و اما اين طرح چه بود؟ گورباچف وقتى در سال 1985 حدود
سالهاى 64 و 65 سر كار آمد، يك عنصر جوان در قبال دبيركل هاى پير قديمى
بود؛ روشنفكر و خوش برخورد بود؛ شعارى كه او مطرح كرد، شعار پروستريكا
در درجه ى اول ، و گلاسنوست در درجه ى دوم بود. تعبير فارسى پروستريكا،
بازسازى و اصلاحات اقتصادى است ؛ و گلاسنوست يعنى اصلاحات در زمينه ى
مسائل اجتماعى ، آزادى بيان و امثال اينها. در يكى ، دو سال اول ، به
وسيله ى رسانه ها آوارى از حرف و تحليل و تفسير و تشويق و جهت دهى و
پيشنهاد بر سر گورباچف فرو ريخت و كار به جايى رسيد كه توسط مراكز
آمريكايى ، گورباچف به عنوان مرد سال معرفى شد! اين در همان دوران جنگ
سرد هم بود؛ يعنى در دورانى كه امريكاييها شبح هر موفقيتى را در شوروى
با تير مى زدند! قبل از گورباچف ، اگر واقعيتهاى خوبى هم در شوروى وجود
داشت ، بشدت آن را انكار مى كردند و عليه آن تهاجم تبليغاتى راه مى
انداختند؛ اما ناگهان نسبت به گورباچف را فريب داد! من نمى توانم ادعا
كنم كه گورباچف كسى بود كه غربيها يا دستگاههاى سيا او را سر كار آورده
بودند آن چنانى كه بعضيها در دنيا ادعا مى كردند من نشانه هاى اين را
واقعا نمى بينم و البته خبرى هم از پشت پرده ندارم ؛ اما آنچه كه مسلم
است ، آغوش باز، چهره ى خندان ، تجليل و تبجيل و تشويق و احترام غربيها
گورباچف را فريب داد. او به غربيها و آمريكاييها اعتماد كرد؛ اما فريب
خورد. گورباچف كتابى به نام پروستريكا انقلاب دوم نوشته كه انسان نشانه
هاى اين فريب خوردگى را مشاهده مى كند.
در محيط اختناق آن روز شوروى اين شعارها بشدت فضا شكن بود. حدودا در
همين سال 1369 يا 1370 است كه من در يادداشت هاى خودم اين را نوشته ام
كه گورباچف قيد جواز عبور براى سفر از شهرى به شهر ديگر در شوروى را بر
مى دارد! هفتاد و سه سال بعد از ايجاد شوروى ، بعد از پايان يافتن دوره
ى سى ساله استالين و دوره ى هجده ، نوزده ساله ى برژنف و غير ذلك ،
آقاى گورباچف از جمله كارهايى كه در زمينه گلاسنوست كرد، اين بود كه
جواز عبور را برداشت !
در چنين جوى شما ببينيد فكر و طرح مساءله ى آزادى بيان به چه معناست .
وقتى مى گويد آزادى بيان ، براى مردم چه قدر شگفتى آور و چه قدر فضا
شكن است ! در تمام اين دوران ، روزنامه ى مهم قابل توجه در تمام شوروى
پراوداست كه يك روزنامه عمومى است ؛ يكى هم يك روزنامه ى مربوط به
جوانان است ؛ چند مطبوعه ى ديگر تخصصى هم وجودداشت ؛ اما تكثر روزنامه
ها و وجود كتابهاى چنين و چنان اصلا به چشم نمى خورد. نويسنده يى كه از
برخى از مبانى سوسياليسم نه همه ى آنها انتقاد كرده بود؛ سالهاى متمادى
اجازه ى خروج از شوروى را نداشت . البته آمريكاييها روى او هم خيلى
تبليغ مى كردند و خيلى حرف مى زدند كه بنده از دوره ى قبل از انقلاب
اين قضيه در يادم مانده است .
