علم اليقين ، جلد اول

مولى محسن فيض كاشانى

- ۴ -


مؤلف :  
و نيز لازم مى آيد كه ذات او از آن جهت كه كامل نيست اشرف باشد از ذاتش از آن جهت كه كامل است ، زيرا به اعتبار اول فيض دهنده است ، و به اعتبار دوم فيض گيرنده ، و اين شنيع تر است . اينك توضيح بيشتر مى دهيم ، بشنو:
فصل 3. غنى بالذات از همه جهت غنى است  
يكى از محققان (163) سخنى دارد كه حاصلش اين است : همان طور كه بخشنده وجود، خودش در هيچ مرتبه اى مسلوب الوجود نيست ، همچنين بخشنده كمال نيز نمى تواند فى حد ذاته خالى از كمال باشد، زيرا فيض دهنده ضرورتا گرامى تر و بالاتر و والاتر از فيض گيرنده است .
و همان گونه كه در عالم وجود يك وجود قائم بالذات و نامتناهى در تاءكيد و يك علم اءكيد قائم به ذات ، و در اختيار قائم به ذات ، و در قدرت قدرتى قائم به ذات ، و در اراده اراده اى قائم به ذات ، و در حيات قائم به ذات وجود داشته باشد تا اين صفات بتواند در چيزى نه به گونه ذاتى بلكه به سبب غير خود موجود باشد، و نتيجه آنكه : فوق هر صاحب علمى عالمى كه علمش ‍ ذاتى است ، و فوق هر صاحب قدرتى قادرى كه قدرتش ذاتى است ، و فوق هر گوشدارى شنوايى كه شنوائيش ذاتى است ، و فوق هر چشمدارى بينايى كه بينائيش ذاتى است و همچنين ساير صفات كمال ، وجود دارد.
و واجب است كه تمام اين صفات از نظر وجود، يك واحد حقيقى باشند، زيرا (اين كمالات چنانكه گفته شد ذاتى هستند و اگر واحد حقيقى نباشند تعدد غنى بالذات لازم مى آيد و...) و تعدد موجودى كه غنى بالذات باشد محال است و آن خداى عزوجل است ، چنانكه گفته اند(164): همه اش ‍ وجود است ، همه اش علم است ، همه اش وجوب است ، همه اش قدرت است ، همه اش حيات است ، نه اينكه بخشى از او علم است ، بخشى قدرت است ... و تا تركب در ذات او لازم آيد، و نه اينكه بخشى از او محتواى علم است و بخشى محتوى قدرت ...و تا تركب در صفات حقيقى او لازم آيد. به اين معنا كه ذات خداوند ذاتا و من حيث هو هو با كمال فردانيت و يگانگى خود منشاء اين صفات و شايسته اين اسماء است ، نه به حيثيت ديگرى وراى حيثيت ذات خودش .
و نيز خداوند به خاطر اتصافش به اين صفات ، داراى معانى متمايز و جداى از هم كه هر كدام مخصوص نام ويژه اى باشند نيست ، بلكه همان گونه كه ما به يكى از موجودات عالم (با آنكه ذات واحدى بيش نيست ) مى گوييم كه معلوم و مقدور و مراد است بدون آنكه معانى متعددى در او اثبات نماييم ، همچنين ايجاد كننده آن را نيز به علم و قدرت و اراده وصف مى كنيم با آنكه او ذاتى فرد و يگانه است ، بلكه هر يك از صفاتش عين صفت ديگر است ، و آنچه كه او را با يك صفت ادراك مى كند در واقع او را به جميع صفات ادراك مى نمايد، زيرا در آن ذات اختلاف (و تعددى ) وجود ندارد. و چه نيكو سروده اند:
عباراتنا شتى و حسنك واحد
و كل الى ذلك الجمال يشير
((عبارات ما در توصيف تو پراكنده و متعدد است ولى حسن تو يگانه است ، و همه به آن جمال يگانه اشاره دارند)).
در كتاب ((نهج البلاغة )) از مولايمان اميرمؤ منان عليه السلام روايت است كه :
... و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه ، لشهادة كل صفة غير الموصوف ، و شهادة كل موصوف انه غير الصفة . فمن وصف الله - سبحانه - فقد قرنه ، و من قرنه فقد ثناه ، و من ثناه فقد جزاه ، و من جزاه فقد جهله ...
((... و كمال اخلاص براى او نفى صفات (زائد بر ذات ) از اوست ، به گواهى هر صفتى كه آن غير موصوف است ، و گواهى هر موصوفى كه آن غير صفت است ، پس هر كه خداى سبحان را (به صفات زائد بر ذات ) وصف كند همانا او را مقرون چيزى ساخته ، و هر كه او را قرين چيزى بداند همانا براى او دوئيت قائل شده ، و هر كه براى او دوئيت قائل شود همانا او را تجزيه نموده ، و هر كه او را تجزيه كند همانا به حقيقت وى جاهل مانده و او را نشناخته است ...))(165). ادامه اين سخن به خواست خدا در آينده خواهد آمد.
