الغدير جلد ۷

علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره)
ترجمه محمد باقر بهبودي

- ۳۳ -


- هر چند از مقابله و دفاع ناتوان ماندم، بدون باخت، از معركه جان بدر بردم.

- با شتاب، در سياهى شب روى نهان كردم، آنگاه كه بيابان لخت و عريان شد از دد و دام.

- گويند گفت- و سوز دل، اشك بر رخسارم مى باريد:

- آرام گير و درد را بر خود هموار كن- براى اندوه و غم وقت بسيار است.

- گفتم: هيهات پندت نه بموقع است، غم واندوه جز در روز عاشورا به دلم راه نگيرد.

- روزى كه بر پسر فاطمه، آواى رحيل بركشيد، ناوك تيرى دو پهلو و تيز.

- به خاك در غلطيد، بى پرستار وغمخوار، پرستارش سم ستوران، غمخوارش تيغ ساربان.

- با لب تشنه، نيزه جان ستان در دلش جا گرفت، سوز تشنگى و آرزوى آب گوارا از خاطرش برد.

- گوياشمشيرهاى تيز و بران كه در پيكرش جا مى گرفت، آتشى بود كه بر خرمنى از نور در مى گرفت.

لله ملقى على الرمضاءعض به فم الردى بين اقدام و تشمير

- خدا را.بر ريگزار تفتيده كربلا، پيكرى نگون است كه از نيش هيولاى مرگ پاره پاره غرق در خون است.

- تپه ها با سايه خود بر پيكر چاك چاكش رحمت آرد و گردباد، جسم عريانش را با دامن محبت مستور دارد.

- وحش بيابان حرمت قربانگاهش شناخت، با آنكه سه روز بر خاك افتاده بود، گامى پيش نگذاشت.

- بسا درياى آرام، كه گرداب اجل در پيش دارد و امواج مرگبارش بدنبال است.

- بسا قهرمانى كه بر روزگار مى باليد و چرخ زمانه به كام مرگش در افكند.

- زاده زياد را ناپاكى حسب بر حسين بياشوفت، تلاش او در استحكام قدرت يزيد تحسين و سپاسى برنينگيخت.

- خواست جنايت ننگين خود را جبران كند، ولى شكست، قابل ترميم نبود.

- دختران رسول را به اسارت بردند، با آنكه نهال دين سرسبز و خرم بود.

- اگر غول مرگ نجيب زاده از خاندان ما در ربود،اين هيولا، چنگ و دندانش هماره به خون رنگين است.

- اينك با صفحه جبين نيزه دشمن را بجان مى خرد، كه از خاك و خون خضاب بسته.

- بعد از آنكه، با قلبى آرام و انديشه استوار، ناوك سنان را از جبين خود بر مى تافت.

- غبار ميدان، دامن كشان مى گذرد، گريبان در ماتم خورشيد چاك زده.

- برگروهى كه شميرشان در گلو شكسته، گويابرقى بود كه بر فراز تپه ها درخشيد.

بنى اميه ما الا سياف نائمه عن شاهر فى اقاصى الارض موتور
و البارقات تلوى فى مغامدها و السابقات تمطى فى المضامير

- اى پسران اميه تيغ دلاورانى كه عزيزانشان در اقصى نقاط زمين بخوط طپيدند، بخواب نخواهد رفت.

- شمشير در نيام بخود مى پيچد،سمند تيزگام در ميدان تمرين بى قرار است.

- و من به انتظار روزى نشسته ام كه بى پروا درآيد و لرزه بر اندام اين فريب خوردگان افكند.

- تيغها، هر چندبخواهد بر گردن دشمنان فرود آيد و شراب خون بياشامد.

- رواست كه هر روزاز خاندان مصطفى، با ضرب تيغ و سنان ماهى بر زمين افتد؟

- و هر روز چشمه زلال آنان با حوادث روزگار، تيره و تار گردد؟

- غار تبر قوم كه ديو مرگ از چنگالش مى گريخت، اينك در پنجه غارتگران اسير است.

