غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

قاضى ناصح الدين ابو الفتح عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى
ترجمه : سيد هاشم رسولى محلاتى

- ۸ -


1062 11-  ثمرة التّوبة استدراك فوارط النّفس. 3 334 ميوه توبه، باز يافت كردن تقصيرات نفس و جبران و تدارك آن است.

1063 12-  حسن التّوبة يمحول الحوبة. 3 416 توبه نيكو، گناه را محو كند.

1064 13-  من تاب فقد اناب. 5 175 كسى كه توبه كند به سوى خدا بازگشته است.

1065 14-  من اعطى التّوبة لم يحرم القبول. 5 238 كسى كه توفيق تو به يافت (و اين عنايت الهى به او شد) از پذيرفته شدن آن محروم نگردد.

1066 15-  من لم يقبل التّوبة عظمت خطيئته. 5 411 كسى كه توبه را نپذيرد گناه او بزرگ است.

1067 16-  ما اهدم التّوبة لعظيم الجرم. 6 63 چه ويران كننده (خوبى) است توبه براى گناه بزرگ.

1068 17-  مسوّف نفسه بالتّوبة من هجوم الاجل على اعظم الخطر. 6 151 كسى كه توبه خود را به تأخير اندازد (و امروز و فردا كند بايد بداند كه) در معرض بزرگترين خطر، يعنى يورش و هجوم مرگ، قرار دارد.

1069 18-  لا دين لمسوّف بتوبته. 6 384 دين ندارد آن كس كه توبه را به تأخير اندازد.

1070 19-  يسير التّوبة و الاستغفار يمحصّ المعاصى و الإصرار. 6 458 اندكى از توبه و استغفار گناهان و اصرار بر آنها را پاك كند.

حرف «الثاء»

باب الثواب (اجر، پاداش)

1071 1-  الثّواب عند اللَّه سبحانه و تعالى على قدر المصاب. 1 303 پاداش در پيشگاه خداى سبحان به اندازه مصيبت خواهد بود.

1072 2-  اكتساب الثّواب افضل الارباح و الاقبال على اللَّه رأس النّجاح. 2 93 برترين سودها (در دنيا) به دست آوردن پاداش نيك است، و توجه به سوى خدا اساس پيروزى است.

1073 3-  من امّل ثواب الحسنى لم تنكد آماله. 5 422 كسى كه اميد پاداش نيك خدا را داشته باشد، نا اميد نخواهد شد.

 1074 4-  لا ربح كالثّواب. 6 351 سودى همچون پاداش نيك نيست.

1075 5-  لا ذخر كالثّواب. 6 354 اندوخته‏اى چون پاداش نيك نيست.

1076 6-  لا تهتمّنّ إلّا فيما يكسبك أجرا، و لا تسع الّا فى اغتنام مثوبة. 6 299 زنهار كه اهتمام نورزى در كارى مگر در كارى كه براى تو پاداشى را به دست آورد، و تلاش و كوشش مكن مگر آنجا كه ثوابى را به غنيمت گيرى.

حرف «الجيم»

باب الاجارة (پناه دادن)

1077 1-  من اجار المستغيث اجاره اللَّه سبحانه من عذابه. 5 388 كسى كه پناه خواهى را پناه دهد، خداى سبحانه او را از عذاب خود پناه دهد.

باب التّجبّر (گردن فرازى)

1078 1-  ايّاك و التّجبّر على عباد اللَّه فانّ كلّ متجبّر يقصمه اللَّه. 2 304 بپرهيز از گردنكشى بر بندگان خدا كه به راستى خداوند قدرت هر گردنكشى را بشكند.

1079 2-  من تجبّر كسر. 5 145 كسى كه گردنكشى كند شكسته شود.

1080 3-  من تجبّر حقّره اللَّه و وضعه. 5 301 كسى كه گردنكش كند خدايش كوچك و پست كند.

1081 4-  لا يزكو عمل متجبّر. 6 373 عمل شخص گردنكش پاك نشود.

1082 5-  من تجبّر على من دونه كسر. 5 227 كسى كه گردنكش كند بر زير دست خود شكسته شود.

باب الجبن (ترس)

1083 1-  الجبن آفة، العجز سخافة. 1 33 ترس آفتى است (در جنگ و يا در هر كار) و عجز نشان دادن از خود، از سبك عقلى است.

1084 2-  احذروا الجبن فانّه عار و منقصة. 2 272 از بزدلى و ترس بپرهيزيد كه ننگ و نقصان است.

1085 3-  شدّة الجبن من عجز النّفس و ضعف اليقين. 4 185 ترس بسيار از ناتوانى نفس و سستى يقين خواهد بود.

1086 4-  لا تشركنّ فى رأيك جبانا يضعّفك عن الامر و يعظّم عليك ما ليس بعظيم. 6 309 در رأى و انديشه خود، آدم ترسو را شريك مساز (و با او در كارها مشورت نكن)، كه تصميم تو را در كارها سست گرداند، و براى تو چيزى را كه بزرگ نيست بزرگ جلوه دهد.

باب الجد (كوشش، جديت)

1087 1-  التّشمّر للجدّ من سعادة الجدّ. 2 162 دامن به كمر زدن و مهيّا شدن براى كوشش از نيكبختى است.