در چنين فضايى اين شعار توسط گورباچف داده شد؛ منتها اشتباهاتى كردند
كه من نمى خواهم اين اشتباهات را الان بگويم ؛ در خلال صحبت ، بعضى
ازاشتباهاتشان معلوم خواهد شد. مدتى گذشت ، سيل تبليغات غربى و فرهنگ
غربى و نمادهاى غربى سمبلهاى لباس و مكدونالد و از اين چيزهايى كه در
واقع جزو سمبلهاى آمريكايى است در شوروى راه پيدا كرد. اين كه من مى
گويم ، تفكر يك طلبه ى گوشه نشين نيست ؛ در همان روزها بنده در خود
مجلات آمريكايى تايم و نيوزويك خواندم كه از اين كه قهوه خانه هاى
مكدونالد در مسكو رواج پيدا كرده ، اينها به عنوان يك خبر مهم و به
عنوان پيشاهنگ فرهنگ غربى و فرهنگ آمريكايى در كشور شوروى ياد كرده
بودند!
شعارهاى گورباچف يكى ، دو سال رو به اوج بود؛ اما
بعدا ناگهان يك عنصر ديگرى به نام يلتسين در كنار گورباچف پيدا شد. نقش
يلتسين ، نقش تعيين كننده است . نقش او اين است كه مرتب پا به زمين
بكوبد و بگويد كه اين شعارها فايده يى ندارد؛ اين شتاب كم است ؛ دير
شد؛ اصلاحات عقب افتاد! اگر آدم عاقل مدبرى به جاى گورباچف بود، شايد
در طول بيست سال مى توانست آن اصلاحات را بى دغدغه انجام بدهد همچنان
كه اين كار در چين اتفاق افتاد اما همين مقدار خوددارى و خويشتندارى را
هم از دست گورباچف بيرون كشيد. كار به جايى رسيد كه گورباچف معاون خود
يلتسين را عزل كرد؛ اما رسانه هاى آمريكايى و غربى نه فقط عزلش
نكردند، بلكه تقويتش كردند!
او حدود يك سال يا بيشتر به عنوان يك چهره ى برجسته ى روشن بين اصلاح
طلب مغضوب و مظلوم در تبليغات غربيها و آمريكاييها مطرح شد. بعدا
انتخابات رياست جمهورى روسيه پيش آمد. مى دانيد كه ديگر جمهورى ها
انتخابات جداگانه داشتند. البته انتخابات كه نداشتند؛ بنا شد انتخابات
داشته باشند. يكى از كارهاى گورباچف اين بود كه گفت انتخابات داشته
باشيم . در كشور شوروى ، از بعد از دوران تزارها، حتى يك انتخاب هم
اتفاق نيفتاده بود. انتخابات در دوران تزارها هم شبيه انتخابات زمان
شاه ما بود. اتفاقا تاريخ مشروطيتشان هم با يك سال اختلاف دقيقا منطبق
با تاريخ مشروطيت ايران است . در دوره ى تزارها مجلس ملى دوما يك صورت
بود؛ مثل مجلس شوراى ملى ما در دوران رژيم پهلوى . بعد هم كه كمونيستها
سر كار آمدند، مجلس ، بى مجلس ؛ انتخابات ، بى انتخابات ، تمام شد!
حالا بعد از گذشت هفتاد و سه سال ، بناست اولين انتخابات در جمهورى
روسيه نه همه ى شوروى انجام بگيرد. كانديدا كيست ؟ آقاى يلتسين ! با
راءى بالايى يلتسين يعنى همان عنصر تندرو رئيس جمهور شد.
