دو مكتب در اسلام
جلد دوم : ديدگاه دو مكتب درباره مدارك تشريعى اسلامى

سيد مرتضى عسگرى

- ۵ -


6. غنيمت و مغنم  
معنا و مدلول لفظ غنيمت و مغنم ، پس از سپرى شدن دوران جاهليت دو نوبت مورد دگرگونى قرار گرفته است : يك بار در تشريع اسلامى ، و بار ديگر به وسيله متشرعين . تا جايى كه اين دو لفظ از لحاظ معنى و مفهوم نزد و متشرعه با سلب و نهب و حرب يكى شده اند. از باب مثال ، هر گاه فردى عرب زبان بگويد: سلبه سلبا منظور اين است كه هماوردش را لخت كرده ، لباس و سلاح و مركب سوارى و هر چه را كه حريفش با خود داشته برگرفته است . جمع آن هم اسلاب مى باشد. و اگر بگويد: حربه حربا به اين معنى است كه هر چه كه داشته گرفته و چيزى براى او نگذاشته است . و اگر گفته شود حرب الرجل ماله ، يعنى آنچه را كه داشته به يغما رفته است . اما نهبه وقتى است كه مالى از كسى بزور گرفته شود.
الفاظى كه گذشت در فرهنگنامه ها و كتابهاى لغت اين چنين معنى شده (294) و به همين معانى نيز، هم در حديث و سيره آمده و هم از جانب صحابه به شرح ذيل به كار رفته است .
الف ) در حديث  
در حديث آمده است كه : من قتل قتيلا فله سلبه (295). يعنى سلب اموال همراه كشته شده ، از آن كشنده اوست .
رسول خدا(ص ) به خنيا گرى كه از حضرتش فرمان خواست تا در مدينه به كار آواز خوانى بپردازد فرمود: واحللت سلبك نهبة لفتيان اءهل المدينه (296). يعنى اجازه مى دهم تا جوانان مدينه دارو ندارت را به يغما ببرند.
ب ) در سيره  
آنگاه كه رسول خدا(ص ) در جنگ حنين به ابوسفيان بن حرب (297)، صفوان بن - اميه (298)، عيينة بن حصن (299) و اقرع بن حابس (300) صد شتر، و به عباس ‍ بن مرداس (301) كمتر از آنها بخشيد، عباس به اعتراض طى اشعارى گفت :
اءتجعل نهبى و نهب العبيد
بين عيينة والاقرع
سهم من و سهم عبيد را از اين غنيمت بين عيينه واقرع سرشكن مى كنى .
همچنين قريش در جنگ بدر مى گفتند: اءخرجوا الى حرائبكم (302). يعنى پيش ‍ به سوى دستيابى به دارو ندار دشمنانتان .
و يا اينكه رسول خدا(ص ) فرموده است : فان قعدوا، قعدوا موتورين محروبين (303). يعنى اگر از پاى نشستند، دار و ندار خود از دست داده اند. و يا سخن عمر كه گفته است : اياكم والدين فان اوله هم و آخره حرب (304).
يعنى از وام گرفتن بپرهيزيد كه ابتدايش اندوهبارى است و پايانش بينوايى و بى بهره گى است .
و در تاريخ روزگار صحابه آمده است كه معاويه در دستور العمل خود به سفيان بن عوف غامدى (305) به هنگام اعزامش براى حمله و يورش به سرزمينهاى مسلمان نشين بيرون از مرزهاى شام گفته است : هر كس را كه با خودت موافق نديدى بكش و دار و ندار ساكنان شهرهاى سر راهت را به يغما بر و اموال آنها را غارت كن و احراب الاموال ، كه چپاول اموال ، آن چنان است كه آنان را كشته باشى و دل را بيشتر به درد مى آورد (306). و منظورش اين است كه اموال و دارايى آنها را بگير و از هستى ساقطشان كن .
و در حديث آمده است كه : اصحاب رسول خدا(ص ) گوسفندى چند را به غارت بردند و آنها را سر بريده پختند. ولى پيامبر خدا(ص ) به آنان فرمود: خوردن مال غارتى حرام است . پس ديگها را واژگون كنيد و چنين گوشتى را نخوريد (307).
و در نبرد كابل ، سپاهيان اسلام گوسفندهايى را ديدند و به يغما بردند. عبدالرحمان (308) دستور داد تا منادى بانگ برآورد كه : من از پيامبر خدا(ص ) شنيدم كه مى فرمود: من انتهب نهبة فليس معنا. يعنى هر كس مالى را به غارت ببرد از ما نيست . گوسفندها را تحويل دهيد. آنان پذيرفتند و او هم آنها را بينشان بتساوى قسمت كرد(309).
اينها معانى سلب و نهب و حرب بودند. اما غنيمت و مغنم ، راغب و ازهرى در واژه غنم مى نويسند:
غنم به چيز به دست آمده و فرا چنگ آمده گفته مى شده ، سپس به هر چيزى كه از دشمن و غير دشمن به دست آمده باشد اطلاق شده است . و در قرآن آمده كه : و اعلموا انما غنيمتم من شى ء و يا: فكلوا مما غنمتم حلالا طيبا. مغنم ، آن چيزى را گويند كه به دست مى آيد سود و بهره و جمع آن مغانم است . خداوند مى فرمايد: فعند الله مغانم كثيرة (310). يعنى نزد خدا بهره هاى بسيار است .
در لسان العرب ابن منظور، تهذيب اللغه ازهرى ، نهاية اللغه ابن اثير و معجم الفاظ القرآن آمده است كه غنم به معناى دست يافتن به سود و غنيمت است ، سپس به هر چه كه از دشمن و غير آن به دست آيد گفته شده است .
و نيز غنم ، چيزى را گويند كه بدون زحمت و رنج بدست آمده باشد.
همچنين در نهاية اللغه ابن اثير، ضمن شرح حديث : الرهن لمن رهنه ، له غنمه و عليه غرمه ، يعنى مال گروى از آن گرو گذار است ، بهره اش از آن اوست ، و زيانش نيز بر اوست ، غنمه ، به معناى زيادى و رشد و سود آن است . و در صحاح جوهرى آمده است كه مغنم و غنيمه يك معنى دارند (311).