1088 2-  ان كنتم للنّجاة طالبين فارفضوا الغفلة و اللّهو، و الزموا الاجتهاد و الجدّ. 3 21 اگر طالب رستگارى هستيد بى‏خبرى و بازيگوشى را به يكسو افكنيد، و پيوسته تلاش و كوشش كنيد.

1089 3-  عليك بالجدّ و ان لم يساعد الجدّ. 4 299 بر تو باد به تلاش و كوشش اگر چه بخت يار نگردد و مساعدت نكند.

1090 4-  قد سعد من جدّ. 4 465 به راستى نيكبخت شد كسى كه تلاش و كوشش كرد.

1091 5-  قرن الاجتهاد بالوجدان. 4 494 تلاش با يافتن همراه است.

1092 6-  من ضعف جدّه قوى ضدّه. 5 213 كسى كه در (نظم و نسق كارها) تلاشش ناتوان باشد، دشمنش نيرومند گردد.

1093 7-  من اعمل اجتهاده بلغ مراده. 5 218 كسى كه تلاشش را به كار بندد به آرمان خويش برسد.

1094 8-  من ركب جدّه قهر ضدّه. 5 213 كسى كه بر مركب تلاش و جديّت سوار شود، دشمنش را مقهور كند.

1095 9-  من غالب الضّدّ ركب الجدّ. 5 226 كسى كه بر دشمن پيروز شد بر مركب تلاش و جدّيت سوار گشته است.

1096 10-  لقد اخطأ العاقل اللّاهى الرّشد و اصابه ذو الاجتهاد و الجدّ. 5 54 به راستى عاقل و زيركى كه خود را به لهو و لعب (و بازى) سرگرم كرده راه درست و صواب را گم كرده، ولى آن ديگرى كه تلاش و كوشش دارد بدان رسيده است. 

1097 11-  من بذل جهد طاقته بلغ كنه ارادته. 5 368 كسى كه آنچه را در توان دارد براى رسيدن به آرمان خود به كار بندد به نهايت آرمان خود خواهد رسيد.

1098 12-  من استدام قرع الباب و لجّ ولج. 5 457 كسى كه كوبيدن در را ادامه دهد و لجاجت و سرسختى كند در را باز كند (و داخل شود).

1099 13-  ما ادرك المجد من فاته الجدّ. 6 65 مجد و عظمت را در نيابد كسى كه تلاش و كوشش را از دست داده است.

باب الجدل (ستيزه جويى)

1100 1-  الجدل فى الدّين يفسد اليقين. 1 308 ستيزه جويى در دين، يقين را تباه سازد.

باب التجربة (آزمون، آزمايش)

1101 1-  الامور بالتّجربة. 1 18 كارها به تجربه و آزمايش است (و با آن سامان پذيرد).

1102 2-  الظّفر بالحزم، و الحزم بالتّجارب. 1 21 پيروزى به دور انديشى است، و دور انديشى به استفاده از تجربه‏هاست.

1103 3-  الامور أشباه. 1 42 كارها (و وقايع روزگار) شبيه يكديگرند.

1104 4-  التّجارب لا تنقضى. 1 99 تجربه‏ها پايان نپذيرد (و پيوسته انسان بايد در حال تجربه آموزى باشد).

1105 5-  الايّام تفيد التّجارب. 1 101 روزها (و روزگارها) تجربه‏ها را سود دهد (و هر حادثه‏اى بر تجربه آدمى بيفزايد).

1106 6-  الحزم حفظ التّجربة. 1 238 دور انديشى در نگهدارى و ياد داشت تجربه است.

1107 7-  التّجارب علم مستفاد. 1 260 تجربه‏ها هر كدام دانشى بهره‏مند است.

1108 8-  التّجربة تثمر الاعتبار. 1 278 تجربه، پند و عبرت به بار آورد.

1109 9-  العاقل من وعظته التّجارب. 1 312 عاقل و خردمند كسى است كه تجربه‏ها او را اندرز دهد.

1110 10-  المجرّب احكم من الطّبيب. 1 315 تجربه آزموده (يا تجربه كننده) از طبيب (نا آزموده) داناتر است.

1111 11-  التّجارب لا تنقضى و العاقل منها فى زيادة. 1 397 تجربه‏ها پايان نپذيرد و شخص عاقل از آنها بر دانش خود بيفزايد.

1112 12-  الحازم من حنّكته التّجارب و هذّبته النّوائب. 2 115 دور انديش كسى است كه تجربه‏ها او را كار كشته كرده و سختيهاى روزگار او را پاك نموده است.

1113 13-  املك النّاس لسداد الرّأى كلّ مجرّب. 2 408 داراترين مردم در درستى رأى و انديشه، مردمان با تجربه هستند.

1114 14-  انّما العقال من وعظته التّجارب. 3 75 به راستى خردمند كسى است كه تجربه‏ها اندرزش داده باشند.

1115 15-  ثمرة التّجربة حسن الاختيار. 3 327 ميوه و ثمره تجربه (در كارها) انتخاب نيك است.

1116 16-  حفظ التّجارب رأس العقل. 3 407 حفظ و نگهداشتن تجربه‏ها سر عقل و خرد (و قوام و اساس آن) است.

1117 17-  خير ما جرّبت ما وعظك. 3 422 بهترين چيزى كه تجربه كنى آن است كه تو را پند دهد.

1118 18-  رأى الرّجل على قدر تجربته. 4 95 انديشه و رأى مرد به مقدار تجربه او است.

