الغدير جلد ۸

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۱۸ -


در قصيده ديگرى كه 27 بيت است، چنين سروده:

- من پيرو على باشم. در ستيز با دشمنانش، مهر كيش دوستانش.

- من پيرو على باشم كه بروزگار، گرد پستيها نگرديد.

- بنده ساقى كوثرم كه برستاخيز دوستانش را آب حيات بنوشاند.

- بنده حلال حلال مشكلاتم، كه هر صعب و دشوارى در برش سهل و آسان است.

- آنكه چون فارس يليل را بخاك افكند، فرشتگان آواى تكبير بر آوردند.

- سرورى كه خدايش برگزيد، ببرادرى رسولش بر كشيد.

- سوگند كه در شب هجرت، تنها او برخى و جان فدارى رسول حق گشت.

- بجان خودم كه در روز " غدير خم " جز او را لايق وصايت نديد.

در قصيده ديگرى كه 41 بيت است، با اين سر آغاز گويد:

ما كان اول تائه بجماله بدر منال البدر دون مناله
متباين فالعدل من اقواله ليغرنا و الجور من افعاله
صرع الفواد بسحر طرف فاتر حتى دنا فاصابه بنباله
متعود للرمى حاجبه غدا من قسيه و اللحظ بعض نصاله
ما بلبل الاصداع فوق عذاره الا انطوى قلبى على بلباله
يبغى مغالطه العيون بهالكى يخفى عقاربه مدب صلاله
و يظل من ثقل الغلاله تشتكى ما يشتكيه القلب من اغلاله
جعل السهاد رقيب عينى فى الدجى كى لا ترى فى النوم طيف خياله

- اولين زيبا رخ رعنا نيست كه بخود بنازد، ماهى كه دست آفتابش بدامن نرسد.

- دمساز نيست: در سخن نرم و مهربان تابفريبد، در عمل جفاكار است.

- جادوى خمارش دلم بخاك افكند، از آن پس با تير مژگان چاك چاك.

- كماندارماهرى است: ابروانش چاچى، تير نگاهش ناوك خونچكان است. - طره زلف بر گلشن عذار نيفشاند، جز اينكه قلب زار من بر آشفت.

- اين پريشانى و آشفتگى مغلطه سازد، تا عقرب زلفش نهان سازد.

- بام تا شام از پيرهن حرير شكوه آرد، آن سان كه دل عاشقان در زنجير عشقش بنالد.

- شام تا بام بيدارى و بيخوابى رقيب چشمانم كرد، مبادا روياى شيرينش بخوابم آيد.

و حفظت فى يدى اليمين وداده جهدى وضيع مهجتى بشماله
و اباح حسادى موارد سمعه و حميت ورد السمع عن عذاله
اغراه تانيسى له بنفاره عنى و اذلالى بفرط دلاله
و لربما عاتيته فيقول لى: قولى يكذبه بفتح فعاله
كمعاشر اخذ النبى عهودهم و استحسنوا الغدر الصراح باله

خانوه فى امواله و زروا على افعاله وعصوه فى اقواله:

- مهرش بجان و دل نگهبان شدم، خون دلم بى مهابا هبا كرد.

- ياوه حاسدان عشقم در گوش سپرد، پند ناصحانش در گوش نگرفتم.

- انس ورزيدم، رميد. نيازبردم، ناز كرد.

- و چون عتابش كردم، قول وفا داد، اما در عمل جفا كرد.

- بسان آن جمع كه با رسول خدا پيمان بستند بالش مهربان باشند، اماراه دغل گرفتند.

- اموال رسول به دغا بردند، بر كردارش خرده گرفتند،نافرمانى دستور كردند.

- اين امير مومنان سرور خاندان كه در دهر همتا نداشت:

العلم عند مقاله و الجود حين نواله و الباس يوم نزاله

- به هنگام سخن در دانش، بوقت جود و بخشش در دهش، به آورد گه در رزم و پيكار.

- برادر رسول، از ميان امت، امين آن سرور در ودايع نبوت.

- در مهر و ولايشان تاكيد نمود، و گويا به نزاع و ستيزشان وصيت فرمود. - آئين اعتدال را با كتمان حقائق ناقص شمردند، با آنكه روز غدير، راه كمال پيمود.

