الغدير جلد ۸

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۸ -


ميزان الاعتدال ج 2 ص 223

غايه الاختصار ابن زهره

كامل ابن اثير ج 9ص 181

تاريخ ابن كثير ج 12 ص 53

مرآه الجنان ج 3 ص 55

لسان الميزن ج 5 ص 141

بغيه الوعاه ص 335

اتحاف الورى باخبار ام القرى

صحاح الاخبار ص 61

جامع الاقوال - در رجال

مجالس المومنين 209

رجال ابن ابى جامع

تحفه الازهار، تاليف ابن شدقم

اجاز كبيره سماهيجى

اتقان المقال ص 93

رياض العلماء - تاليف ميرزا افندى

كشكول شيخ بهائى ج 2

مجمع البحرين - رض ى.

ملخص المقال ص 80

رياض الجنه، تاليف زنوزى

درجات الرفيعه تاليف سيد عليخان

وسائل شيخ حر عاملى، ج 3 ص 551

امل الامل شيح حر عاملى

منهج المقال- ميزا ص 231

منتهى المقال ص 214

عقداللئالى، تاليف ابو على رجالى

تتميم الامل، تاليف شيخ كاظمى

كشكول بحرانى ص 216

مقابيس، تاليف تسترى

مستدرك الوسائل نورى 515/3

نسمه السحر يمانى

تنقيح المقال ج 2 ص 284

الشيعه و فنون الاسلام 53

الاعلام زركلى 667/2

تاريخ آداب اللغه 288/2

سفينه البحار ج 1 ص 525

الكنى و الالقاب ج 2 ص 439

هدايه الاحباب ص 203

وفيات الاعلام، تاليف رازى "محفوظ"

دائره المعارف بستانى 459/10

دائره المعارف فريد وجدى 260/4

معجم المطبوعات ص 1124

مجله العرفان، اجزاء جلد دوم، نوشته سرورمان سيد محسن امينى جبل عاملى.

اساتيد علم و مشايخ حديث

1- شيخ مفيد، محمد بن نعمان، در گذشته سال412

2- ابو محمد، هارون بن موسى تلعكبرى در گذشته 385

3- حسين بن على بن بابويه، برادر شيخ صدوق. 4- ابو الحسن، احمد بن على بن سعيد كوفى، سيد مرتضى از او روايت مى كند، شرح آن در اجازه سيد، ابن ابى الرضا علوى شاگرد نجيب الدين يحيى ابن سعيد حلى آمده است.

5- ابو عبد الله محمد بن عمران كاتب مرزبانى خراسانى بغدادى.

6- شيخ صدوق، محمد بن على بن الحسين بن بابويه قمى، در گذشته 381.

7- ابويحيى، ابن نباته، عبد الرحيم بن فارقى، در گذشته 374، بر او قرائت داشته، "رك: الدرجات الرفيعه".

8- ابو الحسن على بن محمد كاتب، درامالى خود از او روايت كرده.

9- ابو القاسم، عبيد الله بن عثمان بن يحيى، در امالى از او روايت كرده.

10- احمد بن سهل ديباجى، در رياض بنقل از جامع الاصول ابن اثير نقل كرده كه سيد مرتضى از او روايت داشته، و در تاريخ خطيب بغدادى و ميزان الاعتدال ذهبى و لسان الميزان ابن حجر نوشته: كه سيد مرتضى از سهل ديباجى روايت داشته است.

شاگردان و راويان

1- شيخ الطائفه، ابو جعفر طوسى، در گذشته سال460.

2 - ابو يعلى، سلار بن عبد العزيزديلمى.

3- ابو الصلاح، تقى بن نجم حلبى، نايب سيد مرتضى در شهرهاى حلب.

4- قاضى، عبد العزيز بن براج طرابلسى، در گذشته 481

5- شريف، ابو يعلى، محمد بن حسن بن حمزه جعفرى، متوفى 463

6- ابو صمصام،ذو الفقار بن معبد حسينى مروزى.

7- سيد، نجيب الدين، ابو محمد، حسن بن محمد بن حسن موسوى.

8- سيد، تقى بن ابى طاهر الهادى، نقيب رازى.

9- شيخ ابو الفتح، محمد بن على كراجكى، در گذشته 449، بر سيد مرتضى قرائت داشته "رك: فهرست منتجب الدين".

10- شيخ ابو الحسن، سليمان صهرشتى، صاحب " قيس المصباح ". 11- شيخ ابو عبدالله، جعفر بن محمد درويستى.

