رساله لقاء الله

عارف كامل ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى (رحمه الله عليه)

- ۲ -


و در مصباح الشريعه در تعريف عارف مى‏فرمايد:
العارف شخصه مع الخلق و قلبه مع الله، ولو سهى قلبه عن الله طرفه عين لمات شوقاً اليه و العارف أمين ودائع الله، و كنز أسراره و معدن نوره و دليل رحمته على خلقه، و مطيه علومه، و ميزان فضله و عدله. قد غنى عن الخلق و المراد و الدنيا، و لا مونس له سوى الله، و لا منطق و لا اشاره و لا نفس الا بالله لله من الله مع الله.
فهو فى رياض قدسه متردد، و من لطائف فضله اليه متزود و المعرفه أصل و فرعه الايمان.(30)

شخص عارف پيكرش با مخلوقات است و دلش با خداست؛ به طورى كه اگر به قدر يك رد شعاع نور چشم از خدا غفلت ورزد، در آن دم از اشتياق به سوى او مى‏ميرد و عارف امانتدار گنجينه‏ها و ذخائر امانت‏هاى خداست و گنج اسرار اوست و معدن نور اوست و راهنماى رحمت اوست بر خلائقش و مركب راهوار علوم و عرفان اوست و ترازوى سنجش فضل و عدل اوست. او از جميع خلق عالم و از مرادهاى خود و از دنيا بى‏نياز گرديده است، مونسى ندارد به جز خدا، و گفتارى و اشاره‏اى ندارد و نفسى بر نمى‏آورد مگر به خدا و براى خدا و از خدا و با خدا.
اوست كه در باغ‏هاى قدس و طهارت حريم خداوند رفت و آمد مى‏كند، و از لطائف فضل او توشه برمى‏دارد. معرفت، اساس و بنيان است و ايمان فرع آن است.

و در كافى و توحيد روايت كرده كه از حضرت امام صادق (عليه السلام) كه فرمود:
ان روح المؤمن لأشد اتصالاً بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها؛
اتصال روح مؤمن به خدا شديدتر است از اتصال شعاع خورشيد به آن.
و در حديث قدسى كه متفق عليه ميانه همه اهل اسلام است مى‏فرمايد:
ما يتقرب الى عبدى بشى‏ء أحب الى مما افترضته عليه. و انه ليتقرب الى بالنوافل حتى أحبه، فاذا أحببته كنت سمعه الذى يسمع به وبصره الذى يبصر به ولسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها.
ان دعانى أجبته و ان سألنى أعطيته؛(31)

هيچ بنده‏اى به سوى من تقرب نمى‏جويد كه نزد من محبوبتر باشد از آنچه را كه من بر وى حتم و واجب نموده‏ام و بى‏ترديد بنده من به سوى من تقرب پيدا مى‏كند با به جا آوردن كارهاى مستحب، تا جايى كه من او را دوست دارم؛ پس چون او را دوست داشتم، من گوش او هستم كه با آن مى‏شنود و چشم او هستم كه با آن مى‏بيند و زبان او هستم كه با آن سخن مى‏گويد و دست او هستم كه با آن مى‏دهد و مى‏گيرد و پاى او هستم كه با آن راه‏ مى‏رود؛ وقتى كه مرا بخواند اجابت مى‏كنم و وقتى از من درخواست كند به او مى‏دهم.
خواجه نصيرالدين (قدس سره) مى‏فرمايد:
العارف اذا انقطع عن نفسه و اتصل بالحق، رأى كل قدره مستغرقه فى قدرته المتعلقه بجميع المقدورات، وكل علم مستغرقاً فى علمه الذى لا يعزب عنه شى‏ء من الموجودات، و كل اراده مستغرقه فى ارادته التى لا يتأبى عنها شى‏ء من الممكنات؛ بل كل وجود فهو صادر عنه فائض من لدنه.
فصار الحق حينئذ بصره الذى به يبصر، و سمعه الذى به يسمع، و قدرته التى بها يفعل، و علمه الذى به يعلم، و وجوده الذى به يوجد. فصار العارف حينئذ متخلقاً بأخلاق الله بالحقيقه؛(32)

عارف چون از خودش ببرد و متصل به حق گردد، تمام قدرت‏ها را مستغرق در قدرت او مى‏بيند كه به جميع مقدورات در عالم تعلق گرفته است، و تمام علوم را مستغرق در علم او مى‏بيند كه هيچ چيز از موجودات از آن پنهان نيست و تمام خواسته‏ها را مستغرق در خواست او مى‏بيند كه هيچ يك از ممكنات از آن اباء و امتناع ندارند؛ بلكه هر گونه وجود و كمالى صادر از او مى‏باشد و از پيشگاه او فائض مى‏گردد.
و در اين حال حق تعالى چشم او مى‏شود كه با آن مى‏بيند، و گوش او مى‏شود كه با آن مى‏شنود، و قدرت او مى‏شود كه با آن كار مى‏كند، و علم او مى‏شود كه با آن مى‏داند، و وجود او مى‏شود كه با آن ايجاد مى‏كند و بنابراين در آن هنگام عارف حقيقة به اخلاق خداوند متخلق مى‏شود.

و باز در مصباح الشريعه مى‏فرمايد:
المشتاق لا يشتهى طعاماً و لا يستلذ شراباً و لا يستطيب رقاداً و لا يأنس حميماً و لا يأوى داراً و لا يسكن عمراناً و لا يلبس ليناً و لا يقر قراراً، و يعبد الله ليلاً و نهاراً راجياً أن يصل الى ما يشتاق اليه، و يناجيه شوقه معبراً عما فى سريرته، كما أخبر الله عن موسى بن عمران فى ميعاد ربه بقوله:
أخبر الله عن موسى بن عمران فى ميعاد ربه بقوله:
و عجلت اليك رب لترضى.
و فسر النبى (صلى‏الله عليه و آله و سلم) عن حاله: أنه ما أكل و لا شرب و لا نام و لا اشتهى شيئاً من ذلك فى ذهابه و مجيئه أربعين يوماً شوقاً الى ربه.
فاذا دخلت ميدان الشوق فكبر على نفسك و مرادك من الدنيا، و دع المألوفات و أحرم عن سوى مشوقك و لب بين حيوتك و موتك - الخ.(33)

شخص مشتاق لقاى خداوند اشتها به غذا ندارد، و از آشاميدنى لذت نمى‏برد و خواب گوارا نمى‏كند، و با دوستى مأنوس نمى‏شود، و در خانه‏اى‏ مأوى نمى‏گزيند، و در آبادانى مسكن نمى‏كند، و لباس نرم نمى‏پوشد، و آرامش و قرار ندارد؛ و خدا را شب و روز عبادت مى‏نمايد به اميد آنكه به خداوند كه به وى مشتاق است واصل گردد و در دل با زبان اشتياق كه از سر و سويداى او خبر مى‏دهد با خدايش راز و مناجات دارد؛ همانطور كه خداى تعالى از حضرت موسى - على نبينا و آله و عليه السلام - خبر داده است كه در وعده گاهش به خدا گفت: و من اى پروردگارم، به سويت شتافتم تا تو را خشنود سازم.
و پيغمبر (صلى‏الله عليه و آله و سلم) از حالت موسى اين‏طور تفسير نموده است كه: وى نه خوراك خورد، و نه آب آشاميد، و نه به خواب رفت، نه به چيزى اشتها داشت از اين امور؛ در رفتن و آمدنش به سوى خدا در چهل روز؛ از اشتياق به پروردگارش.
و هنگامى كه وارد ميدان شوق شدى بر وجود خودت و بر مرادت كه از دنيا دارى تكبير مرگ را بزن، و جميع آنچه مايه انس و الفت است رها كن، و از غير آنكه به او اشتياق دارى روى بگردان، و در ميان حيات و مرگت دوبار به اللهم لبيك، نداى خدا را پاسخ بگو؛ خداوند اجرت را عظيم مى‏گرداند و مثل شخص مشتاق به خدا، مانند شخص غريق مى‏باشد كه تمام هم و غم خود را مصروف براى نجات خودش مى‏كند و همه چيز را غير از آن فراموش مى‏نمايد.

