آنها مانند رجايشان بيش از خوف و رجاى ديگران است; چنان كه علم و معرفت و عبادت آنان نيز بيش از علم و معرفت و عبادت ديگران است; زيرا همه اينها جزو شئون هستى يك موجود است، اگر اصل هستى يك موجود به كمال بار يابد، شئون آن هم به كمال بار مى‏يابد.

بنابراين، تهذيب روح و رعايت اصول اخلاقى مى‏تواند بازده خوبى داشته باشد. اين سخنان بلند در «طهارة الاعراق‏» ابن‏مسكويه (22) ومانند آن نيست. چون اين بزرگوار مى‏گويد ما بسيارى از اين مطالب را براى حفظ حرمت ارسطو و حق شناسى از وى نقل مى‏كنيم (23) و در سخنان ارسطو، اين سخنان بلند نيست‏بلكه در حكمت متعاليه متبلور است كه گذشته از آنكه از فضايل حكمت مشاء و فواضل حكمت اشراق برخوردار است وامدار عرفان ناب عارفان ولايى، چونان سيد حيدر آملى و ديگر پرچمداران ويژه معرفت‏خدا و اسماى حسنى و صفات علياى الهى است.


پى‏نوشت‏ها:

1. سوره ذاريات، آيه 56.

2. سوره ذاريات، آيه 56.

3. سوره طلاق، آيه 12.

4. سوره ذاريات، آيه 57.

5. همان، آيه 58.

6. سوره يونس، آيه 18.

7. سوره انفال، آيه 75.

8. سوره انعام، آيه 28.

9. سوره انبياء، آيه 22.

10. سوره علق، آيه 5.

11. سوره نساء، آيه 113.

12. سوره الرحمن، آيه 1 3.

13. سوره ابراهيم، آيه 8.

14. اميرالمؤمنين (عليه السلام) به بخشى از اين اهداف اشاره مى‏كند: (نهج البلاغه، خطبه 147).

15. سوره بقره، آيه 129.

16. سوره شعراء، آيه 109.

17. سوره شورى، آيه 23.

18. سوره انسان، آيه 9.

19. سوره عبس، آيه 24.

20. تفسير برهان، ج 4، ص 429، ح 1.

21. سوره انسان، آيه 10.

22. احمد بن محمد بن يعقوب مسكويه (230-421) فيلسوف و پزشك نامور اسلامى كه در طب علمى و عملى، لغت، ادب، فنون شعر، كتابت، منطق، رياضيات و به ويژه در علم اخلاق شهرت بسيار داشت. از آثار اوست:ترتيب السعادة،تهذيب الاخلاق و تطهيرالاعراق، جاويدان خرد، آداب الفرس والهند، تجارب الامم و تعاقب الهمم.

23. تهذيب الاخلاق، ص 24، 94.