عرفان اسلامي جلد دوم

استاد حسين انصاريان

- ۱۱ -


آسيه و معبود واقعى

ملاّ فتح الله كاشانى در تفسير خود چنين مى گويد : آسيه به جهت خلوص ايمان رستگار شد و وصلت او با فرعون به او ضررى نرسانيد و نقصى در قرب و منزلت او در نزد حضرت حق پيدا نشد .

نقل است وقتى كه ساحران سحر خود را نمايش دادند و موسى (عليه السلام) عصايش را انداخت و اژدها شد و سحر ساحران را باطل كرد آسيه ايمان آورد . و مدّتى ايمان خود را از فرعون پنهان مى داشت چون فرعون بر آن مطلّع شد ، به او گفت : از دين موسى (عليه السلام) برگرد ، امّا برنگشت بنا بر اين فرعون امر كرد تا او را چار ميخ كرده در آفتاب بينداختند ... آنگاه فرعون دستور داد : تا سنگى آوردند تا بر سينه وى نهند ، آسيه چون آن سنگ را ديد ; نجات از فرعون و دخول در جنّت از خداى متعال درخواست كرد:

( إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ) .

خداى بزرگ دعاى وى را مستجاب كرد و حجاب از پيش وى برداشت . پيش از آن كه سنگ بر او واقع شود خانه وى به وى نمود كه از يك درّ سپيد بود ، وى خوشحال شد بعد از آن روح وى قبض كرد و آن سنگ بر جسد بيجان آمد و عذاب فرعون را نچشيد .

راستى اين گونه ايمانها در ميان اين گونه بشرها از عجايب است ، انسانى كه مقام دوم مادى و رياستى مملكتى است ، زنى كه به انواع زيور و آرايش دنيا آراسته است ، فردى كه همه گونه وسايل عيش و نوش مادى برايش فراهم است ; پس از درك حقيقت ، و يافتن محبوب واقعى او را بر هر چيزى ترجيح دهد و به آن چه وابسته است و تعلّق قلبى دارد در راه او از آن بگذرد و انواع رنج ها و مشقت ها را تحمل كرده و حتّى جان شيرين خود را در شيرين ترين دوران زندگى يعنى جوانى نثار محبوب خود كند ، آرى .

وَدَليلُ الحُبّ إيثارُ الْمَحْبُوبِ عَلى ما سِواهُ .

اعتماد و توكل بر حق

در روزگار عيسى بن مريم (عليه السلام) ، زنى بود صالحه و عابده، چون وقت نماز فرا مى رسيد، هر كارى كه داشت رها و به نماز و طاعت مشغول مى شد . روزى هنگام پختن نان ، مؤذّن بانگ از آن داد ، او نان پختن را رها كرد و به نماز مشغول شد ; چون به نماز ايستاد ، شيطان در وى وسوسه كرد «تا تو از نماز فارغ شوى نان ها همه سوخته مى شود » زن به دل در جواب داد : اگر همه نان ها بسوزد بهتر است كه روز قيامت تنم به آتش دوزخ بسوزد . ديگر بار شيطان وسوسه كرد كه : پسرت در تنور افتاد و سوخته شد ، زن در دل جواب داد ، اگر خداى تعالى قضا كرده است كه من نماز كنم و پسرم به آتش دنيا بسوزد من به قضاى خداى تعالى راضى هستم و از نماز فارغ نمى شدم كه الله تعالى فرزند را از آتش نگاه دارد . شوهر زن از در خانه درآمد ، زن را ديد كه به نماز ايستاده است . در تنور ديد همه نان ها به جاى خويش ديد ناسوخته ، و فرزند را ديد در آتش بازى همى كرد و يك تار موى وى به زيان نيامده بود و آتش بر وى بوستان گشته به قدرت خداى عزّوجلّ چون زن از نماز فارغ گشت شوهر دست وى بگرفت و نزديك تنور آورد و در تنور نگريست ، فرزند را ديد به سلامت و نان به سلامت هيچ بريان ناشده ، عجب ماند و شكر بارى تعالى كرد ، و زن سجده شكر كرد خداى را عزوجلّ ، شوهر فرزند را برداشت و به نزديك عيسى (عليه السلام) برد و حال قصّه با وى نگفت . عيسى گفت : برو از اين زن بپرس تاچه معاملت كرده است و چه سرّ دارد از خداى ؟

