غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۲۳ -


باب الرضا عن النفس (از خود راضى بودن)

9926 1-  الرّاضى عن نفسه مغبون و الواثق بها مفتون. 2 76 كسى كه از خود راضى باشد فريب خورده و كسى كه به نفس خود اطمينان داشته باشد دچار فتنه گرديده است.

9927 2-  الرّجل حيث اختار لنفسه، ان صانها ارتفعت و ان ابتذلها اتّضعت. 2 77 آدمى در همان جايى است كه خود را براى نفس خود برگزيند و انتخاب كند كه اگر آن را نگه دارد بلند مرتبه گردد و اگر نگاهش ندارد پست گردد (و به هر صورت عزّت و ذلّت هر كس به دست خود او است).

9928 3-  ازراء الرّجل على نفسه برهان رزانة عقله و عنوان وفور فضله. 2 109 عيب‏جويى كردن و عتاب مرد به نفس خويش دليل پابرجايى عقل او و نشانه زيادى فضل او است.

9929 4-  العاقل يتقاضى نفسه بما يجب عليه، و لا يتقاضى لنفسه بما يجب له. 2 124 عاقل و خردمند بازخواست مى‏كند از نفس خود آنچه را نسبت به ديگران بر او لازم است، و بازخواست نمى‏كند نفس خود را در مورد آنچه بر ديگران نسبت به او لازم است.

9930 5-  الرّاضى عن نفسه مستور عنه عيبه، و لو عرف فضل غيره كساه ما به من النّقص و الخسران. 2 133 كسى كه از خود راضى است عيب او از خودش پوشيده است، و اگر برترى ديگران را بر خود بداند (و توجه پيدا كند) نقصان و زيان خود را بپوشاند.

9931 6-  من رضى عن نفسه اسخط ربّه. 5 254 كسى كه از خود راضى باشد پروردگار خويش را به خشم آورده است.

9932 7-  ايّاك أن ترضى عن نفسك فيكثر السّاخط عليك. 2 290 بپرهيز از اين كه از خود راضى باشى كه مردم خشمناك بر تو بسيار گردد.

9933 8-  كفى بالمرء جهلا ان يرضى عن نفسه. 4 578 براى نادانى انسان همين بس كه از خود راضى باشد.

9934 9-  بالرّضاء عن النّفس تظهر السّوآت و العيوب. 3 240 به وسيله راضى بودن از خويشتن بديها و عيبها آشكار گردد.

9935 10-  رضاك عن نفسك من فساد عقلك. 4 92 راضى بودنت از خود از تباهى عقل تو است.

9936 11-  رضى العبد عن نفسه مقرون بسخط ربّه. 4 101 راضى بودن بنده از خود همراه است با خشم پروردگار.

9937 12-  رضى المرء عن نفسه برهان سخافة عقله. 4 101 رضايت انسان از خود دليل بر سبكى عقل او است.

9938 13-  شرّ الامور الرّضاء عن النّفس. 4 173 بدترين چيزها راضى بودن از خود است.

9939 14-  من رضى عن نفسه كثر السّاخط عليه. 5 306 كسى كه از خود راضى باشد ناخورسندان بر او بسيار گردند.

9940 15-  من رضى عن نفسه ظهرت عليه المعايب. 5 374 كسى كه از خود راضى باشد عيبها بر او آشكار گردد.

9941 16-  هلك من رضى عن نفسه و وثق بما تسوّله له. 6 196 نابود شد كسى كه از خود راضى است و اعتماد كرده بدانچه نفس او برايش آراسته است.

9942 17-  الرّاضى بفعل قوم كالدّاخل فيه معهم و لكلّ داخل فى باطل اثمان اثم الرّضاء به و اثم العمل به. 2 131 كسى كه از كار مردمى راضى است همانند آن است كه در آن كار با آنها بوده، و براى كسى كه در كار باطل با ديگران باشد دو گناه است: يكى گناه رضايت بدان كار و ديگر گناه عمل بدان.

9943 18-  خير الشّيم أرضاها. 3 426 بهترين خصلتها پسنديده‏ترين آنهاست.

9944 19-  رضى المتعنّت غاية لا تدرك. 4 91 رضايت انسان ايرادگير و اشكال تراش هدفى است كه كسى بدان نرسد. 

9945 20-  من رضي عن نفسه أسخط ربّه. 5 254 كسى كه از خويش راضى باشد خداى را به خشم آورد.

باب معرفة النّفس (خودشناسى)

9946 1-  افضل المعرفة معرفة الانسان نفسه. 2 386 برترين شناختها آن است كه انسان نفس خويش را بشناسد.

9947 2-  افضل الحكمة معرفة الانسان نفسه و وقوفه عند قدره. 2 419 برترين حكمتها آن است كه انسان نفس خويش را بشناسد و در مرز خويش بايستد (و از حدّ خود تجاوز نكند).

9948 3-  افضل العقل معرفة الانسان نفسه، فمن عرف نفسه عقل و من جهلها ضلّ. 2 442 برترين خرد و دانايى آن است كه انسان نفس خويش را بشناسد كه هر كس نفس خود را شناخت دانا شد و هر كس آن را نشناخت گمراه گرديد.

