الغدير جلد ۸

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۲۲ -


غديريه ابن عودى نيلى

ح 478 - 558

متى يشتفى من لاعج القلب مغرم و قد لج فى الهجران من ليس يرحم
اذا هم ان يسلو ابى عن سلوه فواد بنيران الاسى يتضرم
و يثنيه عن سلوانه لفضيله عهود التصابى و الهوى المتقدم
رمته بلحظ لا يكاد سليمه من الخبل و الوجد المبرح يسلم
اذا ماتلظت فى الحشا منه لوعه طفتها دموع من اماقيه تسجم

- عاشق شيدا، كى از سوز درون آرام گيرد، با آنكه دلدارش لجوج و نامهربان است؟

- اگر خواهد با فراموشى خاطر، آبى بر دل بريان پاشد، سوز درون سر به طغيان بر كشد، شعله هاى برانگيزد.

- دانى كه مانع دلدارى خاطر چيست؟ شور جوانى، پيمان عشق و شيدائى.

- از چشم جادويش خدنگى بسويم افكند كه اگر از جنون عشق و شيدائى بر كنار بودم، مجنون و شيدا مى شدم.

- آنگاه كه شور عشق و مستى خرمن هستى را باتش كشد، سيلاب اشك فرو ريزد، شعله دل را خاموش سازد.

مقيم على اسر الهوى و فواده تغور به ايدى الهموم و يتهم
يجن الهوى عن عاذليه تجلدا فيبدى جواه ما يجن و يكتم
يعلل نفسا بالامانى سقيمه و حسبك من داء يصح و يسقم

پيكرش بزندان عشق اسير و در بند است، دلش با غمى جانكاه در پى جانان به فلات و هامون دوان است.

- اشك رخسار بپالايد تا درد اشتياق از ناصحان مكتوم دارد، اما شعله هاى دل زبانه كشد، رازش بلا ملا سازد.

- ديرى است كه جان دردمندش را با آرزوها سرگرم سازد، اما دردى از اين بالاتركه گاه به شود، گاه سر به طغيان بر فرازد؟

فكم من غصون قد ضممت ثديها الى و افواه بها كنت الثم
اجيل ذراعى لاهيا فوق منكب و خصر غدا من ثقله يتظلم
و امتاح راحا من شنيب كانه من الدر و الياقوت فى السلك ينظم
و قد غفلت عنا الليالى و اصبحت عيون العدى عن وصلنا و هى نوم

- بسيار شد كه شمشاد قدى را سوى خود كشيدم، ليموى پستانش فشردم، عناب لبش مكيدم.

- بازيكنان، ساق دستم از شانه اش بر سرين لغزيد، ميان باريكش از اين بار سنگين بشكوه آمد.

- از لب و دندانش كه چون در و ياقوت بهم آزين بسته، شراب لعل چشيدم.

- شبهاى تاريك، ما را بدست فراموشى سپرد، ما در حال وصل، چشم رقيبان در خواب.

فلما علانى الشيب و ابيض عارضى وبان الصبا و اعوج منى المقوم
و اضحى مشيبى للعذار مثلما به و لراسى بالبياض يعمم
و امسيت من وصل الغوانى ممنعا كانى من شيبى لديهن مجرم
بكيت على ما فات منى ندامه كانى خنس فى البكاء او متمم
و اضفيت مدحى للنبى و صنوه و للنفر البيض الذين هم هم

- اينك كه برف پيرى بر سر نشست، غارضم سپيد شد. شورجوانى از سر پريده پشتم دو تا گشت.

- سپيدى مو از سر برخسارم دويد. گردپيرى عمامه بر سرم بست. - از وصل لوليان دست آرزو كوتاه ماند،پندارى سپيدى سر جرم است.

- بر گذشته هاى خود ندامت گرفته گريستم، چونان كه مادرى بر عزيز خود گريد.

- ثنا و ستايشم را ويژه رسول همتايش نمودم، و آن اختران تابان كه جز آنان درخش و تابش ندارند:

هم التين و الزيتون آل محمد هم شجر الطوبى لمن يتفهم

- تين و زيتون، خاندان محمد است، و هم درخت طوبى.