و در علل الشرائع روايت كرده است كه از حضرت رسالت پناه (صلى‏الله عليه و آله و سلم):
ان شعيباً بكى من حب الله عز و جل حتى عمى فرد الله عليه بصره، ثم بكى حتى عمى فرد الله عليه بصره، ثم بكى حتى عمى فرد الله‏ عليه‏بصره.
فلما كانت الرابعه أوحى الله اليه: يا شعيب! الى متى يكون هذا منك أبداً؟! ان يكن هذا خوفاً من النار أجرتك؛ و ان يكن شوقاً الى الجنه فقد أبحتك!
فقال: الهى و سيدى! أنت تعلم أنى ما بكيت خوفاً من نارك و لا شوقاً الى جنتك، و لكن عقد حبك على قلبى فلست أصبر أو أراك!
فأوحى الله جل جلاله: أما اذا كان هذا هكذا فمن أجل ذلك سأخدمك كليمى موسى بن عمران.(34)

شعيب پيغمبر از محبت خداوند آنقدر گريست تا كور شد. خداوند چشمش را به او بازگردانيد. سپس گريست تا كور شد. خداوند چشمش را به او بازگردانيد. چون نوبت چهارم فرا رسيد خداوند به او وحى كرد: اى شعيب! تا كى اين حالت براى تو دوام درد؟! اگر از ترس آتش گريه مى‏كنى من تو را پناه دادم، و اگر از اشتياق به بهشت گريه مى‏كنى من بهشت را به تو بخشيدم!
شعيب گفت: اى خداى من! و اى سيد و سرور من! تو مى‏دانى كه من از ترس آتشت، و از شوق بهشتت گريه نمى‏كنم، وليكن محبتت بر دل من گره خورده است؛ لهذا نمى‏توانم شكيبا باشم مگر آنكه تو را ببينم!
خداوند جل جلاله به او وحى فرستاد: حالا كه اين داستان از تو آن‏چنان است، بدين سبب من به زودى كليم خودم موسى بن عمران را خادم تو قرار مى‏دهم!

و در دعاى كميل (رحمه الله) است كه: وهبنى يا الهى و سيدى و مولاى! صبرت على عذابك فكيف أصبر على فراقك؟!
اى خداى من! و اى سرور و سالار من! و اى مولاى من! مرا چنان بپندار كه بتوانم بر عذابت شكيبا باشم؛ پس چطور مى‏توانم بر فراقت شكيبا باشم؟!
و در مناجات شعبانيه مى‏فرمايد: و هب لى قلباً يدنيه منك شوقه، و لساناً يرفع اليك صدقه، ونظراً يقربه اليك حقه؛
و به من دلى عطا كن تا اشتياقش مرا به تو نزديك كند! و زبانى كه صدقش به سوى تو بالا رود! و نظرى كه حقش را آن را به تو قريب نمايد.
و ايضاً مى‏فرمايد: و ألحقنى بنور عزك الأبهج فأكون لك عارفاً و عن سواك منحرفاً؛
و مرا ملحق كن به نور عزتت كه بهجت‏آورترين مى‏باشد؛ تا آنكه عارف تو گردم و از غير تو منصرف شوم.
و در دعاى ابوحمزه ثمالى مى‏خوانى: و انك لا تحتجب عن خلقك الا يحجبهم الآمال السيئه دونك؛(35)
و تو پنهان نيستى از مخلوقات مگر آنكه افعال ناشايسته ايشان آنها را از تو پنهان مى‏كند!
عزيزم! اگر از اين قبيل عبارات كه صريح اند در معرفت و محبت و وصول به مقام قرب و وصال معنوى بخواهم عرض كنم، يك كتابى مى‏شود؛ لاسيما در ادعيه و مناجات ائمه هدى و اينها كه نقل كردم اخبارى است كه اسناد معتمده و معتبره دارند و علماى اماميه اينها را تلقى به قبول كرده‏اند؛ و از اين قبيل خيلى هست؛ مثلاً چه مقدار در اخبار تجلى حضرت او - جل جلاله - به اسماء و به نور عظمت و در دعاها و از همه بالاتر در قرآن مجيد وارد شده است.
دعاى سمات را كه همه علماء مى‏خوانند و چه قدر در ادعيه و ارزقنى النظر الى وجهك و در بعضى‏ها ولا تحرمنى النظر الى وجهك الكريم وارد شده، و در مناجات خمسةعشر چه مقدار تصريحات به وصول و نظر و لقاء و قرب و معرفت وارد شده، و بنده آنها را اگرچه به جهت عدم ثبوت سندش ذكر نكردم؛ وليكن براى مقلدين علماء اعلام همه آنها حجت است.
چرا؟! به جهت اينكه آن مناجات را علماء اعلام مى‏خوانند و مطالبش را امضا دارند.
و هكذا در الحاقى دعاى عرفه حضرت سيدالشهداء (عليه اسلام) آن همه تصريحاتى كه واقع شده است با اينكه علماى اعلام مى‏خوانند بنده به جهت عدم ثبوتش ذكر نكردم.
و در ابتدا عرض شد كه اين تعبيرات را حمل بر لقاء ثواب كردن خلاف نص است و اگر احياناً در اخبار، رؤيت و لقاء را تفسير به ثواب كرده باشند، قطعاً از جهت اين خواهد شد كه سائل از رؤيت غير از رؤيت چشم نمى‏فهميده است؛ چنانكه خلت حضرت خليل (عليه اسلام) را هم در جواب بعضى از سائلين، حضرت رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) به غير معنى دوستى تفسير فرمودند.
چرا كه اگر بدان سائل اين طور تفسير نفرمايند كافر مى‏شود. چون او از دوستى غير از محبت آدميان را به هم ديگر فرض نمى‏تواند كرد؛ و آن هم كه واقعاً كفر است.
بارى، اگر زيادتر از اينها كه عرض شد مى‏خواهى، رجوع كن به ادعيه و مناجات ائمه هدى (عليهم السلام) و در اخبارى كه در مثوبات اعمال وارد شده است. مثلاً دعاى رجبيه كه سيد بن طاووس (رحمه الله) آنرا به سند عالى در اقبال از توقيع مبارك حضرت امام - أرواح العالمين فداه - روايت كرده و قطعاً خودشان مى‏خوانده‏اند. مى‏فرمايد:
اللهم انى أسألك لمعانى جميع ما يدعوك به ولاه أمرك المأنونون على سرك. الى أن قال: و بمقاماتك التى لا فرق بينها و بينك الا أنهم عبادك و خلقك، رتقها و فتقها بيدك.(36)
بار خداوندا! من از تو مى‏خواهم به معانى همگى آنچه را كه واليان امر تو كه مأمون بر اسرار تو بوده‏اند، تو را بدان معانى مى‏خوانند. - تا اينكه مى‏گويد:
و به مقامات تو آنچنان مقاماتى كه هيچ فرقى ميان آنها و ميان تو وجود ندارد مگر آنكه آنها بندگان تو و مخلوق تو مى‏باشند، فتق و رتق آنان (گشودن و بستن) به دست تو است!

