خاطرات و حكايتها - جلد نهم

گرد آورى و تدوين : مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت

- ۱ -


پيشگفتار
يكى از اشاره هاى لطيف و دقيق در عين حال سازنده قرآن كريم ، تقبيح و ملامت گذر اغلب انسانها از كنار وقايع و رخدادها كوچك وبزرگ اطرافشان است ، بى آنكه با توجه و دقت در آنها، نسبت به درس آموزى و عبرت گيرى و ارتقاء بينش و رشد خود بهره گيرى نمايند؛ چنانچه با حوادث دور و نزديك تاريخ نيز به همين گونه رفتار مى نمايند.
و كاين من آيه فى السموات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون (1)
و چه بسيار نشانه در آسمانها و زمين كه بر آنها مى گذرند ( اما در آنها درنگ و تدبر نمى كنند) و از آنها رويگردانند.
آنهايى كه قرآن كريم در عين آنكه چشم دارند كورشان مى داند و در عين حالى كه گوش دارند كرشان مى شناسند، و با اينكه قلب و مغز دارند غافل و بى فكرشان مى نامد، يك وجه آن همين بى توجهى و دقت نكردن در حوادث گوناگونى است كه با انسانها حرف مى زنند و واقعيتها و حقايقى را به سمع و نظر و فكر او مى رسانند.
انسان وقتى در بيانات و سيره حضرت امام (ره )، آن يگانه دوران و كلمه طيبه الهى ، دقيق مى شود به خوبى ملاحظه مى كند كه امام چه در وقايع تاريخى و چه در حوادثى كه مطالعه كرده يا از دوره نوجوانى شاهد آن بوده و در اطرافش گذشته يا اخبار آن را شنيده است ، غور و تدبر عميق نموده و براى حركت فردى و اجتماعى و هدايتى خود، درسهاى لازم و تجربه ها را برگرفته است . خيلى از خاطراتى كه حضرت امام از آنها براى تبيين نظرات و حركت خود بهره گرفته و نقل كرده اند، نمايش دهنده توجه ايشان به حوادث اطراف خود و احوال اشخاص و ملتها و دولتهاست .
رهبر معظم انقلاب اسلامى ، حضرت آيت الله العظمى خامنه اى ، مدظله العالى ، نيز همين گونه تدبر و دقت و توجه را از خود نشان داده اند، نقلهاى تاريخى و برداشتهاى ايشان از وقايع صدر اسلام - چنانچه در قضيه طرح عبرتهاى عاشورا مشاهده شد - بسيار عالمانه و موشكافانه و دقيق است . نكاتى كه در ضمن بيان خاطرات خود از ملاقاتها، ديدارها، مسافرتها و حضور در صحنه هاى مختلف از دوران مبارزه قبل از انقلاب تا مسؤ وليتهاى بعد از انقلاب ، ذكر مى نمايند، مشحون از همين دقت و بصيرت است .
بيان اين نكات و نتايج ، براى خواص نكات و بهره منديهاى فراوان در خود دارد، چه رسد به توده هاى مردم كه غالبا بواسطه اشتغالات روزمره و بعضا غفلتها، از توجه و تدبر در وقايع و حوادث كم بهره اند.
اگر اضافه شود به اين فرصتى ها و يا غفلتها، غرض ورزيهاى رسانه اى و شيطنتهاى استكبار خبرى ، كه حقايق را وارونه و در جهت منافع خود تفسير و تاءويل و تنظيم مى كنند خواهيم ديد كه نقل صحيح و متقن رهبرى معظم انقلاب اسلامى - چه از اصل رخدادها و چه ريشه و نتيجه و تبعات آن چه بركات و مايه هاى روشنايى فكر و بصيرت را در خود دارد.
بيش از هر قشرى ، نوجوانان و جوانان نيازمند اين نقلها هستند، چرا كه جوانى با شور و هيجان و احساس و قوت و تحرك همراه است كه از يك منظر، عوامل آسيب پذيرى بيشتر آنان در برابر شيطنتهاى خبرى و رسانه اى هستند؛ لذا مى بايستى بيش از ساير اقشار با نگرش و نگاه عميق و دقيق سكاندار امين و مهذب و مسؤ ول ، يعنى رهبرى معظم انقلاب اسلامى ، آشنا و آن خصوصيات را در جهت مثبت و آينده سازى اميدوارانه سوق دهند.
استقبال اين قشر از مجموعه خاطرات و حكايتها از زبان مقام معظم رهبرى تنظيم و تدوين و انتشار مى يابد، گوياى همين راز است . اميدواريم ، موفق به ارائه بهتر اين مجموعه گرديم و همگان بويژه خانواده ها، معلمان ، روحانيان و كسانى كه با تعليم و تربيت سر و كار دارند، در توجه قشر نوجوان و جوان به اين نقلهاى صادقانه و عالمانه و بهره گيرى از آنها، ما را يارى نمايند. انشاء الله .

استانى با خاطره هاى شيرين و زيبا
اين استان براى شخص من ، استان خاطره هاست . به گذشته ذهن خود كه مراجعه مى كنم ، يادگارهاى ذهنى فراوان از اين استان به صورت پى در پى در طول ساليان ، موجود است . اگر چه اين خاطره ها برخى ناهنجاريها و تلخيها را دارد، اما شيرينى آنها بيشتر است . در دوران رژيم طاغوت ، تبعيد تلخ بود، اما آشنايى با مردم عزيز اين استان بسيار شيرين بود. در سالهاى قبل از انقلاب يعنى سال 56 و 57 كه به توفيق جبرى در اين استان اقامت داشتم ، گنجينه اى از زيباييها و خاطره هاى شيرين در ذهن من انباشته شد. سالها قبل از آن هم مردم عزيز و مؤ من همين شهر زاهدان از زبان من حقايقى را درباره نهضت تازه آغاز شده اسلامى مى شنيدند. در سال 1342 در همين شهر زاهدان دلهاى گرم و با محبت مردم اين جرات و اميد را به من بخشيد كه بتوانم درباره حساس ترين مسائل آن روز با آنها حرف بزنم . البته عكس العمل رژيم جبار طاغوت سخت بود. ماءموران در همين فرودگاهى كه امروز كه امروز وارد زاهدان شدم ، مرا به هواپيما سوار و به قزل قلعه تهران منتقل كردند. ممكن است اين خاطره به نظر تلخ بيايد اما به شما صادقانه عرض مى كنم . اين يكى از شيرين ترين خاطرات من در دوران مبارزات طولانى با طاغوت است زيرا من آن روز زاهدان و مردم آن را كشف كردم و از مرد و زن و سيستانى و بلوچ ، يزدى و بيرجند و كرمانى و ساير اقوامى كه در اين استان هستند محبتها ديدم و آنها را شناختم . در سال 1356 كه بار ديگر در حال تبعيد به زاهدان و از آنجا به ايرانشهر آمدم ، اين آشنايى به من كمك كرد تا بتوانم به اعماق دل پر محبت و گرم اين استان راه پيدا كنم .
محروميتهايى كه در اين استان ديدم ، يك انگيزه قوى و آرزوى بزرگ در من به وجود آورد، و آن اينكه بايد به اين استان با اين همه استعداد و به اين مردم با اين همه صفا كمك كرد تا بتوانند زندگى سعادتمند و لايق شاءن خود را در پيش بگيرند. لذا بعد از پيروزى انقلاب ، اولين حكم ماءموريتى كه امام صادر كردند، حكمى به اين بنده حقير براى سفر به استان سيستان و بلوچستان بود. من آمدم مناطق گوناگون اين استان را نزديك ديدم و انقلاب وظيفه خود را در قبال اين استان حس كرد. از جنوبى ترين نقاط استان ، از منطقه چابهار و نيكشهر و نبت و فنوج و اسپكه و غيره تا مناطق شرقى اين استان ، منطقه سروان و جالق و سرباز و از مناطق شمالى اين استان ، منطقه زابل و درياچه هامون تا غرب اين استان منطقه بزمان و دلگان و چاه هاشم و جازموريان و غيره خبرها گرفتم ، با مردم اين مناطق نشستم ، داخل كپرها رفتم و با دردها و رنجهاى اينها كه در دوران رژيم طاغوت بر روى هم انباشته و متراكم شده بود، آشنا شدم . (2)

