علم اليقين ، جلد اول

مولى محسن فيض كاشانى

- ۲ -


معرفى كتاب  
خدمتگزار علوم دينى ، و كمين نشين معارف يقينى : محمد بن مرتضى مشهور به محسن - كه خداوند عاقبت او را به خير كند - گويد: برادران من ! كتاب حاضر به نام ((علم اليقين فى اصول الدين )) است كه خداوند از فضل خويش به بركت پيروى از كتاب مبين و حركت در پرتو انوار سيد مرسلين و پيگيرى آثار اهل بيت طاهرين و عترت معصومين - عليه و عليهم صلوات المصلين - و استفاده از تصنيفات علماى صالحين به من ارزانى داشته است .
اين كتاب ، كلماتى ربانى ، اشاراتى قرآنى ، نشانه هايى عقلانى ، رهنمودهايى رحمانى ، آگهى هايى پيامبرانه و اشاراتى ولايت مآبانه را بر شما مى خواند كه طبعهاى سليم و ذوقهاى مستقيم گواهى راستى آن ، و نور ايمان و سلامت وجدان شاهد درستى آن ، و عارفان بينا با ديده يقين ناظر حقايق آنند؛ رهنماى پرواپيشگانى است كه غرق ايمانند، و يادآور باورمندانى است كه سرگرم ديدار نشانه هاى خدايند. خداى سبحانش از سراپرده هاى غيب بر زبانم جارى نموده تا گروهى از شما را از پليدى شك بپالايد، دلهايتان را محكم و گامهايتان را استوار بدارد، بر شرح صدرتان بيفزايد و از ورود و خروج در امور بى حاصل - يعنى بحثهاى جدال انگيز دينى و اصلاح عقايد با نوآوريهاى متكلمان و آموختن الفاظ ساختگى و مصطلحى كه اهل جدال را به كار آيد - بى نيازتان دارد؛ چه اينها از خاطره انگيزى هاى شياطين و فريبكاريهاى ابليس لعين است كه در نهايت ، شما را بى اندازه از ساحت خداى متعال دور داشته و شك و شبهه هاى شما را دو چندان مى كند.
چنانكه گفته اند داستان شما (كلام آموزان ) و استاد راهتان داستان مردى است كه شمعى فروزان پيش رو دارد، و استادش شمع را از پيش او برداشته ، در مكانى دوردست كه موانع زيادى از ديدن آن جلوگيرى مى كند قرار دهد و به او بگويد: زاد و توشه و همسفر و رهنما جهت سفر آماده ساز تا به شناخت آن شمع نائل آيى و حقيقت نور آن را دريابى . و اين فريفته عارف نما از چنين استاد پر تكلف اين پيشنهاد را پذيرفته ، مدتى راه سفر گيرد و در اثناى راه گاهى با كوهها و گريوه ها برخورد كند و در نتيجه كم و بيشى از خبر شمع برايش نمودار نشود، و گاهى نورى را ببيند و گويد: ممكن است نور آن شمع باشد، و با دلگرمى به هميارى همسفران و راهنما به راه خود ادامه دهد! و اگر اين مسكين بينوا به جهت وجود گردنه ها و درازى راه و زحمات جانكاهى كه در اين سفر مشاهده مى كند از راه بماند و نتواند خود را به پايان مسافت برساند، بى ترديد به هلاكت رسيده ، تهيدست و دنيا و دين باخته به جاى نخست باز خواهد گشت .
روش تحقيق عقايد 
پس اى برادران من - كه خداوند به راه رشد رهنمونتان گردد - حال كه چنين است از گام نهادن در مسير متكلمان پروا كنيد كه آن همان است كه گفتم ، و همانا صاحبان بصيرت و خردهاى ناب حتى گروهى از خود اهل كلام و شاغلين به آن ، اين راه را نكوهش كرده اند. اشتغال به كلام وظيفه كسى است كه از عهده تكاليف و واجبات الهى كه فرصت چندانى براى انجام آنها نيست برآمده و از انجام آنها فراغت يافته ، مى خواهد با پاسخگويى به گمراهان امتها و آيينهاى مختلف كه ميان بندگان خدا و شناخت و وصول آنان به خدا فاصله مى شوند، خالصانه به خدمتگزارى خداوند مشغول باشد. كسى كه بار اين علم پهناور و عميق را به دوش ‍ مى كشد بايد كه از مسير توفيق جدا نشود و با مخالفان خود چون مهربانى دلسوز به بحث بنشيند تا از خطر راه جان سالم به در برد، و گرنه بى شك به هلاكت خواهد افتاد.
پس ، از ظواهر كتاب و سنت پيروى كنيد و ملازم تقوا و شريعت باشيد، شايد كه خداوند به بركت آن از نزد خود دانشى ديگر و كشفى كاملتر روزيتان كند كه خود گويد: و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب (5) ((هركس تقوا پيشه كند خداوند راه خروجى از مشكلات برايش قرار دهد و از جايى كه گمان نمى برد روزيش ‍ مى رساند))، و گويد: اتقوا الله و يعلمكم الله (6) ((تقواى الهى پيشه كنيد و خداوند شما را آمرزش مى دهد)) و گويد: والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (7) ((آنان كه درباره ما بكوشند حتما به راههاى خود هدايتشان مى كنيم )).
و اگر به چگونگى و روش استنباط عقايد خويش از كتاب و سنت ره نبرديد، به مطالعه اين كتاب پردازيد كه به خواست خدا شما را به آن رهنمون گشته و به راه درست ارشاد مى نمايد.
اين كتاب مغز آيين شريف ، و لب دين حنيف است ، و التزام به مطالب اين كتاب از سنخ تقليد نيست ، بلكه تنها آگهى بخشى به روش تحقيق و راه يافتن به براهين قابل تصديق است كه با استادى و آموزش صاحب شريعت و مناسب با فهم اكثريت صورت مى پذيرد، پس ، از رهنمودهاى آن پيروى كنيد و به اشارتهاى آن ره يابيد، باشد كه از نادانى و كوريهاى جهل نجات يافته و از جدال در دين و گمراهيهاى آن رهايى پيدا كنيد.
اين كتاب بسان كتب نويسندگان بى مايه و فيلسوف نمايان بى پايه كه اهل گمان و تخمين اند، نيست ؛ آنان كه يا مقلدان سرگردانند، يا مجادله گران سرمست ، و خاطره دوزخيان را تداعى مى كنند كه هر گاه دسته اى از آنان داخل دوزخ شوند گروه همسان خود را نفرين كنند. (8) نه ، هرگز چنين نيست ، بلكه يادآور آيات بيناتى است كه در سينه دانشوران است (9)، كه خداوند به سبب آن كسانى را كه پيرو خشنودى اويند به راههاى سلامت رهبرى مى كند و آنان را به اذن خود از تاريكى ها به سوى نور بيرون مى برد و به راه راست هدايت مى نمايد.(10)
حال اگر كسى اين كتاب ، شفابخش دردها و زداينده عطش او نبود و خواهان تعمق و تبيين بيشترى بود، به كتاب ديگر ما در همين زمينه به نام ((عين اليقين فى اصول اصول الدين )) مراجعه نمايد، زيرا انوار و اسرارى در آن نهفته كه از گفتار به ديدار و از دانستن به باور مى رساند. ولى جز هوشمندانى انگشت شمار و خردمندان كامل از آن بهره نمى بردند و ديگران از آن نصيبى نيست . بنابراين كسى كه اهليت آن را ندارد چشم طمع بدان ندوزد و در راه تحصيل آن خود را به زحمت نيندازد كه راهش سهل و هموار نيست . ((اين فضل و بخشش خداست ، به هر كس كه خواهد مى بخشد، و خداوند صاحب بخشش بزرگ است .)) (11)
مقدمه 
فضيلت علم و عبادت  
بدان كه علم و عبادت دو گوهر نفيس و گرانبهايى هستند كه هر چه از تصنيف مصنفان و آموزش معلمان و اندرز واعظان و نظر ناظران مى بينى و مى شنوى به خاطر اين دو چيز است ، بلكه هدف از فرستادن كتابهاى آسمانى و ارسال رسولان الهى ، بلكه هدف از آفرينش آسمانها و زمين و همه آفريدگانى كه ميان آنهاست علم و عبادت بوده است . و براى توجه به شرافت علم همين آيه بس كه : الله الذى خلق سبع سماوات و من الارض يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان الله على كل شى ء قدير و ان الله قد احاط بكل شى ء علما (12) ((خداوند همان است كه هفت آسمان بيافريد و هفت زمين را نيز؛ امر الهى ميان آنها فرود مى آيد، تا بدانيد كه خداوند بر هر كارى تواناست و دانش خداوند بر همه چيز احاطه دارد.))
و براى شرافت عبادت همين آيه بس كه : و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (13) ((و جن و انس را نيافريدم جز براى اين كه مرا بپرستند.))
پس زيبنده است كه بنده به كارى جز علم و عبادت نپردازد، رنج خود را در انحصار اين كار قرار دهد و به غير اين دو گوهر گرانبها چشم ندوزد، كه همه امور غير اين دو باطل است و خيرى در آنها نبوده و بيهوده و بى حاصل اند.
در ميان اين دو گوهر، گوهر علم گرانبهاتر است ، زيرا در حديث نبوى صلى اللّه عليه و آله آمده : ((برترى عالم بر عابد چون برترى من بر فرودست ترين شماست .)) (14)
و نيز: ((نگاهى به عالم ، نزد من از عبادت يك سال كه روزهايش به روزه و شبهايش به عبادت سپرى شده باشد، محبوبتر است )) (15). و نيز: ((آيا شما را به شريفترين اهل بهشت رهنمايى نكنم ؟ گفتند: چرا اى رسول خدا. فرمود: آنان علماى امت منند)).