از اين جا داستان شيرينى است . از روزى كه يلتسين در ژوئن 1991 يعنى
24/3/1370 رئيس جمهور شد، تا حدود چهارم يا پنجم ديماه كه رسما شوروى
منحل شد، حدود هفت ماه طول كشيد، يعنى اين چند سال صرف مقدمات شد. بخشى
از مقدمات به دست گورباچف ، برخى هم وقتى تاريخ مصرف گورباچف تمام شد،
به دست يلتسين انجام شد و برنامه ى مورد نظر آمريكا و غرب ، تا رسيدن
يلتسين به قدرت شتاب گرفت . به مجرد اين كه يلتسين به قدرت رسيد و رئيس
جمهور روسيه و نفردوم شوروى شد، ابتكار عمل به دست او افتاد. در روز
24/3/1370 يلتسين رئيس جمهور مى شود و در روز 24/3/1370 يعنى سه روز
بعد جرج بوش رئيس جمهور امريكا اعلام مى كند كه سه جمهورى بالتيك
لتونى ، استونى و ليتوانى متعلق به شوروى نيست و شوروى بايستى اين سه
جمهورى را رها كند و استقلال آنها را به رسميت بشناسد؛ اگر به رسميت
نشناسد، كمكهايى را كه آمريكا قول داده است ، قطع خواهد شد. البته من
الان درست يادم نيست كه آيا كمكهايى بود كه در زمان رونالد ريگان قول
داده شده بود، يا در زمان بوش ، به هر حال به آقاى گورباچف قول كمك
داده بودند. چندى بعد يلتسين اعلام كرد كه ما استقلال جمهورى هاى سه
گانه را به رسميت مى شناسيم ! دو ماه بعد براى اين كه يلتسين چهره اش
برجسته تر شود، كودتاى معروف مرداد ماه شوروى اتفاق افتاد؛ كودتايى كه
در همان اوان كاملا مشكوك به نظر مى آمد. دوربين تلويزيونهاى آمريكايى
پ /پ /آ و غيره در مسكو فعال شدند و روى يلتسين متمركز گرديدند. در اين
جا يلتسين روى تانك رفته و در ميان مردم شعار مى دهد و مى گويد كه
نخير، ما تسليم كودتاچيها نمى شويم ! بعد هم به مجلس رفت ، اما
كودتاچيها با يلتسين كه دم دستشان در مجلس ملى دوما متحصن شده بود، هيچ
كارى نداشتند و به سراغ او نرفتند؛ ولى به سراغ گورباچف كه در شبه
جزيره ى كريمه مشغول گذراندن روزهاى تعطيلاتش بود، رفتند و او را
دستگير كردند! يلتسين هم رجز خوانى مى كرد و شعار مى داد! يك جنجال
رسانه يى در دنيا به وجود آوردند و البته از واقعيت هم خيلى خبرى نبود!
يك تعداد تانك در خيابانهاى مسكو ظاهر شدند، اما سه روز هم نبودند؛ بعد
از سه روز هم گفتند كه كودتاچيها در خواب دستگير كرده اند! نتيجه كودتا
اين شد كه يلتسين كه شخصيت دوم بود در حقيقت شخصيت اول شد! درهمان
اوقات وزير امور خارجه ى ما سفرى به جمهورى هاى آسياى ميانه كرد و
برگشت ؛ من از ايشان پرسيدم كه چه خبر؛ ايشان گفت واضح است كه رئيس
شوروى يلتسين است نه گورباچف ! در دنيا هم مشخص بود كه قضيه اين طورى
است . بعد هم جمهورى ها يكى يكى طالب استقلال شدند؛ مثلا اكراين ادعا
كرد كه مى خواهد مستقل بشود؛ گورباچف مخالفت مى كرد، اما يلتسين مى گفت
ما قبول داريم ؛ بناچار بعد از دو، سه روز گورباچف هم قبول مى كرد!