اولين بار كه به اين شهر آمدم ، 24 سال داشتم
اولين بارى كه من با نسل جوان اين شهر روبرو شدم ، تقريبا در سن و سال شما بودم ، بيست و چهار سال داشتم . اين موضوع به حدود چهل سال قبل بر مى گردد. آن روز نوعى احساس مسئوليت من را به زاهدان و به مركز اين استان كشاند. آن زمان اين مركز از مراكز فكر و انديشه و حركت عمومى كشور، به مراتب دورتر از امروز بود، امروز اينجا مركز است . در آن زمان زاهدان واقعا منطقه اى دور افتاده بود. من وقتى كه به اين استان تبعيد شدم ، همان سابقه ذهنى به من كمك كرد تا با جوانان اين استان تاز بلوچ و سيستانى و فارس ارتباط برقرار كرده بودم ، به ياد آوردم .بهترين آنها شهيد شدند. شهيد كريم پور جوانى از شهر زاهدان بود و شور و شوق همين جوانهايى را داشت كه امروز در اينجا سخن مى گفتند. شهيد آتش دست هم جوانى از ايرانشهر بود. برادران ديگرى هم بودند كه نامشان را نمى آورم . بعضى . بعضى بحمدالله زنده هستند. در ميان آنها هم بلوچ بود و هم فارس .(3)

تذكر عمده امام به بنده
بنده در زمان رياست جمهورى عازم اجلاس غير متعهدها بودم . نطق اين كنفرانس را نوشته بودم و معمول بنده اين بود كه نطقها را به امام عرضه مى كردم و ايشان مى ديدند و اگر نظرى داشتند، مى گفتند. ايشان اين نطق را خوانده بودند و تذكرات مختصرى داده بودند. تذكر عمده ى ايشان اين بود كه شما در اين نطق راجع به عدم تفتيك دين از سياست چيزى نياورده ايد. من تعجب كردم ، چون مناسبتى نداشت . حدود صد كشور عضو اين تشكيلات هستند كه بخش كمترى را كشورهاى اسلامى تشكيل مى دهند ؛ بنابراين مساءله ى جدايى دين و سياست به نظر انسان خيلى مناسب نمى آمد، اما چون امام گفته بودند، رفتم در طليعه ى اين نطق ، دو سه صفحه ى متقن و قوى راجع به عدم تفتيك دين از سياست نوشتم . بعد رفتم اين نطق را در آن جا ايراد كردم . برداشت خود من اين بود كه مؤ ثرترين ، مهمترين ، مهمترين ، جذابترين و تازه ترين بخش اين نطق ، همين بخش اول است كه مربوط به عدم تفتيك دين از سياست است . امام اصرار داشتند اين مطلب در ابعاد جهانى - نه فقط در دنياى اسلام - مطرح بشود و مطرح شد و دشمن همين نقطه را هم هدف گرفت . البته مطالبى را كه شما در اين زمينه در داخل كشور ملاحظه مى كنيد؛ خرده ريزها و ترشحات تبليغات جهانى است ؛ خودش فى نفسه چيزى نيست و ارزشى هم ندارد.
در دنيا روى مساءله ى عدم تفتيك دين از سياست در نظام اسلامى ، جنجالها و غوغاها كردند، و به خيال خودشان تئورى پردازى كردند. نقطه ى اصلى اين جاست كه اسلام وارد زندگى و نظام اجتماعى بشود و مهمترين حرف خود را - كه عبارت است از اداره ى مردم و سياست اداره ى يك جامعه - به ميان بياورد؛ از اين مى ترسند و مى خواهند با آن مقابله كنند. همه ى تبليغات و ساز و برگ و تجهيزات دشمن عليه همين نقطه و نقاط اساسى ديگرى است كه در اسلام وجود دارد. اين جنجالها و دعواهاى سياسى ، بخشهاى كوچك و سطحى قضيه است ؛ بخشهاى عميق تر، مبارزاتى است كه اينها دارند با فكر اسلامى ، ايده ى اسلامى ، نظرات اسلامى ، آزادى ، مردم سالارى و تعبد در منطق اسلام مى كنند؛ اين وظيفه سنگينى را بر دوش ما مى گذارد. (4)