و همين واژه در حديث به معناى دستآورد و سود آمده است . و در سنن ابن ماجه در باب ما يقال عند اخراج الزكاة از رسول خدا(ص ) آمده است كه آن حضرت به عنوان دعا فرمود: اللهم اجعلنا مغنما و لا تجعلها مغرما. يعنى بار خدايا! آن را مايه سود قرار ده ، نه مايه زيان . و در مسند احمد از پيامبر خدا(ص ) آمده است كه فرمود: غنيمة مجالس الذكر، الجنة (312). يعنى سود مجالس ذكر، بهشت است . و در تعريف و توصيف ماه مبارك رمضان آمده است كه : هو غنم للمؤ من (313)
و در قرآن آمده است : فعند الله مغانم كثيرة (نساء / 94).
فشرده آنچه گذشت  
عرب در دوران جاهليت و اسلام لفظ سلب را هنگامى به كار مى برده كه شخص غالب هر چه را حريف مسلوب يعنى مغلوب او از لباس و جنگ افزار و مركب سوارى و ديگر چيزها با خود داشته از او بر مى گرفته است . و حرب را زمانى به كار مى برده كه تمامى دار و ندار او را تصاحب كرده باشد. و نهيبة و نهبى در آن زمان براى آنان همان معنايى را داشته كه امروزه غنيمت و مغنم دارد.
ديديم كه آنها غنم و غنيمت را دستيابى به چيزى بدون زحمت و رنج معنى مى گردند. و اغتنام را انتظار سود بردن و مغنم را غنيمت به دست آمده ، كه جمع آن مغانم است . در حديث هم آمده است : له غنمه . و غنم را به معناى رشد و سود و اضافه قيمت به كار برده اند. و درباره ماه رمضان آمده است : هو غنم للمؤ من . و در دعا به هنگام پرداخت زكات آمده است : اللهم اجعلها مغنما. و نيز آمده است : غنيمة مجالس الذكر الجنة .
و گفته اند: غنم در اصل دستيابى به غنيمت بوده ، و سپس به هر چه كه در جنگ با دشمن و غير آن به دست آمده باشد اطلاق شده است .
به نظر ما، شمول چنين معنايى ، براى كلمه غنم يعنى بر هر چه به دست آيد چه از راه جنگ و دشمنى و چه از راهى غير آن ، در عصر اسلامى حاصل شده و نه پيش از آن . و علت هم اين بوده كه براى نخستين بار كه مسلمانان زير پرچم رسول خدا(ص ) در جنگ بدر شركت كرده پيروزى به دست آوردند، درباره اموال به دست آمده از دشمنان دستخوش اختلاف شدند كه خداوند مالكيت اشيائى را كه از دشمنان به دست آورده بودند از آنان سلب كرد و در ملكيت خود و رسولش قرار داد و آن را انفال ناميد. و پس از نزول چنين حكمى در سوره انفال رزمندگان اسلام هر چه را كه در جنگها به دست مى آوردند به فرمانده خود تسليم مى كردند تا طبق راءى و نظر خودش ‍ با آنها عمل كند. بدين ترتيب براى هيچيك از آنان روا نبود كه چيزى را آشكارا به يغما ببرد يا پنهانى در آن خيانت كند؛ زيرا به موجب روايتى كه ابن ماجه و احمد بن حنبل آورده اند رسول خدا(ص ) غارت و يغما كردن را حرام كرده بود. ابن ماجه مى گويد رسول خدا(ص ) فرمود: ان النهبة لا تحل . يعنى مال غارتى حرام است . و نيز فرموده است : من انتهب نهبة فليس منا (314). يعنى هر كس كه دست به غارت بزند از ما نيست .
و در صحيح بخارى و مسند احمد از قول عباده آمده است كه ما با پيغمبر عهد كرديم كه مالى را به غارت نبريم (315).
در صحيح بخارى از رسول خدا(ص ) آمده است كه آن حضرت فرمود: لا ينتهب نهبة ذات شرف و هو مؤ من . يعنى هيچ آدم با شرف مؤ منى چيزى را به غارت نمى برد (316).
و در سنن ابوداود در باب النهى عن النهبى از مردى از انصار آمده است كه گفت ما در سفرى ملازم پيغمبر خدا(ص ) بوديم . زاد و توشه ما تمام شد و گرسنگى به همراهان سخت فشار آورد. اين بود كه براى رفع گرسنگى به تكاپو افتاده گوسفندى را به يغما بردند. ديگهاى غذاى ما در حال جوشيدن بود كه پيامبر خدا(ص )، در حالى كه به كمان خود تكيه داده بود، از راه رسيد و با همان كمان ديگهاى غذاى ما را واژگون كرد و گوشتها را در خاك غلطانيد و فرمود: ان النهبة ليست باءحل من الميتة (317). يعنى مال غارتى حلالتر از مردار نيست .
و خدا و پيامبرش خيانت را حرام كرده اند. خداوند در قرآن مى فرمايد: و من يغلل ، ياءت بما غل يوم القيامة . يعنى هر كس در چيزى خيانت ورزد، با همان مال كش رفته ، روز قيامت حضور يابد. (آل عمران / 161).
و در حديث پيغمبر خدا(ص ) آمده است : لا نهب و لا اغلال و لا اسلال ، و من يغلل ياءت بما غل يوم القيامة . يعنى نه غارت رواست و نه خيانت و كش رفتن و نه دزدى ، و هر كس خيانت كرده ، پنهانى چيزى را بدزدد، با همان مدرك روز قيامت احضار شود(318). در اين حديث ، غارت و كش رفتن ، و دزدى پنهانى ، در رديف دزدى به حساب آمده است . اغلال ، دزدى پنهانى ، و اسلال ، دزدى است .
و در حديث ديگر رسول خدا(ص ) فرموده است : ادوا الخيط والمخيط، فما فوق ذلك فما دون ذلك ، فان الغلول عار على اهله يوم القيامة و شنار و عار . يعنى حتى نخ و سوزن را، بيشتر يا كمتر از آن را هم تحويل دهيد. زيرا كه خيانت و دزدى پنهانى مايه ننگ و رسوايى و سرافكندگى مرتكبش ‍ در روز قيامت خواهد شد (319).
ابن اثير در نهاية اللغه مى نويسد: غلول خيانت در غنيمت و دزدى پيش از قسمت كردن آن است و شنار بد نامى و ننگ و رسوايى است .