و در كتاب ((توحيد)) با سند صحيح خود از هشام بن سالم روايت كرده است كه گفت : بر امام صادق عليه السلام وارد شدم ، به من فرمود: آيا تو خدا را وصف مى كنى ؟ گفتم : آرى ، فرمود: سخن خود را بياور، گفتم : او شنوا و بيناست . فرمود: اين صفتى است كه همه آفريدگان در آن شريكند. گفتم : پس شما چگونه او را وصف مى كنيد؟ فرمود: او نورى است كه تاريكيى در آن نيست ، و حياتى است كه مرگى در آن نيست ، و دانشى است كه نادانيى در آن نيست ، و حقى است كه باطلى در آن نيست . پس از نزد حضرتش ‍ بيرون شدم در حالى كه داناترين مردم به مسائل توحيد بودم . (166)
و با سند خود از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: او نورى است كه تاريكيى در آن نيست ، و راستيى است كه دروغى در آن نيست ، و عدلى است كه ستمى در آن نيست ، و حقى است كه باطلى در آن نيست ، او پيوسته چنين بوده و براى هميشه و تا ابد چنين خواهد بود، و او چنين بوده آنگاه كه نه زمينى و نه آسمانى ، نه شبى و نه روزى ، نه خورشيدى و نه ماهى ، نه ستاره اى و نه ابرى ، و نه بارانى و نه بادى وجود داشت .(167)
و با سند خود از امام كاظم عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: علم خدا به گونه اى است كه خداوند ظرف مكانى آن محسوب نمى شود، و علم نسبت به خداوند كيف (نفسانى او) نمى باشد، نه علم از خدا منفرد و جداست و نه خداوند از آن جداست ، و ميان خداوند و علم او مرزى نيست .(168)
و با سند خود از محمد بن عروه روايت كرده است كه گفت : به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم : آيا خداوند اشياء را با قدرت آفريده يا بدون قدرت ؟ فرمود: روا نيست كه خداوند اشياء را با قدرت آفريده باشد، زيرا هرگاه گويى : اشياء را با قدرت (همراه با الف و لام كه حكايت از قدرت موجودى خارج از ذات او مى كند) آفريده است ، گويا قدرت را چيزى غير از خود او قرار داده اى و آن را ابزارى براى او قرار داده اى كه بدان وسيله اشياء را آفريده است ، و اين شرك است . و هرگاه بگويى : اشياء را به يك قدرتى (بدون الف و لام كه حكايت از قدرت ذاتى او مى كند) آفريده است ، جز اين نيست كه او را چنين وصف نموده اى كه اشياء را با قدرت و اقتدارى كه بر آنها دارد آفريده است ، بلى او ناتوان و عاجز و نيازمند به غير خود نيست .(169)
و با سند خود از مولايمان امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: (خداوند) شنوا و بينواست ، مى شنود با آنچه مى بيند، و مى بيند با آنچه مى شنود (ذات مقدس او با همه اشياء نسبت مساوى دارد).(170)
و فرمود: (خداوند) يگانه اى است بسيط كه تركيب در او راه ندارد، و از معانى و مفاهيمى چند و گوناگون تركيب نيافته است .(171)
و با سند خود از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه : او شنوا و بيناست ، شنواست بدون عضو (شنوايى )، و بيناست بدون ابزار (بينايى )، بلكه ذاتا شنوا و ذاتا بيناست . و معناى اينكه گفتم : ذاتا مى شنود (و ذاتا مى بيند) اين نيست كه او چيزى است و نفس (و ذات او) چيز ديگر، ولى خواستم از خودم كه مورد سؤ ال واقع شده ام تعبيرى بياورم و به تو كه سؤ ال كننده بودى مطلب را تفهيم نموده باشم ، لذا مى گويم : او به تمام وجود مى شنود، و باز نه به اين معنى كه همه وجود او داراى بعض است ولى خواستم تو را بفهمانم و از خود تعبيرى آورده باشم . و بازگشت (سخن ) من در اين مورد، تنها به اين است كه او شنوا و بيناست و دانا و آگاه است ، بدون اختلاف ذات (و صفت كه ميان آنها دوئيت باشد) و اختلاف معنى (172) (كه صفات با يكديگر تباين داشته باشند، بلكه ذات او عين صفات اوست و صفات او عين يكديگرند و فرقى بين سمع و بصر و علم و حيات و... وجود ندارد).
و با سند خود روايت كرده است كه : به آن حضرت عرض شد: مردى مدعى ولايت شما اهل بيت است و گويد: خداى متعال پيوسته شنواست با گوش ، و بيناست با چشم ، و داناست با علم ، و تواناست با قدرت . آن حضرت خشمگين شد، سپس فرمود: هر كه چنين گويد و اين گونه معتقد باشد مشرك است و بهره اى از ولايت ما ندارد. همانا خداى متعال ذاتى است دانا، شنوا، بينا و توانا (173) (كه اين صفات را ذاتا داراست نه اينكه ذاتش ‍ چيزى است و صفاتش چيز ديگر كه در نتيجه براى متصف شدن به آنها نيازمند به آلات مناسب آنها باشد.)
و در روايت ديگرى از مولايمان حضرت رضا عليه السلام آورده است كه : هر كه چنين گويد و اين گونه معتقد باشد، همراه خداوند خدايان ديگرى برگرفته است و بهره اى از ولايت ما ندارد. سپس فرمود: خداى عزوجل پيوسته به طور ذاتى دانا، توانا، زنده ، قديم ، شنوا و بينا بوده است ، خداوند از آنچه مشركان و مشبهان گويند بسى والاتر است .(174)
فصل 4. نسبت خدا با اشياء  
همچنين روا نيست كه اضافات مختلف (صفات اضافى كه مفهوم آنها با در نظر گرفتن مخالف آن روشن مى شود مثل رازقيت و مصوريت و...) به خداى سبحان الحاق گردد كه اين موجب اختلاف حيثيات در او خواهد بود، بلكه او را يك اضافه بيشتر نيست و آن مبداءيت است (نسبت به جميع اشياء) كه تمام اضافات از قبيل رزاقيت (روزى دهندگى ) مصوريت (صورتگرى ) و امثال اينها را تصحيح مى نمايد.
و در مورد سلبها (صفات سلبيه ) نيز چنين است ، بلكه تنها يك سلب براى او هست كه تمام سلبهاى ديگر تابع آن است و آن سلب فقر است ، زيرا سلب جسميت و عرضيت و غير اينها در تحت آن داخل است . چنانكه در تحت سلب جماديت از انسان ، سلب حجريت و مدريت داخل مى باشد.
فصل 5. نسبت خدا با همه چيز يكى است  
نسبت ذات خداى سبحان و اسماى حسناى او به غير او از موجودات نيازمند، ممتنع است كه به سبب معيت و لا معيت و اضافه و لا اضافه مختلف باشد، و گرنه با برخى موجودات بالفعل است و با برخى بالقوه ، در نتيجه ذات او مركب از دو جهت فعل و قوه خواهد بود، و نيز صفات او به حسب تغيير امورى كه پى در پى تجدد مى يابند تغيير خواهد يافت - كه خداوند والاتر از اين است - بلكه نسبت ذات او - كه از تمام جهات ، فعليت صرف و غناى محض مى باشد - به جميع موجودات - هر چند از حوادث زمانى باشند - نسبتى واحد و ايجابى است و (معيت او با آنها) معيتى قيومى و ثابت و غيرزمانى و اصلا غير متغير است ، و همه در نزد او واجب الوجودند و به اندازه استعدادهاى خود از غناى حق متعال به غنا رسيده اند، البته هر كدام در وقت خود و بر حسب تاب و توان خويش . و جز اين نيست كه امكان و فقر و فقد آنها در مقايسه با ذات آنها و قابليتهاى ذاتشان است ، و البته در آنجا (يعنى در مقام ذات ربوبى ) امكان و قوه اى وجود ندارد (بلكه فعليت محض است و همه چيز از گذشته و آينده در نزد او حاضر است ).
از اين رو مكان و موجودات مكانى همگى نسبت به خداى سبحان ، در معيت وجود، بسان يك نقطه است : والسموات مطويات بيمينه (175): ((و آسمانها به دست او برچيده خواهد شد))، و زمان و موجودات زمانى ، ازليها و ابديها، همگى در نزد او يكى هستند: جف القلم بما هو كائن (176): ((قلم تقدير از نوشتن هر آنچه شدنى است خشكيد (و هر چه بودنى است نوشت )) ما من نسمة كاينة الا و هى كاينة (177) : ((هيچ موجود جاندار بودنى نيست مگر اينكه بود شده است ))، و تمام موجودات اعم از آشكارها و نهانها، در فيضان از او به مانند موجود واحدى هستند(178): ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحدة (179): ((آفرينش و برانگيختن شما (از گور) جز به مانند (آفرينش و برانگيختن ) يك تن نيست .))
(آرى ) پيشى و پسى ، تازگى و كهنگى و حضور و غيبت در اين موجودات تنها در مقايسه آنها با يكديگر است (و به اصطلاح ، نسبى است ) و تنها ادراكات كسانى كه در سياهچال زمان محبوس ، و در زندان مكان مسجونند چنين مى نمايد، هر چند كه اين مطلب از چيزهايى است كه اوهام آن را غريب مى شمارد و فهم هاى نارس از آن نفرت دارد.