آقاى ماندلا با دقت حرف من را گوش كرد.
اگر همه ى دنيا در قضيه ى فلسطين اتفاق نظر پيدا كنند، بعد ما ببينيم چيزى كه مورد اتفاق اينهاست با مبانى ما تطبيق نمى كند. ما آن را صريح رد مى كينم . يك روز همه ى دنيا با آفريقاى جنوبى ارتباط داشتند؛ ولى ما گفتيم با نظام تبعيض نژادى خيلى واضح آفريقاى جنوبى مخالفيم ؛ بنابراين رابطه ى خود را قطع كرديم . همكاريهاى زيادى هم زمان رژيم طاغوت بود، اما همه را قطع كرديم . بعد دنيا به حرف ما برگشت ؛ يعنى بتدريج همين موضع ما در دنيا - در خود آفريقا و در جاهاى ديگر اثر گذاشت . بنده همان وقتها دو سفر به مناطق جنوب آفريقا - نه كشور آفريقاى جنوبى - رفتم و تاثير مواضع ايران را در روحيه تك تك آنها كاملا مشاهده مى كرديم ؛ هم در كشورها، هم در كنفرانس غير متعهدها كه در آن شركت كرديم . بعد هم همين مواضع ما احتملا يكى از مهمترين عناصرى بود كه به سياهان آفريقاى جنوبى روحيه داد و آقاى ماندلا بعد از بيست و چند سال زندانى بودن ، توانست بيرون بيايد قبل از رياست جمهورى اش ، وقتى به ايران آمد من به او گفتم الگوى امام ما در پيشبرد انقلاب اسلامى ، با همه ى الگوى دنيا فرق داشت ؛ نه كودتاى نظامى بود تنه كار حزبى بود و نه فعاليت پارلمانى بود. اينها مى خواستند در آفريقاى جنوبى فعاليت پارلمانى كنند و در مجلس اين كشور نماينده داشته باشند، شيوه يى كه امام انتخاب كرد اين بود كه ملت را به خيابانها بياورد. طبيعتا آن نظام از خود سؤ ال مى كند كه بالاخره در كشور بر چه كسانى مى خواهد حكومت كند. بر همان اقليت چند صد هزار نفرى سفيد پوست ، يا بر ميليونها آدمى كه در اين كشور زندگى مى كنند؟ وقتى آن نظام ديد ملت در خيابانها حضور دارند و نشان مى دهند كه متعرضند و حكومت را قبول ندارند؛ اصلا سلاح هم در دست نمى گيرند؛ فقط حرف مى زنند؛ او هم از همه ى سلاحها استفاده مى كند و اينها نمى ترسند و از ميدان فرار نمى كنند، شكست خورد. آقاى ماندلا با دقت حرف من را گوش كرد. بعد از رفتن او، چند ماهى نگذشته بود كه خبر رسيد تظاهرات مردمى در خيابانهاى آفريقاى جنوبى شروع شده است . او از همين شيوه ى امام فورا رنگ گرفت و تاثير پذيرفت و اين كار را كرد. بنابراين موضع ما در قبال آفريقاى جنوبى تغيير پيدا نكرد. همچنين موضع ما در قبال كمپ ديويد تغيير پيدا نكرد. همه ى كشورهاى عربى و منطقه و همسايه و آن گروه مقاومت ، هر كدام به نحوى به كمپ ديويد گرايش پيدا كردند؛ ولى ما گفتيم نه ، كمپ ديويد را بد مى دانيم . البته با هر كشورى كه به اسرائيل بگويد سلام عليكم ، قطع رابطه نمى كنيم ؛ اما كمپ ديويد را رد مى كنيم . بالاخره اين موضع از ما شناخته شد؛ اين ، موضع مستقل است استقلال را بايد حفظ كنيم . اگر همه ى دنيا هم مخالفت كردند؛ بايد حفظ كرد، از اين ناحيه هيچ ضررى وارد نمى آيد؛ بلكه اين ، موقعيت كشور و ملت و دولت و دستگاه ديپلماسى را در چشم همه ى مخاطبانش بالا مى برد. نظر ما نسبت به آمريكا و ژاپن و اروپا و آسيا و چين و هند و غيره نظرات خود ماست . اين نظرها از چه برخاسته است ؟ نكته ى اساسى اين جاست ؛ اين نگاهها از تعريف منافع ملى برخاسته است ؛ منافع ملى ما اين را ايجاب مى كند؛ كما اين كه از اول انقلاب هم همين طور بوده ؛ يعنى در اولويت بنديها، مبناى استقلال همواره براساس منافع ملى بوده است . (5)
من مسلمانى امام خمينى را قبول دارم !
چيزى كه امروز غرب بعد از گذشت دو سه دهه ، مجددا روى آن تكيه دارد براى اين كه اهميت آن را از ذهنها دور كند، جدايى دين از سياست ، و مجرد كردن دين از حقايق و واقعيتهاى زندگى است ، كه متاسفانه من مى بينم رگه هاى غلط آن گاهى اوقات در زبان بعضى از عناصر خود ما بايد در خط مقدم جبهه باشند، ديده مى شود. سياست خارجى را با دين مخلوط نكنيد؛ اين از آن حرفهاى غلطى است كه كسى مطرح مى كند، درست هم محتوايش را نمى فهمد و نمى داند لازمه ى اين حرف چيست ترويج تشيع هم همين طور است . براى ترويج تشيع هيچ عاملى بالاتر از آن نيست كه شما نشان بدهيد تشيع پرچم عدل اسلامى و آزادى از قدرتهاى استكبارى را در دنيا برافراشته و حرف نويى براى ملتها آورده است .
يكى از اين سران فلسطينى كه دهها سال با تفكر ماركسيستى زندگى كرده بود، بعد از انقلاب اسلامى - حدود هفده ، هجده سال پيش - در يك سخنرانى در لبنان يا سوريه گفت من اعلام مى كنم كه مسلمانم . بعد يكى از آقايان علماى اهل تسنن كه آن جا بود، سخنرانى كرد و گفت خيلى خوشوقتيم و خوشحال شديم كه ديديم فلانى كه از معارف است و شما او را مى شناسيد - بعد از سالها كه دوره ى جوانى خود را در مرام ماركسيستى گذرانده ، حالا مسلمان شده است . او از وسط جمعيت صدا زد و گفت : نه ، اشتباه نكيند؛ من مسلمانى شما را ندارم و هنوز هم به آن اعتقادى ندارم ؛ من مسلمانى امام خمينى را قبول دارم . (6)