چه اگر اين كرامت آن مردان بودى او را وحى آمدى و جبرئيل وحى آوردى او را ، شوهر پيش زن آمد و از معاملت وى پرسيد ، اين زن جواب داد . گفت : كار آخرت پيش داشتم ، و كار دنيا باز پس داشتم و ديگر تا من عاقلم هرگز بى طهارت ننشستم الاّ در حال زنان و ديگر اگر هزار كار در دست داشتم چون بانگ نماز بشنيدم همه كارها به جاى رها كردم و به نماز مشغول گشتم ، و ديگر هركه با ما جفا كرد و دشنام داد ، كين و عداوت وى در دل نداشتم و او را جواب ندادم و كار خويش با خداى خويش افكندم ، و قضاى خداى را تعالى راضى شدم و فرمان خداى را تعظيم داشتم و بر خلق وى رحمت كردم وسائل را هرگز بازنگردانيدم اگر اندك و اگر بسيار بودى بدادمى و ديگر نماز شب و نماز چاشت رها نكردمى ، عيسى (عليه السلام) گفت : اگر اين زن مرد بودى پيغامبر گشتى .

مسئله نسوختن طفل در تنور آتش مسئله اى است كه دوبار قرآن مجيد بر آن شهادت داده است ، يكى ابراهيم (عليه السلام) در زمان نمرود و ديگر موسى (عليه السلام) در دوران كودكى در عصر فرعون ، و البته هركس با تمام وجود تسليم حق گردد ، خداوند هر مشكلى را برايش سهل و هر چيزى را به فرمان او قرار خواهد داد . چنانچه فرموده اند : اَلْعَبُودِيَّةُ جُوْهَرَةٌ كُنْهُهَ الرُّبُوبِيَّةُ ، بندگى حقيقتى است كه در ذات آن مالكيت بر هر چيز نهفته است . در اين زمينه حكايات بى شمارى از انبيا و اولياء نقل شده است كه آيات قرآن مجيد هم آن حكايات را تصديق مى كند . از جمله يكى از بزرگان گويد : وقتى در باديه مى رفتم از كاروان بازماندم و راه گم كردم ، در باديه مى گشتم چند روز برآمد ، اميد از خود برداشتم ، ناگاه يكى پى ديدم كه در آن وقت در روم بود از پى مى رفتم تا رسيدم به پشته اى از ريگ . بر آن پشته رفتم محرابى ديدم در او آدمى ديدم نشسته ، شادمانه شدم كه آدمى ديدم ، آنجا نشستم و زمانى ببودم آفتاب فرو شد .

وقت نماز شام درآمد ، جوانى ديدم مى آمد نيكو روى جامه هاى نيكو پوشيده و بر اين بالا برآمد و پاى بر زمين زد ، چشمه آب روان گشت از آن ريگ ، اين جوان مرد بدان آب طهارت كرد و پاره اى آب بخورد ، بدان محراب باز رفت من نيز برخاستم فراز شدم از آن آب بخوردم ، همه تشنگى از من بشد و هم گرسنگى و هم ماندگى از من زايل شد ، پس آب دست بكردم و بايستادم و نماز كردن گرفتم چون جوان ، از نماز فارغ شدم قصد رفتن كرد ، من دست بر وى زدم ، گفتم : از بهر خداى تعالى مرا راه بنماى كه من راه گم كرده ام ، گفت : بيا از پس بر اثر وى برفتم هنوز گامى چند نرفته بودم كه بانگ اشتر شنيدم و روشنايى مشعله اى ديدم ، روى از پس كرد و مرا گفت : كاروان اينك ! گفتم : به خداى كه بر نگويى كه تو كيستى ؟ گفت : من زين العابدين ام ... .

و امام على (عليه السلام) فرمود:

وَللهِ ما قَلَعْتُ بابَ خَيْبَر وَقَذَفْتُ بِهِ أَرْبَعينَ ذَرْعاً تُحِسَّ بِهِ أَعْضائي بِقُوَّت جَسَدِيَّة وَلا حَرَكَة غَذائيّة وَلكِنىِّ أُيِّدتُ بِقُوَّة مَلَكُوتِيَّة وَنَفْس بِنُورِ رَبِّها مُضيئَة .

