الغدير جلد ۸

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۵ -


- از اين رو حاسدانت به كين برخاستند كه همگان دانند مانند آنان براى بت سجده نبردى.

- دست آلودگان به دامن طهارتت نرسيد، بد گويان، حسبت را نيالود.

- اين افتخارى كهن كه از خون تبارك در رگ و پى دارم، افزون نشمارم از مهرى كه تازه به دل مى پرورانم.

- بسا حاسدان كه آرزو دارندگانش در زمره خفتگان بودند و من در برابر آنان با زبانى چون تير و شمشير به دفاع و حمايت بر نمى خاستم

- در ثنا و ستايشتان داد سخن دادم، و اين دشمن بدخواه تو است كه از خشم دست به دندان مى گزد.

- عشق شما با تمام دنيا برابر است، و دانم روز حشر، سيه نامه اعمالم را سپيد خواهد كرد.

نظمى در سوك اهل بيت قرائت شد كه مبتذل و بى ارج بود، از مهيار تقاضا كردند قصيده اى بر آن وزن و قافيه بسرايد، در همان مجلس اين چكامه بديع را بپرداخت:

مشين لنا بين ميل و هيف فقل فى قناه و قل فى نزيف

خرامان و سر خوش گذشتند، چون پرچم در اهتزاز، مست و خراب.

- ميوه جوانى بر سر هر شاخى در انتظار چيدن. و من عجب الحسن ان الثقيل منه يذل بحمل الخفيف

- راستى عالم پريچهران هم عالمى است: آنكه زيباتراست بر ديگران ناز و ادا مى فروشد.

-دوستان دانيد كه داستان خلخال و گوشواره چه بود؟

- از منش پرسيد نام آن زيبائى است، معنايش تباهى پارسائى.

- در اين تاريكى شب، اين روياى خيال پرور آن ماه پيكر عدنانى است؟

- ذاتش جلوه گر است يا شبح او. نزديك بود كه در جمع دوستان رسوا شوم.

- آرى خود او بود، پيمان عشق را خاطر نشان كرد، اگر بر سر پيمان روم با دلى ناگوار است. - اين گردش ناگوار زمانه بر آل على بود كه زبان مرا به هجو زمانه باز كرده.

- با آنكه از ديارم بدور اند، اما از درد فراق آن كشم كه دوست همنشين در فراق همنشين.

- اينك همدم من، تنها عزاداران و غمگساران حسين اند- كينه ديرين در كمين بود، بروز عاشوراطوفانى سهمگين بپا كرد.

قتيل به ثارغل النفوس كما نغر الجرح حك القروف

- و شهيدى بجاى نهاد كه كينه انسانهارا بر آشوفت، چونان كه جراحت را با سر انگشت بخون بپالايند.

- با آن دستى كه ديروز بيعت سپردند، امروز هيولاى ميرگ را به سويش راندند.

- بدين زودى جدش را از ياد بردند، حقوق ديرين و نوين يكسره از خاطر ستردند.

- بار نفاق در دل، به سويش پرواز گرفتند، مكر و فسون در زير بال نهفتند.

- چه ناگوار است بر من كه غول مرگ بر سينه با وفارت بر شد.

- و سر انورت كه خاك آلوده بر سرنى كردند، با آنكه خورشيدش بزير پى بود.

- مطرودتر، فرمانروايشان كه پويا شد، دوان و خيزان. واى برفرمانبرانشان كه بهشت عدن را به بهاى اندك فروختند.

- و تو اى سرور من - گر چه از مقامت محروم كردند - پيشوائى، همچون پدر ارجمندت بر غم انف كافران.

- بروز خيبر، معجز قلعه و در، بر دست كه جارى شد؟ و بر سر چاه شر جنيان كه بر تافت؟

- بروز " پدر " و " احد " صفوف دشمن كه پراكند؟ شمل آشفته دين را كه مجتمع آورد.

- بتهايشان را برضاى حق، درهم كوبيد؟ با آنكه بت پرستان حاضرو ناظر بودند. - جز پدرت بود: پيشواى هدايت و چراغ امت شير بيشه شجاعت.