9949 4-  كفى بالمرء معرفة ان يعرف نفسه. 4 575 براى شناخت آدمى همين بس كه خود را بشناسد.

9950 5-  كفى بالمرء جهلا ان يجهل نفسه. 4 575 براى نادانى آدمى همين بس است كه خود را نشناسد.

9951 6-  من عرف نفسه تجرّد. 5 172 كسى كه خود را بشناسد از علايق دنيا و ماديّات مجرّد و برهنه گردد.

9952 7-  من جهل نفسه أهملها. 5 178 كه نفس خود را نشناسد آن را واگذارد.

9953 8-  من عرف نفسه عرف ربّه. 5 194 كسى كه خود را بشناسد پروردگار خود را شناخته است.

9954 9-  من عرف نفسه جلّ امره. 5 208 كسى كه خود را بشناسد كارش بزرگ شود.

9955 10-  من جهل نفسه كان بغير نفسه اجهل. 5 334 كسى كه خود را نشناسد نسبت به شناخت ديگران نادان‏تر خواهد بود.

9956 11-  من عرف نفسه فهو لغيره اعرف. 5 363 كسى كه خود را بشناسد ديگران را بهتر بشناسد.

9957 12-  من عرف نفسه فقد انتهى الى‏ غاية كلّ معرفة و علم. 5 405 كسى كه خود را بشناسد به نهايت هر علم و شناختى رسيده است.

9958 13-  من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النّجاة و خبط فى الضّلال و الجهالات. 5 426 كسى كه خود را نشناسد از راه رستگارى دور گردد، و خود را در گمراهى و نادانيها در اندازد.

باب النفع (سود)

9959 1-  افضل النّاس أنفعهم للنّاس. 2 397 برترين مردم كسى است كه سود بيشترى به مردم برساند.

9960 2-  خير النّاس من نفع النّاس. 3 430 بهترين مردم كسى است كه به مردم سود رساند.

9961 3-  من لم تنفعك حياته فعدّه فى الموتى. 5 441 كسى كه حيات و زندگى او به تو سودى نمى‏رساند او را در شمار مردگان به حساب آور.

باب النفاق و المنافق (دو رويى، دو رو)

9962 1-  المنافق مريب. 1 46 منافق سبب ترديد آدمى گردد.

9963 2-  النّفاق اخو الشّرك. 1 130 نفاق و دو رويى برادر شرك و بت‏پرستى است.

9964 3-  النّفاق شين الاخلاق. 1 191 دو رويى زشتى و عيب اخلاق است.

9965 4-  النّفاق يفسد الايمان. 1 192 دو رويى ايمان را تباه سازد.

9966 5-  النّفاق توأم الكفر. 1 192 نفاق هم‏زاد كفر است.

9967 6-  النّفاق مبنىّ على المين. 1 302 دو رويى بر دروغ پى‏ريزى شده است.

9968 7-  النّفاق من أثافى الذّلّ. 1 313 دو رويى از پايه‏هاى خوارى است.

9969 8-  الايمان برى‏ء من النّفاق. 1 326 دو رويى از نفاق بيزار است.

9970 9-  المنافق مكور مضرّ مرتاب. 1 340 آدم دو رو، پر مكر و زيان زننده و بد گمان است.

9971 10-  المنافق لسانه يسرّ و قلبه يضرّ. 2 6 منافق زبانش شادى آورد، ولى دلش زيان رساند.

9972 11-  المنافق قوله جميل و فعله الدّاء الدّخيل. 2 6 منافق گفتارش زيبا است ولى عمل و كردارش دردى جانسوز است.

9973 12-  المنافق وقح غبىّ متملّق شقىّ. 2 65 منافق آدمى بى‏شرم، كودن، چاپلوس و بدبخت است.

9974 13-  المنافق لنفسه مداهن و على النّاس طاعن. 2 109 منافق با نفس خود چرب زبانى كند ولى به مردم طعنه و سركوفت زند.

9975 14-  احذروا أهل النّفاق فانّهم الضّالّون المضلّون، الزالّون المزلّون قلوبهم دويّة و صحافهم نقيّة. 2 285 از اهل نفاق و دو رويى پرهيز كنيد كه اينان گمراه و گمراه كننده، لغزيده و لغزاننده‏اند، دلهاشان بيمار ولى روهاشان پاكيزه است.

9976 15-  ايّاك و النّفاق فانّ ذا الوجهين لا يكون وجيها عند اللّه. 2 304 زنهار بپرهيز از نفاق و دو رويى كه آدم دو رو پيش خدا آبرو ندارد.

9977 16-  اظهر النّاس نفاقا من امر بالطّاعة و لم يعمل بها، و نهى عن المعصية و لم ينته عنها. 2 440 آشكارترين مردم در نفاق و دورويى كسى است كه دستور به فرمانبردارى خدا مى‏دهد ولى خود عمل نمى‏كند، و ديگران را از نافرمانى باز مى‏دارد، ولى خود بازنايستد.

9978 17-  اشدّ النّاس نفاقا من امر بالطّاعة و لم يعمل بها و نهى عن المعصية و لم ينته عنها. 2 464 سخت‏ترين مردم در نفاق كسى است كه دستور به فرمانبردارى خدا مى‏دهد ولى خود فرمان نبرد، و ديگران را از نافرمانى بازدارد ولى خود باز نايستد.