 فَاِذا تَحَقَّقَ الْعِلمُ في الصَّدْرِ خافَ

زمانى كه دانش انسان به خداوند بزرگ و مقام حضرت او ، و به جريمه هايى كه در دنيا و آخرت براى جرم ها معيّن فرموده ، و به عاقبت خود كه چه خواهد شد ، در دل آدمى تحقّق پيدا كرد و همچون ريشه درخت در قلب انسان ثابت گشت حالت ترس در دل او جاى خواهد كرد . از آنجا كه اين حالت كه ريشه اش دانش انسان به واقعيّات است ، ثابت خواهد شد ، انواع خوف ممدوح كه در گذشته در شش قسمت بيان شد براى آدمى حاصل مى شود .

1 ـ خوف از پيش آمدن حوادث ناگوار براى مردم بر اثر بى توجّهى آنان به مسائل تربيتى و اعلام خطر به آنان و درصدد پيشگيرى برآمدن از آن حوادث براى نجات خلق .

2 ـ خوف از سوء عاقبت و فعاليت در جهتى كه عمر آدمى به حسن عاقبت خاتمه يابد .

3 ـ خوف از مقام خدا و در نتيجه پاك ماندن از گناه .

4 ـ خوف از عذاب گناه انجام گرفته كه بهترين علت براى توبه وبازگشت است.

5 ـ خوف از نقصان در عبادت يا قلّت آن در برابر عظمت حق و در نتيجه كوشش بيشتر براى عبادت بيشتر .

6 ـ خوف از كوچكى خود در برابر عظمت بى انتهاى حضرت حق و در نتيجه ، فعاليت كردن براى اتصال به حضرت او از طريق عبادات كامل جهت جبران كوچكى خويش .

وَإِذا صَحّ الخَوفُ هَرَبَ ،

چون ترس به واقعيّت در دل جاى گيرد و ترس صحيح باشد به دنبال آن مسئله گريز مى آيد ، گريز از جاهلان ، گريز از بدكارانى كه توقع خوبى در آنان نمى رود ، گريز از گناه و معصيت و هرچه كه نزد مولا پسنديده نيست .

 وَإِذا هَرَبَ نَجا

و زمانى كه به خاطر خوف ، انسان از تمام برنامه هاى خسارت بار بگريزد از شقاوت و بدبختى ، از خزى دنيا و عذاب آخرت ، از ريخته شدن آبرو در دو جهان نجات پيدا كرده و به فوز عظيم و رستگارى رسيده است .

امام باقر (عليه السلام) در روايتى مى فرمايد : آنچه انسان را نجات مى دهد سه چيز است : ترس از خدا در آشكار و پنهان ، ميانه روى در زندگى به هنگام غنا ، و فقر ، به عدالت سخن گفتن هنگام رضا و خشم .

رسول اسلام در روايتى مى فرمايد : سه چيز آدمى را نجات مى دهد : حفظ زبان ، گريه بر گناه ، در صورت سود نداشتن نشستن در خانه . و امام ششم نيز مى فرمايد : آنچه مايه ى نجات است عبارت است از : خوراندن به مردم ، افشاى سلام ، نماز شب به آن هنگامى كه مردم در خوابند .

همچنين رهبر بزرگ اسلام در ضمن و صايايش به امير مؤمنان (عليه السلام) علل گرفتارى و خوشبختى و نجات را چنين بيان مى كند :

يا على تو را از سه خصلت بزرگ كه گناه است نهى مى كنم : حسد ، حرص ، دروغ ، كه البته انسانى كه داراى ترس از مقام خداست دائم از اين سه خصلت و مشابه آن در حال گريز است .

يا على بزرگترين اعمال سه چيز است : انصاف دادن به مردم ، مواسات با برادر در راه خدا ، و يار حق در هر حال .

يا على خوشحالى مؤمن در دنيا به سه چيز است ملاقات با برادران ، افطار از روزه ، عبادت در آخر شب .

يا على سه چيز در هركس نباشد براى اعمال نيكش پايدارى نخواهد بود ، ورعى كه او را از معاصى حفظ كند ، اخلاقى كه بتواند با آن با مردم زندگى كند ، بردبارى و حالى كه بتواند جهل جاهل را با آن از خود دور نمايد .

يا على سه چيز از حقايق ايمان است : انفاق به وقت تنگدستى ، انصاف دادن به مردم و بخشش علم به كسى كه براى فراگيرى آن آمده .

يا على سه چيز از مكارم اخلاق است ، بخشش به كسى كه تو را محروم كرده ، صله رحم با خويشى كه با تو قطع رابطه كرده ، و گذشت از كسى كه به تو ظلم كرده .