- كند باد شمشيرى كه پيكرت در خون كشيد، و روى هر چه شمشير است سياه كرد.

- آب گوارا در كامم شرنك شد، جامه حريرم سوهان تن گشت.

- اين تن ناتوانم كى تواند، اين بار مصيبت توان فرسا بر دوش كشد.

- حسرت و افسوسم بر تو است. و اين نيز گفت با خبران است كه روز قيامت آتش حسرت با اشاره تو سرد و سلامت خواهد گشت.

- سرور من. اين بوى دلاويز تو است كه زايران با خود آوردند، يا مشك ختن كه با تربتت بياميخت.

- گويا عرصه مزارت گلزار بهارى است كه سوز پائيزى بر آن وزيد.

- من بشما مهر ورزم ما دام كه طائفان كعبه به سعى پردازند و يا قمرى بر شاخساران بنالد.

- گرچه نژادم پارسى است، اما مرد شريف و آزاده، تعلق خاطرش وقف آزادگان شريف است.

ركبت - على من يعاديكم و يفسد تفضيلكم بالوقوف
سوابق من مدحكم لم اهب صعوبه ريضها و القطوف
تقطر غيرى اصلابها و تزلق اكفالها بالرديف

برسمند تيز گام ادب بر شدم و بر دشمنان بدخواهتان تاختم.

سمندى تيز رفتار از قصائد آبدار كه از طغيان و سركشى آن هراسى در دل نداشتم. با آنكه سواران دگر از سركشى و طغيان تكاور واژگون گشتند، و رديف آنان نيز بخاك در غلتيد.

و از سروده هاى شاعر در مدح و ثناى اهل بيت اين ابيات زير است:

سلامن سلامن بنا استبدلا؟ و كيف محا الاخر الاولا؟

آنكه از ما دل بريد. ندانم چه كسى را برگزيد چگونه مهر نوين عشق ديرين را از ياد برد.

- آن پيمانهاى موكد كجا شد؟ و آن عشق آتشين كه ملامت ناصحان را به چيزى نشمرد؟

- آرزوهاى خام بود كه با گذشت ايام از سر بنهاد؟ يا روياى شبانه كه با سپيده صبح از ميان برخاست؟

- اشكهاى جارى نه از سوز دل بود؟ خدا را، پاسخ دهيد عاشق سرگردان را.

- بر سرآن آبگاه گفتم: قدرى بپائيد. و اگرمهلتى مى دادند، چه منتى بر من مى نهادند.

قفا لعليل فان الوقوف و ان هو لم يشفه عللا

- به بالين اين بيمارتان بپائيد، اگر مايه شفا نباشد، بارى وسيله دلدارى است.

بغربى و جره ننشد به و ان زاد ناضله - منزلا

در كنار " وجره " از كاشانه او سراغ گرفتم، گرچه بر گمراهى ما افزود.

- آن پريوش كه اگر خورشيد رخش براه انصاف مى رفت، از تابش خود بخل نمى ورزيد.

- رات هجرها مرخصا من دمى على الناى علقاقديما غلا
و ربت واش بها منبض اسابقه الرد ان ينبلا
راى ودها طللاممحلا فلفق ما شاء ان يمحلا

- بساسخن چين كه نبض او را شناخته و من پيشدستى كنم تا سعايت او بر تابم.

- با اين تصور كه مهر دلداه ام چون عرصه ريگزار است، رطب و يابسى بهم بافته تا ريشه عشق و شوريدگى را بسوزاند.

- و بسا زبانهاى چون نى فراز و چونان سنان تيز و دراز كه از خود بر تافتم.

- اگر آن پريوش رخ بتابد، چه نيازش كه ماه تابان بر آيد.

- خدا شبهاى " غوير " را سيراب كناد، از باران صبحگاهى و ژاله شامگاهى.

- بارانى كه چون از چشم مشتاقى قطره اشكى روان بيند، به همدردى بر خروشد و سيلاب كشد.

