به سوى حق

آيت الله حسين مظاهرى

- ۱۱ -


بخش يازدهم ١١

اكسير خلوص
خلوص كلمه اي عالي و ارزنده بوده و مانند اينست كه انواري از اطراف آن ساطع مي شود. كلمه خلوص نظير اكسير است و همانطور كه اگر به مس بخورد آن را تبديل به طلا مي كند، اين كلمه با هر امري كه همراه شود آن را با ارزش مي نمايد. البته خلوص داراي مراتبي است كه هر چه بالاتر رود، ارزش عمل را بيشتر نموده و گاه عمل را به جايي مي رساند كه از عبادت جن و انس نيز بالاتر مي شود.
سني و شيعه درباره اميرالمؤمنين سلام الله عليه جمله اي را از نبي اكرم صلي الله عليه و آله نقل كرده اند كه:

«ضربة علي يوم خندق افضل من عبادة الثقلين»

يعني فضيلت يك شمشير علي در جنگ خندق از عبادت جن و انس بالاتر است. اين جمله از آنجا كه فرمايش معصوم مي باشد اغراق نبوده و بدين معني است كه فضيلت عبادت علي عليه السلام يعني شمشيري كه در جنگ خندق كشيده از عبادات تمام موجودات از ازل تا ابد بالاتر است. اما دليل اين فضيلت چيست؟ دليل اين امر خلوص علي عليه السلام مي باشد. مخصوصاً كه نقل مي كنند حضرت علي عليه السلام در جنگ خندق، عمروبن عبدود را به زمين زد و بر روي سينه او نشست. در اين حال اين مرد پست به اميرالمؤمنين سلام الله عليه حسارت نمود. اما اميرالمؤمنين بجاي كشتن وي از جا بلند شده و لحظاتي را به قدم زدن پرداختند. سپس دوباره به سمت وي آمده و سرش را جدا كردند و براي پيغمبر صلي الله عليه و آله آوردند. رسول الله اكرم از ايشان سئوال كردند كه در آن صحنه پر مخاطره چرا كارت را با عجله انجام ندادي؟ حضرت علي عليه السلام پاسخ دادند: عمروبن عبدود به من جسارت كرد و من ترسيدم در آن لحظه كشتنِ او براي خدا نباشد، به همين خاطر صبر كردم تا غضبم فرو بنشيند و تمامي انگيزه ام براي خدا باشد.
در مورد فوق، عمل چندان بزرگ نيست. اما وقتي با خلوص علي عليه السلام در هم مي آميزد به اندازه اي بزرگ مي شود كه از عبادت جن و انس از ازل تا ابد بالاتر مي رود.

خلوص امام علي عليه السلام
در قرآن شريف بيشتر از سيصد آيه در فضيلت مولا اميرالمؤمنين عليه السلام آمده كه بهترين آنها آيه ولايت است. اهل تسنن و تشيع بر اين آيه افتخار نموده و دو گروه معتقدند كه اين آيه درباره ي علي عليه السلام مي باشد. همچنين علماي شيعه معتقدند كه اين آيه از نظر اثبات خلافت براي علي عليه السلام در ميان آيات ديگري كه در اين باره آمده از بهترين آيات است.

«اِنّما وليكُم اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الّذينَ امَنوا الّذينَ يُقيمونَ الصّلوة و يُؤْتُونَ الزكوةَ وَ هُمْ راكعونَ» (مائده / ۵۵)