آرى انسان اگر از حرص ، حسد ، كذب و ساير صفات رذيله بگريزد و به واقعيّاتى كه نبى اكرم به على (عليه السلام) سفارش كرده آراسته شود نجات پيدا كرده است .

كسى كه به حقيقت ، نجاتِ از شر دنيا و آخرت را مى طلبد بايد از كليه عوامل شر در گريز باشد ، كتب آسمانى و انبيا و ائمه بزرگوار از آنچه انسان بايد بگريزد تانجات بيابد پرده برداشته و آدمى را بگريز از عوامل شر تشويق نموده و علل بدبختى و شقاوت را براى انسان بيان كرده اند .

عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) عَنْ أَبيهِ قالَ لا يُؤمِنُ رَجُلٌ فيهِ الشُّحُّ وَالْحَسَدُ وَالْجُبُنُ لا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ جُباناً وَلا حريصاً ولا شحيح .

« امام ششم از قول پدرش فرمود : كسى كه بخل و حسد و ترس دارد ايمان ندارد ، مؤمن ترسو و حريص و بخيل نيست » .

امام صادق (عليه السلام) در روايتى مى فرمايد : سه نفر بدون حساب به دوزخ مى روند حاكم ستمكار ، بازرگان دروغگو و پير زناكار .

عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) : قالَ إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ يُبْغِضُ الغَنِيَّ الظَّلُومَ ، وَالشَّيْخَ الْفاجِرِ وَالصَّعْلُوكَ الْمُختالَ ثُمَّ قالَ ، أَتَدْري ما الصَّعْلُوكَ الْمُخْتالِ ؟ قالَ : فَقُلْنا القَلِيلَ الْمالِ ، قالَ : لا ، هُوَ الَّذي لا يَتَقَرَّبُ إِلَى اللهِ عَزَّوَجَلَّ بِشَيْء مِنْ مالِهِ .

« امام ششم فرمود : خداوند سه كس را دشمن مى دارد ، پول دار ستمكار ، پيرمرد نابكار ، و درويش متكبّر ، سپس فرمود : مى دانى درويش متكبّر كيست ؟ گفتم : شخص كم بضاعت ، فرمود : نه ، كسى است كه مالش را در راه قرب حق صرف نكند » .

عَنَ أَبي الْحَسَنِ (عليه السلام) قالَ : لَعَنَ رَسُولُ اللهِ ثَلاثَةً الآكِلُ زادَهُ وَحْدَهُ ، وَالرَّاكِبُ في الفَلاةِ وَحْدَهُ ، وَالنَّائِمُ في بَيْت وَحْدَهُ .

« امام هفتم فرمود : پيامبر سه نفر را لعنت كرده است : مسافرى كه توشه خود را تنها بخورد و از همسفرهايش دريغ ورزد ، كسى كه در بيابان تنها مسافرت كند ، و هركس در خانه تنها بخوابد » .

كانَ عَلِيٌّ (عليه السلام) يَقُولُ : العامِلُ بِالظُّلْمِ وَالْمُعينُ عَلَيْهِ وَالرَّاضي بِهِ شُرَكاءٌ ثَلاثَةٌ .

« آن كه ستم مى كند ، و آن كه در آن ستم كمك مى دهد و آن كه ستم را مى پسندد هر سه شريكند » ( در اين گناه ) .

عَنْ أَبي جَعْفَر (عليه السلام) قالَ : الظُّلْمُ ثَلاثَةٌ : ظُلْمٌ يَغْفِرُهُ الله عَزَّوَجَلَّ وَظُلْمٌ لا يَغْفِرُهُ وَظُلْمٌ لا يَدَعُهُ فَأَمَّا الظُّلْمُ الَّذي لا يَغْفِرُهُ اللهُ فَالشِّرْكُ بِاللهِ عَزَّوَجَلَّ وَأَمَّا الظُّلْمُ الَّذي يَغْفِرُهُ اللهُ فَظُلْمُ الرَّجُلِ نَفْسَهُ فيما بَيْنَهُ وَبَيْنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَأَمَّا الظُّلْمُ الَّذي لا يَدَعُهُ فَالمُدايِنَةُ بَيْنَ العِبادِ .

« امام پنجم فرمود : ستم سه گونه است : ستمى كه خداى عزوجل مى آمرزد و ستمى كه نمى آمرزد ، و ستمى كه از نظر نمى اندازد ، اما ستمى كه نمى آمرزد شرك به خداست ، و ستمى كه مى آمرزد ستمى است كه شخصى درباره خودش كرده و ستمى كه از نظر نمى اندازد حقوقى است كه بندگان به يك ديگر پيدا مى كنند » .