- بهشت عدن همانهايند، و هم حوض كوثر، لوح و قلم، سقف مرفوع معظم.

- آنهايند آل عمران، سوره حج و نساء، سوره سبا و ذاريات و هم مريم.

- ونيز - آل طه و يس، سوره هل آتى، نحل و انفال. اگر توانى فهم كرد.

- و هم، آيت كبرى، حقيقت ركن و صفا،حج خانه خدا.

- برستاخيز، كشتى نجات اند، و هم دستاويز استوار كه نگلسد.

- جنب الله، اند در ميان خلق. عين الله، اند در ميان مردم.

- آل الله، اند، با ارج وارجمند، بربلنديها كه بر منهاج و شريعتشان روانيم.

- آخرين هدف، بالاترين مقام. از قرآن واپرس تا خبرت گويد.

- برستاخيز، اگر بر حوض كوثر راه يابى، از زلال آب حيات سيراب گردى.

- اگر شمع وجودشان نبودى، خداى بزرگ نه آسمان و زمين آفريدى و نه حوا و آدم راه زمين گرفتى.

- در زير سايه بان عبا، به مباهله نشستند، دشمن از هراس عذاب لب از سخن بر بست.

- جبريل كه زير عبا جاى گرفت، بر ميكال مباهات و افتخار گرفت.

- در پهنه گيتى كدامين كس همپايه او تواندبود كه سرور ملايم جبرئيل امين خادم او بود.

- كيست كه در فضل و رهبرى همتاى آنان باشد، با آنكه معلم قرآن اند.

- پدر، امير مومنان. نيا، پيامبر اكرم هادى مصطفى. - دين حنيف اسلام را همراه تقوى پايه گذار بودند، به دستور خدا قيام كردند.

- ابراهيم فرزند رسول،خالويشان، فاطمه دخت محمد مادرشان، جعفر طيار كه در خلد برين بپرواز در آيد، عمويشان.

- بسوى خدا گريزانم از اين قوم كه بر هلاك و دمار آنان متفق گشتند. واى از اين مصيبت. چه گونه همدست شدند.

- از آب زلال دريغ كردند، شط فرات مالامال بود. جام مرگشان نوشاندند، زهر و شرنگ بود.

- از خاندان مصطفى قصاص كردند، خونيكه على در بدر واحد ريخت.

- برسم جاهليت شوريدند، گويا مسلمان نبودند.

- كشتند و رويهم انباشتند،گويا هيمه بيابان طف بود.

- وحش بيابان حلقه ماتم زد، پرندگان بر فرازشان سايبان برا فراشتند.

- عجبا. با شمشير اسلام بخاك هلاكشان نشاندند، بخاطر ديانت در خون كشيدند.

- خاندان اميه در كربلا قدم پيش ننهاد، مگر با يارى پيشينيان كه راه را هموار كردند.

- كجا توانند خون حسين را از دامن خود بشويند، نه اين است كه خيل بنى اميه را با دست خود زين و لجام بستند؟

- دانستند كه حق ولايت با حيدر است، منتهى مظلوم و ستمكش بود.

- ستم كردند، حق او را بردند، عقب راندندبا آنكه پيشوا و سرور بود.

- اعتراف كردكه اين بيعت " فلته " و تصادف بود، لذا گفت: هر كه آنرا تجديد كند بايد كشت.

- بدين جهت كار بشورى افكند، ميان شش نفر كه صاحب اختيارش ابن - عوف بود.

- هدف اين شورى، توطئه قتل على بود، تنها خدايش نگاهبان بود.

- وگرنه شير بيشه شجاعت كجا و كفتارهاى ترسو. خورشيد رخشان كجا و اختران كم سو.

- شگفتا با كدامين سابقه و ارج همتاى او شدند، جز او كسى لايق خلافت بود؟

- منتها، مقدرات، بر وفق مرادشان جارى گشت، اراده خدا درآزمايش استوار و متين است.