اين آيه در زمان خود چنان سر و صدايي به راه انداخته و نشانگر فضيلت علي عليه السلام بود كه بعضي با صحنه سازي در هنگام ركوع انگشتر مي دادند تا شامل آن گردند. ليكن متوجه اصل مطلب نبودند. حتي بعضي از سر عدم درك براي بالاتر بودن آيه، انگشتر را گرانقيمت و به عنوان خراج شامات عنوان مي نمودند. در حاليكه در آن زمان اصلاً شام نبوده است. در واقع علي (ع) انگشتريهاي چنداني نداشته و هر چه بود معمولي بوده است. زيرا روشن است كسي كه لباسش به اندازه اي معمولي است كه در نهج البلاغه مي فرمايد: "ديگر خجالت مي كشم به رفوگر بگويم آن را وصله بزن" انگشتر قيمتي به دست نمي كند. كسي كه ناهارش كدوي پخته است و به داشتن آن شكر نموده و كسي را كه براي شكم به جهنم برود لعنت مي كند، انگشتر قيمتي به دست نخواهد كرد. مسلماً زماني كه حضرت زهرا عليها سلام افطار خود و كودكانش را در راه خدا مي دهد، علي عليه السلام انگشتر قيمتي به دست نمي كرده است. پس بايد پرسيد چرا اين آيه درباره علي عليه السلام نازل شد؟ در واقع خلوص علي عليه السلام اين كار را پر ارزش نموده و لياقت آنرا مي يابد كه آيه ولايت درباره اش نازل گردد.

علت عظمت قيام امام حسين عليه السلام
قيام مقدس حسين عليه السلام از آغازين روز تا آخر سه يا چهار ماه بيشتر طول نكشيد و اوج آن يك صبح تا عصر بود. اگر به تاريخ بنگريم قيامهاي زيادي به چشم مي خورد كه صدمات بيشتري به دنبال داشته است. همچنين راجع به ائمه طاهرين مطالب فراواني گفته مي شود. اميرالمؤمنين سلام الله عليه مي فرمايد: من سي سال بعد از پيامبر بودم، اما مثل اينكه استخوان در گلو و خاري در چشم داشتم و اغراق نيز نمي گويد. اما انقلاب حسين عليه السلام داراي حرارت و لطافت خاصي بوده و تا روز قيامت زنده است. پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله درباره امام حسين عليه السلام مي فرمود:

«ان لقتل الحسين حرارة في قلوب الناس لا تبرد ابداً»

حسين عليه السلام اتشي در دل مردم انداخته كه تا روز قيامت خاموش نشدني است. آري در همه ي زمانها شور زيارت كربلا در جانها بوده و امروز نيز فتح كربلا چنين شوري در جبهه ها انداخته است.
مرحوم محدث قمي مي فرمايد: متوكل قبر امام حسين را هفده مرتبه خراب كرد، اما نتوانست مانع زيارت و اشتياق مردم شود. بنابراين گفت: اگر كسي مي خواهد به زيارت حسين عليه السلام برود بايد دست راستش را بدهد. پس از آن مرتب پير و جوان، زن و مرد براي چهلم ابي عبد الله دست راست خود را مي دادند و اين امر تا آنجا ادامه يافت كه جلادان خود خسته شدند. حتي كار به جايي رسيد كه روزي مردي دست چپ خود را در مقابل جلاد گرفت. جلاد گفت: بايد دست راست را ببرم. مرد پاسخ داد. من دست راستم را سال گذشته در راه حسين دادم و حالا مي خواهم دست چپم را بدهم. به راستي اين شيفتگي ها، اين شورها و اين مجالس براي حسين عليه السلام از كجا سرچشمه مي گيرد؟ جز از خلوص ايشان؟ و حقيقتاً همراهي اين خلوص با قيام باعث بالا رفتن ارزش آن مي شود.