در حديث صحيح از امام باقر عليه السلام آمده است : ((عالمى كه از علم او بهره برند، از هفتاد عابد برتر است .)) (16)
ولى ناگزير بايد علم توام با عبادت باشد، و معناى بهره مندى از آن نيز همين است ؛ و گرنه غبارى بر باد رفته خواهد بود كه اثرى بر آن مترقب نمى گردد زيرا علم به منزله درخت و عبادت به منزله يكى از ميوه هاى آن است ، و هر چند برترى از آن درخت است ، زيرا كه اصل است ولى بهره مندى از ميوه آن است . از اين رو بايد بنده از علم و عمل هر دو بهره و نصيبى داشته باشد.
كدام علم منظور است ؟ 
منظور از علم ، علم دين است ، يعنى شناخت خداى سبحان ، فرشتگان الهى ، كتابهاى آسمانى ، پيامبران الهى و روز قيامت . خداوند فرموده : امن الرسول بما انزل اليه من ربه و المومنون كلهم آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله )) (17) ((پيامبر به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده ايمان دارد و مؤ منان نيز همگى به خدا و فرشتگان و كتابها و رسولان او ايمان دارند.))
و فرموده : يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله و الكتاب الذى نزل على رسوله و الكتاب الذى انزل من قبل و من يكفر بالله و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الآخر فقد ضل ضلالا بعيدا(18) ((اى كسانى كه (اجمالا) ايمان آورده ايد، به خدا و پيامبر او و كتابى كه بر پيامبر خود فرستاده و كتابى كه پيش از اين نازل كرده (تفصيلا) ايمان بياوريد. و هر كس ‍ به خدا و فرشتگان و كتابها و فرستادگان او و روز قيامت كفر ورزد، همانا به گمراهى ژرفى دچار گرديده است .))
بازگشت ايمان به علم است و از آن ناشى مى شود، زيرا ايمان عبارت است از تصديق و باور به يك چيز آنگونه كه هست ، و اين معنى ناگزير مستلزم اين است كه تصورى در حد توان از آن چيز موجود باشد، و معناى علم نيز همين است . و كفر كه به معنى پرده و پوشش است ، در برابر ايمان قرار دارد و بازگشت آن به جهل و نادانى است و از آنجا سرچشمه مى گيرد.
در شريعت و آيين الهى ، باور به هر چيزى را ((ايمان )) نگويند، بلكه واژه ايمان اختصاص دارد به باور داشتن همين پنج چيز گرچه به صورت اجمال باشد، پس گزيرى از دانستن اينها نيست ، و اين حديث رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كه فرموده : طلب العلم فريضة على كل مسلم و مسلمة (19) : ((طلب علم بر هر مرد و زن مسلمان واجب است )) نيز اشاره به همين مطلب دارد.
البته اين وجوب نسبت به هر انسانى در حد طاقت و توان اوست ؛ زيرا كه : لا يكلف الله نفسا الا وسعها (20) ((خداوند هيچ كسى را جز در حد توانش تكليف نمى كند)). و اين بدان خاطر است كه علم و ايمان در قوت و ضعف و زياده و نقصان ، مراتب و درجات مختلفى دارند كه بعضى از بعض ديگر فراتر است .
امام صادق عليه السلام فرمود: ((ايمان حالات و درجات و طبقات و منازلى دارد برخى از آن تمام است و به نهايت كمال رسيده ، و برخى ناقص است و نقصانش هم واضح است ، و برخى راجح است و رجحانش هم زياد است )). (21)
و فرمود: ((اگر مردم مى دانستند كه خداى تبارك و تعالى اين آفريدگان را چگونه آفريده ، هيچ كس ديگرى را سرزنش نمى كرد. عرض شد: مگر چگونه بوده است ؟ فرمود: خداى متعال اجزائى (از ايمان ) آفريد و آنها را تا چهل و نه جزء رسانيد، سپس هر جزئى را ده بخش كرد (تا جمعا 490 بخش شد) آنگاه آنها را ميان آفريدگان تقسيم كرد. به مردى يكدهم داد و به ديگرى دو دهم تا به يك جزء كامل رسانيد. و به ديگرى يك جزء و يكدهم داد، به ديگرى يك جزء و دو دهم ، به ديگرى يك جزء و سه دهم تا به دو جزء كامل رسانيد. سپس به همين حساب به آنها داد تا به برترينشان چهل و نه جزء داد. پس كسى كه تنها يكدهم جزء دارد نمى تواند مانند كسى باشد كه دو دهم جزء دارد، و نيز آن كه دو دهم دارد مثل صاحب سه دهم نتواند بود، و نيز كسى كه يك جزء كامل دارد نمى تواند مانند كسى باشد كه داراى دو جزء است . و اگر مردم مى دانستند كه خداى متعال اين آفريدگان را بر اين وضع آفريده هيچ كس ديگرى را سرزنش نمى كرد.)) (22)
و از امام باقر عليه السلام روايت است كه : ((مؤ منان درجات مختلفى دارند، يكى داراى يك درجه ، يكى دو، يكى سه ، يكى چهار، يكى پنج ، يكى شش ‍ و يكى هفت درجه است . پس اگر بخواهى به صاحب يك درجه ، دو درجه تحميل كنى طاقت نمى آورد، و اگر بر صاحب دو درجه سه درجه تحميل كنى كشش ندارد... و ساير درجات نيز به همين وضع است .))(23)
فصل 1. علت اختلاف درجات داشتن علم و ايمان  
اين اختلاف درجات به اين دليل است كه ايمان هر كس به اندازه علم اوست ، علمى كه حيات دل به آن بسته است ، و آن نورى است كه با برداشته شدن حجاب ميان دل و خداى بزرگ ، در دل حاصل مى شود، به دليل : الله ولى الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (24) ((خداوند عهده دار سرپرستى كسانى است كه ايمان آورده اند، آنها را از تاريكى ها به سوى نور بيرون مى برد.))
و: او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها (25) ((آيا آن كس كه بى جان بود پس ‍ زنده اش كرديم و برايش نورى قرار داديم تا با آن ميان مردم راه رود، چون كسى است كه در تاريكى ها به سر مى برد و از آن بيرون شدنى نيست ))؟
و: ليس العلم بكثرة التعلم ، انما هو نور يقذفه الله فى قلب من يريد الله ان يهديه (26) ((علم به آموختن زياد نيست ، بلكه علم نورى است كه خداوند در دل هر كسى كه بخواهد او را هدايت كند، مى افكند.))
و اين نور همچنان ساير نورها قابل قوت و ضعف و شدت و نقص است ؛ به دليل : و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا (27) ((...و چون آيات او بر آن ها خوانده شود برايمانشان بيفزايد)) و: و قل رب زدنى علما (28) ((و بگو: خداوندا! علم مرا افزون كن )). و هرگاه حجابى برداشته شود نورى افزوده مى گردد، و به تبع آن ايمان نيرومندتر شده ، رو به تكامل مى گذارد تا آنجا كه نور آن گسترش يافته ، در نتيجه سينه اش باز شده و بر حقايق اشياء اطلاع حاصل مى كند، امور نهانى برايش هويدا و هر چيزى را در جاى خود مى شناسد؛ از اين رو صدق و راستى پيامبران عليهم السلام در آنچه خبر داده اند، به طور اجمال يا تفصيل هماهنگ با نورى كه از آن برخوردار است و به اندازه شرح صدرش براى او آشكار شده ، انگيزه علم به هر كارى كه بدان مامور است و پرهيز از هر كارى كه از آن ممنوع است ، از صميم دلش برانگيخته گشته ، در نتيجه انوار اخلاق ستوده و ملكات پسنديده به نور معرفتش افزوده مى شود كه : نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم (29) ((نورشان از جلو و از سمت راست آنان در حركت است ))، و: نور على نور (30) ((نورى بر روى نور ديگر انباشته است )).
و هر عبادتى كه بر وجه صحيح آن انجام گيرد صفايى در دل به جاى مى گذارد كه دل را براى حصول يك نور و شرح صدر و معرفت و يقين ديگرى آماده مى سازد؛ سپس همين نور و معرفت و يقين جديد او را بر عبادت و اخلاص ديگرى وا مى دارد كه آنها نيز به نوبه خود موجب نورى ديگر، شرح صدرى كاملتر، معرفتى ديگر و يقينى قوى تر مى شوند، و همين طور تا آنجا كه خدا بخواهد پيش مى رود.
داستان چنين شخصى داستان كسى است كه در تاريكى با در دست داشتن چراغى راه مى رود، هر قطعه اى از راه كه برايش روشن مى شود در آن گام مى نهد، و همين راه رفتن سبب روشن شدن قطعه اى ديگر مى شود، و همين طور...
در حديث نبوى صلى اللّه عليه و آله آمده است : من علم و عمل بما علم ورثه الله علم ما لم يعلم (31) ((هر كس به آنچه مى داند عمل كند، خداوند آنچه را نمى داند ميراثش دهد.))
و نيز: ما من عبد الا و لقلبه عينان ، و هما غيب يدرك بهما الغيب ، فاذا اراد الله بعبد خيرا فتح عينى قلبه ، فيرى ما هو غائب عن بصره . (32) ((بنده اى نيست مگر آنكه دل او داراى دو چشم است ؛ آن دو چشم از نظر پنهان است و به وسيله آنهاست كه نهانها ادراك مى شوند. پس هرگاه خداوند خير بنده اى خواهد چشمان دلش را مى گشايد و او آنچه را كه از ديده سرش پنهان است مى بيند)).