12- ابو الفضل، ثابت بن عبد الله بنانى.

13- شيخ احمد بن حسن بن احمد نيسابورى خزاعى، از بزرگان شاگردان اوست.

14- شيخ مفيد ثانى، ابو محمد، عبد الرحمن بن احمد رازى.

15- شيخ ابو المعالى، احمد بن قدامه،شرح در اجازه شيخ فخر الدين حلى به سيد مهنا "رك، بحار ج 107 ص 150 ط جديد" و نيز - افادات فخر الدين ابن علامه حلى مذكور "رك: بحار الانوارج 25 ص 53 طبع قديم ج 107 ص 59 طبع جديد".

16- شيخ ابو عبد الله. محمد بن على حلوانى، شرح در اجازه سيد، ابن ابى - الرضا علوى شاگرد شيخ نجيب الدين حلى "رك بحار الانوار ج 25 ص 88 ط قديم".

17- ابو زيد بن كيانكى حسينى جرجانى "رك: اجازه مزبور در ج 25 بحار ص 108 ط قديم".

18- شيخ ابو غانم عاصمى هروى شيعى "رك: بحار الانوار ج 25 ص 108 ط قديم".

19- فقيه، داعى حسينى، شرح در اجازه صاحب معالم ج 25 بحار ط قديم ج 109 ص 45 و 46 و 47.

20- سيد حسين بن حسن بن زيد جرجانى، از شريف مرتضى روايت داشته، شرح در تاريخ ابن عساكر ج 4 ص 290.

21- ابو الفرج يعقوب بن ابراهيم بيهقى، قسمت زيادى از ديوان سيد شريف را بر او قرائت كرده و اجازه روايت تمام ديوان را دريافته، تاريخ ذى القعده سال 403.

22- ابو الحسن، محمد بن محمد بصرى، در سال 417، شريف مرتضى بدو اجازه فرموده كه تمامى كتب و تاليفات او را روايت كند.

علم الهدى و ابو العلاء معرى

ابو الحسن عمرى در " المجدى " گويد: در بغداد بسال 425 خدمت شريف مرتضى رسيدم: خوش بيان بود، باهوشى چون شعله آتش: روزى ابو العلاء معرى در مجلس شريف مرتضى حاضر بود، ياد ابو الطيب متنبى بميان آمد، و شريف مرتضى از او و برخى اشعارش خرده گرفت. ابو العلا گفت: اگر ابو الطيب متنبى جز اين قصيده را نسروده بود كه مى گويد "لك يا منازل فى القلوب منازل" در فضل و قافيه سنجى او كافى، شريف مرتضى خشمناك شد، دستور فرموداو را بر زمين كشيدند و از خانه بيرون كردند.

حاضرين مجلس، از اين كار شريف مرتضى بشگفت شدند، شريف فرمود: دانستيد كه منظور اين مردك كور چه بود؟ منظورش اين بيت قصيده بود كه گويد:

و اذا اتتك مذمتى من ناقص فهى الشهاده لى بانى كامل

- اگر مردى ناقص زبان بنكوهش من گشايد، اين خودگواه كمال من خواهد بود.

طبرى در كتاب احتجاج گويد: ابو العلاء معرى كه دهرى مذهب بود، برسيد مرتضى - قدس الله سره - وارد شد و گفت: سرور من نظر مبارك راجع به " كل " چه باشد؟ شريف فرمود: تاعقيده تو درباره " جزء " چه باشد؟ پرسيد: سخن شما در ستاره " شعرى " بر چه پايه است؟ فرمود: سخن تو در مورد " تدوير " بر چه پايه است؟

پرسيد: سخن شما درباره عدم تناهى " چه باشد؟ فرمود: و تو درباره " تحيز " و " ناعوره " چه گوئى؟ پرسيد: سخن شما در مورد " هفت " چه باشد؟فرمود: و آنچه از شمار هفت تجاوز كند چه حكم دارد؟

پرسيد: عقيده شمادر " چهار " بر چه اساس است؟ فرمود:

تا سخن تو در " واحد و اثنين " بر چه ميزان باشد؟ پرسيد: نظر شما درباره موثر چيست؟ فرمود: عقيده تودرباره موثرات كدام است؟ پرسيد: درمورد " نحسين " چه فرمائى؟ فرمود:

و تو در مورد " سعدين " چه خواهى گفت؟، ابو العلاء ساكت ماند، و شريف مرتضى فرمود: آرى هر ملحد كجمدارى سيه كار و بى مقدار است، ابو العلاء گفت: اين سخن از قرآن مجيد گرفته اى كه فرمايد " يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم " برخاست وبيرون شد، و شريف مرتضى فرمود: اين مرد، بعد از اين به مجلس ما حاضر نخواهد شد؟

از شريف مرتضى سوال شد كه اين رمز و اشارات چه بود؟ فرمود: كل در نظر آنان قديم است لذا سوال كرد كه عالم كبير كه قديم است چه احتياجى به خالق دارد؟ پاسخ دادم كه در مورد جزء چگويى كه آنرا عالم صغير مى دانيد و جزئى از عالم كبيرش مى شناسيد؟ چون نمى توان گفت كه اجزاء عالم حادث است و مجموع آن قديم.