به من پيغام داد: ما عاشق امام و مريد انقلاب هستيم .
اوايل دهه ى 60، هنگامى كه بنده رئيس جمهور بودم ، به كشورهاى جنوب آفريقا مسافرت كردم . آن موقع بعضى از رهبران سياه پوست خيلى معروف كه در زندان رژيم نژاد پرست آفريقاى جنوبى بودند - و من نمى خواهم اسم آنها را بياورم - به وسيله ى كسانشان به من پيغام دادند كه ما عاشق امام و مريد انقلاب هستيم . آنها مسلمان نبودند، اما به خاطر پرچم عدالتخواهى يى كه اسلام و جمهورى اسلامى بلند كرده بود، اين گونه ابراز ارادت مى كردند. آن هنگام يك رژيم نژادپرست بسيار ظالم و سفاك ، سالهاى متمادى بر كشور آفريقاى جنوبى حكومت مى كرد، كه به همين دليل جمهورى اسلامى وقتى تشكيل شد، رابطه اش را با آن كشور قطع كرد. رژيم طاغوت روابط خيلى گرمى با آن رژيم داشت . تحت سيطره ى چنين رژيمى ، مبارزان درجه ى يك - كه بعد هم يكى از برجستگان اينها از زندان آزاد شد و در آفريقاى جنوبى انقلاب شد و رژيم تغيير كرد و همان شخص ‍ چند سال به رياست جمهورى آفريقاى جنوبى رسيد - از داخل زندان به امام و جمهورى اسلامى اظهار عشق و ارادت مى كردند؛ به بنده هم مكرر همين پيغام را مى داد. اين ، پرچم عدالتخواهى بود. پسوند اسلامى كه نشان مى داد پايه ى اين عدالتخواهى روى مبانى فكرى اسلامى استوار شده است ، احساس عزت را در مسلمانهاى دنيا بيدار كرد و همه ى مسلمانهاى دنيا احساس غرور و هويت كردند. صدها بار برجستگان مسلمان از سراسر دنيا به ماها - كه در مسئوليتهاى گوناگون جمهورى اسلامى بوديم - پيغام دادند كه ما به هويت عنوان مسلمان ، هويت خود را باخته بوديم و هضم شده بوديم ؛ اما شما به ما هويت داديد و ما را زنده كرديد. اين پرچمى بود كه جمهورى اسلامى بلند كرد. (7)
سرنوشت آزادى در غرب شد! سرنوشت برابرى در شرق ،مثل
در دويست سال اخير، دو انقلاب بزرگ ديگر كه قابل مقايسه ى با انقلاب اسلامى است ، در دنيا به وجود آمده : يكى انقلاب كبير فرانسه در سال 1789 ميلادى - يعنى دويست و خرده يى سال پيش است ؛ و ديگرى انقلاب اكتبر شوروى در سال 1917 ميلادى ، كه نزديك به نود سال پيش به وجود آمد. شعار عمده ى انقلاب فرانسه آزادى بود؛ اما شعار عمده انقلاب كمونيستى شوروى برابرى بود. آن آزادى در غرب به يك مفهوم كاملا انحرافى تبديل شد. آزادى يى كه معنايش آزادى انسانها در انتخاب راه زندگى بود، به آزاديهاى فردى و جنسى و آزادى فساد تبديل شد و زير نام دمكراسى ، با تبليغات گوناگون ، مردم به يك تور نامرئى ، به همه ى جهاتى كه قدرتمندان رژيمهاى گوناگون مى خواستند، كشانده شدند، كه تا امروز هم همان وضعيت باقى است .
اين سخن كه آزادى سياسى و غرب ، يك تزوير و يك نيرنگ است ، امروز ديگر حرف ما نيست ؛ اين حرف بسيارى از متفكران ، انديشمندان و دلسوزان از خود غرب است . آرايش ظاهرى ، آرايش دمكراسى است - البته با ظرفيت شركت از سى درصد و سى و پنج درصد از همه ى مردم است - اما باطن قضيه ، همان تور نامرئى تبليغات است . تبليغات هم دربست در اختيار قدرتمندان و صاحبان كمپانيها و زرمندان بزرگ است ؛ يعنى همان كسى كه در هر حكومت استبدادى ، همه كاره اند. اين تور نامرئى ، مردم را به هر طرف كه بخواهد مى كشاند و مانع مى شود از اين روشها، اهداف و مقاصدى كه بر ملتها تحميل شده ، تغيير پيدا كند. البته اينها آزادى فساد، آزادى جنسى ، آزادى لااباليگرى و رهايى از قيد اخلاق را ترويج مى كنند؛ چون باز به نفع همان قدرتمندان است .
سرنوشت برابرى در انقلاب دوم هم شبيه سرنوشت آزادى در انقلاب اول شد؛ يعنى به اسم برابرى ، كمونيستها در طول حدود هفتاد و چند سال ، نابرابرى بسيار شديد و سياه و غير قابل تحملى به به وجود آوردند. شعارهاى زيبايى دادند - چون هم آزادى و هم برابرى ، شعارهاى زيبا و جذابى است - اما در واقعيت ، عكس آن عمل شد. اگر ما در شعار عدالتخواهى فقط به لفاظى اكتفاء كنيم و در واقعيتها آن را تجسم نبخشيم ، كار ما هم شبيه كار آنها خواهد شد؛ اين چيزى است كه به هيچ وجه اسلام و مبانى اسلامى آن را نمى پذيرد. وظيفه اساسى همه ، در هر جا هستند. اين است كه كارى كنند تا زمينه شعارهاى اساسى - كه يكى از مهمترينهايش ‍ عدالتخواهى است - به وجود آيد. (8)

 

تا صبح آن شمع سوخت اما نسيمى بلند نشد تا آن را خاموش كند.
جوانها بايد احساس مسئوليت كنند. در بيانيه اى اخير رئيس جمهور آمريكا روى دو نقطه تكيه شده است : يكى دانشگاه ، ديگرى مطبوعات . امريكاييها گفتند ما از اين دو جا مى خواهيم كار خود را پيش ببريم . آنها به اين دو نقطه اميد بسته اند. الان به مطبوعات كارى ندارم - آن يك بحث جداگانه است - اما مساءله دانشگاهها و مدارس و دبيرستانها خيلى مهم است .
البته اميد آنها به نسل جوان و دانشجوها و دانشگاههاى ما، مثل اميد شان به 18 تير امسال ، نااميد خواهد شد و تو دهنشان خواهد خورد. امسال در 18 تير اميد داشتند كه يك آشوب بزرگ و يك حركت براندازى در ايران انجام بگيريد آنها خود را براى اين آماده كرده بودند و مقدماتى را هم فراهم كردند؛ اما سرشان به سنگ خورد. ملت ايران را كه نشناختند، جوانها و دانشجويان ما را هم نشناختند. قبل از هجدهم تير و بعد از آن ، در گوشه و كنار كارهايى پيش آمد كه على الظاهر به هم بى ارتباط بود؛ اما يك انسان دقيق وقتى مى خواهد ريشه ى چيزها را پيدا كند، هنگامى كه فهميد آنها به 18تير امسال چه اميدى بسته بودند، معناى اين كارهاى على الظاهر به هم بى ارتباط ولى مرتبط به يكديگر را درك مى كند. آنها خيال مى كردند امسال با مقدماتى كه فراهم كردند، 18 تير از مبداء دانشگاه تا اعماق ملت بتدريج شورش عظيمى را به وجود مى آورد كه گريبان نظام اسلامى را مى گيرد و همه ى اوضاع را درهم مى ريزد.
مى گويند منجمى پيش بينى كرده بود كه در فلان شب طوفانى مى آيد و هيچ ساختمان و عمارتى روى زمين باقى نمى ماند. منجم ديگرى كه مى دانست محاسبه ى منجم اول اشتباه است ، گفت شبى كه او گفته طوفان خواهد شد، يك شمع روشن كنيد و بالاى پشت بام بگذاريد؛ اگر تا صبح خاموش شد، هر چه خواستيد از من بگيريد. يك شمع روشن كردند و بالاى پشت بام گذاشتند؛ تا صبح آن شمع سوخت ، اما نسيمى كه آن را خاموش كند، بلند نشد.
آنها در اين قضيه چند نفر از عوامل حقير خود را بسيج و به جنگ روانى وادار كرده بودند و متاءسفانه كارهاى روزنامه نگارى را هم بوسيله بعضيها دنبال كرده بودند و قبل و بعد آن هم مقدماتى را فراهم كرده بودند؛ اما توى دهنشان خورد و فهميدند اشتباه مى كنند. در مورد دانشگاه هم همين طور است ، منتها شما بايد فعال باشيد. (9)
اصلاح طلبان از نگاه آمريكا!
از نظر آمريكا، اصلاح طلبان ، نقابدارانى هستند كه به خيابانهاى تهران بيايند و شيشه هاى مغازه مردم را بشكنند يا اتومبيل مردم را آتش بزنند. هر كس در هر گوشه يى از كشور عليه مصالح اين ملت ، انقلاب و امام حرفى بزند، از نظر آنها اصلاح طلب است من اصرار دارم كه جناحهاى سياسى حساب خود و شعارهاى خود را از حساب آمريكا جدا كنند و روشن كنند كه آنچه آمريكاييها مى گويند، چيست و آن چيزى كه آنها مى خواهند، چيست . اصلاحات بايد تعريف شود. اصلاح واقعى در اين كشور اين است فقر ريشه كن شود؛ تبعيض وجود نداشته باشد و فساد ادارى و اقتصادى نباشد. در اين چيزها مانع تراشى مى كنند؛ آنگاه براى ملت ايران دل مى سوزانند.

