خاطرات و حكايتها جلد هفتم

گرد آورى و تدوين : مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت

- ۵ -


هشت نكته درباره ى اصلاحات 
نكته ى اوّل : ضرورت اصلاحات
بنده معتقدم كه اصلاحات يك حقيقت ضرورى و لازم است و باسد در كشور ما انجام بگيرد و اصلاحات در كشور ما از سر اضطرار نيست كه فلان حاكمى مجبور بشود مورد مطالبات سخت قرار بگيرد و گوشه و كنارى را اصلاح كند؛ نخير، اصلاحات جزو ذات هويت انقلابى و دينى نظام ماست . اگر اصلاح به صورت نو به نو انجام نگيرد، نظام فاسد خواهد شد و به بيراهه خواهد رفت . يك فرضيه است . ميدانهاى اصلاحات كجاست ؟ آن بحث ديگرى است . اصل اصلاحات يك كار لازم است . بايد انجام بگيرد. وقتى اصلاحات نشود، برخى از نتايجى كه ما امروز با آنها دست به گريبانيم ، پيش مى آيد: توزيع ثروت ناعادلانه مى شود؛ نوكيسه گان بى رحم برگوشه و كنار نظام اقتصادى جامعه مسلط مى شوند؛ مغزها فرار مى كنند و از مغزهايى كه مى مانند، حداكثر استفاده نمى شود. وقتى كه اصلاحات باشد، اين آفتها و اين آسيبها و دهها مورد از قبيل آنها پيش نمى آيد. پس ‍ مطلب اول اين كه اصلاحات امرى ضرورى و لازم است .
نكته ى دوم : اصلاحات بايد تعريف شود
مطلب دوم اين است كه اصلاحات بايد تعريف بشود؛ اولا براى خود ما كه مى خواهيم اصلاحات بكنيم ، تعريف بشود و مشخص باشد كه مى خواهيم چه كار كينم ؛ ثانيا براى مردم تعريف بشود كه منظور ما از اصلاحات چيست ، تا هر كسى نتواند به ميل خودش اصلاحات را معنا كند؛ اين جزو كارهايى است كه مجموعه يى از مسؤ ولان دولتى ، دستگاه قضايى و مجلس ‍ و غيره مى توانند انجام بدهند. بايد تعريف مشخصى از اصلاحات مى خواهيم به آن برسد از اصلاحات به وجود بيايد تا ترسيم آن چهره و وضعيتى كه ما در نهايت جاده ى اصلاحات مى خواهيم به آن برسيم ، براى همه هم مردم ، مسؤ ولان آسان بشود و بدانند به كجا مى خواهند برسند، اشكال كار آقاى گورباچف اين بود كه عيوب و اشكالات را مى دانست ؛ اما تصوير روشنى از آنچه كه بايد انجام بگيرد، نداشت ؛ اگر هم داشت ، اما مردمش آن تصوير را نمى دانستند. بنابراين اگر تعريف مشخصى از اصلاحات نشود، الگوهاى تحميلى غلبه خواهد كرد؛ همان اتفاقى كه در شوروى افتاد؛ چون نمى دانستند چه كار مى خواهند بكنند؛ لذا به سراغ تقليد ناشيانه ى اصلاحات در الگوها و مدلهاى غربى رفتند و به آنها پناه بردند. امام بزرگوار ما هوشمندانه اين ضعف را در آنها تشخيص دادند؛ لذا در نامه يى كه ايشان به گورباچف نوشتند، اين نكته را متذكر شدند. ايشان نوشتند شما اگر بخواهيد گره هاى كور اقتصاد سوسياليسم و كمونيسم را با پناه بردن به كانون سرمايه دارى غرب حل كنيد، نه تنها دردى از جامعه ى خود را دوا نخواهيد كرد، بلكه ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند؛ چرا كه امروز اگر ماركسيسم در روشهاى اقتصادى و اجتماعى به بن بست رسيده است ، دنياى غرب هم در اين مسائل البته به شكلى ديگر و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است . اين كه بنده مكرر مى گويم امام يك حكيم واقعى بود، به اين خاطر است . در آن جنجال تبليغاتى رسانه يى جهان ، نكته ى اصلى را امام تشخيص داد.
البته خوشبختانه برخى از مسؤ ولان ، و بيش از همه رئيس جمهور عزيزمان ، بارها گفته اند كه اصلاحات ما اصلاحات اسلامى و انقلابى است ؛ هدف ، رسيدن به مدينة النبى است . اينها خوب است ، اما تعريفهاى دقيق تر و تصوير روشن ترى لازم است . اينها از اين جهت خوب است كه انگشت اشاره ى غربيها و بيگانه ها را مى خواباند؛ معلوم مى شود آنچه كه آنها مى گويند، مراد نيست . همه اين را مى فهمند، اما بايد توضيح داده بشود و بيشتر تصوير گردد.
نكته ى سوم : اصلاحات بايد از يك مركز مقتدر هدايت شود
مطلب سوم اين است كه اصلاحات بايد از يك مركز مقتدر و خويشتندار هدايت بشود تا دچار بى رويگى نشود. اى بسا كارى كه مى تواند در ظرف ده سال بخوبى و سلامت انجام بگيرد، اگر در ظرف دو سال بخواهيد آن را انجام بدهيد، به ضايعات غير قابل جبرانى منتهى خواهد شد، مثل اتومبيلى كه در جاده ى دشوار و خطرناكى با سرعت بيش از حد معقول حركت كند؛ اگر تصافد نكند تعجب است ؛ اگر آسيب نبيند و نزد، تعجب است . بايد مركزى هوشيار، مقتدر و خويشتندار وجود داشته باشد كه نگذارد به آن حركتى كه مى خواهد انجام بگيرد، شتاب بيش از حد مفيد داده بشود؛ كار با ميزان و به طور صحيح انجام بگيرد.
در شوروى سابق وقتى كه اين كار را شروع كردند، در دروازه ى فيلمها و كتابها و روزنامه ها و لباسها و الگوهاى غربى باز شد؛ يعنى آن ادعاها در واقعيتها مصداقهاى مشخص غربى را مجسم مى كرد؛ اين حالت ، حالت بسيار خطرناكى بود. در اين جا به نقش رسانه ها توجه كنيد؛ رسانه ها مسؤ وليت دارند؛ روزنامه ها حساسند. قسمت عمده ى حساسيت من بر روى روزنامه ها از اين جا ناشى مى شود. بحث بر سر روزنامه ها و مطبوعات ، بحث بر سر آزادى نيست . بعضيها نخواهند آزادى را براى ما معنا كنند؛ حرفى نداريم ، استفاده كنيم ؛ اما ما معناى آزادى را مى دانيم ؛ براى آزادى هم خيلى دلمان مى تپد. مراد از آزادى هم همان آزادى بيان و آزادى فكر است ؛ منتها اگر شما رفتيد بر طبق وظيفه تان در دكان يك قاچاق فروشى را بستيد، آن فرد نمى تواند بگويد شما با آزادى كسب و كار مخالفيد؛ نه ، بحث آزادى كسب و كار نيست بيان و فكر آزاد است ؛ سمپاشى و اضلال و گمراه گرى ممنوع است ؛ آن هم در شرايط حساسى كه امروز كشور ما دارد.