بنابراين مساءله يى درست شد كه گورباچف يا مجبور بود براى عقب نماندن ،
خودش را جلو بيندازند و همان شعارها را او هم بدهد؛ يا مجبور بود بعد
از چند روز تبعيت كند؛ چون فشار تبليغات جهانى مجالى نمى گذاشت براى
اين كه غير از آنچه كه يلتسين گفته ، بشود چيزى گفت . اين روند از
اواخر خردادماه شروع شده بود. به دنبال آن كناره گيرى گورباچف از
دبيركلى حزب مطرح شد؛ بعد پيشنهاد انحلال حزب كمونيست ، سپس شكست
كمونيزم اعلان شد همان چيزى كه امريكاييها خيلى از آن كيف مى كردند و
بعد هم بالاخره شايعه ى استعفاى گورباچف منتشر شد. در همان زمان طى
مصاحبه يى از گورباچف سؤ ال شد كه شما استعفا خواهيد كرد يا نه ؛ گفت
منتظرم وزير خارجه ى آمريكا به مسكو بيايد تا ببينم چه مى شود! وزير
امور خارجه آمريكا به مسكو آمد و قبل از آن كه با گورباچف تماس بگيرد،
رفت با يلتسين تماس گرفت ؛ آن هم دركاخ اصلى ملاقاتهاى كرملين ؛ معناى
كارش اين بود كه گورباچف تمام شد! سه روز بعدش هم گورباچف استعفا كرد و
انحلال شوروى اعلام شد! اين طرح موفق امريكا در شوروى بود؛ يعنى يك
ابرقدرت را با يك طرح كاملا هوشمندانه ، با مصرف مقدارى پول ، با خريدن
برخى اشخاص و با به كار گرفتن رسانه هاى تبليغى ، توانستند طى يك طراحى
، سه چهارساله و يك نتيجه گيرى شش ، هفت ماهه بكلى منهدم كنند و از بين
ببرند.!
البته همين جا به شما بگويم كه روسيه بعد از انحلال شوروى ، آن طور كه
آنها مى خواستند، تبديل به برزيل دوم نشد. آنها مى خواستند روسيه به يك
برزيل يعنى يك كشور دست سوم دنيا تبديل شود؛ توليد بالا، اما گرفتارى و
فقر عميق و بدون هيچ گونه نقشى در سياست دنيا. شما ببينيد الان در كجاى
دنيا حرف و راءى و نظر و حضور برزيل كسى را به خود متوجه مى كند. مى
خواستند روسيه را اين طورى بكند، اما نشد، چرا؟ چون روسيه ملت خوب و
قوى يى دارد؛ از لحاظ نژادى مردم مستحكمى هستند؛ بعد هم پيشرفت صنعتشان
، اتمشان ، دانشمندانشان ، تحقيقاتشان و ساير امكاناتشان قابل توجه است
. طراحان اين قضايا كه نشستند خودشان بريدند و خودشان دوختند، براى
جمهورى اسلامى نيز چنين خوابى ديده اند. آنها فكر نمى كنند كه جمهورى
اسلامى ايران اگر به سرنوشت شوروى دچار بشود، كشورى مثل روسيه ى امروز
خواهد شد؛ نه ، آنها فكر مى كنند كه ايران كشورى در سطح كشور دوره ى
پهلوى خواهد شد؛ يعنى در رديف دهم بعد از تركيه ! چون تصور مى كنند كه
در اين جا اتم كه نيست ؛ پيشرفتهاى علمى آن چنانى كه نيست ، جمعيت سيصد
ميليونى كه نيست ، كشورى به عظمت روسيه كه امروز باز هم تقريبا
بزرگترين كشور دنياست كه نيست .