1119 19-  فى كلّ تجربة موعظة. 4 396 در هر تجربه‏اى پندى (نهفته) است.

1120 20-  كفى عظة لذوى الالباب ما جرّبوا. 4 581 براى اندرز خردمندان همان تجربه‏هايى كه آموخته‏اند كافى است.

1121 21-  كفى بالتّجارب مؤدّبا. 4 570 براى ادب انسان تجربه‏ها كافى است.

1122 22-  من قلّت تجربته خدع. 5 185 كسى كه تجربه‏اش كم باشد فريب مى‏خورد.

1123 23-  من كثرت تجربته قلّت غرّته. 5 214 كسى كه تجربه‏اش بسيار باشد كمتر گول مى‏خورد.

1124 24-  من احكم التّجارب سلم من المعاطب. 5 215 كسى كه تجربه را استوار سازد (و به كار بندد) از هلاكت و نابودى سالم ماند.

1125 25-  من يجرّب يزدد حزما. 5 203 كسى كه تجربه آموزد بر دور انديشى خود بيفزايد.

1126 26-  من غنى عن التّجارب عمى عن العواقب. 5 346 كسى كه خود را از تجربه‏ها بى‏نياز بداند سرانجام كارها را نبيند.

1127 27-  من حفظ التّجارب اصابت افعاله. 5 461 كسى كه تجربه‏ها را نگاه دارد (و به كار بندد) كارهايش به درستى و صواب انجامد.

1128 28-  من الحزم حفظ التّجربة. 6 35 نگهدارى و حفظ تجربه) (و به كار بردن آن) از دور انديشى است.

باب الجزع (بيتابى، ناشكيبايى)

1129 1-  الجزع هلاك. 1 24 بى‏تابى كردن، نابودى و موجب هلاكت‏ است.

1130 2-  الجزع من اعوان الزّمان. 1 66 ناشكيبايى كردن از يارى دهندگان روزگار است.

1131 3-  الجزع يعظّم المحنة. 1 173 بى‏تابى كردن، رنج و محنت را بزرگ كند.

1132 4-  الجزع أتعب من الصّبر. 1 314 بى‏تابى، رنج آورتر از صبر و شكيبايى است.

1133 5-  الجزع عند المصيبة اشدّ من المصيبة. 2 3 بى‏تابى در مصيبت، از خود آن مصيبت سخت‏تر است.

1134 6-  الجزع لا يدفع القدر و لكن يحبط الاجر. 2 69 بى‏تابى كردن جلوى مقدّرات و سرنوشت را نمى‏گيرد، ولى پاداش انسان از بين مى‏برد.

1135 7-  الجزع عند البلاء من تمام المحنة. 2 3 بى‏تابى كردن در هنگام رسيدن بلا و گرفتارى رنج را كامل كند.

1136 8-  الجزع عند المصيبة يزيدها و الصّبر عليها يبيدها. 2 118 بى‏تابى در هنگام رسيدن مصيبت بر آن بيفزايد، و صبر بر آن، مصيبت را از بين ببرد.

1137 9-  اغلبوا الجزع بالصّبر، فانّ الجزع يحبط الاجر و يعظّم الفجيعة. 2 251 به وسيله بردبارى و صبر، بر جزع و بى‏تابى، چيره و غالب شويد، زيرا جزع و بى‏تابى اجر را تباه سازد و مصيبت را بزرگ گرداند.

1138 10-  المصيبة واحدة، و ان جزعت صارت اثنتين. 2 16 مصيبت يكى است، و اگر بى‏تابى كنى دو تا مى‏شود.

1139 11-  ان كنت جازعا على كلّ ما يفلت من يديك فاجزع على ما لم يصل اليك. 3 5 اگر براى هر چيزى كه از دستت مى‏رود بى‏تابى مى‏كنى، پس براى آنچه به دستت نرسيده نيز بى‏تابى كن.

1140 12-  بكثرة الجزع تعظم الفجيعة. 3 202 با بى‏تابى بسيار، مصيبت بزرگ گردد.

1141 13-  من ملكه الجزع حرم فضيلة الصّبر. 5 223 كسى كه بى‏تابى بر او فرمان براند، از فضيلت صبر محروم ماند.

1142 14-  من جزع عظمت مصيبته. 5 192 كسى كه بى‏تابى كند مصيبت بر او بزرگ شود.

1143 15-  ليس مع الجزع مثوبة. 5 78 با بى‏تابى، پاداش و اجرى نخواهد بود.

1144 16-  من جزع فنفسه عذّب، و امر اللَّه سبحانه اضاع، و ثوابه باع. 5 399 كسى كه بى‏تابى كند خود را شكنجه كند، و فرمان خداى سبحان را تباه ساخته، و پاداش خود را فروخته (و از دست داده) است.

1145 17-  لا تجزعوا من قليل ما اكرهكم فيوقعكم ذلك فى كثير ممّا تكرهون. 6 297 از چيز اندكى كه موجب ناراحتى شما مى‏شود بى‏تابى نكنيد، كه شما را در بيشتر از آنچه خوش نداريد در اندازد.

1146 18-  لا يجتمع الصّبر و الجزع. 6 371 صبر و بى‏تابى با هم در يك جا جمع نشوند.

1147 19-  للَّه سبحانه حكم بيّن فى المستأثر و الجازع. 5 36 خداى سبحان را حكمى است در باره استبدادگر و بى‏تاب. 