و از عبدالله بن عمرو بن عاص آمده است كه گفت : رسول خدا(ص ) عادت داشت كه هر گاه غنيمتى به دست مى آمد، بلال را فرمان مى داد تا در ميان مردم بانگ برآورد هر چه را كه به دست آورده بودند در محضر پيغمبر خدا(ص ) حاضر كنند تا حضرتش خمس آنها را برداشته بقيه را ميان ايشان تقسيم كند. چنان اتفاق افتاد كه در جنگى پس از تقسيم غنايم ، مردى در حالى كه افسار مويينى را در دست داشت ، پيش پيغمبر(ص ) آمد و گفت : اى رسول خدا اين چيزى است كه ما از غنيمت به دست آورده ايم ! رسول خدا(ص ) به او فرمود: سه بار نداى بلال را شنيدى ؟ آن مرد گفت : آرى . پيغمبر فرمود: پس چرا در همان وقت آن را نياوردى ؟ مرد عذر آورد و رسول خدا به او فرمود: من هرگز آن را نمى پذيرم ، باش تا آن را در روز قيامت بياورى (320).
و در باب الغلول از كتاب الجهاد سنن ابن ماجه آمده است : مردى از اشجع در خيبر درگذشت . پيامبر خدا(ص ) فرمود: خودتان بر رفيقتان نماز بخوانيد. مردم از اين سخن پيغمبر نگران و افسرده شدند. چون رسول خدا(ص ) چنان ديد، فرمود: اين رفيق شما مرتكب خيانت و دزدى پنهانى شده است (321).
و در باب : ما جاء فى الغلول من الشدة از كتاب السير سنن دارمى ، از قول عمر بن خطاب آمده است كه گفت : در جنگ خيبر تنى چند از رزمندگان كشته شدند. و مردان سپاهى به يكديگر مى گفتند كه فلانى و فلانى شهيدند، تا اينكه نام كسى را بر زبان آورده و گفتند: فلانى هم شهيد شد! رسول خدا(ص ) فرمود: اين طور نيست ، من او را در ميان عبا، يا پوششى آتشين مى بينم كه آن را پنهانى كش رفته است (322)!
و در باب الغلول از كتاب الجهاد سنن ابن ماجه آمده است :
در ميان سپاهيان رسول خدا(ص ) مردى بود كه به او كركره مى گفتند. اين مرد درگذشت و رسول خدا(ص ) فرمود: او در ميان آتش است ! و چون به تحقيق برخاستند، ديدند كه او بر تن خود بالا پوش يا عبايى دارد كه آن را دور از چشم ديگران كش رفته بود(323).
و در صحيح بخارى و مسلم و سنن ابوداود همين حديث با الفاظى ديگر آمده كه در آخر آن مى گويد: مردى در آن جمع چون چنان ديد، يك عدد يا دو عدد بند كفش را به خدمت پيغمبر خدا(ص ) آورد. و پيغمبر به او فرمود: بند يا بندهائى آتشين (324)!
بارى ، اسلام سپاهيان را از غارت يا تصرف آشكار اموال به دست آمده از طريق زور و جنگ بازداشته است . و پيامبر خدا(ص ) ديگهاى گرسنگانى را كه از راه چپاول و غارت گوسفندهايى را به دست آورده بودند واژگون كرد و گوشتهايش را در خاك غلطانيد. و تصرف در اموال ديگران را، پنهان و آشكار، نهى فرموده و آن را خيانت و دزدى پنهانى ناميده و گفته است كه : نخ و سوزن ، و بيش و كمتر از آن را هم برگردانيد. و بر جنازه آن كس كه مرتكب خيانت و دزدى پنهانى شد، نماز نگزارد. و كشته خيانتكار را كه عبايى كش رفته بود شهيد ندانست . و خداوند حق تملك اموال به دست آمده از راه جنگ را، هر چه كه باشد، حتى بند كفش ، پنهان و آشكار، از فرد فرد سپاهيان و رزمندگان مسلمان سلب كرده و آن را در قرآن انفال ناميده و در اختيار خدا و پيامبرش قرار داده تا پيامبر خدا(ص ) به هر نحوى كه خود صلاح بداند در آنها دخل و تصرف كند.
اكنون ببينيم كه پيغمبر خدا(ص ) در اموالى كه از راه جنگ با دشمنان به دست آمده چه كرده است :
رسول خدا(ص ) در غزواتش از غنايم جنگى طبق نظر خودش هر مقدار كه صلاح مى دانست به پياده مى داد، و به شخص سوار نيز هر چه مصلحت مى ديد مرحمت مى كرد (325). خواه آنها در جمع آورى غنايم شركت مستقيم داشته اند يا نه ، و مقدارى هم به بانوان مى بخشيد.
بالاتر از آن اينكه ، گاه مى شد كه حضرتش به كسانى كه به هيچ روى در جنگ شركت نداشته اند سهمى از غنيمت را عطا مى كرد؛ همچنان كه در جنگ بدر به عثمان و در غزوه خيبر به ياران جعفر بن ابى طالب مرحمت فرمود. اين مطلب در صحيح بخارى و مسند طيالسى و مسند احمد و طبقات ابن سعد چنين آمده است :
رسول خدا(ص ) عثمان را در جنگ بدر شركت نداد و او را در مدينه بر جاى گذاشت تا پرستارى همسرش رقيه ، دختر پيغمبر(ص ) را، كه بيمار بود بر عهده بگيرد. در پايان جنگ ، پيغمبر خدا(ص ) به او سهمى برابر سهم يكى از رزمندگان حاضر در ميدان جنگ مرحمت فرمود (326).
و نيز در همان صفحه از كتاب صحيح بخارى از قول ابوموسى اشعرى چنين آمده است :
هنگامى كه ما در يمن بوديم ، از عزيمت پيامبر خدا(ص ) به خيبر آگاه شديم . پس به قصد پيوستن به آن حضرت ، ما كه پنجاه و چند نفر و از يك فاميل بوديم ، از يمن هجرت كرده به كشتى نشستيم و به حبشه درآمده ، از آنجا به همراهى جعفر بن - ابى طالب و يارانش به سوى مدينه حركت كرديم . و هنگامى بر پيامبر خدا(ص ) وارد شديم كه آن حضرت خيبر را گشوده بود. آنگاه رسول خدا(ص ) به ما و همراهانمان در كشتى ، و جعفر و يارانش سهمى از غنايم خيبر عطا فرمود (327).
و همچنان كه گذشت ، رسول خدا(ص ) در جنگ حنين به مؤ لفه قلوب - سران قريش - به منظور جلب علاقه و محبت و گرايش ايشان به اسلام سهمى چند برابر سهم رزمندگان در آن جنگ داده است .
