الغدير جلد ۸

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۲۷ -


2- فضائل، ام المومنين، خديجه دخت خويلد، زوجه رسول خدا.

3- فضائل فاطمه بنت اسد، مادر امير المومنين "ع".

4 - چند نمونه از فضائل امير المومنين و ذريه پاك او.

5- فضائل صديقه طاهره فاطمه دخت پيامبر "ص".

6 - فضائل حسن و حسين عليهما الصلاه و السلام.

7- فضائل ويژه امام حسين "ع".

8 - اخبار رسول خدا از حسين و سرانجام او.

9- آنچه ميان حسين و وليد و مروان، در حال حيات معاويه و بعد از وفات او گذشته.

10- شرح زندگانى آن سرور، دوران، اقامت مكه و رسيدن نامه هاى اهل كوفه و گسيل داشتن مسلم بن عقيل. و ماجراى قتل او.

11- خروج از مكه بسوى عراق و گزارشات اين سفر، تا ورود به دشت " طف " و جريان شهادت.

12- كيفر قاتلان، و يارى نا كنندگان، و لعنت بر قاتلين.

13- يادآورى مصيبت و سوگوارى و ماتمدارى.

14- زيارت تربت آن سرور.

15- جريان انتقام مختار از قاتلين و ناظرين قتل آن سرور.

6- ديوان شعر، چلپى دركشف الظنون ج 1 ص524 گويد: ديوان شعرش نيكو است، شعر و احساسش در حدود سرايندگان معاصر اوست.

7- كتاب فضائل امير المومنين، معروف به مناقب، در سال 1224 طبع شده. اين كتاب را جمعى از پيشوايان علم حديث از مولف بزرگوار آن روايت كرده اند چنانكه قبلا اشاره شد، از اين جمع:

1 - شيخ مسلم بن على، ابن الاخت.

2- شيخ ابو الرضاطاهر بن ابى المكارم عبد السيد خوارزمى.

3- سيد ابو محمد، عبد الله بن جعفر حسينى.

4- شيخ نجيب الدين، يحيى بن سعيد حلى، در گذشته689، گويد: كتاب مناقب خوارزمى را بر شيخ ابو محمد، عبد الله بن جعفر بن محمد حسينى در سال 593 قرائت كردم.

5- برهان الدين، ابو المكارم، ناصر بن ابى المكارم مطرزى.

6- امينى گويد: من كتاب مناقب خوارزمى را از فقيه طائفه در ميان شيعيان علوى، يعنى آيت الله، حاج آقا حسين قمى در گذشته 14 ربيع الاول 1366 روايت مى كنم، و آن فقيد معظم از علامه اكبر سيد مرتضى كشميرى، در گذشته 1323، از سيد مهدى قزوينى در گذشته 1300، از عمويش سيد محمد باقر ابن احمد قزوينى، در گذشته 1246، از خالويش سيد محمد مهدى بحر العلوم، در گذشته1212، از استاد اكبر بهبهانى، در گذشته 1208، از پدر بزرگوارش اكمل بهبهانى، از جمال الدين خونسارى در گذشته 1125، از علامه تقى مجلسى در گذشته 1070، از شيخ جابر بن عباس نجفى، از محقق كركى شهيد 940، از شيخ زين الدين على بن هلال جزائرى، از شيخ ابو العباس احمد بن فهد حلى در گذشته 841، از شيخ شرف الدين ابو عبد الله حلى اسدى در گذشته 826، از شيخ و استادمان شهيد اول، در سال 786، از رضى الدين ابو الحسن على مزيدى الحلى در گذشته 757، از آيه الله علامه حلى،در گذشته 726، از شيخ نجيب الدين يحيى بن احمد حلى در گذشته 689، از سيد ابو محمد عبد الله بن جعفر حسينى، از مولف كتاب: خوارزمى.

و نيز، علامه حلى از طريق ديگر: ازبرهان الدين ابو المكارم ناصر بن ابى المكارم، از ابو المويد، مولف كتاب روايت دارد.

اين كتاب مناقب را، ذهبى در ميزان الاعتدال ج 2 ص 20، ضمن شرح حال محمد بن احمد بن على بن حسن بن شاذان نام مى برد، و مى گويد: خطيب خوارزم از طريق اين دجال صفت ابن شاذان احاديث فراوانى كه يكسره باطل، ركيك، رسواست، در كتاب مناقب سرورمان على رضى الله عنه روايت مى كند.