در گفتار اميرمؤ منان عليه السلام آمده است : ((از محبوبترين بندگان نزد خدا بنده اى است كه خداوند او را بر ضد خودش يارى داده است . (وى به گمان سهل انگارى در طاعت و كوتاهى در عبادت ) افسردگى را شعار خود كرده ، و جامه ترس و هراس (از روز رستاخيز) را در بر كرده باشند. در نتيجه چراغ هدايت در دلش افروخته است ... لباس شهوات را به در آورده ، خود را از هر انديشه اى جز يك انديشه كه بدان سرگرم است تهى ساخته ، از كورى و همدستى با هواپرستان بيرون شده ، كليد درهاى هدايت و قفل درهاى پستى و ضلالت گرديده است . راه خود را ديده ، جاده آن را پيموده ، مشعل فروزانش را شناخته ، از درياى بيكرانش گذشته ، به محكمترين حلقه ها چنگ زده ، به استوارترين ريسمانها آويخته و به حقايق چون نور خورشيدها يقين پيدا نموده است .)) (33)
و نيز فرموده است : ((قلب خويش را زنده و نفس خويش را ميرانده است ، تا آنجا كه ستبرهاى بدنش به نازكى ، و خشونتهاى روحش به نرمى تبديل شده و برق تابانى در او جهيده كه راه را بر او روشن ، و او را به رهروى سوق داده است . پيوسته از اين در به آن در رانده شده تا به آخرين در كه در سلامت و خانه اقامت است رسيده و گامهاى او به خاطر آرامش بدنش در قرارگاه امن و آسايش ، ثابت ايستاده است . اين همه به موجب اين است كه دل و ضمير خود را به كار گرفته و پروردگار خويش را خشنود ساخته است .)) (34)
فصل 2. درجات سه گانه ايمان  
1 - نخستين درجات ايمان ، باورهايى است آلوده به ترديدها و شبهه ها با اختلاف درجاتى كه دارند. و اين درجه از ايمان ممكن است به شرك نيز آميخته باشد؛ به دليل آيه : و ما يومن اكثرهم بالله الا و هم مشركون (35) ((و بيشترشان به خدا ايمان نمى آورند مگر اينكه در همان حال مشرك اند.)) از اين درجه ، غالبا به ((اسلام )) تعبير مى كنند: قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا ولكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم (36) ((اعراب گفتند ما ايمان آورديم ، به آنان بگو: ايمان نياورده ايد، ولى بگوييد: اسلام آورده ايم ، زيرا هنوز ايمان در دلهاى شما داخل نشده است .))
امام صادق عليه السلام فرمود: ((...ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است . ايمان در ظاهر شريك اسلام است ، ولى اسلام در باطن شريك ايمان نيست ، اگر چه هر دو در گفتار و توصيف جمع شوند (يعنى اگر چه گفتن شهادتين و تصديق به توحيد و رسالت از شرايط هر دو است ))). (37)
2 - درجات ميانى ايمان ، باورهايى ناآلوده به شك و شبهه است : الذين امنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا...(38) ((آنان كه به خدا و رسول او ايمان آوردند، آنگاه شك و ترديدى به خود راه ندادند...)) و غالبا ((ايمان )) به اين معناى خاص گفته مى شود: انما المومنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم اياته زادتهم ايمانا و على ربهم يتوكلون (39) ((جز اين نيست كه مؤ منان كسانى هستند كه چون ياد خدا به ميان آيد دلهاشان به ترس آيد و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگار خود توكل مى كنند)).
3 - و درجات نهايى ايمان ، باورهايى است كه نه تنها آلوده به شك و شبهه نيست بلكه با كشف و شهود و ذوق و عيان و دوستى كامل خداى سبحان و شوق تمام به حضرت مقدس او توام است : يحبهم و يحبونه ، اذلة على المومنين اعزة على الكافرين ، يجاهدون فى سبيل الله و لا يخافون لومة لائم ، ذلك فضل الله يؤ تيه من يشاء (40) ((خدا را دوست دارند، و خدا نيز آنها را دوست دارد؛ در برابر مؤ منان ، فروتن و در برابر كافران ، سرسخت اند؛ در راه خدا مجاهده مى كنند و از سرزنش هيچ سرزنش ‍ كننده اى نمى هراسند؛ اين فضل خداوند است كه به هر كس بخواهد مى دهد)). و اين همان درجه اى است كه گاهى از آن به ((احسان )) تعبير مى كنند، كه : الاحسان ان تعبد الله كانك تراه (41) ((احسان آن است كه خدا را به گونه اى عبادت كنى كه گويا (در حضور او هستى و) او را مى بينى )). و گاهى به ((ايقان )) تعبير مى كنند، كه : و بالاخره هم يوقنون (42) ((و به آخرت يقين دارند)).
و اين آيه شريفه به اين مراتب سه گانه اشاره دارد: ليس على الذين امنوا و عملوا الصالحات جناح فيما طعموا اذا ما اتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات ثم اتقوا و آمنوا ثم اتقوا و احسنوا و الله يحب المحسنين (43) ((بر كسانى كه ايمان آورده و كردار شايسته كرده اند در مورد آنچه خورده اند گناهى نيست هر گاه كه تقوا گزيده و ايمان آورده و كردار شايسته كرده باشند، سپس تقوا داشته و ايمان آورده و باز تقوا داشته و احسان نموده اند، و خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.))
و به مقابل درجات ايمان كه مراتب و درجات كفر است اين آيه اشاره دارد: ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا كفروا ثم ازدادوا كفرا لم يكن الله ليغفرلهم و لا ليهديهم سبيلا (44) ((آنان كه ايمان آورده سپس كافر شدند، سپس ايمان آوردند و دوباره كفر ورزيدند، سپس به كفر خود افزودند، خداوند آنان را نخواهد آمرزيد و به راه راست هدايتشان نخواهد نمود)). (45)
بنابراين رابطه و نسبت احسان و يقين با ايمان ، مانند رابطه و نسبت ايمان است با اسلام ، (يعنى احسان و يقين اخلاص از ايمان است و با آن شريك است همان طور كه ايمان اخص از اسلام است و با آن شركت دارد). امام صادق عليه السلام فرمود: ((ايمان برتر از اسلام ، و يقين برتر از ايمان است . و چيزى كمياب تر از يقين نيست )) (46)
مراتب يقين  
يقين داراى سه مرتبه است : علم اليقين ، عين اليقين ، حق اليقين : كلا لو تعلمون علم اليقين ، لترون الجحيم ، ثم لترونها عين اليقين (47) ((هرگز (چنين نيست كه شما پنداريد)، اگر به علم اليقين بدانيد، همانا دوزخ را خواهيد ديد، سپس همانا آن را به عين اليقين خواهيد ديد)). ان هذا لهو حق اليقين (48) ((به درستى كه اين همانا حق اليقين است )).
فرق ميان اين سه واژه با يك مثال آشكار مى شود: اگر آتش را در نظر بگيريد ((علم اليقين )) به آن ، مشاهده چيزهايى است كه در پرتو نور آن ديده مى شوند، ((عين اليقين )) به آن ، ديدن جرم خود آن است . ((حق اليقين )) به آن ، در آن سوختن و محو شدن هويت به سبب آن و جملگى آتش صرف شدن است . و پس از اين مرتبه ، ديگر مرتبه اى نيست ، و نيز اين مرتبه قابل ازدياد نمى باشد، لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا ((اگر پرده (از ديده ام ) برداشته شود به يقين من افزوده نخواهد گشت )).
فصل 3. تقدم علم بر عبادت  
بدانكه تحصيل علم بر عبادت مقدم است ، زيرا آن كه معبود را شناخته و روش عبادت و نيز ثمره و آثار آن را نمى داند، عبادت برايش دست نمى دهد.
و نيز علم سودمند است كه خشيت و بيم از خدا را به بار مى آورد: انما يخشى الله من عباده العلماء (49) ((جز اين نيست كه از ميان بندگان خداوند، تنها دانشمندان از خدا مى ترسند)).
توضيح اينكه : كسى كه خدا را چنانكه بايد نشناخته ، بى شك آن طور كه بايد هيبت او را در دل نمى گيرد و به طور بايسته عظمت و حرمت او را پاس ‍ نمى دارد. بنابراين علم است كه با توفيق خداى سبحان همه طاعات را به بار مى آورد و از تمامى گناهان باز مى دارد و بنده را در عبادت خداى بزرگ جز اين دو مقصدى نيست . از اين رو پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرموده است : العلم امام العمل ، و العمل تابعه (50) ((علم پيشواى عمل ، و عمل پيرو اوست .))
فصل 4. اقسام عبادت  
عبادت بر دو قسم است : اول ، عبادت ظاهرى است كه مربوط به تقواى اعضاء و جوارح و بدن است ، مانند انجام طاعتهاى ظاهرى از قبيل نماز، زكات ، روزه ، حج و غير اينها... و مانند ترك گناهان زشت ظاهرى از قبيل زنا، رباخوارى ، شراب خوارى و امثال اينها. علمى كه مربوط به اين امور است ((علم شريعت )) و ((علم فقه )) نام دارد.
قسم دوم ، عبادت باطنى است كه مربوط به تقواى دل و روح است ، مانند آراسته شدن به اخلاق ستوده از قبيل توبه ، صبر، شكر، توكل ، تفويض ‍ (واگذارى امور به خداوند) و غير اينها... و مانند پرهيز و دورى گزيدن از خويهاى نكوهيده از قبيل حسد، تكبر (خود بزرگ بينى )، عجب (خودبينى )، غرور (فريفتگى )، ريا (خودنمايى ) و امثال اينها. علم مربوط به اين امور ((علم سر)) و ((علم اخلاق )) ناميده مى شود.
عبادت در هر دو جنبه واجب است ، زيرا در كتاب و سنت در مورد هر دو قسم آن دستور رسيده است . خداى عزوجل مى فرمايد: توبوا الى الله جميعا آيه المومنون لعلكم تفلحون (51) ((اى مؤ منان ، همگى به سوى خداوند توبه كنيد، باشد كه رستگار شويد.))
يا ايها الذين امنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون (52) ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، پايدارى كنيد و يكديگر را به پايدارى فراخوانيد و با يكديگر پيوند داشته باشيد و پرواى الهى پيشه كنيد، باشد كه رستگار شويد)).
و اشكروا لله ان كنتم اياه تعبدون (53) ((و خدا را سپاسگزاريد اگر تنها او را مى پرستيد)).
و على الله فتوكلوا ان كنتم مؤ منين (54) ((و تنها بر خدا توكل كنيد، اگر ايمان داريد)) .