و بدين سان اسلام ، ملكيت اموال به دست آمده از راه جنگ را از دست كسانى كه آن را به چنگ آورده اند بيرون آورده و آن را در اختيار خدا و پيامبرش قرار داده ، و رسول خدا(ص ) هم آن را در اختيار گرفته و بر حسب صلاحديد خود قسمت فرموده است . پس بر اين اساس ، درست است اگر بگوييم آن كس كه سهمى از غنايم جنگى به او رسيده ، خواه در رزم شركت كرده باشد و يا اصلا در آن حضور نداشته ، چنان غنيمتى را بى هيچ رنج و زحمتى دريافت كرده است . زيرا آن را از دست پيغمبر خدا(ص ) گرفته نه از راه جنگ و نبرد با دشمن .
و نيز درست است اگر چنان اموالى را از نوع غنيمت و مغنم به حساب آوريم ، با توجه به اينكه غنيمت و مغنم را عرب مالى مى داند كه بى هيچ رنج و زحمتى آن را به دست آورده باشد، نه از راه جنگ و پيكار با دشمن . زيرا آنچه از راه جنگ به دست آيد، اسامى ويژه اى دارد كه درگذشته به آنها اشاره كرده ايم .
و باز بر همين اساس است كه آيه و اعلموا انما غنمتم من شى ء...در همين جنگ يا غزوه احد، و پس از نزول آيه انفال در صدر سوره انفال نازل شده ، و پس از نزول همين آيه بود كه براى غنيمت دو معناى جداگانه و مستقل از هم حاصل گرديد:
1. معناى لغوى آن ، كه عبارت است از دستيابى به چيزى بدون تحمل رنج و زحمت كه شامل غنايم جنگى نمى شود. زيرا كه چنان درآمدى را نامهاى بخصوصى چون سلب و نهب و حرب است .
2. معناى شرعى آن كه عبارت است از آنچه كه از دشمن و غير آن به دست آمده باشد؛ همان گونه كه راغب معنا كرده است .
و اين است كه اسلام تمام آنچه را در ميدان جنگ با دشمن نيز به دست مى آيد، از مصاديق غنيمت شناخته است ، در صورتى كه درگذشته آنها چنين مصداقى نداشته اند.
و نيز ديديم كه الفاظ غنيمت و مغنم در حديث و سيره گاهى در معناى لغوى آن چنان به كار رفته اند كه در معناى حقيقى خود، بدون اينكه نيازى به قرينه اى داشته باشند. و زمانى نيز اين دو واژه در معناى شرعى خود آمده اند و قرينه اى در كلام همراه داشته ، و يا ضمن گفتگو و محاوره بوده كه معناى شرعى از آن مستفاد مى شود.
و به اين ترتيب اين دو لفظ تا زمان گسترش دامنه فتوحات در زمان خلافت عمر بن خطاب همين دو مفهوم را داشته اند. از آن پس بر اثر كثرت استعمال مشتقات واژه غنم ، در آنچه از طريق جنگ و نبرد با دشمن به دست مى آمد، بويژه در كنار قرينه حال و مقال چنين منظورى را مى رسانيده است . و بعد از روى كار آمدن لغويون و پژوهشى كه در واژه غنم و موارد كاربرد آن نزد عرب زبان زمان خود و گذشته نمودند، كاربرد آن را به شرح زير يافتند:
الف . دستيابى به چيزى بدون رنج و زحمت در عصر جاهلى و صدر اسلام نزد همه عرب .
ب . دستيابى به چيزى در جنگ با دشمن و غير آن ، البته بعد از نزول آيه خمس و نزد مسلمانها، بويژه از زمان پيغمبر(ص ) تا عصر صحابه .
ج . ويژه دستيابى به غنايم جنگى از دشمن در عصر فتوحات ، با وجود قرائن ، كه بعدها به اين قرائن توجهى نشده ، و بتدريج تا عصر لغويون و واژه شناسان بدون قرينه در همين معناى ويژه اخير در مجتمع اسلامى به كار رفته است .
و هنگامى هم كه فرهنگ نويسان و واژه شناسان در مقام ثبت آن برآمدند، به تغييراتى كه در مفهوم اين واژه غنم پديد آمده بود توجهى نكردند و نتيجه اين شد كه برخى از ايشان مانند راغب اصفهانى مفهوم آن در شهر مدينه و پس از تشريع خمس را مورد توجه قرار داده و درباره آن چنين مى نويسد: غنم به هر آن چه كه از راه جنگ و پيكار با دشمن و غير آن به دست آمده باشد گفته مى شود.
اما ابن منظور و ديگران ، گاهى مفهوم و كاربرد آن را در عصر جاهليت در نظر گرفته و گفته اند غنم الشى ء، يعنى آن را به دست آورد، و اغتنام به معناى دستيابى به غنيمت . و گاهى نيز كاربرد آن را در عصر فتوحات همراه با قرينه اى كه از ديد آنها پوشيده مانده ، و بعد از آن بدون هيچ قرينه عنوان كرده و گفته اند: غنيمت عبارت از اموالى است كه از دشمن و در ميدان جنگ با او به دست آمده باشد.
اما در اين ميان نويسنده كتاب قاموس اللغه در ترديد مانده كه آيا اين واژه به معناى دستيابى به شى ء و فى ء (328) هر دو است ! يعنى مشترك ميان اين دو معنى است ، و يا اينكه غنيمت به معناى فى ء و زياده بوده ، ديگر مشتقات آن به مفهوم دستيابى به چيزى است (329)!
و بدين سان در تفسير واژه غنم خلط كرده اند، در صورتى كه درست همان است كه گفتيم و در اين مورد بايد تغييرات مدلول واژه را در نظر گرفت .
اينك مى گوييم مفهوم واژه غنم چنين است :
1. در عصر جاهليت و صدر اسلام ، در لغت به معناى حقيقى دستيابى به چيزى بدون مشقت و زحمت بوده است .
2. پس از نزول آيه خمس در شرع اسلامى به معناى حقيقى دستيابى به چيزى بر اثر جنگ و پيكار با دشمن و غير آن و در كنار مفهوم حقيقى لغوى آن كه در آن زمان هنوز فراموش نشده بود، معنى مى شده است .