9979 18-  انّ المؤمن يرى يقينه فى عمله، و انّ المنافق يرى شكّه فى عمله. 2 544 به راستى كه مؤمن يقين (و ايمان) او در عملش ديده مى‏شود، و منافق نيز شك و ترديدش در عملش ديده مى‏شود.

9980 19-  انّى اخاف عليكم كلّ عليم اللّسان منافق الجنان، يقول ما تعلمون و يفعل ما تنكرون. 3 47 به راستى كه من بر شما بيمناك و ترسانم از هر دانا زبان (كه عالمانه و دانشمندانه سخن گويد) منافق دلى كه مى‏گويد آنچه را شما مى‏دانيد و انجام مى‏دهد آنچه را شما خوش نمى‏داريد.

9981 20-  حسدة الرّخاء و مؤكدّوا البلاء و مقنطوا الرّجاء، لهم بكلّ طريق صريع و الى كلّ قلب شفيع و لكلّ شجو دموع. 3 416 (و در وصف منافقان فرموده): حسودان رفاه و فراخى زندگى مردمند، و تلاش‏گران بلا و گرفتارى آنان، اميد مردم را به نوميدى مبدّل كنند، در هر راهى كشته‏اى دارند، و در هر دلى واسطه و راهى، و در هر مصيبتى اشكى دروغين بريزند.

9982 21-  شكر المنافق لا يتجاوز لسانه. 4 159 سپاسگزارى و تشكر منافق از زبان او نگذرد (و حقيقت ندارد).

9983 22-  عادة المنافقين تهزيع الاخلاق. 4 332 عادت منافقان دگرگونى خلق و خوى است.

9984 23-  كلّ منافق مريب. 4 529 هر منافقى انسان را به شك و ترديد دچار كند.

9985 24-  كثرة الوفاق نفاق. 4 587 موافقت بسيار (نوعى) نفاق و دو رويى است.

9986 25-  من كثر نفاقه لم يعرف وفاقه. 5 235 كسى كه نفاق و دو رويى‏اش زياد باشد وفاق و همراهى‏اش با انسان معلوم نمى‏شود.

9987 26-  ما اقبح بالانسان ان يكون ذا وجهين. 6 97 چه زشت است براى انسان كه دو رو باشد.

9988 27-  مثل المنافق كالحنظلة، الخضرة اوراقها، المرّ مذاقها. 6 152 مثل منافق مثل هندوانه بو جهل است كه برگهايش سبز، ولى مزه‏اش تلخ است.

9989 28-  نفاق المرء من ذلّ يجده فى نفسه. 6 181 نفاق آدمى از خوارى و ذلّتى است كه در نفس خود مى‏يابد (و از آنجا نشأت گيرد).

9990 29-  ورع المنافق لا يظهر الّا على لسانه. 6 241 پارسايى و ورع منافق جز بر زبان او ظاهر نشود (و حقيقت ندارد).

9991 30-  يمشون الخفاء و يدبّون الضّرّاء، قولهم الدّواء و فعلهم الدّاء العيّاء، يتقارضون الثّناء و يتقاربون الجزاء، يتوصّلون الى الطّمع باليأس، و يقولون فيشبّهون، ينافقون فى المقال و يقولون فيوهمون. 6 488 در نهان راه مى‏روند و در پنهانى حركت مى‏كنند، گفتارشان دارو است ولى كردارشان دردى است بى‏درمان، مدح و ثنا را به يكديگر قرض مى‏دهند، و به پاداش يكديگر نزديك مى‏شوند، با تظاهر به نوميدى از دنيا به طمع مى‏پيوندند، و با سخنان خويش امر را بر مردم مشتبه سازند، در گفتار خود نفاق و دو رويى كنند، و در سخن گفتن مردم را به توهم دچار سازند. 

باب الانفاق (خرج و مصرف كردن)

9992 1-  انّ انفاق هذا المال فى طاعة اللّه اعظم نعمة، و انّ انفاقه فى معاصيه‏ اعظم محنة. 2 489 به راستى كه هزينه كردن اين مال در راه اطاعت خداوند بزرگترين نعمت است، و خرج كردن آن در نافرمانى او بزرگترين محنت و رنج است.

9993 2-  انّكم الى انفاق ما اكتسبتم احوج منكم الى اكتساب ما تجمعون. 3 61 به راستى كه شما به خرج كردن آنچه به دست آورده‏ايد نيازمندتريد تا به فراهم كردن آنچه را گرد آورده‏ايد.

9994 3-  اذا رزقت فأنفق. 3 117 هرگاه به تو روزى دادند از آن انفاق كن.

9995 4-  ربّ سلف عاد خلفا. 4 63 بسا از پيش فرستاده‏اى كه به صورت بجاى مانده بازگردد.

9996 5-  كذب من ادّعى اليقين بالباقى و هو مواصل للفانى. 4 629 دروغ گويد كسى كه ادّعا كند به سراى باقى آخرت يقين دارد، در صورتى كه خود را به سراى فانى پيوند زده.

9997 6-  ليس لاحد من دنياه الّا ما انفقه على اخراه. 5 87 براى كسى از دنياى او به جاى نماند مگر آنچه را براى آخرت خود خرج كرده است.