نتيجه ي عمل بدون خلوص
استاد بزرگوار ما علامه طباطبائي رضوان الله عليه مي فرمودند: اگر كلمه خلوص با امري همراه گردد، اگر چه آن امر بسيار نازل باشد، ارزشش تا آنجا كه جز خدا نداند بالا مي رود. بالعكس اگر كاري با خلوص همراه نگردد، اگر چه بسيار بزرگ باشد، از خاك نيز كم ارزش تر بوده و موجب بدبختي و شقاوت انسان است. علامه طباطبائي روايت مشهوري را كه شهيد رضوان الله در منيه المريد نقل مي كند و متعلق به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله است مثال زده و مي فرمود: در روز قيامت يك پيرمرد عالم و غوطه ور در علم را به صف محشر آورده و از وي مي پرسند: در دنيا چكاره بودي؟ مي گويد: هفتاد سال قال الباقر و قال الصادق گفته و دين اسلام را براي خدا ترويج كردم. به او خطاب مي شود هفتاد سال قال الباقر و قال الصادق گفته و عمري را براي اسلام زحمت كشيدي، اما اين همه براي خدا نبوده، بلكه براي اين بوده كه از تو تعريف كنند. سپس خطاب مي شود كه اين ريش سفيد را با صورت به آتش جهنم بيندازيد. علت اين امر اين است كه كار عالم رنگ خلوص نداشته است.
در روايت ديگري مي خوانيم كه روز قيامت از فردي مي پرسند در دنيا چكار كردي؟ مي گويد: خودم، مالم، قلمم، زبانم را شبانه روز وقف جامعه و مردم نموده و اگر هم تجارتي مي كردم براي خرج در راه اسلام و خدا بوده است. به او خطاب مي شود: به اينكه مال و عمرت را صرف ديگران كردي اشكالي نيست، اما اين ادعا كه همه كارهايت براي خدا بوده درست نيست. تو خواهان تعريف و تمجيد مردم بودي و مي خواستي در موردت بگويند چه آدم خيرخواهي است. مي خواستي بگويند فلاني هم روضه مي خواند، هم به حج مي رود، هم به جهاد مي رود و هم به جبهه كمك مي كند. سپس به دليل وجود تظاهر و ريا در كارهاي او خطاب مي شود كه او را با صورت به آتش جهنم بيندازيد.
فرد ديگري كه مورد سئوال قرار مي گيرد، رزمنده خط مقدم جبهه است. وقتي از او سئوال مي شود در دنيا چكاره بودي؟ مي گويد: به خط مقدم جبهه رفتم و در آنجا آنقدر در راه خدا جنگيدم تا كشته شدم. سپس به او خطاب مي شود: تو به خط مقدم جبهه رفتي و آنقدر مقاتله كردي تا كشته شدي، اما كار تو براي خدا نبود، بلكه براي ستايش مردم از شجاعت و دلاوري تو بود. سپس او را نيز اگر چه شهيد است و كار مهمي انجام داده با صورت به آتش جهنم بيندازيد.
در روايات فوق مشاهده مي گردد كه فدا كردن عمر و جان و مال اگر در راه خدا نباشد، بي ارزش بوده و به قول آقاي طباطبائي رضوان الله عليه به اندازه بال مگسي ارزش ندارد.

معيار ارزش زن
مطلب فوق مانند ارزش زن مي باشد. چنانچه در روايات آمده گاه زني به اندازه اي كم ارزش مي شود كه به كاهي نمي ارزد و گاه به اندازه اي پر ارزش است كه او يك طرف و دنيا و هر چه در آن است در طرف ديگر قرار گرفته و باز ارزش زن بالاتر است. اما آنچه كه باعث اين تفاوت در ارزش مي باشد عفت زن است. يعني زن با عفت ارزشش از دنيا و آنچه در آن است بالاتر و زن بي عفت به اندازه بال مگسي نيز ارزش ندارد.
با طرح اين مطلب جا دارد در اينجا كمي درباره حجاب زن سخن گفته شود. بعضي گفته اند خانمها گاه مراعات حجاب را نكرده و حتي افرادي كه به اين جلسات مي آيند جورابهاي نازك به پا كرده و يا به شكل كامل رو نمي گيرند. البته بايد ديد برادراني كه به اين امر معترض هستند خود چگونه متوجه اين اشكالات شده اند؟! ولي از اين مطلب گذشته، خواهران بايد بدانند كه ارزش آنها به چادر و نحوه حفظ حجابشان مي باشد و هر چه از عفت بيشتري برخوردار باشند، ارزش بيشتري دارند.
قرآن شريف درباره دختر و زن شايسته مي فرمايد:

«فالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِضاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللهُ» (نساء / ٣۴)

اگر دنياي امروز دست به انتخاب دختر شايسته مي زند، قرآن كريم نيز دختر شايسته داشته و درباره او مي گويد: زن شايسته داراي دو صفت است. يكي تواضع در مقابل خدا و شوهر و ديگر اينكه چه در خلوت و چه در جلوت داراي عفت باشد. يعني همه جا چه در مدرسه، چه در خيابان و... رعايت حجاب را مي نمايد.

با حجاب جهنمي!
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله با ناراحتي روايتي را فرمود كه باعث تعجب اصحاب شد ايشان فرمودند: در آخرالزمان زناني در امت من «كالسيات عريات» بوده و در حاليكه پوشيده مي باشند، برهنه هستند. اين روايت بگونه هاي مختلف معني شده است. مثلاً علامه مجلسي رضوان الله عليه كه در زمان وي مسائل امروز مطرح نبوده فرموده: كاسيات عاريات غلط است و اين كلمه كاشفات عاريات مي باشد. يعني زماني فرا مي رسد كه زنها مانند دوره جاهليت لخت و عور به خيابان مي آيند.
اما در واقع معناي «كاسيات عاريات» امروزه معلوم مي شود و منظور از اين كلمه همين جورابهاي پانما و چادرهاي بدن نما است. سپس پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمودند: اين زنها به جهنم مي روند و همواره در آن مخلد هستند. البته چنه شيعه همواره در جهنم مخلد نيست، اين روايت را بايد بدين گونه معنا كرد كه فرضاً هزار يا دو هزار و يا سه هزار سال در جهنم مي ماند.
به عبارت ديگر از نظر قرآن شريف هر چه موجب جلب نظرها به سوي زن بشود، براي وي حرام است. حال چه جوراب، چه چادر و چه كفش باشد. از همين رو مي فرمايد:

«وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الجاهِلِيَّةِ اْلاُولي» (احزاب / ٣٣)

يعني خانم بگونه اي در خيابان ظاهر نشود كه نظر نامحرم را به خود جلب كند، چنانچه در زمان جاهليت اولي رفتار مي شد. منظور قرآن كريم از طرح جاهليت اولي اينست كه جاهليت دومي نيز وجود دارد و آنچه پس از رضا شاه و پسرش در ايران گذشت و آنچه كه امروز در غرب مي گذرد، جاهليت دوم مي باشد. به هر حال جاهليت اول جلب نظر نامرحم توسط زنان بوده، بطوري كه حتي در خانه خدا برهنه طواف مي كردند تا همسر و يا رفيقي پيدا كنند و فرمايش قرآن بيانگر اين نكته است كه جاهليت ديگري نيز فرا خواهد رسيد.

