علم اليقين ، جلد اول

مولى محسن فيض كاشانى

- ۱۶ -


فصل 1. اوصاف فرشتگان در آيات و روايات  
فرشتگان در زبان شرع داراى صفاتى شگفت و اوصافى غريب اند كه بر پاره اى از عظمت خداى بزرگ و آفرينش ابتكارى و شگفت انگيز او دلالت دارد، و ما پاره اى از آنها را در چند فصل مى آوريم (و برخى را مقدارى شرح مى دهيم ):
يكى از اوصاف آنها كه در شرع وارد شده آن است كه آنان فرستادگان خدا و داراى بالهايى هستند چنانكه در آيه بالا آمده است . و از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت است كه : فرشتگان سه قسم : قسمى داراى دو بال ، قسمى داراى سه بال ، و قسمى داراى چهار بال اند)). اين حديث را در ((كافى )) آورده است .(734)
و در بعضى اخبار است كه : جبرئيل داراى ششصد بال است .(735)
(يكى از عارفان گويد: بال فرشتگان به گونه اى است كه فرشتگان مى توانند به وسيله آنها به سوى كسانى كه در رتبه پايين آنان قرار دارند فرود آيند و آن نيرو را ندارند كه بتوانند بدان وسيله مقام بالاتر از خود فرا روند، و چون با آن بال به مقام فروتر از خود نزول كردند دو مرتبه از آن مقام بالا آمده به مقام خودشان بر مى آيند و از آن بالاتر نتوانند رفت . از اين رو بالها را تنها براى نزول به فرشتگان داده اند، چنانكه بال پرنده براى صعود به آن داده شده است ، و اگر پرنده اى فرود آيد اين فرود مطابق طبع اوست و چون بالا رود با بال بالا مى رود. ولى فرشته برخلاف اين است ، وقتى فرود مى آيد با بالش ‍ فرود مى آيد و چون صعود مى كند به حسب طبع اوست . بنابراين ، بال فرشتگان براى نزول به مقام پايين تر، و بال پرنده براى صعود به مقام بالاتر است . و اين براى آن است كه هر موجودى عجز خود را بشناسد و بداند كه نمى تواند بيش از طاقتى كه خداوند به او عطا فرموده كار كند. پس همگى در تحت خوارى حصر و تقييد و عجز گرفتارند تا كمال مطلق ، جلال خداى را باشد و بس ، خدايى كه جز او خدايى نيست و والا و بزرگ است . و فرشتگان مدارج و معارجى دارند كه بدان سو بالا مى روند، ولى بالا نمى رود مگر آن كه فرود آمده ، پس عروج او رجوع (به مقام اول ) خواهد بود)(736)،(737)
ويژگى ديگر، قرب آنها به خداست از لحاظ شرف و كرامت : و من عنده لا يستكبرون (738) ((و آنان كه نزد اويند...))، بل عباد مكرمون (739) ((بلكه بندگانى گرامى اند)).
ويژگى ديگر، عصمت آنها از گناهان و معاصى است : لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون (740) ((خدا را در آنچه فرمانشان دهد نافرمانى نمى كنند و آنچه را بدان ماءمورند انجام مى دهند)).
عصمت آنان از اين روست كه معصيت و نافرمانى در حقيقت عبارت است از مخالفت قوه پايين تر با قوه بالاتر آن گاه كه در موارد اختلاف اغراض و انگيزه ها بتواند داراى دستيابى به هدف برتر كارى انجام دهد، و اين در مورد چيزى تصور دارد كه ذات و وجود او از تركيب نيروها و طبيعتهاى متضاد قوام يافته باشد، در صورتى كه فرشتگان به ويژه فرشتگان عليين از اين تركيب منزه اند.
ويژگى ديگر، مواظبت آنان بر عبادت و پرستش خداست : يسبحون الليل و النهار لا يفترون (741) ((شب و روز به تسبيح حق مشغولند و سستى نمى كنند))، و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك (742) ((و ما تو را تسبيح مى گوييم و تقديست مى نماييم ))، و انا لنحن الصافون ، و انا لنحن المسبحون (743) ((و همانا ما صف زنندگانيم ، و همانا ما تسبيح كنندگانيم )).
ويژگى ديگر، پيشدستى كردن آنان در انجام فرمان خدا از روى بزرگداشت اوست : فسجد الملائكة كلهم اجمعون (744) (((همين كه فرمان خدا به سجود بر آدم رسيد،) بى درنگ همه فرشتگان تمامى سجده كردند.))
ويژگى ديگر: آنان جز به وحى و فرمان خدا كارى نمى كنند: لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعلمون (745) ((در سخن بر او پيشى نگيرند، و به فرمان او عمل مى كنند)).
ويژگى ديگر: آنان با اينكه عبادت فراوان دارند و هرگز بر گناهان و لغزشها اقدام نمى كنند، هراسان و انديشناكند گويا از روى خاكسارى در برابر عظمت خدا و شرم از قهاريت او عبادات خود را گناه مى شمرند: يخافون ربهم من فوقهم (746) ((از پروردگارشان كه بالاى سر آنهاست مى ترسند))، و هم من خشيته مشفقون (747) ((و آنان از ترس ‍ خدا هراسانند))، حتى اذا فزع عن قلوبهم قالوا ماذا قال ربكم قالوا الحق (748) ((تا چون بيم و نگرانى از دلهاشان برداشته شود گويند...))
در يكى از تفاسير (749) روايت كرده است كه : چون خداى سبحان به وحى سخن گويد اهل آسمان آن را مانند صداى قدحى كه بر سنگى زنند و بشكند مى شنوند و بيم مى كنند، و چون وحى به پايان رسد برخى به برخى ديگر گويند: پروردگارتان چه گفت ؟ گويند: حق گفت ، و او والا و بزرگ است .