- با سر گشتگى و ضلالت خداى را نافرمان شدند و چونان عاد و جرهم بهلاكت رسيدند

- عذرشان به پيشگاه مصطفى جه باشد كه برستاخيز گويد: از چه با على خيانت كرديد؟

- و يا پرسد: از پس من با همتاى من چه گرديد؟ پاسخ معذرت چه داريد؟

- نه اين بود كه از شما تعهد گرفتم؟ از چه به عهد و پيمانش خيانت كرديد؟

- فرمان خدا را پشت سر نهاديد، از فرمانش سر بدر برديد، چه بد كرديد.

- خاندان خود را برهبرى شما انتخاب كرديم، در سايه آنان، راه هدايت گرفتيد؟

- نعل وارونه زديد و بر آنان ستم را نديد،نعمت مرا كفران نموديد.

- با سركشى و طغيان هماره تبغ كين برافرشتيد، تا بمراد دل رسيديد.

- گويا بيگانگان روم اند كه سپاهتان صليب رادرهم شكند، و پيروز گردد.

- به خونخواهى پدرانتان، فرزندان مرا كشتيد، داغ ننگ و عار بر پيشانى خودنهاديد.

- شما بى پدران، ارث از دخترم دريغ كرديد، اما خلافت را دست بدست بارث برديد.

- گفتيد: پيامبر براى فرزندش ارث نمى نهد. با اين تصور، صحيح است كه اجنبى وارث او گردد؟

- مگر ارث داود را سليمان نبرد؟ يحيى وارث زكريا نبود؟ از چه سيره انبيا را شكستيد؟

- اگر سليمان و يحيى ارث پيامبرى بردند، چنانكه در مسئله ارث، فتوا دهيد. - از چه زادگان انبيا ارث پدر نبردند، هر كه نبوت را مدعى شد با معجزه و گواه آمد.

- گفتيد: حج تمتع، و ازدواج موقت، حرام است. اين سخن قرآن است يا از پيش خود بهم باقتيد؟

- زناكاران مورد عفو و اغماض اند، آنكه ازدواج موقت كند، سنگسار و مقتول.

- نه آيه قرآن است كه فرمود: " فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن ".

"بعد از كاميابى از آنان پاداششان بپردازيد".

- آيه ديگر نازل شد كه حكم آن نسخ كرد؟ ياشما خود حكم آن را نسخ كرديد؟

- گفتيم: پيامبران دگر، وصى خود را معرفى كردند، پذيرفتار شديد، اما وصى مرا نافرمان شديد.

- كردار شما با سيره من ناموافق، فرمان من با فرمان شما مخالف.

- گفتيد: رسول خدا بى وصيت در گذشت. وصيت كرد، اما شما نپذيرفتيد.

- نه او فرمود:" هر كه بهنگام مرگ، بى وصيت ماند، بائين جاهليت مرده باشد؟ رسول بائين جاهليت نمرد، بلكه شما به دوره جاهليت بازگشتيد.

- فرمود: پيشوائى بر شما امير كردم كه راهبر شما باشد، اما كبر و سيه كارى پيشه كرديد.

- بارها گفتم و گفتم، او را بر همه امير و مقدم شناختم. و شما خود گواه و شاهد بوديد.

- گفتيم: منزلت على منزلت هارون است در خلافت. از چه او را عقب رانديد.

- چونان كه قوم ثمود، در برابر صالح به شقاوت برخاست، راه شقاوت گرفتيد، هر كس در گرو اعمال ناهنجار است.

- فريفته زيور دنيا گشتيد، عقل خود ازكف نهاديد، فريب خوردگان روزى انگشت ندامت بدندان گيرند. - نفرين بر آن گروه كه در عداوت حير هماهنگ و همگام شدند، بد كردند و تبه كار آمدند.

- بر " يعسوب دين " ستم رانده حق او پامال كردند، پاك مرد آزاده خشم خود فرو خورد.

- بروز" غدير " رسول حق نص ولايت قرائت كرد، همگان را خطاب فرمود.