بعد، از ستاره شعرى پرسيد كه جزء سيارات نيست كه تحويل و تحول داشته باشد، پس قديم است، پاسخ دادم كه دوران فلك بطور كلى كه شعرى هم در آن ميان است، گواه تحويل و تحول آن است، پس قديم نخواهد بود.

بعد از عدم تناهى پرسيد، كه گواه قدمش شمارند، و پاسخ دادم كه هر بعدى قابل تحيز و اين گواه بر تناهى است علاوه بر آنكه گردش افلاك در بعدى كه لا يتناهى مى خوانيد گواه برتناهى است.

سپس از ستارگان سبع سياره پريد كه صاحب احكام نجومش دانند، گفتم غير از اين هفت ستاره سياره كه زهره، مشترى، مريخ، عطارد، خورشيد، ماه و زحل باشند، اختران ديگرى هستند كه صاحب احكام نجومى اند.

از چهار طبع مخالف پرسيدكه مايه حيات اند و من از طبع واحد واثنين پرسيدمش كه از جمله، آتش طبيعت واحدى است كه از آن جانورى زايد كه در زير دست نابود شود، و چون پوست آنرا در آتش نهى، چربى آن محترق و شعله ور شود، و پوست آن سالم باقى بماند. و اين گواه است ه طبيعت جلد آتشين است كه آتش آن را نسوزاند.

برف نيز طبيعت واحده دارد و در آن كرمها توليد شود. و آب دريادارى دو طبيعت است و اجناس ماهى، قورباغه، مار، سنگ پشت و غير آن توليد كند، و دهريان پندارند كه تا چهار طبع با هم ايتلاف نجويند، حيات توليد نشود.

و اما موثر واحد كه منظورش زحل است، پاسخ دادم كه ساير موثرات هم در رديف آن است، وبا وجود اين موثرات عديده، موقعيتى براى موثر قديم نماند.

امانحسين كه پندارد از اختران سياره اندو چون با هم قران يابند و در يكجا گرد شوند، توليد نيكبختى كنند، من پاسخ گفتم كه سعدين هم چون با هم گردآيند توانند توليد نحسى و بدبختى كنند؟ و اين نقضى است كه خداوند عزت احكام نجومى را بوسيله آن ابطال مى كند، چه هر صاحب نظرى مشاهده مى كندكه از انگبين و شكر تلخى نتراود و ازاجتماع دو ماده تلخ " حنظل و صبر " شيرينى و شيره نزايد، و اين دليل بطلان عقيده آنان است.

و اما سخن من كه هر ملحد كجمدارى سيه كار است؟ منظورم آن بود كه هر مشركى ظالم و سيه كار است و ابو العلاء دانست كه منظورم آيه قران بود كه فرمايد " يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم " و لذا آيه را تلاوت كرد تا بدانيم كه از اشاره ما باخبر شده است

گويند: موقعى كه ابو العلاء از عراق برون شد، از سيد مرتضى پرسيدند؟ و او گفت:

يا سائلى عنه لما جئت اساله الا هو الرجل العارى عن العار
لو جئته لرايت الناس فى رجل و الدهر فى ساعه و الارض فى دار

- اى كه از سيد مرتضى پرسى: آگاه باش: مردى است كه از هر عيب و عارى برى است.

- اگر خدمتش دريابى، بينى كه بشريت دراين مرد مجسم شده و روزكار در يك لحظه خلاصه شده و جهانى در كنج خانه خانه اى جاى گرفته.