و بيهقى در كتاب ((شعب الايمان )) از ابن عباس رضى الله عنه روايت كرده است : در اين بين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با جبرئيل عليه السلام در گوشه اى بودند ناگاه افق آسمان شكافته شد، در اين حال جبرئيل كم كم كوچك شد و اجزائش در يكديگر فرو مى رفت و به زمين نزديك مى شد و ناگاه فرشته اى در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار گرفت و عرضه داشت : اى محمد، پروردگارت تو را سلام مى رساند و مخير مى سازد كه پيامبرى پادشاه باشى يا پيامبرى بنده . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: جبرئيل با دست اشاره كرد كه تواضع كن (و بندگى را بپذير). من دانستم كه او خيرخواه من است ، از اين رو در پاسخ گفتم : بنده اى پيامبر خواهم بود. آن فرشته به آسمان بالا رفت . من گفتم : اى جبرئيل ، مى خواستم درباره اين فرشته از تو بپرسم ، ولى حال تو را به گونه اى ديدم كه مرا از پرسش ‍ بازداشت ؛ اين كيست اى جبرئيل ؟
گفت : اين اسرافيل است كه از روزى كه خداوند او را آفريده روى دو پا ايستاده و ديده فروهشته و چشم برنمى دارد، و ميان پروردگار و او هفتاد نور است ، كه به هيچ نورى نزديك نمى شود مگر آنكه مى سوزد. در برابرش لوح محفوظ قرار دارد، و چون خداوند درباره كارى از آسمان به زمين فرمانى صادر كند آن مطلب در پيشانى او رقم مى خورد؛ اگر آن كار وظيفه من باشد مرا بدان فرمان مى دهد، و اگر وظيفه ميكائيل باشد او را بدان فرمان مى دهد، و اگر وظيفه عزرائيل باشد او را بدان فرمان مى دهد.
گفتم : اى جبرئيل ، تو ماءمور چه هستى ؟ گفت : بادها و حيات .
گفتم : ميكائيل ماءمور چيست ؟ گفت : گياهان .
گفتم : ملك الموت ماءمور چيست ؟ گفت : گرفتن جانها. و من پنداشتم كه براى بر پا شدن رستاخيز فرود آمده است ، و آن حال كه در من ديدى نبود جز ترس از برپايى رستاخيز.(750)
ويژگى ديگر، نيروى فراوان آنهاست ، زيرا هشت تن از آنها عرش را كه شامل كرسى است و خود كرسى آسمانها و زمين را دربردارد حمل مى كنند، و از عرش در يك لحظه فرود مى آيند با آنكه عرش را هيچ فهمى ادراك نمى كند: تعرج الملائكة و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة (751) ((فرشتگان و روح به سوى او بالا مى روند در روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال است )).
نيروى جبرئيل به حدى بود كه كوههاى قوم لوط و شهرهاى آنان را به يكبار برداشت و زير و رو كرد. و نيروى صاحب صور (اسرافيل ) به پايه اى است كه با يك دميدن او هر كه در آسمانها و زمين است بيهوش مى شود و با دميدن دوم او همگى زنده مى گردند.
و در خبر است كه : اسرافيل صاحب شاخ است (شاخى كه در آن مى دمد و به منزله بوق اوست ). خداى متعال لوح محفوظ را از درى سفيد كه هفت برابر فاصله آسمان تا زمين است آفريده و آن را به عرش آويخته است و آنچه تا روز قيامت شدنى است در آن نوشته شده است . و اسرافيل چهار بال دارد: بالى در مشرق و بالى در مغرب و بالى كه خود را بدان مى پوشاند و سر و صورت خود را از ترس خداى جبار بدان مى پوشد (752) و چشم خود را به سوى عرش دوخته و يكى از پايه هاى عرش بر دوش اوست و عرش را تنها با قدرت الهى حمل مى كند، زيرا وى از ترس خدا مانند گنجشك كوچك مى شود.
هرگاه خداوند حكم چيزى را در لوح صادره كند وى را از چهره كنار مى زند و به حكم و فرمانى كه خداوند صادر فرموده مى نگرد. هيچ فرشته اى از اسرافيل به عرش نزديكتر نيست و با اين حال ميان او و عرش هفت حجاب است كه ميان هر حجابى با حجاب ديگر پانصد سال است . ميان جبرئيل و اسرافيل هفتاد حجاب است . اسرافيل ايستاده و صور را روى ران چپ خود نهاده و سر صور بر دهان او قرار دارد و منتظر است كه چه زمانى او را فرمان دهند تا در آن بدمد. چون مدت دنيا سپرى شود، صور به جهت اسرافيل نزديك شده و اسرافيل بالهاى خود را جمع مى كند و در صور مى دمد، و ملك الموت يك دست خود را زير زمين هفتم مى برد و ارواح اهل آسمانها و زمين را مى گيرد، و در زمين جز ابليس و در آسمانها جز جبرئيل و ميكائيل و عزرائيل كسى نمى ماند، و اينانند كه خداوند آنان را (از جمله بيهوش ‍ شوندگان به بفخ صور) استثنا كرده و فرمود: الا من شاء الله ((مگر آن كس كه خدا خواهد)).
و از امام زين العابدين عليه السلام روايت است كه : خدا را فرشته اى است كه او را خرقائيل گويند، هيجده هزار بال دارد كه ميان هر بال با بال ديگر پانصد سال فاصله است . روزى به خاطرش رسيد كه آيا بالاى عرش هم چيزى هست ؟ خداوند به همان اندازه بال بر او افزود و داراى سى و شش ‍ هزار بال شد كه ميان هر بال با بال ديگر پانصد سال فاصله است . سپس ‍ خداوند به او وحى كرد: اى فرشته ، پرواز كن ، وى مقدار بيست هزار سال پرواز كرد و به سر يك پايه از پايه هاى عرش نرسيد، باز هم خداوند به بالها و نيروى او افزود و فرمانش داد كه پرواز كن ، او سى هزار سال ديگر پرواز كرد و باز هم به پايه عرش نرسيد. خداوند به او وحى كرد: اى فرشته ، اگر تا روز نفخ صور هم با اين بالها و نيرويت پرواز كنى به ساق عرش من نخواهى رسيد، فرشته گفت : سبحان ربى الاعلى ، از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين ذكر را در سجده هاى خود قرار دهيد.(753)
فصل 2. اوصاف فرشتگان در نهج البلاغة 
در كتاب ((نهج البلاغة ))(754) از امام اميرالمؤ منين عليه السلام نقل است كه در يكى از خطبه هاى خود درباره فرشتگان چنين فرمود: (755)
((سپس خداى سبحان براى جاى دادن در آسمانها و آباد كردن برترين آسمان از ملكوتش ، فرشتگانى بديع و شگفت انگيز آفريد، (756) شكاف راههاى گشاده آسمانها را بدانها پر كرد، و رخنه شكافها را به آنان بياكند(757)؛ و ميان اين شكافها بانگ (758) تسبيح خوانهاست در فردوس ‍ بلند رفعت (759) و پس پرده هاى حجاب و سراپرده هاى مجد و عظمت ، (760) و پس اين لرزه و بانگى كه گوشها از آن كر مى شود انوار جلال كبرياست (761) كه چشمها را از نگريستن بدان باز دارد و ناچار خيره بر جاى مانند.