اين قصائد را از كتاب "الرائق " تاليف سرورمان علامه سيد احمد عطار، اقتباس كرديم، در اين كتاب، قسمت مهمى از اشعار و قصائد "ملك صالح " درباره عترت طاهره پيامبرثبت شده و چه بسا بيشتر مدايح او را ياد كرده باشد.

"پايان اضافات چاپ دوم"

شرح زندگاني شاعر

ابو الغارات، ملك صالح، يكه سوار ملمين، نصير الدين، طلايع بن رزيك ابن صالح ارمنى، و چنانكه در " اعلام " زركلى آمده، اصل او از شيعيان عراق است.

از آن جماعتى است كه خداى سبحان دين و دنيارا برايشان فراهم آورده افتخاردو سرا نصيبشان گشت: دانشى بحق نافع و سلطنتى داد گرانه. هم فقيهى ممتاز، آن چنانكه در كتاب " خواص عصر فاطمى " ياد شده، هم اديبى نكته بين و قافيه پرداز، چونان كه در فرهنگ رجال آمده.

در عين حال: وزيرى داد گشتر كه قاهره با سيرت عادله اش مى نازد، ملت مصر در سايه عنايتش مى بالد، دولت فاطميان از حسن تدبيرش در سياست رعيت و انتشار امنيت و دوام صلح و صفا به استحكام و قدرت مى فزايد. و چونان كه زر كلى در " اعلام " گويد: وزيرى خود ساخته كه در شمار ملوك آيد.

بالقب " ملك صالح" نامور شد، و اين لقب با سيره و روش او مطابق آمد، چنانكه در تاريخ سراسر عظمتش مى خوانيم: بحق سوگند كه دردانش وافر و ادب فائق، صالح بود، در دادگرى و پارسائى صالح بود، در سياست پسنديده و رعايت رعيت صالح بود، در داد و دهش و بذل و بخشش صالح بود.

كوتاه سخن: در همه فضائل و آداب، دينى و دنيوى، صالح و شايسته بود، گذشته از همه اينها،خود باختگى او در ولاء ائمه اطهار و نشر آثارشان و دفاع از حريمشان با دست و زبان، نظم و نثر. فقها را در محضر خود مى خواند، و درمسئله امامت و قدر با آنان مناظره مى كرد، در نصرت مذهب تشيع چون آتش سرخ بود "كالسكه المحماه" چنانكه در " خطط " و " شذرات الذهب " تعبير كرده اند.

تاليفى بنام " الاعتماد، در رد بر اهل عناد " داردكه متضمن امامت على امير المومنين است و بحث در پيرامون احاديث ولايت وامامت. دفتر اشعارش در 2 جلد مدون گشته كه در فنون مختلفه شعر مهارت خود را نمايان نموده، تا آنجا كه سعيد بن مبارك، نحوى بزرگ، در گذشته 569 يك بيت از اشعار او را در بيست جزوه شرح كرده است.

اديبان هر روز گرد شاه نشين وزارتخانه اش انجمن مى شدند و اشعار او را مى نوشتند، داشمندان از هر ديار به خدمتش وارد گشته، به آروزى خود نائل مى شدند.

هر ساله اموال فراوانى به مشاهد مشرفه گسيل مى داشت تا در ميان علويين تقسيم شود و همچنان براى اشراف مدينه و مكه، لباس و ساير ما يحتاج زندگى مى فرستاد، حتى الواحى كه براى نوشتن كودكان مكتب آنان لازم بود و يا قلم و ساير ادوات كتابت.

آبادى " مقس " را وقف كرد تا دو سوم آن نصيب اشراف از فرزندان امام حسن و امام حسين باشد و نه قيراط آن ويژه اشراف مدينه منوره و يك قيراط آن در مصالح مسجد امين الدوله صرف گردد.

آبادى " بلقيس " را در قلوبيه و استخر " حبش " را نيزدر مصارف خيريه وقف كرد، مسجد جامع قرافه بزرگ را تجديد بنا كرد. جامع نوينى در باب " زويله " پشت قاهره بنيان كرد كه بنام جامع صالح خوانده مى شد.

در تمام دوران حيات، پيكار با فرنگيان را، در دشت و دريا، و اننهاد، هر سال سپاهى پشت سپاه ديگر بسوى آنان گسيل مى داشت.