اما اين آيه كه مى فرمايد: كل يوم هو فى شاءن (180) ((هر روز او دست اندركار چيزى است ))، معناى آن بنابر قول يكى از اهل علم آن است كه : شؤ ونى است كه آن ها را آشكار مى سازد نه اينكه آنها را مى آغازد. (دقت كن ).
فصل 6. معناى قرار گرفتن خدا بر عرش  
در كتاب ((توحيد)) به سند صحيح از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه : از آن حضرت درباره اين آيه : الرحمن على العرش استوى (181): ((خداوند بر عرش استوا دارد)) پرسش شد، فرمود: نسبت او با تمام اشياء مساوى است . بنابراين چيزى به او از چيز ديگر نزديكتر نيست ، دورها از اين دور نيستند، و نزديكها به او نزديك نمى باشند، نسبت او با همه چيز مساوى است .(182)
و در ((كافى )) با سند خود اين را آورده است .(183)
و در ((كافى )) با سند خود از مولايمان حضرت هادى عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: تمام اشياء براى او از نظر علم و قدرت و ملك و احاطه مساوى هستند.(184)
فصل 7. الهيت خداوند ازلى است  
از آنچه گفته آمد آشكار شد كه الهيت خداى عزوجل از ازل براى او ثابت است و آن ذات مقدس در آن تام الفاعليه است ، و عالميت و شنوايى و بينايى و ساير صفات او نيز به همين گونه است . زيرا خداى سبحان تمام اشياء را به طور ادراك تام و كاملى ادراك نموده و كاملا به آنها احاطه دارد، از اين رو داناست به اينكه فلان حادثه در كدام زمان ايجاد مى شود و بين او و حادثه اى كه قبل يا بعد از آن قرار دارد چه مدت فاصله است . و نيز بر هيچ حادثه اى حكم به عدم نمى كند، بلكه بجاى اينكه ما بر يك چيزى كه گذشته است حكم مى كنيم كه در زمان حال موجود نيست ، او حكم مى كند كه هر موجودى كه در زمان معينى وجود دارد در غير آن زمان از زمانهاى قبل يا بعدش موجود نمى باشد. و او داناست به اينكه هر كسى در كدام بخش از مكان ايجاد ميگردد، و چه نسبتى ميان او و غير او از چيزهايى كه در جميع جهات او واقع مى شوند برقرار است ، و ابعاد ميان آندو بر وجهى كه مطابق حكم باشد چه اندازه است . و نيز بر چيزى حكم نمى كند كه در زمان حاضر موجود است يا معدوم ، در فلان مكان موجود است يا معدوم ، حاضر است يا غايب ، زيرا خداى عزوجل زمانى و مكانى نيست (و محدود به زمان و مكان نمى باشد) بلكه ازلا و ابدا به همه چيز احاطه دارد، يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء : (185) ((آنچه را كه در پيش آنها و از پس آنهاست مى داند، و آنان به چيزى از علم او احاطه ندارند مگر به آنچه او بخواهد)).
فصل 8. ازليت خداوند در روايات  
مولايمان اميرمؤ منان عليه السلام فرمود: براى او هيچ حالى بر حال ديگر سبقت ندارد، تا اول باشد پيش از آنكه آخر بوده باشد، و ظاهر باشد پيش از آنكه باطن بوده باشد(186) (بلكه اوليت او عين آخريت او، و ظاهريت او عين باطنيت اوست ).
و نيز فرموده است : علم او به مردگان گذشته همچون علم او به زندگان باقى است ، و علم او به آنچه در آسمانهاى برين است همانند علم اوست به آنچه در زمينهاى زيرين قرار دارد.(187)
و از مولايمان امام باقر عليه السلام روايت است كه : خدا بود و چيزى با او نبود، و پيوسته به آنچه خواهد شد داناست ، پس علم او به آن پيش از آفرينش آن همچون علم او به آن بعد از آفرينش آن است .(188)
و از مولايمان حضرت رضا عليه السلام روايت است كه : معناى ربوبيت براى او ثابت بود آن گاه كه مربوبى نبود، و او را حقيقت الهيت بود آن گاه كه ماءلوهى نبود. و معنى عالم بود آن گاه كه معلومى نبود، و معنى خالقيت آن گاه كه مخلوقى نبود، و تاءويل سمع و شنيدن آن گاه كه مسموعى نبود. اين طور نيست كه از زمانى كه دست به خلقت زده شايسته معناى خالق شده ، و با احداث و ايجاد آفريده ها معناى آفريدگارى را به دست آورده باشد، چگونه چنين باشد و حال آنكه كلمه ((مذ)) (كه دلالت بر زمان دارد) او را غايب نسازد، و واژه ((قد)) (كه حرف تحقيق و حتميت است ) او را چيزى نزديك نسازد، و كلمه ((لعل )) (كه دلالت بر احتمال وقوع دارد) او را محجوب نسازد و كلمه ((متى )) (كه دلالت بر زمان دارد) او را موقت و محدود به زمان ندارد، و كلمه ((حين )) (كه بخشى از زمان را مى رساند) او را در برنگيرد، و كلمه ((مع )) (كه همراهى و تواءميت را مى رساند) او را قرين چيزى نخواهد ساخت .(189)
و از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: پيوسته خداى عزوجل پروردگار ما بوده است در حالى كه علم ذات او بود و معلومى وجود نداشت ، و شنيدن ذات او بود در حالى كه مسموعى نبود، و ديدن ذات او بود در حالى كه چيز ديدنيى نبود، و قدرت ذات او بود در حالى كه مقدورى نبود، پس چون اشياء را ايجاد نمود و شى ء معلوم پيدا شد، علم او بر آن معلوم واقع گشت و شنيدن او بر شنيدنى و ديدن او بر ديدنى و قدرت او بر مقدور تعلق گرفت .(190)
فصل 9. علو و مجد خدا ذاتى است  
چون ثابت شد كه كمالات خداى سبحان امرى زايد بر ذاتش نيست و آنها در ازل براى او ثابت بوده اند، آشكار مى شود كه مجد و علو آن ذات متعالى در فاعليت و عالميت و قادريت و ساير صفات كمال ، به معناى اضافى و نسبى كه متاءخر است از ذات او و از وجود آنچه ذات او نسبت اضافى به آن دارد، نخواهد بود، بلكه علو و مجد او در اين صفات به مبادى اين اضافاتى است كه متقدم اند بر وجود چيزهايى كه بدانها تعلق دارند، و آن اين است كه ذات او به گونه اى است كه اين صفات از آن نشاءت مى گيرد و خداى سبحان ذاتا متصف به آنهاست . بنابراين ، علو و مجد خداوند در صفات علياى خود جز به گونه ذاتى نيست .