علم الهدى و ابن مطرز

در كتاب " درجات رفيعه " مى نويسد كه شريف مرتضى در ايوانى مشرف بر جاده نشسته بود، ابن مطرز شاعر را ديد كه با نعلين پاره مى گذرد و غبار مى افشاند، بانگ برآورد كه مركوب سوارى تو همين بوده است؟ منظور شريف مرتضى اين شعرابن مطرز بود كه گويد:

سرى مغربا بالعيس ينتجع الركبا يسائل عن بدر الدجى الشرق و الغربا
على عذبات الجزع من ماء تغلب غزال يرى ماء القلوب له شربا
اذا لم تبلغنى اليك ركائبى فلا وردت ماء و لا رعت العشبا

- شبانه با شتاب بر شتر نجيب رهوار راه مغرب گرفت تا مرغزارى جويدو در طلب آن ماه تابان شرق و غرب را زير پانهد.

- بر چشمه زار قبيله تغلب غزال رعنائى مقام دارد كه شراب خوشگوارش از دل عشاق مهياست.

- اگر اين مركوبم براه درماند و از فيض حضورت محروم سازد، آبشخور و مرغزارش حرام باد.

منظور شريف مرتضى، همين بيت اخير است.

ابن مطرز در پاسخ گفت: از آن هنگام كه عطاو بخشش سرورمان شريف باين پايه رسيده كه مى فرمايد:

يا خليلى من ذوابه قيس فى التصابى مكارم الاخلاق
غنيانى بذكرهم تطربانى و اسقيانى دمعى بكاس دهاق
و خذ النوم من جفونى فانى قد خلعت الكرى على العشاق

- اى دوستان مهربان، اى شريف زادگان قبيل قيس، عشق و دلدادگى خلق و خوى شريفان است.

- بيادشان سرود آغازيد و دلم از طرب خرم سازيد، جام شراب را هم از سيلاب ديده ام مالا مال كنيد.

- خواب نوشين از ديدگانم بزدائيد كه من خواب ناز را بر ساير عشاق به خلعت و عطا بخشوده ام.

از آن هنگام كه شريفمان سيد مرتضى عطائى را به خلعت مى بخشد كه در اختيار او نيست و نه كسى آنرا پذيرا مى شود، مركوب زير پايم به اين بدبختى و بى نوائى دچار گشته است. با اين جواب بموقع و زيبا، شريف دستور فرمود جائزه اى بدو عطا كردند.

سيد مرتضى و رهبرى

مسند رياست دين و دنيا، از جهات مختلف علمى و اجتماعى به سرورمان شريف مرتضى مباهات مى كرد، از جمله:

1- وفور علم و دانش كه دانشمندان در برابر عظمت و نبوغ او بخضوع و فروتنى سر فرود آوردند حتى در مجلس افاده او، انبوهى از فحول علما و صاحب نظران گرد مى آمدند و از تحقيقات رشيقه او فيض ياب مى شدند، تا آنجا كه از محضر او، فضلائى برخاسته اند كه در رشته هاى مختلف علوم، جزء نوابغ بشماراند: جمعى فقيه صاحب نظر، گروهى متكم صاحب جدل، انبوهى محقق در علم اصول، برخى شاعر نكته پرداز، و يا خطيب سخن ساز.

از عائدى املاك فراوانش حقوق و مزايائى براى شاگردان خود مقرر فرموده بود، تا نيازى به كسب و كار نداشته فارغ البال، مشغول درس و بحث و مطالعه باشند، از جمله: شيخ الطائفه ابو جعفر طوسى هر ماهه 12 دينار طلا دريافت مى كرد، و قاضى ابن البراج حلبى 8 دينار و هكذا ساير شاگردان محضرش.

ضمنا يكى از دهات خود را وقف كرده بود تا عايدى آن بمصرف كاغذ دانشمندان برسد.

گويند: در يكى از سالها، قحطى شديدى رخ داد، يك نفر يهودى بمنظور تحصيل قوت و سد جوع، فكرى انديشيد و به مجلس شريف مرتضى آمده اجازه گرفت كه قسمتى از علم نجوم را از محضر او استفاده كند، شريف مرتضى درخواست او را اجابت كرد و دستور داد: براى امرار معاش او روزانه وجهى مقرر كردند مرد يهود، مدتى از درس شريف مرتضى استفاده كرد و از پس چند ماه بدست شريف او بشرف اسلام مشرف گشت.

شريف مرتضى، براى دولت و ثروت خود شرافت و ارزشى قائل نبود، زيرا مفاخر و مكارم او در حدى بود كه جلال و ثروت او را تحت الشعاع گرفته بود، لذا مى گفت:

و ما حزنى الاملاق و الثروه التى يدل بها اهل اليسار ضلال
اليس يبقى المال الا ضنانه و افقر اقواما ندى و نوال
اذا لم نل بالمال حاجه معسر حصور عن الشكوى فمالى مال

- از تنگدستى و اعسار بيم نكنيم، چه دولت و ثروتى كه صاحبان نعمت را پابند خوارى كند، جز حيرت وسرگشتگى نفزايد.