آرى وقتى خوف ، در قلب انسان خوف صحيح و واقعيّت دارى بود ، انسان از هر گناهى از قبيل آنچه در روايات بالا ذكر شد فرار مى كند ، و چون فرار كرد به طور حتم و بدون شك نجات پيدا مى كند .

 وَإِذا أَشْرَقَ نُورُ اليَقينِ في الْقَلْبِ شاهَدَ الفَضْلَ

چون نور يقين در دل تابيد ، به تماشاى عنايتى نايل مى شود كه قبل از يقين از آن عنايات بى بهره بود ، اين چه يقينى است كه سود آن بيشتر مشمول الطاف الهى شدن است . اين چه يقينى است كه حصول آن در قلب و تابش آن در دل باعث مى گردد كه فاصله بين انسان و خدا كم شود و در نتيجه به مقام قرب رسيده و آنچه را قبل از آن نمى ديد مى بيند البته براى يافتن اين يقين بايد به كتاب خدا و روايات كه منعكس كننده ى اصول عرفان واقعى هستند مراجعه كرد .

قبل از هر چيز بايد دانست كه از نظر عارفان ، يقين داراى سه مرتبه است :

1 ـ علم اليقين .

2 ـ عين اليقين .

3 ـ حقّ اليقين .

علم اليقين :

به معناى تصوّر و تصديق موضوع به صورتى است كه در واقع چنان است و البته حصول اين يقين جز به كمك دانش و علم و استدلال و منطق ميسّر نيست .

عين اليقين:

 به معناى ديدن و مشاهده كردن واقعيّت است و اين مرتبه درجه اى از مرتبه قبل بالاتر است ، چون بين چيزى را به چشم ديدن و باور كردن تا شنيدن و قبول كردن خيلى فرق است .

حق اليقين:

 به معناى متّحد شدن وجود با واقعيّت است ; به نحوى كه هيچ گونه راه شك و ترديدى به آن براى انسان نماند و واقعيّت خارجى يا موجويّت انسان يكى گردد ، به قول بابا طاهر عريان :

بود درد من و درمان از دوست***بود وصل من و هجرانم از دوست

اگر قصابم از تن واكره پوست***جدا هرگز نگردد جانم از دوست.

حق اليقين به معناى فناى در حق و بقاى به اوست ، علماً و شهوداً و حالاً ، و مراد از لقاى حق در آيات قرآن همين مرتبه است ، مرتبه اى كه كار دليل و برهان كار ديده نيست ، بلكه نتيجه حركت الهى قلب است ، قلبى كه خانه اوست و عرصه تجلّى نور او و چون ديده ى قلب كه از آن تعبير به بصيرت مى شود ، به نور يقين روشن گردد انسان مستحقّ عنايات خاصّه و الطاف رحمانيه مى گردد و مى شنود آنچه را قبل از اين يقين نمى شنيد و مى بيند آنچه را نمى ديد ، و مى يابد ، آنچه را نمى يافت .

«منازل السائرين» كه يكى از بهترين كتب عرفانى است در باب يقين چنين مى گويد :

« و يقين را سه درجه است : اوّل علم اليقين و آن قبول چيزى است كه از حق ظاهر شده و به ما رسيده و قبول چيزى است كه مربوط به حق است و از ما غايب است ، و استقامت بر چيزى است كه قائم به حق است » .

در شرح مطلب فوق مى فرمايد : « علم اليقين قبول برنامه هايى است كه از طريق انبيا از قبيل ايمان و اسلام و احكام و معجزات كه همه دلالت دارند از جانب حقّند به ما رسيده ، و نيز قبول آخرت و احوال روز قيامت و بهشت و جهنّم وهرچه كه متعلّق به فرد است مى باشد .

و نيز ايستادگى و پابرجايى بر امورى است كه بندگان به آن هدايت مى شوند و يقين آنان تقويت مى گردد » .

« درجه دوّم عين اليقين است ، و آن بى نيازى انسان از يافتن واقعيّت به كمك استدلال است و بى نيازى انسان از خبر به وسيله ديدن است و پاره شدن حجاب علم به مشاهده واقعيّت است » .