اين آيات و آيات ديگرى از اين قبيل به تحصيل اخلاق فاضله فرمان مى دهد، چنانكه (در مورد عبادات ظاهرى ) خداى عزوجل مى فرمايد: اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة (55) ((نماز را به پاى داريد و زكات را بپردازيد)). كتب عليكم الصيام (56) ((روزه گرفتن بر شما مقرر شد.))
لله على الناس حج البيت (57) ((حق خداوند بر مردم است كه به زيارت خانه او بروند)). و آيات ديگرى از اين قبيل .
و در مورد گناهان مى فرمايد: و ذروا ظاهر الاثم و باطنه (58) ((گناهان آشكار و پنهان را رها سازيد)). و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن (59) ((و به گناهان زشت چه آشكار و چه نهان نزديك مشويد)).
ولى تكليف به اين دو قسم عبادت براى هر كس در حد طاقت و توانايى اوست . لا يكلف الله نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت (60) ((خداوند هيچ كس را جز در حد توانائيش مكلف نمى سازد، هر كس هر چه كند، چه خوب و چه بد، براى خود كرده است )) و براى هر يك از اقسام عبادت در كمال و نقص ، و زياده و نقصان در قرب به حضرت حق ، درجاتى است و تفاوت آن درجات به حسب تفاوت درجاتى است كه مردم در تحمل عبادت و عمل به آن دارند. و ((راههاى به سوى خدا به عدد انفاس (61) خلايق است .))
فصل 5. دسته بندى علوم دين  
(همان طور كه سابقا اشاره شد مجموعه علوم دين در پنچ چيز خلاصه مى شود: شناخت خدا، شناخت فرشتگان ، شناخت كتب آسمانى ، شناخت پيامبران ، شناخت روز قيامت . حال ) بدان كه شناخت چگونگى و روش هر دو قسم عبادت در بحث شناخت ((كتابهاى آسمانى )) مطرح مى شود، چنانكه شناخت اوصيا و جانشينان پيامبران عليهم السلام در بحث ((شناخت پيامبران )) انجام مى پذيرد. شناخت صفات والا و نامهاى نيكو خداوند عزوجل و افعال و آثار رحمت او، داخل در بحث ((شناخت خدا))، شناخت شيطان و لشگريان او داخل در بحث ((شناخت فرشتگان ))، و شناخت نفس انسانى و ترقيات آن در دوره ها و حالات مختلف از آغاز جنين بودن تا آنگاه كه خداى سبحان را ديدار نمايد، داخل در بحث ((شناخت روز قيامت )) است . بنابراين هيچ يك از علوم مهم دينى از اين اصول پنجگانه بيرون نيست .
و چون علم اخلاق داراى مباحث عميق و طولانى است ، و علم فقه نيز داراى مسائل بسيارى است كه سخن درباره آنها بسيار گفته شده و دانشمندان دينى براى هر يك كتابهاى جداگانه اى ترتيب داده و هر كدام را جداگانه نامگذارى كرده اند - كه خداوند كوشش همه آنان را سپاس دارد - شايسته نيست كه اين دو علم از توابع پاره اى مباحث علم ديگرى قرار گيرند، از اين رو براى هر كدام از آنان به طور خلاصه كتابى جداگانه ترتيب داديم .(62)
و چون مسائل مربوط به پيامبران و كتب آسمانى نزديك به هم بوده و مسائل مشتركى دارند، هر دو را در يك مقصد گرد آوريم . بنابراين ، كتاب حاضر بر چهار مقصد مشتمل است : 1 - شناخت خدا 2 - شناخت پيامبران 3 - شناخت كتابهاى آسمانى و پيامبران الهى 4 - شناخت روز قيامت .
و هر يك از مقاصد چهارگانه را بر چند باب ، و هر بابى را بر چند فصل مرتب ساختيم . مجموع مقاصد چهارگانه شامل پنجاه باب است كه هر باب داراى چندين فصل ، و جملگى مشتمل بر پنجاه مطلب است .(63)
مقصد اول : شناخت خداى متعال 
هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هو الرحمن الرحيم .
هو الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المومن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون .
هو الله الخالق البارى المصور له الاسماء الحسنى يسبح له ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم .
(حشر، 22-24)
((اوست خدايى كه جز او خدايى نيست ، داناى نهان و آشكار است ، اوست بخشايشگر و مهربان .
اوست خدايى كه جز او خدايى نيست ، پادشاه مطلق ، پاك و منزه از عيوب ، پناهگاه ايمنى بخش ، حافظ و نگهبان خلق ، غالب مقتدر و صاحب جبر و كبرياست ، خداوند منزه است از آنچه بدو شرك مى ورزند.
اوست خداى آفريننده ، پديد آورنده ، صورتگر (جهان آفرينش )؛ نامهاى بهين از آن اوست ، آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او بگويد؛ و اوست غالب مقتدر و حكيم )).
باب اول : اثبات وجود خداى متعال 
افى الله شك فاطر السموات و الارض
(ابراهيم /10)
((آيا در وجود خدا ترديدى هست ؟ خدايى كه آفريننده آسمانها و زمين است ؟)).
فصل 1. اثبات وجود خدا در قرآن  
بدون شك در سراسر نواحى و كرانه هاى جهان طبيعت و نفوس جانداران و تمام آفريدگان خدا، نشانه هاى بارز و دلايل آشكارى بر وجود خداى سبحان و يگانگى و خداوندگارى و ساير صفات او به وجوه مختلف و راههاى گوناگون وجود دارد. در قرآن مجيد نيز جهت بيدارى و ارشاد، به پاره اى از آنها اشاره رفته است . از جمله در سوره بقره (آيه 164):
ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار و الفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس و ما انزل الله من السماء من ماء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابة و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء و الارض لايات لقوم يعقلون .
((همانا در آفرينش آسمانها و زمين ، آمد و شد شب و روز، كشتيهايى كه در دريا به سود انسانها در جريان است ، آبى كه خداوند از آسمان فرو مى فرستد و بدان وسيله زمين را پس از مرگ زنده مى سازد، وجود انواع گوناگون حيواناتى كه در زمين پراكنده نموده ، گردش بادها، و ابرى كه ميان آسمان و زمين مسخر است ، البته نشانه هايى (از توحيد) براى خردمندان است .))
و در سوره انعام (آيات 95 تا 99): ان الله فالق الحب و النوى يخرج الحى من الميت و مخرج الميت من الحى ذلكم الله فانى توفكون . فالق الاصباح و جعل الليل سكنا و الشمس و القمر حسبانا ذلك تقدير العزيز العليم . و هو الذى جعل لكم النجوم لتهتدوا بها فى ظلمات البر و البحر قد فصلنا الايات لقوم يعلمون . و هو الذى انشاكم من نفس واحدة فمستقر و مستودع قد فصلنا الايات لقوم يفقهون . و هو الذى انزل من السماء ماء فاخرجنا به نبات كل شى ء فاخرجنا منه خضرا نخرج منه حبا متراكبا و من النخل من طلعها قنوان دانية و جناب من اعناب و الزيتون و الرمان مشتبها و غير متشابه انظروا الى ثمره اذا اثمر و ينعه ان فى ذلكم لايات لقوم يؤ منون .
خداوند شكافنده دانه و هسته است ، زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون آورد؛ اين است خداوند، پس به كجا مى گردانندتان ؟ اوست شكافنده پرده صبحگاهان ، شب را براى آسايش خلق ، و خورشيد و ماه را به حساب معين قرار داده ، اين تقدير خداى مقتدر و داناست . و اوست كه براى شما ستارگان را قرار داد تا در تاريكيهاى خشكى و دريا بدانها راه يابيد؛ همانا نشانه ها را براى دانايان مشروحا بيان داشتيم . و اوست كه شما را از يك تن آفريد، برخى را در قرارگاه دنيا استقرار بخشيده و برخى را در اصلاب و ارحام به امانت نهاده ؛ همانا نشانه ها را براى اهل فهم مشروحا بيان داشتيم . و اوست كه از آسمان آبى فرستاد، پس بدان رويهم چيده و انباشته ، و از نخل خوشه هاى سر فرود آورده خرما، و باغهاى انگور و درختان زيتون و انار را كه برخى شبيه و برخى نامشابه است برآورديم . به ميوه اينها وقتى پديد آيد و برسد بنگريد؛ همانا در همه اينها نشانه هايى (از توحيد) براى اهل ايمان است .))
و در سوره يونس (آيه 6): هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدرة منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب ما خلق الله ذلك الا بالحق يفصل الايات لقوم يعلمون . ان فى اختلاف الليل و النهار و ما خلق الله فى السموات و الارض لايات لقوم يتقون .
((اوست كه خورشيد را رخشان و ماه را تابان ساخت و سير ماه را در منازلى مقدر نمود تا شمار سالها و حساب ساير اوقات را بدانيد؛ خداوند اينها را جز به حق نيافريده است ، نشانه ها را براى دانايان مشروحا بيان مى دارد. همانا در آمد و شد شب و روز و آنچه خداوند در آسمانها و زمين آفريده نشانه هايى (از توحيد) براى پرهيزكاران است )).
و در سوره رعد (آيات 3 و 4): و هو الذى مد الارض و جعل فيها رواسى و انهارا و من كل الثمرات جعل فيها زوجين اثنين يغشى الليل و النهار ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون . و فى الارض قطع متجاورات و جنات من اعناب و زرع و نخيل صنوان و غير صنوان يسقى بماء واحد و نفضل بعضها على بعض فى الاكل ان فى ذلك لايات لقوم يعلمون .
((و اوست كه زمين را بگسترد و در آن كوهها و نهرهايى قرار داد، و از هر ميوه اى يك جفت در آن مقرر داشت ؛ شب را با روز بپوشاند، همانا در اينها نشانه هايى (از توحيد) براى انديشمندان است . و در زمين قطعاتى مجاور و متصل هست و باغهاى انگور و زراعت و نخلهاى مشابه و غير مشابه از آنها به عمل آيد، و با اينكه همه از يك آب سيراب مى شوند ميوه هاى برخى را بر برخى ديگر برترى مى دهيم ؛ همانا در اينها نشانه هايى (از توحيد) براى دانايان است )).