باب الجزاء (كيفر، مجازات)

1148 1-  سوء العقوبة من لؤم الظّفر. 4 155 بد كيفر دادن، از زشتى پيروزى است.

1149 2-  ردّ الحجر من حيث جاءك فانّه لا يردّ الشّرّ الّا بالشّرّ. 4 86 سنگ را (كه به سوى تو پرتاب كرده‏اند) از همان جا كه آمده به همان جا بازگردان چون بدى را با همان بدى برگردانند.

1150 3-  على قدر البلاء يكون الجزاء. 4 314 كيفر به اندازه بلا و گرفتارى است.

1151 4-  كلّ امرى‏ء على ما قدّم قادم و بما. عمل مجزيّ. 4 536 هر كسى بر آنچه از پيش فرستاده در آيد، و بدانچه كرده كيفر شود.

1152 5-  كلّ امرى‏ء يلقى ما عمل و يجزى بما صنع. 4 545 هر انسانى ديدار كند آنچه را انجام داده و پاداش و كيفر بيند بدانچه كرده است.

1153 6-  كما تدين تدان. 4 622 هر گونه پاداش دهى، همان گونه پاداشت دهند.

1154 7-  كما تقدّم تجد. 4 623 همان گونه كه از پيش فرستاده‏اى درخواهى يافت.

1155 8-  لكلّ عمل جزاء فاجعلوا عملكم لما يبقى و ذروا ما يفنى. 5 21 هر عملى را پاداشى است، پس عمل خود را در راهى انجام دهيد كه مى‏ماند، و آنچه را فانى شود واگذاريد.

1156 9-  من صدّق بالمجازاة لم يؤثر غير الحسنى. 5 260 كسى كه كيفر و مجازات را باور دارد جز كار نيك انجام ندهد.

1157 10-  لن يلقى جزاء الشّرّ الّا عامله. 5 62 كيفر بدى را جز كسى كه آن را انجام داده نبيند.

1158 11-  لن يجزى جزاء الخير الّا فاعله. 5 62 پاداش كار نيك را جز انجام دهنده آن نگيرد.

1159 12-  من قابل الاحسان بافضل منه فقد جازاه. 5 327 كسى كه احسان (ديگرى) را به افزون‏تر از آن بدهد آن را پاداش داده است.

1160 13-  من لم يجاز الاساءة بالاحسان فليس من الكرام. 5 407 كسى كه بدى را به نيكى پاداش ندهد از كريمان نيست.

1161 14-  من ايقن بالمجازاة لم يؤثر غير الحسنى. 5 343 كسى كه يقين به كيفر (عمل) دارد جز كار نيك انجام ندهد.

1162 15-  على قدر الحرمان تكون الحرفة. 4 313 به مقدار محروميّت پاداش دهند.

باب الجفاء (ستم، بد خويى)

1163 1-  ايّاك و الجفاء فانّه يفسد الاخاء و يمقّت الى اللَّه و النّاس. 2 296 زنهار از جفاكارى بپرهيز كه جفا كارى بردارى را تباه سازد و خشم خداى سبحان و مردمان را براى انسان به بار آرد.

1164 2-  الجفاء يفسد الاخاء. 1 150 جفا كارى برادرى را تباه سازد.

1165 4-  الجفاء شين، المعصية حين. 1 36 جفاكارى زشتى است، و گناه و نافرمانى سب نابودى است.

باب المجالسة (همنشينى)

1166 1-  جالس الحلماء تزدد حلما. 3 357 با حليمان هم نشين شو تا بر حلم تو افزوده گردد.

1167 2-  جالس العلماء تسعد. 3 356 با دانشمندان هم نشين شو تا نيكبخت شوى.

1168 3-  جليس الخير نعمة. 3 356 هم نشينى (با هم نشين) خوب، نعمتى است. (از نعمتهاى الهى).

1169 4-  جليس الشّرّ نقمة. 3 356 هم نشينى با شخص بد، عذابى است.

1170 5-  جالس العلماء تزدد علما. 3 357 با دانشمندان هم نشين شو تا بر دانشت افزوده گردد.

1171 6-  جالس الفقراء تزدد شكرا. 3 357 با فقيران و نيازمندان هم نشين شو تا بر شكر و سپاست (به درگاه خداوند) بيفزايد.

1172 7-  جانبوا الاشرار و جالسوا الاخيار. 3 362 از بدان دورى كن و با نيكان هم نشين شو.

1173 8-  جماع الشّرّ فى مقارنة قرين السّوء. 3 369 كانون بدى در هم نشينى با همراه بد است.

1174 9-  جالس اهل الورع و الحكمة و اكثر مناقشتهم، فانّك ان كنت جاهلا علّموك و ان كنت عالما ازددت علما. 3 372 با پارسايان و فرزانگان هم نشينى كن و گفتگوهاى علمى و دينى را با ايشان زياد كن، كه اگر نادان باشى تو را بياموزند و اگر دانا باشى بر دانايى خود بيفزايى.

1175 10-  جالس العلماء يزدد علمك و يحسن ادبك و تزك نفسك. 3 373 با دانشمندان مجالست داشته باش تا دانشت افزون، و ادب تو نيكو، و جانت پاكيزه گردد.