و دعاهاى ليالى ماه مبارك را ملاحظه كن!
ءاه! ءاه! شوقاً الى من يرانى و لا أراه.
آه آه از شوقى كه به ديدار كسى دارم كه او مرا مى‏بيند و من او را نمى‏بينم!
را ببين! دعاى عرفه، دعاى جمعه و ساير مناجات حضرت مولى الموالى (عليه السلام) را ملاحظه نما!
و در اخبار مثوبات نظر كن به حديث معراج كه در وافى از علماى اعلام او را روايت كرده، مى‏فرمايد: يا أحمد! تا آنجا كه:
قال: يا رب ما أول العباده؟!
قال: الصمت و الصوم. تعلم يا أحمد ما ميراث الصوم؟!
قال: لا، يا رب!
قال: ميراث الصوم قله الأكل و قله الكلام و العباده.
الثانيه الصمت و الصمت يورث الحكمه و يورث الحكمه المعرفه و يورث المعرفه اليقين. و اذا استيقن العبد لا يبالى كيف أصبح بعسر أم يسر. فهذا مقام الراضين!
فمن عمل رضالاى ألزمه ثلاث خصال: أعرفه شكراً لا يخالطه الجهل، وذكراً يخالطه النسيان، و محبه لا يؤثر على محبتى محبه المخلوقين!
فاذا أحبنى أحببته و حببته الى خلقى و أفتح عين قلبه الى عظمتى و جلالى! فلا أخفى عليه علم خاصه خلقى!
فأناجيه فى ظلم الليل و ضوء النهار حتى ينقطع حديثه مع المخلوقين و مجالسته معهم و أسمعه كلامى و كلام ملائكتى و أعرفه سرى الذى سترته من خلقى. - الى أن قال:
ثم أرفع الحجب بينى و بينه فأنعمه بكلامى و ألذذه بالنظر الى. - الى أن قال:
و لأجعلن ملك هذا العبد فوق ملك الملوك حتى يتضعضع له كل ملك و يهابه كل سلطان جائر و جبار عنيد و يتمسح له كل سبع ضار، و لأشوقن اليه الجنه و ما فيها، و لأستغرقن عقله بمعرفتى، و لأقومن له مقام عقله، ثم لأهونن عليه الموت و سكراته و حرارته و فزعه حتى يساق الى الجنه شوقاً.
و اذا نزل به ملك الموت يقول: مرحباً بك! فطوبى لك! طوبى لك! ان الله اليك لمشتاق!
اعلم يا ولى الله! أن الأبواب التى كان يصعد منها عملك يبكى عليك! و أن محرابك و مصلاك يبكيان عليك!
فيقول: أنا راض برضوان الله و كرامته؛ و يخرج الروح من بدنه كما تخرج الشعره من العجين. و ان الملائكه تقومون عنه رأسه، بيدى كل ملك كأس من ماء الكوثر و كأس من الخمر يسقون روحه حتى يذهب سكرته و مرارته و يبشرونه بالبشاره العظمى، و يقولون: طبت و طاب مثواك! انك تقدم على العزيز الكريم الحبيب القريب!
فيطير الروح من أيدى الملائكه فيسرع الى الله فى أسرع من طرفه عين؛ فلا يبقى حجاب و لا ستر بينها و بين الله تعالى. و الله تعالى اليها لمشتاق. فتجلس على عين عن يمين العرش. ثم يقال لها: أيتها الروح! كيف تركت الدنيا؟!
فيقول الله: صدقت! كنت بجسدك فى الدنيا و بروحك معى! فأنت بعينى أعلم سرك و علانيتك! سل أعطك و تمن على فأكرمك!
هذه جنتى فتبحبح فيها، و هذا جوارى فاسكنه!
فتقول الروح: الهى عرفتنى نفسك فاستغنيت بها عن جميع خلقك! و عزتك و جلالك لو كان رضاك فى أن أقطع ارباً ارباً أو أقتل سبعين قتله بأشد ما يقتل به الناس لكان رضاك أحب الى. - الى أن قال:
قال الله عزوجل: و عزتى و جلالى لا أحجب بينى و بينك فى وقت من الأوقات حتى تدخل على أى وقت شئت و كذلك أفعل بأحبائى!

پيامبر گفت: اى پروردگار من! اول عبادت كدام است؟!
خدا فرمود: سكوت كردن و روزه داشتن! اى احمد! آيا مى‏دانى روزه چه چيز به جا مى‏گذارد!
پيامبر عرض كرد: نه اى پروردگار من!
خداوند فرمود: آنچه روزه به جاى مى‏گذارد كم خوردن و كم گفتن و عبادت مى‏باشد!
دوم سكوت است و سكوت از خود حكمت به جاى مى‏گذارد و حكمت معرفت به جاى مى‏گذارد و معرفت يقين به جاى مى‏گذارد و هنگامى كه بنده من به مقام يقين رسيد، ديگر باكى ندارد كه چطور روزگارش را بگذراند؛ آيا در عسر و شدت باشد و يا در يسر و آسانى. و اين است مقام كسانى كه به رضاى من واصل گشته‏اند.
و كسى كه به رضاى من عمل كند من سه صفت را هميشه ملازم با وى مى‏گردانم: من شكر و سپاسى را به او مى‏فهمانم كه مخلوط با جهل و نادانى نمى‏باشد؛ و ياد و توجهى را كه مخلوط با نسيان و فراموشى نمى‏گردد؛ و محبت و مودتى را كه بر محبت من، محبت مخلوقات را اختيار نمى‏كند!
پس چون مرا دوست داشت، من هم او را دوست مى‏دارم و دوستى او را در دل خلائق خودم مى‏نهم. و چشم دل او را به مقام عظمت و جلال خودم مى‏گشايم و علم خاصان از خلائقم را از وى پنهان نمى‏دارم!
و در اين حال با وى در سر و نهان، در ظلمت شب و درخشانى روز، از باطن سخن مى‏گويم و باب مناجاتم را بر روى وى مى‏گشايم و او به طورى مى‏شود كه گفتارش با خلائق بريده مى‏گردد و همنشينى‏اش با ايشان منقطع مى‏شود و كلام خودم و كلام فرشتگانم را به او مى‏شنوايانم. و به او مى‏فهمانم سرى را كه از مخلوقاتم پنهان داشته بودم.
تا اينكه مى‏فرمايد:
سپس بر مى‏گشايم حجاب‏ها و پرده‏هايى كه فيمابين من و او بوده است. و او را به نعمت گفتارم متنعم و به لذت نظر به سوى من متلذذ مى‏نمايم.
تا اينكه مى‏فرمايد:
و به طور حتم و مسلماً من سلطنت و قدرت اين بنده‏ام را برتر و عالى‏تر از سلطنت سلطان سلاطين و ملك الملوك قرار مى‏دهم؛ به طورى كه تمام پادشاهان در برابر وى خرد و شكسته مى‏شوند، و تمام سلاطين جائر از او در ترس و دهشت مى‏افتند، و هر جبار عنود و لجوجى از وى مى‏هراسد، و تمام حيوانات وحشى درنده در برابر او را مى‏شوند و بدن‏هاى خود را براى بركت و رحمت به بدن او مى‏مالند؛ و من بهشت را و آنچه در بهشت وجود دارد عاشق او مى‏نمايم، و عقل او را مستغرق به معرفت خودم مى‏كنم، و من خودم به جاى عقل او مى‏نشينم. و سپس مرگ را براى وى آسان مى‏نمايم، و سكرات و حرارت و فزع آن را از او برمى‏دارم تا آنكه از روى شوق، به سوى بهشت روانه مى‏شود.
و در وقتى كه ملك الموت بر روى فرود آيد، به او مى‏گويد: خوش آمدى! به‏به خوشا به حال شما! خوشا به حال شما! خداوند مشتاق تو است!
اى ولى خدا! بدان كه آن درهايى كه از آنها اعمال تو به سوى آسمان بالا مى‏رفت بر تو گريه مى‏كنند؛ و محراب و مصلايت بر تو در حال گريستن مى‏باشند!
بنده مؤمن عارف مى‏گويد: من راضى هستم به رضوان خداوندى و به كرامت وى؛ و بيرون مى‏رود روح از بدنش همان طورى كه مو از خمير بيرون مى‏رود؛ و در اطراف سر او فرشتگان ايستاده‏اند؛ در حالتى كه در دو دست هر يك از آنان يك كاسه‏اى پر از آب كوثر، و كاسه‏اى از شراب وجود دارد؛ از آنها به وى مى‏آشامانند تا سكرات موت و تلخى آن از ميان مى‏رود و او را به بشارت عظيمى بشارت مى‏دهند و به او مى‏گويند: پاك و پاكيزه‏اى! و محل سكونت تو نيز پاك و پاكيزه مى‏باشد! تو بر خداوند صاحب عزت و صاحب كرامت كه حبيب است و قريب، وارد شده‏اى!
در اين حال روح او از دست فرشتگان در پرواز مى‏آيد؛ و در سرعتى بيشتر از سرعت بازگشت شعاع نور چشم به چشم، به سوى خدا مى‏رود؛ در اين صورت نه ديگر حجابى وجود دارد، و نه پرده‏اى در ميان او و خداى تعالى. و خداوند هم مشتاق اوست و مى‏نشيند بر كنار چشمه‏اى از سمت راست عرش خدا.
سپس به او گفته مى‏شود: اى روح! چگونه تو دنيا را ترك كردى؟ روح مى‏گويد: اى خداى من! واى سيد و آقاى من! سوگند به مقام عزت و جلالت كه من هيچ علمى و توجهى به دنيا ندارم و از هنگامى كه مرا آفريدى تا الان من متوجه تو و نگران به سوى تو بودم!
خداوند مى‏فرمايد: راست گفتى! تو با جسمت و پيكرت در دنيا بودى و با روح و جانت با من بودى! بنابراين تو در برابر ديدگان من هستى! من از پنهان و از آشكارت خبر دارم! بپرس از من هرچه مى‏خواهى كه من به تو اعطا مى‏كنم، و خواهش كن از من كه من تو را گرامى مى‏دارم! اين است بهشت من! با آرامش در آن سير كن و گام بردار! و اين است عهد و امان من! در آن سكونت گزين!
روح عرض مى‏كند: اى خداى من! تو خودت را به من شناسانيدى و من به واسطه عرفان به ذات تو از جميع آفريدگانت بى‏نياز شدم! سوگند به مقام عزت و جلالت اگر رضاى تو در آن باشد كه من پاره‏پاره گردم و يا هفتاد مرتبه با شديدترين قسمى كه مردم را بدان مى‏كشند مرا بكشند، تحقيقاً رضاى تو محبوب‏تر مى‏باشد نزد من!
تا اينكه مى‏گويد:
خداوند عزوجل مى‏فرمايد: سوگند به مقام عزت و جلالم مى‏خورم كه من در هيچ وقتى از اوقات ميان خودم و ميان تو را حاجب قرار نمى‏دهم؛ تا در هر وقت كه دلت بخواهم بر من وارد شوى؛ و اين است روش و منهاج من راجع به اولياى من!

