الغدير جلد ۸

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۱۱ -


- اين سيلاب اشك نيست كه از ديدگانم روان است، خونابه دل از رخسارم چكان است.

- بى وجود شما، زندگى برايم مرگ است، خيرى در عيش وبقا نيست.

- اگر شهد زندگى در كام شما شرنگ بود، عيش و نعمت در كام من جز تلخى نفزود.

- خدا آن قوم را تباه كند كه حرمت شما را پاس نداشتند، نيكى را با بدى مكافات كردند.

- به هنگام سختى و افتادگى، دستگيرى نيابند، روز پاداش بهره ياب نگردند.

- مزارتان از باران رحمت سيراب، همواره سر سبز و خرم باد.

- ابر بهارى سوى بارگاهتان پويد، رعد و برقى باران زا در پى آن خيزد.

- گويا شتران آبستن بار خود فرو نهاده اند كه فرياد و غوغا بر هواست.

و در قصيده ديگرى بروز عاشورا، سال 413، جدش سيد الشهدا را، مرثيه گويد، كه در جزء سوم ديوانش ثبت است:

لك الليل بعد الذاهبين طويلا و وفد هموم لم يردن رحيلا
و دمع اذا حبسته عن سبيله يعود هتوفافى الجفون هطولا
فيا ليت اسراب الدموع التى جرت اسون كليما اوشفين غليلا
اخال صحيحا كل يوم و ليله و يابى الجوى، الا اكون عليلا
كانى و ما احببت اهوى ممنعا و ارجو ضنينا بالوصال بخيلا
فقال للذى يبكى نويا ودمنه و يندب رسما بالعراء محيلا
عدانى دم لى طل بالطف ان ارى شجيا ابكى اربعا و طلولا
مصاب اذا قابلت بالصبر غربه وجدت كثيرى فى العزاء قليلا
ورزء حملت الثقل منه كاننى مدى الدهر لم احمل سواه ثقيلا

- كاروان رفت، اين تو و اين شبهاى دراز با رنجى كه فرو نخواهد كشيد.

- با قطرات اشكى كه اگر در ديده حبس كنى، چون سيل از گوشه چشم روان گردد.

- كاش اين سيلاب اشكى كه بر رخسار مى دود، جراحت دل را مداوا مى كرد و يا آتش آن را فرو مى نشاند.

- هر بام و شام كه آيد، گويم: اينك از رنج درون رستم، اما سوز دل نگذارد كه راه سلامت گيرم.

- دستم بدامن معشوق نمى رسد، آرزوى وصل دارم، اما چه بخيل و پر جفاست.

- با رقيب بر گو كه بر كاشانه معشوق مى گريد و مى نالد.

- من از ناله و زارى بر اين لانه و كاشانه معذورم، زيرا كه خون عزيزانم در كربلا پامال ستم گشت.

- داغى بر اين دل نشست كه هر چند در برابر آن صبر وتحمل ورزم، قرار و آرام نيابم.

- بار گران اين مصيبت پشتم شكست، تا كنون بارى چنين گران بر دوش نكشيده ام.

- و شما اى دشمنان حقيقت، بعد از رسول حق فرصتى يافتيد و كين خود را از خاندان او باز گرفتيد.

- نه اين بود كه در سايه آئين محمد بن دولت رسيديد، پيش از آن خوار و مهين بوديد.

- خاندان اميه، فرزندان حرب را بر گو، اگر توانى زبان از كام بركشى:

- با شمشير محمد چندان بر سر خاندانش نواختيد، تا دست و شمشير كندى گرفت.

- با كسى راه مكر و فسوس گرفتيد كه جدش رهبر نجات بخش شما بود.

- پردگيان رسول در ميان كوچه و بازارتان گرفتار ماندند، و جز شيون و افغان پناهى نداشتند.

- طوفان كربلا فرو نشست، جام مرگ نصيب عزيزان اين خاندان بود.

- چونان گلستان ارم كه طوفان بلا از چپ و راست بر آن بتازد، و گلهاى آنرا پرپر كند.

- و يا چون اختران تابان كه طلوه نكرده راه افول گيرند.

- چه بدرهاى تابان كه تاريك نشد؟ و چه سروهاى آزاده كه فرو نيفتاد؟ - از آن پس كه با شتاب عهد و پيمان خود استوار كرديد.

- به پشت برگشتيدو از راه حق كنار گرفتيد.

- چندان نامه نوشتيد پاسخ شنيديد، و چندان اصرار كرديد تا دعوت شما را پذيرفت.

- و چون راهى بلاد شما گشت با انبوه دشمن به قتال او بر خاستيد.

- برخى پيمان شكستيد، جمعى از يارى او دريغ كرديد، هيچيك پاس حرمت او روا نداشتيد.