1176 11-  جالس الحكماء يكمل عقلك و تشرف نفسك و ينتف عنك جهلك. 3 373 با فرزانگان هم نشين شو تا عقل، و خردت كامل، و نفس تو بلند مرتبه گردد، و جهل تو نادانى از تو زائل شود.

1177 12-  خلطة أبناء الدّنيا تشين الدّين و تضعف اليقين. 3 453 آميزش با فرزندان دنيا (و دنيا طلبان) دين را زشت و يقين را ضعيف گرداند.

1178 13-  زوروا فى اللَّه، و جالسوا فى اللَّه و اعطوا فى اللَّه، و امنعوا فى اللَّه. 4 113 ديدار كنيد يكديگر را در راه خدا، و هم نشينى كنيد در راه خدا، و بدهيد در راه خدا و جلوگيرى كنيد از بخشش، در راه خدا.

1179 14-  صاحب العقلاء و جالس العلماء و اغلب الهوى، ترافق الملأ الاعلى. 4 204 با خردمندان مصاحبت كن و با دانشمندان هم نشين شو و بر هواى نفس پيروز شو، تا با ساكنان ملأ اعلى (جايگاه والا) رفيق و همراه گردى.

باب المجلس (مجلس و جاى نشستن)

1180 1-  لا تسرعنّ الى ارفع موضع فى المجلس فانّ الموضع الّذى ترفع اليه خير من الموضع الّذى تحطّ عنه.

6 288 شتاب مكن براى جلوس در بالاترين جايگاه مجلس، زيرا مجلسى كه تو را بدان بالا برند بهتر است از مجلسى كه از آن پايينت آورند.

1181 2-  الاطراف مجالس الاشراف. 1 244 كناره‏هاى مجلس جاى نشستن مردمان شريف است. 

باب الجماع (نزديكى كردن)

1182 1-  حياء يرتفع و عورات تجتمع، اشبه شي‏ء بالجنون، الاصرار عليه هرم، و الافاقة منه ندم، ثمرة حلاله الولد، ان عاش فتن و ان مات حزن. 3 417 (از آن حضرت در باره جماع و نزديكى كردن پرسيدند حضرت در پاسخ فرمود:) شرمى است كه برمى‏خيزد، و عورتهايى است كه با هم جمع شود، شبيه‏ترين چيز به ديوانگى است، اصرار بر آن پيرى است، و به هوش آمدن از آن پشيمانى، ميوه حلال آن فرزند است كه اگر زنده بماند به فتنه اندازد،  و اگر بميرد اندوهگين سازد.

1183 2-  من اكثر المناكح غشيته الفضائح. 5 432 كسى كه با زنان زياد ازدواج كند رسوايى‏ها او را فرا گيرد. 

باب الجمال (زيبايى)

1184 1-  الجمال الظّاهر حسن الصّورة، الجمال الباطن حسن السّريرة. 1 313 زيبايى برون به زيبايى صورت است و زيبايى درون به زيبايى نهاد (يا خلق و خوى) است.

1185 2-  الصّورة الجميلة اوّل السّعادتين. 2 22 صورت زيبا نخستين نيكبختى از ميان دو نيكبختى است.

1186 3-  حسن الصّورة الجمال الظّاهر. 3 382 صورت زيبا جمال ظاهر انسان است.

1187 4-  حسن الصّورة اوّل السّعادة. 3 382 صورت نيكو نخستين بهره نيكبختى است.

1188 5-  حسن وجه المؤمن من حسن عناية اللَّه به. 3 391 زيبارويى مؤمن از عنايات نيكوى خداوند به اوست.

1189 6-  لا ينفع الحسن بغير نجابة. 6 386 حسن ظاهرى بدون نجابت و اصالت خانوادگى (يا درونى)، سود ندهد.

باب التجمل (آراستن، زينت دادن)

1190 1-  اذا قلّ اهل الفضل هلك اهل التّجمّل. 3 192 هنگامى كه اهل فضل و دانش كم شوند تجمّل پرستان نابود گردند. 

1191 2-  التّجمّل من اخلاق المؤمنين. 1 307 تجمّل و آراستگى از اخلاق مؤمنان است.

1192 3-  التّجمّل مروءة ظاهرة. 1 84 تجمّل، مروّت و مردانگى ظاهرى است.

باب الجميل (خوبى، نيكويى)

1193 1-  من عامل النّاس بالجميل كافؤوه به. 5 354 كسى كه با مردم به خوبى رفتار كند آنها نيز به همان گونه با او رفتار كنند.

1194 2-  عوّد نفسك الجميل فانّه يجمل عنك الاحدوثة و يجزل لك المثوبة. 4 328 خود را به نيكى كردن عادت بده زيرا موجب شود كه مردمان نامت را به نيكى برند، و نيكويى پاداش تو را افزون و بزرگ كند.

1195 3-  من كثر جميله اجمع النّاس على تفضيله. 5 289 كسى كه كار نيكش زياد باشد مردم به برترى او يك زبان شوند.

باب الجند (لشكر و سپاه)

1196 1-  الجنود حصون الرّعيّة. 1 185 سپاهيان، حصارها و دژهاى رعيّت هستند.

1197 2-  الجنود عزّ الدّين و حصون الولاة. 2 89 سپاهيان، عزّت و شوكت دين و حصارهاى زمامدارانند.

1198 3-  آفة الجند مخالفة القادة. 3 103 آفت لشكر، مخالفت با فرماندهان است.

