ای گربه، ترا چه شد که ناگاه رفتی و
نیامدی دگر بار |
|
بس روز گذشت و هفته و ماه معلوم نشد
که چون شد این کار |
جای تو شبانگه و سحرگاه در دامن من
تهیست بسیار |
|
در راه تو کند آسمان چاه کار تو زمانه
کرد دشوار |
|
|
پیدا نه بخانهای نه بر بام |
|
□ |
|
ای گمشدهی عزیز، دانی کز یاد نمیشوی
فراموش |
|
برد آنکه ترا بمیهمانی دستیت کشید بر
سر و گوش |
بنواخت تو را بمهربانی بنشاند تو را
دمی در آغوش |
|
میگویمت این سخن نهانی در خانهی ما ز
آفت موش |
|
|
نه پخته بجای ماند و نه خام |
|
□ |
|
آن پنجهی تیز در شب تار کردست گهی شکار ماهی |
|
گشته است بحیلهای گرفتار در چنگ تو مرغ صبحگاهی |
افتد گذرت بسوی انبار بانو دهدت هر آنچه خواهی |
|
در دیگ طمع، سرت دگر بار آلود بروغن و سیاهی |
|
|
چونی به زمان خواب و آرام |
|
□ |
|
آنروز تو داشتی سه فرزند از خندهی صبحگاه خوشتر |
|
خفتند نژند روزکی چند در دامن گربههای دیگر |
فرزند ز مادرست خرسند بیگانه کجا و مهر مادر |
|
چون عهد شد و شکست پیوند گشتند بسان دوک لاغر |
|
|
مردند و برون شدند زین دام |
|
□ |
|
از بازی خویش یاد داری بر بام، شبی که
بود مهتاب |
|
گشتی چو ز دست من فراری افتاد و شکست
کوزهی آب |