آفريد اين فرشتگان را به گونه گون صور، و اندازه هايى نه چون يكديگر.(762)
فرشتگانى با پروبال (763)، تسبيح گويان عزت ذوالجلال . نه آنچه را كه صنع اوست به خود نسبت دهند،(764) و نه آفرينش چيزى را كه خاص اوست مدعى شوند؛ ((بلكه بندگانى بزرگوارند كه در گفتار بدو پيشى نمى گيرند و فرمانش را كار مى بندند)). آنان را در آن مقامها كه دارند، امين وحى خود ساخت ، و رساندن امر و نهيش را به پيامران ، به گردن ايشان انداخت ، و از دو دلى و ناباورى نگاهشان داشت ؛ و گامى جز در آنچه رضاى اوست نتوانند گذاشت . (765) آنان را به زيارت يارى مدد كرد،(766) و دلهاشان را در پوششى از تواضع و خشوع و آرامش درآورد؛(767) و آسان درهايى (768) به رويشان گشود تا راه ستودن او را به بزرگى دانند، و نشانه هايى روشن گمارد (769) تا خود را به سر منزل توحيدش رسانند. نه سنگينى بار گناهان از پايشان نشاند، و نه گذشت شبان و روزان آنان را دگرگون گرداند. نه تير ناباورى از كمان دو دلى ، ايمان استوارشان را نشانه ساخت ، و نه سپاه بدگمانى بر اردوى ايمان آنان تاخت . نه بيمارى كينه و رشك در آنان رخنه نمود، و نه دست سرگشتگى نور معرفتى را كه در دل داشتند از ايشان ربود، و هيبت و عظمت و بزرگى وى در سينه هاشان جاى گرفت ، و ديو بدانديشى طمع نبست تا قرعه گمراهى به نام آنان زند، و پرده سياه گناه بر روزنه فكرتهاشان تند.
گروهى از آنان درون ابرهاى گرانبار اندرند، و دسته اى فراز كوههاى تناور سركشيده ، و گروهى در تاريكيهاى خاموش شب به سر مى برند. و از آنان دسته اى است كه گامهاشان حد فرودين زمين را بريده (770) و همچون پرچمهاى سفيد درون هوا راه يافته (771) و زير آنها بادى خوش و آرام وزان كه آن پرچمها را نگاه مى دارد و از حدى كه دارند آن سوتر رفتن نگذارد.(772)
پرداختن به پرستش او آنان را از ديگر كار بازداشته (773) و حقيقت ايمان (774) با شناخت خدايشان پيوند داده . يقين بدو چنان آنان را از جز خدا بريده كه شيفته اويند، تنها آنچه نزد اوست مى خواهند، و از ديگرى نمى جويند. شيرينى معرفت او را چشيده اند، و جام مالامال از محبت او نوشيده اند، (775) بيم پروردگار در عمق دل آنان ريشه دوانيده ، (776) آنسان كه پشتشان را از بسيارى طاعت خمانيده .(777) شوق او در دلشان نمرده و درازى مدت شوق ، چشمه جوشان تضرع آنان را از ميان نبرده ، و با نزديكى كه بدو دارند رشته فروتنى از گردن نگذارند، و خودبينى بر آنان دست نيابد تا عباداتى را كه كرده اند افزون شمارند؛ و فروتنى در ساحت بزرگى پروردگار مجالى نداده تا كرده نيك خود را بزرگ انگارند؛ و در طول كوشششان سستى در آنان پديد نشده ، و همچنان مشتاق پروردگارند و به لطف او اميدوارند. زبانشان از طول مناجات خشك نشده و شكرگزارند. به كارى ديگر نپرداخته اند تا بانگ تضرعشان خاموش گردد. در صف طاعات شانه به شانه ايستاده اند، (778) و آسايشى نخواسته ، گردن به فرمان او نهاده اند. غفلت ، عزم استوارشان را سست نكند، و فريب شهوت راه همتشان را نزند. پروردگار دارنده عرش را اندوخته روز حاجت كرده اند(779)، و هنگامى كه مردم به در آفريدگان رفته اند، آنان به رغبت روى به آفريننده آورده اند.
پرستش او را نهايتى ندانند، و آنچه آنان را شيفته طاعت وى كرده ، تخم محبت است كه در دل پرورانند و هيچ گاه دل از بيم و اميد او برندارند. ريشه بيم آنان نبرد تا در كوشش سست شوند، و طمع آنان را اسير خود نكرده تا سعى اندك و سريع را بر كوشش بسيار ترجيح دهند. (780) كرده خود را بزرگ نشمارند كه اگر چنين كنند اميدوارند و اميد نگذارد تا از پروردگار بيمى در دل آرند. شيطان بر آنان چيره نشده تا در پروردگار خود اختلاف آرند؛ و راه جدايى نگيرند، چه برخوردى بد با يكديگر ندارند. نه كينه و رشك بر آنان دست يافته ، و نه دو دلى و خواهشهاى نفسانى از هم جدايشان كرده و صف وحدتشان را شكافته .
بندگان ايمانند، و پيوسته در بند آنند. نه ميل از حق ، نه برگشتن از راه درستى ، نه درنگ كردن ، و نه سستى هرگز تواند آنان را از بند ايمان رهاند. در آسمانهاى تو بر تو جايى به اندازه پوستى گستريده يافت نشود، جز آنكه فرشته اى بر آن سجده كنان است يا چالاك در راه پرستش روان . درازى مدت فرمانبردارى بر معرفت آنان بيفزايد، و عزت پروردگار عظمت او را در دلهاشان بيشتر مى نمايد)).(781)
فصل 3. اوصاف ديگر فرشتگان 
و نيز در همان كتاب است (782) كه آن حضرت در خطبه اى ديگر در وصف فرشتگان فرمود: سپس ميان آسمان زبرين را بگشود و از گونه گون فرشتگانش (783) پر نمود:
گروهى از آنان در سجده اند و ركوع نمى گزارند(784)، و گروهى در ركوعند و ياراى ايستادن ندارند.(785) گروهى ايستاده و صف ناگسسته (786) و گروهى بى هيچ ملالت لب از تسبيح نابسته . (787) نه خواب دارند و نه بيهوشى ، نه سستى گيرند و نه فراموشى . و گروهى از آنان امينان وحى اويند، و زبانهايى كه كلام خدا را به پيامبرانش مى رسانند، و قضاى الهى را بر مردمان مى رانند. (788) و گروهى نگاهبان بندگان اويند (789) و دربانان درهاى بهشتهاى او. و گروهى از آنان پايهاشان پايدار در زمين است ، و گردنهاشان بر گذشته از آسمان برين ، و تنومندى و ستبرى شان از اقطار (آسمانها) برون است (790)، و دوشهايشان براى برداشتن پايه هاى عرش متناسب و موزون . (791) ديده ها از هيبت آن بر هم و پرها در زير آن به خود فراهم .(792) در پس حجاب عزت و پرده هاى قدرت مستور و دست نامحرمان از ساحت قدس آنان دور. نه براى پروردگار در وهم خود صورتى انگارند،(793) و نه صفتهاى او را چون صفتهاى آفريدگان پندارند. نه او را در مكانى دانند، و نه وى را همانندى شناسند و بدان اشارت رانند.