من به بعضى از مسؤ ولان تبليغاتى كشور بارها گفته ام ، آن روزى كه شما توان و استعداد مقابله با تهاجم تبليغاتى دشمن را داشته باشيد، آن كسى كه بيش ‍ از ديگران ميداندار تكثر مطبوعات و روزنامه ها و كتاب و فيلم و غيره باشد، بنده هستم ؛ اما شما بگوييد ببينم در مقابل آن فيلمى كه پايه هاى فرهنگ مردم ، اعتقاد مردم ، دين مردم ، روحيه ى انقلابى و ايثار و شهادت را در مردم متزلزل مى كند كه نه يكى ، نه دو تا، نه ده تاست شما چند فيلم ساخته ايد؟! اين جاست كه من احساس خطر مى كنم . البته كار اساسى و بلند مدت اين است كه براى توليد آنچه كه خوب است ، فكر كنيم ؛ اما تا آنچه خوب است به ميدان بيايد، من نمى توانم قبول كنم و بپذيرم كه اين سيل لجن بيايد و جوان و كودك و قشرهاى مختلف را در خودش غرق كند. از تمام شيوه هاى دشمن شاد كن و دشمن آموز براى مقابله ى با تفكر انقلاب استفاده بشود؛ اگر كسى هم مخالفت و مقابله كند؛ فورا انگ و تهمت بخورد! اين كه آزادى نشد؛ اين كه عاقلانه و خردمندانه نيست ؛ اين كه مديريت كشور نيست . شما مسؤ وليد به نقش رسانه ها توجه كنيد؛ اين بسيار بسيار مهم است . حساسيت بر روى نقش رسانه هاى مكتوب و روزنامه ها بخصوص در شرايط كنونى ما بسيار مهم است . با اين تصويرى كه عرض ‍ كردم ، مشخص مى شود كه آنها چقدر مى توانند به نفع دشمن نقش ايفا كنند. مدعى آنها هم بايد همه ى دستگاه و همه ى جبهه ى متحد طرفدار نظام و مسؤ ولان قوه هاى مختلف و مسؤ ولان بخشهاى ميانى گوناگون باشند. مدعى آنها فقط دستگاه قضايى يا فلان روحانى نيست ؛ همه بايد در اين قضيه مدعى باشند.
نكته ى چهارم : حفظ ساختار اساسى در اصلاحات
مطلب چهارم ، حفظ ساختار قانونى اساسى در زمينه ى اصلاحات است . البته در قانون اساسى ، بيشتر از همه چيز، نقش اسلام و منبعيت و منشاءيت اسلام براى قوانين و ساختارها و گزينش ها مطرح است . ساختار قانون اساسى بايستى به طور دقيق حفظ بشود. شما نگاه كنيد ببينيد دشمن چگونه با قانون اساسى ما برخورد مى كند: گوشه يى از قانون اساسى را نفى مى كند، گوشه يى را اثبات مى كند؛ يك جا به قانون اساسى تمسك مى كند، يك جا عليه اش حرف مى زند! قانون اساسى ميثاق بزرگ ملى و دينى و انقلابى ماست . اسلام كه همه چيز ما اسلام است در قانون اساسى تجسم و تبلور پيدا كرده است . اصل چهارم قانون اساسى تكليف همه چيز را روشن كرده است . اگر در قوانين عادى حتى در خود قانون اساسى يك جا اصلى يا قانونى وجود داشته باشد كه در مقام اجرا يا در مقام قانونگذارى ، با اين اسلاميت معارضه پيدا كند، اين اصل بر آنها حاكم است ؛ حكومت به معناى مصطلح اصولى و علمى حوزه هاى علميه . البته اين گفتن نداشت ؛ اگر هم نمى گفتند؛ حكومتش واضح بود؛ اما به اين حكومت تصريح كرده اند. بنابراين ساختار قانون اساسى بايستى به طور كامل در اصلاحات حفظ بشود.
نكته ى پنجم : مقابله جدى با تندروى در اصلاحات
مطلب پنجم ، مقابله جدى با هرگونه تندروى و تندروانى است كه جاده صاف كن دشمنند؛ يعنى مدل يلتسينى ! همه ى دستگاه ها بايد بامدل يلتسينى بشدت مقابله كنند؛ نگذارند يك جاه طلب ، يك فريب خورده ، يك مغرض و يك غافل بيايد و حركت را از حالت صحيح خودش خارج كند و حالت مسابقه و حالت تعارض را به وجود بياورد.
نكته ى ششم : مقابله جدى با دخالت بيگانگان در اصلاحات
مطلب ششم ، مقابله جدى با دخالت خارجى ها و غربيها و بى اعتنايى به انگشت اشاره ى غربيها و سوء ظن به آنهاست . البته بحث ديپلماسى و بحث ارتباطات خارجى ، بحث ديگرى است . انسان در مقام ديپلماسى ، مى دهد، مى گيرد، قرارداد مى بندد و همه كار مى كند؛ اما در مسائل اساسى نظام بايستى انگشت اشاره ى آنها را با سوء ظن مورد ملاحظه قرار داد؛ بعكس آنچه كه آدم در وضعيت گورباچف مشاهده مى كند. آنها به هيچ وجه حسن نيت ندارند. ما در جنگ هشت ساله ديديم كه تمام اروپا به صدام كمك كردند؛ فرانسه كمك كرد، آلمان كمك كرد، انگليس كمك كرد، يوگسلاوى سابق كمك كرد، بلوك شرق آن روز كمك كرد. البته ما هيچ وقت در مقام ديپلماسى نمى گوييم كه چون شما به صدام كمك كرديد، ما با شما رابطه مان را با شما قطع مى كنيم ؛ نه ، عالم ديپلماسى يك عالم ديگر است . همين تشنج زدايى يى كه امروز در بحث سياسيت خارجى ما مطرح مى شود، مورد تاءييد ماست ؛ بايد تشنج زدايى بشود؛ اما تشنج زدايى غير از اين است كه كسى به آنها اعتماد پيدا كند؛ نه ، او هم به ما اعتماد ندارد؛ ما هم به او اعتماد نداريم . كسانى كه در زمينه ى مسائل ديپلماسى فعالند، كاملا مى فهمند كه بنده چه دارم عرض مى كنم . اصلا ميدان ديپلماسى ، ميدان يك نبرد واقعى است ؛ منتها نبردى كه پشت ميز و با لبخند و با گفتن صبح بخير و شب بخير انجام مى گيرد! وجود ارتباطات ديپلماتيك ، هرگز نبايد به معناى اعتماد به دشمن تلقى شود، نبايد اعتماد كرد.
نكته ى هفتم : هماهنگى بخشهاى مختلف در اصلاحات
مطلب هفتم ، هماهنگى اصلاحات در بخشهاى مختلف است ؛ اين نكته مهم است . ببينيد عزيزان من ! در بعضى از بخشها، اصلاحات ، پيچيده و دشوار و كند است ؛ مثلا در بخش اقتصادى ، كار بسيار كند انجام مى گيرد؛ توزيع عادلانه ى درآمدها هم همين طور است ؛ كار خيلى سختى است ؛ كار آسانى نيست . اصلاح ساختار ادارى كار بسيار دشوار و پيچيده و سنگينى است ؛ اينها دير پيش مى رود. در بخش معادل گلاسنوست آقاى گورباچف نه ، كار آسان است ؛ در يك روز هم مى شود به بيست روزنامه مجوز داد تا منتشر بشوند؛ اين مى شود ناهماهنگ ؛ اين طورى نمى شود؛ بايد هماهنگ حركت كنيم ؛ بايد پابه پاى بخشهاى دشوار حركت كنيم . اين كه بنده تاءكيد مى كنم مساءله ى معيشت اولويت دارد، يك بخش عمده اش به اين خاطر است ؛ چون بخش معيشت ، بخش مشكلى است . همه ى نيرويتان را كه شما جمع بكنيد، با همه صداقت و دلسوزى و علاقه مندى هم كه كار بكنيد، سرعت خاصى خواهيد داشت ؛ بقيه ى بخشها را هم بايد با همان سرعت حركت بدهيد. اگر اين سرعت برابر و هماهنگ را رعايت نكرديد؛ آن وقت مشكلات بسيار اساسى پيش مى آيد كه البته بعضى از آنها قابل محاسبه است ، برخى ديگر قابل محاسبه نيست ؛ از آنهايى كه قابل محاسبه است ، بعضى قابل پيشگيرى است برخى قابل پيشگيرى هم نيست .