9998 7-  لم يرزق المال من لم ينفقه. 5 96 آن كس كه مال را خرج و انفاق نكند مال روزى او نشده (بلكه وبال و بدبختى است).

باب النوافل (مستحبات)

9999 1-  انّك ان اشتغلت بفضائل النّوافل عن اداء الفرائض فلن يقوم فضل تكسبه بفرض تضيّعه. 3 52 به راستى كه تو اگر به خاطر فضيلت مستحبّات، خود را از انجام فرائض و واجبات سرگرم كنى هرگز آن فضيلتى را كه به دست آورده‏اى، برابرى نكند با گناه واجبى را كه ضايع نموده و ترك كرده‏اى.

10000 2-  اذا اضرّت النّوافل بالفرائض فارفضوها. 3 124 اگر زيان مى‏رساند مستحبات به‏ واجبات، مستحبات را كنار بگذاريد.

10001 3-  لا قربة بالنّوافل اذا اضرّت بالفرائض. 6 366 مستحبات تقرّبى ندارد (و به خدا نزديك نكند) اگر به واجبات زيان زند.

باب النقص (كاهش)

10002 1-  بئس الاختيار الرّضا بالنّقص. 3 250 بد گزينشى است راضى شدن به اندك. 

باب الانتقام (كينه توزى)

10003 1-  المبادرة الى الانتقام من شيم اللّئام. 2 4 شتاب كردن در گرفتن انتقام شيوه مردمان پست است.

10004 2-  اقبح افعال المقتدر الانتقام. 2 399 زشت‏ترين كارهاى شخص مقتدر و توانمند، انتقام گرفتن است.

10005 3-  دع الانتقام فانّه من أسوء أفعال المقتدر، و لقد أخذ بجوامع الفضل من رفع نفسه عن سوء المجازاة. 4 20 انتقام كشيدن را واگذار، زيرا اين كار از بدترين كارهاى شخص مقتدر و توانمند است، و به راستى كسى كه نفس خود را برتر از كيفر بد دادن بداند همه اسباب كسب فضيلت را فرا گرفته است.

10006 4-  لكلّ ظالم انتقام. 5 12 هر ستمگرى را انتقامى است (كه در انتظار آن است).

10007 5-  من انتقم من الجانى أبطل فضله فى الدّنيا وفاته ثواب الآخرة. 5 385 كسى كه انتقام گيرد از خطاكار، برترى او در دنيا از ميان برود، و پاداش آخرت نيز از دست او برود.

10008 6-  معاجلة الانتقام من شيم اللّئام. 6 149 شتاب كردن در انتقام شيوه فرومايگان است.

10009 7-  لا سؤدد مع انتقام. 6 359 با گرفتن انتقام سيادت و آقايى به جاى نماند.

باب الانكار

10010 1-  الانكار اصرار. 1 51 انكار گناه، پافشارى كردن است.

باب النهى عن المنكر

10011 1-  انّ من رأى عدوانا يعمل به و منكرا يدعى اليه فانكره بقلبه فقد سلم و برى‏ء، و من انكره بلسانه فقد اجر و هو افضل من صاحبه، و من انكره بسيفه لتكون حجّة اللّه العليا و كلمة الظّالمين السّفلى، فذلك الّذى اصاب سبيل الهدى و قام على الطّريق و نوّر فى قلبه اليقين. 2 559 به راستى كسى كه ببيند ستمى را كه بدان عمل شود، و كار زشت و ناشايستى را كه مردم را بدان دعوت كنند، و با دل خود آن را انكار كند سالم ماند و برى شود، و كسى كه با زبان خود انكار كند مأجور است و از آن ديگرى (كه تنها با دل انكار كرده بود) فضيلت بيشترى دارد، و كسى كه با شمشير آن را انكار كند (و در اين راه مسلّحانه مبارزه كند) براى بزرگداشت مكتب و نام خدا و سرنگونى مكتب ستمگران، او است آن كسى كه به راه هدايت راه يافته و بر جاده حقيقى ايستاده و گام برداشته، و نور يقين در دلش تابيده است.

10012 2-  اذا رأى احدكم المنكر و لم يستطع ان ينكره بيده و لسانه و انكره بقلبه و علم اللّه صدق ذلك منه فقد انكره. 3 183 هرگاه يكى از شما كار زشت و ناشايستى را مشاهده كرد و قدرت و توان آنكه با دست و زبان خود آن را انكار كند ندارد، و تنها با دل خود آن را انكار كند و خداوند نيز صداقت او را در اين كار بداند، همين انكار را بپذيرد و به وظيفه خود عمل كرده است.