- گفت: از جانب حق پيام دارم كه فرمانش ابلاغ كنم. اينك زبان برگشايم:

- على، كارگزار امر خلافت است، راه او گيريد كه پيشواى شما همو خواهد بود.

- گفتند: به پيشوائى و حكومتش رضامنديم، سرور و مطاع همو است.

- آنروز، راه رشد و صلاح را شناختند،فرداى آن براه كورى شتافتند.

- مصطفى در گذشت. آن يك گفت: على بر ما سرور و سالار باشد؟ نه. به لات و عزى سوگند.

- جمعى با على در نزاع شدند، كه نه سابقه اى داشتند،نه در گروه مسلمانان مقتدا و سرور بودند.

- بر خوان خلافت خيمه زدند، تا هر چه زودتر نوبت خود دريابند.

- حدود و سياست بناحق جارى، فتواى ناروا راندند.

- اين يك سخن آن يك زير پا نهد، آن يك فرمان اين يك نقض كند.

- گويند: اختلاف امت خود رحمت است از اين رو يكى حرام كند ديگرى حلال خواند.

- عجبا پروردگار بشر يكتا نباشد؟ يا دين او كامل نبود كه با دست اينان راه كمال گيرد؟

- خدا را شرع نبى ناپسند آمد، و اينان شرع بهترى پايه نهادند؟

- يا نه. مصطفى، فرمان حق بتمامى نگفت، برخى گفت وبرخى نهفت؟

- شايد: اينان انبياء پسين بودند كه چون رسول خدا درگذشت، نوبت رسالت آنان گشت.

- گويا: احكام نبى از راه حق بدر بود، اينان حق را به نصاب آن باز رساندند.

عجبا مگر نه قرآن گفت: " اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا "؟ دين شما را كامل كردم، نعمت هدايت را تمام كردم، رضا و تسليم را به عنوان دين پذيرفتم.

- و فرمود: خدا را اطاعت كنيد، وهم رسول خدا را و هر كه از رسول او منشور ولايت دارد، تا رستگار شويد.

- از چه حلال خدا را حرام شمردند، وحرام خدا را حلال و روا دانستند؟

- تصور كرديد كه خداى قرآن خطا كرد؟ يا رسول او؟ يا جبرئيل امين.

- رسول حق در نگذشت، جز آنكه خدا دين او كامل كرد. امر خلافت بر امت مبهم نماند.

- منتها كينه ها آشكار شد، جور و ستم حاكم گشت.

- نالايق مقدم شد، لايق رانده شد. خطيب دم دربست، نادان بر منبر رسول بر شد.

- بى سبب على را عقب راندند، جز تجاوز و سيه كارى انگيزه نبود.

- آنچه محمد گفت، درهم شكستند، اما دين حق شكست نپذيرد.

- كاشا كه دين خداشكست گيرد، دينى كه اركانش با تيغ على رفيع گردد.

- بر آل محمد ستم راندند، كيفرشان برستاخيز عذاب دوزخ باشد.

- اگر رياست دنيا را غصب كردند، عزت آخرت بر دوام است.

- كدام مصيبت در پهنه زندگى ناگوار است كه در حوزه دين ناگوار نباشد.

- اولى بنام اجماع بر كرسى نشست، منشور خلافت بنام دومى صادر كرد.

- باول گفت: استعفايم بپذيريد كه از شما بهتر نباشم، باخر گفت: عمر را پس خود بر شما مى گمارم.

و اثبتها فى حوزه بعد موته صهاكيه خشناء للخصم تكلم.

- قلاده خلافت بر گردن كسى بست كه از خشونت و تندى مى زد و مى شكست.

- دومى گفت: اگر مولاى حذيفه مى بود، بلا تامل بر سر همه امير مى بود. - بارى، سومين با شوراى ششس نفر بخلافت نشست، تيغ تيزبر سر على آهيخت تا بدو پيوست.