نكته ى هشتم : مقابله جدى با عوامل تجزيه قومى در اصلاحات
مطلب هشتم ، مقابله ى جدى با عوامل تجزيه قومى در كشور است . من اين را دارم عرض مى كنم ؛ بخصوص خطاب من به آن كسانى است كه در اين بخش صاحبان مسؤ وليتند؛ چه در وزارت كشور چه در جاهاى ديگر. توجه كنيد؛ امروز انگيزه ى تحريك قوميتها جدى است . مسؤ ولان ذى ربط ما كه مى خواهند دنبال مسائل بگردند، دارند مى بينند. همه ى اقوام ايرنى به ايران و جمهورى اسلامى علاقه مندند و ايران را ميهن خودشان مى دانند. بنده پيوندم با منطقه ى ترك نشين معلوم است . مدتها در منطقه ى بلوچ نشين زندگى كرده ام و از نزديك با عناصر بلوچ ارتباطى داشته ام ؛ با بعضى از بخشهاى ديگر هم ارتباطات دور و نزديك داشته ام ؛ با آنهايى هم كه ارتباط نداشته ام ، از آنها اطلاعاتى دارم كه كم نيست ؛ مى دانم روحيه شان چيست . من در دوره مسؤ وليتهاى مختلف ، سفرهاى فراوانى به ميان اينها كرده ام . اقوام ايرانى مسلمانند و به اين آب و خاك دلبسته اند؛ عزت و رفاه خودشان را در ايران سربلند و آزاد مشاهده مى كنند؛ اما دشمن مشغول تحريكات است . تحريكات دشمن را نبايد دست كم گرفت . مراقب باشيد؛ اين از جمله چيزهايى بسيار مهم است و احساس مى شود كه دستهايى در جريان هستند براى اين كه زمام اين كار را از دست دولت خارج كنند. البته در آن صورت اگر خداى نكرده چنين وضعى پيش بيايد، مشكلات پيش ‍ خواهد آمد؛ پول ، همت و وقت صرف آن خواهد شد و مسؤ ولان كشور از كارهاى اساسى باز خواهند ماند.
پشتيبانيهاى من از نهادها و شخصيتها، مطلق نيست
عرايض من تمام شد، فقط اين نكته را عرض بكنم كه بنده از تمام نهادهاى قانونى كشور بجد دفاع مى كنم . آنچه كه در مورد اشخاص و شخصيتها و نهادها براى من مهم است ، دفاع از جايگاه و مسؤ وليت آنها و كمك به حسن انجام كارشان است . رئيس جمهور، رئيس قوه قضائيه ، رئيس مجلس ‍ شوراى اسلامى و بدنه ى اينها، دستگاههاى قانونى گوناگون ، از اين جهت براى من در سطح واحدى قرار دارند و من از مسؤ وليت همه ى آنها پشتيبانى و دفاع مى كنم . البته اين دفاع به خاطر اين هم است كه بنده همه ى مسئولان درجه ى بالا را از نزديك مى شناسم و خلوص و دين و پايبندى را در اينها مشاهده مى كنم . البته اين پشتيبانيها مطلق نيست . پيمان من با همه ى اين برادران عزيز، پيمان دين و انقلاب است .
كاملا آماده ام كه جان و آبروى خود را در اين راه بذل كنم
همان طور كه گفتم ، هدف و هويت و مسؤ وليت اساسى رهبرى ، دفاع از كليت نظام و حفظ نظام است . چيزى هم بنده ندارم ؛ جان و آبرو متاع كمى است براى اين كه در اين راه بذل بشود؛ و من كاملا آماده هستم اين دوعنصرى را كه دارم ، بذل كنم . دوره ى جوانى ما كه دوره لذت بردن از زندگى است در اين راه گذشته ؛ امروز هم در دوره ى پيرى هستيم . بنده امروز در سنينى هستم كه زندگى براى من اين قدر لذتى ندارد. لذايذ زندگى براى ما، امروز ديگر لذايذ نيست . در آخر عمر، در فصل انحطاط عمر، در فصل ضعف قواى جسمانى و بقيه ى قواى موجود بشرى ، دلبستگى يى به حيات نيست . آنچه بنده دارم جان و آبرو مال اين راه است ؛ مال هم كه الحمدلله ندارم .
بنده به اين مسؤ وليت كنونى هم هيچ دلبستگى يى ندارم . حالا ممكن است خيلى از شما اين را ندانيد، اما در اين جمع خيليها هستند كه مى دانند؛ بنده به اين مسؤ وليت فعلى هيچ دلبستگى يى ندارم ، جز به عنوان انجام وظيفه . الان هم كه مشغولم ، فقط به خاطر نجام وظيفه است ؛ از روز اول هم همين طور بود. از آن روزِ مجلس خبرگان ، آقايان كه راءى دادند، با مقاومت و امتناع و مخالفت جدى و پيگير خود بنده مواجه بودند؛ منتها وقتى مسؤ وليت آمد، گفتم : ((خذها بقوة )). آدمى نيستم كه اگر مسؤ وليت بر دوش من گذاشته شد، بخواهم درباره ى انجام اين مسؤ وليت ، ضعف نشان بدهم ؛ نه اين وظيفه ى من است ؛ و اين وظيفه را به فضل الهى و به توفيق و هدايت او انجام خواهم داد.(57)
طرح آمريكايى بازسازى شده ى فروپاشى شوروى براى ايران ! 
من آنچه را كه امروز به نظرم رسيد مطرح بكنم ، اين است كه ما چگونه مى توانيم معايب و نواقص را برطرف كنيم ؛ فسادها را بزداييم و به معناى درست كلمه ، اصلاح را در كشور به وجود بياوريم ؛ اين سؤ ال بسيار مهمى است و جا دارد كه ذهنهاى همه ى كسانى كه به سرنوشت اين كشور و اين ملت علاقه مندند، روى اين سؤ ال متمركز بشود. امروز مساءله ى اصلاحات كه يك موضوع روز براى همه است در كشور مطرح است . افراد زيادى دم از اصلاحات مى زنند و براى آن تلاش مى كنند. اصلاحات چيست ؟ راه رسيدن به اصلاحات كدام است ؟ اولويتهاى اصلاحات چيست ؟ اينها مسائل بسيار مهمى است .
چرا آمريكا و دشمنان از اصلاحات حمايت مى كنند؟
مساءله ى مهم ديگر در همين زمينه اين است كه دشمن در تبليغات خود كه شعار اصلاحات را پيگيرى مى كند به دنبال چيست ؟ اصلاحات مال ماست . اين كه شما ملاحظه مى كنيم تبليغات جهانى بر روى اصلاحات در ايران متمركز مى شود، علت آن چيست ؟ اين تبليغات متعلق به مراكزى است كه نمى توانند ادعا كنند خير ملت ايران مى خواهند.مگر وجود فساد و اختناق و خرابى وضع در اين كشور، غير از تسلط و نفوذ قدرت استكبارى انگليس در دوره ى اول ، و آمريكا در دوره ى بعد، علت ديگرى دارد؟ چه قدرتى در اين مملكت اختناق را به وجود آورد؟ چه قدرتى در اين مملكت دستگاههاى ملى و دولتى را بر مبناى فساد پايه گذارى كرد؟ چه قدرتى در طول پنجاه دستگاههاى ملى و دولتى را بر مبناى فساد پايه گذارى كرد؟ چه قدرتى در طول پنجاه سال با اخلاق عمومى و انسانى مبارزه كرد؟ چه دستى رضاخان را به قدرت رساند؟ چه عواملى كودتاى 28 مرداد را راه انداخت ؟ در طول اين پنجاه و چند سال ، چه كسانى زشت ترين تبليغات را در جهت كشاندن اين ملت به سمت فساد، بى بند و بارى و ناباورى به اصول اخلاقى و دين انجام دادند؟ جوانان ما امروز چيزى از مطبوعات دوران رژيم پهلوى به ياد ندارند؛ اما شماها كه به ياد داريد. آن مطبوعات فاسد و به قول يك روشنفكر مسلمان معروف آن رنگين نامه ها، به وسيله ى چه كسى تشويق مى شد؟ آنها از كجاها تغذيه و تشويق مى شدند؟ از چه كسى الگو مى گرفتند؟ غير از همين دستگاههاى قدرتى كه آن نظام را سر كار آورده بودند و با همه ى وجود آن را تقويت مى كردند؟
امروز ما براى اين كه با نام و ياد و سلطه ى استكبارى دولت آمريكا با همه ى وجود مخالف باشيم ، محتاج چه دليلى باشيم ، جز اين كه آن رژيم پنجاه سال همه ى منابع انسانى و مالى و اخلاقى و استعدادى ما را ضايع و نابود كرد؟ دستاورد رژيم پهلوى در طول اين پنجاه سال براى ايران چه بود؟ اين ويرانه يى كه اينها به وجود آوردند، چگونه ، با كدام تلاش و در چه مدت قابل اصلاح است ؟ چه كسى آن را زمينه سازى كرد؟ چه كسى كمك كرد؟ چه كسى هدايت كرد؟ چه كسى دستگاه جاسوسى شان را تقويت كرد؟ چه كسى به آنها خط داد؟ در عين حال همان دولت آمريكا و انگليس ، همان رؤ ساشان ، همان سياستمدارانشان ، همان مراكز رسانه يى شان ، امروز از چيزى به نام اصلاحات و آزادى در ايران دفاع و حمايت مى كنند! اين بايد هر هوشمندى را به فكر وادار كند و هر غافلى را بيدار و هوشيار نمايد. مساءله چيست ؟ اين يك صحبت بسيار مهم و يك سؤ ال بسيار اساسى است .