- به ويژه آن شب وصل، گرچه ديگر باز نگشت، از آن پس خواب به چشمم راه نكرد. - اما در رويا، هنوز بر سر پيمان است، گر چه پيمان شكنى راه و رسم ديرين است.

خدا را چه شب كوتاهى. اگر وصل دلدار نبود، چون شب يلدا بود.

- آن دامن كبريا كه درشور و شيدائى بر زمين مى كشيدم، اينك به پيرى كوتاه گشته.

- بزودى هم و غم بر دل برجهد و از شوق و سر خوشى بازم دارد.

- از آه سوزانم سوهانى بسازد كه شمشير جانكاه را بسايد.

و اغرى بتابين آل النبى ان نسب الشعراو غزلا

- اينك به ثناى آل پيامبر حريصم، قصيده اى بسرايم، غزلى بيارايم.

- جانم فداى آن اختران خاموش، لكن چراغ هدايت خاموشى نگيرد.

- پيكر انورشان در بيابان، فضاى جهان را پرتو افكن است.

- توده غبررا از جمل اين بار سنگين درماند، ازاين رو شمع وجودشان را در دل نهفت.

- فيض بخشى كردند: ابر و دريا آفريدند. فرو افتادند: قله هاى عظمت را بنياد نهادند.

- از رقيب كه بمفاخرت خيزد، وا پرس كه پايه هاى عظمت مجدشان تا بكجا بر شده است.

- قرآن، كدام خاندان را با مباهله تشريف داد، كه رسول خدا به آبروى آنان بدعا برخاست.

- معجز قرآن بر كه نازل گشت؟ و در كدام خاندان؟

- در روز " بدر " بدرى كه پرچم دين را بر افراشت، چه كسى يكه تاز ميدان بود؟

- كه بيدار ماند و ديگران بخواب غنودند؟ داناتر كه بود؟ داد گسترين آنان كدام.

بمن فصل الحكم يوم الجنين فطبق فى ذلك المفصلا

مصاعى جميله فراوان است، تفصيل آن سخن را بدرازا كشد، اجمال آن در مقام سند كافى است.

- سوگند بحق كه ملحدان و كجروان بر آئين حق چيره شدند، بلكه آن را تباه كردند.

فلو لا ضمان لنا فى الظهور فضى جدل القول ان نخجلا

- آرى پيروزى حق ضمانت الهى است وگرنه در جدل شرمسار و سرافكنده بوديم.

- خدا را. اى قوم. رواست كه رسول مطاع فرمان دهد، هنوزش غسل نداده نافرمانى كنند.

جانشين خود را معرفى كرد و ما بياوه پنداشتيم آئين خود را مهمل وانهاد

- پندارند كه اجماع و اتفاق دارند، از سعد بن عباده خبر وا پرس.

- آنهم اجماعى كه بى فضل رابر صاحب فضل مقدم شناخت.

- و حق را از صاحب حق باز گرفت. آرى على صاحب حق بود.

- منزل به منزل راه سپردند، از بغى و ستم، خاندان على را پى سپر سينه اشتران ساختند.

- و از كيد و كين، چونان عقرب جراره، چه نيشها كه بر جانشان نزدند.

- مايه ضلال و حيرت بدان پايه كه عزاى حسين را بپا كرد و مصيبتهاى پيشين و پسين.

- خاندان اميه، جامه اين عار و شنار بر تن آراست. گرچه خون شهيدان يكسره پامال نگشت.

- اى زاده مصطفى، اين خود روز سقيفه بود كه راه كربلا را هموار كرد.

- حق على و فاطمه زير پا ماند، از اين روكشتنت روا شمردند.

ايا راكبا ظهر مجدوله تخال اذا انبسطت اجدلا
شات اربع الريح فى اربع اذا ما انتشرن طوين الفلا
اذا وكلت طرفها بالسماء خيل بادراكها و كلا
فعزت غزالتها عزه و طالت غزال الفلا ايطلا

- اى تك سوارى كه بر خنگ بادپيما روانى، و چونان شاهين در پرواز. - خنگى كه در چهار از طوفان سبق بردگاهى كه در كوه و دره و زان گردد.