1199 4-  من خذل جنده نصر اضداده. 5 274 كسى كه لشكرش را خوار كند دشمنانش را يارى كرده است.

باب التجانس (هم جنسان)

1200 1-  اللّئيم لا يتبع الّا شكله و لا يميل الّا الى مثله. 2 81 شخص پست، پيروى نكند مگر همانند خود را و ميل نكند مگر به سوى هم جنسان خود.

1201 2-  كلّ شي‏ء يميل الى جنسه. 4 531 هر چيزى به سوى همانند خود ميل كند.

1202 3-  كلّ امرى‏ء يميل الى مثله. 4 532 هر انسانى به سوى همانند خود ميل مى‏كند.

1203 4-  كلّ طير يأوى الى شكله. 4 532 هر پرنده و مرغى به سوى هم شكل خود فرود آيد.

1204 5-  لا يوادّوا الاشرار الّا اشباههم. 6 375 مردمان بدكار دوستى نمى‏كنند جز با همانندان خويش.

1205 6-  لا يصطنع اللّئام الّا امثالهم. 6 375 مردمان پست بخشش و احسان نمى‏كنند جز به امثال خود.

1206 7-  لا يصحب الابرار الّا نظراؤهم. 6 376 نيكان و نيكو كاران مصاحبت نكنند جز با همانندان خود.

باب الجنة (بهشت)

1207 1-  الجنّة جزاء المطيع. 1 114 بهشت، پاداش فرمانبردار است.

1208 2-  الجنّة دار الامان. 1 107 بهشت، خانه امن و امان است.

1209 3-  الجنّة دار الاتقياء. 1 119 بهشت، خانه پرهيزكاران است.

1210 4-  الجنّة غاية السّابقين. 1 129 191-  بهشت، سر انجام كار سابقين (پيشى گيرندگان) است.

1211 5-  الجنّة افضل غاية. 1 257 بهشت، بهترين سرانجام است.

1212 6-  الجنّة مآل الفائز. 1 269 بهشت، پايان كار و محل بازگشت رستگاران است.

1213 7-  الجنّة جزاء كلّ مؤمن محسن. 1 373 بهشت، پاداش هر انسان با ايمان و نيكوكار است.

1214 8-  الجنّة خير مآل و النّار شرّ مقيل. 2 42 بهشت، بهترين بازگشتگاه، و دوزخ بدترين خوابگاه است.

1215 9-  الا و انّى لم ار كالجنّة نام طالبها و لا كالنّار نام هاربها. 2 331 هان كه به راستى من نديدم چيزى همچون بهشت كه خواستارش به خواب رفته، و نه همانند دوزخ كه فرارى از آن نيز خوابيده است.

1216 10-  انّ من باع نفسه بغير الجنّة فقد عظمت عليه المحنة. 2 512 به راستى كسى كه خود را به چيزى جز بهشت فروخته باشد، محنت و رنج بر او سخت گران و بزرگ است.

1217 11-  انّ اهل الجنّة ليتراءون منازل شيعتنا كما يتراى‏ء الرّجل منكم الكواكب فى افق السّماء. 2 531 به راستى كه بهشتيان منزلگاه شيعيان ما را مى‏بينند همان گونه كه مردى از شما ستارگان را در افق آسمان مى‏بيند.

1218 12-  ان كنتم راغبين لا محالة فارغبوا فى جنّة عرضها السّموات و الارض. 3 18 اگر به ناچار بايد به چيزى رغبت كنيد و دل ببنديد، پس بياييد در بهشتى رغبت كنيد كه پهناى آن پهناى آسمانها و زمين است.

1219 13-  غاية التّسليم الفوز بدار النّعيم. 4 369 سرانجام تسليم (و دلدادگى) فيروزى به سراى نعيم (بهشت جاويدان) است.

1220 14-  غاية المؤمن الجنّة. 4 370 سرانجام مؤمن، بهشت است.

1221 15-  كلّ نعيم دون الجنّة محقور. 4 532 هر نعمتى جز بهشت كوچك و حقير است.

1222 16-  من افضل الاعمال ما اوجب الجنّة و أنجى من النّار. 6 45 از بهترين عملها آن عملى است كه بهشت را واجب كند و از دوزخ رهايى بخشد.

1223 17-  ما شرّ بعده الجنّة بشرّ. 6 58 آن شرّ و بدى كه پس از آن بهشت باشد، بدى و شرّى نيست.  1224 18-  وفد الجنّة ابدا منعّمون. 6 237 اعزاميان به بهشت پيوسته در ناز و نعمتند.

1225 19-  وارد الجنّة مخلّد النّعماء. 6 237كسى كه در بهشت در آيد نعمتش ابدى و جاويدان است.

1226 20-  وسيق الّذين اتّقوا ربّهم الى الجنّة زمرا، قد امن العقاب، و انقطع العتاب، و زحزحوا عن النّار، و اطمئنّت بهم الدّار و رضوا المثوى و القرار. 6 255 «پرهيزكاران را گروه گروه به سوى بهشت رهنمون شوند» در حالى كه از كيفر و عذاب در امانند و از سرزنشها آسوده و از آتش بر كنار، و در خانه‏هاى مطمئن قرار گرفته، و از اين قرارگاه خوشنودند.

1227 21-  هيهات لا يخدع اللَّه عن جنّته و لا ينال ما عنده الّا بمرضاته. 6 204 «هيهات»  چه دور است خداى را در باره بهشت جاويدانش نمى‏توان فريفت، و جز با وسائل خوشنودى‏اش به نعمتهاى كه نزد او است نتوان رسيد.