امروز مردمى حكومتى كه ما مى شناسيم ، حكومت جمهورى اسلامى است . پايه هاى اين حكومت ، فقط آراء مردم نيست ؛ آراء و عواطف و ايمان مردم پايه هاى نظام مقدس جمهورى اسلامى است . مقدس است به خاطر اين كه با ايمان مردم سر و كار دارد و با آن پيوند و گره خورده است . در عين حال مى گويند اين نظام ، غير مردمى است . همين ها هستند كه از نظامهاى كودتايى ، استبدادى و كشورهايى كه هرگز هيچ مجلس و آراء و انتخاباتى به خود نديده اند، حمايت مى كنند. همينها هستند كه از اسرائيل غاصب ، با اين همه جلادى ، حمايت مى كنند.
امروز آمريكا صلاحيت ندارد راجع به مردم سالارى حرف بزند. دولت امريكا صلاحيت ندارد راجع به اصلاح كشورها سخنى بر زبان جارى كند؛ خود آنها كانون فسادند. امروز بزرگترين مبارزه ى با آمريكا، كار كردن و تلاش ‍ كردن و مجاهدت براى اصلاح امور كشور است ؛ امريكاييها را نمى خواهند.(10)

 

شكنجه گاههاى رژيم پهلوى ، نمود ليبرال دموكراسى غرب بود!
علاوه ى بر آنچه امروز اردوگاه غرب و اردوگاهى كه راءس آن امريكاست و مردم از روش و سياست امريكا به باطن آنچه در آن اردوگاه هست - تعابير معرفتى و مكتب معرفتى - پى مى برند، آن روز دستگاه وسيع ديگرى به اسم ماركسيزم و كمونيزم و سوسياليزم وجود داشت كه داعيه ى آن خيلى بيشتر از ليبرالهاى غربى بود. هر چه هم از مبانى بايدهاى اسلامى و بايدهاى سياسى يا معرفتى اسلام مى گفتيم ، اينها مى گفتند بايد چيست ما بايد نداريم ؛ ماركسيزم علم است ؛ شما مى گوييد بايد بشود؟ ما مى گوييم چه بخواهيد، چه نخواهيد، مى شود. تعبير آنها از مسائل ماركسيستى ، اين بود، اين قدر آن را مسلم مس دانستند. در طول صد سال و يا بيشتر، نشسته بودند كلمه كلمه ى چيزهايى را كه بايد پشت سر هم بيايد تا نظامى سوسياليستى و بعد نظام كمونيستى در دنيا وجود بيايد، تدوين كرده بودند؛ مى گفتند برو برگرد ندارد دهمين است كه هست ؛ چه شما بخواهيد، چه نخواهيد، چه بگويد بايد چه بگويد نبايد روال ماركسيسم به خودى خود پيش مى آيد و همه ى دنيا را مى گيرد. امروز از آن قضاء لا يرد و لا يبدلى كه ماركسيستها تصوير مى كردند؛ در دنيا هيچ چيز باقى نيست . خودش كه رفت ، اسم و اعتبار و آبرويش هم رفت . امروز همان بايدها و همان قضاء لايرد و لايبدل را غربيها نسبت به مفاهيم خودشان تكرار مى كنند: چاره يى نيست ؛ جهانى شدن ، سرنوشت ناگزير بشرى است ؛ چه بخواهيد چه نخواهيد، خواهد شد. البته آنها واقعيتهاى زندگى خود را در وسط يك پرده آهنين حبس كرده بودند تا كسى آن را نبيند و از باطن كارشان سر در نياورد؛ لذا جوانهاى بسيارى به همين الفاظ فريب مى خوردند؛ اما اينها باطن كارشان هم آشكار است . در عين حال خجالت نمى كشند و گستاخانه ادعا مى كنند كه آنچه ما مى گوييم شدنى است و بروبرگرد هم ندارد يك عده بيچاره ساده لوح - كه به نظر من خوشبينانه ترين تعبير هم همين است كه آدم بگويد ساده لوح - اين الفاظ را مى گيرند، به خيال اينكه اينها اصلا قابل خدشه و مناقشه نيست . اين مفاهيم را در محيط فكرى و معرفتى جوان و غير جوان مى آورند و ترويج مى كنند؛ برايش سينه مى زنند و خودشان را مى كشند، براى اينكه اين مفاهيم را در ذهن افراد وارد كنند. انقلاب روزى متولد شد كه همه ى اين حرفها بود و انقلاب همه ى اين حرفها را باطل كرد.
دنياى جذابى كه غربيها تصوير مى كنند - كه در آن حقوق بشر و آزادى و راءى وجود دارد - ما در طول دوران پهلوى آن را در زندگى خود ديديم . معناى دموكراسى و حقوق بشر آن روز را فهميديم . خود آمريكاييها براى ايجاد وحشتگاههاى ساواك و شكنجه گاهها و ابزارهاى شكنجه و روشهاى شكار جوانهاى مردم و سركوب ملت ، با رژيم پهلوى همكارى كردند؛ اين آن ليبرال دمكراسى يى است كه امروز دارند به مردم دنيا و عده مى دهند و راديوهايشان دارد تبليغ مى كند كه بشتابيد به سوى اين ؛ اى ملتهاى جهان سوم از جمله اين را به ما مى گويند. ما اين را در زندگى خود آزمايش و تجربه كرده ايم ؛ براى ما نديده نيست . ما حكومت سياه ديكتاتورى پهلوى را كه از