و بعد از اين، در تفسير حياه باقية مى‏فرمايد كه: صاحب او را چنين و چنان مى‏كنم - تا اينكه مى‏فرمايد:
و أفتح عين قلبه و سمعه حتى يسمع بقلبه منى و ينظر بقلبه الى عظمتى جلالى.
و باز مى‏كنم چشم دل و گوشش را؛ تا آنكه با دلش بدون واسطه از من‏ بشنود و با دلش نگاه به عظمت و جلال من نمايد.
و باز در همين حديث مى‏فرمايد:
ان أدنى ما أعطى الزاهدين فى الأخره أن أعطيهم مفاتيح الجنان كلها حتى يفتحوا أى باب شاءوا و لا أحجب عنهم وجهى و لانعمنهم بأنواع التلذذ من كلامى. - الى أن قال:
و أفتح لهم أربعه أبواب: باب تدخل عليهم الهدايا منه بكره و عشياً و باب ينظرون منه الى كيف شاءوا.

كوچك‏ترين و كم‏ترين چيزى كه من به زاهدان، در آخرت عنايت مى‏كنم، آن است كه تمام كليدهاى بهشت را به ايشان مى‏دهم تا از هر درى كه بخواهند داخل شوند. و صورت خودم را از آنان پوشيده نمى‏دارم و به انواع و اقسام التذاذ از سخنانم آنها را بهره‏مند و متنعم مى‏نمايم! تا اينكه گويد:
به روى آنان چهار در را مى‏گشايم: درى كه براى ايشان در هر چاشتگاه و در هر شامگاه هديه مى‏برند، و درى كه از آن نظر مى‏كنند به هر كيفيتى كه بخواهند.

و باز در وصف اهل آخرت در همين حديث مى‏فرمايد: و لأرفعن الحجب لها دونى؛ و تحقيقاً من حجاب‏ها را از آن روح در برابر خودم برمى‏دارم. و مى‏فرمايد:
و لا يلى قبض روحه غيرى و أقول عند قبض روحه: مرحباً و أهلاً بقدومك على.(37)
و قبض روح او را نمى‏كند غير از خود من و هنگام قبض روحش من به او مى‏گويم: خوش آمدى! و اهليت دارى براى ورود بر من و قدومت بر بساط من!
و اينها كه اين بى‏بضاعت در اينجا روايت كرده‏ام همه‏اش روايات صحيحه و معتبره است، اگر يك مقدار توسعه بدهم آنها كه در اخبار داود وارد شده است و آنها كه در مناجات خمسه عشر هست و آنها كه در مناجات الحاقى دعاى عرفه كه سيد (قدس سره) در اقبال و علامه (قدس سره) در مزار روايت كرده ذكر نمايم، تنها اينها از حد تواتر زيادتر است.
و در حديث نماز روايت كرده، و فقره قرائت مى‏فرمايد: ترقى مى‏كند به هر آيه‏اى درجه‏اى از فلان و فلان. الى أن قال: و درجه من نور رب العزه. و درجه‏اى از نور رب العزه.
و در حديث ملاقات مؤمن در مستدرك از مجموعه شهيد نقلاً از كتاب انوار لأبى على بن محمد بن همام روايت كرده تا آنجا كه مى‏فرمايد:
أشهدكم عبادى بأنى أكرمه بالنظر الى نورى و جلالى و كبريائى!
گواه مى‏گيرم شما را اى بندگان من به اينكه من او را گواه مى‏دارم به واسطه نظر نمودنش به نور من و جلال من و كبريايى من!
و در حديث ثواب جهاد در تهذيب روايت كرده است در حديثى كه مى‏شمارد در خصال سبعه را كه براى شهيد هست، تا اينكه مى‏فرمايد:
السابع أن ينظر فى وجه الله، و انها لراحه لكل نبى و شهيد.(38)
هفتم خصلت آن است كه او نظر مى‏كند به وجه خدا و آن نظره به سوى خدا راحت است براى هر نبى و هر شهيد.
و در ثواب سجده شكر نمازهاى واجبه در حديث صحيح وارد شده است:
ان العبد اذا صلى و سجد سجده الشكر فتح الرب تعالى الحجاب بينه و بين الملائكه، فيقول: يا ملائكتى! انظروا الى عبدى؛ أدى فريضتى و أتم عهدى ثم سجد لى شكراً على ما أنعمت به عليه!
ملائكتى! ما ذا له؟!
فتقول الملائكه: يا ربنا رحمتك! ثم يقول الرب تعالى: ثم ماذا؟! فتقول الملائكه: يا ربنا كفايه مهمه! فيقول الرب: هم ماذا؟! فلا يبقى شى‏ء من الخير الا قالته الملائكه. فيقول الله تعالى: يا ملائكتى! ثم ماذا!
فيقول الملائكه: يا ربنا لا علم لنا!
فيقول الله تعالى: لأشكرنه كما شكرنى، و أقبل عليه بفضلى و أريه وجهى!(39)

بنده خدا هنگامى كه نماز بگزارد و سجده شكر به جا آورد، خداوند حجاب مابين وى و فرشتگان را برمى‏دارد و مى‏فرمايد: اى فرشتگان من! نظر كنيد به بنده من كه فريضه مرا ادا كرده است و عهد مرا تمام نموده است و سپس براى من سجده شكر در برابر آن نعمتى كه به وى داده‏ام به جا آورده است.
اى فرشتگان من! پاداش وى چه چيز مى‏باشد؟!
فرشتگان مى‏گويند: اى پروردگار ما! رحمت تو! سپس پروردگار مى‏گويد: از اين گذشته چه چيز است؟!
فرشتگان مى‏گويند: اى پروردگار ما! كفايت مهمات وى! پروردگار مى‏فرمايد: از اين گذشته چيست؟! در اين حال هيچيك از اقسام خير را فرشتگان به جاى نمى‏گذارند مگر اينكه مى‏شمرند.
خداوند تعالى مى‏فرمايد: اى فرشتگان من! از اينكه بگذريم چه چيز مى‏باشد؟!
فرشتگان مى‏گويند: اى پروردگار ما! ما بدان علم نداريم.
خداوند مى‏فرمايد: من سپاس وى را به جا مى‏آورم همان گونه كه او سپاس مرا به جا آورده است و من اقبال مى‏نمايم و رو مى‏آورم بر او به فضل خودم و نشان مى‏دهم به او وجه و سيماى خودم را!