1228 22-  لا تحصل الجنّة بالتّمنّى. 6 368 بهشت با آرزو به دست نيايد (بايد عمل به دنبال آرزو باشد).

1229 23-  لا يدخل الجنّة خبّ و لا منّان. 6 404 فريبكار و منّت گذار داخل بهشت نشود.

1230 24-  لا يفوز بالجنّة الّا من حسنت سريرته و خلصت نيّته. 6 423 كاميابى بهشت را نيابد مگر آن كس كه درونش نيكو و نيّتش خالص و پاك باشد.

باب الجواب (پاسخ گويى)

1231 1-  ربّما ارتج على الفصيح الجواب. 4 83 چه بسا شخص فصيح و زبان آورى كه در پاسخ به لكنت افتد.

1232 2-  من اسرع فى الجواب لم‏ يدرك الصّواب. 5 337 كسى كه در پاسخ دادن شتاب كند به صواب و درستى نرسد.  1233 3-  من برهان الفضل صائب الجواب. 6 40 پاسخ درست، راهنماى برترى و فضل انسان است.

باب الجود (بخشندگى)

1234 1-  الجود رياسة. 1 13 جود و بخشش سبب رياست و آقايى است.

1235 2-  الجود عزّ موجود. 1 90 كرم و بخشش عزّتى است موجود و حاضر (و نبايد آن را از دست داد).

1236 3-  الجود حارس الاعراض. 1 91 جود و بخشندگى نگهبان آبرو است.

1237 4-  الجود من كرم الطّبيعة. 1 137 جود، از گرامى بودن خصلت و طبيعت سرچشمه گيرد.

1238 5-  النّاس رجلان. جواد لا يجد و واجد لا يسعف. 1 395 مردم دو گونه‏اند: كريمى كه نيابد (كه بخشش كند) و دارايى كه حاجت مردم روا نكند.

1239 6-  الكريم من جاد بالموجود. 2 4 كريم آن است كه آنچه را دارد ببخشايد.

1240 7-  الجود فى اللَّه عبادة المقرّبين.

2 41 كرم و گذشت در راه خدا عبادت مقرّبان (درگاه او) است.

1241 8-  السّيّد محسود، و الجواد محبوب مودود. 2 42 مهتر و بزرگ محسود است (و بر او رشك برند) و بخشنده محبوب و مورد علاقه مردم است.

1242 9-  الجواد محبوب محمود و ان لم يصل من جوده الى مادحه شي‏ء و البخيل ضدّ ذلك. 2 78 انسان بخشنده محبوب و پسنديده است اگر چه از طرف او به ستايش كننده‏اش چيزى نرسد، و بخيل به عكس اين است.

1243 10-  الجود من غير خوف و لا رجاء مكافاة حقيقة الجود. 2 126 بخششى كه نه از روى ترس و نه به اميد تلافى باشد، حقيقت جود و بخشش است.

1244 11-  اعطاء هذا المال فى حقوق اللَّه دخل فى باب الجود. 2 127 عطا كردن و پرداختن اين اموال در راه حقوق (واجبه) الهى از جود و بخشش بيگانه است (و نبايد نام آن را جود گذارد).

1245 12-  الجواد فى الدّنيا محمود و فى الآخرة و مسعود. 2 152 انسان بخشنده در دنيا پسنديده و در آخرت نيكبخت خواهد بود.

1246 13-  النّبل بالتّحلّى بالجود و الوفاء بالعهود. 2 153 بزرگ‏مردى و فضيلت (انسان) به آراستگى او و به جود و بخشش و وفادارى او به پيمان و عهد است.

1247 14-  اسمح تسد. 2 173 بخشايش كن و آقا شو.

1248 15-  احسن المكارم الجود. 2 385 بهترين بزرگوارى‏ها بخشندگى است.

1249 16-  افضل الجود بذل الموجود. 2 402 بهترين و برترين بخشندگى‏ها بخشيدن آنچه موجود است (و هر آنچه در دسترس است) مى‏باشد.

1250 17-  افضل الجود ما كان عن عسرة. 2 435 برترين بخشندگى‏ها بخشندگى از روى سختى و در حال تنگدستى است.

1251 18-  افضل الجود ايصال الحقوق‏  اهلها. 2 430 بهترين بخشندگى آن است كه حق را به حقدار برسانى.

1252 19-  انّما سادة اهل الدّنيا الاجواد. 3 77 مردمان بخشنده بزرگان و مهتران مردم دنيا هستند.

1253 20-  بالجود تكون السّيادة. 3 201 سيادت و آقايى با جود و بخشش به دست آيد.

1254 21-  بالجود تسود الرّجال. 3 217 مردان به وسيله جود و بخشش مهتر و آقا شوند.

1255 22-  بالجود يبتنى المجد و يجتلب الحمد. 3 236 به وسيله جود و بخشندگى مجد و آقايى پى ريزى شود و حمد و سپاس مردم جلب گردد.

1256 23-  جد بما تجد تحمد. 3 356 هر چه را يافتى جود و بخشش كن تا مورد ستايش قرار گيرى.

1257 24-  جد تسد و اصبر تظفر. 3 357 جود كن تا آقا و مهتر شوى، صبر كن تا پيروز گردى.