نگاه به نامحرم، سيلي به صورت حضرت رضا عليه السلام
فردي تعريف مي كرد كه زماني براي زيارت حضرت رضا عليه السلام به حرم ايشان رفتم. از درب دار السياده كه وارد شدم زني توجه مرا به خود جلب كرد. دنبالش براه افتادم، به داخل حرم رفتم، او دور زد و من هم دور زدم. ناگهان برگشت و من لبخندي به او زدم، او هم با لبخندي پاسخ مرا داد. يك وقت بخود آمده و متوجه شدم كه در حرم حضرت رضا هستم. ترس وجودم را فرا گرفت و از درب پائين عقب عقب به بيرون رفتم. آن روز پس از صرف ناهار خوابيدم و در خواب ديدم كه وارد حرم حضرت رضا شدم و ايشان را ديدم كه در حرم هستم. سپس جلو رفته و يك سيلي به گوش حضرت زده و بعد هم لگدي به پهلوي، ايشان زدم سپس عقب عقب از درب پايين بيرون رفتم. در اين حال از خواب بيدار شدم و فهميدم كه نگاه شهوت به نامحرم در واقع سيلي به صورت حضرت رضا عليه السلام و تبسم به نامحرم لگدي بوده كه به پهلوي ايشان زدم.
بيشتر از ده آيه در سوره نور و احزاب راجع به حجاب آمده كه با توجه به آنها و آيه مورد بحث مي توان فهميد كه هر چه جلب توجه كند بر زن حرام مي باشد. چنانچه نگاه كردن با شهوت به زن، اگر چه به چادر و يا كفش و جوراب او باشد حرام است و به هر حال اگر شهوت مطرح گردد نگاه كردن به هر كس و هر چيز حرام مي باشد.
بانوان بايد بدانند كه زنان لاابالي و آنان كه حجاب خود را موظبت نمي نمايند و فرضاً بطور درستي چهره خود را نمي پوشانند، نه تنها نزد پيامبر صلي الله عليه و آله ارزشي ندارند، بلكه نزد افراد شهوتران نيز فاقد ارزش هستند. همچنين مردان بايد بدانند كه نگاه شهوت آميز خطر زيادي داشته و انسان را به مراحل پيشرفته گناه و معصيت هدايت مي كند.

خلوص عامل حكومت بر دلها
حال به بحث اصلي كه خلوص مي باشد، بر مي گرديم. خلوص حدود چهارده مرتبه دارد كه دستيابي به آنها كار بسيار مشكلي است و فعلاً براي ما همان مرتبه اول بس كه از ريا و تظاهر در زندگي پرهيز نماييم. انسان يقيناً بداند كه با ريا و تظاهر به جايي نخواهد رسيد و حكومت بر دلها را خداوند بايد عطا نمايد.
علماي علم اخلاق معتقدند كه به كار گرفتن ريا و تظاهر براي جلب نظر مردم مي باشد. امام متأسفانه اين راه به مقصد نرسيده و بالعكس كسي كه هر كاري را براي خدا انجام دهد و در خلوت و جلوت با خدا باشد، حكومت بر دلها پيدا كرده و مردم دوستش خواهند داشت.
ريا و تظاهر يكي از مهارتهاي بزرگ شيطان و گناهي در سر حد كفر است.

«يا ايّها الّذينَ امَنوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ اْلاَذي كالَّذي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ اْلاخِرِ» (بقره / ٢٦۴)

يعني اگر كار خوبي كرديد منت نگذاشته و ريا بكار نبنديد. زيرا در اين صورت نه تنها كار شما فاقد ارزش بوده، بلكه گناهي در سر حد كفر مي باشد و در روز قيامت به دسته اي از افراد كه "يا كافر" اطلاق مي شود، افراد رياكار و متظاهر هستند.