پنجه هاشان خون مى ريخت و از سر و پايش فساد مى تراويد و در زير سايه ى امريكا و با كمك امريكا و با تكيه ى به آن كشور ، همه ى اين جنايتها را مى كرد، از نزديك لمس كرده ايم ؛ اين قضايا براى ما نديده نيست . حقوق بشر آمريكايى را اين جا ديده ايم - گوشه زندانها و در شكنجه گاهها - و با گوشت و پوستمان آن را لمس كرده ايم . مگر ملت ايران اين چيزها را فراموش مى كند؟
آنچه انقلاب به عنوان معرفت سياسى در دنيا مطرح كرد، در شرايطى بود كه همه ى اين حرفها در دنيا وجود داشت و پيام امام در دنيا زلزله ايجاد كرد. آنچه آنها را وادار كرده است عليه اين انقلاب موضع بگيرند، آن زلزله است . همه ى ملتها و روشنفكران ، در آن مفاهيم پوشالى تشكيك كردند. امروز هم همه ى حرفهايى كه به اصطلاح روشنفكران غربى وابسته ى به دستگاه وزارت خارجه و سيا و دستگاههاى گوناگون امريكا بر زبان جارى مى كنند يا در مطبوعاتى كه نام آزاد دارند و به هيچ وجه آزاد به آن معنا نيستند، مى نويسند و منتشر مى كنند، در نظر نسل جوان و روشنفكران و تيزبينان سراسر دنيا - چه در دنياى اسلام چه حتى بيرون دنياى اسلام - كاملا زير سئوال رفته و مورد ترديد قرار گرفته و بسيارى از آنها به طور قاطع رد شده است و البته سياستمدارها به رو نمى آورند و همين حرفها را از موضع سياسى و با روش قدرتمندانه تكرار مى كنند؛ اما اسلام و انقلاب اسلامى كار خود را كرد. انقلاب اسلامى در معرفت سياسى يى كه ارائه داد، با استبداد مخالفت كرد. استبداد به راءى ، با هر نامى و از سوى هر كس ، از نظر اسلام ممنوع است . انقلاب اسلامى با استكبار و دست اندازى و دخالت و تجاوز به ملتهاى مظلوم و جنگ طلبى هاى خشن و قهرآميز و قبضه كردن منافع ملتها زير نامهاى خوش ظاهر هم مخالفت كرد. اينها مفاهيمى است كه از دل اسلام جوشيد؛ به عنوان مكتب سياسى نظام اسلامى و جمهورى اسلامى در دنيا و عرضه شد و همه در مقابل آن سر تعظيم فرود آوردند.
علت رواج نام امام بزرگوار اينها بود. اين كه در اقصى نقاط دنيا به هر كشورى رفتيد و ديديد مردم در مقابل نام امام خمينى تعظيم مى كنند، علت ، وجود مفاهيمى بود كه ملتها آن را هم مى فهميدند و با همه ى وجود درك و لمس مى كردند، هم احساس مى كردند كه تنها درمان دردهاشان همين است كه از اين راه بروند. منتها شرايط براى بعضى ملتها فراهم بود و توانستند به اين نسخه عمل كنند؛ بعضى هم نتوانستند و سركوب شدند. خيلى از جاهاى دنيا، در بخشهايى به اين نسخه عمل كردند و اثر گرفتند. (11)

روحيه آمريكا، همان روحيه ى معروف كابوى است !
يكى از حرفهاى اصلى من مساءله ى كنونى امريكا بود كه البته خيلى هم جدى است ؛ بنده پيش از فروردين بود كه در اولين جلسه ى شوراى عالى امنيت ملى شركت كردم و اين حرف را به دوستانم گفتم : تهديد را كاملا جدى بگيريد، يعنى به هيچ وجه در محاسبات خودتان از جديت تهديد پايين نياييد منتها تهديد جدى معنايش تهديد حتمى نيست ؛ هيچ حتميتى وجود ندارد؛ ممكن است رفتار ما آن را تشديد و تسريع و طرف را تشويق كند؛ و نيز ممكن است به عكس ، آن را به تاءخير بياندازد و يا به كلى منتفى كند. اما در جدى بودنش ترديد نبايد كرد .الان هم همين اعتقاد را دارم ؛ تهديد امريكا جدى است . منتها چند نكته وجود دارد: يكى اين كه ، اين تهديد، به نوعى از اول انقلاب وجود داشته است . از اول انقلاب تا حالا امريكاييها با ما موضعشان ، موضع تعارض بوده است ؛ هرگز موضع كنار آمدن و دوستى نبوده است . حالا در هر برهه اى از زمان اسمى برايش ‍ مى گذاشتند مثلا يك وقت مى خواستند بيشتر برخوردهاى فيزيكى يا عملى كنند - معارضه ى عملى - آن محاصره اقتصادى نيمه كاره يى كه در سالهاى دهه ى شصت اتفاق افتاد، يا اوايل دهه ى شصت بعد از نيمه كاره يى كه در سالهاى دهه ى شصت اتفاق افتاد، يا اوايل دهه ى شصت بعد از قضيه ى سفارت آمريكا، و يا آنچه كه بعدا انجام دادند، يا حتى مثلا برخورد با هواپيماى مسافربرى ما در جنگ ، كمك با همه ى امكانات ممكن و ميسر به جنگ افروز - يعنى عراق - يا جلوگيرى از ارتباط كشورها با ما كه تا حالا هم ادامه دارد، يا مساءله ى كودتاى نظامى كه در سالهاى اول طراحى كردند كه بدون شك طراحى امريكاييها بود. يا حمله به طبس كه يك حركت عملى بود؛ اينها بود؛ اين چنين كارهايى مى كردند كه اينها تعرضهاى عملى بود.