اشتباه آمريكا و تفاوتهاى
ايران با شوروى
اما حالا واقعيت چيست ؟ واقعيت با آنچه كه آنها طراحى كردند، به قدر
زمين تا آسمان متفاوت است ! اشتباه بزرگى را مرتكب شدند. من واقعا
دريغم مى آيد كه اسم خاتمى عزيزمان را اين سيد آقا زاده ى شريف مؤ من
دلباخته ى به معارف دينى و دلباخته ى به امام و طلبه يى مثل خود ماها
آن طورى كه غربيها مطرح كردند، مطرح كنم و ايشان را با گورباچف مقايسه
كنم ؛ ولى آنها اين مقايسه را كردند و صريحا گفتند كه در ايران هم
گورباچفى به قدرت رسيد. البته فراموش نكنيم كه متاءسفانه يك عده هم در
داخل خوششان آمد و اين اهانت را نفهميدند و آن توطئه يى را كه پشت اين
اهانت هست ، به طريق اولى نفهميدند! به مغرضان و آنهايى كه مى فهمند چه
دارد اتفاق مى افتد و چه مى خواهند پيش بياورند، كارى ندارم ؛ اما يك
عده از آنهايى كه مغرض هم نبودند، نفهميدند كه چه شد و دشمن چه مى
خواهد، انجام بدهد.
تفاوت اول
به آن تفاوتها برگرديم . تفاوت اول ، تفاوت رئيس جمهور ما با آقاى
گورباچف است . گورباچف روشنفكرى بود كه حتى به احتمال زياد به اصل و
مبانى ماركسيزم هم اعتقاد زيادى نداشت ؛ آدمى بود كه اصلا ساختار شوروى
را قبول نداشت ؛ خود او هم به زبانهاى مختلف اين را اظهار كرده بود.
البته در آن وقتى كه سر كار آمد، خيلى صريح نمى توانست اينها را بگويد؛
اما بالاخره اظهار مى كرد. رئيس جمهور ما، جمهورى اسلامى ، دين و
اعتقاد قلبى اوست ؛ امام مرد و مقتداى اوست ؛ يك روحانى است . آنها اول
در خودش خياليهاى خود حرفهايى زدند، هنوز هم سياستمدارترين و موذى
ترينشان هم آن حرفها را مى زنند؛ اما عده يى از آنها از اين دو سال
اخير به وحشت افتادند و بارها در تبليغات خودشان گفتند كه نه ، اين هم
از خودشان است ؛ جزو همين بنيادگراهاست ! اتفاقا اين را درست فهميده
اند! گورباچف به مبانى ماركسيزم بى اعتقاد و دلباخته ى غرب بود؛
حرفهايى هم كه مى زد، حرفهاى غربيها بود؛ منتها با زبان روسى آنها را
بيان مى كرد؛ و الا شعارهاى او هم غير از شعارهاى آنها نبود؛ او
دلباخته ى آنها بود! البته در اينجا قضاياى خيلى ريزى مثل سفرها،
امتياز دادنهاى دروغين و بيخودى و... هست كه نمى خواهم آنها را بگويم ؛
چون جاى اين جلسه نيست ؛ خود شما هم مى توانيد آن قضايا را پيدا كنيد.
