سپه دار بلا، مجنون غمناك |
|
كه بودش دامن از لوث هوس پاك |
چو با ليلى به خلوت گاه بنشست |
|
شنيدم پرده اى بر چشم بر بست |
به نازش گفت ليلى كى يگانه |
|
ز عشقم گشته در عالم فسانه |
چرا از ديدنم فارغ نشستى ؟ |
|
ز ديدار نكويم ديده بستى |
تو را صد چشم ديگر بايد امروز |
|
كه تا ببينى بدان روى دل افروز |
جوابش داد مجنون از سر درد |
|
كه دارى نيكويى از نيكوان فرد |
سراپا خويش را ديدم من اكنون |
|
ز ليلى بود پر، خالى ز مجنون |
به چشم خود تو خود را كن تماشا |
|
كه مجنون در ميانه نيست پيدا(271)
|