فصل 10. ظهور ذات خدا براى خودش  
چون خداى سبحان بسيطالحقيقه است و ذات او از موضوع و ماده و عوارض و ساير چيزهايى كه ذات را زايد (بر صفات ) قرار داده و آن را غير آن گونه اى كه هست جلوه مى دهد منزه است ، پس پوششى بر او نيست و او آشكار و بى پرده است و ذات او از ذات خودش پوشيده نيست ، پس او ذاتا بر ذات خودش آشكار است ، و از اين رو ذات خودش را به شدت ادراك نموده و به نحو اتم به آن داناست ، زيرا ذاتش براى خودش شديدا ظاهر است ، بلكه ميان علم او به ذات خودش و علم ديگران به ذات خود هيچ نسبتى نيست ، چنانكه ميان وجود او و وجود ساير اشياء نسبتى وجود ندارد، زيرا ذات نامحدود او وراى نامحدود است .
فصل 11. علم خدا به همه چيز 
چون ذات متعالى ، فاعل تام جميع ماسوا، و مبداء فيضان هر ادراك اعم از حسى و عقلى ، و منشاء هر ظهور عينى يا ذهنى است چه بدون واسطه يا با واسطه اى كه آن هم از ناحيه خود اوست ، و نيز فاعليتش عين ذات اوست - زيرا كه فاعليت از كمالات است و علم تام به فاعل تام چيزى از جهت حقيقت خودش كه با آن فاعل مى شود مستلزم علم به اين است كه وى فاعل آن چيز است و آن نيز مستلزم علم به همان چيز است - از اين رو خداى سبحان عالم به جميع موجودات است : لا يعزب عن عمله مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض : (191) ((به اندازه ذره اى در آسمانها و زمين از علم او پوشيده نيست )).
و ما تخرج من ثمرات من اكمامها و ما تحمل من انثى و لا تضع الا بعمله (192) : ((و هيچ ميوه اى از شكوفه اش بيرون نمى شود و هيچ ماده اى باردار نشود و وضع حمل ننمايد جز آنكه در علم خدا هست )).
و ما تسقط من ورقة الا يعلمها (193): ((هيچ برگى نيفتد جز آنكه خداوند آن را مى داند)).
الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير (194): ((آيا نمى داند آن كه آفريده است ؟ و حال آنكه كه او باريك بين و آگاه است .))
فصل 12. علم خدا به جزئيات نه از راه آلات  
چون علم خداى سبحان به جزئيات آن گونه كه هستند ثابت شد - و از جمله آنها شنيدنيها امثال حروف و صداهاست ، و ديدنيها كه داراى نور و رنگ اند - پس ناگزير خداى سبحان آنها را ادراك مى كند ولى نه با ابزار و اعضاء بلكه به ادراك حقى به نفس ذات نورى خود كه جميع اشياء به واسطه آن ظهور و روشنايى مى يابند آنها را ادراك مى نمايد، چنانكه ساير محسوسات را نيز همين گونه ادراك مى كند. پس به اين اعتبار ذات خداى سبحان گوش و چشم اوست : و هو السميع البصير (195): ((و او شنوا و بيناست )).
اما اينكه چطور توصيف خداى متعال به ((بوينده )) و ((چشنده )) و ((لمس كننده )) در نقل وارد نشده با اينكه خداى سبحان به بوييدنيها و چشيدنيها و سودنيها نيز عالم است ؟ اين به خاطر آن است كه اين گونه اوصاف موهم تجسم و جسمانيت است كه پروردگار ما از اين نسبتها مبرا و برتر است .
از مولايمان امام جواد عليه السلام پرسش شد: چگونه پروردگارمان سميع (شنوا) ناميده مى شود؟ فرمود: زيرا آنچه با گوشها ادراك مى شود بر او پوشيده نيست ، ولى او را به گوشى كه در سر قرار دارد توصيف نمى كنيم . و همچنين او را بصير (بينا) مى ناميم ، زيرا آنچه با چشمها ادراك مى شود - امثال رنگ و شخص و مانند اينها - بر او پوشيده نيست ، ولى او را به ديدنى كه با اشاره چشم صورت مى گيرد توصيف نمى كنيم !(196)
فصل 13. خدا قادر و مختار است  
چون ثابت شد كه همه وجود فعل خداى سبحان است و ديگرى در آن مدخليت ندارد و همه مطابق علم او صادر شده است ، صدورى كه از روى اكراه و تحت قهر و غلبه و ضرر قرار گرفتن نبوده ، روشن مى شود كه خداى سبحان بر هر چيزى توانا و به هر چيزى بيناست و در فعل خود داراى اختيار است ، اختيارى برتر و والاتر از اختيار ما، زيرا اختيارى كه ما در وجود دارد ناقص و با نوعى اضطرار آميخته است ، و اين به خاطر تنوع اهداف و اختلاف انگيزه ها و انواع تصميم ها و حالاتى است كه به ما دست مى دهد، و جز اين نيست كه مرجح (افعال در ما) از خارج بر ما وارد مى شود - چنانكه تحقيق اين مطلب خواهد آمد - به خلاف خداى بزرگ ، زيرا كه صفات او عين ذات اوست كه خداى مقدس و مبراى از دگرگونى و حوادث است .
فصل 14. اراده خدا دو نوع است  
اراده خداى سبحان ، از آن جهت كه منسوب به خداى سبحان است عين ذات عزيز و جليل اوست ، و اما از جهت اضافه و نسبتى كه با مراد و آنچه اراده بدان تعلق مى گيرد دارد، محدث (حادث ) است ، جز اينكه مانند اراده ما مقدمه انجام فعل نيست بلكه در اين مورد نفس فعل و ايجاد است .
مولايمان امام كاظم عليه السلام فرمود: اراده مخلوق ، نيت و عزم باطن و عملى است كه بعدا براى او آشكار مى شود، (197) ولى اراده خداى عزوجل احداث و ايجاد اوست نه چيز ديگر، زيرا خداوند انديشه و عزم و تفكر نمى كند و اين گونه صفات از او منفى است و از صفات آفريدگان است . پس اراده خداوند تنها فعل است نه چيز ديگر، همين كه به آن گويد: ((باش )) مى باشد، بدون اينكه لفظى و گويش به زبان و عزم و انديشه اى به كار ببرد، و اين كارش كيفيتى ندارد چنانكه خود او بدون كيفيت و چگونگى است . (198) - اين حديث را در كتابهاى توحيد روايت كرده است - خداى بزرگ فرموده : انما اءمره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون . (199) ((جز اين نيست كه فرمان خدا اين است كه هرگاه چيزى را اراده كند همين كه به آن بگويد: ((باش )) مى باشد.