هماره صدر جايگاه، تاج افتخار، دستور نافذ، تخت سلطنت در اختيار اوبود، تا با وجود همه اين مفاخر، به فوز شهادت هم نائل آمد: و روز دو شنبه نوزدهم ماه مبارم رمضان، سال 556 در دهليز كاخش بى خبر مورد هجوم قرار گرفت و كشته شد، و در كاخ و زارتخانه قاهره بخاك رفت، و بعد، فرزندش مالك عادل جسد او را به قرافه كبرى حمل داد.

پيراموان زندگى شاعر:

1 - ابن اثير، در تاريخ الكامل 103/11 گويد: در اين سال "556" ماه مبارك رمضان، ملك صالح، وزير عاضد علوى صاحب مصر مقتول. انگيزه قتل اين بود كه بااستبداد كه كامل حكومت مى كرد، در امر و نهى، و خرج و دخل اموال، خودسرانه كار مى كرد. از آن رو كه عاضدكم سال بود، و همو خود به خلافتش بر كشيده بود، و در راه اين مقصود، جماعتى را آواره ديار كرد تا از شورش آنان در امان باشد.

ضمنا دخترش را به ازدواج عاضد در آورد، و پردگيان حرم با او دشمن شدند: عمه عاضد. مال فراوانى به امراء مصر فرستاد و آنان را به قتل ملك تشويق و دعوت نمود، از همه سر سخت تر در ميان آنان مردى بود كه " ابن الداعى " لقب داشت، در دهليز قصر كمين كردند، و چون وارد شد ناگهان با كارد بدو حمله بردند و جراحات مهلكى بر او فرود آوردند.

با وجود اين همراهانش او رابه داخل كاخ بردند و هنوز رمقى در او باقى بود، به عاضد پيام فرستاد وسر زنش كرد كه از چه به قتل او رضا داده است با آنكه بدستيارى او بر سرير خلافت جاى كرده؟ عاضد قسم ياد كرد كه از ماجرا بى خبر است. گفت: اگر از توطئه قتل من بى اطلاعى، عمه ات را تسليم كن تا انتقام گيرم. عاضد دستور فرود تا او را گرفته تسليم كردند، ملك او را بقتل رسانيد، وصيت كرد كه وزارت به فرزندش رزيك تفويض شود و او رابه لقب " عادل " بركشيد، و بهمين جهت كار وزرات به فرزند منتقل گرديد.

ملك صالح اشعار شيوا و رسائى دارد كه گواه فضل بى كران اوست از آن جمله در افتخارات خود گويد:

ابى الله لا ان الله يدوم لنا الدهر و يخدمنا فى ملكنا العز و النصر

- خدا جزاين نخواست كه ملك ما بر دوام ماند، عزت و نصرت در ركاب ما بپايد.

- دانستيم كه متاع دنيا آلاف و الوف آن فانى است، آنچه پايدار ماند نام نى دنيا، پاداش كردگار است.

- بذل و عنايت با سطوت و صولت بهم در آميختيم، چون ابر بهارى كه سيلاب باران با رعد و برق در آميزد.

- آنگاه كه پا بميدان رزم نهيم، جفت جفت بخاك هلاك اندازيم، مهمان مادر اين ضيافت گرگ بيابان كركس آسمان است.

- و چون در صلح وفا داد و دهش كنيم، بنده و آزاد بر مرغزار نعمت مادر عيش و نشاط است.

صالح مردى كريم بود، با ادبى فائق و شعرى رائق، دانشمندان در كنارش جمع، عطاى فراوانى به خدمتشان گسيل مى داشت. بدو پيوست كه شيخ ابومحمد ابن دهان نحوى بغدادى كه مقيم موصل است، اين بيت از سروده هاى او را شرح نوشته:

تجنب سمعى ما يقول العواذل و اصبح لى شغل من الغزو شاغل

- گوشم به ملامت ناصحان نيست اينك از پيكار و ستيز سرگرم و غافلم

بپاس اين خدمت هديه نفيسى مهيا كرده بدو فرستد، اما قبل از گسيل داشتن به قتل رسيد. بدو پيوست كه مردى از اعيان موصل در مكه مكرمه او را ثنا و ستايش گفته. نامه اى تشكر آميز بدو نوشت و هديه اى بدان ضميمه فرمود.