و در ثواب نابينا وارد شده است كه مى‏فرمايد: و أريك وجهى. و من به تو مى‏نمايانم سيماى خودم را.
و در روايت مهمانى اهل بهشت خبرى كه وارد شده است كه بعد از قرآن خواندن استدعاى استماع كلام حضرت پروردگار را مى‏نمايند، تفضل مى‏شود و از لذت استماع مدت‏هاى مديده بيهوش مى‏شوند؛ و بعد كه به هوش آيند، استدعاى زيارت جمال حضرت جميل تعالى را مى‏نمايند؛ نورى تجلى مى‏نمايد كه از تجلى آن نور بيهوش مى‏افتند. آن مقدار در آن بيهوشى مى‏مانند كه حورالعين شكايت مى‏نمايند.
و در فقره ديگر از همين حديث در ثواب آنها كه زبان‏هايشان را از فضول كلام و بطن‏هايشان را از فضول طعام حفظ كرده‏اند، مى‏فرمايد:
أنظر اليهم فى كل يوم سبعين مره و أكلمهم كلما نظرت اليهم.
نظر مى‏كنم به سوى آنان در هر روز هفتاد مرتبه و در هر مرتبه‏اى كه به سويشان نظر نمودم با آنان تكلم مى‏نمايم!
عزيز من انصاف بده! اين همه آيات و اخبار و ادعيه وارده به تعبيرات مختلفه را ممكن است كه انسان رد نمايد؟! اگر از حيث سند اعتبار مى‏خواهى، درجه تواتر اگر چهل تا گفته‏اند من پانصد تا بلكه بخواهى، از نص بالاتر نمى‏شود؛ و دلالات بعضى از اين الفاظ كه نقل شد ابداً شكى و محملى و احتمال مجازى در آنها نيست.
بلى، انسان بايد ملتفت باشد كه لقاى حضرت او جل جلاله مثل لقاى ممكن نيست و رؤيت او با چشم نيست و مثل رؤيت جسمانيات نيست؛ بلكه رؤيت قلبى هم منزه از كيفيت رؤيت متخيلات، و رؤيت عقليه هم منزه از كيفيت رؤيت معقولات است. چنانچه در دعاى صحيفه علويه (عليه السلام) مى‏فرمايد:
و تمثل فى القلوب بغير مثال تحده الأوهام أو تدركه الأحلام.(40)
خداوند در دل‏ها به طور تمثل جاى مى‏گيرد، بدون شكل و صورتى كه انديشه‏هاى وهميه او را محدود كند و بدون آنكه افكار عقليه بتواند به او دست يابد.
و چنانكه سيد بن طاووس (قدس سره) در فلاح السائل ص 211مى‏فرمايد:
فقد روى أن مولانا جعفر بن محمد الصادق (عليهما السلام) كان يتلوا القرآن فى صلاته فغشى عليه.
فلما أفاق سئل: ما الذى أوجب ما انتهت حالك اليه؟!
فقال (عليه السلام) ما معناه: ما زلت أكرر آيات القرآن حتى بلغت الى حال كأننى سمعتها مشافهه ممن أنزلها على المكاشفه و العيان. فلم تقم القوه البشريه بمكاشفه الجلاله الالهيه.
و اياك يا من لا تعرف حقيقه ذلك أن تستبعده أو يجعل الشيطان فى تجويز الذى رويناه عندك شكاً! بل كن مصدقاً! أما سمعت الله يقول:
فلما تجلى ربه للجبل جعله دكاً وخر موسى صعقاً - انتهى.