10013 3-  فمنهم المنكر للمنكر بيده و لسانه و قلبه فذلك المستكمل‏ لخصال الخير، و منهم المنكر بلسانه و قلبه و التّارك بيده، فذلك المتمسّك بخصلتين من خصال الخير و مضيّع خصلة، و منهم المنكر بقلبه و التّارك بلسانه و يده، فذلك مضيّع أشرف الخصلتين من الثّلاث و متمسّك بواحدة، و منهم تارك لانكار المنكر بقلبه و لسانه و يده فذلك ميّت الاحياء. 4 444 گروهى از مردم هستند كه در راه مبارزه با منكرات با دست و زبان و دل مبارزه مى‏كنند، اينان همه خصلتهاى خير را در خود به كمال رسانده‏اند، گروه ديگر كسانى هستند كه با زبان و دل آن را انكار كنند ولى با دست نه، اين گروه نيز به دو خصلت نيك از خصلتهاى خير تمسك جسته و يكى را از دست داده‏اند، گروه سوم آنهايى هستند كه تنها با دل با منكرات مبارزه مى‏كنند نه با دست و زبان، اينها نيز بهترين خصلتهاى سه گانه را رها كرده و تنها يكى از آنها را برگرفته‏اند، و گروه چهارم كسانى هستند كه نه با دل و نه با زبان و نه با عمل و دست، با هيچ كدام مبارزه نمى‏كنند كه اينها در حقيقت مردگانى زنده‏نما هستند.

10014 4-  لن تهتدى الى المعروف حتّى تضلّ عن المنكر. 5 67 به سوى معروف و كار نيك راه نيابى تا وقتى كه كار زشت را فراموش كنى.

10015 5-  من نهى عن المنكر ارغم انوف الفاسقين. 5 259 كسى كه نهى از منكر كند بينى فاسقان را به خاك ماليده (و آنها را خوار و خفيف گرداند).

باب النميمة (سخن چينى)

10016 1-  النّميمة شيمة المارق. 1 227 سخن چينى شيوه كسى است كه از دين بيرون رفته است.

10017 2-  النّميمة ذنب لا ينسى. 1 363 سخن چينى گناهى فراموش نشدنى است.

10018 3-  ايّاك و النّميمة فانّها تزرع الضّغينة و تبعّد عن اللّه و النّاس. 2 296 زنهار بپرهيز از سخن چينى زيرا سخن چينى تخم كينه در دلها مى‏كارد، و از خدا و مردم آدمى را دور مى‏كند.

10019 4-  اسوء الصّدق النّميمة. 2 388 بدترين راستگويى سخن چينى است.

10020 7-  من سعى بالنّميمة حاربه القريب و مقته البعيد. 5 367 كسى كه بكوشد در سخن چينى، بجنگد با او نزديك (و كسانى كه با او نزديك هستند) و دشمن دارد او را انسانهاى دور.

10021 8-  من نقل اليك نقل عنك. 5 451 كسى كه چيزى را از ديگرى براى تو نقل كند (به يقين) از تو نيز براى ديگران نقل خواهد كرد.

10022 9-  لا تعجلنّ الى تصديق واش و ان تشبّه بالنّاصحين، فانّ السّاعى ظالم لمن سعى به، غاشّ لمن سعى اليه. 6 301 شتاب نكن در تصديق سخن چين اگر چه خود را به خيرخواهان ناصح شبيه سازد، زيرا سخن چين ستمكار است نسبت به كسى كه سخن او را نزد تو آورده، و دوگانگى و بى‏صفايى كرده نسبت به كسى كه سخن را براى او آورده است (يعنى خودت).

10023 10-  لا تجتمع امانة و نميمة. 6 372 امانتدارى با سخن چينى جمع نمى‏شوند (و نمى‏شود كه آدم سخن چين امانت‏دار باشد).

10024 11-  ربّ مملوك لا يستطاع فراقه. 4 76 بسا برده‏اى كه (به خاطر خوبى‏هايش) فراق و جدايى‏اش مقدور نباشد.

10025 12-  الهمّاز مذموم مجروح. 1 101 عيب‏جو، مذموم و مورد طعن و عيب مردم است.

باب النيابة (جانشين)

10026 1-  اذا استنبت فاعزم. 3 118 هرگاه نيابت كسى را به عهده گرفتى كوشش كن (در هر چه بهتر انجام دادن كار).

باب النوم (خواب، خوابيدن)

10027 1-  النّوم راحة من الم و ملائمه الموت. 1 380 خواب آسودگى است از درد و رنج، و ملايم آن است مرگ (كه گفته‏اند: خواب برادر مرگ است).

10028 2-  بئس الغريم النّوم يفنى قصير العمر و يفوت كثير الاجر. 3 257 بد طلبكارى است خواب، عمر كوتاه را فانى سازد، و پاداش بسيار را از دست مى‏دهد (و به اين ترتيب بايد خواب را به حدّاقل آن تقليل داد).

10029 3-  من كثر فى ليله نومه فاته من العمل ما لا يستدركه فى يومه. 5 376 كسى كه در شب خوابش بسيار باشد از دستش برود كارى كه در روز جبرانش نتواند.

10030 4-  ما أنقض النّوم لعزائم اليوم. 6 62 چه بسا خواب شب كه تصميمهاى روز را شكسته است.

10031 5-  ويح النّائم ما اخسره قصّر عمله و قلّ اجره. 6 228 واى به حال شخص خوابيده چه چيز او را زيانكار كرده عمل و كار او كوتاه و پاداشش اندك است.

باب النية (قصد، آهنگ، عزم)

10032 1-  الاعمال ثمار النّيّات. 1 79 عملها ميوه‏هاى نيّتها و انديشه‏هاست.

10033 2-  النّيّة اساس العمل. 1 260 نيّت اساس و پايه عمل است.

10034 3-  احسان النّيّة يوجب المثوبة. 1 331 نيّت نيكو موجب پاداش نيكو شود.