سپس در شرح مى فرمايد : « عين اليقين شهود اشياء به كشف است ، به همان طور كه اشياء هستند و اين گونه مشاهده با كمك فطرت پاك و قلب سليم است و در صورت پاك شدن عالم جان از غبار گناه و كدورت شك و ترديد ميسّر است . منظور از حجاب علم هم معلوم است كه گاهى انسان صورتى مطالب با واقع در ذهن خود تصوّر مى كند و در حالى كه شىء غايب از او است ; ولى در صورت حضور شىء در برابر انسان و انعكاس آن شىء برابر در قلب اين عين اليقين است » .

« درجه ى سوم حق اليقين است و آن تلألؤ نور صبح كشف است ، سپس راحت شدن از سنگينى تعيّن بر دوش جان سپس فنا در حق اليقين » .

آنگاه در شرح اين مطلب مى فرمايد : « حق اليقين به تحقّق به حقيقت علم حق است با فنا از بود خود و علم خود ، به اين معنى كه تجلّى نور حقيقت است بر ظلمت منميّت انسان ، به طورى كه انسان بر اثر آن تجلّى از ميان برخيزد ، چون از ميان برخاست و خودى برجاى نماند از سنگينى بار يقين رها مى شود ; زيرا قبل از آن تجلّى موجودى بود آراسته به صفت يقين ، ولى اكنون وجودى نمانده كه حامل صفت يقين باشد و متحمّل حقيقى كه يقين بر او بار كرده ، بلكه به جايى رسيده كه دست حق و گوش حق و چشم حق و علم حق و راه حق و قدم حق شده و او نيست كه به سيرش ادامه مى دهد ، بلكه او را در مسير مى برند ، و از خود حركتى ندارد ، حركتش مى دهند ، آنگاه فنا در حق اليقين كه ديگر از او عين و اثرى نمى بينى .

همه حق است و بس ، همه فنا است و بس ، همه تعلّق و ربط است و بس و به قول اميرالمؤمنين (عليه السلام) در مناجات مسجد كوفه:

مَوْلاي يا مَوْلاي أَنْتَ الْمَوْلى وَأَنَا الْعَبْدُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْعَبْدُ إِلاّ الْمَوْلى ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْمالِكُ وَأَنَا الْمَمْلُوكُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَمْلُوكُ إِلاّ الْمالِكِ ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْعَزيزُ وَأَنَا الذَّليلُ وَهَلْ يَرْحَمُ الذَّليلُ إِلاّ الْعَزيزُ ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْخالِقُ وَأَنَا الْمَخْلُوقُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَخْلُوقَ إِلاّ الْخالِقُ ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْعَظيمُ وَأَنَا الْحَقيرُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْحَقيرَ إِلاّ الْعَظيمُ ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْقَوِيُّ وَأَنَا الضَّعيفُ وَهَلْ يَرْحَمُ الضَّعيفَ إِلاّ الْقَويُّ ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الغَنِيُّ وَأَنَا الْفَقيرُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْفَقيرَ إِلاّ الغَني مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنَا السَّائِلُ وَأَنْتَ الْمُعْطي وَهَلْ يَرْحَمُ السَّائِلُ إِلاّ الْمُعْطي ، مَوْلاي يا مَوْلاي أَنْتَ الْحَيُّ وَأَنَا المَيِّتُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَيِّتَ إِلاّ الْحَيُّ ، مَوْلايَ يا َمَوْلايَ أَنْتَ الْباقي وَأَنَا الْفاني وَهَلْ يَرْحَمُ الفانِيَ إِلاّ الْباقي ...

آرى به آنجا مى رسد كه شخصيتى مانند امير مؤمنان كه از نظر سرمايه ايمانى و عملى و اخلاقى پس از پيامبر در تمام ادوار خلقت بى نظير است ، چنان فانى در او مى شود كه خود را ذليل ، فقير ، ضعيف ، ميّت و فانى مى داند ، و اين پرثمرترين حالتى است كه انسان نسبت به حق پيدا مى كند و اين مرحله حق اليقين است 

البته با تدبّر در آيات قرآن و روايات معلوم مى شود كه انسان از طريق علم اليقين به مرتبه عين اليقين و از عين اليقين به مرحله حق اليقين مى رسد . در علم اليقين فعاليّت مغزى و عقلى دخالت دارد و در عين اليقين فعاليت قلب و در حق اليقين جذبه ى الهى و عنايت خداوندى كه همان كشش معشوق به عاشق است مى باشد .

اگر از جانب معشوق نباشد كششى***كوشش عاشق بيچاره به جايى نرسد