تفاوت دوم
تفاوت دوم اين است كه اسلام ماركسيزم نيست . ماركسيزم مورد قبول مردم
شوروى هم نبود؛ بله ، دين حزب كمونيست شوروى بود. حزب كمونيست شوروى
متشكل از چند ميليون عضو در مقابل جمعيت نزديك به سيصد ميليونى شوروى
بود؛ شايد مثلا ده ميليون ، پانزده ميليون نفر عضو بودند. اعضاى حزب
كمونيست هميشه از امتيازاتى برخوردارند؛ بنابراين مى توان حدس زد كه در
بين همان جمعيت هم آنچه براى آنها در درجه ى اول اهميت قرارداشت ،
امتيازات بود؛ لذا ماركسيزم به عنوان يك دين برايشان مطرح نبود. اسلام
، دين مردم و عشق مردم و ايمان مردم است . اسلام همان چيزى است كه اين
ملت بزرگ براى خاطر آن ، عزيزان و پاره هاى تن و جگرگوشه هايشان را به
ميدان فرستادند و وقتى جسد آغشته به خون آنها برگشت ، برايشان گريه
نكردند و خدا را شكر كردند! آيا شما از اين گونه مادران و پدران سراغ
نداريد و نديده ايد؟ هر يك از ما شايد صدها مورد از اين قبيل را ديده
ايم ؛ البته بنده هزاران مورد از اين قبيل را از نزديك ديده ام . امروز
هم كه پدر و مادر چهار شهيد پيش ما مى آيند، اگر از برخى از ناهنجاريها
گله هم داشته باشند، از اين كه فرزندشان در راه اسلام شهيد شده ،
خوشحالند! اين ملت با همه ى وجود به اسلام پايبند است . بعد از پنجاه
سال تلاش براى دين زدايى ، يك ملت آن حركت عظيم را پشت سر امام بزرگوار
و عالم دين و مرجع تقليدش به راه انداخت و اين نظام اسلامى را سر كار
آورد. اسلام همان چيزى است كه وقتى نام و پرچم آن در ايران بلند شد، هر
جا مسلمان مطلع و آگاهى پيدا شد، احساس هويت و شخصيت و عزت كرد؛ اينها
اين را با ماركسيزم يكى گرفتند! ((الحمدلله
الذى جعل اعدائنا من الحمقاء))
تفاوت سوم
سوم اين كه نظام اسلامى ، نظام كمونيستى نيست ؛ نظام اسلامى است ؛
نظامى جوان و منعطف و پر تلاش و مردمى است . من آن روز به آقاى خاتمى
عرض مى كردم كه هيچ نظامى در دنيا حتى دمكراسيهاى غربى ؛ چه در آمريكا،
چه در فرانسه چه در جاهاى ديگر نمى تواند ادعا كند كه نظام ما مردمى
است ؛ براى خاطر اين كه در دمكراسيهاى غربى عده يى پاى صندوقهاى راءى
مى آيند و راءى مى دهند؛ مثلا حزب گفته به آقاى زيد بن عمرو راءى بده
او هم ورقه را كه انداخت ، كار تمام مى شود! آنهايى هم كه شركت كننده
اند، گاهى سى و هصت درصد واجدان شرايط را تشكيل مى دهند. مثلا در
انتخابات اخير امريكا حدود سى و هفت درصد شركت كنندگان بيشتر نبود؛ هيچ
وقت به اندازه ى شصت و هفت درصد و هفتاد درصدى كه شما در انتخابات
رياست جمهورى و مجلس چه مجلس پنجم ، چه مجلس ششم ملاحظه كرديد، شركت
نمى كنند؛ بالاخره همانهايى كه مى آيند، مى آيند راءى مى دهند و مى
روند؛ اما در اين جا اين طورى نيست ؛ در اين جا مردم به مسؤ ولان عشق
مى ورزند و رابطه شان ، رابطه ى عاطفى است ؛ نه فقط رابطه ى راءى دادن
. در اين جا وقتى يكى از مسؤ ولان كسالتى پيدا بكند، همه ى كشور دستها
را به دعا بلند مى كنند كه خدا او را شفا بدهد؛ مثل اين كه براى بچه ى
خودشان دعا مى كنند! در اين جا وقتى كه مسؤ ول كشور اشاره مى كند، مردم
در ميدانهاى خطر وارد مى شوند و جانشان را فدا مى كنند؛ اين حتى به
دمكراسيهاى غربى ربطى ندارد، تاچه برسد به نظام ديكتاتورى پرولتاريا!