چلپى هم در كشف الظنون ج 2 ص 532 كتاب مناقب را بنام خوارزمى ثبت كرده و گفته: مناقب على بن ابى طالب، تاليف ابو المويد، موفق بن احمد خوارزمى.

از زمان مولف، تاكنون، كتاب مناقب او مورد استفاده بوده و هست و گروهى از ناقلان حديث و حمله علم و دانش از آن روايت كرده اند، از جمله: 1- حافظ، مفتى حرمين، صاحب كفايه الطالب و كه در مصر، عراق و ايران چاپ شده" معروف به گنجى شافعى، در گذشته. 658 در كتاب كفايه الطالب ص 120 و 124 و 148 و 182 و 191 و 152 ط نجف اشرف از مناقب خوارزمى روايت كرده و در چند مورد، تصريح ميكند كه از كتاب مناقب خوارزمى نقل مى كنم.

2- سرور ما شيعيان، رضى الدين، ابن طاوس، در گذشته 664، در كتاب خود "اليقين فى ان عليا امير المومنين" فراوان از كتاب مناقب خوارزمى نقل كرده و در باب 26 گويد: خوارزمى صاحب مناقب، از بزرگان علماء چهار مذهب است، كه او را ستايش كرده اند، و فضائل او را ياد مى كنند. و در باب ديگر مى گويد: خوارزمى همان است كه محمد بن نجار، شيخ محدثين در بغداد، او را ثنا گفته و تزكيه نموده.

3- علامه، يوسف بن ابى حاتم شامى، در كتاب خود "الدر النظيم فى الائمه اللهاميم" فراوان از كتاب مناقب حوارزمى نقل كرده و به اسناد كتاب تصريح مى كند.

4- بهاء الدين، على بن عيسى اربلى، در گذشته 692 با تصريح به نسبت، از كتاب مناقب، فروان نقل حديث مى كند.

5- شيخ الاسلام، ابو اسحاق، شيخ ابراهيم حمويئى، در گذشته 722، در كتاب خودفرائد السمطين با تصريح به نسبت، ازهمين كتاب مناقب نقل مى كند.

6- آيه الله، علامه حلى، در گذشته 726، در كتابس " كشف اليقين ".

7- نورالدين، ابن صباغ، مكى مالكى، در گذشته 855 فراوان از اين كتاب مناقب نقل كرده.

8- شيخ على بن يونس، عاملى نباطى بياضى، در گذشته 877 دركتابش صراط المستقيم.

9- ابن حجر عسقلانى، در گذشته 973، روايت زفاف حضرت زهرا سلام الله عليها را از خوارزمى روايت مى كند، و عين حديث در مناقب موجود است.

10- سيد هاشم بن سليمان توبلى، بحرانى، در گذشته1107 در كتاب غايه المرام.

11- شيخ ما، ابو الحسن شريف، در گذشته 1138، فراوان در كتاب " ضياء العالمين " كه در مبحث امامت تاليف شده از مناقب خوارزمى روايت مى كند، و در برخى موارد گفته: حديث را خطيب خوارزمى كه مشهور است و در نزد آنان مورد وثوق است، در كتاب مناقب خود آورده.

12- سيد شبلنجى شافعى در كتاب خود نور الابصار، كتاب مناقب را تاليف خوارزمى معرفى مى كند.

13- سيد، ابوبكر، ابن شهاب الدين حضرمى شافعى، در كتاب خود " رشفه الصادى "از اين كتاب نقل حديث مى كند.

شعر خوارزمى و خطبه هايش

صفدى چنانكه در بغيه الوعاه آمده گويد: خوارزمى خطبه ها انشاء كرده وشعرها گفته، ولى ما از خطبه ها و كلمات و اشعار او چيزى بدست نداريم،جز آنچه در كتاب مناقب و كتاب مقتل الامام السبط بمقدار قليلى يافت مى شود، با آنكه ديوان شعرى دارد، كه چلپى ياد كرده.

قسمتى از شعر او در مناقب ابن شهر آشوب، و صراط المستقيم بياضى و معجم الادباى حموى ج 3 ص 41 ذيل شرح حال ابو العلاء همدانى در گذشته 567 ديده مى شود.