بنده به عنوان كسى كه از اول اين انقلاب تا امروز در مسائل گوناگون و در عرصه هاى مختلف اين نظام ، با جوانب و جريانهاى گوناگون مواجه بوده ام ؛ هم آدمها را مى شناسم ، هم حرفهاى را مى شناسم و هم با تبليغات رسانه يى دنيا آشنا هستم ؛ به يك جمع بندى رسيده ام كه به طور خلاصه اين است : يك طرح همه جانبه ى آمريكايى براى فروپاشى نظام جمهورى اسلامى طراحى شد و جوانب آن از همه جهت سنجيده شد؛ اين طرح ، طرح بازسازى شده يى است از آنچه كه در فروپاشى اتحاد جماهير شوروى اتفاق افتاد؛ به نظر خودشان مى خواهند همان طرح را در ايران اجرا كنند؛ دشمن اين را مى خواهد. من اگر بخواهم قرائن و شواهد اين معنا را بگويم ، الان در ذهن من هست ، نه اين كه بخواهم دنبال نشانه هايش بگردم ؛ شواهد آشكارى در اظهارات خودشان وجود دارد. در طول اين چند سال ، از اظهارات مغرورانه و قدرتمندانه و احيانا حساب نشده اى آنها كه خودشان هم مى گويند فلان مصاحبه يى كه ما كرديم ، عجولانه بود صحت اين ادعا كاملا آشكار مى شود كه آنها به خيال خودشان طرح فروپاشى شوروى سابق را منطبق با شرايط ايران بازسازى كردند و مى خواهند در ايران پياده كنند. البته در چند مورد هم دچار اشتباه شدند كه اين هم از الطاف الهى است .
دشمنان ما در مواقع حساس در محاسبات خود دچار اشتباه مى شوند. البته اينها اشتباهاتى نيست كه اگر من ذكر كردم ، آنها بتوانند اصلاحش كنند؛ نه ، اشتباه در شناخت واقعيتها دارند؛ بر اساس اين اشتباه برنامه ريزى مى كنند و برنامه ريزى غلط از آب در مى آيد؛ لذا موفق نمى شوند. آنها براى دفاع از رژيم پهلوى برنامه ريزى كردند و با همه ى قدرت هم ايستادند؛ منتها در شناخت مسائل ايران ، در شناخت مردم ، در شناخت روحانيت و در شناخت دين اشتباه كرده بودند؛ لذا شكست خوردند؛ اين جا هم سرنوشتشان جز اين نيست و شكست خواهند خورد.
اينها در چند مورد اشتباه كردند: اشتباه اولشان اين است كه آقاى خاتمى ، گورباچف نيست . اشتباه دومشان اين است كه اسلام ، كمونيسم نيست . اشتباه سومشان اين است كه نظام مردمى جمهورى اسلامى ، نظام ديكتاتورى پرولتاريا نيست . اشتباه چهارمشان اين است كه ايران يكپارچه ، شوروى متشكل از سرزمين هاى به هم سنجاق شده نيست . اشتباه پنجمشان اين است كه نقش بى بديل رهبرى دينى و معنوى در ايران شوخى نيست . اين اشتباهات را بعدا توضيح خواهم داد.
ماجراى طرح فروپاشى شوروى و نقش گورباچف و يلتسين در آن
اشاره يى به طرح آمريكايى فروپاشى شوروى بكنم . اين چيزى كه الان از اين تصوير در ذهن من هست ، بخش عمده اش از يادداشت هايى است كه خود من روز به روز در سال 1370 از خبرهاى ماجراى شوروى يادداشت كرده ام . البته بعدا با اطلاعات فراوانى كه دوستان ما از منابع مهم روسى و غير روسى فراهم كردند و به بنده دادند، تكميل شد كه نمى خواهم حالا با تفصيل آنها را بيان كنم ؛ اما ماجراى عظيمى است .
وقتى مى گوييم طرح آمريكايى فروپاشى شوروى ، لازم است سه نكته را در كنار اين كلمه ى آمريكايى عرض بكنيم :
نكته ى اول اين است كه وقتى مى گوييم طرح آمريكايى ، معنايش اين نيست كه بقيه ى بلوك غرب در اين زمينه با آمريكا همكارى نداشتند؛ چرا، همه غرب و همه ى اروپا در اين زمينه بشدت با آمريكا همكارى مى كردند؛ مثلا نقش آلمان و انگليس و بعضى كشورها ديگر به صورت بارز بود؛ اينها همكارى جدى داشتند.
نكته ى دوم اين است كه وقتى مى گوييم طرح آمريكايى ، معنايش اين نيست كه ما عوامل داخلى فروپاشى شوروى را نديده مى گيريم ؛ نخير، عوامل فروپاشى در درون نظام شوروى وجود داشت و از آن عوامل دشمنشان بهترين استفاده را كرد. آن عوامل داخلى چه بود؟ فقر شديد اقتصادى ، فشار بر مردم ، اختناق شديد، فساد ادارى و بوروكراسى ؛ البته انگيزه هاى قومى و ملى هم در گوشه و كنار وجود داشت .
نكته ى سوم اين است كه اين طرح آمريكايى يا غربى به هر تعبيرى كه مى گوييم يك طرح نظمى نبود؛ در درجه ى اول يك طرح رسانه يى بود كه عمدتا به وسيله ى تابلو، پلاكارد، روزنامه ، فيلم و غيره اجرا شد. گر كسى مصاحبه بكند، مى بيند كه حدود پنجاه ، شصت درصد آن مربوط به تاءثير رسانه ها و ابزارهاى فرهنگى بود. عزيزان من ! مساءله ى تهاجم فرهنگى را كه من هفت ، هشت سال پيش مطرح كردم جدى بگيريد. شبيخون فرهنگى شوخى نيست . بعد از عامل رسانه يى و تبليغى ، در درجه ى دوم ، عامل سياسى و اقتصادى بود؛ عامل نظامى هيچ نبود.