- سپيد چهره ايكه با كبر و ناز مى گذشت، در روز عاشورا ديده از جهان بربست. - چيست كه از چهره غمين و ديدگان فرو رفته در شگفتى؟ جراحت قلبم عميق گشته التيام نگيرد.

- با كدام چشم سوى معالى ارجمندى بنگرم كه ديدگانم خشك شده چاره پذير نباشد.

- با روزگار، بازخمى جانكاه روبرو شوم، تا عمر باقى است، و هم قلبى كه خرم و شادان نيست.

- يا جداه غم جانكاه و سوز درونم در اختيار نباشد.خواهم آبى از ديدگان برآتش دل بيفشانم.

- ديده بيخوابم خيانت كرده از ريزش اشك دريغ دارد، همچون كمان سخت كه از اطاعت كماندار سر پيچد.

- تسلاى خاطرى بر دل من حرام است، با آنكه بر هيچ دلى حرام نباشد.

و در عاشوراى سال 387 باز هم سيد الشهدا را چنين در سوك و ماتم نشسته:

راحل انت و الليالى تزول و مضربك البقاء الطويل

- از اين سراكوچ خواهى كرد، روزگار هم نخواهد ماند.دير زيستن درد بى درمانى است.

-نه دلاورى بجا ماند كه با شمشير هم آغوش گردد، نه آرزوئى و نه آرزومندى.

- پايان زندگى - در اين جهان - نابودى است، بوستان سبز و خرم روزى افسرده خواهد گشت.

- آدميزاده طعمه مرگ است، اسب تازى هم كه پرورش جنگى يابد، عاقبت هدف تير و نيزه خواهد بود.

- زندگى در شكم مادر، با خواب نوشين شروع شود، بعد از آن درد و رنجى است طولانى تا در خاك تيره به خواب ابد آرام گيرد.

-زندگى چون ابر است كه باد جنوبش، در روزى آكنده از مه، گرد آورد، و باد صبايش پراكنده سازد. - شيوه روزگار است: دوستان راه سفر گيرند و بازماندگان بر آنها بگريند.

- گذشت روزان و شبان، فراق و جدائى را تسريع كند، چونانكه گياه، هر چند بيش قد بر افرازد، طراوت خود را از دست بدهد.

-بسا جوانمردى كه از روزگار خود خرم وشادان است، و دگرى در تب و تاب

- دنياست.اگر با آن سر وصل دارد، با اين تخم جفا كارد، چون زيبارويان بى وفا.

- اينك بر فراق عزيزش عزادار و گريان است، فرداست بر او بگريند و بعزايش نشينند.

- آرزوها مايه حسرت و رنج است، نه دلگرمى و اميد.

-غول مرگ را چه باك است كه كدامين عزيز را در ربايد، بعد از آنكه پسر فاطمه را در ربود.

- كدامين روز، بخاطر حادثه هولناك و فاجعه دردناك، ديده ها اشكبار است؟

- روز عاشوراى حسين، كه نه دوست وفا كرد، نه ميزبان پناه داد.

- اى پسر فاطمه عهد كردند و عهد خود شكستند، وفاداران چه اندك اند.

- سفارش رسول را در حق تو زير پانهادند و به خونخواهى جاهليت برخاستند.

- به رويت شمشير كشيدند، ومقدرات الهى را بهانه كردند، عذرى بدتر از گناه.

- عذر خواستند و پشيمان گشتند، بعد از آنكه سپاه خود را بسيج كردند اين نه هنگام معذرت و پشيمانى است؟

- كارى كه جز با ضرب شمشير سرانجام نگيرد، فرجامش تلخكامى و نابودى است.

يا حساما فلت مضاربه الهام و قد فله الحسام الصقيل
يا جوادا ادمى الجواد من الطعن و ولى و نحره مبلول
حجل الخيل من دماء الاعادى يوم يبدو طعن و تخفى حجول
يوم طاحت ايدى السوابق فى النقع وفاض الونى و غاض الصهيل

- اى شمشير بران كه سرها شكستى و عاقبت باتيغ كين سرت را شكستند.

- اى جوانمردى كه با سمند تيزگام به درياى خون تاختى، بازگشتى و گلويت گلگون است.