- كينه هاى ديرين بجوش آمد، دلهاى پر خروش در تلاطم انتقام.

- تيغهاى آبدار از نيام بر آمد، با نيزه هاى تابدار.

- شما، نه دشمن را از سر راهش بدور كرديد، و نه براى ورود، منزل و ماوائى مهيا نموديد.

- بر خفته مدينه سخت ناگواراست كه پاره هاى تنش در صحراى كربلا بخاك و خون در غلتيد.

- از آب فراتشان را ندند و از شربت شهادت سيرابشان كردند.

- از آنجا كه در گمان نبود، جام بلا بر سرشان ريخت، دوستان فريبكار و غدار.

- اى روز عاشور. چه فاجعه ها كه بر " آل الله " فرود نياوردى.

- جام مرگ بدست گرفتى و در خانه و كاشانه آل عبا مهمان گشتى، اى ناخجسته مهمان

- سرور شهيدان را از ميان ما بردى، دستها بريدى، سرها از تن جدا كردى.

- شهيدى كه با فرو افتادن قامتش دين احمد فرو افتاد، عزت مسلمين پامال شد.

- اى خاندان رسول. شما را دوستارم، ملامت مردم را بچيزى نخرم.

- بآنها كه در شما سركوفت زنند، وچه بسيارنكوهشگران كه خير - خواه نباشند.

- گفتم: آرام گيريد، و ازسرگشتگى خود مرا معاف داريد، اين دل من رام شدنى نيست

- درود خدابر شما خاندان باد. در مرگ و زندگى، در حضر و سفر.

و قصيده هم در پند و اندرز و عبرت آموزى سروده كه در جزء ششم ديوانش ديده مى شود:

لا تقربن عضيهه ان العضايه مخزيات
و اجعل صلاحك سرمدا فالصالحات الباقيات

- پيراموان افتراو دوزغ مگرد، افترا و دروغ مايه رسوائى است.

- هماره باهنگ رشد و صلاح باش، آنچه پايدار است، نيكى وصلاح است.

- زندگى سراسر عبرت است،از مردم گيتى پند بياموز.

- امروز خوشى و كاميابى، فردا نكبت و ادبار.

- روزگار از اين دست مى دهد و از آن دست باز مى گيرد.

- براى مردم آزاده خوارى در حكم مرگ است، زندگى، تنها در سايه عزت و اقتدار.

- ذخيره دنيا و آخرت، طاعت و عبادت است، يا كسب افتخارات.

- واى از آن فتنه كه آدمى را بدست هلاكت و دمار بسپارد.

- جلوه مى كند و مى فريبد تاآنجا كه نيكبختى را به بدبختى مى كشاند.

- عبرتها مى گذرد وچشم بصيرت ما باز نمى شود.

- كجا رفتند آنان كه در كنار ما بودند و اينك جايشان خالى است.

- آنها كه منافع دجله و فرات را يكسر بخزانه خودمى ريختند.

- آوازه قدرت و دولتشان بر نخاسته، صلاى مرگشان برخاست.

- غول مرگ كه چنگال و دندان خود را تيزكرد.

- نه بحق سوگند، هيچ قدرتى مانع آن نبود، نه شمشير آبدار و نه نيزه تابدار.

- صباحى چند فرياد و خروش بر كشيدند، سپس بوادى خاموشان غنودند.

- گويا در خواب نازند، اماخوابى جاودانه پايدار. - ازپس آنكه بر سرير دولت تكيه زدند، باخاك مغاك در آميختند.

- جمعى سر با دم شمشير و سينه با نيزه بران آشنا كرده، جام مرگ بر سر كشيدند.

- از غم زندگى رستند، از آن پس كه گفتند: راه رستگارى پيدا نيست.

- در آن پهنه پيكار كه حكومت با شمشير و نيزه و ساز و برگ يلان است.

- از مرگ نهراسيدند، با آغوش باز به استقبالش شتافتند.

- سر به تيره خاك بردند، چونان كه سر بجامه خواب در پيچند.

- از خاك و سنگ بالش كردند،ديگر كبر و نازى بسر نيست.

- بانها كه فرياد و خروششان بر شماست. گويا آواى مرگ در گوش آنها طنين نيفكنده.

- قصرهاى ويران و خراب پند و عرتى بآنها نياموختند.

- پردگيان قصر كه ديروز هلهله شادى مى زدند، اينك شيون و افغان دارند. بآنها بر گو:

- تا كى و تا چند در خواب غفلت غنوده ايد. - پند و عبرت فراوان است، اگر دلها پند پذير باشند.

- دلها وارونه است، چشمها كور و نابيناست.

- بر درگاه دولتمندان صلا درده: كو آن يلان كوه پيكر؟

- كجايند حاميان مكرمت و فضائل، كجايند فدا كاران عزتمند.