و اما اين طرح چه بود؟ گورباچف وقتى در سال 1985 حدود سالهاى 64 و 65 سر كار آمد، يك عنصر جوان در قبال دبيركل هاى پير قديمى بود؛ روشنفكر و خوش برخورد بود؛ شعارى كه او مطرح كرد، شعار پروستريكا در درجه ى اول ، و گلاسنوست در درجه ى دوم بود. تعبير فارسى پروستريكا، بازسازى و اصلاحات اقتصادى است ؛ و گلاسنوست يعنى اصلاحات در زمينه ى مسائل اجتماعى ، آزادى بيان و امثال اينها. در يكى ، دو سال اول ، به وسيله ى رسانه ها آوارى از حرف و تحليل و تفسير و تشويق و جهت دهى و پيشنهاد بر سر گورباچف فرو ريخت و كار به جايى رسيد كه توسط مراكز آمريكايى ، گورباچف به عنوان مرد سال معرفى شد! اين در همان دوران جنگ سرد هم بود؛ يعنى در دورانى كه امريكاييها شبح هر موفقيتى را در شوروى با تير مى زدند! قبل از گورباچف ، اگر واقعيتهاى خوبى هم در شوروى وجود داشت ، بشدت آن را انكار مى كردند و عليه آن تهاجم تبليغاتى راه مى انداختند؛ اما ناگهان نسبت به گورباچف را فريب داد! من نمى توانم ادعا كنم كه گورباچف كسى بود كه غربيها يا دستگاههاى سيا او را سر كار آورده بودند آن چنانى كه بعضيها در دنيا ادعا مى كردند من نشانه هاى اين را واقعا نمى بينم و البته خبرى هم از پشت پرده ندارم ؛ اما آنچه كه مسلم است ، آغوش باز، چهره ى خندان ، تجليل و تبجيل و تشويق و احترام غربيها گورباچف را فريب داد. او به غربيها و آمريكاييها اعتماد كرد؛ اما فريب خورد. گورباچف كتابى به نام پروستريكا انقلاب دوم نوشته كه انسان نشانه هاى اين فريب خوردگى را مشاهده مى كند.
در محيط اختناق آن روز شوروى اين شعارها بشدت فضا شكن بود. حدودا در همين سال 1369 يا 1370 است كه من در يادداشت هاى خودم اين را نوشته ام كه گورباچف قيد جواز عبور براى سفر از شهرى به شهر ديگر در شوروى را بر مى دارد! هفتاد و سه سال بعد از ايجاد شوروى ، بعد از پايان يافتن دوره ى سى ساله استالين و دوره ى هجده ، نوزده ساله ى برژنف و غير ذلك ، آقاى گورباچف از جمله كارهايى كه در زمينه گلاسنوست كرد، اين بود كه جواز عبور را برداشت !
در چنين جوى شما ببينيد فكر و طرح مساءله ى آزادى بيان به چه معناست . وقتى مى گويد آزادى بيان ، براى مردم چه قدر شگفتى آور و چه قدر فضا شكن است ! در تمام اين دوران ، روزنامه ى مهم قابل توجه در تمام شوروى پراوداست كه يك روزنامه عمومى است ؛ يكى هم يك روزنامه ى مربوط به جوانان است ؛ چند مطبوعه ى ديگر تخصصى هم وجودداشت ؛ اما تكثر روزنامه ها و وجود كتابهاى چنين و چنان اصلا به چشم نمى خورد. نويسنده يى كه از برخى از مبانى سوسياليسم نه همه ى آنها انتقاد كرده بود؛ سالهاى متمادى اجازه ى خروج از شوروى را نداشت . البته آمريكاييها روى او هم خيلى تبليغ مى كردند و خيلى حرف مى زدند كه بنده از دوره ى قبل از انقلاب اين قضيه در يادم مانده است .
در چنين فضايى اين شعار توسط گورباچف داده شد؛ منتها اشتباهاتى كردند كه من نمى خواهم اين اشتباهات را الان بگويم ؛ در خلال صحبت ، بعضى ازاشتباهاتشان معلوم خواهد شد. مدتى گذشت ، سيل تبليغات غربى و فرهنگ غربى و نمادهاى غربى سمبلهاى لباس و مكدونالد و از اين چيزهايى كه در واقع جزو سمبلهاى آمريكايى است در شوروى راه پيدا كرد. اين كه من مى گويم ، تفكر يك طلبه ى گوشه نشين نيست ؛ در همان روزها بنده در خود مجلات آمريكايى تايم و نيوزويك خواندم كه از اين كه قهوه خانه هاى مكدونالد در مسكو رواج پيدا كرده ، اينها به عنوان يك خبر مهم و به عنوان پيشاهنگ فرهنگ غربى و فرهنگ آمريكايى در كشور شوروى ياد كرده بودند!

شعارهاى گورباچف يكى ، دو سال رو به اوج بود؛ اما بعدا ناگهان يك عنصر ديگرى به نام يلتسين در كنار گورباچف پيدا شد. نقش يلتسين ، نقش تعيين كننده است . نقش او اين است كه مرتب پا به زمين بكوبد و بگويد كه اين شعارها فايده يى ندارد؛ اين شتاب كم است ؛ دير شد؛ اصلاحات عقب افتاد! اگر آدم عاقل مدبرى به جاى گورباچف بود، شايد در طول بيست سال مى توانست آن اصلاحات را بى دغدغه انجام بدهد همچنان كه اين كار در چين اتفاق افتاد اما همين مقدار خوددارى و خويشتندارى را هم از دست گورباچف بيرون كشيد. كار به جايى رسيد كه گورباچف معاون خود يلتسين را عزل كرد؛ اما رسانه هاى آمريكايى و غربى نه فقط عزلش ‍ نكردند، بلكه تقويتش كردند!
او حدود يك سال يا بيشتر به عنوان يك چهره ى برجسته ى روشن بين اصلاح طلب مغضوب و مظلوم در تبليغات غربيها و آمريكاييها مطرح شد. بعدا انتخابات رياست جمهورى روسيه پيش آمد. مى دانيد كه ديگر جمهورى ها انتخابات جداگانه داشتند. البته انتخابات كه نداشتند؛ بنا شد انتخابات داشته باشند. يكى از كارهاى گورباچف اين بود كه گفت انتخابات داشته باشيم . در كشور شوروى ، از بعد از دوران تزارها، حتى يك انتخاب هم اتفاق نيفتاده بود. انتخابات در دوران تزارها هم شبيه انتخابات زمان شاه ما بود. اتفاقا تاريخ مشروطيتشان هم با يك سال اختلاف دقيقا منطبق با تاريخ مشروطيت ايران است . در دوره ى تزارها مجلس ملى دوما يك صورت بود؛ مثل مجلس شوراى ملى ما در دوران رژيم پهلوى . بعد هم كه كمونيستها سر كار آمدند، مجلس ، بى مجلس ؛ انتخابات ، بى انتخابات ، تمام شد! حالا بعد از گذشت هفتاد و سه سال ، بناست اولين انتخابات در جمهورى روسيه نه همه ى شوروى انجام بگيرد. كانديدا كيست ؟ آقاى يلتسين ! با راءى بالايى يلتسين يعنى همان عنصر تندرو رئيس جمهور شد.