روايت شده است كه مولانا جعفر بن محمد الصادق (عليهما السلام) در نمازش قرآن تلاوت مى‏نمود و در آن حال بيهوش شد.
چون افاقه پيدا كرد، از وى پرسيدند: علت آنكه حالتت بدينجا منتهى گشت چه بود؟!
حضرت (عليه السلام) بدين معنى مطلبى را افاده فرموده كه: من پيوسته آيات قرآن را تكرار مى‏نمودم تا رسيدم به حالتى كه گويا من از خدايى كه آنها را نازل كرده است با مكاشفه و عيان شنيدم.(41) و بنابراين قوه بشريه‏ام در برابر مكاشفات جلال الهى تاب نياورد.
و اى كسى كه حقيقت اين وقايع را نمى‏شناسى؛ مباد آن را مستبعد بشمارى! و يا شيطان در جائز بودن آنچه را كه ما براى تو روايت كرديم، راه شكى را مفتوح سازد! بلكه بايد تصديق كننده باشى!
آيا نشنيده‏اى كه خداوند مى‏گويد: چون پروردگار او (موسى) بر كوه تجلى‏ كرد، آن را خرد و پاره ساخت و موسى به حالت بيهوش بر روى زمين افتاد! (42)
بارى انسان اگر بخواهد كه اين عوالم را بالكشف و الشهود به دست آورد بايد بزرگى مقصود را به قدر خود تعيين نمايد و بداند كه طالب چيست؟! و عظمت مطلوبش به چه اندازه است؟! تا جدش در طلب، لايق مطلوب باشد.
مثلاً طالب كدخدايى يك ده جدش قطعاً به اندازه طالب سلطنت عالم نمى‏شود؛ وليكن چون اين مطلوب بزرگى و عظمتش در شرف و نور و بهاء و سلطنت و لذت به اندازه‏اى است كه ابداً تصور كنه او را لاسيما مبتدى نمى‏تواند بكند، بلكه هرچه تصوير نمايد يكى از هزاران حقيقت آن نخواهد شد؛ لذا اجمالاً بايد قياس به قدر معقولات و معلومات خود نمايد. مثلاً شرافت‏هايى كه در عالم حق و شهادت مى‏بيند از بزرگان دنيوى، و قرب سلاطين، و خود سلطنت آسمان‏ها را ببيند كه چه درجه عظمت و شرافت مى‏بيند؟
آن وقت قياس بكند عالم محسوس را به عالم غيب ملكوت و جبروت و غيره، آن وقت برگردد در كيفيت سلطنت سلاطين دنيا فكرى كند، آن وقت به سلطنت معنوى قياس بكند؛ خواهد ديد كه مدت سلطنت اين سلاطين كه چند سالى بيش نيست نسبتش به سلطنت ابديه چه خواهد شد؟!
و كيفاً هم زياده به جهاتى چند نيست كه هزاران نقص‏ها در او موجود و متوقع است.
اما سلطنت معنويه سلطنت واقعى است؛ مثل سلطنت انسان است به اعضاى خود و قوا و خيال خود. مثلاً ملاحظه نمايد كه در وصف سلطنت اخروى، از جمله اخبارى كه در باب سلطنت اهل بهشت وارد شده است كه فرمانى از جانب حضرت تعالى برايش مى‏آورند كه در آن نوشته است كه:
جعلتك حياً لا تموت و تقول للشى‏ء: كن فيكون!(43)
من تو را زنده قرار دادم كه نمى‏ميرى! و به چيز مى‏گويى: باش! و آن مى‏باشد!
و بالجمله؛ آن سلطنتى كه خلاق عالم براى هر انسان صحيح المشاعر در احداث صور خياليه عطا فرموده؛ نظير و فوق آن را براى بندگان خاص‏ خودش از انبياء و اولياء در اين دنيا و به جمهور و يا همه اهل بهشت در آخرت، در احداث و ايجاد اعيان خارجيه باذن الله كرامت مى‏فرمايد.
اهل معرفت، اعجاز انبياء و ائمه را از اين راه مى‏گويند.
خلاصه؛ اگر انسان هر مطلبى را با عقل بسنجد، خواهد ديد كه درجات و حدود اشياء همه در جاى خود، و از روى عدل است و اگر عقل را كنار بگذارد، آن وقت حكمت باطل، و ابداً فرق ميانه نور و ظلمت، خوب و بد، وضيع و شريف نخواهد ماند.
بالجمله؛ اين چند كلمه در قياس شرافت اين مطلب و مطلوب‏هاى ديگر كافى است و هكذا لذت و بهجت اين مطلوب را اگر بخواهى فى الجمله تصور نمايى، يك نمره از لذات آن عالم را بعضى از اهل معرفت چنين گويد كه:
آن مقام دارالحيوان و حياه حقيقى است، كأنه حيوه تغلى و تفور ؛ گويا چشمه و عين حيات و زندگى است كه مى‏جوشد و فوران مى‏كند.
و در آن حال در هر لحظه براى اهلش تمام انواع لذات بى‏اينكه بعضى به بعضى تداخل نمايد و كسر و انكسار نموده، كيفيت ديگر حاصل شود موجود است؛ مثلاً تمام لذات همه افراد هر نوع از مطعومات، وهكذا مرئيات و مسموعات و مشمومات و ملموسات در هر آنى بى‏اينكه يكى در ديگرى اثر نمايد و يا باطل سازد حاصل است.
حالا اين لذات از قبيل لذات عوالم حسيه جنه النعيم است؛ و اگر از اين قياس كنى لذات و بهجات تجليات انوار جمال و جلال حضرت جميل و جليل تعالى را، آن وقت لعل در بذل تمام جهات جد و جهد و طاقت كفايت نمايد و در اخبار ائمه (عليهم السلام) اشاراتى به اين عوالم كه عرض شده هست. مثلاً در خبر هست كه آبى در بهشت هست كه در آن طعم همه مشروبات و مطعومات مى‏باشد و ايضاً در حديث معراج گذشت كه در جواب حضرت او جل جلاله كه مى‏فرمايد: هذه جنتى فتبحبح فيها! عرض مى‏كند: وقتى كه خودت را به من شناسانيدى از همه چيزها مستغنى شدم!
و در حديث مهمانى گذشت كه از تجلى حضرت حق تعالى چنين بيهوش مى‏شوند كه ابداً به هوش نيايند تا آخر حورالعين شكايت مى‏كنند تا خداوند جليل به هوششان مى‏آورد.
اى عزيز! جهد كن كه ايمان به خدا و رسول و ائمه (عليهم السلام) بياورى و ثواب و عقاب و بهشت و جهنم و قرب و بعد را مثل ملاحده اين زمان، موهوم توهم نكنى!
حالا اينها كه عرض شد چيزهايى است كه خطور به قلب بشر مى‏كند، و لا خطر على قلب بشر را از اينها قياس كنى! بلى:
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى از در خويش خدايا به بهشتم مفرست خاك درت بهشت من، مهر رخت سرشت من   ديوانه تو هر دو جهان را چه كند؟ كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس عشق تو سرنوشت من، راحت من رضاى تو
ما عبدتك خوفاً من نارك و لاطمعاً فى جنتك، بل وجدتك أهلاً للعباده فعبدتك!(44)
من تو را نپرستيدم از ترس آتشت و نه به طمع بهشتت؛ بلكه تو را سزاوار و لايق پرستش ديدم فلهذا عبادت و پرستش تو را نمودم!
در حديث حضرت شعيب - على نبينا و آله و عليه السلام - شنيدى كه عرض نمود:
من نه از ترس آتش نالم، و نه از محبت بهشت؛ وليكن از جهت بعد از تو مى‏نالم، صبر مى‏كنم تا به ديدار تو برسم!
و از دعاى كميل (رحمه الله) شنيدى كه سيد العارفين و رئيس المناجين عرض مى‏كند:
و هبنى صبرت على عذابك فكيف أصبر على فراقك؟!
و مرا چنان بپندار كه قدرت صبر و شكيبايى بر عذابت را داشته باشم، پس چگونه مى‏توانم بر فراقت شكيبا باشم؟!
اى نفس بى‏حياى نويسنده! واى بينوا شنونده! اگر قطع به اين عوالم دارى، كو اثرش؟! چرا آرامى؟! چرا بر سر كوه‏ها نمى‏روى؟! چرا به بيابان‏ها فرار نمى‏كنى؟! چرا ورد شب و روزت وا حسرتا على ما فرطت فى جنب الله نيست؟!
بلكه اگر مظنه هم دارى چرا از غصه نمى‏ميرى؟! بلكه اگر احتمالش هم‏ مى‏دهى بايد اين احتمال، عيش تو را منغص كند و لذتت را از اعراض اين دنياى دنيه فانيه قطع كند. بگو:
وا حسرتاه! وا حسرتاه! وا حسرتاه! وا ثبوراه! وا حيرتاه! يا ويلى! يا دمارى! يا عولى! يا شقوتى!
بلى! ايمان ضعيف است كه هست، ولى قلوب هم از محبت دنيا مريض شده؛ والا اگر ايمان نشد، شك هم كافى است. احتمال هم كافى است.
نعوذ بالله، و المشتكى الى الله، و الى حضره رسول الله و حضره أميرالمؤمنين و آلهما الطاهرين، لاسيما الى خليفه عصرنا، و امام زماننا، و سلطاننا، و سيدنا، و معاذنا و ملاذنا، و عصمتنا، و نورنا، و حيوتنا، و غايه آمالنا، أرواحنا و أرواح العالمين فداهم صلوات الله عليهم أجمعين.