فصل 15. معناى قدرت و اراده خدا 
قدرت خداى متعال عبارت است از اينكه : ذات خداوند ذاتا به گونه اى است كه به خاطر علم او به نظام خير - علمى كه عين ذات اوست - موجودات از او صادر مى شوند. و در معناى قدرت چيزى جز تعين پيدا نمودن فعل به سبب مشيت اعتبار نمى شود، خواه مشيت قابل تغيير باشد يا نه . پس قادر كسى است كه اگر بخواهد انجام مى دهد و اگر نخواهد انجام نمى دهد، خواه خواسته باشد و دائما فعل از او سر زده باشد يا نخواسته و فعل هم انجام نداده باشد. و صحت قضيه شرطيه به اين نيست كه هر دو طرف قضيه صادق باشد، بلكه جايز است كه يكى از طرفين يا هر دو طرف آن كاذب باشد - چنانكه در جاى خودش تحقيق شده است
اراده خداى سبحان نسبت به خودش عبارت از اين است كه : ذات او بذاته ، داعى صدور موجودات از او بر وجه خير و صلاح است به خاطر علمى كه به نظام اصلح و بهتر دارد، پس چون موجودات به او نسبت داده شوند از آن جهت كه صادر از علم او مى باشند، علم خداوند به اين اعتبار ((قدرت )) خواهد برد. و هرگاه موجودات به او نسبت داده شوند از آن جهت كه علم خداوند كافى است در صدور آنها، علم خداوند به اين اعتبار ((اراده )) خواهد بود.
و عدم اراده خداى سبحان نسبت به شرور - با توجه به اينكه علم او به همه چيز احاطه دارد (و شرور هم چيزى هستند پس بايد اراده شده باشند) - با اين مطلب كه اراده خداوند نسبت به خير عين علم اوست منافات ندارد، زيرا كه موقعيت اراده او نسبت به صفت علم عينا مثل موقعيت سمع و بصر است ، و همان طور كه سمع ، سمع است براى هر مسموعى نه براى هر چيز، و بصر، بصر است در مقايسه با هر مبصرى نه براى هر چيز، همچنين است اراده حقه خداوند. بنابراين ذات خداى سبحان علم به هر چيز ممكن ، اراده است براى هر خير ممكن ، سمع است براى هر چيز شنيدنى ، بصر است براى هر چيزى ديدنى ، و قدرت است بر هر چيز مقدورى (كه قابل تعلق قدرت به آن باشد.)
با اينكه شرور نيز بالعرض (نه بالذات ) مورد اراده و قضاى الهى هستند، به اين معنا كه شرور لوازم خيراتى هستند كه بر آنها غالب است هر چند كه ذاتا يعنى از آن جهت كه شرورند مورد اراده واقع نيستند. و شرور از آن جهت كه تابع خيرانند (به اعتبارى ) هم خيراند و هم مراد، همان طور كه معلوم اند، از اين رو از حيطه اراده خارج نمى باشند چنانكه از حيطه علم نيز بيرون نيستند.
فصل 16. قدرت خدا عام است  
چون اراده خداى سبحان نسبت به مراد، نفس ايجاد است ، از اين رو هرگاه چيزى را اراده كند وجود خواهد يافت ، پس قدرت او عام و شامل هر چيزى است ، اما ممتنع چيزى نيست تا قدرت آن را فراگيرد، از اين رو عدم دخول آنها در حيطه وجود نه نقض عموميت قدرت است و نه نقصى بر خداى سبحان .
در كتاب ((توحيد)) با سندش از مولايمان امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: به اميرمؤ منان عليه السلام عرض شد: آيا پروردگار تو مى داند دنيا را در تخم مرغى بگنجاند بدون آنكه دنيا را كوچك و تخم مرغ را بزرگ كند؟ فرمود: خداى متعال منسوب به عجز نمى شود. ولى چيزى كه تو پرسيدى قابل شدن نيست .(200)
و با سندش از آن حضرت روايت نموده كه فرمود: مردى حضور اميرالمؤ منين عليه السلام آمد و پرسيد: آيا خدا مى توان زمين را در تخم مرغى جاى دهد در حالى كه زمين را كوچك و تخم مرغ را بزرگ نسازد؟ حضرت به او فرمود: واى بر تو، خداوند به عجز توصيف نمى شود، كيست قادرتر از آن كه بتواند زمين را لطيف و كوچك و تخم مرغ را بزرگ نمايد؟!(201)
و با سندش روايت كرده است كه از مولايمان حضرت رضا عليه السلام پرسش شد: آيا پروردگار تو قادر است كه آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست و در تخم مرغى جاى دهد؟ فرمود: آرى ، در كوچكتر از تخم مرغ هم مى تواند، چنانكه در چشم تو كه كوچكتر از تخم مرغ است قرار داده ، زيرا وقتى چشم بازكنى آسمان و زمين و آنچه ميان آنهاست را مى بينى ، و اگر بخواهد تو را از ديدن آنها نابينا مى سازد.(202)
مؤلف : نظير اين پاسخ از مولايمان امام صادق عليه السلام نيز صادر شده چنانكه در همان كتاب و كتاب ((وافى )) روايت شده است . (203) ولى اين پاسخى جدلى و ساكت كننده است (نه برهانى و حلال مشكل ) كه مناسب فهم پرسش كننده بود و از جايگاه خلافت نبوى پيرو فرمايش خداى سبحان صادر شده كه فرموده است : و جادلهم بالتى هى احسن (204): ((و با آنان به طريق احسن مجادله نما)).
اما پاسخ حق و درست همان پاسخ نخست است كه از مولايمان اميرمؤ منان عليه السلام صادر شده است ، و اختلاف پاسخها تنها به خاطر فهمهاى پرسش كنندگان مى باشد - و علم نزد خداست .
فصل 17. حيات خداوند 
حيات خداى سبحان عبارت است از: نوريت محض و صرف او كه مستلزم ادارك و فعل است ، زيرا حى كسى است كه دراك و فعال است . و چون اين دو صفت (ادراك و فعل ) عين ذات متعالى است ، بنابراين ذات او بذاته حيات است ، و هر حياتى غير او رشحه اى از حيات اوست ، و او حقيقة حى است كه لا اله الا هو.(205)
فصل 18. تكلم خداوند 
تكلم (سخن گفتن ) خداى سبحان عبارت است از اينكه : ذات متعالى به گونه اى است كه مقتضى القاى كلام - كه دال بر مراد گوينده است - مى باشد، زيرا خداوند آنچه را كه در قضاى سابق از مكنونات علمش بوده به برخى از بندگانش كه خواسته افاضه نموده است . زيرا متكلم عبارت است از ايجادكننده كلام . و تكلم در مورد ما ملكه اى است قائم به ذات ما كه بدان سبب مى توانيم مخزونات علمى خود را به ديگران افاضه كنيم ، ولى در مورد خداوند تكلم عين ذات اوست ، جز اينكه از آن نظر كه تكلم از صفات فعل است متاءخر از ذات او مى باشد.
مولايمان امام صادق عليه السلام فرموده است : همانا كلام صفت نوپديدى است كه ازلى نيست ، خداى عزوجل بود در حالى كه متكلم نبود.(206)
مؤلف : اين سخن مانند فرمايش ديگرشان است كه فرموده اند: خدا بود و چيزى با او نبود.(207)
باقى سخن در كلام خداوند در مباحث كتابهاى آسمانى و رسولان الهى به خواست خدا خواهد آمد.
فصل 19. دوستى خدا با بنده 
محبت خداى سبحان به بنده عبارت است از كشف حجاب از دل وى تا او را به ديده دل ببيند، و نيز عبارت است از قادر ساختن او بر تحصيل قرب به بارگاه خودش و اينكه اين را از ازل درباره او خواسته است .