و در سوره نحل (آيات 66 تا 69): و ان لكم فى الانعام لعبرة نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشاربين . و من ثمرات النخيل و الاعناب تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا ان فى ذلك لاية لقوم يعقلون . و اوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون . ثم كلى من كل الثمرات فاسكلى سبل ربك ذللا يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاء للناس ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون .
((و همانا در خلقت چهارپايان براى شما مايه عبرت است كه از آنچه در شكم آنها از ميان سرگين و خون پديد مى آيد به صورت شير خالص و گواراى نوشندگان ، به شما مى نوشانيم . و از ميوه هاى درخت خرما و انگور روزى شما كرديم كه از آنها مشروبات مست كننده (64) و هم روزى پاك برمى گيرند؛ همانا در اينها نشانه اى (از توحيد) براى خردمندان است ، و پروردگار تو به زنبور عسل الهام كرد كه از كوهها و درختها و داربستهايى كه مى سازند خانه برگير، سپس از ميوه ها بخور و راههاى پروردگارت را به نرمى بپيما؛ از درون آنها شربت شيرينى به رنگهاى مختلف كه شفابخش ‍ مردم است بيرون مى آيد؛ همانا در اينها نشانه اى (از توحيد) براى انديشمندان است .))
و نيز در همين سوره (آيه 79): الم يروا الى الطير مسخرات فى جو السماء ما يمسكهن الا الله ان فى ذلك لايات لقوم يؤ منون .
((آيا به پرندگان نمى نگرند كه در فضاى آسمان مسخرند و جز خداوند هيچ كس نگهدار آنها نيست ؟! همانا در اين امر نشانه هايى (از توحيد) براى مؤ منان است )).
و در سوره روم (آيات 21 تا 25): و من آياته ان خلقكم من تراب ثم اذا انتم بشر تنتشرون . و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون . و من آياته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتكم و الوانكم ان فى ذلك لايات للعالمين . و من آياته منامكم بالليل و النهار و ابتغاؤ كم من فضله و ان فى ذلك لايات لقوم يسمعون . و من آياته يريكم البرق خوفا و طمعا و ينزل من السماء ماء فيحيى به الارض بعد موتها ان فى ذلك لايات لقوم يعقلون . و من آياته ان تقوم السماء و الارض بامره ثم اذا دعاكم دعوة من الارض اذا انتم تخرجون .
((و از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك بيافريد سپس به صورت آدميان پراكنده شديد. و از نشانه هاى او اين است كه از جنس خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرامش يابيد، و ميان شما مهر و دوستى قرار داد، همانا در اين امر نشانه هايى براى دانشمندان است . و از نشانه هاى او آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف زبانها و رنگهاى شماست ، همانا در اين امر نشانه هايى براى دانشمندان است . و از نشانه هاى او خواب شما در شب و روز و بهره گيرى شما از فضل و بخشش اوست ؛ همانا در اين امر نشانه هايى براى شنوايان است . و از نشانه هاى او اين است كه رعد و برق را كه موجب ترس و اميد است به شما نشان مى دهد، و از آسمان آبى مى فرستاد و زمين را پس از مرگ بدان زنده مى كند؛ همانا در اين امر نشانه هايى براى خردمندان است ، و از نشانه هاى او آن است كه آسمان و زمين به امر او برپاست ، سپس چون شما را با يك ندا از زمين بخواند همگى (از قبرها) بيرون مى شويد)).
(و در سوره جاثيه (آيه 3 تا 5): ان فى السموات و الارض لايات للمومنين . و فى خلقكم و ما يبث من دابة آيات لقوم يوقنون . و اختلاف الليل و النهار و ما انزل الله من السماء من رزق فاحيابه الارض بعد موتها و تصريف الرياح آيات لقوم يعقلون ).(65)
((همانا در آفرينش آسمانها و زمين نشانه هايى براى مؤ منان است ، و در آفرينش شما و حيواناتى كه (در زمين ) پراكنده مى سازد نشانه هايى براى اهل يقين است . و در رفت و آمد شب و روز و در روزيى (بارانى ) كه خدا از آسمان فرو فرستاده و زمين را پس از مرگ بدان زنده مى سازد، و در گردش ‍ بادها نشانه هايى براى خردمندان است )).
و آيات فراوان ديگرى از اين قبيل هست كه در آينده به خواست خدا به تفسير پاره اى از آنها اشاره خواهيم داشت .
فصل 2. اثبات وجود خدا در روايات  
از امير مؤ منان عليه السلام پرسيدند: ((پروردگار خود را به چه چيز شناختى ؟ فرمود: به فسخ عزيمت و شكست همت . بسا همتها گماشتم و ميان من و آنها فاصله افتاد، و بسا تصميمها گرفتم و تقدير با تصميم من مخالفت ورزيد. از اينجا دانستم كه تدبير به دست ديگرى است )).
نظير اين روايت از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده ، و شيخ صدوق رحمة الله هر دو را در كتاب ((توحيد)) آورده است .(66)
از عارفى پرسيدند: ((پروردگارت را به چه چيز شناختى ؟ گفت : به خواطر و انديشه هايى كه بر دلها وارد مى شود و نفس از تكذيب آنها در مى ماند)).
از يكى از اعراب باديه نشين همين پرسش به ميان آمد، گفت : ((سرگين نشانه عبور شتر، و رد پا نشانه عبور عابر است ؛ آيا آسمان با اين برج و بارو و زمين با اين دره هاى عميق و پهناور نشان سازنده دانا و آگاه آن نيست ؟)).
فصل 3. بيان سيد بن طاووس در خداشناسى  
سيد جليل رضى الدين ابوالقاسم على بن موسى بن طاووس رحمة الله در سفارشات خود به فرزندش مى نويسد: ((من تا آنجا كه ديده و شنيده ام دانشمندان اسلامى را چنين يافته ام كه راه شناخت مولا و ممالك دنيا و آخرت مردم را بر آنان دشوار ساخته اند با اينكه خداى عزوجل و پيامبر گرامى صلى اللّه عليه و آله اين راه را بسيار هموار نموده اند، چنانكه كتابهاى آسمانى گذشته و قرآن شريف را چنين مى يابى كه سرشار است از توجه دادن مردم به دلايلى كه به شناخت پديدآورنده پديده ها و دگرگون كننده تغيير پذيرها و گرداننده زمانها رهنمونند.
همچنين علوم سرور و سالار ما محمد خاتم پيامبران صلى اللّه عليه و آله و ساير پيامبران گذشته عليهم السلام را چنين مى يابى كه در توجه دادنهاى لطيف و ظرافتمندانه مردم به خداشناسى و مفتخر ساختن آنان به قبول تكاليف الهى روش كتب نازل بر خود را داشته اند، و دانشمندان اسلامى نيز از صدر اول اسلام تا پايان دوران امامان ظاهر از خاندان پاك پيامبر صلى اللّه عليه و آله نيز بر همين روش رهسپار بوده اند.
زيرا بدون هرگونه اشكال ، فطرة مى يابى كه خودت جسم و روح و حيات و خرد و آرزوها و حالاتى را كه از اختيار تو بيرون است نيافريده اى و نيز پدر و مادر و اجداد و نياكانى كه در اصلاب و ارحام آنان در گردش بودى آفريننده تو نيستند، چرا كه قطعا مى دانى كه آنان از انجام اين گونه امور ناتوانند و اگر قدرت بر اين امور مى داشتند هرگز در خواسته هاى خود ناكام نمى ماندند و خود در رديف مردگان در نمى آمدند. ناچار موجود يگانه اى هست منزه از امكان و فراتر از تحت تاثير بودن حوادث و تغييرات كه آفريننده اين موجودات است . از اين رو هرگز نيازمند اثبات وجود خدا نيستى بلكه تنها نيازمند آنى كه صفات خداى عزوجل را بشناسى .
و به گواهى خردهاى ناب و فهمهاى درست بر وجود آفريدگار، تمام صاحبان ملل و اديان در وجود يك آفريننده و پديد آورنده اى اتفاق نظر دارند و اختلاف آنها به جهت اختلاف روشهايى كه وجود دارد تنها در مورد ماهيت و حقيقت ذات و صفات اوست .(67)
من خود چنين يافته ام كه خداى بزرگ در سراسر اندام من حكمتهايى را كه عقل خردمندان به آنها راه مى برد به وديعت نهاده و اندام مرا از جواهر و اعراض و عقل روحانى و روان و روح تشكيل داده است . حال اگر از جوهرهايى كه در چهره ام به كار رفته بپرسم كه آيا نقشى در آفرينش و پديد آوردن من دارند؟ خواهم يافت كه (برايم ) به عجز و نياز خود گواهى مى دهند كه اگر به اين اندازه توانايى داشتند پيوسته در معرض حوادث و تغييرات و دگرگونيها قرار نمى گرفتند، و اعتراف خواهند نمود كه دخلى در اين تدبيرات ندارند و از چگونگى تركيبات و شمار و وزن ذرات و اجزايى كه در آنها به كار رفته هرگز خبر ندارند.
و اگر با زبان حال از عرض ها بپرسم ، خواهند گفت : ما از جواهر ناتوان تريم ، چه فرع بر آنهاييم ، و چون بدانها نيازمنديم پس از آنها نيازمندتريم .