پى‏نوشتها:‌


30)مصباح الشريعه+، باب 95.
31)الكافى 2/352.
32)شرح اشارات ابن‏سينا، مقامات العارفين، هشت ورق مانده به آخرت كتاب، صفحه سمت راست، از طبع سنگى كه شماره بندى ندارد؛ در ضمن شرح قول مصنف:
اشاره: العرفان مبتدى‏ء من تفريق و نفض و ترك و رفض، ممعن فى جمع هو جمع صفات الحق للذات المريده بالصدق، منته الى الواحد ثم وقوف.
33)مصباح الشريعه، باب 98، ص 65؛ و در ضبط عالم فاضل: مصطفوىو ودع جميع المألوفات است، وليكن ما طبق ما طبق نسخه مرحوم ملكى: ودع نقل و ترجمه نموديم.
34)علل الشرائع صدوق، 1/74، باب 51.
35)در كتاب نفائس الفنون، ج 2 ص 56 تا 58 آورده است:
فصل ششم: در ظهور حجب انسانى به واسطه تعلق او به بدن:
قال النبى (صلى‏الله عليه و آله و سلم): ان لله تعالى سبعين ألف حجاب من نور و ظلمه.
بدان كه چون روح انسانى را از قرب حضرت عزت به عالم قالب و ظلمت تعلق مى‏دادند، بر هفتاد هزار عالم بگذرانيدند و از هر عالمى آنچه زبده و خلاصه او بود با او همراه كردند؛ تا چون به قالب پيوسته شد هفتاد هزار حجاب نورانى و ظلمانى حاصل كرده بود؛ حجاب‏هاى نورانى از عالم روحانى و حجاب‏هاى ظلمانى از عالم جسمانى.
چه التفات او به هر چيزى در هر عالم اگرچه ثانى الحال آلت كمال مى‏شد، اما به نسبت با حال هر يك روح او را حجابى گشت؛ به واسطه آن حجب از مطالعه ملكوت و مشاهده جمال لاهوت و ذوق مخاطبه حضرت و شرف قرب و كرامت محروم ماند و از أعلى عليين قربت به أسفل السافلين طبيعت افتاد.
با آنكه چندين هزار سال در خلوت خاص بى‏واسطه شرف قرب يافته بود، درين روزى چند مختصر به واسطه حجب آن حالت را به كلى فراموش كرد، چنان كه هر چند انديشه كند از آن هيچ ياد نبايد؛ و اگر نه به آفت حجب مبتلا شدى، چنين فراموشكار نبودى و آن اقبال انس را بدين زودى به ادبار و وحشت بدل نكردى و او را بنابر انسى سابق كه با حضرت عزت - جلت عظمته - يافته بود نام انسان نهادند.
و از اين است كه چون ايزد - عز شأنه - از زمان سابق بر وجود آدمى خبر مى‏دهد، او را به نام انسان خواند؛ كقوله تعالى:
هل أتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئاً مذكوراً
و چون بدين عالم پيوست و آن انس و قرب فراموش كرد، نام ديگر مناسب آن بر او نهاد و فرمود:يا أيها الناس.
و به رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) از اينجا فرمود:و ذكرهم بأيام الله. يعنى جمعى را كه همه روز به دنيا مشغول‏اند روزهايى كه در جوار حضرت و مقام قرب عزت بودند ياد دهد؛ شايد كه نوازع شوق آن جناب در دل ايشان پديد آيد و ديگر بار قصد آشيان اصلى و وطن حقيقى كنند.لعلهم يتذكرون. لعلهم يرجعون
چه اگر محبت آن وطن در دل بجنبد عين ايمان است كه:
حب الوطن من الايمان.
و اگر به وطن اصلى باز رسند مقام احسان است:
للذين أحسنوا الحسنى و زياده
و اگر از وطن اصلى درگذرند مرتبه عرفان است:
و السابقون السابقون * اولئك المقربون
و اگر در پيشگاه بارگاه وصول قدم زنند درجه عيان است:
فى مقعد صدق عند مليك مقتدر
و بعد از آن نه حد وصف و نه عالم بيان است.
طوبى لمن عرف مأواه و لم يحجبه شى‏ء عما وراه.
و اگر محبت آن وطن اصلى در دل آن بجنبد و قصد آن مراجعت نكند و دل بر تنعم اين جهان بندد و به زخارف و اباطيل دنيا فريفته شود، در خسران ابدى و زندان سرمدى بماند:
فى سموم و حميم * وظل من يحموم * لا بارد ولا كريم
و غرض از وضع حجب، ابقاى تناسل بنى آدم و انتظام عالم بود؛ چه اگر حجب دامنگير نشدى قيام به امور دنيوى و التفات به عالم سفلى هرگز صورت نبستى؛ چنانكه مشاهد است كه چون بعضى سالكان را در اثناى سلوك حجاب از پيش بر دارند و بدان قرب و كرامت اصلى اطلاع دهند، از كثرت فرح و شدت شوق در كمال، عالم قالب بپردازد؛ يا از فرط غيرت در عالم حيرت افتاده از دنيا و مافيها اعراض نمايد، و از قيد عبادت و كلفت خلوت خلاص يابد.
36)اين دعا از ادعيه شهر رجب است كه از ناحيه مقدسه خارج شده است. و شيخ طوسى در مصباح المتهجد طبع سنگى، ص 559 و شيخ كفعمى در مصباح خود از طبع سنگى، ص 529 و در كتاب دعاى البلد الأمين طبع سنگى، ص 179 و سيد ابن طاووس در اقبالطبع سنگى، ص 646 و علامه مجلسى در بحار الأنوار ج 20، طبع كمپانى، ص 343 آن را روايت نموده‏اند.
عالم معاصر آيه‏الله محدث و رجالى آقاى حاج شيخ محمدتقى شوشترى (رحمه الله) در كتاب الأخبار الدخيله ص 263 تا 265 را رد كرده‏اند و از جمله مفتريات به شمار آورده‏اند.
و ما در زمان حياتشان ادله و شواهدى را كه آن اشكالات، واهى مى‏باشد و در يكى از جنگ‏هاى خود در شانزده صفحه وزيرى ضبط و ثبت نموديم؛ تا از ضياغ مصون بماند و در موقع مناسب نشر گردد.
اينك بهترين موقع آن است كه در شرح كلام آيه الله ملكى تبريزى أعلى الله مقامه در اينجا نگارش بيابد؛ ولى چون ايراد آن در متن كتاب الله‏شناسى مناسب نبود و در تعليقه حجم قطورى را اشغال مى‏نمود؛ لهذا آن را به صورت جزوه‏اى مستقل در پايان كتاب الله‏شناسى ج 2 ملحق مى‏كنيم.و الله المستعان (مرحوم علامه طهرانى)
37) -اصل اين حديث در كتاب نفيسارشاد القلوب فى المواعظ و الحكم تأليف ابومحمد حسن بن ابى‏الحسن محمد ديلمى است كه از اعاظم علماء زهاد و مشايخ در قرن هفتم بوده است. (و در طبع مكتبه بوذر جمهرى مصطفوى سنه 1375 هجريه قمريه) در پايان كتاب كه به حديث معراجيه يا أحمد ختم مى‏شود، از ص 278 تا 286 و در طبع مؤسسه اعلمى - بيروت، در پايان ج اول، از ص 199 تا 206 آورده شده است. و محقق ملا محمد محسن فيض كاشانى در وافى در ابواب المواعظ، باب مواعظ الله سبحانه، ج 3، از قطع رحلى، طبع سنگى، از ص 38 تا 42، با نام ابومحمد الحسين بن ابى‏الحسن بن محمد ديلمى در كتاب ارشاد القلوب الى الصوابمرسلاً از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام)، و از غير ديلمى مسنداً از او از پدرش از جدش أميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كرده است كه او گفت:
رسول اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم) در شب معراج از پروردگارش سبحانه پرسيد و گفت:يا رب! أى الأعمال أفضل؟ تا پايان حديث كه بسيار جالب و شيوا و مفصل مى‏باشد.
و علامه مجلسى در بحار الأنوار مجلد روضه (ج 17 از طبع كمپانى از ص 6 تا 9) آن را حكاية از ارشاد القلوب ديلمى از اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كرده است. و آنگاه مجلسى بعد از ختم حديث فرموده است: من براى اين حديث دو طريق مسند پيدا كرده‏ام و آن دو طريق را به طور تفصيل بيان مى‏كند.
38)تهذيب الأحكام، ج 6، ص 122.
39)همان مصدر، ج 2، ص 110 و من لا يحضره الفقيه نشر مكتبه الصدوق، ج 1، ص 334.