فصل 4. وصف انواع فرشتگان 
و در كتاب ((توحيد)) روايت نموده كه پس از آنكه از آن حضرت درباره قدرت خداوند با عظمت پرسيدند، فرمود:
خداوند فرشتگانى دارد كه اگر يكى از آنان به زمين فرود آيد از بزرگى جثه و فراوانى بالها در زمين نگنجد. و برخى از آنان را اگر جن و انس بخواهند وصف كنند نمى توانند، به خاطر فاصله زياد ميان مفاصل و تركيب زيباى صورت او. و چگونه مى توان يكى از فرشتگان او را وصف نمود با آنكه ميان دوش و نرمه گوش او هفتصد سال راه فاصله است ؟! و برخى از آنان فقط با يكى از بالهاى خود - نه با بزرگى بدنش - همه افق را مى پوشاند. و برخى از آنان ، بلندى آسمانها تا دامن او مى رسد. و برخى از آنان پاهايش بر جاى ثابتى از فضا قرار ندارد و زمينها تا زانوى او هستند. و برخى از آنان ، اگر همه آبها را در گودى شست او بريزند جاى خواهد گرفت . و برخى از آنان ، اگر كشتى ها را در اشك چشمان او روان سازند تا روزگار باقى است روان خواهند بود. پس مبارك و منزه است خدا كه بهترين آفرينندگان است .(794)
فصل 5. خروس عرش و فرشته اى از آتش و برف  
و در همان كتاب با سند خود از ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت نموده كه فرمود:
خداوند متعال خروسى دارد (795) كه پاهايش در زير زمين هفتم و سرش در كنار عرش است و گردن خود را به زير عرش خم مى كند. و خداوند يكى از فرشتگان را چنان آفريده كه پاهايش در زيرزمين هفتم است و به اندازه كشش زمين ها قد كشيده تا از آن ها سربرآورده و به افق آسمان رسيده و از آن نيز بالاتر رفته تا شاخش به عرش رسيده است و مى گويد: سبحانك ربى .
و آن خروس داراى دو بال است كه وقتى آن ها را مى گشايد از مشرق و مغرب مى گذرد. چون آخر شب فرا رسد بالهايش را مى گشايد و به هم مى زند و صدا به تسبيح بلند مى كند و مى گويد: سبحان الله الملك القدوس ، سبحان الله الكبير المتعال القدوس . لا اله الا الله الحى القيوم . وقتى چنين كند همه خروسهاى زمين نيز تسبيح گويند و بال و پر مى زنند و صدا بلند كنند، و چون آن خروس در آسمان هلاكت شود خروسهاى زمين هم ساكت گردند.
چون پاسى از سحر فرا رسد باز بال گشايد و بالهايش از مشرق و مغرب بگذرد و بال زند و صدا به تسبيح بلند كند و گويد: سبحان الله العظيم ، سبحان الله العزيز القهار، سبحان الله ذى العرش المجيد، سبحان الله رب العرش الرفيع . وقتى چنين كند خروسهاى زمين نيز تسبيح گويند، و هرگاه او بجنبد خروسهاى زمين هم بجنبند و او را با تسبيح و تقدس ‍ خداوند پاسخ گويند. آن خروس پر سپيدى دارد كه تا حال به آن سپيدى نديده ام ، و زير آن پر سپيد پر سبزى دارد كه تا حال به آن سبزى نديده ام ، و پيوسته مشتاق هستم كه به پر آن خروس بنگرم . (796)
و به همان سند از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت نموده كه فرمود:
خداوند متعال فرشته اى دارد كه نيم بالاى تن او آتش و نيم پايين تنش برف است ، نه آتش آن برف را آب مى كند و نه برف آن آتش را خاموش مى سازد، و او ايستاده و با صداى بلند فرياد برمى آورد: ((منزه خدايى كه گرماى اين آتش را بازداشت تا اين برف را آب نكند، و سرماى اين برف را بازداشت تا گرماى اين آتش را خاموش نسازد. اى سازش دهنده ميان برف و آتش ، ميان دلهاى مؤ منان بر اساس طاعت خود الفت و سازش افكن .)) (797)
و نيز با همين سند از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت نموده كه فرمود:
خداوند متعال فرشتگانى دارد كه هر گوشه از بدنشان با صداى خاص خود تسبيح و حمد خدا مى گويد؛ آنان از شدت گريه و بيم از خداوند نه سر بر آسمان برمى دارند و نه سر به زير افكنده به پاهاشان بنگرند.(798)
فصل 6. تفسير على عليه السلام از آيه و الطير صافات ... 
و در همان كتاب با سند خود از اصبغ بن نباته روايت كرده كه : ابن كواء نزد اميرمؤ منان عليه السلام آمده و گفت : اى اميرمؤ منان ، به خدا سوگند كه در كتاب خداوند آيه اى است كه دلم را فاسد نموده و مرا در دينم به ترديد واداشته است . على عليه السلام فرمود: مادرت به عزا و فراقت بنشيند، (799) آن آيه كدام است ؟ گفت : اين آيه : والطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه (800) ((و پرندگان پر كشيده تسبيح خدا مى گويند و همگى نماز و ذكر تسبيح خود را مى دانند.))