از اين جا داستان شيرينى است . از روزى كه يلتسين در ژوئن 1991 يعنى 24/3/1370 رئيس جمهور شد، تا حدود چهارم يا پنجم ديماه كه رسما شوروى منحل شد، حدود هفت ماه طول كشيد، يعنى اين چند سال صرف مقدمات شد. بخشى از مقدمات به دست گورباچف ، برخى هم وقتى تاريخ مصرف گورباچف تمام شد، به دست يلتسين انجام شد و برنامه ى مورد نظر آمريكا و غرب ، تا رسيدن يلتسين به قدرت شتاب گرفت . به مجرد اين كه يلتسين به قدرت رسيد و رئيس جمهور روسيه و نفردوم شوروى شد، ابتكار عمل به دست او افتاد. در روز 24/3/1370 يلتسين رئيس جمهور مى شود و در روز 24/3/1370 يعنى سه روز بعد جرج بوش رئيس ‍ جمهور امريكا اعلام مى كند كه سه جمهورى بالتيك لتونى ، استونى و ليتوانى متعلق به شوروى نيست و شوروى بايستى اين سه جمهورى را رها كند و استقلال آنها را به رسميت بشناسد؛ اگر به رسميت نشناسد، كمكهايى را كه آمريكا قول داده است ، قطع خواهد شد. البته من الان درست يادم نيست كه آيا كمكهايى بود كه در زمان رونالد ريگان قول داده شده بود، يا در زمان بوش ، به هر حال به آقاى گورباچف قول كمك داده بودند. چندى بعد يلتسين اعلام كرد كه ما استقلال جمهورى هاى سه گانه را به رسميت مى شناسيم ! دو ماه بعد براى اين كه يلتسين چهره اش برجسته تر شود، كودتاى معروف مرداد ماه شوروى اتفاق افتاد؛ كودتايى كه در همان اوان كاملا مشكوك به نظر مى آمد. دوربين تلويزيونهاى آمريكايى پ /پ /آ و غيره در مسكو فعال شدند و روى يلتسين متمركز گرديدند. در اين جا يلتسين روى تانك رفته و در ميان مردم شعار مى دهد و مى گويد كه نخير، ما تسليم كودتاچيها نمى شويم ! بعد هم به مجلس رفت ، اما كودتاچيها با يلتسين كه دم دستشان در مجلس ملى دوما متحصن شده بود، هيچ كارى نداشتند و به سراغ او نرفتند؛ ولى به سراغ گورباچف كه در شبه جزيره ى كريمه مشغول گذراندن روزهاى تعطيلاتش بود، رفتند و او را دستگير كردند! يلتسين هم رجز خوانى مى كرد و شعار مى داد! يك جنجال رسانه يى در دنيا به وجود آوردند و البته از واقعيت هم خيلى خبرى نبود! يك تعداد تانك در خيابانهاى مسكو ظاهر شدند، اما سه روز هم نبودند؛ بعد از سه روز هم گفتند كه كودتاچيها در خواب دستگير كرده اند! نتيجه كودتا اين شد كه يلتسين كه شخصيت دوم بود در حقيقت شخصيت اول شد! درهمان اوقات وزير امور خارجه ى ما سفرى به جمهورى هاى آسياى ميانه كرد و برگشت ؛ من از ايشان پرسيدم كه چه خبر؛ ايشان گفت واضح است كه رئيس شوروى يلتسين است نه گورباچف ! در دنيا هم مشخص بود كه قضيه اين طورى است . بعد هم جمهورى ها يكى يكى طالب استقلال شدند؛ مثلا اكراين ادعا كرد كه مى خواهد مستقل بشود؛ گورباچف مخالفت مى كرد، اما يلتسين مى گفت ما قبول داريم ؛ بناچار بعد از دو، سه روز گورباچف هم قبول مى كرد! بنابراين مساءله يى درست شد كه گورباچف يا مجبور بود براى عقب نماندن ، خودش را جلو بيندازند و همان شعارها را او هم بدهد؛ يا مجبور بود بعد از چند روز تبعيت كند؛ چون فشار تبليغات جهانى مجالى نمى گذاشت براى اين كه غير از آنچه كه يلتسين گفته ، بشود چيزى گفت . اين روند از اواخر خردادماه شروع شده بود. به دنبال آن كناره گيرى گورباچف از دبيركلى حزب مطرح شد؛ بعد پيشنهاد انحلال حزب كمونيست ، سپس شكست كمونيزم اعلان شد همان چيزى كه امريكاييها خيلى از آن كيف مى كردند و بعد هم بالاخره شايعه ى استعفاى گورباچف منتشر شد. در همان زمان طى مصاحبه يى از گورباچف سؤ ال شد كه شما استعفا خواهيد كرد يا نه ؛ گفت منتظرم وزير خارجه ى آمريكا به مسكو بيايد تا ببينم چه مى شود! وزير امور خارجه آمريكا به مسكو آمد و قبل از آن كه با گورباچف تماس بگيرد، رفت با يلتسين تماس گرفت ؛ آن هم دركاخ اصلى ملاقاتهاى كرملين ؛ معناى كارش اين بود كه گورباچف تمام شد! سه روز بعدش هم گورباچف استعفا كرد و انحلال شوروى اعلام شد! اين طرح موفق امريكا در شوروى بود؛ يعنى يك ابرقدرت را با يك طرح كاملا هوشمندانه ، با مصرف مقدارى پول ، با خريدن برخى اشخاص و با به كار گرفتن رسانه هاى تبليغى ، توانستند طى يك طراحى ، سه چهارساله و يك نتيجه گيرى شش ، هفت ماهه بكلى منهدم كنند و از بين ببرند.!
البته همين جا به شما بگويم كه روسيه بعد از انحلال شوروى ، آن طور كه آنها مى خواستند، تبديل به برزيل دوم نشد. آنها مى خواستند روسيه به يك برزيل يعنى يك كشور دست سوم دنيا تبديل شود؛ توليد بالا، اما گرفتارى و فقر عميق و بدون هيچ گونه نقشى در سياست دنيا. شما ببينيد الان در كجاى دنيا حرف و راءى و نظر و حضور برزيل كسى را به خود متوجه مى كند. مى خواستند روسيه را اين طورى بكند، اما نشد، چرا؟ چون روسيه ملت خوب و قوى يى دارد؛ از لحاظ نژادى مردم مستحكمى هستند؛ بعد هم پيشرفت صنعتشان ، اتمشان ، دانشمندانشان ، تحقيقاتشان و ساير امكاناتشان قابل توجه است . طراحان اين قضايا كه نشستند خودشان بريدند و خودشان دوختند، براى جمهورى اسلامى نيز چنين خوابى ديده اند. آنها فكر نمى كنند كه جمهورى اسلامى ايران اگر به سرنوشت شوروى دچار بشود، كشورى مثل روسيه ى امروز خواهد شد؛ نه ، آنها فكر مى كنند كه ايران كشورى در سطح كشور دوره ى پهلوى خواهد شد؛ يعنى در رديف دهم بعد از تركيه ! چون تصور مى كنند كه در اين جا اتم كه نيست ؛ پيشرفتهاى علمى آن چنانى كه نيست ، جمعيت سيصد ميليونى كه نيست ، كشورى به عظمت روسيه كه امروز باز هم تقريبا بزرگترين كشور دنياست كه نيست .

اشتباه آمريكا و تفاوتهاى ايران با شوروى
اما حالا واقعيت چيست ؟ واقعيت با آنچه كه آنها طراحى كردند، به قدر زمين تا آسمان متفاوت است ! اشتباه بزرگى را مرتكب شدند. من واقعا دريغم مى آيد كه اسم خاتمى عزيزمان را اين سيد آقا زاده ى شريف مؤ من دلباخته ى به معارف دينى و دلباخته ى به امام و طلبه يى مثل خود ماها آن طورى كه غربيها مطرح كردند، مطرح كنم و ايشان را با گورباچف مقايسه كنم ؛ ولى آنها اين مقايسه را كردند و صريحا گفتند كه در ايران هم گورباچفى به قدرت رسيد. البته فراموش نكنيم كه متاءسفانه يك عده هم در داخل خوششان آمد و اين اهانت را نفهميدند و آن توطئه يى را كه پشت اين اهانت هست ، به طريق اولى نفهميدند! به مغرضان و آنهايى كه مى فهمند چه دارد اتفاق مى افتد و چه مى خواهند پيش بياورند، كارى ندارم ؛ اما يك عده از آنهايى كه مغرض هم نبودند، نفهميدند كه چه شد و دشمن چه مى خواهد، انجام بدهد.