ملك صالح، مذهب اماميه داشت، بر روش علويين مصر نمى رفت، آن هنگام كه عاضد بر مسند خلافت نشست و در مراسم شركت نمود، هلهله و غوغاى عظيمى برخاست. علامه ملك صالح پرسيد: چه خبر است؟ گفتند: مردم شادى و پاى افشانى مى كنند، فرمود:فكر مى كنم اين مردم بى خرد با خود گويند: خليفه پيشين نمرد، تا اينكه ديگرى را بجاى خود نشاند، و ندانند شبان آنان منم كه چون گوشفندانشان باچوب خود ميرانم.

عماره گويد: سه روز پيش از شهادت ملك، بخدمتش رسيدم، مرقومى بدست من داد كه اين دو بيت در آن نوشته بود:

- ما در خواب غفلت غنوده ايم، چشم مرگ به سوى ما باز است.

- سالهاست به جانب مرگ مى تازيم، كاش دانستمى كى به استقبال ما شتابان است.

و اين آخرين ملاقات ما بود.

عماره گويد: از شگفتيهاى روزگار كه من قصيده اى در خدمت فرزندش عادل انشاد كردم و از جمله گفتم:

- پدرت با صولت وحدت بر فرق سياهى كوبد، و توئى دست راست و چپ.

- مقام منيع او - گرچه عمرش دراز باد - در اختيار تو خواهد بود.

ويژه و حتم.

- عروس وزارت از پس حجله به سويت نگران است. هر حجانى بالا رفتنى است.

و امر وزارت پس از سه روز در اختيار او قرار گرفت.

2- ابن خلكان در تاريخ خود ج 259/1 گويد: صالح وارد قاهره شد و در ايام فائز متصدى وزارت گشت، و مستقلا عهده دار امور سياست و تدبير كار دولت شد. مردى صاحب فضل و دستدار اهل فضل بود با دستى جواد و بخشنده خوش بر خورد، با احساس نيكو. از شعر اوست:

- روزگاز، با حوادث و انقلابات خود عبرت آموز است، ما سر خوش و بى خيال. - مرگ رافرامش كرده ايم هرگز يادش نكنيم، جزاينكه امراض و اسقام ياد آور ماست.

و از جمله اشعار او:

- و مهفهف ثمل القوام سرت الى اعطافه النشوات من عينيه
ماضى اللحاظ كانما سلت يدى سيفى غداه الروع من جفنيه
قد قلت اذ خط العذار بمسكه فى خده الفيه لا لاميه
ما الشعر دب بعارضيه و انما اصداغه نفضت على خذيه
الناس طوع يدى و امرى نافذ فيهم و قلبى الان طوع يديه
فاعجب بسلطان يعم بعدله و يجور سلطان الغرام عليه
و الله لو لا اسم الفرار و انه مستقبح، لفررت منه و اليه:

نازك اندامى چون سرو ناز، سر خوش و پيچان، مستى از چشم خمارش بر سر و دوش خزيده.

- بانگاهى دلدوز، گويا روز پيكار است،از نيام چشمانش شمشير بر كشيده.

- بتازه، خط عذارش چون مشك بر دميده،طرفين رخسارش الف كشيده، نه لام.

- گفتم: عارض او نيست كه بر رخسارش دويده، طرف زلف است كه بر عذارش بر چميده.

- همگانم هوا خواه و سر بفرمان، امرم به هر جانب روان، اماقلبم مطيع فرمان اوست.

- شگفتا از اين سلطان دادگر كه سلطان عشقش بر او جور و جفا روا دارد.

- بخدا سوگند كه اگر فرار مايه ننگ و عار نبود، از جور و جفاى اين به دامن عدل و داد او فرار مى كردم.

و در مصر براى حاضران انشاد كرده است:

- برف پيرى بر سر نشست، آبروى جوانى ببرد، باز سپيد بآشيانه زاغ اندر آمد.

- در خواب ناز غنودى، ديده حوادث بيدار، نيش مرگ در كمين است. - چگونه عمرى بجا باشد، بنياد گنجينه، هر چه باشد، با خرج بى حسابت بر باد است.