3. از عصر تدوين كتابهاى لغت به بعد، معناى حقيقى آن نزد متشرعه دستيابى به غنايم جنگى دشمن در كنار مفهوم حقيقى لغوى آن بوده است .
بنابراين اگر ما به يكى از مشتقات اين واژه تا صدر اسلام در متن سخنى برخورد كرديم ، بجاست تا آن را به معناى لغوى اش ، يعنى دستيابى به چيزى بدون رنج و زحمت و به غير از دستيابى به غنايم جنگى ، معنا كنيم .
و اگر ديديم كه اين واژه پس از تشريع خمس ، از سوى مسلمانان و يا در تشريع اسلامى به كار رفته است ، در آن صورت فرقى نمى كند كه آن را در معناى لغوى آن و يا در مفهوم شرعى دستيابى به چيزى از راه جنگ و غير آن بپذيريم ؛ زيرا مشترك بين اين دو مفهوم مى باشد.
و هر گاه به كاربرد آن در عصر لغويون و تدوين كتابهاى لغت و پس از آن برخورد نموديم ، بهتر آن است كه آن را به معنا و مفهومى كه آن واژه در آن روزگار براى ايشان داشته است معنا كنيم . يعنى تنها دستيابى به غنايم جنگى دشمن .
از آنچه گفتيم چنين بر مى آيد كه اگر ما يكى از مشتقات اين واژه را پس از تشريع خمس از زمان پيغمبر(ص ) تا عصر صحابه ديديم كه در حديث و غير آن به كار رفته است ، ناگزيريم كه يكى از اين دو معنى را بپذيريم : يا معناى لغوى دستيابى به چيزى بدون زحمت و مشقت ، و يا مفهوم شرعى آن دستيابى به غنايم جنگى و دستاوردهاى ديگر. البته بجاست در اين حالت بخصوص ، به دنبال قرينه اى برآييم كه دلالت بر مقصود كند.
با جستجوهاى بسيارى كه ما در مورد كاربرد اين واژه در آن روزگار كرده ايم ، بيشتر آن را همراه با قرينه حال و مقال يافته ايم كه از آن مراد و مفهوم شرعى به دست مى آمده است . با توجه به اينكه به موارد بسيارى نيز برخورد كرده ايم كه آن واژه بدون هيچ قرينه اى در معناى لغوى اش به كار رفته است .
7.خمس  
خمس در لغت به معناى يك پنجم است . خمست القوم . يعنى خمس اموالشان را گرفتم . اما براى درك معنا و مفهوم شرعى آن ، بايد نخست به عرف عرب عصر جاهليت مراجعت كنيم تا نظام اجتماعى ايشان را در اين مورد بخصوص دريابيم . سپس به تشريع اسلامى بازگشته ، مساءله خمس و سرگذشت آن را در ميان مسلمانان ، باخواست خدا و با شرح بيشتر، مورد مطالعه قرار دهيم . اينك بحث ما در اين مورد:
اول : در عصر جاهليت  
در عصر جاهليت ، فرمانروايان يك چهارم غنايم را از آن خود مى كردند و گفته مى شد: ربع القوم يربعهم ربعا، يعنى يك چهارم اموال ايشان را گرفت . و ربع الجيش ، يعنى ربع غنايم از سپاهيان گرفته شد.
به اين يك چهارم كه فرمانروا مى گرفت المرباع مى گفتند، و در حديث آمده است كه : رسول خدا(ص ) به عدى بن حاتم ، پيش از آنكه مسلمان شود، فرمود: انك لتاءكل المرباع ، و هو لا يحل فى دينك (330). يعنى تو مرباع مى گيرى ، در صورتى كه در آيينت چنين مالى حلال نيست . شاعر گفته است :
لك المرباع منها والصفايا
و حكمك والنشيطة والفضول
كه در آن صفايا چيزى است كه رئيس براى خود بر مى گزيد و به خود اختصاص مى داد. و نشيطه به آن قسمت از غنيمت گفته مى شد كه پيش از بازگشت رزمندگان به قبيله عايد رئيس مى گرديد. و بالاخره فضول غنيمت اندكى است كه قابل تقسيم نبوده و اختصاص به فرمانروا داشت (331).
در نهاية اللغه آمده است : ان فلانا قد ارتبع امر القوم . يعنى فلانى مترصد است تا بر آنها رياست و فرمانروايى كند. و نيز: و هو على رباعة قومه . يعنى او سيد ايشان است .
و در واژه خمس آمده است : عدى بن حاتم (332) گفت : ربعت فى الجاهلية و خمست فى الاسلام . يعنى در جاهليت يك چهارم و در اسلام يك پنجم مى گرفتم . منظور او اين است كه من در هر دو دوره فرمانرواى سپاه بودم . در دوران جاهليت يك چهارم غنايم از آن فرمانده بود، كه اسلام آمد و آن را به يك پنجم تقليل داد و براى آن هم موارد مصرفى تعيين كرد (333).
دوم : در عصر اسلامى  
آنچه را گفتيم ، مربوط به قبل از اسلام و دوره جاهليت بود. اما در اسلام و تشريع اسلامى خمس امرى واجب مقرر شده و در قرآن سنت از آن به شرح ذيل ياد شده است .
1. خمس در قرآن
خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:
و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان الله خمسه و للرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل ان كنتم آمنتم بالله و ما اءنزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان ، والله على كل شى ء قدير . يعنى و بدانيد كه از آنچه به دست آورده بهره يافتيد، يك پنجم آن از آن خدا و پيامبر و نزديكان و يتيمان و بينوايان و در راه واماندگان وابسته به پيغمبر است ، اگر به خدا ايمان آورده ايد و به آنچه كه ما بر بنده خود در روز برخورد دو گروه متخاصم و مجزا نازل كرده ايم . و خداوند بر هر چيزى تواناست (334).
اين آيه ، اگر چه در موردى خاص نازل شده ، ولى حكم عامى را اعلان مى كند، و آن وجوب پرداخت خمس است از هر غنيمتى كه يافتند يعنى از هر چه كه به دست آيد، و به كسانى كه مستحق دريافت آن مى باشند. چه ، اگر آيه مزبور تنها خمس غنايم جنگى را در نظر داست ، بجا بود كه خداى عزيز بگويد: واعلموا انما غنمتم فى الحرب ، و يا: انما غنمتم من العدى . و نمى گفت : انما غنمتم من شى ء.