- از يكسو، از چنگالشان مرگ مى باريد، از سوى ديگر بذل و نوال.

- روز پيكار كه بايلان درگير شدند، دشمن را بخاك و خون كشيدند.

- چرخ روزگاردر دستشان چون موم، سرور و سالار جهانيان بودند.

- دولت و قدرت در اختيارشان نهاد، روز ديگر باز پس گرفت.

- اسباب عيش و نوش فراهم بود، جدائى و پراكندگى حاكم گشت.

- دستها اينك از هر گونه دولت و نعمت خالى است.

- شمشير آبدار و نيزه تابدار بيكسو، اسبهاى لاغر ميان بى صاحب.

- باميد صبحدم در خواب ناز شدند، از گردش نيم شب بى خبر ماندند. - خدنگى از شست روزگار رها شد، اين درد را دوائى نيست.

- تير مرگ از كمان جست، هدف را بر هم دريد.

- با گذشت آنان بساط فضائل و نيكيها برچيده شد، و هم اساس مكرمت درهم ريخت.

قصيده ديگرى در سوگوارى بر استاد بزرگمان شيخ مفيد: محمد بن محمد بن نعمان، در گذشته سال 413 سروده اتس كه در جزء سوم ديوانش ثبت آمده، با اين مطلع:

من على هذه الديار اقاما؟ او ضفا ملبس عليه و داما؟
عج بنا نندب الذى تولوا باقتياد المنون عاما فعاما
فارقونا كهلا و شيخا و هما و وليداو ناشئا و غلاما
و شحيحا جعد اليدين بخيلا و جوادا مخولا مطعاما

- آن كيست كه در گيتى جاويد زيست؟ كدام جامه فاخر جاودانه ماند؟

- لختى مهلت تا بر دوستانم و در گذشتگان بگرييم.

- برخى پير و زمين گير، جمعى جوان نورس، و ان دگر نوسال.

- آن يك بخيل و ممسك، و ان دگر بخشنده، مهماندار و مهمان نواز.

- بر قله كوهساران نشيمن داشتند، اينك در دل خاك جاى كردند.

- مرگ باد بر آن مردمهمل كه پندارد ديده روزگار بر او ننگرد، از اين رو در خواب غفلت است.

- گويا مردم روزگار از خواب خرگوشى هرگز برنخيزند.

- اى غول مرگ چند بزرگمردان عاليرتبه را بر خاك كشى، تارك يلان درهم شكافى.

- هر گاه از پشت سر در آئى، پندارند كه رستند، ناگهان از پيش رو در آئى.

- ابلهان را در كنار زيركان جاى دهى، پست فرومايه را در كنار ارجمند.

- از آن پيش كه چنگ و دندان بسوى فرزندان باز كنى، پدران و مادران رادر ربودى.

- اينك حادثه نو پديد گشت كه خواب از چشمم ربود، زمام عقل از كف گرفت.

- از ديدارش رخ برتافتم، فرار مايه چيرگى او گشت.

- از آنگاه كه بار اين مصيبت بر دوش كشيدم، گويا كوه " يذيل " بر دوش دارم.

- اينك هر چند خواهى از چشمان خونبارم اشك ريزانم، ديروزم چنين نبود.

- پير اسلام و دين، پرچمدار دانش در گذشت، اسلام بزانو در آمد.

- آنكه در تاريكى روزگار، خورشيد رخشان بود، درگذشت. زندگى وحشتبار شد.

- بسا زنگار شبهه و ترديد از نص خلافت زدودى، امير مومنان را نصرت كردى.

- منكران بد كنشت را خوار و زبون ساختى، ديگرشان ياراى سخن نماند.

- تير افكنى چيره دست كه گلوگاه باطل بشكافد و بر خاك كشد.

- يلى مرد افكن كه سينه باطل بر درد، و هر يلى مردافكن نباشد.

- هر گاه اساس دين كاستى و كجى گرفت، با دو دست خود راست برافراشت.

- هر كه را از جاده حق منحرف ديد، براه حق هدايت و رهبرى كرد.

- كيست كه حقائق پنهان را آشكار كند، مهر سكوت را بشكند؟

- كيست كه نيكى را از پليدى بزدايد حلال از حرام جدا سازد؟

- كيست كه بافكار بشر نيرو بخشد، زنجير اوهام بگسلد.

- كيست كه ياران خود را با سلاح علم مجهز كند تا چون شمشير تيز در بحث و جدل نفوذ يابند.

- پاك و منزه بملاقات حق بشتاب نه چون ديگران با آلودگى و نقص.

- مرغزار علم و دانش كه سر سبزو خرم ساختى پژمرده شد، صبح روشن تاريكى گرفت.