بنابراين محبت خداوند نسبت به بنده محبوبش ازلى است آن گاه كه اراده ازليى به اين محبت را اقتضا نموده به خداوند نسبت داده شود. و آن گاه كه اين محبت به فعل خداوند كه بدان سبب حجاب را از دل بنده اش بر مى دارد نسبت داده شود، اين محبت حادث است كه با حدوث سببى كه مقتضى آن است حادث مى گردد، چنانكه خداى متعال فرموده : ((پيوسته بنده با انجام اعمال مستحبى به من نزديك مى شود تا آنجا كه او را دوست مى دارم ...)) (208)، بنابراين نزديكى جستن بنده به خداوند به سبب انجام مستحبات سبب صفاى باطن و برداشته شدن حجاب از دل و دستيابى او به درجه قرب به پروردگارش گشته است .
و محبت بنده نسبت به خداى متعال او به درك اين كمال است ، كمالى كه فعلا از آن تهيدست بوده و فاقد آن است ، پس به ناچار مشتاق چيزى است كه فاقد آن مى باشد، و چون چيزى از آن ادراك نمايد از آن لذت مى برد. و (معلوم است كه ) شوق و محبت بدين معنى بر خداى متعال محال است (زيرا اولا خداوند فاقد چيزى نيست تا شوق به تحصيل آن داشته باشد، ثانيا اين معنى درباره خداوند مستلزم محل حوادث بودن اوست كه طبق دلايل گذشته از خداوند منفى است .)
فصل 20. فرق اوصاف خدا با چيزهاى ديگر 
آنچه بر خداى سبحان و غير او اطلاق مى شود، همانا به دو معناى مختلف كه در يك پايه نيستند اطلاق مى گردد، حتى وجود كه از نظر اشتراك اعم اشياء است شامل خداوند و غير او به يك شكل نيست ، بلكه تمام ماسوى الله وجودشان سايه ها و شبح هايى است كه حاكى از وجود خداى سبحان است ، و مطلب در مورد ساير صفات خدا چون علم و قدرت و اراده و محبت و رحمت و خشم و حيا و.... نيز همين گونه است كه در همه اينها آفريننده را با آفريده شباهتى نيست ، بلكه آنها درباره آفريده تواءم با نقص و عيب بوده ، به خلافت آن درباره آفريدگار كه ذات او مقدس و پيراسته از هر گونه قصور و نقص است .
و جز اين نيست كه صفات درباره خداى متعال به اعتبار غايات آن كه كمالات است اطلاق مى گردد نه به اعتبار مبادى آن كه نقايص است . واضع و قراردهنده لغات نيز اين اسامى را ابتدا براى آفريدگان وضع نموده زيرا اينها نسبت به عقول و افهام قابل فهم تر است ، و فهم معانى آنها درباره خداى متعال جدا مشكل است و بيان آن مشكل تر! بلكه آنچه براى تقريب مطلب به افهام گفته شده به يك اعتبار تبعيد و دورساختن مطلب مى باشد. و شايد به همين معنى اشاره دارد كسى كه گفته است : ((هر كه خدا را شناخت زبانش گنگ شده .))
پيوست : شناخت كنه خدا ممكن نيست  
بلكه حق آن است كه همان گونه كه غير خداى سبحان را نرسد كه به شناخت كنه و حقيقت ذات مقدس او احاطه يابد، همچنين او را نرسد كه به كنه صفات خداى متعال احاطه پيدا كند، و تمام آنچه عقلا او را بدان توصيف نموده اند تنها به اندازه فهم خويش و در حد وسع و توان آنان بوده است ، چرا كه خداوند را به صفاتى كه با آن انس داشته و در خود مشاهده نموده همراه با سلب نواقص ناشى از انتساب آنها به خود، با نوعى مقايسه ، توصيف كرده اند، و (به همين دليل ) اگر براى خداى متعال صفتى كه هيچ گونه مناسبتى با آنان ندارد نزد ايشان ياد شود، آن را نخواهند فهميد. بنابراين توصيف بندگان نسبت به خداى سبحان به قدر ظرفيت خودشان است نه به قدر خدا، و در محدوده خودشان است نه در حد خدا، كه جلال او برتر از توصيف آنان و شاءن او فراتر از گفتار ايشان است (چنانكه خود نيز فرموده است ): و ما قدروا الله حق قدره (209): ((و خدا را آن گونه كه بايد، نشناختند)).
چگونه شناخته باشند و حال آنكه سرور و پيامبر ما كه سرور تمام آفريدگان و اشرف همه پيامبران - صلوات الله عليه و عليهم اجمعين - است (به پيشگاه پروردگار) عرضه داشت : لا احصى ثناء عليك ، انت كما اثنيت على نفسك (210): ((من بر ثناى تو دست نيابم ، تو آن گونه اى كه خودت بر خويشتن ثنا گفته اى )).
چه نيكو فرموده مولايمان امام باقر عليه السلام ، آيا جز به اين دليل ، عالم و قادر ناميده شده كه به عالمان ، علم و به قادران ، قدرت عطا فرموده است ؟ هر چه را در دقيق ترين باريكترين توهمات خود مشخص كنيد و پنداريد كه او خداست ، او خدا نيست ، او ساخته و پرداخته اى مثل خود شماست و به خودتان بازگردانده مى شود، (211) و حال آنكه آفريدگار بخشنده حيات و تقديركننده مرگ است . و شايد مورچه هاى ريز تصورشان اين باشد كه خداوند مانند خود آنها دو شاخك دارد، چرا كه اين دو شاخك براى آنها كمال به حساب مى آيد و تصور مى كنند كه نداشتن آن دو براى كسى كه آنها را ندارد نقصانى شمرده مى شود. آرى ، حال عقلا در آنچه خداى متعال را به آن توصيف مى كنند به نظر من همين گونه است . پناه بر خدا.
و از پيامبر صلى اللّه عليه و آله روايت است كه :
خداوند شبيه چيزى نيست و چيزى هم به او شباهت ندارد، و آنچه در وهم آيد خداوند به خلاف اوست ، پس منزه است او و منزه است ، چه شاءن والايى و برهان روشنى و چه بخشش بزرگى دارد!(212)
باب پنجم : پاره اى از اوصاف خداوند جل ذكره
ليس كمثله شى ء
(شورى / 11)
((چيزى بمانند او نيست )).
فصل 1. شرع راهنماى عقل است  
در قرآن مجيد و احاديث خاندان رسالت عليهم السلام سخنان و عباراتى در وصف خداى سبحان و يگانگى و پيراستگى و بزرگى او وارد شده كه حاوى اسرار و معارف بلندى است كه دست احدى بدان نمى رسد و هيچ كس ‍ بيش از آن نتواند گفت ، به ويژه از مولايمان اميرمؤ منان و سرور موحدان - صلوات الله عليه - چه سخنان حضرتش در توحيد و عدل علاوه بر عجايب بلاغت و غرايب فصاحت ، حاوى اشارات و تنبيهاتى بر اسرار علوم است كه آب سرد هر عطشى و زداينده زنگار هر شبهه اى است .