اَشكال مختلف ريا
ناگفته نماند كه ريا اَشكال مختلف داشته و فقط در نماز و روزه، عبادات و يا مستحبات مانند تشرف به مكه، كربلا، مشهد نيست. علماي علم اخلاق مي گويند: گاهي ريا در لباس و ظاهر آدمي است. قبلاً در اين زمان افرادي ريش مي گذارند تا مردم آنها را حزب اللهي بدانند و يا اوركت مي پوشند تا سپاهي و يا انقلابي شناخته شوند. گاه فردي در خانه اي محقر و خرابه با درب رنگ و رو رفته زندگي مي كند تا مردم او را زاهد بدانند. از طرف ديگر فردي خانه لي مجلل و بزرگ را بر مي گزيند تا مردم او را شخص متمولي بدانند، اما آنكه در اين ميان مصداق «خَسِرَ الدَُّنيا و الاخِرةَ ذلكَ هُوَ الْخُسرانُ الْمُبينُ» (حج / ١١) مي باشد فرد اول است. كسي كه زندگي خويش را در خانه محقري سپري مي كند تا مردم او را زاهد بدانند شايد متوجه نباشد كه اين ريا، هم دنياي او را از بين مي برد و هم در آخرت با صورت به جهنم خواهد افتاد.
در مورد ديگري از ريا ديده مي شود كه فردي عمامه بزرگي بر سر نهاده، عصايي بر دست و كفش زردي به پا مي كند تا مردم او را عالمي بزرگ بدانند. همچنين فردي كه شهيد داده است هر كجا كه مي نشيند سخن را به جايي مي رساند كه بگويد "من شهيد داده ام" و يا اينكه توقع دارد مردم هميشه سياه پوش و عزادار باقي بمانند. مانند اينكه اگر در محله وي مجلس جشن و سرور يا عروسي برگزار گردد مورد اعتراض او قرار گيرد.
چنانچه در روايات آمده در روز قيامت مادر، پدر و همسر شهيد از گور به سوي بهشت پرواز مي كنند و وقتي ملائكه از ايشان درباره حساب و پل صراط و جهنم مي پرسند، پاسخ مي دهند ما اين امور را نديده ايم و از گور يكراست بسوي بهشت پرواز كرديم. از اين روايت پي به مقام والاي پدر، مادر و همسر شهيد مي بريم. اما اين مقام تا زماني است كه آلوده به ريا و تظاهر نگردد كه در آن صورت همگي به جهنم مي روند. بنابراين مادر شهيد نبايد متوقع باشد كه در هر جا برايش عزاداري بپا كنند و پدر شهيد نبايد هر كجا كه مي نشيند شهيدش را به رخ ديگران بكشد.

خلوص، راه دستيابي به لقاء خداوند
مشهور است كه فرد رياكاري به نماز ايستاده بود، دو نفر از آن محل رد مي شدند كه وي را ديدند. يكي به ديگري گفت: به، ببين چه نماز خوبي مي خواند. فرد رياكار با شنيدن اين حرف نماز خود را شكست و گفت: آقا، روزه هم هستم! آري، رياكاري گاه انسان را به جايي مي رساند كه تظاهر و به تعبير قرآن بت پرستي براي وي ملكه مي شود. در مثالي ديگر فرد رياكاري كه در يك جلسه حاضر شده بود مرتباً تظاهر به حالت عطش و تشنگي مي كرد و بالاخره طاقت نياورده و تقاضاي آب نمود. وي پس از نوشيدن آب گفت: نماز شب هم آب مي كشد. يعني من ديشب نماز شب خواندم.
متأسفانه بهترين راهها و افسارهاي شيطان "ريا" بوده و از همين رو انسانها بايد از بروز چنين حالتي در خويش پرهيز نمايند. به عبارت ديگر ترقي و سير بسوي حق، محتاج خلوص مي باشد و بدون آن نمي توان به جايي رسيد. در آخر سوره كهف آيه ي عجيبي است كه مي فرمايد:

«فَمَنْ كانَ يَرجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ اَحَداً»
(كهف / ١١٠)