و اگر با زبان حال از عقل و روح و نفس خود بپرسم ، خواهند گفت : تو مى دانى كه برخى از ما را به خاطر فراموشى و برخى را به خاطر مرگ و برخى را به جهت پستى و زبونى ، ضعف و ناتوانى دست مى دهد، و ما تحت فرمان كس ديگرى هستيم كه هرگونه بخواهد ما را از نقص به كمال و از كمال به نقص مى برد و هر طور كه بخواهد با دگرگونى زمان ما را دستخوش دگرگونى مى سازد. و چون تحقيق اين معنى را از زبان حال مشاهده كردم ، و تساوى جواهر و اعراض و معناى عقول و ارواح و نفوس ‍ در ساير موجودات و اشكال را در اين زمينه شناختم ، دانستم كه تحقيقا همگى ما را آفريننده و پديدآورنده اى است كه از عجز و نياز و تغييرات و انتقالات و دگرگونيهايى كه در ما پديد مى آيد منزه است ، و اگر نقصان يا زوالى در كمال او راه مى يافت بدون اشكال او نيز مانند مامحتاج و نيازمند مى بود...)). (68)
فصل 4. مباحثه ديصانى با امام صادق عليه السلام واستدلال شيخ صدوق
شيخ صدوق رحمة الله در كتاب ((توحيد)) روايت كرده است كه : ((ابوشاكر ديصانى از امام صادق عليه السلام پرسيد: دليل بر حدوث عالم چيست ؟ امام فرمود: به نزديكترين چيزها بر آن استدلال مى كنيم . گفت : كدام چيز؟ امام تخم مرغى طلبيد و آن را در كف خود نهاد و فرمود: اين دژ سربسته و محكمى است كه راهى به درون آن نيست . داخل آن پوسته نازكى است كه اندكى نقره روان و طلاى مايع به آن چسبيده است ، و چون بشكافد مانند طاووسى رنگارنگ از آن سر برآورد. آيا چيزى درون آن رفت (تا جوجه را صورتگرى كند)؟ گفت : نه ، فرمود: همين دليل بر حدوث عالم است .
ديصانى گفت : پاسخ كوتاه و نيكويى دادى ، ولى مى دانى كه ما جز محسوساتى را كه با چشم ديده يا با گوش شنيده يا از طريق بينى بوييده يا با دهان چشيده يا با دست بسوده ايم يا به طور روشن در دل نقش بسته يا خبر قطعى از آن رسيده باشد نمى پذيريم . امام فرمود: از حواس پنجگانه ياد كردى ، حال آنكه آنها بدون داشتن راهنما (عقل ) سودمند نيستند همان طور كه راه تاريك را بدون چراغ نتوان پيمود)). (69)
و نيز با سند خود روايت كرده است كه : ((مردى بر حضرت رضا عليه السلام وارد شد و گفت : اى فرزند پيامبر، دليل بر حدوث عالم چيست ؟ امام فرمود: تو نبودى و به وجود آمدى ، و مى دانى كه قطعا خودت سازنده خويش نيستى ، و نيز كسى كه همسان توست تو را نيافريده است .)) (70)
شيخ صدوق (رحمة الله ) گويد: ((از جمله دلايل بر حدوث عالم اين است كه : ما وقتى به خود و ساير اجسام مى نگريم چنين مى يابيم كه هيچ كدام آنها از افزايش و كاستى كه در آنها پديد مى آيد و از سازندگى و تدبيرى كه در آنها انجام مى شود و مرتب آنها را از شكل و صورتى به شكل و صورت ديگرى مى گرداند جدا نيستند. و نيز ضرورتا مى دانيم كه نه خودمان آنها را ساخته و نه آن كس كه از جنس ما و در شرايط و احوال ماست آنها را ساخته است .
و هرگز عقل تجويز نمى كند و در خيال هم نقش مى بندد كه آنچه جداى از حوادث و عوارض نيست و سابق بر آنها هم نيست (كه جنبه عليت و سببيت براى آنها داشته باشد بلكه هميشه و همه وقت تواءم و همراه با آنهاست ) و نيز اين همه اشياء - با توجه به تدبيراتى كه در آنها صورت مى گيرد و تقديرات گوناگونى كه در آن ها به كار رفته است - بدون سازنده ايجاد شده يا بدون مدبرى پديد آمده باشند. و اگر جايز بود كه عالم با همه اتقان و استحكامى كه در ساخت آن به كار رفته و نظمى كه ميان اجزاى آن برقرار است و نيازى كه اجزاء آن به يكديگر دارند، بدون سازنده يا پديدآورنده اى ساخته و پديدار گشته باشد در اين صورت بهتر مى توان پذيرفت كه چيزى كه از احكام و اتقان كمترى برخوردار است بدون صانع باشد، و طبعا جايز است نوشته اى بدون نويسنده و ساختمانى بدون بنّا و صورتى دقيق و درست بدون نقاش موجود شود، و بر همين قياس جايز است كشتى اى در استوارترين نظم ساخته شود و اجزاى آن در متقن ترين وضعى هماهنگ گردد بدون آنكه سازنده اى در آن دست داشته يا ترتيب دهنده اى اجزاى آن را گرد آورده و هماهنگ نموده باشد.
و چون باور اين مطلب و روا دانستن چنين چيزى خروج از عقل و خردمندى است ، باور آن در مورد عالم نيز خردمندانه نيست ، بلكه قبول آن در مورد آفرينش عالم با همه شگفتيهاى آن از حركت افلاك و اختلاف اوقات و گردش خورشيد و ماه و طلوع و غروب آنها و سر رسيدن سرما و گرما در وقت خود و گوناگونى ميوه ها و تنوع درختها و مهيا شدن نيازمنديهاى آنها در وقت خود، دليل مكابره و عناد شديدتر و دشمنى آشكارتر است ، و اين مطلب بحمد الله واضح است )). (71)
فصل 5. دليل فلسفى بر وجود آفريدگار 
از جمله دلايلى كه بر اثبات وجود آفريدگار جهان آورده اند آن است كه : اگر موجودى كه بى نياز از علت و ذاتا واجب الوجود باشد موجود نبود، موجودى كه نيازمند به علت و واجب الوجود بالغير باشد نيز وجود نمى داشت و در نتيجه اصلا موجودى لباس هستى نمى پوشيد. زيرا بنابر فرض فوق ، آن غيرى هم كه واجب الوجودهاى بالغير و نيازمند به علت ، وجوب خود را از آن گرفته اند، خودش نيز وجوب خود را از ديگرى گرفته و نيازمند به علت است ، و لازمه اين سخن يا تسلسل است يا دور. (چون دور و تسلسل باطل و محال است ) در هر دو فرض - دور يا تسلسل - وجود همه چيز منتفى بود و چيزى هستى پيدا نمى كرد. پس ناگزير بايد مرجحى (كه ذات الوجود و بى نياز از علت است ) باشد تا موجودات نيازمند به علت را لباس هستى بپوشاند. آن ذات واجب الوجود و بى نياز از علت ، وجود مقدس خداست ، كه : والله الغنى و انتم الفقراء (72) : ((خداوند بى نياز است و شما نيازمند.))
فصل 6. شناخت خدا فطرى است
حق واقعى پذيرفتنى آن است كه : تصديق و باور به وجود خداى متعال امرى فطرى است كه با خميره ذات آدمى سرشته است . از اين رو مشاهده مى كنى كه مردم هنگام دچار شدن به امور هراس انگيز و مشكلات ، براساس ‍ فطرت خود بر خدا توكل نموده ، به طور غريزى و ناخودآگاه به كارساز اصلى و آسان كننده مشكلات توجه مى كنند. شاهد ما در اين مورد آيات زير است :
و لئن ساءلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله . (73)
((و اگر از آنان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ خواهند گفت : خدا))
قل ارايتكم ان اتيكم عذاب الله او اتتكم الساعة اغير الله تدعون ان كنتم صادقين . بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء و تنسون ما تشركون . (74)
((بگو: اگر راست مى گوييد به من خبر دهيد اگر عذاب خدا يا قيامت فرا رسد آيا جز خدا را مى خواهيد؟ (نه ) بلكه تنها او را مى خوانيد - پس اگر بخواهد عذاب را از شما برمى دارد - و در آن حال آنچه را شريك خدا مى دانيد از ياد مى بريد)).
در تفسير امام عسكرى عليه السلام وارد است : ((از امام صادق عليه السلام درباره خدا پرسيدند، امام به سائل فرمود: اى بنده خدا، هرگز به كشتى نشسته اى ؟ گفت : آرى . فرمود: آيا پيش آمده كشتى شكسته باشد جايى كه نه كشتى ديگرى باشد كه تو را نجات دهد و نه شناورى كه به فريادت رسد و سودى به حالت رساند؟ گفت : آرى . فرمود: آيا در آن لحظه دلت متوجه آن شد كه سرانجام چيزى هست كه قادر باشد تو را از آن ورطه نجات بخشد؟ گفت : آرى . فرمود: همان خداست كه قادر بر رهايى بخشيدن است آنجا كه رهايى بخشى وجود ندارد، و قادر بر دادرسى است آنجا كه دادرسى در كار نيست )). (75)
گفته اند در آيه : الست بربكم كه خداوند از آدميزادگان اقرار به ربوبيت خود گرفته است اشاره باريكى به اين مطلب وجود دارد، زيرا خداوند از آنان اقرار به ربوبيت خود را خواسته نه اقرار به وجود خود را، و اين نشان مى دهد كه آنان در آغاز خرد و آفرينش جانشان معترف به وجود خداوند بوده اند.
شيخ صدوق رحمة الله با سند صحيح از زراره روايت كرده است كه گفته : ((درباره اين آيه : حنفاء لله غير مشركين به (76) ((در حالى كه مايل به خدا باشيد و به او شرك نورزيد)) و از معناى حنيف بودن از امام باقر عليه السلام سؤ ال كردم ، فرمود: حنيفيت همان فطرت خداشناسى است كه خداوند مردم را بر اساس آن آفريده و آفرينش الهى تغييرپذير نيست ، و فرمود: خداوند مردم را بر معرفت خود آفريده است .
و نيز درباره اين آيه : و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم (77) ((و آنگاه كه پروردگارت از فرزندان آدم از پشتشان نسلشان را برگرفت )) پرسيدم ، فرمود: از صلب آدم نسل او را تا روز قيامت در آورد و همه (در قالبى بسيار كوچك ) مانند مورچگان بيرون شدند. سپس خود را به آنان معرفى كرد و آفرينش خود را به آنان نماياند(78)، و اگر چنين نمى كرد هيچ كس پروردگارش را نمى شناخت .