- و چون طرف چشم به آسمان دوزد، پندارند كه خواهد به سما بر شود.

- سپيدى كاكلش بر قرص خورشيد طعنه زند، اندامش غزال رعنا را بچيزى نخرد.

اظنك فى متنها واحدا لتدرك يثرب اومرقلا

- گمانم كه با اين سير و شتاب به سوى مدينه روان باشى.

- بسلامت. و هر كه در نياز من بكوشد، بسلامت باد.

- پيام اين دلسوخته را همراه بر. و به پيشگاه احمد مرسل آواز بركش.

- پس از ثنا و سپاس بر گو: اى رهبر هدايت، راه و رسمت دگرگون گشت.

- به جوار حق راه گرفتى، و مادر آتش فراق مانديم. اما شرع و آئينت تمام بود.

- پسر عمت بر آن شد كه به آين و سنتت قيام ورزد.

- نيرنگبازان، آنها كه حق را واژگون كردند، راه خيانت و دغل پيش گرفتند.

- سر انجام، " تيم " آنان زيور خلافت بر تن آراست، بنى هاشم عاطل و باطل ماندند.

- نوبت " تيم "كه بپايان آمد، خاندان " عدى " طنابها را كشيدند.

- خاندان اميه هم گران طمع فراز كردند، ديگر جاده ها هموار بود.

- از ميانه پسر عفان بر سرير خلافت بر شد كه گمان نمى رفت. بلكه او را بر سرير نشاندند.

- ديدگان اميه روشن گشت و عيش عمگان بكام. پيش از آن سخت و ناگوار.

- كار شورى و اجماع، در آخر به آئين اردشير پيوست، آن دو آتش زدند اين يك پاك بسوخت.

- روان گشتند و قدم به قدم تا گودال هلاكش سوق دادند، بهتر بگويم: كشاندند.

- و چون برادرت على زمام خلافت كشيد تا به سوى حق باز گرداند، از اين رو دشوار و سنگين بود.

- آمدند كه با خوارى به قاتلانش سپارند با آنكه خود معركه آراى قتال بودند.

- ناگفتنى بسيار است، داد خواه آنان بروز قيامت توئى، واى بر آنان كه مهلت يابند.

لكم آل ياسين مدحى صفا و ودى حلا و فوادى خلا

- اى خاندان مصطفى. اينك ثنايم چون آب زلال، مهرم شيرين و خوشگوار، قلبم خالى ازمهر اغيار است.

و عندى لاعدائكم نافذات قولى ما صاحب المقولا

- سخنان گزنده ام براى دشمنان آماده، مادام كه زبان در كام بجرخد.

اذا ضاق بالسير ذرع الرفيق ملات بهن فروج الملا

- اگر با گام هموار به مقصود نرسم. بشتابم و دامن صحرا پر كنم:

- از تير جان شكاف كه بر هر جا نشيند، هلاك سازد.

- چرا چنين نباشم. با آنكه راه نجات بخش دينم براهنمائى شما مكشوف افتاد.

- با درستى براه براست قدم نهادم. پيش ازآن، سر خود گرفته بيراهه مى شتافتم.

- زنجير شرك را پاره كردم. با آنكه در گردنم قفل بود.

- سروران من. مادام كه ابرى خيزد و رعدى برانگيزد، دوستار شمايم.

- و از دشمنان شما بيزارى جويم. بيزارى شرطمهر كيشى است.

- وابسته مهر شما از كيفر هراس نكند. در روز فردا، بايدش كه پناه باشيد.