در اين تشريع ، اسلام سهم رياست را خمس يك پنجم به جاى يك چهارم دوره جاهليت معين كرده ، و از مقدار آن كاسته ، و در مقابل به تعداد دريافت - كنندگانش افزوده است . به اين ترتيب كه سهمى از آن را براى خدا، و سهمى براى پيغمبر، و سهمى هم براى نزديكان او، و سه سهم هم براى يتيمان و بينوايان و در راه واماندگان مستمند از بستگان پيغمبر منظور كرده است . و پرداخت خمس را از هر چه كه به دست آيد واجب فرموده و آن را ويژه غنايم جنگى نكرده است و در مقابل مرباع دوره جاهليت ، آن را خمس ناميده است .
و از آنجا كه مفهوم زكات ، همان طور كه در پيش گفتيم ، مساوى با حق خداى تعالى در اموال است پس در هر جاى از قرآن كريم كه به اداى زكات ترغيب و تشويق گرديده ، به پرداختن صدقات واجبه و خمس واجب ، از هر چه كه آدمى به دست آورد، نيز امر كرده و خداوند تعالى ، حق خويش را در اموال در هر دو آيه صدقه و خمس كاملا شرح داده است .
اين چيزى است كه ما از كتاب خدا درباره خمس دريافته ايم .
2. خمس در سنت
رسول خدا(ص ) مقرر داشته تا از غنايم جنگى و غير غنايم جنگى ، مانند دفينه و گنجينه ، و معدن خمس آن پرداخت شود. اين مطلب را ابن عباس و ابو هريره و جابر بن عبدالله و عبادة بن صامت و انس بن مالك ، روايت كرده اند و نويسندگانى چون احمد بن حنبل در مسندش ، و ابن ماجه در سننش آورده اند كه ما سخن احمد را از ابن عباس در اينجا مى آوريم . او گفته است :
قضى رسول الله (ص ) فى الركاز الخمس (335). يعنى پيغمبر خدا(ص ) براى دفينه و گنجينه و معدن خمس مقرر فرموده است .
در صحيح مسلم و بخارى و سنن ابوداود و ترمذى و ابن ماجه و موطاء مالك و مسند احمد بن حنبل از قول ابو هريره آمده است كه رسول خدا(ص ) فرمود: العجماء جرحها جبار، والمعدن جبار، و فى الركاز الخمس . يعنى صدمه چهار پا ديه ندارد، و معدن هم همين طور، و بر دفينه و معدن خمس تعلق مى گيرد.
اما در پاره اى از رواياتى كه در مسند احمد آمده ، ابتداى حديث چنين است : البهيمة عقلها جبار...(336)
ابويوسف (337)
اين حديث را در كتاب الخراج خود بشرح آورده و گفته است :
مردم جاهليت را رسم بر اين بود كه اگر مردى در چاه آبى سرنگون مى شد و جان مى داد، آن چاه را خونبهايش قرار مى دادند، اگر چهار پايى موجب هلاكش مى گرديد، همان حيوان را، و اگر معدنى موجب از بين رفتنش ‍ مى شد، همان معدن را خونبهايش مى دادند. اين بود كه كسى در اين مورد از رسول خدا(ص ) كسب تكليف كرد و حضرتش فرمود: العجماء جبار، والمعدن جبار، والبئر جبار و فى الركاز الخمس . آنگاه از حضرتش ‍ پرسيدند كه ركاز چيست ؟ فرمود: طلا و نقره اى را كه خداوند از ابتداى آفرينش ، آنها را در درون زمين قرار داده است .
و در مسند احمد از قول شعبى (338) از جابر بن عبدالله آمده است كه گفت رسول خدا(ص ) فرمود:
السائمة جبار، والجب جبار، والمعدن جبار، و فى الركاز الخمس ‍ (339) . يعنى حيوانات اهلى و چاه و معدن خونبها ندارند، ولى به دفينه خمس تعلق مى گيرد. و شعبى گفته است كه ركاز، گنج طبيعى مى باشد.
و در مسند احمد از عبادة بن صامت آمده است كه گفت :
از مقرراتى كه رسول خدا(ص ) وضع فرموده اين است كه : معدن و چاه و چهار پايان كه موجب هلاكت شخص شوند ديه ندارند. عجماء چهار پا و همانند آن است و جبار به معناى هدر و بلا عوض مى باشد. و رسول خدا(ص ) براى گنجينه و معدن خمس آن را مقرر داشته است (340).
و در مسند احمد از انس بن مالك آمده است كه گفت :
ما همراه رسول خدا(ص ) به سوى خيبر حركت كرديم . يكى از همراهان ، براى قضاى حاجت به داخل خرابه اى رفت و براى استنجاء خشتى از ديوار آن خرابه بكند كه از جاى آن طلا فرو ريخت . مرد طلاها را برداشت و به خدمت پيغمبر(ص ) آورده و ماجرا را براى حضرتش تعريف كرد. رسول خدا(ص ) به او دستور داد تا آنها را وزن كند، مرد فرمان برد و آنها را وزن كرد و دويست درهم شد. پيغمبر(ص ) به فرموده : هذا ركاز و فيه الخمس (341) يعنى اين گنجينه است و به آن خمس تعلق مى گيرد.
و باز در مسند احمد آمده است كه مردى از مدينه از رسول خدا(ص ) پرسشهايى كرد. از جمله اينكه هر گاه در خرابه و بيغوله اى گنجى را بيابيم ، تكليف چيست ؟ رسول خدا فرمود: فيه ، وفى الركاز الخمس (342)
و در واژه سيب در نهاية اللغه و لسان العرب و تاج العروس و نهاية الاءرب و العقد الفريد و اسدالغابه مطالب زير آمده است كه ما سخن نهاية اللغه را مى آوريم :
در نامه اى كه رسول خدا(ص ) به وائل بن حجر (343) نوشته است آمده كه : و فى السيوب الخمس . و سيوب به معناى ركاز، يعنى گنجينه و معدن ، مى باشد. سپس در مقام توضيح برآمده مى نويسد: سيوب رگه هايى است از طلا و نقره كه در معدن به وجود مى آيد و استخراج مى شود و جمع سيب است و منظور پيغمبر خدا(ص ) از به كار بردن لفظ سيب ، مال مدفون شده در دوره جاهليت و يا معدن مى باشد كه آن از فضل خداى تعالى و بخشايش اوست ، به آن كس كه بر آن دست يابد.