و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرموده است : هر نوزادى بر همين فطرت متولد مى شود. يعنى خداى بزرگ را آفريدگار خود مى داند. و همين است مراد اين آيه كه : ((اگر از آنان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ خواهند گفت : خدا)). (79)
و در روايات مشهور ديگرى است وارد است كه : ((فطرت همان توحيد است )). (80)
و به سند خود را از ابن عمر روايت كرد كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرموده است : ((كودكان خود را به خاطر گريه كردن آنها نزنيد، زيرا گريه آنان چهار ماه گواهى به يكتاپرستى خدا، چهار ماه درود و صلوات بر پيامبر و خاندان او، و چهار ماه دعا در حق پدر و مادر خود است )). (81) در ((كافى )) نيز نظير اين روايت نقل شده است .(82)
(شايد سرّ مطلب اين است كه : كودك تا چهارماه جز خداى بزرگ كه آفرينش وى بر اساس معرفت و يگانه دانستن اوست ديگرى را نمى شناسد. از اين رو گريه اش توسل و پناه بردن به خداى تنهاست ، و همين گواهى او به يكتايى خداست .
در چهارماه بعد مادر خود را نيز مى شناسد ولى تنها از آن جهت كه وسيله اغتذاء اوست نه از آن جهت كه مادر وى است . از اين رو غالبا در اين مدت شير را از سينه ديگرى نيز مى مكد. پس در اين مدت ، بعد از خدا فقط كسى را مى شناسد كه ميان وى و خداوند وسيله ارتزاق اوست ، ارتزاقى كه به طور طبيعى مكلف به دريافت آن است ، و فقط از آن جهت كه وسيله است نه چيز ديگر. و معناى رسالت همين وساطت است . لذا گريه اش در اين مدت ، در واقع گواهى به رسالت است .
و در چهارماه بعد، پدر و مادر خود را مى شناسد و خود را در روزى نيازمند به آن دو مى بيند و گريه اش توسل و التجاء به آن دو نفر است . از اين رو گريه اش در اين مدت ، در حقيقت دعا براى سلامتى و بقاى آنهاست .)
از بيانات گذشته روشن شد كه هر نوزادى بر اساس فطرت متولد ميشود و اين پدر و مادرند كه او را به پرستش آيين يهود يا مجوس يا نصارى سوق مى دهند، چنانكه در حديث نبوى وارد است . (83) از اين رو در ترك كسب معرفت خدا معذور بوده ، به همان معرفت فطرى خود واگذار شده ، صرف اقرار زبانى به وجود خدا از آنها پذيرفته و پسنديده است و در اين زمينه مكلف به استدلالات علمى نيستند (تحقيق اين مطلب در محل خود خواهد آمد.)
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرموده است : ((من ماءمورم با مردم سر اقرار زبانى به يگانگى خدا كارزار كنم )).(84)،(85)
بنابراين تعمق و استدلال ، به منظور بصيرت بيشتر بوده و ويژه گروهى خاص و به جهت پاسخگوئى و رد شبهات گمراهان است . از اينروست كه پيامبران صلى اللّه عليه و آله ماءمورند كه منكر وجود آفريدگار را ابتداء و بدون آنكه او را توبه دهند و بدون توبيخ به قتل رسانند، زيرا چنين كسى يكى از ضروريات و امور بديهى را انكار ورزيده است .
يكى از عرفا و اهل توحيد را از دليل بر اثبات وجود آفريدگار پرسيدند، گفت : ((روشنى صبح ما را از چراغ بى نياز ساخته است .)) (86)
بدانكه افهام و عقول مردم در قبول مراتب شناخت حق و تحصيل آرامش و اطمينان به او از نظر اندازه و كيفيت ، شدت و ضعف ، تندى و كندى و حال و علم و كشف و عيان ، متفاوت است هر چند كه اصل شناخت خداوند فطرى و بديهى است يا با كمترين اشاره و توجهى بدان راه برده مى شود.
پس هر كه اهل هدايت بوده راه ويژه اى به سوى شناخت پروردگار دارد كه خداى بزرگ به آن هدايتش فرموده است . از اين رو كه : راههاى به سوى خدا به عدد انفاس (يا نفوس ) خلايق است ، كه : هم درجات عند الله (87) ((هر كدام نزد خدا درجه اى دارند)). و يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات (88) ((...كه خداوند مؤ منان شما و كسانى را كه دانش به آنان عطا شده به درجاتى بالا برد)).
فصل 7. علت نارسايى افهام در شناخت خدا 
يكى از دانشمندان گويد (89): ((بدان كه بارزترين و آشكارترين موجودات ، خداى بزرگ است . و اين اقتضا دارد كه شناخت خداوند نخستين شناخت بوده ، پيش از هر شناخت ديگرى به ذهن رسيده و براى خردها آسان تر باشد(90)، و حال آنكه مطلب را عكس اين مى بينيم . ناگزير بايد علت آن را بيان داريم .(91)
آشكار بودن وجود خدا 
اينكه گفتيم : بارزترين و آشكارترين موجودات ، خداى بزرگ است به جهت معنايى است كه با يك مثال خواهى فهميد:
هرگاه انسانى را مشاهده كنيم كه به طور مثال مى نويسد يا دوزندگى مى كند، بارزترين چيزى كه نمودار مى شود اين است كه وى زنده است . پس حيات و علم و توانايى او بر نوشتن يا دوختن ، از ساير صفات آشكار و نهان او در نزد ما هويداتر است . زيرا از صفات درونى او از قبيل شهوت و خشم و بردبارى و سلامتى و بيمارى ... خبرى نداريم ، و از صفات ظاهرى او برخى را نمى شناسيم و در كيفيت برخى ديگر مانند اندازه ، رنگ ، پوست و... ترديد مى كنيم ، اما حيات ، قدرت ، اراده و علم او در نزد ما از هر چيزى آشكارتر است بدون آنكه با چشم خود صفات مذكور را ديده باشيم ، زيرا اين صفات اساسا قابل احساس با حواس پنجگانه نيستند.
و نيز شناخت صفات مذكور تنها از يك طريق كه همان نويسندگى يا دوزندگى و حركت اوست امكان پذير است ، و اگر به همه موجودات عالم جز همان شخص بنگريم هرگز به آن صفات او پى نخواهيم برد. ولى با اينكه يك دليل بيشتر بر وجود اين صفات در او وجود ندارد آنها از ظهور و وضوح فراوانى برخوردارند. بنابراين آنچه ما با حواس ظاهر و باطن خود مشاهده و ادراك مى كنيم از سنگ و كلوخ و گياه و درخت و حيوان و آسمان و زمين و ستاره و خشكى و دريا و آتش و هوا و جوهر و عرض ، همگى به ضرورت گواه بر وجود خداوند و قدرت و علم و ساير صفات او هستند، بلكه نخستين گواه بر وجود او هستى خود ما و اجسام و اصناف و دگرگونى حالات و تغير دلها و جميع احوال گوناگون ما در حركات و سكنات است .
همچنين آشكارترين معلومات ما هستى خود ماست ، سپس آنچه با حواس ‍ پنجگانه احساس نموده و پس از آن مُدْرَكاتى است كه از راه بينش باطنى و عقل خويش به درك آنها نائل شده ايم . ولى همه اين مدركات ما يك ادراك كننده و يك گواه و يك دليل بيشتر ندارد، و حال آنكه همه موجودات جهان ، گواهان گويا و دلائل گواهى دهنده اى بر وجود آفريننده و مدبر و گرداننده و محرك خود هستند و بر علم و قدرت و لطف و حكمت او رهنمون اند و موجودات قابل ادراك بيشمارند.
حال اگر حيات نويسنده با اينكه بيش از يك گواه ندارد كه حركت دست اوست ، براى ما آشكار است ، پس چگونه خدايى كه چيزى در عالم هستى - چه در وجود خود ما و چه بيرون از آن - تصور نمى شود مگر اينكه گواه وجود عظمت و جلال اوست ، در نظر ما آشكار و روشن جلوه نمى كند؟! در حالى كه هر ذره اى به زبان حال خود گوياى اين است كه ((هستى او از خودش نيست و حركتش به خودى خود صورت نمى پيوندد بلكه نيازمند هستى بخش و حركت دهنده اى است ))، و نخستين گواه آن تركيب اعضا و جفت شدن استخوانها، گوشتها، اعصاب ، رشد موها و تشكل اعضا و ديگر اجزاى ظاهر و باطن ماست . چه به خوبى مى دانيم كه اينها به خودى خود گرد هم نيامده اند همان طور كه دست نويسنده به خودى خود به حركت درنيامده است .
علت پوشيده بودن خداوند 
اما از آنجا كه در جهان هستى چيزى كه با حواس ظاهرى و قواى باطنى ادراك مى شود نمانده و هيچ حاضر و غايبى نيست جز اينكه گواه هستى خدا و معرف اوست ، ظهور و بروز خداوند بزرگ نموده و در نتيجه همه خردها مبهوت مانده و در دهشتى عظيم از ادراك او فروافتاده اند.
پس آنچه كه خردهاى ما از فهم و دريافت آن ناتوان مى ماند به موجب دو علت است :
يكى : غموض و پوشيده بودن ذاتى آن است ، و مثال آن بر كسى پوشيده نيست .
ديگر: غايت ظهور و بروز داشتن آن است . مثلا خفاش در شب مى بيند و در روز نمى بيند، اما نه از آن جهت كه روز يك چيز مخفى و پوشيده است ، بلكه از جهت شدت ظهور آن است (92). زيرا چشم خفاش ضعيف بوده و نور خورشيد به هنگام تابش خود بر آن غلبه مى كند. پس دو عامل يكى شدت نور و ظهور خورشيد و ديگر ضعف بصر خفاش مانع ديده شدن خورشيد گشته است . از اين رو خفاش روزها چيزى را نمى بيند تا آنكه تاريكى با نور در آميزد و از ظهور نور كاسته گردد.