هر كس به لقاي او اميدوار است بايد نيكوكار بشود و هرگز در پرستش خدا احدي را با او شريك نگرداند. مقام لقاء منازلي است كه انسان بايد طي كند و منزل آخر آن نيز مراتبي دارد. در اين مباحث پيرامون منازل توبه و يقظه سخن گفته شد و قرآن كريم مي فرمايد كه اگر كسي بخواهد اين منازل را طي كند تا گمشده خودش را يافته و به هدف يعني آنجا كه به جز خدا نداند برسد، بايد در پرستش خداوند خالص باشد.
در روايات آمده كه در روز قيامت افرادي هستند كه پروردگار عالم روزي سيصد و شصت مرتبه به آنان نظر مي كند و در هر نظري سعه ي وجودي به ايشان مي دهد. معناي سعه ي وجودي عجيب است و با توجه به آن معلوم مي شود كه در آنجا نيز استكمال و فيض بعد از فيض وجود دارد. آري پروردگار عالم در نظري با آنان حرف مي زند و يكي از حرفها اينست كه خطاب مي شود بنده هايم بگذاريد بهشتي ها در نعمتهاي بهشت غوطه ور باشند. زيرا آنها از نعمتهاي بهشت لذت مي برند اما لذت شما در صحبت كردن من با شما و صحبت كردن شما با من است. آري به راستي مقام لقاء اينست يعني انسان به جايي مي رسد كه بهشت برايش كوچك است و به همين دليل بدان پشت مي كند.
در روايات مي خوانيم كه بعضي در روز قيامت منعم در عالم رحمت مي شوند. حورالعين ها هفتصد سال سرگردان مانده و شكايت مي كنند كه خدايا تو ما را براي خلق كردي، اما ايشان به ما توجهي ندارند.
در اينجا خطاب مي شود كه اينان عاشق من بوده و در عالم وحدت هستند، اينان مست فيض من شده، پس كاري به آنها نداشته و بگذاريد لذت ببرند.
حال آيا شما هم مي خواهيد به مقام لقاء خداوند برسيد؟ اگر پاسختان مثبت است بايد بدانيد كه در قرآن كريم مي فرمايد براي رسيدن به مقام لقاء "خلوص" لازم است.

مصيبت زينب عليها سلام در پشت دروازه كوفه
آن هنگام كه كاروان اسراء به دروازه هاي شام رسيد مشكلترين و سنگين ترين لحظات بر زينب عليهاسلام گذشت. آنگونه كه از مقاتل فهميده مي شود نيمه هاي شب اهلبيت به كوفه رسيدند. زنان و كودكان را پشت دروازه شهر پياده كرده و بر روي خاكها نشاندند. زينب مظلومانه براي امام سجاد عليه السلام و كودكان آبي، غذايي، رختخوابي و زيراندازي ندارد. در حاليكه بايد از امام سجاد عليه السلام پرستاري نمايد و به سفارش حسين عليه السلام عمل كند. امام حسين عليه السلام به زينب عليها سلام مرتباً سفارش مي كردند كه نگذار كودكانم اذيت شوند و آزار ببينند و نگذار درد يتيمي بر آنها اثر كرده و بهانه بابا را بگيرند.
حال زينب عليهاسلام چه كند؟ او بچه ها را يكي يكي بر روي خاكها مي خواباند و هر كدام را كه بي قراري كرده و خوابش نمي برد در آغوش گرفته، سرش را بر روي شانه قرار مي دهد و با نوازش مي خواباند. سپس از امام سجاد عليه السلام پرستاري مي كند. پس از رسيدگي به اين امور امام سجاد عليه السلام ديدند كه عمه شان زينب آمد پهلوي ايشان نشست نماز شب را بجا آورد. وقتي نماز شب زينب عليهاسلام تمام شد يك شئوال براي امام سجاد عليه السلام ايجاد شده بود كه آن را با عمه اش عنوان كردند. اين پرسش و پاسخ به راستي احساسات آدمي را بر مي انگيزد. امام سجاد عليه السلام مي گويد: عمه جان، نديده بودم نماز شبت را نشسته بخواني. چرا؟ (يعني عمه جان نبايد از تو كه داغ شش برادر داري سئوال كنم كه چرا نماز شب خواندي، معلوم است كه تو نماز شب را ترك نخواهي كرد. تو اصلاً به اينجا آمدي كه نماز شب زنده شود) و زينب سلام الله عليها پاسخي مي دهد كه نه فقط امام سجاد، بلكه عالم را آتش مي زند. مي فرمايد: نور ديده برادرم، دلم مي خوست كه نماز شبم را ايستاده بخوانم، اما هر چه كردم ديدم زانوانم ياراي ايستادن ندارد. البته اين جمله را در شب عاشورا نيز زينب سلام الله عليها نقل مي كنند. اما در اينجا ناقل امام سجاد عليه السلام و در آنجا فضه خادمه است. فضه خادمه مي گويد: شام عاشورا زينب مظلومه با ام كلثوم در بيابان براه افتاده و كودكان را يكي پس از ديگري جمع كردند. سپس پيغامي به عمر سعد داد كه اين بچه ها از بين مي روند. تو مي خواستي حسين را بكشي كه كشتي، حال مقداري آب براي اين كودكان بده.
بدين ترتيب يك مشك آب آوردند كه زينب آنرا ميان كودكان تقسيم نمود و در اينجا سكينه شيرين زبان روضه اي جانگداز براي زينب خواند. وقتي آب را به سكينه دادند نخورد و گفت: عمه جان اجازه بده به گودال قتلگاه بروم. زينب عليهاسلام پرسيد: براي چه؟ سكينه گفت: مي خواهم اين آب را بر حلقوم بريده بابا بريزم، چرا كه صدار العطش العطش او را شنيده ام.
فضه خادمه مي گويد: وقتي دل زينب براي بچه ها آرام شد و به آنها آب داد، نشست و نماز شب را بجا آورد. آري اكنون هنگام راز و نياز با خداست.