اميرمؤ منان عليه السلام فرمود: اى پسر كواء، خداى متعال فرشتگان را در صورتهاى گوناگونى آفريده است ، جز آنكه خداوند فرشته اى دارد در صورت خروسى درشت صدا و خاكسترى رنگ كه چنگالهايش در زمين هفتم و تاجش خميده در زير عرش است ، و دو بال دارد، يكى در مشرق و ديگرى در مغرب ، يكى از آتش و ديگرى از برف . چون وقت نماز فرا رسد بر روى چنگالهايش مى ايستد و گردنش را از زير عرش برمى آورد و سپس ‍ بال مى زند و خروسهاى منزل شما نيز در آن هنگام بال مى زنند، نه بال آتشين او برفش را آب مى كند و نه بال برفى او آتش آن را خاموش مى سازد. سپس فرياد مى زند: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له ، و اشهد ان محمدا سيد النبيين ، و ان وصيه سيد الوصيين ، و ان الله سبوح قدوس ، رب الملائكة و الروح .
در اين هنگام خروسهاى منزل شما هم بال مى زنند و او را در اين سخن پاسخ مى دهند. و اين است معناى آيه كه مى گويد: ((و پرندگان پر كشيده تسبيح خدا مى گويند و همگى نماز و ذكر تسبيح خود را مى دانند)) و منظورش خروسهاى زمين است .(801)
منزه خدايى كه رعد به حمد او تسبيح مى گويد، و فرشتگان نيز از بيم او به تسبيح مشغولند. بسى منزه و پاك است پروردگار فرشتگان و روح . اين پايان سخن در شناخت فرشتگان است ، و سپاس خداى يگانه راست .
مقصد سوّم : شناخت كتابهاى آسمانى و رسولان الهى عليهم السلام 
لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط.
(حديد / 25)
((به تحقيق كه ما پيامبران خود را با دليل روشن فرستاديم و كتاب و ميزان با آنان فرو فرستاديم تا مردم به عدالت برخيزند)).
باب اول : نياز به پيامبران و اديان آسمانى و اسرار تكاليف 
و ان من امة الا خلا فيها نذير
(فاطر / 24)
((و هيچ امتى نيست مگر آنكه هشدار دهنده اى در ميان آن بوده است )).
فصل 1. لزوم دين براى حفظ نظام اجتماع  
بدان كه دنيا يكى از منزلگاههايى است كه در راه سائران به سوى خدا قرار دارد و بدن مركب است ، و هر كه از تدبير منزل و مركب غفلت ورزد سفر خود را به پايان نخواهد برد، و تا امر معاش در دنيا تنظيم نشود يكدله شدن براى خدا كه همان سلوك است صورت نبندد، و اين انجام نگيرد مگر اينكه بدن سالم و نسل ادامه داشته باشد، و بدن سالم و نسل دائم زمانى حاصل است كه اسباب حفظ وجود آنها و اسباب دفع آفات و مفسده هاى آنها فراهم باشد.
اسباب حفظ سلامت بدن خوردن و آشاميدن است و اسباب حفظ دوام نسل ازدواج ؛ كه خداوند غذا را سبب زنده بودن و زنان را كشتزار نسل قرار داده است ، ولى به حكم فطرت ، خوردنيها و زنان ويژه برخى از خورندگان و مردان نيست بلكه همگى بدان نيازمندند، و از طرفى انسانها نيازمند به تمدن و اجتماع و همكارى هستند، زيرا ممكن نيست كه هر كس بتواند به تنهايى زندگى كند و همه نيازمنديهاى فراوان خود را بدون همكارى ديگرى برطرف سازد، بلكه لازم است كه برخى بار برند، برخى آسياب كنند و برخى كارهاى ديگر؛ از اين رو فرقه ها و گروههاى مختلفى در اجتماع تشكيل مى گردد و سرزمينها و شهرهاى گوناگونى درست مى شود، و در نتيجه در معاملات و پيوندهاى زناشويى و جناياتى كه ميان آنها رخ مى دهد نيازمند به قانونى هستند كه همگى بدان رجوع كنند و با آن قانون به عدالت در ميان خود رفتار نمايند، و اگر چنين نباشد به جان يكديگر افتاده و جنگ و خونريزى ميان آنان در مى گيرد، و از اينها بالاتر از سلوك الى الله باز مى مانند و اين كار به هلاكت و نابودى آنان و قطع نسل و اختلال نظام مى انجامد، زيرا هر كسى طبيعتا خواهان برآوردن نيازمنديهاى خود است و بر كسانى كه در اين راه براى او مزاحمت ايجاد مى كنند خشم مى گيرد.
اين قانون ((شرع )) ناميده مى شود، و شرع ((شارع )) مى خواهد كه اين قانون و راه زندگى را در ميان آنها وضع كند تا كار معاش آنها در دنيا تنظيم گردد و نيز راهى را در برابر آنان نهد كه با پيمودن آن به خداى بزرگ برسند، مثلا آنچه را سبب يادآورى آخرت و كوچ كردن به سوى پروردگارشان مى شود بر آنان واجب نموده و ايشان را از روز رستاخيز، روزى كه از جايى نزديك فراخوانده شوند و زمين بشكافد و با شتاب از گورها به در آيند، بيم و هشدار دهد و به راه راست رهنمونشان گردد تا ياد خدايشان را از خاطر نبرند و با سرگرم شدن به دنيا از آخرت خود كه هدف نهايى و مقصد والاى آنهاست غفلت نورزند.
فصل 2. لزوم دين براى تكميل استعدادهاى انسان 
به عبارت ديگر: چون انسان در آغاز تولد و ابتداى رشد خود از هر كمالى كه براى آن آفريده شده تهى است و دست او از هدفى كه بدان فراخوانده شده كوتاه است : و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا (802) ((خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد در حالى كه چيزى نمى دانستيد))، و از طرفى به حكم فطرت خود قابليت آنها را دارد، از اين رو چون اسباب و شرايط آنها برايش فراهم است مى تواند بدانها دستيابى پيدا كند: و جعل لكم السمع و الابصار و الافئدة لعلكم تشكرون (803) ((و براى شما گوش و چشمها و دلها نهاد، باشد كه سپاس ‍ گوييد))، كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون (804) ((خداوند اين چنين نشانه هاى خود را براى شما بيان مى دارد، شايد كه راه يابد.))