خواستيم برخى از آنها را در اينجا بياوريم تا مؤ يد گفتارهاى گذشته ما و پشتيبان اصولى باشد كه در بحثهاى قبل بيان داشتيم و نيز طالب را بصيرت و بينش در معرفت خداوند و نشانه هاى او بيفزايد.
بايد دانست كه بخش اعظم آنچه كه عقل ادراك مى كند از انوار شريعت و رموز آن اقتباس گرديده ، بلكه ممكن نيست بيش از آنچه شرايع آورده اند، آورد به ويژه شرع پيامبر ما صلى اللّه عليه و آله كه شريعتى از آن تمامتر و محكمتر وجود ندارد.
در ((كافى )) و ((توحيد)) با سند خود از عاصم بن حميد روايت كرده اند كه : از على ابن الحسين (امام سجاد) عليه السلام درباره توحيد پرسش شد، فرمود: خداى متعال دانست كه در آخرالزمان گروههايى ژرف نگر و عميق به ظهور خواهند پيوست ، از اين رو قل هو الله احد و آيات اول سوره حديد تا عليم بذات الصدور را نازل فرمود، پس هر كه وراى اينها چيزى را بجويد حتما به هلاكت خواهد رسيد. (213)
ما نخست از كلام رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كه در كتاب ((توحيد)) روايت شده شروع مى كنيم ، سپس كلام اميرمؤ منان عليه السلام كه در همان كتاب و كتاب ((كافى )) روايت شده ، و پس از آن ساير فرمايشات حضرتش ‍ را كه در ((نهج البلاغه )) منقول است مى آوريم ، بجز مواردى كه از جاهاى ديگر نيز بدان مى افزاييم .
اما كلمات ساير خاندان رسالت عليهم السلام را در فصول متفرقه گذشته در جاهاى خود آورديم ، و نيز برخى از آيات قرآنى را، با اينكه اينها بى نياز از ذكرند.
فصل 2. خطبه پيامبر در توحيد  
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود:
سپاس خدايى را كه در اوليت خود يگانه ، و در ازليت خويش با مقام الاهيت ، عظمت داشته ، و با كبريا و جبروت خويش كبر و بزرگى دارد. آنچه آفريد و پديد آورد بدون نمونه پيشينى بوده است . پروردگار قديم ما (كه سابقه نيستى ندارد) با لطف ربوبيت و علم آگاهانه اش عدم را شكافت و خلقت را آغاز كرد، و با استوارى قدرتش همه چيز را آفريد، و با نور صبحگاهى افق را شكافت ، پس آفرينش او را تبديل كننده اى ، صنع او را تغيير دهنده اى ، حكم او را تاءخير اندازنده اى ، امر او را رد كننده اى ، از دعوت او گريزى ، ملك او را زوالى و مدت او را انقطاعى نيست . اوست كه از آغاز بوده و براى هميشه پايدار خواهد ماند. با نور خود از آفريدگانش در افق دوردست و عز شامخ و ملك والا محجوب است ، برتر از هر چيز و نزديك به همه چيز است ، براى آفريدگانش تجلى كرد بى آنكه ديده شود در همان حالى كه در منظر اعلى قرار داشت .
ويژگى به توحيد و يگانگى را خاص خود پسنديد، چرا كه با نور خود پوشيده است و در اوج علو و برترى قرار دارد و از آفريدگانش مستور است . رسولان و پيام آوران را برانگيخت تا حجتى رسا بر خلق خود داشته و آنان گواهى بر خلق بوده باشند، در ميان خلق پيامبران را به عنوان مژده دهنده و بيم رسانندگانى برانگيخت تا هر كه راه هلاك پويد يا (به ايمان ) زنده گردد از روى دليل روشن باشد، و نيز بندگان آنچه را كه از پروردگارشان نمى دانستند بازيابند، و در نتيجه پس از انكار، خداى خود را به ربوبيت بشناسد و بعد از عناد و سركشى ، خداوندى را تنها از آن او دانند.(214)
فصل 3. خطبه على عليه السلام در توحيد 
مولايمان اميرمؤ منان عليه السلام فرمود: ستايش خداى راست كه يگانه و يكتا و بى نياز و تنهاست ، از چيزى بود نشده و آنچه را كه هست از چيزى نيافريده . او را قدرتى است كه با آن از همه چيز جدا و همه چيز از او جداست (215)، او را صفتى كه بدان توان رسيد و حدى كه برايش مثل توان آورد نباشد، آرايش واژه ها در وصف او نارسا و انواع وصفها در اين وادى سرگشته ، و راههاى ژرف انديشه در ملكوت او حيران ، و تفسيرهاى جامع از نفوذ در شناسايى او وامانده و پرده هايى از غيب در برابر غيب پنهانش ‍ حايل است ، و خردهاى بلند و نازك بين در فروترين آن پرده ها گم و سرگردان است .
بزرگ و پربركت است آن كه همتهاى بلند به او دست نمى آرد، و هوشهاى تيز و ژرف بدان پى نمى برد. برتر و والاست آن كه زمان قابل شمار و عمر دراز و صفت محدود ندارد. منزه است آن كه او را آغازى كه از آن شروع شده و انجامى كه بدان پايان يابد و آخرى كه به نابودى گرايد، نيست . او منزه است ، او چنان است كه خود ستوده و ستايندگان به وصف او دست نيازند. همه چيز را به هنگام آفرينش محدود ساخت تا از همانندى خودش ‍ (كه محدود نيست ) جدا باشند و او نيز از همانندى آنها جدا باشد. درون اشيا نرفته تا گفته شود در آنها جاى دارد، و از آنها دور نگشته تا توان گفت از آنها جدا و بيگانه است ، و از آنها بركنار نگشته تا توان گفت در كجاست ؟ ولى خداى سبحان علمش به همه چيز احاطه دارد و صنعش آنها را محكم ساخته و حفظ و يادش آنها را شماره كرده است .
آنچه در دل هوا ناپيدا و در سياهيهاى شب تار پوشيده و پنهان است و آنچه در آسمانهاى بالا و زمينهاى پايين است از ديد او پنهان نيست . براى هر يك از اينها نگهبان و گماشته اى است ، و هر يك از آنها بر ديگرى محيط است ، و آن كه بر همه آن محيطها احاطه دارد خداى يگانه و يكتا و بى نيازى است كه گردش زمانها در او دگرگونى ايجاد نكند، و ساختن هيچ چيز او را خسته نسازد، بلكه به آنچه كه بخواهد پديد شود همين كه گويد: باش ، موجود مى شود.
آنچه را آفريده بدون نمونه قبلى و بى رنج و مشقت اختراع نموده است . هر كه چيزى سازد از ماده اى سازد ولى خدا همه چيز را بدون ماده ساخته است . هر عالمى پس از ندانستن آموخته است ولى خداوند هيچ گاه نادان نبوده و هرگز آموزش نديده است . به همه چيز پيش از وجودش آگاه بوده ، از اين رو با پيدايش آنها علمش فزونى نيافته . علم او به آفريده ها پيش از آفرينش آنها به مانند علمش به آنها پس از آفرينش آنهاست . چيزها را به خاطر آنكه سلطه اش استوار گردد يا از بيم نابودى و كاهش و يا به جهت يارى بر مخالف ستيزنده و همانند افزون طلب و انباز گردنكش نيافريده است ، بلكه همه آفريدگان پرورده و بندگان سر به فرمانند.