المهذب، عبد الله بن اسعد موصلى، ساكن حمص، از موصل به عزم زيارت صالح آمد و با قصيده اى به قافيه كاف او را ثنا گفته بود: مطلع قصيده اين است:

اما كفاك تلافى فى تلافيكا ولست تنقم الا فرط حبيكا

- اين نه كافى است كه در تلافى ما فات جانم تلف شد؟ عيبم نباشد، جز اينكه بسيارت دوست دارم.

"و با اين دو بيت از تغزل به مدح مى گرايد:"

و فيم تغضب آن قال الوشاه سلا و انت تعلم انى لست اسلوكا
لانلت وصلك ان كان الذى زعموا و لا شفى ظماى جود ابن رزيكا

- از چه خشم گرفتى؟ كه بد گويان به تسلاى خاطرم آيند؟ با آنكه دانى تسلا نپذيرم.

- وصلت حرامم باداگرت راست گفته باشند و نه از عطاى ابن رزيك شفاى تشنگى نصيبم باد.

اين قصيده بسيار ممتاز است.

3- مقريزى در ج 4 ص 73 - 81 خطط گويد: ملك صالح در ميان جماعتى از بى نوايان بزيارت مشهد امام على بن ابى طالب رفت، در آن هنگام توليت با سرور سادات، ابن معصوم بود. در خواب به خدمت امام رسيد، امام بدو فرمود:

در اين شب حاضر، چهل تن از بى نوايان به زيارت آمده اند، در ميان آنان مردى است كه طلايع بن رزيك نام دارد، از بزرگان دوستان ما است، بدو بر گو: " برو كه والى مصرت ساختيم ". صبح آن شب، جارچى ابن معصوم ندا بر كشيد: در ميان شما كدام يك طلايع بن رزيك است؟ بپا خيزد و به ملاقات ابن معصوم شتابد، طلايع به خدمت سيد رسيد و سلام گفت، سيد ماجراى رويا را براى او شرح داده ابلاغ رسالت كرد، طلايع روانه مصر شد و كارش بالا گرفت:

موقعى كه نصر بن عباس، اسماعيل بن ظافر، خليفه فاطمى را گشت، پردگيان حرم به منظور خونخواهى نامه ها نوشتند و موهاى چيده شده خود را در جوف نامه ها به هر سوى و هر كس كه اميد خونخواهى داشتند، فرستادند، طلايع مردم را گرد آورد وبه عزم انتقام از وزير قاتل عازم قاهره گرديد، چون به قاهره نزديك شد، وزير فرار اختيار كرد، و طلايع باخاطر جمع و صلح و صفا وارد شهر شد، خلعت وزارت بر تن او افكنده شد، و با لقب " ملك صالح " فارس مسلمين " "= يكه سوار مسلمانان" " نصير الدين " مفتخر شد.

صالح به آزادى و امنيت هميت گمارد، و راه روشى نيك پيشه كرد "و پس از آنكه ماجراى شهادتش راياد كرده" مى گويد: مردى شجاع، كريم، سخى، فاضل، ادب دوست و اديب پرور بود، نيكو شعر مى سرود، خلاصه سخن آنكه در فضل و خرد و سياست و تدبير، يكتا مرد زمانش بود، با ابهت، با صولت و پر هيبت. مالى موفور بدست آورد، بر نماز هاى يوميه از فرائض و نوافل مواظبت داشت. در تشيع سخت تعصب مى ورزيد.

كتابى تصنيف كرده بنام " الاعتماد، در رد بر اهل عناد " فقها را گرد آورد و با آنان در مطالب كتاب مناظره كرد، اين كتاب در امامت على بن ابى طالب است. فراوان شعر گفته، در هر فنى از فنون شعر وارد شده، ديوانش در دو جلد مدون است، از جمله اشعار او در باب اعتقادات:

يا امه سلكت ضلالا بينا حتى استوى اقرارها و جحودها:

- اى امتى كه آشكارا براه ضلالت رفتى. اعتراف و انكارت يكسان بود.

- گفتيد: معاصى جز به تقدير خداى جهان چهر نگشود.

- اگر چنين باشد، خداى شما خود مانع اجراى فرمان خواهد بود.