ولادت و وفات

خوارزمى در حدود سال 484 متولد شده، چنانكه در بغيه الوعاه، طبقات حنفيه تاليف محيى الدين حنفى، ديباچه كتاب مناقب ابى حنيفه بنقل از قفطى، وافى بالوفيات، تاليف صفدى با قيد تقريب ذكر شده ودر فوائد البهيه صريحا سال 484 سال ولادت ياد شده.

تاريخ وفاتش سال 567است، چنانكه در بغيه الوعاه از قفطى نقل شده، و هم در فوائد البهيه از صفدى، و تقى فارسى مولف عقد الثمين در تاريخ بلد الامين بنقل از ذهبى درتاريخ الاسلام آورده، و همچنين چلپى در كشف الظنون خونسارى در روضات الجنات تصريح كرده. اما در فوائد البهيه از قفطى نقل كرده كه تاريخ وفات خوارزمى سال 596 بوده و اين تصحيف واضحى است، سيوطى در بغيه الوعاه صحيح آن را از قفطى نقل كرده و هم غير سيوطى، سال 569 هم كه در كتاب فوائد ياد شده و سال 576 كه در تاريخ آداب اللغه حرجى زيدان آمده، ناصواب است. و خدا داناست.

غديريه فقيه عماره يمنى

مقتول 513 - 569

ولاوك مفروض على كل مسلم و حبك مفروط و افضل مغنم
اذا المرء لم يكرم بحبك نفسه غدا و هو عند الله غير مكرم

ورثت الهدى عن نص عيسى بن حيدر و فاطمه لا نص عيسى بن مريم

و قال: اطيعوا لابن عمى فانه امينى على سر الاله المكتم
كذلك وصى المصفى بابن عمه الى منجد يوم " الغدير " و متهم

- ولايت بر مسلمانان فرض و واجب، مهرت ذخيره آخرت، غنيمت دنيا.

- اگر آدمث با مهرت جان خود صفا نبخشد، نزد خداى گيتى پاك ومصفا نباشد.

- رهبرى با نص عيسى فرزند حيدر و فاطمه يافتى، نه گفتارعيسى فرزند مريم.

- گفت: طاعت پسر عمم بگردن گيريد كه امين من است و امين خدا در اسرار مكتوم.

- چونان وصايت مصطفى به پسر عمش كه در روز غدير با مردم حجاز و تهامه در ميان هشت.

- تاريخ تكرار مى شود، كهنه وتازه يكسان است، و فضيلت ويژه سابقان. - با پيمان و بيعت دلهاى مسلمانان را در اختيار گرفتى، ولايت مفروض، مويد شد.

- پهنه جهان را ارث بردى از پدرت، از جدت،ارثى كه قابل تقسيم نبود.

- ارث خلافت ترا بود، بدون منازع، گرچه بر آسمانها بر شود.

- اگر حق وصايت را حفظ كنند، ديگران را در اقطار جهان حق حكومت نيست.

شاعر قصيده ديگرى هم سروده كه ساكنان قصر خليفه را ماتم سرائى كرده و در آن ميان گويد:

و الارض تهتز فى يوم " الغدير" كما يهتز ما بين قصريكم من الاسل

متن ابيات با ترجمه آن خواهد آمد.

شرح حال شاعر

فقيه، نجم الدين، ابو محمد، عماره بن ابى الحسن على بن زيدان بن احمد، حكمى يمنى از فقهاى شيعه اماميه و مدرسين و مولفين آنان و از شهيدان راه تشيع است.

علم كامل، و فضل شامل او با ادبى والا وشعرى دلربا و شيوا زيور يافته است: چون نظمى سرايد، ندانى كه در و گهر در سلك كشد، يا طلاى ناب در قالب شعر ريزد.

اشعار آبدارش در عين روانى متين و محكم، پر ارج و با رونق است، از همه بالاتر، مهر و ولاى پيوسته است به عترت وحى و خاندان طه، و اعتقاد به امامت و پيشوائى آنان، بدان حد راسخ و پا برجا كه جان شريفش را در راه مذهب خود فدا كرد.