همچنين خردهاى ما در نهايت ضعف ، و جمال حضرت الهى در نهايت اشراق و تابش است و سراسر هستى را تحت پوشش ظهور خود گرفته به طورى كه ذره اى در ملكوت آسمانها و زمين از تحت ظهور وى بيرون نيست (93)، از همين روست كه ظهور او موجب خفا و پوشيدگى حضرتش ‍ گرديده است . منزه است خدايى كه به تابش نور خود محجوب است و به موجب شدت ظهور، از ديده بصيرت و چشم سر مستور.
از اختفاى ذات حق در اثر شدت ظهور شگفت منما، كه چيزها با ضد حود آشكار مى شوند، و البته ادراك چيزى كه وجودش عام است به گونه اى كه ضدى برايش تصور نيست مشكل است . اگر اشياء در دلالتشان مختلف بودند، برخى دلالت داشتند و برخى نه ، اين تفرقه به زودى قابل ادراك بود، ولى چون در دلالت خود يكسانند كار دشوار گرديده است .
به طور مثال : نور خورشيد بر زمين مى تابد. ما مى دانيم كه نور خورشيد يكى از اعراض است كه در زمين رخ مى دهد و به هنگام پنهان شدن خورشيد زايل مى شود حال اگر خورشيد پيوسته بر زمين مى تابيد و غروب نمى كرد، چنين مى پنداشتيم كه اجسام جز همين رنگهاى ويژه خود چون سياهى ، سفيدى و... در چيزهايى سپيدرنگ تنها سپيدى مشاهده مى كنيم ، ولى خود نور را به تنهايى ادراك نمى كنيم . اما به محض اينكه خورشيد غروب كرد و همه جا را در سياهى نشاند، فرق ميان اين دو حالت دانسته شده پى مى بريم كه روشنى اجسام به سبب نورى بوده كه بر آنها تابيده بود، و در وقت غروب كه نور، ترك آن ها كرده است هيئت و صفت ديگرى به خود گرفته اند. و از اين رو با معدوم شدن نور، به وجود آن پى مى بريم ، و اگر نور معدوم نمى شد ما از وجود آن آگاه نمى شديم مگر با زحمت و سختى فراوان ، زيرا در آن صورت اجسام را شبيه يكديگر مى ديديم ، و در نور و ظلمت بدون تفاوت مى نمودند.
اين بيان درباره نور است كه آشكارترين محسوسات است . حال چيزى كه خودش ذاتا آشكار است و آشكار كننده غير خود نيز هست ، بنگر كه اگر ضد آن وجود نداشته باشد چگونه به سبب ظهورش امر آن مبهم مى ماند!
بنابراين پروردگار متعال آشكارترين امور است و ظهور هر چيزى به اوست ، و اگر او را غيبت يا نيستى مى بود همانا آسمانها و زمين منهدم مى گشت و عالم ملك و ملكوت تباه مى شد، و در آن صورت فرق ميان دو حالت ادراك مى گرديد. و اگر پاره اى چيزها به سبب او و پاره اى به سبب ديگرى موجود مى شد فرق ميان دو چيز در دلالت خود بر وجود او ادراك مى گرديد، ولى دلالت او در تمام چيزها يكسان است و وجود او در تمام احوال دائم بوده و خلاف آن محال است . از اين رو شدت ظهور، موجب پوشيدگى و پنهانى آن مى باشد، و علت نارسايى افهام در ادراك او همين است .
خداشناسى حقيقى 
اما كسى كه ديده باطنش قوى است ، و نيروى او به سستى نگراييده ، چنين كسى در حال اعتدال امرش جز خداوند و افعال او چيز ديگرى مشاهده نمى كند، و افعال او را نيز اثرى از آثار قدرت او مى بيند، لذا تابع او بوده و وجود حقيقى ندارند، و وجود تنها از آن ذات يگانه و حقى است كه وجود افعال وابسته به اوست . و كسى كه داراى چنين حالى بوده باشد به هيچ وجه فعلى نمى نگرد جز اينكه فاعل آن را در آن مى بيند، و از خود فعل از آن جهت است كه آسمان يا زمين يا حيوان و يا درخت است صرفنظر نموده بلكه از آن جهت است كه مصنوع است به آن نظر مى كند، بنابراين نظرش از فاعل كه خداوند است به غير او تجاوز نمى نمايد، مثل كسى كه به شعر، خط يا تصنيف انسانى نگاه مى كند و شاعر و نويسنده را در آن مى بيند و به آثار او از آن حيث كه آثار اوست نگاه مى كند نه از آن حيث كه مركب و عفص و زاج است كه بر كاغذ سپيدى نگاشته شده ؛ و در اين صورت به غير نويسنده نظر نداشته است .
تمام جهان تصنيف خداى متعال است ، پس هر كه جهان را از آن جهت كه فعل خداست بنگرد، و آن را از آن جهت كه فعل خداست بشناسد، و از آن جهت كه فعل خداست به آن مهر ورزد، در اين صورت جز به خدا نظر ندوخته و جز خدا را نشناخته و جز به خدا مهر نورزيده است . و چنين كسى موحد حقيقى است كه جز خدا نمى بيند، بلكه خود را از آن جهت كه خودش است در نظر نمى آورد بلكه از آن جهت كه بنده خداست مى نگرد. و چنين كسى است كه گويند: فانى در توحيد شده و از خود فانى گرديده است . و گفتار آن كس كه گفته : ((ما به خود بوديم ، از خود فانى شديم و بدون خود باقى مانديم )) اشاره به همين مطلب است .(94)
عامل اول : نارسايى بيان علما 
اينها امورى است كه نزد اهل بصيرت معلوم است و صرفا به اين دليل مشكل نموده كه ضعف افهام از ادراك آن ناتوان بوده ، و توانايى دانشمندان در توضيح و بيان آن به عباراتى كه فهم مقصود را براى افهام آسان كند، نارسا بوده است ، يا اساسا سرگرم كار خويش بوده و اعتقاد داشته اند كه بيان اين گونه مطالب به كار ديگران نمى آيد. و همين ، علت نارسايى افهام از شناخت خداى متعال شده است .
علاوه بر اين ، انسان مدركات و معلومات خود را كه همگى گواه بر وجود خدايند در كودكى كه عقل او كار نيفتاده است اندك اندك به دست مى آورد، ولى چون شديدا سرگرم شهوات خود بوده و با اين مدركات و محسوسات خود انس پيدا كرده و خو گرفته است از اين رو اهميت آنها به جهت طول انس و ممارست ، از دلش ساقط شده است (و از آثار شگفتى كه در آنها به كار رفته به وجود آفريننده اش راه نمى برد). به همين دليل اگر در راه ناگهان چشمش به حيوان عجيبى و غريبى بيفتد يا يكى از كارهاى خارق العاده الهى را كه با آنها ماءنوس نبوده ببيند، طبعا زبان او به معرفت حق جارى شده و گويد: سبحان الله ! در حالى كه در طول روز اندام خود و اعضا و جوارح و ساير حيواناتى را كه با آنها سروكار دارد - و همگى گواه قطعى بر وجود خدا هستند - مى بيند ولى به جهت انس بسيارى كه با آنها دارد اصلا گواهى اينها را احساس نمى كند.
از اين رو اگر كور مادرزادى به سنى برسد كه بتواند بينديشد سپس پرده از چشمش برداشته شود و ناگهان يك نظر به آسمان و زمين و درختان و گياهان و حيوانات بيندازد، از فرط تعجبى كه از گواهى اين شگفتيها بر آفريننده خود به او دست مى دهد بيم آن مى رود كه عقلش از دست برود.
عامل دوم : شهوات  
اين علت و علل ديگرى از اين قبيل به علاوه فرورفتن در شهوات ، راه روشن شدن خلق از انوار معرفت و شناورى در درياهاى پهناور شناخت را به روى آنان بسته است . و حقايق روشن وقتى مطلوب واقع شوند و بخواهند تعريف شوند عصيان مى كنند و تعريف آنها به آسانى دست نمى دهد. آرى سر اين مطلب اين است و بايد حقيقت آن را دريافت . از اين رو گفته اند:
لقد ظهرت فلا تخفى على احد
الا على اكمه لا يعرف القمرا
للن بطنت بما اظهرت محتجبا
و كيف يعرف من بالعرف استترا
((حقا تو پيدايى و بر كسى پوشيده نيستى ، مگر بر نابينايى كه خبرى از ماه ندارد.))
((ولى با آنچه پديدار ساخته اى محجوب و پوشيده مانده اى ؛ چگونه شناخته شود آن كه با شناخت مستور گشته است )). پايان كلام آن دانشمند.
در كتاب ((توحيد)) به سند خود از امام كاظم عليه السلام روايت كرده است : ((بين او و آفريدگانش جز خود آفريدگان حجابى نيست . بى پرده ستبرى در نهانى عميق نهفته است ، و بى پوشش كلانى خود را در پرده داشته است .)) (95)
از امير مؤ منان على عليه السلام نيز نظير همين مضمون رسيده است . و نيز از آن حضرت مروى است : ((خداوند براى بندگانش تجلى كرد بى آنكه او را ببينند، و خود را به آنان نماياند بى آنكه بر آنان تجلى نمايد)).(96)،(97)
در سخنان حسين بن على عليه السلام در يكى از دعاهاى ايشان آمده است (98): ((چگونه با چيزى كه در وجود خود نيازمند توست بر وجود تو استدلال شود؟ آيا غير تو بيش از تو نمايان است تا نماياننده تو باشد؟ كى غايب بوده اى تا به دليلى نيازمند باشى ؟ و كى دور بوده اى تا آثار و نشانه ها رساننده به تو باشند؟ كور است ديده اى كه تو را نبيند (با اين حال ) كه پيوسته مراقب آن بوده اى ! و زيانبار است سوداى بنده اى كه بهره اى از مهر خويش بدو نبخشيده اى !))
و نيز فرموده : ((خود را به هر چيزى شناسانده اى ، پس چيزى ناآشناى تو نيست )).
و نيز فرموده : ((خود را در هر چيز به من شناسانده اى و تو را در همه چيز پيدا ديده ام . پس تو براى هر چيز پيدايى )).