ولى اگر او را به خود واگذارند، به اقتضاى آفرينش خود از رسيدن به آنها ممنوع است ، زيرا وى به حسب قواى غالب خود بيشتر همرنگى و گرايش ‍ به چيزهايى دارد كه مطابق مزاج و طبيعت و سرشت و دلخواه او باشد: قل كل يعمل على شاكلته (805) ((بگو هر كسى براساس شاكله خود عمل مى كند.)) از آن رو كه با هر مزاجى يك قوه اى سازگار است و مى تواند كارى بكند كه با حال او سازگار باشد بدان گونه كه در قرآن كريم از وى تعبير شده : خلق الانسان من عجل (806) ((آدمى از شتاب آفريده شده ))، كان الانسان فتورا (807) ((آدمى بخيل است ))، ان الانسان خلق هلوعا (808) ((آدمى بى صبر و حريص آفريده شده ))، انه كان ظلوما جهولا (809) ((آدمى بس ستمكار و نادان است )). بنابراين لازم است كه به خاطر آنكه صلاحيت كمال يابى در او هست سياستى او را رهبرى و تربيت و تدبير كند و او را در راه خير و سعادت بيندازد، و گرنه در حد حيوانات مى ماند و ميان او و نعمت ابدى فاصله مى افتد.
فصل 3. لزوم دين و وجود پيامبران 
و همان گونه كه در علم عنائى الهى (810)، نظام عالم نيازمند به باران است و رحمت خداوندى نيز از فرستادن باران پياپى براى برآوردن نياز آفريدگان دريغ نورزيده ، همچنين نظام عالم بى نياز از اين نيست كه كسى باشد تا مردم را از آنچه موجب صلاح دنيا و آخرت تنهاست آگاه سازد. آرى خدايى كه براى زينت آدمى از رويانيدن مو بر ابروان او اهمال نورزيده و نيز از گود ساختن كف پاها (براى آسان شدن حركت و راه رفتن ) كوتاهى نكرده ، چگونه مى توان باور داشت كه از وجود رحمتى براى جهانيان اهمال نموده با آنكه در وجود چنين كسى سود دنيا و سلامت آخرت و نيكى در جهان ديگر (براى آدمى ) نهفته است ؟! يا آن خدائى كه براى جوارح و حواس ‍ (آدمى ) رئيسى به نام روح قرار داده كه دريافتهاى صحيح آنها را صحه بگذارند و آنچه را در آن شك دارند با حكم وى يقينى سازند، چگونه آفريدگان را در سرگردانى و شك و گمراهى خودشان وامى نهد و براى آنان رهنمايى معين نمى كند كه شك و حيرت خود را به او عرضه كنند و از او هدايت جويند؟!
در ((كافى )) با سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت به زنديقى كه از ايشان پرسيد ((از كجا وجود پيامبران و رسولان را اثبات مى كنى ؟)) فرمود: وقتى ما ثابت كرديم كه ما را آفريننده اى است برتر از (ادراك ) ما و ديگر آفريدگان ، و اين آفريدگار حكيم و فراتر (از انديشه ما) است و نشايد كه آفريدگانش او را ببينند و لمس كنند و او با آنان و آنان با او مباشرت و آميزش داشته باشند و با يكديگر بحث و گفتگو نمايند، ثابت مى شود كه او در ميان آفريدگانش سفيرانى دارد كه مطالب او را به آفريدگان و بندگانش مى رسانند و آنان را به مصالح و منافع خويش و آنچه مايه بقا و تركش مايه فناى آنهاست رهنمايى مى كنند، و به همين دليل وجود كسانى كه از سوى آفريدگار حكيم و دانا امر و نهى كنند و مطالب او را برسانند در ميان آفريدگان ثابت مى گردد، و ايشان همان پيامبران و برگزيدگان از ميان آفريدگان خدا هستند، حكيمانى كه به حكمت تربيت شده و به حكمت آموزى برانگيخته شده اند، و با اينكه با مردم در آفرينش و شكل و تركيب شباهت دارند در هيچ يك از حالات (معنوى ) خود با آنان شركتى ندارند و از سوى خداى حكيم دانا به داشتن حكمت تاءييد شده اند.
سپس آمدن پيامبران در هر روزگار و زمانى به سبب دلائل و براهينى كه رسولان و پيامبران الهى آورده اند ثابت مى شود، تا زمين خدا از حجتى كه داراى نشانه اى باشد كه راستگويى و عدالت او را تاييد كند، خالى نماند.(811)
فصل 4. آورنده شريعت بايد از جنس بشر و داراى معجزه باشد 
و لازم است كه اين قانونگذار انسان باشد، زيرا مباشرت فرشته براى آموزش ‍ انسان بدين گونه كه ياد شد محال است : و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون (812) ((و اگر او (پيامبر) را فرشته اى مى ساختيم مى بايست او را به صورت مردى مى نموديم و در اين صورت باز هم سبب مى شديم تا مطلب بر آنان پوشيده و مشتبه بماند)). و (نيز حيوان نمى تواند باشد، زيرا) درجه ساير حيوانات از انسان فروتر است .
و لازم است كه به نشانه هايى از سوى خداى سبحان ويژگى داشته باشد تا دلالت كند كه شريعت او از سوى پروردگار دانا، توانا، آمرزنده و انتقام گيرنده آنهاست تا آنان در برابر وى سر تسليم فرود آرند و كسى كه از آن نشانه ها آگاهى مى يابد به پيشوايى و رياست او اقرار نمايد، اين نشانه ها را معجزه نامند، و امام صادق عليه السلام به همين مطلب اشاره دارند كه : ((بايد با او نشانه اى باشد كه راستگويى و عدالت او را تاييد نمايد.))
فصل 5. اصل اول در شريعت ، خداشناسى است  
يكى از اهل علم و حكمت گويد: بر پيامبر واجب است كه قوانينى را كه براى مردم وضع مى كند به فرمان و وحى خدا باشد و روح القدس آنها را فرود آورده باشد، و نخستين اصلى را كه در قوانين خود بايد در نظر گيرد آن است كه به مردم بشناساند كه آفريدگارى دارند يگانه و توانا كه داناى نهان و آشكار است و از حقوق او آن است كه فرمانش برند، زيرا فرمان كسى رواست كه آفرينش از آن اوست ، و به آنان بياموزد كه آفريدگارشان براى فرمانبران بهشت جاويد و براى نافرمانان دوزخ سوزان را آماده ساخته است ، تا آنكه راه و رسم منزل را از زبان او از خدا و فرشتگان دريافت كنند و به گوش جان بشنوند و فرمان برند.
و زيبنده نيست كه آنان را به بيش از اين مساءله كه ((خداوند يگانه و حق است و نظيرى ندارد)) سرگرم سازد، تا كار دين در نظرشان بزرگ نيايد و مشوش جلوه نكند، و با اين كار آنان را در شكها و شبهه هايى كه راه گريز از آن را ندارند قرار دهد، مگر براى كسانى كه از سوى خداوند يارى و توفيق يافته اند كه وجود چنين كسانى بس اندك است ، و اين تسهيل از آن روست كه مردم نمى توانند مسائل الهى را آن گونه كه هست تصور كنند مگر به زحمت ، و در نتيجه به درگيرى و اختلاف نظر كه مخالف صلاح جامعه است دچار مى گردند.