- زلال يقين و معرفت آلوده شد، درد و آلام بجانها بازگشت.

لن ترانى و انت من عدد الاموات الا محملا بساما

- با آنكه غم مرگت بدل دارم، جز با بشاشت و آراستگى نباشم. - بعد از آنكه ترا از دست دادم، مرگ ديگران بر من سهل و هموار است.

- اگرت بار گناهى بر دوش باشد - و نباشد - باكى نيست،دوستدار قومى باشى كه بارت را از دوش فرو نهند.

- برستاخيز چنان صاحب جاه اند كه اگر خواهند، همگان را از آتش برهانند.

- از مكافات محشر باك مدار- گرچه ديگران باك دارند - برات آزادى در كفت تو است.

- هماره تربتت از انعام و اكرام الهى سيراب باد..

- و هم آكنده از رحمت الهى و امن و امان.

- گورستانها از باران رحمت سيراب باد، و مزار تو از مژده سلام و سلامت.

خداوند، در گذشتگانرا بيامرزاد. و السلام على من اتبع الهدى

غديريه ابو على بصير

متوفى 422

سبحان من ليس فى السماء و لا فى الارض ندله و اشباه
احاط بالعالمين مقتدرا اشهد ان لا اله الاه
و خاتم المرسلين سيدنا احمد رب السماء سماه
اشرقت الارض يوم بعثته و حصحص الحق من محياه
اختار يوم " الغدير " حيدره اخا له فى الورى و آخاه
و باهل المشركين فيه و فى زوجته يقتفيها ابناه
هم خمسه يرحم الانام بهم و يستجاب الدعا و يرجاه

- پاك و تابناك آنكه در آسمان و زمينش مانند نيست.

- با همينه عظمت بر جهانيان قاهر، گواهم كه جز او خدائى نيست.

- خاتم پيمبران، سرورمان كه خداى آسمانها احمدش ناميد.

- پهنه گيتى از رسالتش روشن گشت، حق از جبين او چون شفق بردميد.

- روز " غدير " برادرش حيدر را برگزيد، در جهانيان لايق و شايسته اش ديد.

- او و زوجه اش فاطمه را بدرگاه خدا با عظمت ديد كه بابروى آنان به مباهله نصارى دست دعابر كشيد، دو فرزندش در پى آنان روان بود.

- پنج تن در زير عبا جاى گرفتند، مايه لطف و مرحمت، شفيع درگاه پروردگار.

شرح حال شاعر، نمونه اشعار

ابو على بصير، نابينا، حسن بن مظفر نيسابورى، اصل او از خوارزم است. ابن شهر آشوبش در شمار پرهيز گاران از شعراى اهل بيت ياد كرده، وابو احمد محمود ابن ارسلان در كتاب تاريخ خوارزم در ثنا و ستايش او گويد: ادب پرور خوارز ميان در عصر خود، ادب آموز و سخن پرداز، در فنون هنر معروف و پيشتاز، داراى تاليفاتى است از جمله كتاب " تهذيب ديوان ادب " اصلاح منطق " "در ادبيات" ذيل تتمه اليتيمه، ديوان شعر "در دو جلد" و ديوان رسائل و نامه ها "نثر" " محاسن آنان كه نامشان حسن است ". ذيل كتاب اخبار خوارزم.

از جمله اشعار او:

اهلا بعيش كان جد موات احيا من اللذات كل موات

- مرحبا بر آن عيش و زندگانى كه سراسر بخت و كامرانى بود. مردگان را به طرب آورد.

- بزم عشرتيان با طراوت و خرم، جمع ياران جمع و دلها شاد خوار.

- عيشى كه چون سايه مرحمت از سرما كشيد، غبار غم و حسرت بر دلها كشيد.

و لقد سقانى الدهر ماء حياته و الان يسقينى دم الحيات

- سالها از آب زندگى بهره گرفتيم، اينك زهر و شرنگ در جام ما ريخت.

- دريغا بر جوانمردان كه در گذشتند، هماره ياوردردمندان بودند.

- آنگاه كه از سرورمان " ابو البركات " جدا گشتم، بركت و نعمت را پشت سر گذاشتم.

- ركن عزت و عظمت كه در ميدان كرم و فتوت گوى سبقت مى ربود.

- ناخواه ازديدار چون ماهش دور ماندم، در تاريكى و ظلمت فرو رفتم.

- بام و شام بانگ ناله ام بلند است، اشك حسرت و افسوس بر دامنم ريزان.

و از سروده شاعر در مقام ستايش:

جبينك الشمس فى الاضواء و القمر يمينك البحر فى الارواء و المطر

- سيمايت چون خور و ماه پرتو افشان، دست عطايت چون دريا و باران

- سايه ات حرم امن الهى، دربارت منزلگه حاجتمندان.