بعد از آن دوره ى اول ، در سالهاى اخير - از سال 74، 75، البته من قبل از اينها از سال 70 اين سال را استشمام كردم كه در صحبتهايم هم منعكس ‍ شد، منتها آنچه حالا در تحليلها مى آيد و ذكر مى شود اين است كه از سالهاى 74، 75 به طور واضح رفتند سراغ منضم كردن معارضه ى نظرى به معارضه عملى . يعنى اينكه ، تفكرات اصولى جمهورى اسلامى را مورد تهاجم همه جانبه قرار بدهند، در واقع به سراغ پشتوانه اصلى نظام رفتند كه عبارت است از همين پشتوانه فكر و ايمان مردم ، و خواستند اين را از نظام بگيرند چون يك امر براى آمريكاييها مسلم است . ببينيد عزيزان من اين مسلم است كه اگر ملت با هما صورتى كه در جنگ تحميلى بود، به صورت يكپارچه در مقابل امريكا بايستد، هيچ چيز نمى تواند امريكا را از اين ماجرا پيروز بيرون بياورد. ببينيد امريكاييها به بحران علاقه دارند؛ به شرط اينكه بتوانند بحران را مديريت كنند و از فاتح بيرون بيايند. اگر بتوانند در يك گوشه دنيا يك بحرانى به وجود بياورند كه مديريتش دست خودشان باشد و فاتح بيايند بيرون ، حتما از چنين بحرانى نمى گذرند؛ روحيه امريكا؛ همان روحيه ى معروف كابوى است ؛ اين روحيه در سياستهاى امريكايى و در رجال تصميم گير امريكا هم كم و بيش محسوس است ؛ يعنى آنها اين روحيه را دوست دارند؛ اين براى مصالح داخلى شان هم خوب است . خود امريكاييها هم از اين كه بفهمند رؤ سايشان رفتند فلان كشور را خرد و خمير كردند و فلان ديكتاتور را - به قول آنها - سركوب كردند. احساس هيجان و عزت مى كنند و خوششان مى آيد. برايشان منافع فراوان و متعددى دارد. اينها از بحرانى كه بتوانند وارد آن بشوند و فاتحانه سالم خارج بشوند استقبال مى كنند و روگردان نيستند. اما اگر واردش شدند، آن جا پا در گل خواهند ماند، هزينه اش زياد خواهد بود، به اعتبارشان لطمه خواهد خورد و بالاتر از همه مردمشان را دچار مساءله و شك مى كند، آن وقت از آن اجتناب مى كنند. آن ها مى دانند كه اگر چنانچه يك ملتى يك پارچه بايستد، با اين ملت با هيچ وسيله ى نمى توانند كارى بكنند؛ استقامت يك ملت امريكا نبود. هر جايى كه يك ملت در مقابل باشد شما نمى بيند؟ آمريكا وارد شده و حركتى كرده باشد و به آن حركت افتخار كرده باشد. گاهى
كارهايى كرده اند مثلا در سومالى ؛ جنايتهايى كردند منتها لاپوشانى كردند؛ چون براى افكار عموميشان افتخارآميز و هيجان انگيز نبوده ، رويش را پوشاندند.
بنابراين مساءله اين است كه در اين قضيه امريكاييها انگيزه شان چيست و مى خواهند چه كار بكنند، و ما در مقابل چه كار مى خواهيم بكنيم و چه كار مى توانيم بكنيم . يك نقطه اى اصولى اين جا وجود دارد، ما سياست بازدارندگى را تاءييد مى كنيم درست هم هست ولى اگر بخواهيم در اين جا سياست بازدارندگى را عمل بكنيم ، حتما بايد از موضع اقتدار باشد ولا هيچ موضع تسليم و زبونى موجب بازدارندگى نخواهد شد؛ هيچ . يكى از چيزهايى كه موجب تشويق دشمن مى شود، بد فهميدن وضعيت است . دستگاه امريكا در اين رويكرد جديد - بعد از بيست شهريور - رويكرد نظامى بوده است ، كه در اين ترديدى نيست . رئيس جمهورشان گفته ، آن مشاور امنيتى اش ، وزير دفاع و وزير خارجه اش دد همه شان ، رجال گوناگونشان گفته اند: رويكرد، رويكرد نظامى است . حالا يك نماينده يى در مجلس شان گفته است كه بله - البته بعد از يك فصل دشنام - ايران حقوق بشر را رعايت نمى كند، چنين نمى كند اى كاش كه ما به ايران برويم و شما - اشاره مى كند به يكى از آن طاغوتيها - سفير ايران در آن جا باشى (يعنى نظام عوض بشود) بعد از كلى از اين حرفها، يك كلمه هم مى گويد كه من حاضرم با ايرانيها مذاكره كنم . يك آدم ساده لوحى هم اينجا را ملاك رويكرد آشتى جويانه آمريكا قرار بدهد؛ اين خيلى ساده لوحى است ، اين خيلى غفلت از واقعيتها است واقعيت اين نيست واقعيت همان است كه در كلام رئيس جمهورشان ، در كلام وزير خارجه ، در كلام مشاور امنيتى و و كلام ديگرانشان محسوس است . يعنى اين جور اشتباهات دست دشمن را باز مى گذارد حالا انگيزه هاى دشمن چيست ، انگيزه هاى گوناگونى را ذكر مى كنند؛ حتما شنيده ايد، اين روزها هر كسى يك چيزى در اين زمينه مى گويد؛ مثلا اين كه مى خواهند مشكلات داخلى شان را حل كنند، و تحليلهاى ديگر. ليكن به نظر مى رسد يكى از انگيزه هاى مهم ، ارزيابى آنها از اوضاع داخلى ماست . يعنى آنها خيال مى كنند اوضاع داخلى انقلاب اسلامى به نحوى است كه موانع اصلى مقاومت در هم شكسته ؛ وحدت ملى نيست ، گروهى از نخبگان شدت علاقه مند و طرفدار رابطه ى با امريكايند، مردم هم به تبع آنها علاقمندند. يك سرپلى در داخل براى خودشان فرض كرده اند، اين سرپل اينها را به اين حماسه سرايى و رجزخوانيها تشويق كرده است كه البته اين هم مثل ديگر تحليلهاشان غلط اندر غلط است ؛ يقينا يكى از انگيزه ها اين است . اساس قضيه هم اين است كه وجود نظام اسلامى براى آمريكا ناخوشايند است ؛ يعنى وجود نظامى كه سلطه را به صورت يك اصل نفى مى كند و نظام سلطه و سلطه گرى و سلطه پذيرى را مطرود مى شمارد، يك چنين نظامى كه به هيچ وجه هم تسليم خواسته هاى امريكا نمى شود، وجودش براى آمريكا مضر است . يعنى وجود يك اپوزوسيون جهانى اثرگذار را كه دارد روى ملتهاى مسلمان اثر مى گذارد براى خودشان مضر مى دانند. اپوزسيونى كه اين وحدت جهانى و اين دهكده ى جهانى تصوير شده اى را كه خدايش هم آمريكاست ، زير سئوال دارد مى برد، نمى خواهند. اساس قضيه اين است . مى خواهند اين ، از اصل نباشد. البته نبودن او يا به اين است كه نظام به كلى برچيده بشود فكر مى كنم اين كار ديگر خيلى سخت است ، يا اين كه اين نظام صورتى از اسلام را داشته باشد، در واقع اسلام استحاله شده ، اسلام مصالحه كرده ؛ اسلامى كه حاضر شده با آمريكا مصالحه كند و از بخشى از اصولش بگذرد، و ديگر اين لبه هاى تيز و اين تيزيها را نداشته باشد، راحت بشود با آن تعامل كرد كه بعد چه بشود؟ بعد رابطه برقرار بشود. چه جور رابطه اى ؟ آيا بر فرض مثل رابطه ى امريكا با شوروى سابق ؟ ابدا؛ رابطه با نگاه از بالا، مثل رابطه ى با پاكستان ، مثل رابطه ى با رژيم شاه ، مثل رابطه با عربستان و جاهاى ديگر؛ اين چنين رابطه يى . اين چيزى است كه آمريكاييها از اين كوتاه نمى آيند، اينها به رابطه ى متقابل حاضر نيستند. مى شنوم بعضيها مى گويند: آقا ما حالا قوى هستيم ، چه عيب دارد، رابطه ى متقابل و متعادلى با امريكا برقرار مى كنيم ؛ اين نشدنى است . اگر صد تا قسم حضرت عباس هم بخورند، آنها قادر نيستند اين كار را بكنند؛ يعنى اصلا امكان ندارد آن خوى ابرقدرتى ، اين را تحمل و قبول بكند هيچ چيز، متوازن نيست تا رابطه رابطه ى متوازنى باشد. در غير اين صورت - به قول امام - رابطه ى گرگ و ميش خواهد شد؛ رابطه ى بردر بزرگ تر نه با برادر كوچك تر، بلكه با يك بچه ى جزغاله . آن وقت عزت ملى ، آرمانهاى ملى انقلاب با عظمت ، چهره ى اساطيرى امام بزرگوار ما كه الهام بخش اين همه ملتهاى مسلمان بوده ، اينها همه مى رود در پستو و جلويش را هم بايد گل گرفت ؛ مگر چنين چيزى عملى است ؟ مگر يك ملت ديوانه شده باشد كه از اين همه عناصر قدرت خودش دست بكشد براى اين كه مى خواهد با فلان كشور رابطه داشته باشد. فرض كنيد آن رابطه فوايدى هم داشته باشد، قطعا ضررهايى هم دارد. فوايدى كه از رابطه با ايران آنها مى برند، به مراتب بيشتر از فوايدى است كه ما از رابطه ى با امريكا مى بريم . ايران يك كشورى است با جمعيت زياد، محل تقاطع مهمترين راههاى آسيايى ميانه و آسيا، داراى يكى از سرشارترين منابع انرژى كه مساءله ى انرژى همچنان مساءله اول دنياست . يك مدتى خواستند اين آقايان سلاطين عرب را خام كنند كه اگر شما نفت تان را ارزان نفروشيد، اينها مى روند انرژى ديگرى درست مى كنند، نفت ديگر از سكه مى افتد؛ خب اين بچه گول زدن بود. حالا حالاها تا ده ها سال ديگر انرژى نفتى اساس و محور فعاليتهاى صنعتى دنياست و همه ى دنيا به آن احتياج دارند، بيش از همه امريكا احتياج دارد. ايران منبع عظيم غنى و سرشار نفت و گاز است . آن موقعيت سوق الجيشى اش ، آن موقعيت مردمى اش ، آن عنوانش در دنياى اسلام ، آن تاثيرش در بيدارى جهان اسلام ، اينها چيزهايى است كه براى امريكا مهم است و رابطه براى او اين چيزها را دارد. و من به شما هم عرض مى كنم دو سال قبل از اين هم گفتم ؛ هر كدام بوديد، شنيديد بنده معتقدم آن روزى كه ايران بگويد خيلى خوب ، آقاى امريكا ما حاضريم با شما رابطه برقرار كنيم . آن همان روزى است كه امريكا بگويد نه ، متاءسفانه نمى شود؛ شما بايستى اين كارها را بكنيد، اين شرطها را عمل بكنيد تا ببينم چه مى شود. يعنى بعد از آن كه شما يك بار خودتان را شكستيد و رابطه را قبول كرديد، آن وقت دست مى گذاريد پشت گردنتان ، صورتتان را هم توى خاك مى مالد، خوب نابودتان مى كند، بعد رهايتان مى كند رابطه هم برقرار نمى شود. در آن شرايط، رابطه براى هيچ كس حق ندارد مرگ اين ملت را ذلت اين ملت قبول كند، هر كه مى خواهد باشد من هم حق ندارم ، مسئولين ديگر هم حق ندارند، وزارت خارجه هم حق ندارد. مساءله اين است ؛ مساءله ى امريكا يك مساءله ى پيچيده است . يك عده يى نگاه مى كنند آقا يك كشور به اين بزرگى ، به اين ثروتمندى ، خب ما چرا رابطه هم برقرار بشود، آن سياستى كه آنها اسمش را سياست مهار گذاشته اند، آن سياست ، حتى با وجود رابطه به حال خودش باقى خواهد بود. و ما مى توانيم از اين رابطه مستغنى باشيم و از خيرات عدم رابطه بهره ببريم . امروز شعارهاى جوانهاى شما در كوچه پس كوچه هاى فلسطين بازتاب عملى خود را نشان مى دهد، چرا غافليد؟ چرا غافلند؟ شما كه غافل نيستيد ان شاء الله . امروز معادله ى قدرت در خاورميانه به وسيله ى كسانى به هم خورده كه با عكس امام و با الهام از چند تا سخنرانى ايشان نيرو و قوت گرفته اند و وارد ميدان شده اند؛ شما مى خواهيد همه ى اينها را بشكنيد؟ همه ى اين عزت و عظمت و حيات دوباره و اميد و افق روشنى كه در دنياى اسلام بر اثر انقلاب اسلامى براى ملتهاى مسلمان پيش آمده ؛ مى خواهند اين را از بين ببرند.

بعضى با ريختن آبروى اسلام و انقلاب اسلامى در مقابل امريكا، رابطه ى با او نه ممكن است ، نه آن قدر ارزش دارد، و اين همه هم خسارت دارد. مساءله اين است . مساءله كاملا كارشناسانه است . بعضى ها خيال مى كنند كه بله ، فلانى يا فلان كسها حالا يا اسم بياورند، يا نه - پيش خودشان توى يك پيله و نشسته اند و لاكى فكر مى كنند و يك چيزى را نفى مى كنند. نه آقا اين جورى نيست . همين نظريات كارشناسى كه در اختيار ديگران هست ، در اختيار كسانى كه اين موضع را دارند هم هست . نگاه به افتخار و عزت والاى ملت ايران و راهى كه در پيش دارد و آينده يى كه مى تواند خودش را به آن برساند، مانع مى شود كه انسان تسليم اين ضعف و ذلت و زبونى بشود، و كمك مى كند كه انسان حقيقت قضيه را بفهمد. (12)