«تَتَجافي جُنُوبُهُم عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً» (سجده / ١٦)

اما وقتي نمازشان تمام شد، فضه پرسيد بي بي جان. زينب، نديده بودم كه نماز شبتان را نشسته بخوانيد و زينب جواب داد دلم مي خواست نماز شبم را ايستاده بخوانم، اما هر چه كردم، زانوانم تاب ايستادن نداشت. لذا آن شب زينب نماز شب را روي خاكها خوانده و بچه ها را نيز بر روي خاكها خواباند.

اثر خطبه زينب سلام الله عليها در مردم كوفه
فردا زينب سلام الله عليها را به كوفه مي آورند. يزيديان قبلاً دستور اجتماع مردم را داده و گفتند اسراي كربلا را آورده اند. مردم آمده اند تا ببينند چه خبر است. بعضي ها مي دانند كه زينب كيست و بعضي نمي دانند. بعضي ها ناراحتند و بعضي مي خندند. البته مشخص نيست كه اين مراسم صبح انجام گرفته و يا عصر برگزار شده است. بعضي مي گويند اهلبيت را عصر وارد كوفه كردند زيرا از صبح تا عصر درصدد مهيا كردن و اجتماع مردم بودند. يعني آل الله پشت دروازه كوفه معطل بودند تا مردم جمع شوند. علي كل حال زينب مظلومه را وارد بازار كوفه كردند. مردم كف مي زنند و شعار مي دهند. زينب مظلومه ديد كه اينجا يكي از جاهايي است كه بايد ريشه بني اميه را كند. لذا خطبه را شروع مي نمايد. خطبه اي چنان عجيب و جذاب كه ديگر صداي نفس كسي بيرون نمي آمد. آري، شايد در آنجا جمعيتي بيشتر از ده هزار نفر حضور داشت. اما زينب مي تواند صحبت كند. در همه مقاتل دارد كه با شروع سخنان زينب زنگها از كار افتاد و حتي آنها كه زينب را نشناخته اند به اين امر معترفند. همه حتي شترها ايستادند و اين كار را ولايت تكويني زينب عليهاسلام انجام داد. سپس ايشان خطبه را شروع كرد كه ناگهان در وسط خطبه غلغله شد و همانها كه مي خنديدند به يكباره بر سر و روي خويش كوفتند. موهاي سر را كندند، پيراهنها را دريدند، داد زدند و فرياد كردند. آري، شورش شد و به همين دليل يزيديان گفتند كيست كه زينب را خاموش كند و شورا گرفتند...