خودشان مى گويند يكى از اصول حتمى شان ديكتاتورى است ! يعنى انتخابات
بى انتخابات ! در طوف هفتاد و چند سال حكومت شوروى ، تا قبل از
انتخابات روسيه در اين اواخر، يك انتخابات هم اتفاق نيفتاده بود؛ ولى
ما در ظرف بيست و يك سال ، بيست و يك انتخابات داشته ايم ! آيا اين ها
با هم قابل مقايسه است ؟ در آن جا زندگى نمايندگان طبق ى پرولتاريا
زندگى كاخ كرملينى است ؛
امادر اين جا ما روى زيلو مى نشينيم و افتخار هم مى
كنيم . در اين مسؤ ولان كشور آنهايى كه بتوانند همت و افتخارشان اين
است كه خودشان را به زندگى مردم نزديك كنند. در نظام شوروى وقتى
استالينى سر كار بود، تا نمى مرد، هيچ علاج ديگرى نداشت ! سى سال حكومت
مى كرد، تا بالاخره با حادثه يا بى حادثه ، يا از زور مصرف مسكرات قوى
روسى مى مرد و بعد مثلا خروشچفى سر كار مى آمد، بعد هم برژنفى روى كار
مى آمد، برژنف هم بعد ازهجده ، نوزده سال مى مرد و يك نفر ديگر به قدرت
مى رسيد! اين نظام ، با نظام جمهورى اسلامى كه مبنى بر انتخابات و راءى
مردم است و هر چهار سال يك بار انتخابات مجلس و رياست جمهورى برگزار مى
شود، متفاوت است . در سطح رهبرى از اينها هم بالاتر است ؛ براى خاطر
اين كه رهبرى معنوى ، تعهد معنوى دارد و خبرگان و مردم از او توقع
دارند كه حتى يك گناه نكند؛ اگر يك گناه كرد، بدون اين كه لازم باشد
ساقطش كنند، ساقط شده است ؛ حرفش نه درباره ى خودش حجت است ، نه درباره
ى مردم . اين نظام منعطف ، زنده ، پر نشاط و متحول ، آيا با نظام بسته
و غير قابل انعطاف و شكننده ى ديكتاتورى پرولتاريا قابل مقايسه است ؟!
يك نكته را هم مى خواهم يادآورى كنم ؛ و آن نظام امر به معروف و نهى از
منكر است .امر به معروف ونهى از منكر واجب حتمى همه است ؛فقط من و شما
به عنوان مسؤ ولان كشور وظيفه مان در باب امر به معروف ونهى از منكر
سنگين تر است . بايد از شيوه ها و وسايل مناسب استفاده كنيم ؛ اما آحاد
مردم هم وظيفه دارند. با چهار تا مقاله در فلان روزنامه ، واجب امر به
معروف نه از وجوب مى افتد، نه ارزش تاءثيرگذاريش ساقط مى شود. قوام و
رشد و كمال و صلاح ، وابسته ى به امر به معروف و نهى از منكر است ؛
انيهاست كه نظام را هميشه جوان نگه مى دارد. حالا كه نظام ما بيست و يك
ساله و جوان است و در مقايسه ى با نظام فرتوت هفتاد و چند ساله ى پير
كمونيستى در شوروى به طور طبيعى هم جوان است ؛ اما اگر صد سال هم بر
چنين نظامى بگذرد، چنانچه امر به معروف باشد و شما وظيفه ى خودتان را
بدانيد كه اگر منكرى را در هر شخصى ديديد، او را از اين منكر نهى كنيد،
آنگاه اين نظامى اسلامى هميشه تر و تازه و با طراوت و شاداب مى ماند.
طرف امر به معروف و نهى از منكر فقط طبقه ى عامه ى مردم نيستند؛ حتى
اگر در سطوح بالا هم هستند، شما بايد به او امر كنيد؛ نه اين كه از او
خواهش كنيد؛ بايد بگوييد آقا! نكن ؛ اين كار يا اين حرف درست نيست .