- آخر آئين خلافت بر شورى بود؟ يا بر اجماع؟ يا نص بر خلافت؟ بيائيد تا بر اسلام بگرييم و بناليم.

- آنكه از جانب حق بخلافت منصوص شد، بر كنار ماند. در گوشه اى بتلاوت قرآن روز برد.

- اگر شمع وجودش را به سرورى مى پذيرفتند، براه راستشان رهبرى مى فرمود.

- اوست دانشمند ربانى كه بيمانند است، اوست دلاور سلحشور، شير بيشه شجاعت.

- هماره در " بدر " و " احد " و " خيبر " صف شكن بود، بينى دشمنان بريد.

- تاخت برد و با شمشير بر فرقشان كوبيد، خواه نا خواه سر تسليم فرود آوردند.

- بظاهر ره اسلام گرفتند، كفر باطن برقرار، باشد كه جان خود برهانند.

- گفتند: على راه جور گرفت، فراوان از او شكايت بردند.

- گفتند: خون مسلمين ريخت، در ميان آنان تبهكار و ناتبهكار فراوان بود.

- گفتم: لختى مهلت آريد، خدايتان رهبرى نكناد. وصى رسول كجا ستمكار باشد.

- خون مسلمين ريخت؟ بحق سوگند كه در آن گروه يك نفر مسلمان نبود.

- على خون " ناكثين " ريخت كه بيعت او شكستند، از متجاوزين انتقام گرفت.

- مگر نه رسول فرمود: على مهين داور شماست؟ اين حديث را همه مخالفين ايراد كردند.

- اگر در قضاوت " ناكثين " بر خطا بود، رسول حق چگونه قضاوت او تصويب نمود.

- كاش حاضر بودمى و در ركابش خون " ناكثين " ريختمى.

- برستاخيز، با پنجه خون آلود، به پيشگاه خدا رفتمى. و معلوم شدى پشيمان و نادم كيست؟

- كجا مانند على توان يافت كه در پهنه نبرد، پيشتاز و مردافكن بود.

- كجا مانند على توان يافت كه از وفور دانش صلاى " سلونى "بر زد:

- ايها الناس در سينه دانشى وافر دارم كه ازمصطفى به ارث بردم.

- از راه آسمانها بپرسيد كه آسمانها را بهتر از زمين شناسايم.

- اگر حجاب از چهره غيب برگشايند، بر دانش و يقينم نفزايند.

- آيات فضل و دانشش چه فراوان. كرامت ويژه اش، نه قابل كتمان.

- هر آنكه پرونده اعمال خود با كار نيك بندد، من با مهر و ولاى او بندم.

- بار خدايا. بال محمدت سوگند: اختران هدايت در تاريكى جهالت.

- به " مهدى موعود " از خاندان احمد. و نياكان فرزانه اش هادى و رهبر.

- بر اين چاكر جان نثارشان " عودى " رحمت آر. ببخش و بيامرز.

- از گناهانش بخوبى در گذر، آن روز كه دروزخ شعله بر كشد.

- با مهر و عطوفت بر او منت گزار، منت تو خود كرامت است.

- اگر بزهكاريم عظيم است، مغفرت و آمرزشت از آن عظيم تر.

- اگر چكامه ام با ياد معشوق آغاز گشت، اينك با ثناى ستارگان روشن ختم شد.

چكامه ديگرى دارد كه حديث غدير را ياد كرده و آنرا نص بر امامت و خلافت على من داند، قصيده، 57 بيت است، چنين شروع مى شود:

بفنا الغرى و فى عراض العلقم تمحى الذنوبى عن المسيى ء المجرم

- در بارگاه " غرى " و ناحيه " علقمى " گناه تبهكاران و بزهكاران پاك شود.

- آنجا مزار وصى است، و اينجا تربت حسين، لختى درنگ كن و سلام بر گو.

- حسين در كنار فرات با لب تشنه شهيد شد، پدرش در كوفه محاسن با خون خضاب كرد.

- قافله سالار حج كه صلاى سفر زند، پرهيزكار مسلمان جانب اين دو مزار پويد.