10035 4-  النّيّة الصّالحة احد العملين. 2 16 نيّت شايسته يكى از دو بخش عمل است.

10036 5-  استعن على العدل بحسن النّيّة فى الرّعيّة و قلّة الطمع و كثرة الورع. 2 211 يارى بجوى بر عدالت و دادگسترى به نيكو كردن قصد در باره رعيت و كمى طمع، و پارسايى بسيار.

10037 6-  ايّاك و خبث الطّويّة و افساد النّيّة و ركوب الدّنيّة و غرور الامنيّة. 2 317 بر تو باد كه از ناپاكى باطن و فاسد كردن نيّت، و ارتكاب كارهاى پست، و فريفته شدن به آرزو بپرهيزى.

10038 7-  اقرب النّيات بالنّجاح اعودها بالصّلاح. 2 459 نزديك‏ترين نيتها به پيروزى آن است كه به صلاح و شايستگى نزديك‏تر باشد.

10039 8-  انّ اللّه تعالى يدخل بحسن النّيّة و صالح السّريرة من يشاء من عباده الجنّة. 2 542 به راستى كه خداى تعالى به خاطر نيّت نيكو و باطن شايسته هر كه از بندگان خود را بخواهد به بهشت مى‏برد.

10040 9-  انّ تخليص النّيّة من الفساد اشدّ على العاملين من طول الاجتهاد. 2 536 به راستى كه خالص كردن نيّت و انديشه براى عمل كنندگان (درگاه خداوند) از تلاش و كوشش در خود عمل سخت‏تر است.

10041 10-  انّ اللّه سبحانه يحبّ ان تكون نيّة الانسان للنّاس جميلة، كما يحبّ ان تكون نيّته فى طاعته قويّة غير مدخولة. 2 667 به راستى كه خداى سبحان دوست مى‏دارد كه نيّت و انديشه انسان نسبت به مردم زيبا و نيكو باشد، چنانچه دوست مى‏دارد كه نيّت انسان در اطاعت او قوى و بى‏عيب باشد.

10042 11-  اذا فسدت النّيّة وقعت البليّة. 3 125 هرگاه نيّت فاسد شد، بلا نازل گردد.

10043 12-  بحسن النّيّات تنجح المطالب. 3 239 به خوبى نيّتها است كه خواسته‏ها برآورده گردد.

10044 13-  تخليص النّيّة من الفساد اشدّ على العاملين من طول الاجتهاد. 3 299 پاك كردن نيّت از فساد و تباهى براى عمل كنندگان (و عبادت كنندگان) سخت‏تر از تلاش طولانى و بسيار است.

10045 14-  جميل المقصد يدلّ على طهارة المولد. 3 364 زيبايى و نيكويى قصد و نيّت بر پاكى ولادت و حلال زادگى دلالت مى‏كند.

10046 15-  جميل النّيّة سبب لبلوغ الامنيّة. 3 367 نيكويى نيت سبب رسيدن به آرمان و آرزو است.

10047 16-  حسن النّيّة جمال السّرائر. 3 382 نيكويى نيّت، زيبايى و جمال درونهاست.

10048 17-  حسن النّيّة من سلامة الطويّة. 3 384 نيكويى نيّت، از سلامتى درون ناشى شود.

10049 18-  ربّ عمل افسدته النّيّة. 4 61 بسا عملى كه نيّت، آن را فاسد و تباه كند.

10050 19-  ربّ نيّة انفع من عمل. 4 62 بسا نيّتى كه سودمندتر از عمل است.

10051 20-  رزق المرء على قدر نيّته. 4 95 روزى انسان به اندازه نيّت و انديشه او است.

10052 21-  سوء النّيّة داء دفين. 4 131 نيّت بد، دردى است پنهان.

10053 22-  صلاح العمل بصلاح النّيّة. 4 194 شايستگى و صلاح عمل به شايستگى نيّت بستگى دارد.

10054 23-  على قدر النّيّة تكون من اللّه العطيّة. 4 316 عطيّه و بخشش خداوند به اندازه نيّت آدمى است.

10055 24-  عند فساد النّيّة ترتفع البركة. 4 327 در هنگام فساد و تباهى نيّت بركت برداشته شود.

10056 25-  عوّد نفسك حسن النّيّة و جميل المقصد تدرك فى مباغيك النّجاح. 4 330 نفس خود را به نيكى نيّت و خوبى هدف عادت ده تا در خواسته‏هاى خود به‏ پيروزى رسى.

10057 26-  من ساء مقصده ساء مورده. 5 271 كسى كه مقصد و هدفش بد باشد جايگاه ورودش نيز (در آخرت) بد باشد.

10058 27-  من اساء النّيّة منع الامنيّة. 5 271 كسى كه نيّت خود را بد كند به آرزوى خود نرسد.

10059 28-  من ساء عقده سرّ فقده. 5 271 كسى كه قصد و نيّت او بد باشد فقدان او (مردم را) شادمان گرداند.

10060 29-  من لم يقدّم اخلاص النّيّة فى الطّاعات لم يظفر بالمثوبات. 5 414 كسى كه اخلاص نيّت را در طاعتهاى الهى پيش ندارد به پاداشهاى نيكو دست نيابد.