و مشروح همين نامه پيامبر خدا(ص ) در نهاية الاءرب قلقشندى آمده است (344)
شرح الفاظ احاديث گذشته
در سنن ترمذى آمده است : العجماء الدابة المنفلتة من صاحبها، فما اصابت فى انفلاتها، فلا غرم على صاحبها . يعنى چهار پايى كه از صاحبش گريخته باشد و به هنگام سركشى ، چيزى يا كسى از او صدمه ببيند، غرامتى بر مالك آن نيست .
معدن نيز ديه ندارد. يعنى هر گاه كسى معدنى را حفر كند و انسانى در آن بيفتد، غرامتى بر مالك معدن نيست . همچنين است چاه آب ، كه اگر كسى آن را براى رهگذران كنده باشد و كسى در آن بيفتد، بر صاحب آن چيزى نيست .
اما در ركاز خمس است ، و ركاز دستيابى به دفينه هاى دوران جاهليت مى باشد. پس اگر كسى چنين دفينه اى را بيابد، بايد كه خمس آن را به حاكم بپردازد و باقى آن از آن او خواهد بود (345).
در نهاية اللغه ابن اثير در واژه ارم آمده است : الآرام ، بمعناى اعلام ، و عبارت از سنگهايى است كه در دشت و بيابان بر سر يكديگر و به منظور نشانه و راهنما مى نهند و مفرد آن ارم ، هموزن عنب است . مردمان دوره جاهليت عادت داشتند كه اگر در راه خود چيزى را مى يافتند كه نمى توانستند آن را با خود بردارند، در همانجا سنگى را به عنوان نشانه و راهنما بر روى آن مى نهادند تا به هنگام بازگشت آن را يافته بردارند.
در لسان العرب و ديگر كتابهاى لغت آمده است :
ركزه يركزه ، هنگامى كه آن را در دل خاك و زمين پنهان كرده باشند و ركاز عبارت است از قطعاتى از طلا و نقره كه آن را از درون زمين يا معدن بيرون كشيده باشند و مفرد آن ركزه است .
در نهاية اللغه آمده ركزه پاره جواهرى طبيعى كه درون زمين مدفون شده باشد جمع آن ركاز است .
فشرده روايات گذشته :
از رواياتى كه گذشت به طور فشرده چنين به دست مى آيد كه رسول خدا (ص ) مقرر داشته تا از هر چه كه از دل زمين بيرون آورده شود، از طلا و نقره خواه گنجينه باشد يا معدن ، خمس پرداخت شود. و هر دوى آنها، بر خلاف آنچه كه ادعا مى كنند، هيچ ارتباطى با غنايم جنگى ندارند و جزء آن به حساب نمى آيند كه مى گويند خمس بايد از غنايم جنگى پرداخت شود. و مقصود از لفظ غنمتم در آيه شريفه خمس بايد از غنايم جنگى پرداخت شود. و مقصود از لفظ غنمتم در آيه شريفه خمس نيز چنين است . و با توجه به دلايلى كه آورديم و روايات گذشته نيز مؤ يد آن است ، لفظ غنمتم در تشريع اسلامى دستاورد آدمى را، هم از راه جنگ و هم از راه غير جنگ ، شامل مى شود.
پس از همه آنچه گذشت ثابت مى شود كه خمس در اسلام اختصاص به غنايم جنگى ندارد و همين نتيجه را برخى از فقهاى مكتب خلفا، مانند قضاى ابويوسف در كتاب الخراج (346)، از همين روايات به دست آورده اند. قاضى ابويوسف حكم وجوب اداى خمس را از غير غنايم جنگى استنباط كرده است كه مى گويد:
به هر چه كه از معادن به دست آيد، كم يا زياد، خمس تعلق مى گيرد. حتى اگر كسى كمتر از وزن دويست درهم نقره و يا كمتر از وزن بيست درهم طلا از معدن به دست بياورد، بايد خمس آن را بپردازد. و اين هيچ ارتباطى به زكات ندارد (347). بلكه در اينجا به غنايم مربوط مى شود. و بر خاك چيزى تعلق نمى گيرد، بلكه خمس بر طلا و نقره خالص و آهن و مس و سرب تعلق خواهد گرفت . و بر هزينه اى كه براى استخراج آنها صرف مى شود خمس ‍ تعلق نمى گيرد. و اگر هزينه به كار رفته برابر ارزش مواد استخراج شده باشد، باز هم بر آن خمس نيست ، بلكه خمس وقتى است كه هزينه از ارزش مواد استخراج شده كم يا زياد كسر شود، و به غير از فلزات از مواد سنگى ، مانند ياقوت ، فيروزه ، سرمه ، جيوه ، گوگرد و گل سرخ ، هر چه كه به دست آيد خمس تعلق نمى گيرد (348). زيرا كه آنها از جنس گل و خاك مى باشند. سپس ‍ مى گويد. پس اگر كسى مقدارى طلا يا نقره يا آهن و يا سرب و يا مس از معدن به دست آورد و او مديون باشد و سخت بدهكار، خمس آنها از او ساقط نمى شود. مگر نمى بينى كه اگر سربازى از افراد سپاهى در ميدان جنگ غنيمت جنگى به دست آورد، خمس آن از وى گرفته مى شود و هيچ نگاه نمى كنند كه آيا بدهكار است يا نه ؛ زيرا اگر بدهكار هم باشد بايد خمسش را بپردازد.
آنگاه مى نويسد: اما ركاز عبادت از طلا و نقره اى است كه خداوند از همان ابتداى خلقت ، آنها را در دل زمين آفريده و در آنها خمس است . پس اگر كسى گنجينه اى را از طلا و يا نقره و يا لباس به طور اتفاق ، در زمينى كه به ديگرى تعلق نداشته باشد به دست آورد، بايد كه يك پنجم آن را بپردازد و چهار پنجم ديگر از آن يابنده خواهد بود. زيرا كه آن هم به منزله غنيمت است كه مردمان خمس آن را بايد بپردازد و بقيه از آن ايشان خواهد بود.
بعد مى گويد: هر گاه كافرى حربى در سرزمين اسلامى گنجينه اى يافت ، در صورتى كه او در امان حكومت اسلامى آمده باشد، همه آن را از او مى گيرند و چيزى به او نمى رسد. و اگر آن شخص كافرى ذمى باشد، خمس آن را همان گونه كه از افراد مسلمان مى گيرند از او نيز دريافت مى كنند و چهار پنجم را به او مى دهند. همچنين است اگر برده قرار دادى كسيكه با مولايش ‍ قرار دارد آزادى بسته است در سرزمين اسلامى گنجينه اى را بيابد، پس از گرفتن خمس ، بقيه از آن خواهد بود...