40)صحيفه علويه طبع سنگى قديمى، به خط فخر الأشراف، ص 16 و اين از ادعيه آن حضرت است كه در نعت و تعظيم خداوند عرضه داشته است و ابتداى آن اين است:
الحمد لله أول محمود و آخر معبود و أقرب موجود، البدى‏ء بلامعلوم لأزليته و لا آخر لأوليته و الكائن قبل الكون بلا كيان و الموجود فى كل مكان بلا عيان و القريب من كل نجوى بغير تدان. علنت عنده الغيوب و ضلت فى عظمته القلوب؛ فلا الأبصار تدرك عظمته و لا القلوب على احتجابه تنكر معرفته.
تمثل فى القلوب بغير مثال تحده الأوهام أو تدركه الأحلام. ثم جعل من نفسه دليلاً على تكبره على الضد و الند و الشكل و المثل، فالوحدانيته آيه الربوبيه و الموت الأتى على خلقه مخبر عن خلقه و قدرته.
تا آخر دعا كه در نهايت شيوايى و استحكام، دلالت بر وجود بالصرافه حضرت حق جل و عز مى‏نمايد؛ بالأخص همين فقراتى را كه عارف ربانى و عالم صمدانى ما بدان استشهاد جسته‏اند و ايضاً قوله:
و الكائن قبل الكون بلا كيان، و الموجود فى كل مكان بلا عيان، و القريب من كل نجوى بغير تدان.
41)چون سخن به مكاشفه حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) رسيد، سزاوار است انحاء و انواع مكاشفات را در اينجا از علامه شمس الدين محمد بن محمود آملى در كتاب نفائس الفنونج 2، ص 62 تا 65، حكايت نماييم. وى مى‏گويد:
فصل نهم: در مكاشفات و انواع آن:
بدان كه حقيقت كشف، از حجاب بيرون آمدن چيزى است بر وجهى كه پيش از آن بر وجه مذكور مدرك نبوده باشد و هر چند در عالم انسان هفتاد هزار ديده كه ادراك آن هفتاد هزار عالم از جسمانيات و روحانيات تواند كرد مودع است، اما اهل حقيقت مكاشفات را بر آن معانى اطلاق كنند كه مدركات باطنه ادراك آن كرده باشد.
و شك نيست در آنكه چون سالك صادق به جذبه ارادات از قعر طبيعت روى به فضاى شريعت نهد و به قدم صدق جاده طريقت بر قانون مجاهده و رياضت بشمرد، از هر حجاب از حجب هفتاد هزارگانه كه گذر كند او را ديده مناسب آن گشاده شود، و احوال آن مقام مكاشف نظر او گردد، و به قدر رفع حجاب و صفاى عقل، معانى معقول روى نمايد و به اسرار معقولات واقف شود، و آن را كشف نظرى خوانند و بر او زياده اعتمادى نباشد؛ چه هرچه در نظر آيد تا در قدم نيايد اعتماد را نشايد.
و اكثر فلاسفه كه همت بر تجريد عقل و ادراك معقولات گماشتند و عمر در آن صرف كرده‏اند، در اين مقام بماندند و آن را وصول به مقصد حقيقى شمردند و به حقيقت چون مقصود اصلى نشناختند، از شواهد دگر مدركات محروم افتادند و انكار آن كرده در مرتبه ضلالت گم گشتند؛فضلوا من قبل و أضلوا كثيراً.
و چون از كشف معقولات عبور افتاد، مكاشفات قلبى پديد آمد كه آن را كشف شهودى خوانند؛ و از اينجا انوار مختلف كشف شود، و بعد از آن مكاشفات سرى كه آن را كشف الهامى خوانند و در اين مقام اسرار آفرينش و حكمت وجود هر چيز ظاهر و مكشوف گردد و بعد از آن مكاشفات روحى كه آن را كشف روحى خوانند، روى نمايد و در مبادى اين مقام درجات جنان و شواهد رضوان و مشاهده ملكه و مكالمه با ايشان كشف شود.
و چون روح به كلى صاف گردد و از كدورات جسمانى صقالت يابد، عوالم نامتناهى مكشوف شود و دايره ازل و ابد نصب ديده گردد و حجاب زمان و مكان برخيزد؛ چنان‏كه از ابتداى آفرينش موجودات و مراتب آن كشف نظر او شود و هر آنچه در زمان مستقبل خواهد بود معاينه بيند و رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) از اينجا فرمود كه:
لا ترفعوا رؤسكم فانى أراكم من أمامى و من خلفى.
و بيشتر خارق عادات كه آن را كرامات گويند از اشراف بر خواطر و اطلاع بر مغيبات و عبور بر آتش و آب و هوا و طى زمين و غير آن در اين مقام پديد آيد و اين معنى را به نزد ارباب حقيقت زياده اعتبارى نبود، چو اهل ضلال را نيز اين معنى صورت بندد؛ چنان‏كه رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) از ابن‏صياد پرسيد:
ماترى؟! قال: أرى عرشاً على الماء! فقال (صلى‏الله عليه و آله و سلم): ذاك عرش ابليس.
و آنچه در نقل آمده كه دجال مرده را زنده خواهد گرداند هم ازين قبيل است و حقيقت كرامات جز اهل دين را نتواند بود و آن بعد از كشف روحى در مكاشفات خفى پديد آيد؛ زيرا كه روح، كافر و مسلمان را هست. اما خفى، روح خاصى است كه آن را نور حضرتى خوانند و جز به خاصان حضرت ندهند؛ چنان‏كه فرمود:
كتب فى قلوبهم الايمان و أيدهم بروح منه.
و در مطلق روح فرمود:
يلقى الروح من أمره على من يشاء من عباده.
و در حق رسول (صلى‏الله عليه و آله و سلم) فرمود:
و كذلك أوحينا اليك روحاً من أمرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان ولكن جعلناه نوراً نهدى به من نشاء من عبادنا؛
يعنى نور خاص حضرتى به بعضى از بندگان خود دهم تا به واسطه آن به عالم صفات ما راه يابند.
و چنان‏كه دل واسطه عالم ملك و ملكوت آمد كه يك روى در عالم ملكوت و ديگرى در عالم ملك، تا بدان روى كه در عالم ملكوت دارد قابل فيضان نور عقل و روح گردد و بدين‏روى كه در عالم ملك دارد آثار انوار روحانيات و معقولات به نفس و تن مى‏رساند و سر واسطه عالم روح و دل آمد، تا بدان روى كه در روح دارد استفادت فيض او كند، و بدان روى كه در دل دارد حقايق آن فيض بدو مى‏رساند؛ همچنين خفى واسطه عالم صفات خداوندى و روحانيت آمد، تا قابل مكاشفات صفات حضرتى گردد عكس آن به عالم روحانيت رساند و اين مجموع را كشف صفاتى خوانند.
و حضرت عزت در اين حال اگر به صفت عالمى مكاشف شود علم لدنى پديد آيد و اگر به صفات جلال مكاشف گردد فناء حقيقى و على هذا به نسبت با ساير صفات. اما كشف ذاتى مرتبه بس بلند و سامى است كه در عبارت نگنجد و اشارت در آن صورت نبندد.و جعلنا الله من الفائزين به.
42)فلاح السائل، ص 211، تحقيق: مجيدى.
43)در حديث قدسى از جانب پروردگار علام خلاق وارد است:
عبدى أطعنى أجعلك مثلى! أنا حى لا أموت، أجعلك حياً لا تموت! أنا غنى لا أفتقر، أجعلك غنياً لا تفتقر! أنا مهما أشاء يكون، أجعلك مهما تشاء يكون!
و كعب الاحبار اين حديث را با الفاظ آتيه روايت كرده است:
يابن آدم! أنا غنى لا أفتقر، أطعنى فيما أمرتك أجعلك غنياً لا تفتقر! يابن آدم، أنا حى لا أموت، أطعنى فيما أمرتك أجعلك حياً لا تموت! أنا أقول للشى‏ء كن فيكون؛ أطعنى فيما أمرتك تقول للشى‏ء كن فيكون!
(كلمه الله ص 140 و در ص 536 مصادر آن‏را عده الداعى احمد بن فهد حلى از كعب الاحبار و مشارق أنوار اليقين حافظ رجب برسى و ارشاد القلوبحسن بن محمد ديلمى ذكر كرده است.)
و در ص 143 گويد: در حديث قدسى وارد است:
ان لله عباداً أطاعوه فيما أراد فأطاعهم فيما أرادوا، يقولون للشى‏ء كن فيكون.
(و در ص 537 مصدر آن را مشارق أنوار اليقين حافظ رجب برسى ذكر كرده است.)
44)مصباح الفلاح و مفتاح النجاح آخوند ملا محمد جواد صافى گلپايگانى، طبع سنگى، ص 74.