تاليفات گرانمايه، و آثارعلمى و ادبى او، جاويدانه نام او رابر صفحات تاريخ ثبت كرده است، از جمله " نكت عصريه " در اخبار وزراء مصرا، تاريخ يمن، كتابى در فرائض مواريث، ديوان شعر، قصيده اى بنام " شكايه المتظلم و نكايه المتالم " "شكواى دادخواه و انتقام يك دردمند،از ستمگر بدخواه"، سروده و به صلاح الدين ايوبى گسيل داشته. خود، در كتاب " نكت عصريه " ص 7 راجع به نسب خود گويد:

اما جرثومه نسبم از قحطان است، از قبيله حكم بن سعد العشيره مذحجى و اما وطنم، يمن است در تهامه، شهر مرطان، از وادى وساع، كه فاصله اش تا مكه از جانب جنوب يازده روز است،در همانجا تولد يافته و تربيت شده ام، ساكنان آن سامان، باقيماندگان عرب تهامه ايد.

رياست و زعامتشان به مشيب بن سليمان مى رسد كه از جانب مادر، جد من است، و هم به زيدان بن احمد كه جد پدرى من باشد، جدم زيدان مى گفت:

در ميان اسلاف خود، يازده تن از اجداد خود را مى شناسم كه هر يك دانشورى مصنف بوده است در علوم مختلفه.

و من خود عمويم على بن زيدان را ديده ام و هم خالويم محمد بن مشيب، و رياست قبيله حكم بن سعد العشيره بدين دو پيوسته مى شد...

تا آنجا كه گويد: روزى ببرادرم يحيى گفتم: كدام شاعر درباره جدت: مشيب بن سليمان و زيدان بن احمد چنين سروده است:

اذا طرقتك احداث الليالى و لم يوجد لعلتها طبيب
و اعوز من يجيرك من سطاها فزيدان يجيرك و المشيب

هر گاه حوادث روزگارت در تاريكى شب حلقه بر در كوبد، و درمان نيابى.

- كسى نباشد كه از سطوت زمانه ات پناه بخشد، زيدان و مشيب ترا پناه بخشند.

- اين دو پناه درماندگان اند، املاك از دست رفته ام بمن باز گرداندند، آنروز كه چهره زمامه دژم بود.

و قاما عند خذلانى بنصرى قياما تستكين به الخطوب

- آنروز كه ياور ياورى نبود، بيارى من برخاستند، چونان كه دردمندى و درماندگى از پاى بنشست. پاسخ داد: اين شاعر، سلطان على فرزند حبابه فرودى بود كه اقوامش بر او ستم كرده از آب و ملكش اخراج كرده بودند، و او را تحت كفالت برادرش سلامه درآوردند، لذا بر اين دو جد بزرگوارمان در آمد، و اين دو با جماعتى از خويشان خود راه بر گرفتند و سلامه را از كفالت املاك عزل كرده، على را بر سر كار خود مسلط ساختند، و ميان او و اقوامش راباصلاح آوردند.

جدم زيدان و مشيب، در اين راه پنجاه هزار دينار طلا بمصرف رساندند، چه از اموالى كه به شاعر صله دادند، و يا مصارفى كه در تجهيز سپاه، بخاطر نصرت و يارى او خرج كردند، و يا اسبان تازى و شتران عربى كه بسوى او گسيل داشتند.

يحيى مى گفت: مدبر شاعر، حكمى، در قصيده طولانى خود، به پدر و خالوى من اشاره دارد كه گويد:

- پدران شما، املاك ابن حبابه را بدو رد كردند، بعد از آنكه سر رشته امور از كفش خارج بود.

- مشيب، دست به شمشير كين برد و كار بسامان آورد، زيدان با صولت در آمد و آب رفته بجو آورد.

- اينك شما دو تن محكم و استوار نموديد آنچه را پدرانتان اساس و بنيان نهادند، از اينرو است كه فرزند، پدر را ماند.

پدرم مى گفت: عمويت على بيمار شد، چندانكه مشرف بر هلاك بود، ولى بعد كه شفا يافت و از بستر بيمارى برخاست، من قصيده اى را بر او خواندم كه مردى از قبيله بنى الحارث بنام سلم بن شافع سروده بود.

اين مرد بر ما ميهمان شد تا از على عمويت در پرداختن ديه اى كه از عهده پرداخت آن عاجز مانده بود، يارى بگيرد، ولى چون ما بپرستارى او مشغول و سرگرم بوديم، آن مرد حارثى نامراد بخانه خود برگشت، و قصيده اى گسيل داشت كه از جمله اين ابيات است:

اذا اودى ابن زيدان على فلا طلعت نجومك يا سماء
و لا اشتمل النساء على جنين و لا روى الثرى للسحب ماء