ای خوشا مستانه
سر در پای دلبر داشتن |
|
دل تهی از خوب و
زشت چرخ اخضر داشتن |
نزد شاهین محبت
بی پر و بال آمدن |
|
پیش باز عشق
آئین کبوتر داشتن |
سوختن بگداختن
چون شمع و بزم افروختن |
|
تن بیاد روی
جانان اندر آذر داشتن |
اشک را چون لعل
پروردن بخوناب جگر |
|
دیده را سوداگر
یاقوت احمر داشتن |
هر کجا نور است
چون پروانه خود را باختن |
|
هر کجا نار است
خود را چون سمندر داشتن |
آب حیوان یافتن
بیرنج در ظلمات دل |
|
زان همی نوشیدن
و یاد سکندر داشتن |
از برای سود، در
دریای بی پایان علم |
|
عقل را مانند
غواصان، شناور داشتن |
گوشوار حکمت
اندر گوش جان آویختن |
|
چشم دل را با
چراغ جان منور داشتن |
در گلستان هنر
چون نخل بودن بارور |
|
عار از ناچیزی
سرو و صنوبر داشتن |
از مس دل ساختن
با دست دانش زر ناب |
|
علم و جان را
کیمیاگر داشتن |
همچو مور اندر
ره همت همی پا کوفتن |
|
چون مگس همواره
دست شوق بر سر داشتن |