10061 30-  من حسنت نيّته كثرت مثوبته و طابت عيشته و وجبت مودّته. 5 444 كسى كه نيّتش نيكو باشد پاداشش بسيار و زندگى‏اش گوارا و دوستى‏اش لازم گردد.

10062 31-  من حسنت نيّته امدّه التّوفيق. 5 462 كسى كه نيّتش نيكو باشد توفيق الهى او را كمك دهد.

10063 32-  من البليّة سوء الطّويّة. 6 37 بدى درون از بلاها است.

10064 33-  من الشّقاء فساد النّية. 6 37 نيّت فاسد، از شقاوت و بدبختى انسان است.

10065 34-  وصول المرء الى كلّ ما يبتغيه من طيب عيشه و أمن سربه، و سعة رزقه بحسن نيّته و سعة خلقه. 6 245 رسيدن انسان به هر آنچه مى‏جويد از خوشى زندگى، و امن بودن راه، و روزى فراخ، به نيكويى نيّت و اخلاق گسترده و نيكوى او است.

10066 35-  لا عمل ممّن لا نيّة له. 6 400 عملى نيست براى كسى كه نيّت و انديشه‏اى نداشته باشد.

10067 36-  لا نيّة لمن لا علم له. 6 401 نيّتى نيست براى كسى كه علم و دانشى براى او نيست.

10068 37-  لا يكمل صالح العمل الّا بصالح النّيّة. 6 405 كامل نشود شايستگى عمل مگر به شايستگى نيّت.

حرف «الواو»

باب الوثوق (اعتماد كردن)

10069 1-  الثّقة باللّه أفضل امل. 1 159 اعتماد به خدا برترين آرمانها است.

10070 2-  الثّقة بالنّفس من أوثق فرص الشّيطان. 1 381 اعتماد بر خود كردن از محكم‏ترين فرصتهاى شيطان است.

10071 3-  اصل الرّضا حسن الثّقة باللّه. 2 415 اساس رضا (و خوشنودى از خداوند) اعتماد نيكو داشتن به خداوند است.

10072 4-  ربّ واثق خجل. 4 55 بسا اعتماد كننده به چيزى (يا به شخصى) كه شرمسار گردد (و بر خلاف اعتمادى‏ كه داشته پيش آيد).

10073 5-  قلّة الاسترسال الى النّاس أحزم. 4 502 كمى اعتماد به مردم در باز گفتن اسرار به آنها، به دور انديشى نزديك‏تر است.

10074 6-  من عرف النّاس لم يعتمد عليهم. 5 256 كسى كه مردم را بشناسد به آنها اعتماد نكند.

10075 7-  من وثق باللّه صان يقينه. 5 262 كسى كه به خدا اعتماد كند، يقين خود را حفظ كرده است.

10076 8-  من وثق بانّ ما قدّر اللّه له لن يفوته استراح قلبه. 5 364 كسى كه اطمينان داشته باشد به اين كه آنچه خدا براى او مقدّر كرده از چنگ او نرود، دلش آرام گيرد.

باب الواجبات

10077 1-  انفع المال ما قضى به الفرض. 2 406 سودمندترين مال آن است كه واجبات به وسيله آن ادا شود.

10078 2-  انّ من شغل نفسه بالمفروض عليه عن المضمون له، و رضى بالمقدور عليه و له، كان اكثر النّاس سلامة فى عافية و ربحا فى غبطة و غنيمة فى مسرّة. 2 619 به راستى كسى كه به جاى آنچه براى او ضمانت شده (از روزى) سرگرم سازد خود را بدانچه بر او واجب گشته، و راضى باشد بدانچه به زيان او يا به سود او براى او مقدّر شده است، چنين كسى سلامتى در تندرستى و سود بردن در شادمانى و غنيمت بردن در خوشحالى را بيش از ديگران دارا خواهد بود.

10079 3-  انّ اللّه سبحانه فرض عليكم فرائض فلا تضيّعوها، و حدّ لكم حدودا فلا تعتدوها، و نهاكم عن اشياء فلا تنتهكوها، و سكت عن اشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلّفوها. 2 572 به راستى كه خداى سبحان فريضه‏هايى را بر شما واجب كرده آنها را ضايع‏ نكنيد، و حدودى را براى شما تعيين فرموده از آنها تجاوز نكنيد، و از چيزهايى شما را بازداشته پس حرمت آنها را ندريد، و از چيزهايى نيز سكوت كرده و دستورى براى آنها نداده و اين نه از روى فراموشى بوده است، پس در باره آنها خود را به مشقّت نيندازيد.

10080 4-  انّك ان اخللت بشى‏ء من هذا التّقسيم فلا تقوم نوافل تكتسبها بفرائض تضيّعها. 2 608 به راستى تو اگر اخلال كنى در زندگى به اين تقسيم (يعنى تقسيم اوقات خود به واجبات و مستحبات و لذائذ مشروع و همه را صرف در مستحبات كردى) مستحباتى را كه كسب كرده‏اى برابرى نكند با واجباتى كه ضايع و تباه ساخته‏اى.

10081 5-  خير اعمالك ما قضى فرضك. 3 421 بهترين عملهاى تو آن است كه واجب تو را انجام دهد.

10082 6-  خير الاعمال ما قضى اللّوازم. 3 428 بهترين عملها آن است كه آنچه را لازم است انجام دهد.