تفاوت اول
به آن تفاوتها برگرديم . تفاوت اول ، تفاوت رئيس جمهور ما با آقاى گورباچف است . گورباچف روشنفكرى بود كه حتى به احتمال زياد به اصل و مبانى ماركسيزم هم اعتقاد زيادى نداشت ؛ آدمى بود كه اصلا ساختار شوروى را قبول نداشت ؛ خود او هم به زبانهاى مختلف اين را اظهار كرده بود. البته در آن وقتى كه سر كار آمد، خيلى صريح نمى توانست اينها را بگويد؛ اما بالاخره اظهار مى كرد. رئيس جمهور ما، جمهورى اسلامى ، دين و اعتقاد قلبى اوست ؛ امام مرد و مقتداى اوست ؛ يك روحانى است . آنها اول در خودش خياليهاى خود حرفهايى زدند، هنوز هم سياستمدارترين و موذى ترينشان هم آن حرفها را مى زنند؛ اما عده يى از آنها از اين دو سال اخير به وحشت افتادند و بارها در تبليغات خودشان گفتند كه نه ، اين هم از خودشان است ؛ جزو همين بنيادگراهاست ! اتفاقا اين را درست فهميده اند! گورباچف به مبانى ماركسيزم بى اعتقاد و دلباخته ى غرب بود؛ حرفهايى هم كه مى زد، حرفهاى غربيها بود؛ منتها با زبان روسى آنها را بيان مى كرد؛ و الا شعارهاى او هم غير از شعارهاى آنها نبود؛ او دلباخته ى آنها بود! البته در اينجا قضاياى خيلى ريزى مثل سفرها، امتياز دادنهاى دروغين و بيخودى و... هست كه نمى خواهم آنها را بگويم ؛ چون جاى اين جلسه نيست ؛ خود شما هم مى توانيد آن قضايا را پيدا كنيد.
تفاوت دوم
تفاوت دوم اين است كه اسلام ماركسيزم نيست . ماركسيزم مورد قبول مردم شوروى هم نبود؛ بله ، دين حزب كمونيست شوروى بود. حزب كمونيست شوروى متشكل از چند ميليون عضو در مقابل جمعيت نزديك به سيصد ميليونى شوروى بود؛ شايد مثلا ده ميليون ، پانزده ميليون نفر عضو بودند. اعضاى حزب كمونيست هميشه از امتيازاتى برخوردارند؛ بنابراين مى توان حدس زد كه در بين همان جمعيت هم آنچه براى آنها در درجه ى اول اهميت قرارداشت ، امتيازات بود؛ لذا ماركسيزم به عنوان يك دين برايشان مطرح نبود. اسلام ، دين مردم و عشق مردم و ايمان مردم است . اسلام همان چيزى است كه اين ملت بزرگ براى خاطر آن ، عزيزان و پاره هاى تن و جگرگوشه هايشان را به ميدان فرستادند و وقتى جسد آغشته به خون آنها برگشت ، برايشان گريه نكردند و خدا را شكر كردند! آيا شما از اين گونه مادران و پدران سراغ نداريد و نديده ايد؟ هر يك از ما شايد صدها مورد از اين قبيل را ديده ايم ؛ البته بنده هزاران مورد از اين قبيل را از نزديك ديده ام . امروز هم كه پدر و مادر چهار شهيد پيش ما مى آيند، اگر از برخى از ناهنجاريها گله هم داشته باشند، از اين كه فرزندشان در راه اسلام شهيد شده ، خوشحالند! اين ملت با همه ى وجود به اسلام پايبند است . بعد از پنجاه سال تلاش براى دين زدايى ، يك ملت آن حركت عظيم را پشت سر امام بزرگوار و عالم دين و مرجع تقليدش به راه انداخت و اين نظام اسلامى را سر كار آورد. اسلام همان چيزى است كه وقتى نام و پرچم آن در ايران بلند شد، هر جا مسلمان مطلع و آگاهى پيدا شد، احساس هويت و شخصيت و عزت كرد؛ اينها اين را با ماركسيزم يكى گرفتند! ((الحمدلله الذى جعل اعدائنا من الحمقاء))
تفاوت سوم
سوم اين كه نظام اسلامى ، نظام كمونيستى نيست ؛ نظام اسلامى است ؛ نظامى جوان و منعطف و پر تلاش و مردمى است . من آن روز به آقاى خاتمى عرض مى كردم كه هيچ نظامى در دنيا حتى دمكراسيهاى غربى ؛ چه در آمريكا، چه در فرانسه چه در جاهاى ديگر نمى تواند ادعا كند كه نظام ما مردمى است ؛ براى خاطر اين كه در دمكراسيهاى غربى عده يى پاى صندوقهاى راءى مى آيند و راءى مى دهند؛ مثلا حزب گفته به آقاى زيد بن عمرو راءى بده او هم ورقه را كه انداخت ، كار تمام مى شود! آنهايى هم كه شركت كننده اند، گاهى سى و هصت درصد واجدان شرايط را تشكيل مى دهند. مثلا در انتخابات اخير امريكا حدود سى و هفت درصد شركت كنندگان بيشتر نبود؛ هيچ وقت به اندازه ى شصت و هفت درصد و هفتاد درصدى كه شما در انتخابات رياست جمهورى و مجلس چه مجلس ‍ پنجم ، چه مجلس ششم ملاحظه كرديد، شركت نمى كنند؛ بالاخره همانهايى كه مى آيند، مى آيند راءى مى دهند و مى روند؛ اما در اين جا اين طورى نيست ؛ در اين جا مردم به مسؤ ولان عشق مى ورزند و رابطه شان ، رابطه ى عاطفى است ؛ نه فقط رابطه ى راءى دادن . در اين جا وقتى يكى از مسؤ ولان كسالتى پيدا بكند، همه ى كشور دستها را به دعا بلند مى كنند كه خدا او را شفا بدهد؛ مثل اين كه براى بچه ى خودشان دعا مى كنند! در اين جا وقتى كه مسؤ ول كشور اشاره مى كند، مردم در ميدانهاى خطر وارد مى شوند و جانشان را فدا مى كنند؛ اين حتى به دمكراسيهاى غربى ربطى ندارد، تاچه برسد به نظام ديكتاتورى پرولتاريا! خودشان مى گويند يكى از اصول حتمى شان ديكتاتورى است ! يعنى انتخابات بى انتخابات ! در طوف هفتاد و چند سال حكومت شوروى ، تا قبل از انتخابات روسيه در اين اواخر، يك انتخابات هم اتفاق نيفتاده بود؛ ولى ما در ظرف بيست و يك سال ، بيست و يك انتخابات داشته ايم ! آيا اين ها با هم قابل مقايسه است ؟ در آن جا زندگى نمايندگان طبق ى پرولتاريا زندگى كاخ كرملينى است ؛

امادر اين جا ما روى زيلو مى نشينيم و افتخار هم مى كنيم . در اين مسؤ ولان كشور آنهايى كه بتوانند همت و افتخارشان اين است كه خودشان را به زندگى مردم نزديك كنند. در نظام شوروى وقتى استالينى سر كار بود، تا نمى مرد، هيچ علاج ديگرى نداشت ! سى سال حكومت مى كرد، تا بالاخره با حادثه يا بى حادثه ، يا از زور مصرف مسكرات قوى روسى مى مرد و بعد مثلا خروشچفى سر كار مى آمد، بعد هم برژنفى روى كار مى آمد، برژنف هم بعد ازهجده ، نوزده سال مى مرد و يك نفر ديگر به قدرت مى رسيد! اين نظام ، با نظام جمهورى اسلامى كه مبنى بر انتخابات و راءى مردم است و هر چهار سال يك بار انتخابات مجلس و رياست جمهورى برگزار مى شود، متفاوت است . در سطح رهبرى از اينها هم بالاتر است ؛ براى خاطر اين كه رهبرى معنوى ، تعهد معنوى دارد و خبرگان و مردم از او توقع دارند كه حتى يك گناه نكند؛ اگر يك گناه كرد، بدون اين كه لازم باشد ساقطش كنند، ساقط شده است ؛ حرفش نه درباره ى خودش حجت است ، نه درباره ى مردم . اين نظام منعطف ، زنده ، پر نشاط و متحول ، آيا با نظام بسته و غير قابل انعطاف و شكننده ى ديكتاتورى پرولتاريا قابل مقايسه است ؟!