امر و نهى بايد با حالت استعلاء باشد. البته اين استعلاء معنايش اين
نيست كه آمران حتما بايد بالاتر از ماءموران ، و ناهيان بالاتر از
منهيان باشند؛ نه ، روح و مدل امر به معروف ، مدل امر و نهى است ؛ مدل
خواهش و تقاضا و تضرع نيست . نمى شود گفت كه خواهش مى كنم شما اين
اشتباه را نكنيد؛ نه ، بايد گفت آقا! اين اشتباه را نكن ؛ چرا اشتباه
مى كنى ؟ طرف ، هر كسى هست حالا بنده كه طلبه ى حقيرى هستم از بنده
مهمتر هم باشد، او هم مخاطب امر به معروف و نهى از منكر قرار مى گيرد.
تفاوت چهارم
اشتباه بعدى در مورد كشور است . كشور ايران يكپارچه است ؛ حتى آن
قسمتهايى هم كه در قرن هاى گذشته جدا شدند، اگر ته دلشان را بگرديد،
مايلند با ما باشند؛ ((هر كسى كو دور
ماند از اصول خويش ، باز جويد روزگار وصل خويش ))؛
آنها هم دلشان مى خواهد كه به اين مادر بپيوندند. اين كجا، كشور اتحاد
جماهى شوروى كجا؟ ده ، يازده كشور را با سنجاق يا به تعبيرى با شلاق به
هم بستند و به اصطلاح يك كشور تشكيل گرديد! معلوم است كه تا شلاق
برداشته شد، از هم جدا مى شوند و شد.
البته همين جا من بگويم ؛ سعى بر اين است كه مساءله ى قوميتها در ايران
عمده بشود. عده يى با تحريك احساسات قومى نفى و عامل حقيقى وحدت يعنى
اسلام و دين دنبال اين قضيه هستند. آن كسانى كه خيال مى كنند عامل وحدت
كشور ما زبان فارسى است ، دلبستگى شان به زبان فارسى يقينا به قدر بنده
نيست ؛ يكصدم تلاشى هم كه بنده براى زبان فارسى كرده ام ؛ آنها نكرده
اند و نخواهند كرد! عامل وحدت ملت ايران زبان فارسى نيست ؛ دين اسلام
است ؛ همان دينى كه در انقلاب و نظام اسلامى تجسم پيدا كرد؛ نتيجه اين
مى شود كه ترك زبان هم با زبان تركى خودش همين را مى گويد؛ بلوچ هم
با زبان بلوچى خودش همين را مى گويد؛ عرب هم با زبان عربى خودش همين را
مى گويد. عده يى سعى مى كنند اهميت عامل پيوند مستحكم دلهاى ملت ايران
يعنى ايمان اسلامى را كم كنند؛ نه ، كشور و ملت يكپارچه است ؛ البته
يكپارچگى اش به خاطر تاريخ و جغرافيا و سنت ها و فرهنگ است ؛ اما عمدتا
به خاطر دين و مساءله ى رهبرى است كه اجزاى اين ملت را به هم وصل كرده
و همه احساس يكپارچگى مى كنند.
تفاوت پنجم
رهبرى مسؤ وليت دارد. مسؤ وليت رهبرى حفظ نظام و انقلاب است . اداره ى
كشور به عهده ى شما آقايان مسؤ ولان كشور است . هر كدام شما در بخش
خودتان كشور را اداره مى كنيد و وظيفه ى اصلى رهبرى اين است كه مراقب
باشد اين بخش هاى مختلف آهنگ ناسازگار با نظام و اسلام و انقلاب نزنند.
هر جا چنين آهنگى به وجود بيايد، جاى حضور رهبرى است . رهبرى هم يك شخص
نيست يك آدم ، يك طلبه ، يك على خامنه اى ، يا على خامنه اى هاى فراوان
ديگرى كه هستند، نيست رهبرى يك عنوان و يك شخصيت و يك حقيقت برگرفته ى
از ايمان و محبت و عشق و عاطفه ى مردم و يك آبروست . صدها نفر مثل على
خامنه اى در راه اين حقيقت جان و آبروشان را مى دهند؛ اهميتى هم ندارد.