ابويوسف در بخش آنچه از دريا بيرون آيد خطاب به هارون الرشيد مى نويسد: اينكه اميرالمؤ منين درباره دستاوردهاى دريايى پرسيده است ، بايد بداند آنچه از دريا به دست مى آيد، از زيور آلات و عنبر، خمس به آنها تعلق مى گيرد (349).
ما روايات رسول خدا(ص ) را كه در آنها امر به پرداخت خمس از چيزهايى به غير از غنايم جنگى داده بود، و آنچه را كه از اين روايات استنباط و دريافت مى شد، از نظر گذرانيديم . اينك در مقام آن هستيم تا نامه ها و پيمان نامه هاى پيامبر خدا(ص ) را كه در آنها امر به پرداخت خمس شده است از نظر بگذرانيم .
خمس ، در نامه ها و پيمان نامه ها پيامبر خدا(ص ) 
الف - در صحيح بخارى و مسلم و سنن نسائى و مسند احمد آمده است و ما سخن بخارى را نقل مى كنيم كه : نمايندگان قبيله عبدالقيس (350) به رسول خدا گفتند: بين ما و شما، مشركان مضر فاصله انداخته اند و ما بجز ماههاى حرام به شما دسترسى نداريم . دستورهاى ساده اى به ما بده كه اگر آنها را به كار بريم ، ما را به بهشت رهنمون كند و اينكه ديگر مردمان قبيله خود را كه بر جاى گذاشته ايم ، به انجام آنها دعوت كنيم . پيامبر خدا به آنها فرمود:
شما را به انجام چهار چيز امر، و از ارتكاب چهار چيز نهى مى كنم . فرمان مى دهم به ايمان به خدا، و هيچ مى دانيد كه ايمان به خدا چيست ؟ شهادت به يكتايى خداست و خواندن نماز و دادن زكات و پرداخت خمس از دستاوردهايتان (351) و...
رسول خدا(ص ) هنگامى كه به نمايندگان قبيله عبدالقيس فرمان داد كه از دستاوردهاى خودشان خمس بپردازند، از آنها نخواست كه خمس غنايم جنگى خود را از مشركانى كه از ترس آنها بجز ماههاى حرام جراءت بيرون شدن از محدوده قبيله خود را نداشته اند بپردازند! بلكه مقصود آن حضرت از لفظ غنيمت ، معناى حقيقى آن در لغت عرب بوده كه عبارت از دستيابى به چيزى بدون زحمت و مشقت است و يا به عبارت ديگر آنها موظف شده اند كه خمس سود دستاوردهاى خود را بپردازند. و يا دست كم مقصود پيغمبر حقيقت شرعى آن لفظ بوده كه عبارت است از دستاوردهاى جنگى و غير آن .
اين مطلب در پيمان نامه هايى كه رسول خدا(ص ) براى نمايندگان قبايل عربى مرقوم داشته ، و نامه هايى كه به وسيله پيك و يا پيغامگزاران خود براى آنها ارسال فرموده و حكام و فرماندارانى كه براى آنها تعيين كرده است ، مشخص است .
بلاذرى در كتاب فتوح البلدان مى نويسد:
چون خبر ظهور پيامبر خدا(ص ) و علو حق او به مردم يمن رسيد، نمايندگانى از ايشان به خدمت حضرتش رسيدند. پس آن حضرت نامه اى براى آنها نوشت ، و در آن ملكيت اموال و اراضى و گنجينه هاى آنها را تا هنگام اسلام آوردنشان تثبيت فرمود. آنها نيز فرمان برده اسلام آوردند. پس ‍ آن حضرت فرستادگان و كارگزاران خويش را به سوى ايشان گسيل داشت تا آنها را به شرايع و مقررات اسلام و سنتهاى حضرتش آشنا كرده ، صدقات ايشان را بگيرند و نيز جزيه سرانه كسانى را كه بر آيين يهوديت و نصرانيت و مجوسيت خود باقى مانده اند دريافت نمايند.
بدنبال مطالبى كه در بالا گذشت بلاذرى و ابن هشام و طبرى و ابن كثير آورده اند و ما سخن بلاذرى را نقل مى كنيم كه :
رسول خدا(ص ) براى عمرو بن حزم (352) به هنگام فرستادنش به ماءموريت يمن دستورالعملى به شرح زير مرقوم داشت :
بسم الله الرحمن الرحيم
ب - اين سخن خدا و پيامبرش مى باشد: يا ايها الذين آمنوا اءوفوا بالعقود. يعنى اى ايمان آورندگان ، به پيمانهاى خود پايبند باشيد. (مائده / 1).
اين دستورالعملى است از محمد(ص )، پيامبر و فرستاده خدا، براى عمرو بن حزم به هنگامى كه وى را به يمن ماءموريت داد. او را فرمان مى دهد كه در همه كارهايش خداى را در نظر گرفته تقوا پيشه كند. از دستاوردها خمس ‍ خدا را بگيرد، و صدقاتى را كه خداوند بر مؤ منان واجب فرموده است دريافت نمايد. به اين ترتيب كه از محصول زمينهاى زراعتى كه آب بر آن سوار نشده ، ريشه گياه آن از رطوبت زمين و يا آب باران سيراب مى شود يك عشر، و از زمينهايى كه با مشك و دلوهاى بزرگ آبيارى مى گردندنيم عشر زكات بگيرد(353).
ج - نامه واحدى كه آن حضرت به سعد هذيم از قبايل قضاعه و جذام نوشته و موارد وجوب پرداخت صدقه را به ايشان ياد داده و مقرر داشته كه صدقه و خمس را به وسيله دو تن از فرستادگانش به نامهاى ابى و عنبسه و يا فرستاده ايشان به حضرتش ارسال دارند (354).
رسول خدا(ص ) هنگامى كه از دو قبيله سعد و جذام خواست تا صدقه و خمس را به دو تن از فرستادگانش يا ماءمورين آنها تحويل دهند، از آنها خمس غنايم جنگى را نخواسته ، بلكه قصد آن حضرت خمس منافع ايشان بوده و مواردى كه صدقه بر ايشان تعلق مى گرفته است .