يك نكته را هم مى خواهم يادآورى كنم ؛ و آن نظام امر به معروف و نهى از منكر است .امر به معروف ونهى از منكر واجب حتمى همه است ؛فقط من و شما به عنوان مسؤ ولان كشور وظيفه مان در باب امر به معروف ونهى از منكر سنگين تر است . بايد از شيوه ها و وسايل مناسب استفاده كنيم ؛ اما آحاد مردم هم وظيفه دارند. با چهار تا مقاله در فلان روزنامه ، واجب امر به معروف نه از وجوب مى افتد، نه ارزش تاءثيرگذاريش ساقط مى شود. قوام و رشد و كمال و صلاح ، وابسته ى به امر به معروف و نهى از منكر است ؛ انيهاست كه نظام را هميشه جوان نگه مى دارد. حالا كه نظام ما بيست و يك ساله و جوان است و در مقايسه ى با نظام فرتوت هفتاد و چند ساله ى پير كمونيستى در شوروى به طور طبيعى هم جوان است ؛ اما اگر صد سال هم بر چنين نظامى بگذرد، چنانچه امر به معروف باشد و شما وظيفه ى خودتان را بدانيد كه اگر منكرى را در هر شخصى ديديد، او را از اين منكر نهى كنيد، آنگاه اين نظامى اسلامى هميشه تر و تازه و با طراوت و شاداب مى ماند. طرف امر به معروف و نهى از منكر فقط طبقه ى عامه ى مردم نيستند؛ حتى اگر در سطوح بالا هم هستند، شما بايد به او امر كنيد؛ نه اين كه از او خواهش كنيد؛ بايد بگوييد آقا! نكن ؛ اين كار يا اين حرف درست نيست . امر و نهى بايد با حالت استعلاء باشد. البته اين استعلاء معنايش اين نيست كه آمران حتما بايد بالاتر از ماءموران ، و ناهيان بالاتر از منهيان باشند؛ نه ، روح و مدل امر به معروف ، مدل امر و نهى است ؛ مدل خواهش و تقاضا و تضرع نيست . نمى شود گفت كه خواهش مى كنم شما اين اشتباه را نكنيد؛ نه ، بايد گفت آقا! اين اشتباه را نكن ؛ چرا اشتباه مى كنى ؟ طرف ، هر كسى هست حالا بنده كه طلبه ى حقيرى هستم از بنده مهمتر هم باشد، او هم مخاطب امر به معروف و نهى از منكر قرار مى گيرد.
تفاوت چهارم
اشتباه بعدى در مورد كشور است . كشور ايران يكپارچه است ؛ حتى آن قسمتهايى هم كه در قرن هاى گذشته جدا شدند، اگر ته دلشان را بگرديد، مايلند با ما باشند؛ ((هر كسى كو دور ماند از اصول خويش ، باز جويد روزگار وصل خويش ))؛ آنها هم دلشان مى خواهد كه به اين مادر بپيوندند. اين كجا، كشور اتحاد جماهى شوروى كجا؟ ده ، يازده كشور را با سنجاق يا به تعبيرى با شلاق به هم بستند و به اصطلاح يك كشور تشكيل گرديد! معلوم است كه تا شلاق برداشته شد، از هم جدا مى شوند و شد.
البته همين جا من بگويم ؛ سعى بر اين است كه مساءله ى قوميتها در ايران عمده بشود. عده يى با تحريك احساسات قومى نفى و عامل حقيقى وحدت يعنى اسلام و دين دنبال اين قضيه هستند. آن كسانى كه خيال مى كنند عامل وحدت كشور ما زبان فارسى است ، دلبستگى شان به زبان فارسى يقينا به قدر بنده نيست ؛ يكصدم تلاشى هم كه بنده براى زبان فارسى كرده ام ؛ آنها نكرده اند و نخواهند كرد! عامل وحدت ملت ايران زبان فارسى نيست ؛ دين اسلام است ؛ همان دينى كه در انقلاب و نظام اسلامى تجسم پيدا كرد؛ نتيجه اين مى شود كه ترك زبان هم با زبان تركى خودش ‍ همين را مى گويد؛ بلوچ هم با زبان بلوچى خودش همين را مى گويد؛ عرب هم با زبان عربى خودش همين را مى گويد. عده يى سعى مى كنند اهميت عامل پيوند مستحكم دلهاى ملت ايران يعنى ايمان اسلامى را كم كنند؛ نه ، كشور و ملت يكپارچه است ؛ البته يكپارچگى اش به خاطر تاريخ و جغرافيا و سنت ها و فرهنگ است ؛ اما عمدتا به خاطر دين و مساءله ى رهبرى است كه اجزاى اين ملت را به هم وصل كرده و همه احساس ‍ يكپارچگى مى كنند.
تفاوت پنجم
رهبرى مسؤ وليت دارد. مسؤ وليت رهبرى حفظ نظام و انقلاب است . اداره ى كشور به عهده ى شما آقايان مسؤ ولان كشور است . هر كدام شما در بخش خودتان كشور را اداره مى كنيد و وظيفه ى اصلى رهبرى اين است كه مراقب باشد اين بخش هاى مختلف آهنگ ناسازگار با نظام و اسلام و انقلاب نزنند. هر جا چنين آهنگى به وجود بيايد، جاى حضور رهبرى است . رهبرى هم يك شخص نيست يك آدم ، يك طلبه ، يك على خامنه اى ، يا على خامنه اى هاى فراوان ديگرى كه هستند، نيست رهبرى يك عنوان و يك شخصيت و يك حقيقت برگرفته ى از ايمان و محبت و عشق و عاطفه ى مردم و يك آبروست . صدها نفر مثل على خامنه اى در راه اين حقيقت جان و آبروشان را مى دهند؛ اهميتى هم ندارد.

بنده كه چيزى نيستم ، امام بزرگوار ما هم كه به معناى حقيقى كلمه براى اين ملت ، امام دلها بود همين طور بود. او حاضر بود براى حفظ نظام و حفظ رهبرى نظام ، آبرويش را بدهد. اين حقيقت حضور دارد؛ با اين حرفهايى كه مى زنند و يا اين كارهايى كه مى كنند، نتوانسته اند و نخواهند توانست اين حضور را از بين ببرند. در دوران اختناق كه رهبرى اين تجسم را نداشت ، دل هاى مردم متدين در قبضه ى رهبرى بود؛ منتها رهبرى يى كه تشخص و هويت قابل اشاره در بيرون و جايگاه قانونى نداشت ؛ به صورت مراجع تقليد و به صورت علماى بزرگ ، تاءثير خودش را بارها نشان داده بود؛ لذا آن وقتى كه به فلان قرارداد ننگين استعمارى اشاره مى كرد، قرارداد از بين مى رفت ؛ آن وقتى كه به يك حادثه ى نامناسب اشاره مى كرد، آن حادثه مورد تخاصم مردم قرار مى گرفت . پانزده خردادى كه بنابر آنچه نقل شده است ، چند هزار نفر آدم در آن حادثه جان خود را فدا كردند و كشته شدند، آن وقتى بود كه امام بزرگوار ما رهبر به معناى قانونى خودش نبودند؛ يك روحانى برجسته بود؛ اين را نمى توانند ناديده بگيرند؛ اين در شوروى نبود؛ اگر بود، آن طورى نمى شد؛ اگر بود، آن وقتى كه احساس مى كرد يلتسينى وارد ميدان شده تا به كار آينده حركت شتابنده ى غير معقول و بى رويه يى بدهد، گوش او را مى گرفت و از صحنه خارجش مى كرد و مورد حمايت مردم هم قرار مى گرفت ؛ اما چنين چيزى نبود.(58)