- ساق ستوران از خون رنگ شقايق گرفت، روزى كه طعن نيزه آشكار است و سپيدى ساقها در خون پنهان.

- روزى كه سمند تيز تك در لاى و لجن گرفتار ماند.ضعف و سستى بالا گرفت شيهه ستوران جانب پستى.

- پندارى صورت خود را نهان سازم، با آنكه با خيل ستور، بر سر و صورت او تاختند؟

- پندارى شربت آب گوارا باشدم و هنوز سينه دشمن از خون او سيراب نگشته؟

قبلته الرماح و انتضلت فيه المنايا و عانقته النصول

- نيزه ها سينه اش را بوسه زدند، تيرها از شوق رخش بپرواز آمدند، ناوك سنانها در آغوشش نشستند.

- اسيرانش بر شتران سوار گشته، گريبانها تا به دامن چاك زده اند.

- بخاطر آن دلها كه ديده عشق بديدارشان خونچكان و بخاطر آن اشكها كه بر رخسارشان روان است.

- نقاب از چهره چون آفتابشان كشيدند، تابش آفتاب هم خود نقاب است.

- با سرانگشت چهره ماهشان را پنهان نمودند، اشك رخسار هم چون حجاب است.

- شكوه بردند، اما با گريه و زارى، فرياد زدند، ولى با نوحه و شيون.

- ساربان بدخيم كنارى نگيرد.و ناله يتيمان آرام نپذيرد.

يا غريب الديار صبرى غريب و قتيل الاعداء نومى قتيل

- اى آواره شهر و ديار صبر و قرارم نماند.اى كشته دشمنان خواب برمن حرام است.

- دل بى قرارم به سويت پر مى كشد، با عشق و شعف، با ناله و شور.

- كاش در كنارت به خاك مى رفتم،يا تربتت را در چشم مى انباشتم.

- همواره مزارت بموسم باران سيراب باد. - بارانى نرم و هموار، همراه بادى لطيف و نسمى خنك و سايه بر دوام.

- اى زادگان احمد تا چند امروزفردا كنم و سنان نيزه ام از طعن و ضرب محروم.

- خيل تيزگامم در زير زين، اشتران باد پيمايم در كمين، تازه وارد از آمادگيم در انديشه و بيم.

- تا چند؟ باز هم تا چند، سركشان و جانيان گردن افرازند؟ و تا چند فرومايگان دون بر والا گهران ارجمند فرمانروا باشند؟

قد اذاع الغليل قلبى و لكن غير بدع ان استطب العليل

- آتش درون تار و پود قلبم را بسوخت، عجبى نيست كه دل سوخته در پى درمان برآيد.

- كاش زنده مانم و روزى با دوستان برجهم، در كفم شمشيرى برنده و آخته.

- به خونخواهى قربانيان " طف " پيكرشان رابا نوك سنان بر خاك كشم.گروه گروه بهم پيونديم.

- تار و پود قلبم با مهرش زيور بسته چونان موى سپيد و سپيدى مو، جز با مرگ درمان نيابد.

- من رعيتى سر بفرمانم، گرچه از خاندان شمايم: پدرم حيدر است و مادرم زهراى بتول.

- هر گاه ديگران با مجد و جمال به ميدان مفاخرت آيند، گوى سبقت آنراست كه گويد: جدم رسول.

- همگان از ديدارم خرم و شاداند، چون به فضل و برتريم شناسند.دگران را هركه بينم زائد و فضول.

- جمعى با شور و نوا چكامه دلربايم را در بزم ادب بخوانند، برخى دگر به خطابه و سخن پردازيم گوش سپارند.

- كاش مى دانستم نكوهشگرم كيست؟ با آنكه انديشمندان حقشناس بر سخنم خرده نگيرند. -با هدف و خواسته ام وداع گويم كه گمنامى بملامتم برخاست؟ با آنكه جهانيان معذورم شناسند؟

- آرى آرزويم همين است - اگر خداوندم با بخت فيروز قرين سعادت سازد - پايگاه برتر، آرزوى خردمندان هوشيار است.