بلكه لازم است جلالت و عظمت خداوند را با رموز و مثالهايى كه در نظرشان بزرگ مى نمايد براى آنان بيان كند ولى در عين حال به آنان القا كند كه البته خداوند نظير و شريك و شبيه ندارد. همچنين مساءله معاد را نيز به صورتى كه بتوانند چگونگى آن را تصور كنند و جانشان بدان آرام گيرد و برايشان اطمينان حاصل شود بيان بدارد و براى خوشبختى و بدبختى در آخرت مثالهايى بزند كه قابل فهم و تصور آنهاست ، و اگر (احيانا) اين مثالها و بيانات وى شامل رموز و اشاراتى بود كه عده اى را كه طبيعتا بحث و نظر در مسائل فلسفى هستند مى طلبيد مانعى نخواهد داشت .
فصل 6. لزوم عبادات فردى و اجتماعى 
و واجب است كه مردم را به طاعات و عبادات ملزم كند تا آنان را با عادت و تمرين ، از مقام حيوانيت به مقام فرشتگانى سوق دهد، اين عبادات ممكن است امورى وجودى و فردى باشد، مانند نمازها و ذكرها به صورت خضوع و خشوع ، تا آنان را با شوق و رغبت به سوى خداوند حركت دهد؛ يا عباداتى كه سود آن عمومى است ، مانند صدقه ها و قربانى كردنها در مكانهاى مقدس . و ممكن است امورى عدمى باشد كه موجب تزكيه و پاكيزگى نفوس آنان مى گردد، و اين امور يا فردى است مانند روزه ، و يا اجتماعى است مانند خوددارى از دورغ و آزار رساندن به همنوع و مانند سكوت (از بد گفتن به ديگران و ذكر عيوب آنان و...).
و نيز لازم است كه سفرهايى را بر آنان واجب كند كه بدان سبب از خانه هاشان كنده شوند و در طلب خشنودى پروردگارشان راه سفر پويند، و روزى را به ياد آرند كه از گورها بيرون آمده به سوى پروردگارشان مى شتابند؛ و در اين سفرها معابد و مشاهد نبوى و مانند آن را زيارت نمايند.
و نيز عبادات دسته جمعى را براى آنان وضع كند، مانند نماز جمعه و جماعت ، تا علاوه بر پاداش اخروى ، دوستى و الفت و يكرنگى حاصل كنند. و لازم است كه عبادات و اذكار روزانه را برايشان معين بدارد تا ياد پروردگارشان را از خاطر نبرند كه مهمل بمانند.
فصل 7. قوانين اقتصادى ، اجتماعى و سياسى  
و لازم است كه براى مردم قوانين مالى وضع كند كه چگونگى و نشانه هاى اختصاص يافتن هر مالى را به صاحبش بيان دارد مانند احكام معاملات و ديون و تقسيم ارث و غنائم و صدقات (زكاتها)، و به هنگام وجود ابهام ، راه اختصاص آن را به صاحب اصليش از طريق اقرار و سوگند و شهادت مشخص سازد.
و نيز قوانين خانوادگى وضع كند كه چگونگى و نشانه هاى اختصاص يافتن زنان را به مردان روشن كند، مانند احكام ازدواج و طلاق و رجوع و عده نگاهداشتن و احكام كسانى كه به نسب و شيرخوارگى و دامادى ازدواج با آن ها حرام مى گردد.
و نيز قوانين معاملات را وضع كند و در معاملاتى كه در آن ها داد و ستد انجام مى گيرد قوانينى وضع كند از وقوع مكر و ستم جلوگيرى نمايد و معاملات غررى را كه يكى از طرفين مغبون واقع مى شود، تحريم كند.
و نيز تعاون و همكارى و دفاع از خود و حفظ مالها و جانها را بر مردم تشريع كند و به گونه اى كه شخصى كه كارى را تبرعى (مجانى ) انجام مى دهد تاوان زده نگردد.
و نيز بيكارى و ولگردى و كارهايى را كه در آنها املاك و منافع بدون عوض ‍ شايسته اى - ولو منفعتى اندك يا يادى نيكو - به ديگرى منتقل مى گردد، مانند قمار؛ و نيز كارهايى را كه بر ضد مصالح و منافع است مانند دزدى و واسطه گرى براى روابط نامشروع مرد و زن ؛ و نيز كارهايى را كه مردم را از آموختن كار و حرفه كه داخل در شركت است باز مى دارد مانند ربا، تحريم نمايد.
و نيز كارهايى كه ضد تمدن بشرى است مانند زنا و لواط را تحريم كند، زيرا كه اين كارها به بى نيازى از ازدواج مى انجامد با آنكه ازدواج سبب ايجاد نسل است كه براى حفظ نوع انسانى ضرورى است و نيز به ازدواج دعوت و ترغيب نمايد، زيرا در بقاء انواع ، دليلى بر وجود خداى سبحان و لزوم عبادتى كه از آفريدگان خواسته شده نهفته است . و نيز چيزهايى را كه مايه ثبوت اين پيوند است محكم و آشكار سازد تا اين پيوند با كمترين سببى به جدايى نينجامد كه نتيجه آن پاره شدن رشته پيوند فرزندان با پدر و مادر خودشان است و نيز نياز مجددى براى انسان به ازدواجى ديگر به بار مى آورد كه در اين كارها انواع ضررها وجود دارد.
و لازم است كه راهى براى جدا شدن پيوند ازدواج بگذارد، زيرا برخى طبيعتها با يكديگر الفت پذير نيستند و هر چه كوشش شود ميان آنها سازگارى به عمل آيد برعكس بر شر و دورى و كدورت عيش مى افزايد، و بسا كه يكى از همسران كفو ديگرى نيست و يا معاشرت خوبى ندارد و اين موجب مى شود كه آن يكى به شخص ديگرى رغبت نمايد، زيرا شهوت يك امر طبيعى است (و مانع آن نمى توان شد) و اين ناسازگارى و رغبت به ديگرى به انواعى از فساد مى انجامد، و نيز بسا همسران از يكديگر داراى فرزند نمى شوند، ولى وقتى همسر خود را عوض نمودند اين كار به فرزنددار شدن آنان كمك خواهد نمود.