10083 7-  طوبى لنفس ادّت الى ربّها فرضها. 4 248 خوشا به حال كسى كه واجب خود را نسبت به پروردگارش انجام دهد.

10084 8-  لم يضع من مالك ما قضى فرضك. 5 97 ضايع و تباه نشده از مال تو آنچه واجب تو را به جاى آورده است.

10085 9-  من شغل نفسه بما لا يجب ضيّع من امره ما يجب. 5 313 كسى كه خود را سرگرم كند به چيزى كه بر او لازم نيست، ضايع كند از كار خود آنچه را لازم باشد.

10086 10-  لا تقض نافلة فى وقت فريضة ابدأ بالفريضة ثمّ صلّ ما بدا لك. 6 329 قضا مكن نماز نافله را در وقت نماز واجب، آغاز كن به نماز واجب سپس هر چه خواهى نماز بخوان.

10087 11-  لا عبادة كأداء الفرائض. 6 365 عبادتى همچون اداى واجبات نيست.

10088 12-  درهم ينفع خير من دينار يصرع. 4 12 درهمى كه نفع برساند از دينارى كه بر زمين زند، بهتر است.

باب الوجدان (يافتن)

10089 1-  الوجدان سلوان. 1 28 يافتن مطلوب دلدارى است (يعنى دلدارى مشقت‏هايى كه در تحصيل آن متحمل شده است).

10090 2-  لن تسكن حرقة الحرمان حتّى يتحقّق الوجدان. 5 64 سوزش بى‏بهره ماندن و محروميت از چيزى آرام نشود تا وقتى كه يافتن آن چيز محقق شود (و بدان دست يابد).

باب الوجاهة، و الوجه (حرمت و آبرو)

10091 1-  بذل ماء الوجه فى الطّلب اعظم من قدر الحاجة و إن عظمت و انجح فيها الطّلب. 3 264 بخشيدن آبرو در راه خواسته بزرگتر است از مقدار حاجت اگر چه حاجت و نياز عظيم و بزرگ باشد و آن حاجت (با اين كار) برآورده شود.

10092 2-  افضل المروّة استقبال الرّجل ماء وجهه. 2 430 برترين مروت روى آوردن مرد است به آبروى خود.

باب التوحيد (يكتا شناختن خداوند)

10093 1-  التّوحيد أن لا تتوّهم. 1 304 توحيد آن است كه توهّم و پندارى (بر خلاف آن) نداشته باشى.

10094 2-  التّوحيد حيوة النّفس. 1 145 توحيد زندگى واقعى جان انسان است.

باب الوحشة (تنهايى، ترس، رميدن)

10095 1-  ايّاك ان توحش موادّك وحشة تفضى به الى اختياره البعد عنك و ايثار الفرقة. 2 302 بپرهيز از اين كه برمانى از خود دوستت را بدانگونه او را بدانجا برساند كه دورى از تو را برگزيند و جدايى از تو را اختيار كند.

10096 2-  كيف يأنس باللّه من لا يستوحش من الخلق. 4 566 چگونه انس و آرامش گيرد به خداوند كسى كه از خلق و مردم وحشت نكند

10097 3-  لا توحشنّ امرء يسوؤك فراقه. 6 283 زنهار فرارى ندهى كسى را كه جدايى‏اش تو را بدحال كند.

باب الورع (پارسايى)

10098 1-  الورع اجتناب. 1 32 پارسايى پرهيز كردن است.

10099 2-  الورع جنّة. 1 40 پارسايى سپرى است.

10100 3-  الورع افضل لباس. 1 129 پارسايى برترين جامه است.

10101 4-  الورع خير قرين. 1 133 پارسايى بهترين همراه است.

10102 5-  الورع شعار الاتقياء. 1 156 پارسايى شعار (و جامه زيرين) پرهيزكاران است.

10103 6-  الورع عمل راجح. 1 147 پارسايى (در ترازوى اعمال) عملى سنگين است.

10104 7-  الورع جنّة من السّيّئات. 1 188 پارسايى سپرى است از بديها.

10105 8-  الورع مصباح نجاح. 1 194 پارسايى چراغ پيروزى و رستگارى است.

10106 9-  الورع ثمرة العفاف. 1 244 پارسايى ميوه پاكدامنى است.

10107 10-  الورع شيمة الفقيه. 1 246 پارسايى شيوه انسان فقيه و دانا به احكام الهى است.

10108 11-  الورع اساس التّقوى. 1 278 پارسايى اساس و پايه پرهيزكارى است.

10109 12-  الورع يحجز عن ارتكاب المحارم. 1 376 پارسايى از ارتكاب محرمات الهى جلوگيرى مى‏كند.

10110 13-  الورع خير من ذلّ الطّمع. 1 378 پارسايى از خوارى طمع بهتر است.

10111 14-  الورع من نزهت نفسه و شرفت خلاله. 2 32 شخص پارسا كسى است كه نفس او پاكيزه باشد و اخلاق و خصلتهاى او شريف باشد.

10112 15-  الورع يصلح الدّين و يصون النّفس و يزيّن المروّة. 2 68 پارسايى دين را اصلاح كند و نفس را نگه دارد، و مردانگى را بيارايد.