1258 25-  جودوا بالموجود، و انجزوا الوعود، و اوفوا بالعهود. 3 358 بدانچه يافت مى‏شود بخشش كنيد، و وعده‏ها را انجام دهيد، و به پيمانها وفا كنيد.

1259 26-  جود الرّجل يحبّبه الى اضداده و بخله يبغّضه الى اولاده. 3 358 جود و بخشندگى مرد را نزد دشمنانش محبوب گرداند و بخل او را نزد فرزندانش مبغوض نمايد.

1260 27-  جودوا بما يفنى تعتاضوا عنه بما يبقى. 3 359 بخشندگى كنيد بدانچه از بين مى‏رود، و عوض گيريد به جاى آن، چيزى را كه به‏ جاى مى‏ماند.

1261 28-  ربّ موهبة خير منها الفجيعة. 4 74 چه بسا بخششى كه مصيبت بهتر از آن بخشش باشد.

1262 29-  خير الكرم جود بلا طلب مكافاة. 3 426 بهترين بخشندگى‏ها آن است كه انتظار تلافى در آن نباشد.

1263 30-  سنّة الكرام الجود. 4 129 روش مردمان گرامى و بلند مرتبه جود و بخشش است.

1264 31-  عادة الكرام الجود. 4 331 عادت مردمان گرامى، بخشش است.

1265 32-  غاية الجود بذل الموجود. 4 374 نهايت مرتبه جود و بخشش، بذل و بخشش به موجود مى‏باشد.

1266 33-  كن جودا مؤثرا او مقتصدا مقدّرا و ايّاك ان تكون الثّالث. 4 603 يا جواد و بخشنده باش و يا ميانه رو اندازه گير، و بپرهيز از اين كه (جز اين دو) شخص سوّمى باشى.

1267 34-  من جاد اصطنع. 5 150 كسى كه داراى جود باشد احسان كند (يعنى طبع انسان جواد احسان است و ساختگى نيست).

1268 35-  من نال استطال. 5 140 كسى كه داراى عطا و بخشش باشد انعام و تفضّل كند.

1269 36-  من جاد ساد. 5 152 كسى كه جود كند به سيادت و آقايى رسد.

1270 37-  من لم يجد لم يحمد. 5 253 كسى كه بخشش نكند ستايش نشود.

1271 38-  ما احسن الجود مع الاعسار. 6 67 چه نيكو است بخشش در سختى و تنگدستى.

1272 39-  ما اكمل السّيادة من لم يسمح. 6 75 سيادت و آقايى را به كمال نرسانده كسى كه جود و بخشش نكند.

1273 40-  لا فخر فى المال إلّا مع الجود. 6 397 فخرى در مال نيست جز با جود و بخشش.

1274 41-  جود الفقير افضل الجود. 3 358 جود فقير، برترين جودهاست.

1275 42-  جود الفقير يجلّه، و بخل الغنىّ يذلّه. 3 358 جود فقير، جلالت مقام به او دهد، و بخل ثروتمند خوارش گرداند.

باب الجوار (همسايگى)

1276 1-  بئس الجار جار السّوء. 3 253 بد همسايه‏اى است همسايه بد.

1277 2-  جار السّوء اعظم الضّرّاء و اشدّ البلاء. 3 360 همسايه بد، بزرگترين، سختى و سخت‏ترين گرفتارى است.

1278 3-  جاور من تأمن شرّه، و لا يعدوك خيره. 3 360 مجاورت و همسايگى كن با كسى كه از شرّش در امان باشى و خير او از تو نگذرد.

1279 4-  سل عن الجار قبل الدّار. 4 137 نخست از همسايه پرسش كن سپس از خانه.

1280 5-  سوء الجوار و الاساءة الى الابرار من اعظم اللؤم. 4 145 بد همسايگى و بد كردارى نسبت به نيكان از بزرگترين پستى‏هاست.

1281 6-  من احسن الى جيرانه كثر خدمه. 5 200 كسى كه نيكى و احسان كند به همسايگان خود خدمتكارانش بسيار شوند.

1282 7-  من حسن جواره كثر جيرانه. 5 156 آدم خوش همسايه، همسايگانش زياد گردد.

1283 8-  من تطّلع على اسرار جاره انهتكت استاره. 5 371 كسى كه بر اسرار درونى همسايه‏اش سر كشد، (و در صدد اطلاع از وضع درونى خانه او بر آيد) پرده‏هايش دريده شود.

1284 9-  من المروّة تعهّد الجيران. 6 16 رسيدگى به همسايگان (و سر و سامان دادن به حال و وضع آنان) از جوانمردى است.

1285 10-  من علامة اللّؤم سوء الجوار. 6 20 بد همسايگى از نشانه‏هاى پستى است.

1286 11-  ما عزّ من ذلّ جيرانه. 6 56 عزيز و بزرگ نخواهد شد كسى كه همسايگان خود را خوار گرداند.

1287 12-  ما تأكّدت الحرمة بمثل المصاحبة و المجاورة. 6 65 هيچ حرمتى مورد تأكيد قرار نگرفته مانند حرمت مصاحبت و همسايگى. 

باب الجوع (گرسنگى)

1288 1-  التّجوّع انفع الدّواء. 1 227 گرسنه ماندن (و خود را گرسنه نگاه داشتن) بهترين دارو (براى بسيارى از بيمارى‏ها) است.