در سروده اى دگر، امير المومنين را ستوده و كيد و كين دشمنانش را ياد نموده گويد:

ان كنت ممن يلج الوادى فسل بين البيوت عن فوادى: ما فعل
و هل رايت - و الغريب ما ترى واجد جسم قلبه منه يضل
و قل لغزلان النقا: مات الهوى و طلقت بعدكم بنت الغزل
و عاد عنكن يخيب قانص مدالحبالات لكن فاحتبل
يا من يرى قتلى السيوف حظرت دماوهم. الله فى قتلى المقل
ما عند سكان منى فى رجل سباه ظبى و هو فى الف رجل
دافع عن صفحته شوك القنا و جرحته اعين السرب النجل
دم حرام للاخ المسلم فى ارض حرام يال نعم كيف حل؟
قلت: شكا فاين دعوى صبره؟ كرى اللحاظ واسالى عن الخبل
عن هواك فاذل جلدى و الحب ما رق له الجلد و ذل
من دل مسراك على فى الدجى هيهات فى وجهك بدر لا يدل

- اگر بدين دره و هامون روانى، از مردم آن سامان پرس كه قلب من كو؟

- ديده اى؟ - و غريب كجا بيند - كسى پيكر خود را يابد و قلب خود نيابد؟

- آهوان اين دشت و دمن را گو كه عشق و دلدادگى مرد، بعد از شما دختر رز را اطلاق گفتند.

- از ياد شما گذشتند، صياد نا اميد دام بگشاد، ولى خود در دام افتاد.

- گوئى آهيختن تيغ و ريختن خون حرام است، خدا را. رحمى بر اين كشته هاى در خون از تير مژگان.

- ساكنان وادى " منى " را پرس تا چه گويند: دلير مردى اسيرآهوئى گشت با آنكه هزار مرد جنگى در ركابش بود.

- باسنان نيزه از جان خود بدفاع برخاست، اما سيه چشمان شهلا بخونش كشيدند.

- خون حرام، آنهم در سرزمين حرام؟ خدا را از چه حلال شمرد؟

- گفتى: آنكه شكوه آرد، دعوى صبرش نشايد. آخر، چشم بگشا و حال زارم بنگر.

- تبر عشقت بجان نشست، طاقتم بربود، عشق و شيدائى قهرمان پيلتن را مقهور سازد. - در اين سياهى شب كدامين چراغت رهنمود؟ هيهات. چهره ات خود بدر تابانى است كه سياهى شب بزدود.

- جوياى شوكت بودى. با قهر و زور، گردن زيبا رويان ببند گشيدى.

لو احظا علمت الضرب الظبى على قوام علم الطعن الاسل

- با چشمان فتان كه به شمشير،كشتن و بستن آموزد، با قد و بالائى كه نيزه تابدار طعنه جان ستان.

- اى كه در وادى " حاجر " مى گذرى و در برابرت جولانگاه وسيعى مى نگرى.

اذامررت بالقباب من قبا مرفوعه و قد هوت شمس الاصل
فقل لاقمار السماء: اختمرى فحلبه الحسن لاقمار الكلل

- چون به سرا پرده هاى " قبا " بگذرى،هنگامى كه خورشيد در حال غروب است.

- اختران سما را بر گو در حجاب شويد،جلوگاه حسن ويژه اختران اين بارگاه است.

- به آروزى آن شبهاى " خيف ". آيا روزگار عيش و شادمانى باز خواهد گشت؟

- روياى شبانه بود كه سپيدى صبحش گريزاند، يا سايه جوانى كه رخت بر بست.

ما جمعت قط الشباب و الغنى يد امرى ء و لا المشيب و الجذل
يا ليت ما سود ايام الصبا اعدى بياضا فى العذارين نزل
ما خلت سوداء بياضى نصلت حتى ذوى اسود راسى فنصل

هيچ كس جوانى و بى نيازى را با هم گرد نياورد، و نه پيرى با شادمانى.

- آن غم كه روزگار عيش و شيدائيم را سياه كرد، كاش با سپيدى عذارم همان مى كرد.

- نه گمانم بود كه موى سپيدم از رنگ خضاب درآمده تا آنكه ازفرتوتى بدامنم ريخت.

- ناگهان از در بلائى درآمد و ايام پيريم را بجرم شور جوانى بكيفر گرفت.