و لازم است كه در امر طلاق سختگيرى شود، و نيز طلاق به دست زن نباشد زيرا زن كمتر به حكم عقل عمل مى كند و بيشتر به پيروى از ميل و خشم خويش مبادرت مى ورزد. و نيز لازم است كه پوشش و حجاب را براى زن تشريع كند، زيرا زيبنده زن آن است كه مصون داشته باشد، زيرا هم شهوت بيشترى دارد و هم زودتر فريب مى خورد و كم خردى مى كند و نيز اشتراك در زن (چند همسرى ) غيرت مرد را تحريك مى كند و موجب پيدايش عار و ننگى بزرگ است كه آن هم باعث زيانهاى آشكار است ، ولى در مرد چنين نيست ، زيرا تعدد زوجات باعث عار و ننگ نيست بلكه مايه حسد است و حسد هم چيز قابل توجهى نيست زيرا پى گيرى حسد پيروى از شيطان محسوب مى شود (ولى غيرت از فضائل اخلاقى است و داشتن آن لازم ). و به همين دليل واجب است كه قانونى به نفع زن وضع كند و آن اينكه هزينه زندگى او از سوى مرد تامين شود و مرد را وادارد كه هزينه زندگى او را بپردازد. ولى مرد نيز در برابر اين كار بايد عوضى بگيرد، و آن عوض اين است كه مالك و اختياردار زن مى شود ولى زن اختياردار مرد نيست ، و از همين رو زن حق ندارد كه به ديگرى شوهر كند، ولى براى مرد در اين مورد ممنوعيتى وجود ندارد گرچه بيشتر از تعداد معلومى كه نمى تواند آن ها را ارضا و اداره كند بر او حرام گرديده است .
و در مورد فرزند قانونى بنهد كه پدر و مادر هر دو در تربيت او سهيم باشند و هر كدام بخشى از تربيت او را به عهده بگيرند، مادر او را در دامان خويش ‍ بپرورد، و پدر هزينه او را تاءمين نمايد. و نيز بر فرزند اين قانون بنهد كه به خدمت و بزرگداشت آن دو برخيزد، زيرا كه پدر و مادر سبب پيدايش اويند به علاوه آنكه مخارج او را نيز به عهده گرفته اند.
و لازم است كه براى تزكيه نفوس و ديگر مصالح دنيوى در مورد اخلاق و عادات سننى بنهد كه به عدالت كه همان ميانه روى در امور است فراخواند، زيرا رذايل كه در جانب افراط قرار دارند به مصالح انسانى زيان مى رسانند و رذايلى كه در جانب تفريط هستند به تمدن زيان مى زنند.
و نيز لازم است كه جنگ با كافران و شورشيان را - البته پس از دعوت آنان به حق - سنت نهد، تا بدان وسيله آنچه را از سوى منكران حق فرا مى آيد كه همانا مشوش گرديدن اسباب ديندارى و زندگانى است و آنها اسباب وصول به خداوندند، دفع نمايد، و نيز اموال و فروج آنان را مباح شمارد، زيرا اين گونه اموال و فروج آن فايده اى را كه از آنها انتظار مى رود ندارند بلكه ياور و مايه شر و فسادند.
و چون مردم ناگزير خدمه و پيشكارانى لازم دارند، واجب است كه اين گونه افراد (كافران و شورشيان سركوب شده ) براى خدمت اهل حق مجبور گردند، و نيز مردى ديگر كه از دريافت فضيلت دورند و داراى قريحه سالم و درستى نيستند مانند تركان و زنگيان . و اگر قومى داراى سنتى حسنه بودند متعرض آنان نگردد مگر آنكه زمانه چنين اقتضا كند كه اعلان گردد كه سنتى غير از سنت نازله (از سوى خداوند) نبايد باشد، كه در اين هنگام آنان نيز بايد به سنن الهيه آموزش داده شوند و با آنان جهاد شود ولى مجاهده اى ضعيف تر از مجاهده با گمراهان صرف ، يا ملزم شوند كه به خاطر آنچه كه ترجيح مى دهند از آن دست برندارند غرامت بپردازند و به فدا دادن يا جزيه دادن با آنان مصالحه شود. خلاصه آنكه به آنان بفهماند كه بر باطلند؛ و چگونه بر باطل نباشند با آنكه از اطاعت شريعتى كه خداى متعال نازل فرموده خوددارى نموده اند؟!
و لازم است كه جانشينى منصوب كند كه پس از او پيشواى مردم باشد، تا سنت و شريعت او را حفظ كند و تا بعثت پيامبرى ديگر آن را باقى بدارد، زيرا شخص پيامبر چنان نيست كه در هر زمانى امثال او پيدا شوند و نيز مردم در هر زمانى به شريعت تازه نيازمند نيستند. و بايد كه تعيين جانشينى از سوى خود او نباشد بلكه از راه وحى خداى سبحان به او و نص خداوند صورت پذيرد، تا كار مردم در مورد تعيين جانشين به تفرقه و اختلاف و درگيرى نينجامد. و نيز اطاعت از جانشين خود را بر همه مردم واجب سازد و در سنت و شريعت خويش حكم كند كه هر كس خروج كند و بخواهد با داشتن قدرت و مال بيشتر ادعاى خلافت نمايد بر تمام مردم واجب است كه با او بجنگد و او را بكشند، و اگر قدرت داشتند و نكردند نافرمانى خدا نموده و كافر به او شده اند. و پس از آنكه اين حكم را به همه مردم اعلام نمود خون كسى كه قدرت جنگ (با چنين كسى را) داشته و دست از جنگ كشيده مباح خواهد بود.
و لازم است كه اين سنت نهد كه هيچ عملى كه مايه تقرب به درگاه الهى باشد پس از ايمان به پيامبر، بزرگتر از نابود ساختن كسى كه خود را به زور جانشين پيامبر جا زده نمى باشد؛ تا بدين سبب سياست دينى اى كه پاسدار سالكان و كفيل محققان ، به نيابت از رسول پروردگار جهانيان ، عهده دار آن گرديده است نظام يابد.
اين بود خلاصه اى از آنچه كه يكى از اهل علم و حكمت در اين باب گفته است . (813) از اهل بيت عليهم السلام نيز درباره علل و فلسفه احكام و شرايع ، اخبار و نصوصى مفصل رسيده است كه بيم دراز شدن مطلب ما را از ايراد آنها بازداشت ، هر كه طالب است به كتاب ((علل الشرايع )) صدوق رحمة الله و كتاب ((عيون اخبارالرضا)) تاءليف وى و كتب ديگر مراجعه نمايد.