منزه است آن كه آفرينش مخلوقات بى مثال و تدبير آفريده ها او را به رنج و تعب نيفكنده ، و بسنده كردن او به اين اندازه از آفريده ها از روى عجز و ناتوانى نبوده است ، آنچه را آفريده دانسته و آنچه را (به صلاح ) دانسته آفريده است . در اثر انديشه در علم حادثى نبوده كه در آفرينش خطا نكرده و در آنچه نيافريده شك و ترديدى به او راه نيافته است ، بلكه آفرينش او قضا و حكمى ناگسستنى و دانشى محكم و فرمانى استوار است .
به ربوبيت يگانه گشته ، و خود را به يگانگى مخصوص داشته ، و بزرگوارى و ستايش را ويژه خود ساخته ، و به توحيد و مجد و سنا يگانه گشته ، و به ستايش يكتا شده و به تمجيد و بزرگوارى بزرگى را از آن خود نموده است . برتر است از گرفتن فرزند، و پاك و منزه است از آميزش با زنان ، و گرانتر و والاتر است از مجاورت شريكان . پس در ميان آنچه آفريده او را ضدى نيست ، و در آنچه مالك آن است همانندى ندارد، و هيچ كس در ملك او شريكش نيست . يگانه و يكتا و بى نياز است ، نابودكننده ابديت و وارث پايان است (زيرا زمان هر چه ابدى و پايدار باشد در جنب ازليت و ابديت او چيزى نيست و او پس از فناى همه پايانها باقى است )، همو كه هميشه و براى هميشه يكتا و بى آغاز بوده ، و هست پيش از آغاز روزگار و پس از گذشت امور؛ آن كه نابود نگردد و هرگز پايان نگيرد. بدين گونه پروردگار خود را مى ستايم ، شايسته پرستشى جز خدا نيست ، خداى بزرگى كه چقدر بزرگ است ، و والايى كه چه والاست ، و عزيزى كه چه اندازه عزيز است ! و از آنچه ستمگران (مشركان ) گويند بسى والاتر است .(216)
مرحوم ثقة الاسلام كلينى رحمة الله پس از نقل اين خطبه فرموده است : ((اين خطبه از خطبه هاى مشهور آن حضرت است و از شهرت فراوان ، عموم مردم آن را دست كم گرفته اند، در صورتى كه همين خطبه براى طالب علم توحيد اگر در آن بينديشد و مضامين آن را بفهمد كافى است ، و اگر همه جن و انس جز پيامبران همزبان شوند تا توحيد را آن گونه كه آن حضرت - پدر و مادرم فدايش - فرموده بيان كنند نتوانند، و اگر بيان و روشنگرى آن حضرت نبود مردم نمى دانستند چگونه راه توحيد را بپويند. آيا نمى نگريد به اين جمله : از چيزى بود نشده و آنچه را كه هست از چيزى نيافريده ؟ كه به عبارت ((از چيزى بود نشده )) معناى حدوث و پديد شدن او را نفى نموده است . و نمى بينيد كه چگونه بر آنچه پديد آورده صفت آفريدگى و اختراع بدون ماده و نمونه را ثابت كرده است . تا گفته كسانى كه گويند: هر چيزى از چيز ديگر آفريده شده را نفى نمايد، و گفتار ثنويه (دوگانه پرستان و معتقدان به دو اصل قديم ) را كه معتقدند خدا چيزى را بى ماده نيافريده و بدون طرح و نقشه تدبير و ايجاد ننموده ابطال سازد، بنابراين با عبارت ((و آنچه را كه هست از چيزى نيافريده )) تمام دلايل و شبهات ثانويه را رد كرده است . زيرا مهمترين چيزى كه ثنويه مى توانند در حدوث عالم بدان تكيه كنند و بگويند، از اين دو حال خارج نيست كه خدا چيزها را يا از چيز آفريده و يا از ناچيز و هيچ . از چيزى آفريدن كه خطاست (زيرا همين سؤ ال درباره آن چيز قبلى مى شود)، و از هيچ آفريدن هم تناقض و محال است ، زيرا كلمه ((من )) چيزى را ثابت مى كند و كلمه ((لا شى ء)) آن را نفى مى كند (پس ‍ ((من لا شى ء)) معنا ندارد)، ولى اميرمؤ منان عليه السلام اين كلمه را به رساترين و درست ترين تعبير ادا نموده و فرموده است : ((آنچه را كه هست از چيزى نيافريده )) (و بسيار فرق است بين از هيچ آفريده و از چيزى نيافريده )، ((من )) را كه دلالت بر اثبات چيز و مايه اى دارد برداشته و ((چيز)) را هم نفى كرده ، زيرا همه چيز آفريده و پديده است ولى آفريننده آن را از مايه و ماده نيافريده است چنانكه ثنويه گويند كه جهان از ماده اى قديم آفريده شده و تدبير چيزى بدون داشتن الگو ممكن نيست .
سپس اين جمله آن حضرت را ملاحظه كن كه مى فرمايد: او را صفتى كه بدان توان رسيد و حدى كه برايش مثل توان آورد نباشد، آرايش واژه ها در وصف او نارساست ، كه با اين جمله گفته مشبهه را باطل كرده است كه گويند: خدا مانند شمش و بلور است ، و ساير گفته هايى كه درازى قامت و استواء و استقرار برايش ثابت كنند، و نيز اين گونه آنان را كه : ((تا دلها كيفيتى از او درك نكنند و به اثبات هيئتى دست نيابند چيزى را تعقل نكرده اند و در نتيجه صانعى ثابت نگرديده است ))؛ و اميرمؤ منان عليه السلام تشريح فرمود كه : او يگانه است بدون كيفيت و دلها به او معرفت دارد بدون آنكه تصويرى از او بدارند و بر او احاطه يابند.
و باز بنگر گفتار آن حضرت را كه : همتهاى بلند به او دست نمى آرد و هوشهاى تيز و ژرف بدان پى نمى برد، برتر و والاست خدايى كه زمان قابل شمار و عمر دراز و صفت محدود ندارد. سپس گفتار آن حضرت كه : درون اشيا نرفته تا گفته شود در آنها جاى دارد، و از آنها دور نگشته تا توان گفت از آنها جدا و بيگانه است ؛ كه با اين دو كلمه صفت اعراض و اجسام را از خدا نفى كرده ، زيرا از جمله صفات اجسام دورى و جدايى از يكديگر است و از صفات اعراض ، بودن در اجسام است بدون تماس با آنها. و دورى و جدايى اجسام از يكديگر به وسيله بعد مسافت است . بعد از اين فرمود: ولى علمش به چيزها احاطه دارد، و صنعتش آنها را محكم ساخته ، يعنى بودن او در چيزها به معناى احاطه علم و تدبير اوست بدون تماس جسمى )). پايان سخن شيخ كلينى رحمة الله . (217)