- جز اين است كه فقيران از بخل و امساك به دولت رسند و دولتمندان از بخشش و عطا فقير و تنگدست شوند.

- اگر من با اين دولت و مكنت، نياز دردمندان را برطرف نكنم، اين مال و دولت چون سنگ و خاك، وبال است.

2- شرافت حسب كه با مقام نبوت پيوندى اصيل دارد، و در اثر همين حسب و افتخار،بعد از مرگ برادرش شريف رضى، خلفاى عصر مقام نقيب النقبائى آل ابى طالب را ويژه او ساختند، و شما خود مى دانيد كه اين منصب عظيم، در آن روزگاران تا چه حد عظيم و با اهميت وبا شكوه بود، زيرا در سراسر اقطار عالم، بر عموم آل على سلطنت و فرمانروائى داشت: قبض و بسط امور، تعليم و تاديب، دادرسى و داد خواهى و نظارت بر امور اجتماعى آنان در تمام شئون فردى و اجتماعى به عهده نقيب هر خاندان بود، و او نقيب النقباء آل ابى طالب.

3- مقام ارجمند خاندانش از جانب پدر و مادر كه تمامى تبارش از دو سو فرمانروايان و رهبران و بزرگ مردان اجتماعى و دينى بوده اند، علاوه بر آنچه در وجود شريفش از لياقت و كفايت و درايت و دور انديشى جمع بود و بحق شايستگى آنرا داشت كه به عنوان امير الحاج منصوب گرديد و توانست در دوران تصدى مراقب سلامتى حجاج و رفع حوائج و نيازمنديهاى آنان باشد، و همگان شاكر الطاف و تلاشهاى كريمانه او بوده باشند.

4- ابهت و جلال و جمال و مكانت علمى و اجتماعى او از يك طرف، و توام بودن قدرت و سطوت او با تحقيق و درايت و موشكافى از طرف ديگر، موجب شد كه كفالت امر مظالم و پژوهش امور دادرسى و دادخواهى باومحول گردد، در نتيجه بيش از سى سال، در شرق و غرب عالم اسلامى، نقباء آل ابى طالب، تحت اراده شخص او انجام وظيفه مى كردند، حجاج با سرپرستى و رهبرى او عازم حج مى شدند، و در حرمين شريفين مدينه و مكه از امر و منهى او خارج نبودند و دادرسى مظالم و قضاوت و داورى در مرافعات و مخاصمات بوسيله او اجرا و انجام مى گرفت.

"اضافات چاپ دوم:"

" ابن جوزى در تاريخ منتظم ج 7 ص 276 مى نويسد: روز شنبه سوم صفر سال406 هجرى، شريف مرتضى ابو القاسم موسوى به منصب امير الحاجى و مظالم ونقيب النقبائى آل آبى طالب و تمام مناصبى كه برادرش شريف رضى عهده دار آن بود، منصوب گشت، تمام مردم براى شنيدم منشور ولايت و امارت او در كاخ خلافت گرد آمدند و فخر الملك وزير بهمراه اشراف و قضاه و فقها، همگان حاضر بودند، منشور خليفه بدين شرح بود:

اين فرمان از مقام خلافت: ابوالعباس، احمد، امام، قادر بالله،امير المومنين به على ابن موسى علوى شرف صدور يافته است از آنجا كه نسب تابناكش او را به مقام خلافت تقرب بخشيده و خدمات ذى قيمتش او را در سلك پيشوايان و پيشتازان اين دربار منسلك ساخته است، علاوه بر خاندان كريمش كه او را تشريف و عظمت داده و باحترامات فائقه ويژه و مخصوصش ساخته، از اين رو به كفالت و سرپرستى امورحجاج و نقابت نقباء مفتخر مى آيد و به تقوى و پرهيزگارى توصيه مى شود.."

بخاطر اين جهات مذكوره، به لقب شريف مرتضى، اجل، طاهر، ذو المجدين نامور گشت و در سال 420 ه بالقب " علم الهدى " بافتخار ويژه اى دست يافت، از اين رو كه وزير ابو سعيد محمد بن الحسن بن عبد الرحيم، در اين سال دچار بيمارى گشت، در روياسرورمان امير المومنين را مشاهده كردكه فرمود: از علم الهدى درخواست كن، تعويذى بر تو بخواند تا از بيمارى برهى پرسيد يا